• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

دعای عرفه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در این مقاله به بررسی گزیده‌ای از شرح دعای عرفه تصنیف مرحوم سید خلف می‌باشد، می‌پردازیم.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - احوالات مولف
       ۲.۱ - قول مرحوم خوانساری
       ۲.۲ - قول مرحوم افندی
۳ - علت نگارش
۴ - اندکی از دعا
       ۴.۱ - مروری بر پاره‌ای از لغات
۵ - اسراری از احوال اهل سلوک
۶ - طریق رسیدن به مؤثر
۷ - حال جمع و توحید
       ۷.۱ - مراحل وصول به حال جمع
       ۷.۲ - حایگاه احراز عرفان
۸ - وصول
       ۸.۱ - فرق جمع و وصول
       ۸.۲ - لوازم حال وصول
              ۸.۲.۱ - حال اتصال
                     ۸.۲.۱.۱ - مراحل اتصالات
       ۸.۳ - وجوه استدلال بر وجود
              ۸.۳.۱ - توجیه اول
              ۸.۳.۲ - توجیه دوم
              ۸.۳.۳ - خیال و وهم در عرفان
              ۸.۳.۴ - دلیل توجیه دوم
۹ - پاسخ به یک ایراد
۱۰ - احتجاج با نمرود
۱۱ - ضرورت استدلال در خداشناسی
       ۱۱.۱ - پاسخ بر ضرورت استدلال
       ۱۱.۲ - دلیل بی‌تمکین بودن استدلال
       ۱۱.۳ - بطلان دلیل و برهان
              ۱۱.۳.۱ - دلیل اول
              ۱۱.۳.۲ - دلیل دوم
       ۱۱.۴ - بطلان استدلال نزد اهل عرفان
       ۱۱.۵ - تحلیل این فراز حضرت
              ۱۱.۵.۱ - وجه اول
              ۱۱.۵.۲ - وجه دوم
       ۱۱.۶ - مراد از شهود
       ۱۱.۷ - مراحل شهود
۱۲ - مقام محبت
       ۱۲.۱ - وفاداری به پیمان
       ۱۲.۲ - مطالعه عالم ملکوت
       ۱۲.۳ - اعلان امتثال
       ۱۲.۴ - درخواست لباس نورانی
       ۱۲.۵ - گزارش امام از مطالعه
              ۱۲.۵.۱ - تشبیه ورود امام
۱۳ - تجرید
       ۱۳.۱ - درجات تجرید
۱۴ - همت
       ۱۴.۱ - مراحل همت
       ۱۴.۲ - ذلت حضرت در برابر خدا
       ۱۴.۳ - طلب وصول
       ۱۴.۴ - دلیل وجود حق تعالی
       ۱۴.۵ - راهبری مطلق خدا
۱۵ - صدق و عبودیت
۱۶ - عناوین مرتبط
۱۷ - پانویس
۱۸ - منبع


نسخه‌ای خطی از کتابی نفیس در شرح دعای «عرفه» ابا عبدالله الحسین (علیه‌السّلام) نزد این جانب محفوظ است که به «مظهر العجائب و منبع الغرائب فی شرح دعاء سیدنا الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهما‌السلام)» نامبردار می‌باشد. از کتاب مزبور، که شرحی عرفانی و حکمی بر دعای «عرفه» است و از بهترین، مهم‌ترین و پرارزش‌ترین کتاب‌ها در شرح و گزارش دعای حضرت سیدالشهداست، با همه علاقه‌مندی و جستجو، نسخه دیگری ندیده و نیافته‌ام و همچنان سخت مشتاقم که نسخه‌ای دیگر از آن به دست آورم و به تصحیح و چاپ آن، توفیق یابم (ان شاء الله!). چه، نسخه این جانب، آکنده از غلط‌ها و لغزش‌های املایی است.


پدرم، مرحوم حجة الاسلام والمسلمین سید محمد حجتی حسینی (اعلی الله مقامه الشریف)، به این کتاب، علاقه خاصی داشت و بارها به اهمیت و ارزش محتوای آن اشارت می‌فرمود. این بنده نیز وقتی در جستجوی سر دلبستگی پدر به این کتاب، مقداری از آن را مورد مطالعه قرار دادم، آن را سرشار از مطالب بسیار مفید و سودمند در شرح دعای «عرفه» حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) یافتم و پس از تفحص احوال مؤلف، دریافتم که وی، از بزرگان علم و از عرفای برجسته به شمار است.

۲.۱ - قول مرحوم خوانساری

مرحوم خوانساری «سید محمدباقر خوانساری موسوی (متوفای ۱۳۱۳ هـ.)، مصنف «روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات». (رضوان‌الله‌علیه) در معرفی مؤلف کتاب می‌نویسد:
«السید الاصیل والفاضل النبیل، خلف بن السید عبدالمطلب بن السید حیدر بن السید محسن بن السید محمد الملقب بالمهدی بن فلاح الموسوی الحویزی المشعشعی...» و سپس اضافه می‌کند که وی، از معاصران شیخ بهایی و میرزا محمد استرآبادی است و کتاب‌های متعدد و سودمندی در حدیث و کلام و منطق و نحو و امثال آن دارد و در این شمار، از کتابی با عنوان «مظهر العجائب» یا «مظهر الغرائب» در شرح دعای «عرفه» یاد می‌کند.

۲.۲ - قول مرحوم افندی

در کتاب «ریاض العلماء»، «ریاض العلماء و حیاض الفضلاء»، تصنیفی است از عبدالله بن عیسی افندی تبریزی، از شاگردان نامدار علامه مجلسی (رحمه‌الله) در شرح احوال وی آمده است:
«سید خلف، زاهدی مرتاض بود که غذایش بس ساده و لباسش خشن، و از نظر عبادت نیز ضرب‌المثل بود. و تا وقتی که بینایی خود را از دست نداده بود، در تمام ایام سال روزه‌دار بود و نمازهای نافله‌اش ترک نمی‌شد و در ایام هفته تا هر شب جمعه، قرآن را ختم می‌کرد، و مع هذا از شجاع‌ترین و پرمهابت‌ترین مردم عصر خود به شمار می‌رفت و دارای عزمی قاطع و قلبی نیرومند بود».


سید خلف در مقدمه این کتاب، درباره سبب تصنیف آن می‌نویسد:
اطلاع یافتم که مولای ما امام حسین (علیه‌السّلام) را دعایی است که در عرفات خوانده می‌شود؛ لذا در صدد به دست آوردن آن برآمدم و سعی و کوشش خود را برای یافتن آن به کار گرفتم تا آنکه خداوند متعال مرا به حج موفق ساخت و چنان موقفی را درک کردم و در زیر چادری به سر می‌بردم که در مقابل چادر عالم ربانی علامه عصر... میرزا محمد استرآبادی قرار داشت و با هم همین دعای عرفه را زمزمه می‌کردیم تا خواندن آن را به پایان رساندیم. آنگاه وی (استرآبادی) به من گفت: «بجاست این دعا، شرح و گزارش شود؛ پس تو آن را شرح کن.» و چون امتثال امر او را فرض و واجب برمی‌شمردم، به شرح آن آغاز کردم، و سرانجام به اتمام آن موفق شدم.


اینک، ترجمه بخشی از آن کتاب نفیس عرفانی:
قسمتی از دعای «عرفه» و ترجمه شرح آن
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی تردددی فی الآثار یوجب بعد المزار، فاجمعنی علیک بخدمة توصلنی الیک. کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک. ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک؟ متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ ومتی یعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا، وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا!
الهی امرت بالرجوع الی الاثار، فارجعنی الیک بکسوة الانوار وهدایة الاستبصار حتی ارجع الیک منها، کما دخلت الیک منها مصون السرعن النظر الیها ومرفوع الهمة عن الاعتماد علیها، انک علی کل شی ء قدیر.
الهی! هذا ذلی ظاهر بین یدیک، وهذا لایخفی علیک؛ منک اطلب الوصول الیک، وبک استدل علیک، فاهدنی بنورک الیک، واقمنی بصدق العبودیة بین یدیک.

