سخنرانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خُطبه، خُطبه، سخنرانی (در جاهلیت و عصر خلافت)، جزئی از برخی مناسک و فرایض عبادی و از مهمترین شعائر مرتبط با دستگاه خلافت.
به سبب غلبه مطلق فرهنگ شفاهی در عصر جاهلی، خطبه یا خطابه از اصلی ترین شیوه های برقراری ارتباطات فراگیر جمعی به شمار می رفته و از همین رو، خطبه خوان یا خطیب منزلت و اعتبار اجتماعی والا و ممتازی داشته است. این جایگاه بسیار ویژه هم از طریق بررسی وظایف و کارکردهای متعدد و متنوع خطیبان در نظام قبیلهای جاهلی و هم با تأمل در شروطی که برای خطبا در نظر گرفته میشده، قابل درک است. باتوجه به بافت و مناسبات درونی و بیرونی قبایل، از جمله وظایف اصلی خطیب، فراخوان و ترغیب به
جنگ در صورت لزوم، و دعوت به اصلاح و همدلی در زمان صلح بوده است. گاه نیز خطیبان با پیامهایی حاوی تبریک یا تسلیت یا درخواست پایان بخشیدن به خصومت ها، به سفارت به نزد شیوخ قبیله های دیگر یا ملوک گسیل میشدند. از دیگر وظایف آنان مذاکره بر سر چگونگی پایان دادن به درگیریها و تعیین و پرداخت
غرامت و
دیه بوده است. در بسیاری از مأموریتهای برونقبیل های، بیان مفاخرات که خود مستلزم آگاهی از علم اَنساب و اَحساب است، از وظایف تقریبآ دائمی آنان بود.
بدین ترتیب، خطیبْ مدافع و بلکه نماد هویت قبیله تلقی میشده است، چنانکه در برخی اشعار، خطیبان در ردیف دلیران و سواران قبیله شمرده میشدند
و قبایل به داشتن خطبای بیشتر و زبان آورتر تفاخر میکردند.
این نقش خطیبان در سراسر عصر جاهلی تا صدر
اسلام تداوم داشت، چنانکه در وَفْد (گروه) هایی که از قبایل نزد
پیامبر (صلی
اللّهعلیهوآلهوسلم) می رفتند، خطیبان آغازگر گفتگو بودند (وفد/ وفود). مثلا خطیبِ وفد تمیم، عُطارِد بن حاجب بن زُرارة بن عُدَس تمیمی، در محضر پیامبر اسلام آغاز به سخن کرد و با اشاره پیامبر در پاسخ به وی،
ثابت بن قیس بن شماس خطبه ای خواند.
با توجه به نوع وظایف خطبا، محققان خطیب را، در کنار شاعر، سخنگوی قبیله برشمرده اند.
تفاوت آنها در شیوه بیان بوده است. خطیب سخنانش را، برخلاف شاعر، در قالب
نثر و در بسیاری مواقع به نثر مسجع ایراد میکرد، گاه نیز از شعر شاعران استشهاد می نمود. پیداست که اگر خطیبی شاعر هم میبود، بر قدرت تأثیر خطبهها و اعتبار او افزوده میشد.
جاحظ در
البیان و التبیین، قدیمترین منبع اختصاصی در باب
خطابه و
فن بیان، به تفصیل به معرفی بسیاری از خطیبان و نیز خطیب ـ شاعران عصر جاهلی و اوایل دوره اسلامی و بیان برخی از خُطب آنان پرداخته است.
با وجود همگونی وظایف شاعر و خطیب، این دو هیچگاه جایگاه همسانی نداشتهاند. به گفته جاحظ،
در ابتدا شاعران، به سبب نیاز مردم به آنان برای بیان مفاخرات و یادآوری جنگهایشان، منزلتی بلندتر از خطیب داشتند، اما رفته رفته به علت افزایش شمار شاعران و بدل شدن شاعری به وسیلهای برای امرار معاش و تعرض شعرا به اَعراض دیگران (در هجوها)، جایگاه شاعران سخت فروکاست و خطیبان اعتباری دوچندان یافتند و اعضای قبایل به خطبای خویش ارج بسیار مینهادند، چنانکه قبیله کنانه تا پیش از
عام الفیل،
سال مرگ خطیب قبیله خود، کعْب بن لُؤَیّ، را مبدأ
سال شماری گرفته بودند.
برآمدن خطیب از عهده وظایفش، به ویژه سخنرانی در مجامع عام و پرجمعیت، مستلزم بهره مندی او از برخی تواناییها و شروط اختصاصی بود. به نوشته جاحظ،
خطیب علاوه بر بهره مندی از
بلاغت و
فصاحت، باید صدایی رسا داشته باشد. رسایی
صدا چندان اهمیت داشت که برخی از ادیبان و شاعران عرب به نکوهشِ دهان تنگ و به ستایش گشادگی دهان (که مایه بلندی صدا میشده است) پرداختهاند.
