شرک
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
دین اسلام،
شرک در برابر
توحید قرار دارد یعنی اعتقاد داشتن به چندین
خدا و از
گناهان کبیره محسوب میشود که نابخشودنی است.
شرك يعنى شريك قائل شدن براى ذات بارىتعالى. كسى كه براى خدا شريك قائل شود مشرك است. و چنين شخصى قابل
آمرزش نيست. مگر اينكه در
دنیا،
توبه كند. إِنَّ اللَهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ؛
همچنان که
توحید، مراتب و درجات دارد شرک نیز به نوبه خود مراتبی دارد که از مقایسه مراتب توحید با مراتب شرک به
حکم «تُعْرَفُ الْاشْیاءُ باضْدادِها»، هم توحید را بهتر میتوان شناخت و هم شرک را. تاریخ نشان میدهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر
تاریخ به آن
دعوت میکردهاند، انواع شرکها نیز وجود داشته است.
۱- قول به دو خداى متمايز كه عبارت از اعتقاد به دو خداى جدا از يكديگر مثل ثنويت. (شرک ذاتی)
۲- قول به تركيب خدا به اين معنى كه خدا مركب از چند خداى كوچكتر از خود است.
۳- شرك در تدبير عالم به اين معنى كه خداوند عالم را آفريد و تدبير آن را به عقول و نفوسى كه خود آفريده است واگذاشت. مثل اعتقاد به ارباب انواع. (شرک ربوبی)
۴- شرك در
عبادت كه عبارتست از جمع بين عبادت خداوند و عبادت غير خدا. (شرک عبادی)
بعضی از ملل به دو (
ثنویّت) یا (
تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یکدیگر قائل بودهاند؛ جهان را چند پایهای و چند قطبی و چند کانونی میدانستهاند.
امام خمینی شرک را به دو قسم شرک در عقیده و شرک در عمل تقسیم میکند:
الف-
شرک در عقیده: این شرک خود به سه قسم
ذاتی،
صفاتی و
افعالی تقسیم میشود.
۱- شرک ذاتی: امام خمینی این شرک را در برابر
توحید ذاتی میدانند و بر این باور است که شرک ذاتی، مانند اعتقاد به دو مبداء برای عالم است که یکی نور (
یزدان) و یکی ظلمت (
اهریمن) است.
۲- شرک صفاتی: امام خمینی شرک صفاتی را در برابر توحید صفاتی میداند
و با تقریر عرفانی،
حجاب اسمائی و صفاتی را نوعی شرک در صفات میشمارد.
۳- شرک افعالی: به اعتقاد امام خمینی اگر کسی فعل حق تعالی را واحد نداند و شریک در
الوهیت برای او قائل باشد، مشرک به شرک در افعال است،
زیرا اگر دو
علت مستقل الهی بر چیزی وارد شوند، فساد و ابطال آن چیز لازم میآید و هیچ موجودی وجود پیدا نمیکند. از این جهت شریک در فعل الهی راه ندارد،
لذا قائل به
تفویض مشرک است.
ب- شرک در عمل (عبادی): به اعتقاد امام خمینی، مشرکان صدر اسلام، توحید ذاتی و
ربوبی را قبول داشتند و هرگز معتقد به خدایان متعدد در عرض واحد نبودند، ولی شرک در عبادت داشتند، زیرا آنان بتها را میپرستیدند و آنها را واسطه میان خود و خدای متعال میدانستند.
شرک در عمل (عبادی) خود دارای مراتبی است و به شکل جلی و خفی تقسیم میشوند.
۱-
شرک جلی، مرتبه آشکار شرک در انجام مناسک عبادات و اعمال خاص برای غیر خداوند، یکی از مصادیق آن پرستش بتهای سنگی در
عصر جاهلیت میباشد.
۲-
شرک خفی: امام خمینی شرک خفی را اعتماد بر اسباب و تکیه بر غیرحق میداند، در حقیقت شرک خفی به سبب یقین و
ایمان میباشد.
اینکه جمع کثیری از فقهاء به صحت صلوة یا عبادتی دیگر که طمعا فی الجنه یا خوفا من النار به جا آورده شود و این را منافی با قربت ندانستهاند بلکه با اخلاص سازگارش دانستهاند اگر به تحقیق بنگری یک مرتبه از شرک خفی است.
ریشه اینگونه اندیشهها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشهها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بودهاند، از آنرو بوده که جامعهشان به دو قطب مختلف تقسیم میشده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بودهاند نظام اجتماعیشان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس مییافته است و قهراً آنگاه که اعتقاد توحیدی و «یک اصلیِ» جهان به وسیله پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟ این نظریه از نظریهای فلسفی منشعب میشود که ما در گذشته درباره آن بحث کردهایم و آن اینکه جنبههای روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل
علم و قانون و
فلسفه و
مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـبالاخص اقتصادیـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ دادهایم و چون برای
فکر و
اندیشه، برای ایدئولوژی و بالاخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، اینچنین نظریات جامعهشناسانهای را برای شرک و توحید، بیاساس میدانیم.