۴.۱ - مروری بر پاره‌ای از لغات

مزار، عبارت از مکانی است که از آن دیدار به عمل می‌آید.
خدمة، کاری است که خادم در مقام طاعت از مولی و سرور خود انجام می‌دهد.
صفقه: («الصفقة الخاسرة»، معامله‌ای است که فرد از رهگذر چنین معامله‌ای از لحاظ خرید و فروش، زیان می‌بیند.) هر معامله‌ای را ـ که به عنوان خرید و فروش انجام می‌گیرد ـ «صفقه: کف زدن و دست به هم کوبیدن» می‌نامند؛ چون خریدار دست خود را به دست فروشنده می‌زند و یا دست‌ها را به یکدیگر می‌کوبند. و اصولا هر چیزی که نواخته می‌شود و صدایی از آن به گوش می‌رسد از آن به «صفقه» تعبیر می‌شود...
المصون، یعنی محفوظ از نقص و تغیر.


در مطاوی این بند از دعای «عرفه» نکات سودمندی دیده می‌شود که بیانگر اسراری از احوال اهل سلوک و مردمی است که طریق حق را در می‌نوردند و راه وصول به مقام قرب را می‌پویند. و نیز متضمن بارزترین نکاتی است که هرگونه شک و تردید و ابهام را از قلب و درون می‌سترد؛ نکاتی که باید آنها را قانون و ضابطه ادب و نزاکت در پیشگاه الهی، و رهنمودی برای رسیدن به منتهای هدف مطلوب برشمرد:


«الهی ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار»... خدایا اگر توجه خود را بر بررسی آثار قدرت و دست‌آوردهای توانایی تو معطوف سازم و یک به یک آنها را تحت مطالعه قرار دهم تا تو را شناسایی کنم، همین امر موجب می‌گردد که راه وصال و دیدار تو دور و دراز گردد.
سید الشهدا (علیه‌السّلام) به خدا عرض می‌کند: ‌ای محبوب و مطلوب من، اگر خویشتن را ـ برای شناخت تو ـ در آثار و آفریده‌های متکثر و آیات متنوع تو سرگرم سازم، و در لابلای شاخه‌های به هر سو سر کشیده آثار صنع تو، به این سو و آن سو کشانده شوم، موجب می‌گردد که از مؤثر، یعنی از تویی که این همه آثار را پدید آورده‌ای، به گونه‌ای ناخوش آیند، دور و بیگانه شوم. و این کار بدان می‌ماند که واقعیت مشهود را رها سازم و برای یافتن آن به جستجوی نشان و اثرش برآیم، و یا چنان است که از یقین روی گردانم و به دنبال خبر و گزارش از یقین تلاش کنم؛ و در نتیجه در پایگاهی از خیال محض به سربرم که به هیچ وجه مرا به دلیلی قاطع رهنمون نخواهد بود، و در میان فضایی از گمان‌ها و احتمالات قرار گیرم که راه را فراسویم در رسیدن به محبوب مسدود سازد؛ زیرا اگر فرآورده‌ای جالب و شگفت‌انگیز، در دسترس احساس و تفکر کسی قرار گیرد، سزا نیست که نردبان احساس و اندیشه را هدف قرار دهد و بر آن بالا و پایین رود تا فقط درباره نظم و ترتیب و کیفیت ترکیب این فرآورده، نیروی فکر خود را به کار بگمارد، و در ماهیت این فرآورده، اندیشه خود را ایستا نگه دارد؛ بلکه باید بپوید و از این نردبان فکر و استدلال بگذرد تا آورنده و سازنده آن را شناسایی کند و دل به محبت کسی ببندد که آن را آفریده و لباس هستی را بر قامتش پوشانده است؛ و به گونه‌ای این حقیقت را دریابد که چهره حق را با گستره‌ای فراگیر در تمام آفاق ـ علی رغم همه کثرات و اختلاف صور و نگاره‌های آثار ـ کشف و شهود نماید.


چون سید الشهدا (علیه‌السّلام) می‌دانست که تفکر ایستا در آثار صنع الهی موجب بعد مسافت در وصول، و راهزنی سالک در پیمودن طریق به سوی مطلوب و مامول می‌گردد، از خدا درخواست می‌کند که قوای حسی و عقلی او را همبستگی بخشیده و در توجه و اهتمامش تمرکزی بیافریند تا پریشان خاطر نماند و از تفرق و تشتت اندیشه برهد؛ لذا از پایگاهی بعید برای تحقق قرب جوار، بانگ برمی‌آورد که:
«فاجمعنی علیک بخدمة توصلنی الیک». .. مرا در حضور خویش به خدمتی فرمان ده؛ خدمتی که راه وصول به تو را بر من هموار و نزدیک سازد.
یعنی خدایا، توجه و التفات مرا آنچنان به سوی خویش معطوف ساز که از آن پس به غیر تو ننگرم، و جز رضای تو، رضای هیچ کسی، حتی رضای خود را هم نپویم.
مقام «جمع» و همبستگی با خداوند (تبارک و تعالی) از شریف‌ترین حالات است و خود این حالات از شکوه‌مندترین مقامات در سیر و سلوک بوده و در طریقه وصول، از نهایات به شمار است که نمی‌توان حالی برتر از آن یافت. لذا آن حضرت، حال و مقام «جمع» را از خداوند متعال درخواست کرده است.

۷.۱ - مراحل وصول به حال جمع

«جمع»، مقامی است محمود و اولین مرحله آن ـ که باید آن را مبدا و مرحله آغازین استقرار حال «جمع» دانست ـ «جمع العلم» می‌باشد که همزمان با وصول انسان به چنین مرحله‌ای همه علوم و آگاهی‌هایی که بر اساس حس به هم رسیده‌اند و یقین را به ثمر رسانده‌اند، ذوب می‌گردند، و علم لدنی، طومار همه این معلومات و معارف را درهم می‌پیچید.

۷.۲ - حایگاه احراز عرفان

در چنین پایگاهی از آگاهی است که انسان می‌تواند عنوان «عارف» نه «عالم» را برای خویشتن احراز کند؛ زیرا در طریق علم موانعی پدید می‌آید، و عالم و دانشمند به گاه اقامه دلیل، دستخوش تزلزل و تردید می‌گردد؛ اما اگر رشحه‌ای از علم لدنی بر قلب سالک ببارد، به مرحله «جمع الوجود»، تعالی می‌یابد و دیواره‌های مرز پایانی اتصال به حقایق ـ که این مرز، میان سالک و معبود و مطلوب او جدایی می‌افکند ـ فرو می‌ریزد؛ بدان‌گونه که از رهگذر شهود، فنای در حق را به معاینه می‌بیند، و آمادگی برای رسیدن به مرحله «جمع العین» برای او فراهم می‌آید، که هرگونه اشاره و ارائه‌ای اعم از اشاره محسوس و اشاره معقول از میان برمی‌خیزد؛ زیرا در چنین مرحله‌ای، حکم و داوری اشاره باطل می‌شود و ارزش خود را از دست می‌نهد... «ولیس وراء عبادان مزار». چنین حالی را باید همان مقصد و مقصود والا، و فنای در آن را مطلوب برین برشمرد که حضرت سید الشهدا (علیه‌السّلام) با تعبیر «فاجمعی علیک» آن را از حضرت باری تعالی درخواست کرد.
و اینکه آن حضرت چنین حالی را با بیان «بالخدمة التی توصل الیک» برای خود تقاضا کرد ـ با اینکه «خدمت» از حالات اکتسابی است؛ لکن حال «جمع» حالی است وهبی و خدادادی ـ برای آن است که حضرت سید الشهدا (علیه‌السّلام) می‌خواست انکسار و تواضع خویش را به خدا عرضه و از خدا توفیق چنین خدمتی را ـ که او را تا مقام وصول پیش می‌برد ـ استدعا نماید؛ به این معنی که خود این خدمت و کوشش را به عنوان توفیقی از سوی خدا معرفی نماید و اعلام کند که محرک او در این سعی و خدمت، همان عنایت الهی است؛ زیرا خود برای خویشتن و در جهت دلخواه، آهنگ سعی و خدمت ننمود؛ چون چنین کوشش و تحرکی را صرفا برای وصول و رسیدن به وی از او مطالبه می‌کرد.


