سید عبدالکریم هاشمی نژاد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از روحانیون و سخنوران مبارز و انقلابی
ایران در
قرن چهاردهم هجری میباشد. او فرزند سیدحسین از پیشه وران بهشهر بود و در ۱۳۱۱ ش در پیرمحله آن شهر به
دنیا آمد. عبدالکریم پس از گذراندن دوره دبستان وارد حوزه علمیه
آیتالله کوهستانی در حومه
بهشهر گردید و تحت
تعلیم و
تربیت و پرورش فکری و اخلاقی وی که مردی فاضل و پرهیزگار بود، قرار گرفت.
جوانمرد
فاضل،
شهید والا مقام هاشمی نژاد، مظهر خوبیها،
قهرمان صحنهها و جلوه فریادها بود. و
ایمان و
عشق به ارزشها وجودش تجسم داشت. وی در سال ۱۳۱۱ شمسی در خانوادهای مذهبی در یکی از روستاهای
بهشهر چشم به
جهان گشود.
پدر و
مادر که دوست داشتند فرزندشان با تربیت صحیح بزرگ شود، با وجود کارهای طاقت فرسای زندگی از
رشد معنوی سید عبد الکریم غافل نبودند.
آنان میخواستند از عطر گلی که در بوستان
محبت آن دو، پرورش مییابد، فضای زندگی
مسلمین معطر شود در دوران کودکی و نوجوانی در دبستان و چه پس از آن، هر کس رفتار او را میدید آینده درخشان وی را پیش بینی میکرد.
سید عبدالکریم در مسیر شناخت خویش در چهاردهمین بهار زندگی دوست داشت بداند انتهای مسیرش کجاست؟ و در چه راهی گام بر میدارد؟ تا اینکه سر انجام در میدان جاذبه حوزههای
علوم اسلامی قرار گرفت و
حوزه علمیه آیت الله کوهستانی در ۶ کیلومتری
بهشهر پذیرای این
جوان با
اخلاص گشت و در آنجا مشغول تحصیل و پیمودن قلههای رفیع
علم و
معنویت گردید. یکی از اعضای
خانواده آیت الله کوهستانی شبی برای
نماز شب در دل تاریکی از
خواب سنگین سحرگاهی بیدار شد، روشنایی چراغ در داخل حجرهای توجهاش را جلب نمود. نزدیکتر شد صدای ضجه و نالهای بسان
زنبوران عسل از حجره سید عبدالکریم بلند بود. جوان
عارف در آن ظلمت
شب، سر
بندگی و
اطاعت بر آستانه جلال حق گذاشته و با نوای دلنواز و دلنشین العفو،
سکوت شب را میشکست
با این معنویت، شوق هجرت به
قم، چون کوثری شیرین، جان هاشمی نژاد را مشتعل ساخت. پس از گذراندن مقدمات علوم، برای ادامه تحصیل، عازم شهر مقدس قم گردید، با آمدن به شهر
حضرت معصومه (علیهاالسّلام)، بنابر توصیه استادش با
شیخ علی کاشانی آشنا شد کسی که همه او را معجونی از اشکالهای خالصانه و رأفتهای پدرانه و تهجدهای شبانه میشناختند. همین آشنایی و ارتباط نزدیک با آن
مرد عارف و خدا ترس، توفیق ملاقات با
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را نصیب هاشمی نژاد ساخت.
جوان مهاجر بهشهری هر روز با جدیت مضاعف درخت علمش تنومند میگردید تا اینکه در درس
مجتهد پرور بزرگانی چون
امام خمینی (ره) و مرحوم
حضرت آیت الله بروجردی شرکت جست. درس خارج اصول فقه حضرت امام و خارج فقه حضرت آیت الله بروجردی دو چشمه زلال بود که کامش را سیراب میکرد. پای این محقق جوان به درس استادی چون امام خمینی باز شده بود که فقط قواعد و فرمولهای اصولی درس او نبود. دریای بیکرانی بود که گوهرهای نایاب فراوان داشت. فصل جدید زندگی ستاره بهشهری آغاز شده بود. او امام را خورشیدی میدانست که از تابش نورش هماره جان میگرفت و به او
عشق میورزید.