البته اینجا مساله دیگری هست که با این مساله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیله سوءِ استفاده در یک نظام اجتماعی واقع میشود، همچنان که نظام خاصّ
بتپرستی مشرکان قریش وسیلهای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیانها و ابوجهلها و ولید بن مغیرهها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها
دفاع میکردند. این دفاعها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بتپرستان که بیشتر نابودی خود را میدیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در
آیات قرآن به این مساله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در
داستان فرعون و موسی؛ ولی چنانکه میدانیم این مساله غیر از آن مساله است که بهطور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکسالعمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه
مکتب انبیاء به شدّت آن را نفی میکند این است که هر مکتب فکری الزاماً تبلوریافته خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبه خود زاییده شرایط اقتصادی میباشند. بنابراین نظریه که صددرصد نظریهای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه خود تبلور یافته خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که میبایست به صورت یک اندیشه توحیدی شوند. انبیاء، پیشقراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی میباشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک
فکر و عقیده و
اندیشه و از آن جمله اندیشه توحید.
قرآن به
حکم این که برای انسان قائل به
فطرت است و
فطرت را یک بُعد وجودی اساسی
انسان میشمارد که به نوبه خود منشا یک سلسله اندیشهها و خواستهاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز
فطری میداند و برای توحید، زیربنایی جز
فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به
حکم اینکه برای انسان
فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمیشمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه زیر بنایی داشته باشند و
فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبراً شاهین اندیشهاش و عقربه تمایلاتش به آنسو متمایل میشود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعونها مستحقّ ملامتاند و نه ضدّ فرعونها شایسته تحسین و
ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـمثل سیاهیِ سیاهپوست و سفیدیِ سفیدپوستـ نه مستحقّ
ملامت است و نه شایسته ستایش. ولی میدانیم که انسان
محکوم به اندیشه طبقاتی نیست؛ میتواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود
شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشیای بود. این خود دلیل بر این است که مساله زیربنا و روبنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب میکند، خرافهای بیش نیست. البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی نفی زیربنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری است، وگرنه این خود قرآن است که میگوید: «اِنَّ الْاِنْسانَ لَیَطْغی ـ اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی؛
انسان وقتی که خود را بینیاز و متمکّن میبیند طاغی میگردد.»
قرآن نقش خاص ملأ و
مترفین را در
مبارزه با
پیامبران و نقش خاصّ
مستضعفین را در حمایت آنها تایید میکند ولی به این وجه که
فطرت انسانی را ـکه شایستگی دعوت و
تذکر به انسان میدهدـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به
حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملا و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبکباران نجات یافتند) بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوهای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری میرسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتیشان شورانیدهاند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر
حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره پیوستهاند.
قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرکآلود زمان خودشان ـکه احساسات مذهبی مردم را علیه
موسی و
خاتمالانبیاء تحریک میکردندـ به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتیشان آن بود جز آن نمیتوانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعیشان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغلبازی میکردند و در عین اینکه حقیقت را به
حکم فطرت خدادادی میشناختند و درک میکردند، در مقام انکار برمیآمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».
قرآن
کفر آنها را «کفر جحودی» میداند، یعنی انکار زبان در عین
اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی
قیام علیه
حکم وجدان تلقی میکند. یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشتهاند قرآن اندیشه مارکسیستیِ «
ماتریالیسم تاریخی» را میپذیرد. ما در بخش دیگری از بحثهای «
جهانبینی اسلامی» که درباره «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی میپردازیم، به تفصیل درباره این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع. به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه
برهان میکند (
برهان تمانع) و میگوید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»
قبلاً درباره مفاد این آیه کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که برهان «تمانع» نامیده میشود رجوع شود به پاورقیهای جلد پنجم
اصول فلسفه و روش رئالیسم. در برابر این گروه اقامه برهان میکند. اینگونه اعتقاد سبب خروج از جرگه اهل توحید و از حوزه اسلام است.
اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد میکند.
برخی از ملل،
خدا را ذات بیمثل و مانند میدانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان میشناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک میشمردند. مثلاً میگفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛
شرور آفریده بعضی از مخلوقات است. «بدبختیها، کژیها، عیبها و نقصها و خلاصه همه حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» میگویند. در نحوه انتساب شرور به خداوند بحثهای مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام
عدل الهی شده است.» اینگونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه مقابل
توحید افعالی است. اسلام اینگونه شرک را نیز غیر قابل گذشت میداند. البته شرک در خالقیت به نوبه خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب،
شرک خفی است نه
شرک جلی؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگه اهل توحید و حوزه اسلام نیست.
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مساله، در میان عامه مردم هرگز مطرح نمیشود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در اینگونه مسائل میاندیشند، اما صلاحیت و تعمّق کافی ندارند.