«وصول»، همان حالی است که مجرای عبور و گذر در جهت فراهم آمدن حال «جمع» و بلکه راس و سرآغاز سلوک می‌باشد که در نهایت، به تحقق حال «جمع» می‌پیوندد. بنابراین نباید «وصول» را ـ به خاطر آنکه در مضمون دعا، متاخر می‌باشد ـ در مرتبتی پیشتر از حال «جمع» تلقی کرد؛ زیرا وصول، مقدمه به هم رسیدن حال جمع و توحید است.

۸.۱ - فرق جمع و وصول

در بیان فرق میان «جمع» و «وصول» باید گفت: قبلا یادآور شدیم که با «جمع الوجود» ـ یعنی همان مرحله میانین مراحل «جمع» ـ مقاطع و موانع پایانی اتصال از میان برمی‌خیزد و اتصال به هم می‌رسد. و درباره مراحل وصول نیز می‌توان گفت: وصول، دارای لوازمی است که باید آنها را از احوال مهم و شکوهمند دانست، و همین احوال است که فرد را به حال «معرفت» می‌رساند؛ معرفتی که سرانجام آن «جمع و توحید» است.

۸.۲ - لوازم حال وصول

لوازم حال وصول عبارت‌اند از: مکاشفه، مشاهده، معاینه، حیات، انفصال، و اتصال. و هر یک از این احوال، دارای درجات و مراحلی است که همگی آنها را در جای خود گزارش کردیم. اتصال اعتصام، اتصال شهود، اتصال وجود:

۸.۲.۱ - حال اتصال

اما حال «اتصال» و پیوستن به حق، معنایش چنان نیست که میان دو چیز آن چنان قرب و نزدیکی به وجود آید که هیچ مسافت و فاصله‌ای در مرتبت بین آن دو باقی نماند؛ بلکه هدف این است که آن اتصالی که برای مقربین فراهم می‌آید متحقق گردد؛ مانند حال اتصالی که برای حضرت مصطفویه (علیه‌و‌آله‌اشرف‌التحیة) به هم رسید، آنجا که خداوند متعال از چنین اتصالی بدین‌گونه بازگویه می‌کند: «ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین اوادنی» ... آنگاه جبرائیل آنچنان اوج گرفت، و دوری و فاصله خود را با حضرت ختمی مرتبت (صلوات‌الله‌و‌سلامه‌علیه‌و‌آله) تقلیل داد و آنچنان بر قرب خود افزود که فاصله میان آن دو به اندازه پهنای دو کمان و یا مسافتی کمتر از آن رسید.

۸.۲.۱.۱ - مراحل اتصالات

درباره «مسافت کمتر از پهنای دو کمان: اوادنی» عقل را یارای سخن نیست که آن را بیان و یا اندازه‌گیری کند. بنابراین، «اتصال به حق و پیوستن به او» دارای درجات و مراحلی متساوی و یکسان نیست؛ بلکه دارای مراتب متفاوتی می‌باشد که پایین‌ترین آن، عبارت از «اتصال اعتصام» است که به میزان قصد و اراده، موانع را از میان برمی‌دارد و راه را برای انتقال به «اتصال شهود» می‌گشاید. و اتصال شهود، عبارت از اتصالی است که اگر فردی بخواهد بدان برسد باید از هرگونه علل و عوارض و بیماری‌های دل رهیده بوده و از هرگونه استدلال و مطالبه دلیل در جهت اثبات مطلوب، بی‌نیاز باشد. وقتی سالک به این مرحله رسید، این امید وجود دارد که بر نردبان «اتصال وجود» بالا رود و به حال «جمع» واصل گردد. آفتاب آمد دلیل آفتاب... یا من دل علی ذاته بذاته!

۸.۳ - وجوه استدلال بر وجود

امام حسین (علیه‌السّلام) به دنبال درخواست حال «جمع» از پی حال وصول، به خدای متعال عرض می‌کند:
«کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک». چگونه می‌توان به چیزی، (یعنی اثری) که در وجود خود به تو نیازمند است بر وجود تو استدلال کرد؟!
درباره این سخن سیدالشهدا (علیه‌السّلام) دو توجیه را می‌توان اظهار کرد:

۸.۳.۱ - توجیه اول

وجود حضرت باری (تعالی) پدیدارترین وجود در عالم هستی است. و عبارتی که آن حضرت به دنبال آن می‌آورد، یعنی «ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک...» همین توجیه را تایید می‌کند؛ چنانکه آن را بیان خواهیم کرد.

۸.۳.۲ - توجیه دوم

کنه و حقیقت حضرت احدیت، مخفی‌ترین چیزهاست؛ زیرا هر مقدمات علمی که فرد در طریق وصول به حق از آن بهره می‌گیرد، صرفا به مدد هدایت الهی است و این مقدمات به یاری نیرویی به نام عقل، که حق (تعالی) آن را در انسان به ودیعت نهاده است. برای وصول به نتیجه مرتب می‌گردد و عقل، خود مخلوقی از آفریده‌های باری (تعالی) است و در وجود خود به خدا نیازمند می‌باشد، و عقلی که از دستاوردهای الهی است، او را نمی‌رسد که مستقلا در اثبات ذات حق و یا ادعای احاطه به کنه و حقیقت صفات او اعمال قدرت کند.

۸.۳.۳ - خیال و وهم در عرفان

میان عقل و خیال و وهم ـ حتی با کمک دقیق‌ترین استدلال ـ از یک سو، و سرادق ذات حضرت ذوالجلال از سوی دیگر، دیواری از خفا و ابهام کشیده شده است که فتح باب آن از محالات به شمار می‌آید؛ اما علی‌رغم چنین بعد و دوری و خفا و ابهام، وجود او در نظر اهل عرفان از هر موجودی آشکارتر می‌باشد و از نظر اهل یقین و ایمان، از آفتاب در بهترین و روشن‌ترین لحظات روز پدیدارتر است.