در بیست و دو سالگی عازم
نجف اشرف گردید و پس از
زیارت عتبات عالیات و یک سال
اقامت در آنجا در ۱۳۳۵ به
ایران بازگشت.
او هر سال برای
تبلیغ، چند روزی به زادگاهش میرفت و با استقبال عموم مردم مواجه میشد در ۱۳۳۷ نخستین اثر خود را به نام مناظره دکتر و پیرکه به سبک گفتگو بود تالیف کرد که با استقبال فراوانی مواجه گردید و بارها به چاپ رسید. در سالهای ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ به
مشهد مقدس مهاجرت کرد و در آنجا ساکن شد و از درس
فلسفه حاج شیخ مجتبی قزوینی استفاده کرد و در ضمن به ایراد سخنرانی و
تدریس رسایل،
مکاسب و
کفایه میپرداخت.
زندگی هاشمی نژاد همواره توأم با مبارزه علیه
ظلم و
ستم بوده است. در ۱۴ سالگی شهامتش او را وادار به سخن علیه رژیم بیدادگر کرد. او گفت: «روزی خواهد آمد که ما این رژیم را سرنگون خواهیم کرد.» (سید
جواد هاشمی نژاد به نقل از یکی از اهالی بهشهر.) با تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و طرح انقلاب به اصطلاح سفید شاه، مبارزه
روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفت و هاشمی نژاد نیز مبارزه سیاسیاش را با سخنرانیهای افشاگرانه تشدید نمود. تا اینکه در نیمه شب ۱۵
خرداد ۱۳۴۲ امام خمینی این رهبر همیشه بیدار به همراه ۴۰ تن از یاران از جمله هاشمی نژاد دستگیر و روانه
زندان شد.
مبارز خستگی ناپذیر در مدت مبارزهاش علیه شاه چهار بار دیگر روانه زندان شد. دومین بار زمانی بود که از وی جهت سخنرانی در خیابان نواب صفوی «پایین خیابان» در مسجد فیل در یکی از مناطق محروم مشهد دعوت به عمل آمد. وی هنگام سخنرانی با سینهای پر تب و طوفان، پتک فریاد را بر فرق رژیم تبهکار میکوبید و فریادش گرمابخش دلهای خسته بود. سید با اطلاع از آمدن
ساواک به
مسجد، با صدایی رسا، بانگ برآورد: «اگر بنای سرکوبی و ایجاد
ترس و قانون جنگل به رخ مردم کشیدن را ندارید میتوانستید در منزل یا پیش از منبر احضارم کنید.»
فریاد فضیلت هاشمی نژاد وقتی در مشهد ممنوع المنبر شد، به دعوت مردم
اصفهان، به مدت ۱۰
شب در مسجد سید اصفهان به افشاگری ماهیت رژیم شاه پرداخت. تا اینکه برای سومین بار دستگیر و به زندان عمومی منتقل شد.
در سال ۱۳۵۳ وقتی طلاب به یاد شهدای فاجعه نیمه خرداد ۴۲ در
مدرسه فیضیه گرد آمده بودند، مورد هجوم کماندوهای ساواک قرار گرفتند و عدهای
شهید و مجروح شدند. به همین بهانه مجاهد نستوه، مبارزهاش را شدت بخشید و با جلب رضایت اساتید
حوزه علمیه مشهد روز
شنبه ۲۴/۳/۱۳۵۳ راهپیمایی با شکوهی در خیابانهای مشهد به راه انداخت. رژیم، هاشمی نژاد را که مرکز ثقل مبارزه و محرک اصلی این راهپیمایی میدانست برای چهارمین بار دستگیر و روانه زندان کردند. در سال ۱۳۵۷ که هنوز شعله انقلاب روشن نشده بود، مبارزات و خدمات بی شائبه و مجاهدتهای مخلصانه آن بزرگمرد مورد تقدیر و تشکر حضرت امام خمینی واقع شد. آنحضرت در نامهای خطاب به وی فرمود: «من چشمم به افرادی چون شما روشن است.»