در مقابل، ضعف و نازکی صدا، تنگی دهان و خطبه خواندن با صدایی لرزان و عرقریزان و نَفسزنان از معایب و نقایص خطیبان به شمار آمده است.
از عیوب دیگر، تلفظ ناصحیح کلمات بود و از همین رو جاحظ
حروفی را که امکان نادرستگویی آنها وجود داشته (= حروف لُثْغَه)، شرح داده است. مغلق سخن گفتن و در نظر نگرفتنِ ظرفیت فهم مخاطب نیز از عیوب خطیبان به شمار آمده است.
در عصر جاهلی و از همان قرون نخستین اسلامی، خطبای قبایل و گویندگان خطبه های شرعی هنگام خطبه خواندن اغلب
عصا یا
نیزه به
دست میگرفتند و با حرکت دادن آن در مواقع مناسب، رونقی به خطبه خود میدادند. این رسم چندان رواج داشت که در پاره ای از تعابیر و اشعار، برگرفتن نیزه به معنای استعاریِ خطبه خواندن و حمل عصا نشان آمادگی برای خطبه خواندن و درازگویی بوده است.
به نوشته جاحظ،
شعوبیه در مذمت عصا به دست گرفتن خطیبان دلایلی آورده اند. به گفته آنان اساسآ میان نیزه و عصا، که علی القاعده به کار
جنگ می آیند، با خطبه، که میدان کلام است، هیچ مناسبتی وجود ندارد و حمل عصا از شیوه معیشت شبانان و مکاریان و
بادیه نشینان اقتباس شده است،
اما جاحظ که خود ضدشعوبی بوده، کوشیده است تا با نقل برخی اشعار عرب و آیات قرآن، از جمله درباره داستانهای مربوط به عصای
موسی، به شعوبیه پاسخ گوید.
به گفته جاحظ،
از آنجا که سخنوران در حین خطابه از اشارات
سر و دست و
گردن و
ابروان، برای القای غرض خویش به شنوندگان، کمک میگیرند، استفاده از
عصا در خطبهها به منزله افزایش امکانات غیرزبانی خطیب بوده است.
گرچه استفاده خطیبان اسلامی از عصا و نیزه در حین خطبه خواندن، یادآور بهره گیری خطیبان جاهلی از این وسایل است، خطبههای اسلامی به ویژه به سبب پیوند محکمشان با
فرایض و عبادات شرعی چون نمازهای
جمعه و عیدین و استسقا کاملا صبغه دینی یافتهاند.
مهمتر از این، خطبه خواندن شخص پیامبر در مناسبتهای مختلف و نوع خطبههای ایشان است. بنابر روایات، پیامبر (صلی
اللّهعلیهوآلهوسلم) در
مکه خطبههای بسیاری برای دعوت و هدایت مردم خواند که شمار اندکی از آنها در کتابها حفظ شده
و
احمد زکی صفوت شماری از آنها را در
جمهرة خطب العرب نقل کرده است. همچنین شمار خطبههای ایشان پس از
هجرت به
مدینه، به ویژه به سبب
وجوب نماز جمعه و نیز تکوین حکومت اسلامی، باید بسیار فزونی گرفته باشد، اما، صرفآ قطعههای اندک و کوتاهی از آنها در کتابهای مختلف حفظ شده است.
از این میان دو خطبه اهمیت بیشتری یافتند که عبارتاند از: خطبه
حِجّةالوداع (حجةالبلاغ) در
غدیر خم در ۱۸
ذیحجه سال دهم، که در آن پیامبر نصب
امام علی علیهالسلام را به خلافت از جانب
خداوند اعلام کرد
و دیگری خطبه اولین نماز جمعه در
مدینه در سال نخست هجرت.
این خطبه کوتاه با نام و حمد
خدا شروع شد و با
استغفار،
شهادتین، دعوت به تقوا و ذکر فواید
تقوا ادامه یافت. آنگاه چند
آیه کوتاه از
قرآن کریم تلاوت شد و سپس با انذار مردم از روز
قیامت پایان یافت.
ابنقتیبه، که به گفته خود در خطبههای پیامبر تتبع کرده و سرآغاز آنها را با یکدیگر سنجیده، نوشته است که شروع اغلب خطب با «الحمد» بوده جز خطبه
عیدین که با
تکبیر آغاز میشده است.