۸.۳.۴ - دلیل توجیه دوم

دلیل و قرینه توجیه اخیر، عبارت از این سخن حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) است که عرض می‌کند:
«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک؟». آیا غیر تو (یعنی آثار تو) دارای آنچنان ظهوری است که تو را نباشد تا بخواهد ظهور تو را وانمود سازد؟
بر این جمله تابناک، بارقه‌ای از نور نبوت تابیده، و شبنمی از پرتو افشانی‌های مشکات ولایت، آن را شاداب ساخته است. چه، به ما هشدار می‌دهد که تمام اشیا، آنچنان به او وابسته‌اند و وجود آنها و حیات آنها و قالب‌های آنها آنچنان از فیض عنایت حق مدد می‌گیرد که اگر لحظه‌ای از نظر رحمت او محروم و تهی گردند نابود شده و درهم فرو می‌ریزند: «و گر نازی کند درهم فرو ریزند قالب‌ها».
پس آنکه خود، اساس وجود هر چیزی است، خود دارای برهانی آشکارتر، و دلیلی استوارتر بوده و بالاتر از آن است که معلول او وی را اثبات کند، و ساخته دست قدرت او هستی او را ارزیابی نماید؛ زیرا وقتی ثابت شد که این مصنوع و فرآورده قدرت الهی در هر حال و شرایطی به صانع و آفریدگار خود از نظر وجود و دوام و بقا نیازمند است و در خود او چیزی فزون از هستی حق وجود ندارد که او را از مؤثر و هستی آفرین بی نیاز سازد، آیا این امکان برای او وجود دارد که واجب الوجود را ظاهر سازد و در مقام اثبات وجود او برآید؟
آری اگر طبع انسان، سلیم بوده، و از کدورات و تیرگی‌های حس و خیال، زلال و پاکیزه باشد، در خور آن است که در مقام اثبات وجود ممکنات و تصدیق به نیاز آنها و تغیر و شدن و دگرگونی آنها، از طریق وجود صانع و آفریدگار آنها استدلال کند و از سوی حق در سوی خلق ره در نوردد؛ نه آنکه اثر و آفریده را پلی در سیر به سوی حق قرار دهد.


آنگاه که ابراهیم (علیه‌السّلام) به ملکوت آسمان‌ها نگریست و از راه افول و غروب و ناپدید شدن ستاره و ماه و خورشید، استدلال کرد که اینها حادث هستند و به «محدث» نیازمند می‌باشند، رو به سوی خدایی آورد که صاحب عظمت و جبروت است و گفت: «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا وما انا من المشرکین» به سوی خدایی روی می‌آورم که به خلقت آسمان‌ها و زمین آغاز کرد؛ آن هم با روح یکتاپرستی و در حالی که از مشرکین نیستم.
باید یادآور شد که این سخن ابراهیم پس از آنکه در مورد ستاره و ماه و خورشید، جمله «هذا ربی» را بر زبان آورد، به علت جهل و عدم آگاهی او نسبت به صانع و محدث این پدیده‌ها نبوده است؛ بلکه هدف ابراهیم (علیه‌السّلام) مماشات و همزبانی با خصم، یعنی هماهنگی با بت‌پرستان و کسانی بوده است که این عناصر را پرستش می‌کردند تا از این راه، افکار آنها را وادارد که در برابر حق و توحید تسلیم گردند؛ چون آن حضرت احساس می‌کرد که خصم و طرف مقابل او از لحاظ معرفت دچار نارسایی و ضعف می‌باشد، لذا او را به تدریج با حق و توحید مانوس می‌ساخت؛ چنانکه نمرود را با بهره‌گیری از روش تدریج و مماشات به تسلیم در برابر حق واداشت.


ابراهیم (علیه‌السّلام) در مقام احتجاج با نمرود گفت: «ربی الذی یحیی ویمیت»... پروردگارم زنده می‌کند و می‌میراند.
نمرود گفت: «انا احیی وامیت»... من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم.
ابراهیم پس از مماشات با نمرود، به وی گفت: «فان الله یاتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب»... «فبهت الذی کفر...». این هر سه قسمت مجموعا آیه ۳۵۸ سوره بقره می‌باشد...
خداوند متعال آفتاب را از مشرق برمی‌آورد، اگر تو راست می‌گویی، آن را از مغرب برآور؛
که از آن پس نمرود کافر دستش از دلیل تهی شد و مبهوت ماند.
ابراهیم (علیه‌السّلام) اگر می‌خواست مماشات نکند، می‌توانست همین دلیل اخیر را پیش از دلیل نخست مطرح سازد.


اگر کسی این سؤال را به میان آورد: طبق برداشتی که از سخن سید الشهدا (علیه‌السّلام) به عمل آمد، آیا این تصور به وجود نمی‌آید که نباید ما به قانون استدلال و راه بردن از آثار به مؤثر پای‌بند باشیم، بلکه شایسته است از آن برحذر بمانیم؟ با اینکه استدلال کردن در مسائل مربوط به توحید و خداشناسی بر همه مردم ضروری است؟

۱۱.۱ - پاسخ بر ضرورت استدلال

می‌توان به این توهم و تصور پاسخ داد: مراد و منظور این نیست که نباید از قانون استدلال مطلقا بهره جست؛ تکالیف دینی، همه مردم را در مسئله توحید، به استدلال ـ در حد وسع و توانایی‌شان ـ موظف می‌داند؛ یک کودک، آنگاه که به مرحله تمییز و تشخیص می‌رسد، به معرفت استدلال موظف می‌گردد، و ولی و سرپرست او مکلف است که او را بر طاعت از اوامر الهی تمرین دهد؛ و وقتی به سن بلوغ رسید، به طاعت مزبور، مکلف می‌شود و بدین‌سان همان اندازه که در معرفت و شناخت نیرومندتر می‌شود، وظیفه‌اش در طاعت سنگین‌تر می‌گردد.
و یا آنکه در این‌باره می‌توان گفت: طفل، قبل از آنکه نیروی استدلال در او به هم رسد، از راه تقلید، به طاعت از اوامر الهی می‌پردازد؛ و آنگاه که از قدرت کافی برای استدلال برخوردار شد موظف به استدلال و در نتیجه، مکلف به طاعتی مبتنی بر استدلال می‌گردد. و بدین‌سان در معارف و آگاهی‌ها از مرتبه عوام مؤمنین، تعالی می‌یابد و به مرتبه «خواص» و از آنجا به «خواص الخواص» جابجا گشته و از ترقی و والایی برخوردار می‌شود.
وقتی انسان به این مرحله رسید و به مرتبت «اهل نهایات» در عرفان نایل آمد، استدلال او در ظهور وجود حق از راه ظهور وجود ممکنات ـ یعنی پدیده‌هایی که در وجود خود به وجود حق نیازمندند ـ نوعی از هذیان به شمار می‌آید که ظهور آثار را پلی برای ظهور وجود مؤثر قرار دهد، و به اصطلاح در امر توحید به استدلال روی آورد. یکی از ارباب قلوب، حال اهل دلیل و برهان را چنین توصیف می‌کند: «پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین، سخت بی‌تمکین بود». این شعر از جلال الدین محمد مولوی رومی است.

۱۱.۲ - دلیل بی‌تمکین بودن استدلال

این گفتار سیدالشهدا (علیه‌السّلام) است که از پی سخن پیشین ـ بلافاصله ـ می‌فرماید:
«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ ومتی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک؟»
اگر به مضمون این سخن توجه نماییم به روشنی درک می‌کنیم که مقصود سیدالشهدا (علیه‌السّلام) آن است که ظهور وجود حق به گونه‌ای است که به هیچ‌گونه دلیلی ـ که او را اثبات کند ـ نیازی ندارد؛ زیرا دلیل، عبارت از ترتیب مقدمات معلوم و عناصر شناخته شده ذهنی برای رسیدن به مجهولاتی تصوری و یا تصدیقی است که نتیجه آن معلوم گشتن یک امر مجهول می‌باشد. اما اگر چیزی به سبب کمال ظهور و پدیدار بودن و آشکار بودن، طوری باشد که هیچ چیزی روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتی روشن تر از آن که بگوییم «آسمان بالای سر ما، و زمین زیر پای ماست» تلقی گردد ـ قطعا در چنین جایگاهی، بر اثبات وی به هیچ‌گونه دلیلی نیاز نداریم و استدلال ما زیانی بیش نخواهد بود. و همچنین در مسئله قرب حق (تعالی) نسبت به همه چیز، به هیچ دلیلی نیاز نیست. علی هذا ما برای رسیدن به معرفت حق، به استدلالی از رهگذر آثار نیازمند نیستیم.