در ادامه مبارزه، مردم مشهد
صبح یک روز، با بیرون آمدن از منازل، اطلاعیهای را به امضای صریح سه تن از علمای شهر یعنی
حضرت آیت الله خامنهای، هاشمی نژاد، و
واعظ طبسی بر در و دیوار شهر دیدند که در آن به شاه حمله مستقیم شده بود رژیم در برابر این اطلاعیه چارهای جز حبس هاشمی نژاد نداشت.
بدین ترتیب مجاهد قهرمان برای پنجمین بار در
اسارت رژیم قرار گرفت.
وی مدتی «کانون بحث و انتقاد دینی» را تاسیس کرد که گروهی از دانشجویان و دانش آموزان در آن شرکت میکردند اما ساواک را تعطیل نمود. پس از آن برای
کمک مالی به مستمندان، صندوق
قرض الحسنهای ایجاد کرد و به منظور تسهیل در امر
ازدواج جوانان و مشکل
مسکن، موسسهای به نام «انصار الحجه» تاسیس نمود که خدمات ارزندهای به نیازمندان کرد.
در آبان ماه ۵۶ که حاج آقا
مصطفی خمینی (فرزند امام) درگذشت موجی از حرکتهای ضد رژیم و در طرفداری از امام در کشور ایجاد شد که هاشمی نژاد یکی از رهبران اصلی این حرکت در مشهد بود و به دور از
چشم ماموران امنیتی شاه زندگی میکرد. اعلامیهای که وی به همراه دو تن دیگر از روحانیون برجسته مشهد انتشار داد و در آن به شخص شاه حمله شده بود، موجب دستگیری مجدد او گردید اما به دلیل
خشم و تظاهرات مردم مشهد پس از یک شبانه روز آزاد شد و مدتی بعد به قصد
ترور وی به منزل مسکونیش مواد منفجره پرتاب گردید.
هاشمی نژاد
عالم و نویسندهای مستعد و درد آشنا بود و متناسب با نیازهای زمان به تالیف و تصنیف و ایراد سخنرانی میپدراخت. کتابهای رهبران راستین پاسخ به مشکلات جوانان، درسی که
حسین (علیهالسّلام) به
انسان آموخت، مسائل عصر ما، و هستی بخش از جمله آثار اوست که مورد استقبال عموم گروههای مذهبی به ویژه دانش آموزان و دانشجویان واقع میشد.
در زمانی که در حوزهها آشنایان به قلم اندک بودند استاد هاشمی نژاد اهمیت اسلحهای که
قرآن بنام آن
قسم یاد کرده را خوب شناخت او معتقد بود این اسلحه باید در دست دلسوختگان قرار گیرد.
۱. دکتر وپیر: در سال ۱۳۳۷ در بیست و شش سالگی، مبارزهاش را علیه فرهنگ منحط غربی شروع کرد و اولین اثر قلمی خود را تحت عنوان «دکتر وپیر» هنر موازنه با شیوهای نو و جذاب برای
جامعه آن روز به سبک داستانی عرضه داشت. این سبک نگارش، جاذبه خاصی برای خوانندگان کتاب پدید آورد. داستان این کتاب بین چند نفر
مسافر در
قطار شروع میشود که در لابلای بحث به میان ارزشهای اسلامی و دفاع از قوانین
جاودانه اسلام میپردازد.
۲. مشکلات مذهبی روز: بعضی موضوعات این کتاب عبارتند از:
حکومت جهانی امام زمان، طول
عمر آن حضرت از نظر زیست شناسی و پزشکی، مشکل پیری، چگونه امام زمان بر
جهان غلبه میکند،
انتظار فرج یعنی چه، در حکومت
امام چه کسانی محکوم به
مرگ میشوند، کتاب جدید چیست.
۳. درسی که حسین به انسانها آموخت: در این کتاب نهضت مقدس امام حسین (علیه السّلام) و جوانب مختلف آن بررسی شده است.
۴. پاسخ به مشکلات جوانان: این کتاب حاوی مجموعه پاسخهایی است که در موضوعات مختلف علمی و دینی در جلسات کانون بحث و اقتصاد دینی به انبوه جوانان داده است.
۵. اصول پنجگانه اعتقادی.
۶. راه سوم بین
کمونیزم و سرمایه داری: این کتاب تحت سه عنوان کلی سرمایه داری و انتقاد به روش آن، کمونیزم و انتقادات وارده بر آن و موضع اسلام، اختلافات طبقاتی را مورد بحث قرار داده است.