اشاعره از
متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شدهاند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
برخی از ملل در مرحله
پرستش،
چوب یا
سنگ یا فلز یا
حیوان یا
ستاره یا
خورشید یا
درخت یا
دریا را میپرستیدهاند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت میشود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه مقابل توحید در عبادت است. سایر مراتب شرک که در بالا گفته شد
شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است، اما این نوع شرک،
شرک عملی و از نوع «بودن» و «شدن» دروغین است.
البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده میشود. اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه توحید عملی با آنها سخت
مبارزه میکند. بعضی از شرکها آناندازه ریز و پنهان است که با ذرّهبینهای بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است. در
حدیث است از
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «شرک (راه یافتن شرک) مخفیتر است از رفتن
مورچه بر سنگ صاف در
شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از
ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از
عدل را
دشمن بدارد. آیا
دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند میفرماید بگو اگر خدا را دوست میدارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد. تفسیر المیزان (متن عربی)، ذیل آیه «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعونی.
اسلام هرگونه هواپرستی، جاهپرستی، پولپرستی، شخصپرستی را شرک میشمارد. قرآن کریم در داستان برخورد موسی و
فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر
بنیاسرائیل را «
تبعید» (بنده گرفتن) میخواند. از زبان موسی در جواب فرعون میگوید: «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ اَنْ عَبَّدْتَ بَنِی اِسْرائِیلَ؛
یعنی تو بنیاسرائیل را بنده خود ساختهای و آنگاه بر من
منّت میگذاری که هنگامی که در خانه تو بودم چنین و چنان شد؟!». بدیهی است که بنیاسرائیل نه فرعون را
پرستش میکردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفاً تحت سیطره طاغوتی و ظالمانه فرعون قرار داشتند که در جای دیگر از زبان فرعون این غلبه و سیطره ظالمانه را نقل میکند که: «اِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»
آنان زیر دست ما و ما فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها.» و هم در جای دیگر از زبان فرعون نقل میکند که: «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ؛
یعنی خویشاوندان موسی و
هارون (بنیاسرائیل) بندگان ما هستند.» در این آیه کریمه کلمه «لَنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود پرستش نیست، زیرا فرضاً بنیاسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش میکردند نه همه فرعونیان را. آن چیزی که از ناحیه فرعون و همه فرعونیان (به اصطلاح قرآن «ملأ» فرعون) بر بنیاسرائیل تحمیل شده بود
اطاعت اجباری بود.
علی (علیهالسّلام) در
خطبه «قاصعه» آنگاه که
محکومیت بنیاسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ظالمانه فرعون را شرح میدهد با تعبیر «بنده گرفتن» ذکر میکند، میفرماید: «اِتَّخَذَتْهُمُ الْفَراعِنَةُ عَبیداً؛ فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند.» آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح میدهد: فراعنه آنها را تحت
شکنجه قرار دادند، جرعههای تلخ به آنها نوشانیدند، در ذلّت هلاکتکننده و در مقهوریت ناشی از سلطه ظالمانه دشمن بسر میبردند و راهی برای خود داری یا دفاع نداشتند. از همه صریحتر و روشنتر مفاد آیه کریمه
وعده خلافت الهی به
اهل ایمان است که میفرماید: خداوند نوید داده به آنان که
ایمان آورده و شایسته عمل کردهاند که آنها را
خلافت زمین دهد آنچنان که پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و
ترس آنها را تبدیل به
امنیت نماید. مرا
عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند.
جمله آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که
حکومت حق و خلافت الهی برقرار میشود اهل ایمان از قید اطاعت هر جبّاری آزادند، به این صورت بیان شده که تنها مرا عبادت میکنند و شریکی برای من نمیسازند. از این معلوم میشود که از نظر
قرآن هر اطاعت امری عبادت است؛ اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست. این جمله عجیب است که فرمانبرداریهای اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمیشود از نظر اجتماعی عبادت شمرده میشود
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: اِذا بَلَغَ بَنُو الْعاصِ ثَلثینَ اِتَّخَذوا مالَ اللهِدُوَلاً وَ عِبادَ اللهِ خِوَلاً وَ دینَ اللهِ دَخَلاً؛
هرگاه اولاد
عاص بن امیه (
جدّ مروان حکم و اکثریت خلفای اموی) به سی تن رسد، مال خدا را میان خود دستبهدست میکنند، بندگان خدا را بنده خود قرار میدهند و
دین خدا را مغشوش میسازند.» اشاره است به
ظلم و استبداد امویان. بدیهی است که امویان نه مردم را به
پرستش خود میخواندند و نه آنها را مملوک و برده خود ساخته بودند، بلکه
استبداد و جبّاریّت خود را بر مردم تحمیل کرده بودند. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) با آیندهنگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه «ربّ و مربوبی» خواند.
خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، ص۱۳۸.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شرک به خدا»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۳۱. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.