۱۱.۳ - بطلان دلیل و برهان

این دو فقره از عبارت دعا، بر روی هر دو روش دلیل و برهان ـ که اهل استدلال آن دو را سامان می‌دهند ـ خط بطلان می‌کشد. این دو روش عبارتند از:

۱۱.۳.۱ - دلیل اول

اقامه دلیل بر وجود صانع، آن هم به گونه‌ای که دلیل، خود، موجب تام و واجب فی نفسه باشد. بطلان این روش از آن روست که همان اهل استدلال معتقدند «ممکن» نمی‌تواند حتی ممکنات دیگری مانند خود را ایجاد کند.

۱۱.۳.۲ - دلیل دوم

عبارت از استدلال بر وجود مؤثر به وسیله وجود اثر می‌باشد. حتی خود آنها چنین گونه استدلالی را به «دلیل العجائز» نامبردار ساخته‌اند و آن همان استدلال بسیط و ساده‌ای است که در روایت زیر انعکاس یافته است:
«البعرة تدل علی البعیر، واثر الاقدام تدل علی المسیر. افسماء ذات ابراج وارض ذات فجاج کیف لا تدلان علی اللطیف الخبیر؟»
(سرگین شتر، خبر از وجود شتر می‌دهد و نشان گام‌های انسان، بر وجود راه دلالت می‌کند. پس چگونه آسمانی که برج‌ها دارد و زمینی که دارای دره‌هاست، بر آفریننده لطیف، خبیر دلالت نمی‌کنند؟)

۱۱.۴ - بطلان استدلال نزد اهل عرفان

بطلان این دو نحوه استدلال فقط در مکتب اهل عرفان در نظر است؛ چون مانعی نیست که مؤمنین تازه‌کار در استدلال، بدین دو روش در معرفت حق و توحید او روی آورند.
آری اگر فرد به مرحله‌ای از عرفان نایل گردد، و چشم بصیرت او به سوی برهان واحد دیان گشوده شود، در چنین پایگاه، تکلفات دلیل و برهان ساقط شده و ارزش و اعتبار خود را از دست می‌دهد؛ به ویژه اگر دیدگان بینش و بصیرتش به چنین گوهرهای درخشانی از کان عصمت و طهارت ـ که سرشار از حکمت و فصل الخطاب است ـ تازه گردد و مضمون این دعا را با امعان مورد مطالعه قرار دهد؛ چنانکه دیدیم سیدالشهدا (علیه‌السّلام) روی این مسئله، یعنی بطلان روش استدلال و برهان در طی عبارات گهربار خود، پی هم تاکید می‌کند تا سالک را در تصدیق به چنین حقیقتی از رسوخ و پایداری برخوردار سازد.

۱۱.۵ - تحلیل این فراز حضرت

و سرانجام به خدا عرض می‌کند: «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»... کور است، (و یا کور باد) دیدگانی که تو را بر خویشتن مراقب نبیند!

۱۱.۵.۱ - وجه اول

این جمله به صورت خبر (نه انشا و دعا و نفرین)، آن هم بر سبیل مجاز تلقی گردد، به این معنی که: کسی که تو را بر خویشتن مراقب نمی‌بیند و حضور و ظهور وجود تو را در همه جا و همه حال احساس نمی‌کند کوردل است؛ یعنی دیدگان بصیرتش از کار افتاده است. قرآن کریم راجع به مردمی که ذکر را با گوش دل نمی‌شنوند و اندیشه خود را به کار نمی‌گیرند و به حقایق با دیده بصیرت نمی‌نگرند چنین تعبیر می‌کند: «صم، بکم، عمی فهم لا یرجعون» ... اینان کران، لالان، و کوران هستند که راهی فراسوی خود در رجعت به حق و حقیقت نمی‌یابند. خدای (تبارک و تعالی) اینگونه افراد را در قرآن به «عمی» و کور توصیف می‌کند و آن را بدین‌صورت توضیح می‌دهد:
«فانها لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور»...
این دیدگان سر نیست که از کار می‌افتد و نابینا می‌شود، بلکه این دل‌هاست که نمی‌تواند انجام وظیفه کند و گرفتار کوری می‌گردد.
با چنین توجیهی، سخن حضرت سیدالشهدا را باید بر این وجه حمل نمود که می‌خواهد کوردلی مردمی را که حضور خدا را در همه جا احساس نمی‌کنند و وجود او را نمی‌بینند بازگو فرماید.

۱۱.۵.۲ - وجه دوم

و یا منظور آن حضرت، دعا، یعنی نفرین است تا اهل غفلت را از خوابشان برانگیزد و آنان را به سرعت در سیر به سوی حق وادارد، و سرانجام آنها را به مرتبت شهود و عیان رفعت دهد. به عبارت دیگر، گویا آن حضرت مردم را مخاطب قرار می‌دهد و به آنها می‌گوید: شما چگونه در درون و افکار و احساس خود به غیر حق، حقی که واضح و آشکار و پیداست، توجه می‌کنید و به خود حق نمی‌نگرید؟ لذا بر سبیل نفرین می‌فرماید این چشم سر و یا این دیدگان دل ـ که تو را حاضر و ناظر و مراقب خود نمی‌بیند ـ سزاست که کور شود و در خور آن است که از کار افتد. این گفتار اخیر سیدالشهدا («عمیت عین لا تراک علیها رقیبا») در واقع به مسئله «مراقبت» که در عرفان مطرح است مربوط نیست؛ بلکه در سوی احوال «مشاهده» اوج می‌گیرد، و کلمه «تراک» به معنی «تشاهدک» نیز بیانگر همین نکته است. اما کسی که با «مراقبت» سر و کار دارد، از لحاظ مرتبت، فروتر از کسی است که از شهود بهره‌ای دارد؛ چنانکه در پایان همین بخش از دعای سیدالشهدا ـ که دست‌اندرکار گزارش آن هستیم ـ نکته مزبور را بیان خواهیم کرد که مقام «مراقبت» پایین‌تر از حال «شهود» می‌باشد. اگر چه خود «مراقبت» از شکوهمندترین مقامات به شمار است؛ لکن نمی‌تواند با مرتبت احوال، همپا و هم منزلت باشد؛ به ویژه احوالی که از لوازم وصول است؛ وصولی که اطراف و پیرامونش به نهایات منجر می‌گردد.

۱۱.۶ - مراد از شهود

«مشاهده» از مهم‌ترین درجات وصول به حق و برتر از «مکاشفه» می‌باشد، و صرفا به مدد رشحات حضرت حق (تعالی) به هم می‌رسد.
اما باید دانست که از دیدگاه ارباب عرفان، «مشاهده» بدان معنی نیست که عین ذات حق (تعالی) به مدد نیروی باطن و یا ظاهر، قابل شهود و رؤیت باشد؛ چنین مشاهده‌ای محال است. مراد از مشاهده، «شهود» می‌باشد، و آن عبارت از اخفای معانی و رسوم و مهیا ساختن نفس به گونه‌ای است که به حال تسلیم در برابر حق بایستد، و در چنان پایگاهی ورای کشف، اسرار فیض الهی را شهود نماید.