۷. ضرورت تشکیلات: که در مورد ضرورت و نقش تشکیلات در پیشبرد اهداف انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بحث شده است.
مبارزه با
جهل و مادیت،
قرآن و کتابهای دیگر آسمانی، رهبران راستین، مسائل عصر ما،
ولایت فقیه، زهرا مکتب مقاومت، رسالت انقلابی امام حسین، تقریرات
اصول آیت الله شیخ علی کاشانی، غروب
آفتاب اندلس و مشکلات جنبی و چاره آن در اسلام ده عنوان دیگر از تألیفات استاد هاشمی نژاد است که از خود به یادگار گذاشته است.
مشعلدار فضیلت با طرحهای جوان پسند، تلاش کوردلان را در خاموش کردن شعله هدایت عقیم گذاشت پایگاهی تأسیس کرد که بتواند ابهامات نسل
جوان را پاسخ دهد با تجربه در موفقیت خود با
توکل به خدا و همکاری دوستان «کانون بحث و انتقاد دینی را به راه انداخت.» خود در این باره میگوید:
«پس از رفتن به
مشهد عمده کار من
تدریس و یک سری جلسات بحث آزادی برای قشر دانشجو و دانش آموز بود این جلسات که به کمک بعض از دوستان به راه انداختیم ادامه داشت و بسیار موفقیت آمیز بود تا اینکه
ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.»! محل فعلی کانون میدان صاحب الزمان مشهد است که قبلا
بهائیان سکونت و فعالیت داشتند.
استاد فرزانه به تناسب هر صحنه، هنر خاصی را در مبارزه حق طلبانه به خدمت میگرفت. مناظرات هاشمی نژاد از قدرت بیان و قوت
استدلال وی در برابر کج فهمان و منحرفان
حکایت داشت و چون نوری شبکوران را به وحشت میانداخت او در فاصله سالهای ۵۶ ـ ۱۳۵۴ در زندان مشهد برخوردهای زیادی با گروههای سیاسی داشت خود وی فضای زندان را اینگونه ترسیم میکند: زندان بهترین فرصت برای شناخت گروهها و افکار آنان بود ...در آن فضای برخورد افکار هوشیار کسانی بودند که در دام صیادان سیاسی گرفتار نیایند. گروهک پیکار و از جمله آن گروهها بود. وقتی به آنها پیشنهاد بحث و
مناظره دادم چون مرا طلبهای بیسواد میدانستند ابتدا قبول نمیکردند وقتی موافقت کردند و یکی دو بار با آنها جلسه مناظره در مسائل اقتصادی گذاشتیم شکست خوردند و برای دفعات بعد عقب نشینی کردند به آنها پیغام دادم شما که اعتقاد به علمی بودن ایدئولوژیتان دارید و ما را مرتجع و کهنه پرست میدانید پس چرا از مناظره وحشت دارید؟ بیایید و ساعتی را کنار هم بحث کنیم، اما قبول نکردند!
مبارزه فکری با منافقان، بخشی از زندگی آن جوانمرد را شامل میشد استاد در بخشی از خاطراتش میگوید: در زندان برخورد با گروههای چون طوفان،
مجاهدین خلق، (منافقین)، چریک های فدایی خلق، پیکاری ها و
حزب توده داشتم پیکاریها کسانی بودند که تازه از مجاهدین خلق منشعب شده بودند و با عقیده مارکسیستی فعالیت مستقلی داشتند رابطه ما با مارکسیستها رابطه گرمی نبود. فقط در حد
سلام کردن در راهرو بود بطوریکه غذا خوردن،
ورزش کردن مذهبیون از مارکسیستها جدا بود بنده از مجاهدین خلق شناختی نداشتم و نوشتههایشان را نخوانده بودم. آنها با برخوردهای منافقانه سعی میکردند چیزهایی که بچه مسلمانها به آنها حساسیت داشتند رعایت کنند این باعث شده بود برخورد حادی با آنها نداشته باشیم اما پس از انقلاب، نظر بنده در مورد آنها عوض شد و با
منافقین به شدت برخورد کردم.