۱۱.۷ - مراحل شهود

مشاهده دارای مراحل و درجاتی است. پایین‌ترین درجه آن این است که فرد از طریق معرفت ـ به خاطر آنکه انوار وجود بر او تجلی می‌کند ـ از مرحله علم فراتر رود و وارد ریاض حریم «جمع» گردد. آنگاه است که با در نوردیدن گردنه‌های شواهد و آثار به پیش می‌راند و حقایق جالب و دل‌انگیز و گوهرهای یکتا را در دسترس شهود خود می‌بیند که جز اهل ذوق هیچ کسی نمی‌تواند حلاوت آنها را بازیابد و اهمیت و عظمت آنها را جز کسی که آنها را شهود می‌کند نمی‌تواند درک نماید، و فقط کسانی می‌توانند آنها را شناسایی کنند که دارای قلبی زنده و بیدار و گوشی شنوا برای پذیرفتن حق باشند: «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع وهو شهید»... در این سخنی که برای تو آوردم عبرتی است برای کسانی که دارای قلبی بیدار و زنده هستند و یا بدان سخن، گوش فرا داده و شنیده‌های خود را گواهی و تایید می‌کنند.


آنگاه حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) فقره دیگری بر همین بخش افزوده است و می‌خواهد در ضمن آن، خود و دیگران را برای عروج به شکوهمندترین و رفیع‌ترین مقامات تحریض کند و اعلام نماید که خسران ابدی از آن کسانی است که از این باده، یعنی محبت، محروم و بی‌نصیب می‌باشند؛ فقره مزبور این است: «وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا»... زیانبار باد (و یا زیانبار است) معامله و داد و ستد فردی که تو از حب خویش برای او نصیبی مقرر نفرمودی!
امام (علیه‌السّلام) در طی این فقره از دعای خود، نکته عمیقی را بیان کرده است، و آن این است که خدای را بیعت و قرار و پیمان و داد و ستدی است که در عهده بندگان خود نهاده و با آنان بیعتی منعقد ساخته است مبنی بر اینکه خداوندگاری و ربوبیت او را پذیرا باشند. آن کسی که به این بیعت وفادار بماند و در مقام «محبت»، مقام و پایگاهی را احراز کند می‌توان او را از اولیای الهی دانست که تجارت و سوداگری و معامله آنها با خداوند متعال، سرشار از سود و بهره است. اما کسی که از محبت به حق محروم است باید او را از زمره کسانی برشمرد که در بیعت و داد و ستد خویش، دچار خسران و زیان می‌باشند.
حکم این بیعت و یا قرار و عهد الهی در ازل ـ از همان روز «اخذ میثاق» در عالم «ذر» ـ با ارواح ثبت و ضبط شده است، و خداوند متعال چنین بیعتی را در قرآن کریم بازگو کرده است: «واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم، قالوا بلی، شهدنا...» ...
‌ای پیامبر، به یادآر، آن هنگام را که پروردگار تو نژاد آدمی را از صلب آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) به صورت «ذر» بیرون کشید و به آدم ابوالبشر فرمود: من با نژاد و فرزندان تو بیعت و پیمانی می‌بندم مبنی بر اینکه فقط مرا پرستش کنند و شریک و انبازی برایم نگیرند. سپس از آنها گواهی خواست که در تایید این بیعت سخن گویند و اقرار نمایند، لذا، فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها در مقام گواهی و تایید گفتند: آری، تو پروردگار ما هستی و ما آن را گواهی و تایید می‌کنیم.
آنگاه این بیعت و میثاق، به وسیله رسولان خدا با بشر تجدید شد. و خداوند متعال این تجدید عهد و بیعت را چنین یاد می‌کند: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم، فمن نکث فانما ینکث علی نفسه ومن اوفی بما عاهد علیه الله فسیونیه اجرا عظیما»...
آنها که با تو بیعت می‌کنند، در حقیقت با خدا پیمان می‌بندند. و دست خدا بالای دست آنهاست. بنابراین اگر کسی پیمان‌شکنی کند این کار به زیان خود او منجر خواهد شد؛ چون به ضرر خود، پیمان شکسته است. اما آنکه در عهد و پیمان و بیعت خود وفادار بماند، خداوند متعال، مزد و پاداشی عظیم بدو ارمغان خواهد داد.

۱۲.۱ - وفاداری به پیمان

وفاداری نسبت به بیعت وقتی است که انسان به داعیه و انگیزه محبت خدا در قراردادش با او، راسخ و پایدار بماند؛ زیرا یک محب و دوستدار، در برابر کسی که او را دوست می‌دارد مطیع است؛ یعنی در برابر محبوب، ذلیل و رام است، و دلخواه محبوب را بر دلخواه خویش ترجیح می‌دهد و قهرا به کارهایی گرایش می‌یابد که رضای محبوب او را فراهم می‌آورد. اما اگر از محبت، نصیبی نبرده باشد، سزاست که در سراشیب پیمان‌شکنی و خلف وعده بلغزد، و همانگونه که سیدالشهدا (علیه‌السّلام) اشاره فرمود، باید زیان و خسران را به جان خریداری کند.

۱۲.۲ - مطالعه عالم ملکوت

سیدالشهدا (علیه‌السّلام) پس از آنکه احوال و مقامات شکوهمند و با ارزش را یادآور شد، خواست علت بلامانع بودن مطالعه در عالم ملکوت و عالم پایین‌تر از آن، یعنی عالم غیب و شهادت را ـ که در جهت عبرت‌اندوزی و کسب بینش نسبت به حقایق انجام می‌گیرد ـ بیان کند؛ زیرا اقامت و خوش‌نشین شدن بر حالت نخست، یعنی مداومت بر مطالعه در آثار و توقف در آن، خصوصا بر کسانی که موظف به تبلیغ و هدایت هستند، خود به خود غیر ممکن می‌باشد. علاوه بر این، سنت و راه و رسم و قوانینی که اینگونه افراد ارائه می‌کنند باید خط مشی بیرون آنها را سامان دهد. لذا به خدا عرض می‌کند: «الهی امرتنی بالرجوع الی الآثار فارجعنی الیک بکسوة الانوار وهدایة الاستبصار»... خدایا! تو مرا فرمان دادی که برای کسب عبرت، به آثار تو باز گردم و آنها را مورد مطالعه قرار دهم، پس مرا با جامه‌ای از انوار و همراه با هدایتی که به عبرت و استبصار بارور است، به خود بازگردان. هدف حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) از این سخن در آیات زیر نیز منعکس است که خداوند مردم را به مطالعه آثار دعوت می‌کند. آنجا که می‌فرماید:
«فاعتبروا یا اولی الابصار»... ‌ای اهل بصیرت و خداوندگاران عقل و بینش، عبرت آموزید و پند گیرید!
«ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاولی الالباب»... تحقیقا در آفرینش آسمان‌ها و زمین و گردش و پی آمدن شب و روز، آیات و نشانه‌هایی بیانگر حق، برای صاحبان فکر و اندیشه وجود دارد.
و آیاتی از این قبیل که مردم را به مطالعه در آثار ـ به منظور راه بردن به مؤثر ـ دعوت می‌کند. حتی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آنگاه که آیه اخیر تلاوت می‌شد می‌فرمود: «ویل لمن لا کها بین لحییه ولم یتدبرها»... وای بر کسی که این سخن را میان دو فک خود بجود و این گفتار را بشنود، لکن در آن تدبر نکند.