دو نفر از رهبران سازمان که نزد بنده این مسئله را به عنوان گله مطرح کردند به آنها گفتم: تا قبل از سال ۱۳۵۴ و آمدنم به زندان موضع شما مورد قبول بود، پس از اینکه گروه پیکار از سازمان جدا شد عدهای از شما با اظهار تنفر از
خیانت پیکاریها آن را به حساب ایدئولوژی غلط مارکسیستی آنها گذاشتید که موضع گیری آن موقع شما مورد تایید بنده قرار گرفت اما وضع فعلی سازمان غیر از حرفهایی است که در زندان میزد الان در اجتماع ندای وحدت با مارکسیستها را سر میدهید استاد هاشمی نژاد در ادامه از موضع گیری آنان بعد از انقلاب میگوید: آن طوری که تاریخ کشورمان نشان میدهد پس از پیروزی انقلاب، موضع و خط آنها درست خلاف خط امام بوده است با مقایسهای بین موضع گیری
آمریکا و
منافقین نسبت به انقلاب ما هماهنگی زیادی در این زمنیه بین آمریکا و این سازمان وجود داشته است. موضع گیری آنها در استقرار
جمهوری اسلامی، در رابطه با
مجلس خبرگان و تضعیف آن و
قانون اساسی، منفی بوده و هماهنگی کاملی بین این سازمان روزنامههای ضد انقلابی چون آیندگان پیغام امروز و ...داشته است و این برای یک سازمان انقلابی! که خود را ضد
امپریالیست! نیز میداند، بسیار غیر منطقی است، که بر خلاف شعارش دقیقا در خط آمریکا حرکت کند. این اواخر که سعادتی (عضو منافقین) را به جرم جاسوسی برای
شوروی محاکمه میکردند، مجاهدین خلق میگفتند: چطور میشود ما از یک طرف متهم به جاسوسی برای شوروی باشیم و از طرف دیگر ما را به عنوان شرکت در کودتای آمریکایی متهم کنند؟ و ما آیا آمریکایی هستیم یا طرفدار شوروی؟ جوابش این است آقایان از نظر زیر بنای فکری و خط فکری
مارکسیسم را پذیرفتهاند و طرفدار شرقاند ولی عملکرد مرحلهای آنها در خط آمریکاست.»
در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، وی به همراه تنی چند از روحانیون سرشناس مانع از حمله به پادگان شهر و مصادره اسلحه آن توسط عناصر فرصت طلب گردید. او از بدو پیروزی انقلاب، مبارزة بی امان خود را با عناصر منافق و لیبرال آغاز کرد و در ۱۳۵۸ دبیر حزب جمهوری اسلامی خراسان گردید.
در ۱۳۵۸ به همراه هیاتی از جمهوری اسلامی
ایران به کشور
لیبی رفت و در
بهمن ۱۳۵۹ به دو کشور
ژاپن و
بنگلادش سفر کرد و اهداف انقلاب و نظام را برای علاقمندان شرح داد. با شروع جنگ تحمیلی، هاشمی نژاد برای تقویت روحیه رزمندگان عازم جبهههای نبرد گردید و با حال و وضع جبهه و رزمندگان از نزدیک آشنا شد.
با پیروزی رزمندگان و شکست حصر
آبادان، در آستانه برگزاری سومین انتخابات ریاست جمهوری (۱۰
مهر ۱۳۶۰) تضعیف روحیه مردم، مأموریت جدید منافقان بود. بدین منظور
ترور شخصیت بزرگ هاشمی نژاد در دستور کارشان قرار گرفت. «دو روز قبل از عملیات یعنی پنجم مهر ماه ۱۳۶۰ طی تماس تلفنی او را
تهدید به
مرگ کردند مجاهد
عارف با این زنگ تلفن به یاد رؤیای چند روز پیش افتاد.«با نزدیک شدن شعلههای
آتش به
امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید تمام لباسهای امام سوخت ولی امام سالم ماند. او با تعبیری عاشقانه گفت: همه یاران امام چون لباس اویند و
شهید خواهند شد. که با خواست خدا من هم از شهدا خواهم بود. اما خورشید وجود امام عزیز همچنان میتابد.» (در گفتگو با سید
جواد هاشمی نژاد.) او که عاشق
شهادت بود،
وعده امام خمینی که «من با اجل طبیعی از
دنیا میروم تو به
فکر خودت باش» را لحظهای بیاد آورد. و در انتظار شهادت روز شماری میکرد. رؤیای یار وفادارش واعظ طبسی نیز بر شهادت وی گواه بود. وی در عالم
خواب میبیند:
شهید مظلوم بهشتی وارد مشهد شد. و در صحن امام نشست و با آقای طبسی وارد شد تا با او به عنوان مهمان صحبت کند، ناگاه شهید بهشتی جلو آمد و گفت: شما فعلا تشریف داشته باشید. با شما فعلا کاری نداریم، بلکه با آقای هاشمی نژاد کمی کار خصوصی داریم.»