۱۲.۳ - اعلان امتثال

حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) با این جمله «الهی امرتنی...» می‌خواهد حالت امتثال و اطاعت خود را در برابر اوامر الهی اظهار کند که... تو مرا به رجوع در آثار فرمان دادی و من نیز سر به فرمان تو می‌نهم و در بدایع و شگفتی‌های این آثار می‌اندیشم و از رهگذر فکر و اندیشیدن، به عظمت صانع و پدیدآورنده آنها پی می‌برم. به همین جهت در روایات آمده است: «تفکر ساعة خیر من عبادة العابد سبعین عاما»... یک لحظه تفکر بهتر از عبادت عابد به مدت هفتاد سال است.
زیرا فکر و تدبر، دارای ارزش و مزایایی است که از جمله آنها یقین و اطمینان، و افزایش علم و معرفت در انسان است.
اما امام حسین (علیه‌السّلام) نمی‌خواست در این پایگاه درنگ یابد و در این جایگاه اقامت اختیار کند، بلکه هدف او گذر از این مرحله بوده است. و اگر هم در چنین موضعی اقامت گزید، از آن رو بود که می‌خواست فرمان خدا را در مطالعه آثار گردن نهد.
و چون توقف در آثار و رجوع به آنها تشکیل دهنده هدف نبوده، بلکه دارای جنبه آلی و ابزاری بوده است؛ سیدالشهدا به خداوند متعال عرض می‌کند:
«فارجعنی الیک بکسوة الانوار»... خدایا مرا به وسیله پوششی از انوار به سوی خود باز گردان، آنگونه که نفوس مطمئنه ـ در حالی که شادمان و مورد رضایت می‌باشند ـ در میان بندگان راستین تو، به تو باز می‌گردند.

۱۲.۴ - درخواست لباس نورانی

آنگاه آن حضرت، «کسوه انوار»، یعنی جامه نورانی (نه غیر آن) را از خدا درخواست می‌کند؛ و کسوه دیگری را ـ که مستلزم حظوظ نفسانی، از قبیل زخارف متاع فانی و باقی است ـ از او مطالبه نمی‌نماید.
سپس بر درخواست قبلی، یعنی «... کسوة الانوار»، «هدایة الاستبصار» را می‌افزاید، و از خدا می‌خواهد که او را از هدایتی آمیخته با بصیرت برخوردار سازد؛ زیرا کسی که خدای متعال او را از بصیرت بهره‌مند کند و هدایتش نماید، در دریای رضای او غوطه می‌خورد.

۱۲.۵ - گزارش امام از مطالعه

آنگاه حضرت می‌خواهد کیفیت حال خود را به هنگام پشت سر نهادن آثار و رجوع به حق گزارش کند، لذا می‌گوید:
«حتی ارجع الیک منها، کما دخلت الیک منها مصون السرعن النظر الیها، ومرفوع الهمة عن الاعتماد علیها؛ انک علی کل شی ء قدیر». ..
خدایا مرا با بصیرت به خود بازگردان تا بازگشتنم به تو از رهگذر آثار، به سان وارد شدن بر تو از طریق همین آثار باشد؛ به گونه‌ای که سر و درونم از نظر و التفات به این آثار، مصون باشد، و همتم از اعتماد و اتکای بر این آثار فراتر رود؛ که تو بر هر چیزی توانا هستی.

۱۲.۵.۱ - تشبیه ورود امام

سیدالشهدا می‌خواهد حال رجوع و بازگشت خود به حضرت حق را به حال ورودش بر او تشبیه کند؛ زیرا او به هنگام ورود بر حضرت احدیت، از هر گونه علایق، مجرد و از هر نوع عوائق و موانعی منزه و پاکیزه بوده است؛ لذا از خدا درخواست کرد که به هنگام رجوع از آثار به حق (تعالی)، سر و درونش مصون و محفوظ ماند، به طوری که دامن همتش با پلیدی‌های التفات به حظوظ دو جهانی آلوده نگردد.


امام حسین (علیه‌السّلام) از خدا صیانت و تجرید از مطامع دنیوی و اخروی را درخواست کرد؛ تجریدی که از مهمترین احوال به شمار است؛ زیرا مقدمه آن، تجرد و رهایی از هرگونه علایق می‌باشد که خود از اهم مقامات است. تجرد، یعنی گسستن علایق، و طرد موانع و عوائق، و حفظ سر و درون از راه مداومت بر خلوت و انس با حق، و استیحاش از خلق، و مداومت فکر و ملازمت ذکر. اما تجرید که مرز نهایات در حوزه احوال می‌باشد، عبارت از منخلع شدن از شهود شواهد و آثار است که یا از طریق معاینه حق صورت می‌گیرد و یا از طریقی برتر که باید آن را «حضرت جمع و توحید» دانست.
آنکه دارای چنین حالی باشد، حالش همانند حال کسی است که فرمان «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» ‌«ای موسی! پاافزار بیرون آور که در وادی مقدس و فرخنده «طوی» هستی.» به او رسید.

۱۳.۱ - درجات تجرید

تجرید، دارای درجات و مراحلی است که اولین مرحله آن، تجرید دیدگان کشف از جامه سبب یقین و اکتساب آن می‌باشد. مرحله دوم، تجرید مقام «جمع» از درک علم است که مقام جمع از مرتبه علم منزه می‌گردد و از آن پس، هیچ اثری از علم در این مرحله مشاهده نمی‌شود. مرحله سوم تجرید، خلاص و رهایی از خود تجرید است که در این مرحله، نه تجریدی مشهود است و نه مجردی. این مرحله را باید رفیع‌ترین مراحل تجرید برشمرد، و همان مرحله‌ای است که سیدالشهدا (علیه‌السّلام) با تعبیر زیر، آن را از خدا درخواست نمود، آنجا که عرض کرد: «... مصون السرعن النظر الیها و مرفوع الهمة عن الاعتماد علیها».
بخش نخست این عبارت، دارای مبالغه فزونتری از بخش دوم می‌باشد؛ چرا که گسستن نظر و التفات درونی ـ که به طور مطلق مطرح است ـ رساتر از اعتماد می‌باشد؛ زیرا گاهی نظر ـ بدون فراهم آمدن اعتماد ـ امکان‌پذیر است، اما عکس آن، یعنی به هم رسیدن اعتماد ـ منهای نظر ـ امکان ندارد.
بنابراین، بخش دوم این سخن ـ اگر چه مندرج در مقام «توکل» می‌باشد ـ لکن هدف از آن، این است که دیگران بدان تاسی کرده و از آن رهنمود برگیرند.
همین نکته ـ یعنی اینکه امام حسین (علیه‌السّلام) از خدا خواست که اهتمام او فراتر از اعتماد به آثار باشد، و فقط به خود او تکیه کند، ـ مکررا در اخبار و روایات جلب نظر می‌کند؛ مانند: «رب لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا ولا الی احد من خلقک»... پروردگارا، هرگز مرا ـ حتی به اندازه یک لحظه چشم به هم زدن ـ به خودم واحدی از خلق خود وامگذار!
واقع این است که تکیه بر آثار و اشکال آن و اعتماد بر موجودات ـ منهای اعتماد به حق ـ موجب نقصان و زمینه‌ای برای خسران و زیان است. به همین جهت، سیدالشهدا (علیه‌السّلام) از خدا درخواست کرد که اهتمام و عنایت و توجه او را از اعتماد بر آثار و تکیه و اتکال بر آنها فراتر برد و التفات و اعتماد وی را از هر اثری گسسته سازد و صرفا به خود بپیوندد. چون خداست که می‌تواند اهتمام و اتکال‌ها را والا سازد و انسان را بر توکل و اعتماد به خود تقویت کند.


همت، یکی از احوالی است که باید آن را از لوازم عرفان برشمرد، و علاوه بر آنکه دارای قدر و منزلتی والا در عرفان می‌باشد، خود نیز دارای مراحل و درجاتی است. در تعریف همت می‌توان گفت که همت، عبارت است از انگیخته شدن عزم در جهت مقصود، به گونه‌ای که به ماسوای مقصود، التفاتی نشود.

۱۴.۱ - مراحل همت

همت، دارای مراحل و درجات متفاوتی است که فروترین درجه آن، همت مریدان طالب است. در چنین مرحله‌ای برای مرید، رغبت و علاقه‌ای به دنیای فانی و متاع و زخارف آن باقی نمی‌ماند؛ بلکه توجه و التفاتش منحصرا به سرای باقی و آخرت و نعمت‌های آن معطوف می‌گردد و همین رغبت به دار بقا، او را بر سر نشاط می‌آورد که از آن پس به خاطر کسالت، گرفتار هیچ‌گونه حالات ناخوش نمی‌گردد، و یا به علت غفلت، به سستی دچار نمی‌شود.
همت والاتر از همت مذکور، همتی است که صاحب آن، نفس خود را بر هیچ چیزی، جز مقصود و معبود، وابسته نسازد، و حتی به نعیم آخرت نیز چشم ندوخته باشد. چنین فردی هیچ‌گاه دچار ضعف و سستی نمی‌گردد؛ و اصولا ارباب اهتمام، گرفتار ملال نمی‌شوند و در اشاره به همین همت اخیر است که خداوند متعال درباره پیامبرش می‌فرماید: «مازاغ البصر و ماطغی». و چون ارتفاع از اعتماد بر آثار، و فرا رفتن از این پایگاه از طریق همت، جز به مدد الهی و توان آفرینی او امکان‌پذیر نمی‌باشد، حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) به دنبال این درخواست، به خدا عرض می‌کند: «انک علی کل شی ء قدیر»... و محققا تو بر هر چیزی قادر هستی.
با چنین تعبیری است که روشن می‌شود قدرت الهی، شامل هر مقدوری می‌گردد؛ زیرا هر مقدور، عبارت از «شیء» است.

۱۴.۲ - ذلت حضرت در برابر خدا

آنگاه امام حسین (علیه‌السّلام) عرض می‌کند: «الهی هذا ذلی ظاهر بین یدیک، وهذا حالی لایخفی علیک، منک اطلب الوصول الیک، وبک استدل علیک»...
خدایا! این ذل و خواری و تواضع من است که آشکارا در برابر تو نمایان می‌باشد، و این حال من است که بر تو پوشیده نیست، از خود تو جویای وصول به تو هستم، و به وسیله تو بر وجود تو استدلال می‌کنم و از ناحیه تو، به خود تو راه می‌برم.
هدف امام (علیه‌السّلام) این است که ذل و تواضع او از طریق تذلل و دعا و تبتل و التماس، قبلا در آغاز همین دعا مطرح شده است؛ لذا «ذل» خود را، با کلمه «هذا» که اشاره به نزدیک است بازگو می‌نماید، و عرض می‌کند: «هذا ذلی». بنابراین، ظهور ذل و خاکساری آن حضرت، از آن روست که هیچ نکته باریکی از نکات دقیق تذلل، در کیفیت خاکساری‌اش مخفی نبوده است. پس ذل و خاکساری او در برابر خدا آشکارا و ظاهر و پدیدار بوده است؛ بخصوص در شرایطی که آن حضرت در آن به سر می‌برد؛ چون در روز عرفه و در منی به وسیله احرام و برهنه ساختن سر و پوشیدن لباس احرام ـ که به سان کفن است ـ و کندن لباس‌های عادی، منتهای خضوع و تذلل را در برابر خدا ابراز داشته است. سیدالشهدا با این شرایط و شرایطی که قبلا در آغاز دعا اعلام کرده بود، منتهای خضوع و خاکساری خود را در پیشگاه خداوند متعال ارائه کرد. سپس عرض می‌کند: «وهذا حالی...» و این، حال من است که بر تو مخفی نیست.

۱۴.۳ - طلب وصول

آنگاه از او وصول به وی را درخواست می‌کند و می‌گوید: «اطلب الوصول الیک». و این درخواست نشان می‌دهد که احراز مقام وصول به حق (تعالی) جز به مدد توفیق و هدایت و ارشاد واسعاد حق (تعالی) امکان‌پذیر نمی‌باشد؛ زیرا صرف کوشش و اکتساب نمی‌تواند در سوی این هدف، کارساز باشد؛ و برای کوبیدن این در، تنها دامن همت به کمر زدن رسا نیست؛ چون مسافت میان انسان تا سر منزل وصول، بسیار دور و دراز است، و آفات و پیش آمدهای مخل فراوان، و موانعی بس عظیم، سر راه وجود دارد که در نوردیدن این راه با تمام آفات و موانعش جز به یاری عنایت ازلی ممکن نیست.

۱۴.۴ - دلیل وجود حق تعالی

و اما اینکه عرض کرد: «بک استدل علیک»، اشاره به این نکته و حقیقت است که دلیلی بیرون از وجود حق، وجود ندارد که بتوان از رهگذر آن به حق (تعالی) راه برد. دلیل وجود حق، از دیدگاه اهل عرفان، خود حق (تعالی) است؛ چنانکه برای اثبات روشنایی و پرتو آفتاب در روشن‌ترین لحظات روز به خود آفتاب استدلال می‌شود: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»... «یا من دل علی ذاته بذاته»؛ چون حق (تعالی) نیز همچنان که خورشید، کاملا ظاهر و پیداست، و هیچ شهودی غیر از آن دو نمی‌تواند وجود آنها را اثبات کند.

۱۴.۵ - راهبری مطلق خدا

آنگاه سید الشهدا عرض می‌کند: «فاهدنی بنورک الیک، واقمنی بصدق العبودیة بین یدیک»... خدایا مرا به مدد نور و تجلی خویش، به کوی وصال خویش راهبری کن، و به یاری صدق بندگی‌ام در پیشگاه تو، مرا پایدار نگاه دار!
هدف این گفتار، بیان حقیقتی است که در این آیه مطرح است، آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: «ومن لم یجعل الله له نورا فماله من نور»... بود.
چون خداوند است که: «... ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»...
آری او ولی و دوستدار و سرپرست کسانی است که دارای ایمان هستند، و آنان را از تاریکی‌ها به نور و روشنایی بیرون می‌برد.
یعنی آنان را به نور، هدایت و راهبری می‌کند، و نور الهی، آنها را زیر پوشش خود می‌گیرد؛ آن هم به گونه‌ای که تاریکی غربت و خلا انس به دنیا، در اسرار و درون آنها راهی برای خود نخواهد یافت، و نیز تیرگی‌های جهل و نادانی، مجال و عرصه‌ای برای ترکتازی خویش پیدا نخواهند کرد.


علی هذا، اقامت و استقامت بر این نور ـ یعنی نوری که از سوی حق به سوی حق رهنمون است ـ مبتنی بر دو شرط است: یکی صدق، و دیگری عبودیت و بندگی در برابر حضرت حق.


اخلاص در دعا (قرآن).


۱. نجم/سوره۵۳، آیه۸.    
۲. انعام/سوره۶، آیه۷۹.    
۳. بقره/سوره۲، آیه۳۵۸.    
۴. بقره/سوره۲، آیه۱۸.    
۵. حج/سوره۲۲، آیه۴۶.    
۶. ق/سوره۵۰، آیه۳۷.    
۷. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۲.    
۸. فتح/سوره۴۸، آیه۱۰.    
۹. حشر/سوره۵۹، آیه۲.    
۱۰. آل عمران/سوره۳، آیه۱۹۰.    
۱۱. طه/سوره۲۰، آیه۱۲.    
۱۲. نور/سوره۲۴، آیه۴۰.    
۱۳. بقره/سوره۲، آیه۲۵۷.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شرح دعای عرفه»، تاریخ بازیابی ۹۵/۰۱/۰۳.    






جعبه ابزار