هاشمی نژاد شیدای
جواد الائمه (علیهالسّلام) بود و به آن حضرت چون دیگر
امامان عشق میورزید. یکی از بستگان بسیار نزدیک هاشمی نژاد، پس از شهادت او در عالم خواب، خود را بالای
قبر شهید در حرم رساند. اما با قبر خالی شهید مواجه گردید، با جستجوی فراوان او را، داخل ضریح
امام رضا (علیهالسّلام) دید که نشسته است. خطاب به شهید گفت: شما که در
دنیا با همه لیاقتها، پستهای پیشنهاد شده از سوی امام خمینی را قبول نکردید. حالا در
ضریح به چه کاری اشتغال دارید؟ سرش را بالا آورد و گفت داخل قبر جایم خیلی تنگ بود. اینجا آمدهام و مسئولیت تنظیم ملاقاتهای امام
جواد علیهالسّلام را قبول کردهام. (سید احمد هاشمی نژاد به نقل از ناقل.) جوانمرد فاضل و دانشمند در روز شهادت امام
جواد (علیهالسّلام) راس ساعت ۷ صبح به مکان حزب جمهوری اسلامی آمد. یکی از اعضای
منافقین به بهانه خرید کتاب و پوستر با نارنجک به سالن حزب رفت و در آنجا مخفی شد. وقتی راس ساعت ۸ صبح کلاس پایان گرفت،
منافق سیه روز، خود را به جوانمرد فاضل رساند. او را در بغل گرفت و نارنجک را در جلوی شکم آن عاشق شهادت منفجر کرد. انفجاری که
روح بلندش را از قفس تن پرواز داد و فریاد رسوایی شب پرستان و طلوع خورشیدی دوباره را در
آسمان شهر نوید داد فریاد رستگاری از مأذنه شهادت برخاست و هاشمی نژاد را به مهمانی جدش
رسول خدا برد و با اتصال به اقیانوس
جاوید و بیکران روحش را از کوثر کمال سیراب ساخت. یادش گرامی باد.
کلام امام خمینی در غم شهید هاشمی نژاد نوری بود که بر قلبها تابیدن گرفت، آن حضرت دو ساعت پس از شهادت سید فرمود: «در روز شهادت امام
جواد (علیهالسّلام) یکی از فرزندان و تبار آن
خانواده به شهادت رسید. من از نزدیک با او و خصال و تعهدش آشنا بودم و آن را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدات او بر اشخاص آشنا پوشیده نیست» ... امروز در روز شهادت سلف
صالح، این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد ...
اسلام از این
شهدا و بالاترین
شهید را در راه هدف تقدیم کرده است.
آیت الله خامنهای از یاران و همرزمان نزدیک آن شهید، در مقام او چنین میفرماید: «مسئولیت سنگین خود را از سال ۴۱ تا دیروز
صبح یعنی در طول ۱۹ سال به خوبی انجام داد و دیروز هم با کمال سر بلندی و سر افرازی به
لقاء الله پیوست و به شهادت رسید ... احساس میکنم برادر عزیز و گرانبهایی که قلبا و روحا به او خیلی متکی بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم از دست دادهام ... خدایش رحمت کند و به
ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها عطیه ارزندهای عطا نماید. خداوند این خسارت را خود جبران کند.»
سایت اندیشه قم دانشنامه های انقلاب اسلامی و تاریخ ایران، برگرفته از مقاله «سید عبدالکریم هاشمی نژاد».