جالب توجه آنکه حتی خطبه
ازدواج پیامبر با
خدیجه، پیش از
بعثت، که
ابوطالب آن را جاری کرد، برخلاف رسم عرب جاهلی با حمد خداوند شروع شد
و درواقع دستکم از نظر سرآغاز شبیه خطبه ازدواج علی (علیهالسلام) با
فاطمه سلام
اللّهعلیها بود که خود پیامبر آن را در سال دوم هجرت خواند.
به طور کلی دعوت اسلام، که تحولات بسیاری را در رفتارهای فردی و اجتماعی مردم عرب موجب شد، خطبه را نیز در ساختار و درونمایه متحول کرد. درواقع، اسلام با بازتعریف خطبه بدان هویتی دیگر داد. بسمله و حمدله و
صلوات بر پیامبر (صلی
اللّهعلیهوآلهوسلم) در سرآغاز خطبهها قرارگرفت.
خطب بی تحمید، ناقص (بتراء)، و خطبههای ناآراسته به صلوات و آیات قرآن، عیبناک (شَوهاء) نامیده میشد و چنین خطبههایی را ناپسند میداشتند، چنانکه از یکی از خطبههای بیتحمیدِ زیاد بن ابیه که در تاریخ به نام خطبه بتراء شناخته شده، به زشتی یاد شده است.
علاوه بر سرآغازها، خطبههای منابر برخلاف خطبهها (دیباچهها)ی کتابها (کتاب) و دفاتر، باید حاوی سفارش به تقوا و وعظ و تذکار نیز باشند.
ایجاد اصلاح و همدلی میان مسلمانان و زدودن کینهها و دشمنیها مطمح نظر خطیبان قرار گرفت
و آموزههای مختلف دینی در خطبهها تبیین شدند. البته در هر دوره به اقتضای زمانه پارهای از تعالیم و مضامین دینی بیش از سایر آموزهها در خطبهها بیان میشده است، مثلا بسیاری از خطب
حضرت علی، که در
نهج البلاغه ضبط شده است، علاوه بر احتوا برانذار از
قیامت و دعوت به خداترسی، به سبب جنگهای مستمری که آن حضرت با مخالفان داشته، متضمن ترغیب به قتال و نکوهش سستی در جهاد بوده است
یا در
سده چهارم که
سیف الدوله حَمْدانی درگیر نبرد با فرنگان (
روم شرقی) بود، عمده خطب قلمرو حکومت او مشتمل بر تشویق به جهاد و ذکر فضائل مجاهدان بوده است.
خطبههای
ابننباته، خطیب مشهور این دوره و بلکه همه دورههای اسلامی، سرشار از مضامین جهادی است و بخشی از کتاب دیوان خطب
ابننباته
صرفآ به «خطب الجهادیات» اختصاص یافته است.
مسلمانان توجه ویژهای به جنبههای زیبایی شناسانه خطبه نشان دادهاند. تناسب و پیوند معنوی میان آغاز خطبه با محتوا و پایان آن از همان اوایل مطمح نظر آنان قرار گرفت. برای مثال تأکید شده است که نخستین جملههای خطبههای
نکاح و خطبههای
عیدین، به سبب تفاوت موضوعی، متفاوت باشند.
در دیوان
خطب ابننباته که حاوی نمونههای درخشانی از جمیع خطب شرعی چون خطبههای جمعه و عیدین و استسقا و
کسوف است، این ملاحظات مورد توجه قرار گرفته است.
از همان قرون نخستین اسلامی، گونههای دیگر خطبه، مانند خطبههای سیاسی و خطب مُفاخره آمیز که عمدتآ دنباله سنّت خطبه خوانی عصر جاهلی بوده نیز رواج داشته است. زمینههای مناسب ایراد اینگونه خطبهها در عراق فراهم شد، که کانون مفاخرتهای قبیلهای و منازعات و درگیریهای مذهبی و سیاسی میان گروههای رقیبی چون
امویان،
خوارج،
زبیریان و
شیعیان بود. در این میان، خطبههای
حجّاج بن یوسف و
زیاد بن ابیه از امویان، قَطَرِیّ بن الفُجاءَة از خوارج و
مختار بن ابی عبیده ثقفی مشهورند.
علاوه بر اینها، خطبههای محافلاند که عمدتآ در دمشق رواج داشتند. بدینشرح که وفدهایی از قبایل به دارالخلافه دمشق میرفتند و در پیشگاه خلیفه فصاحت و قدرت بیان خود را به نمایش میگذاشتند. از خطبای ممتاز این محافل
احنف بن قیس، پیشوای تمیمیان
بصره، بود که خطبههای بسیاری در حضور
معاویه ایراد کرد.
خطیبان و واعظانی هم در سراسر تاریخ اسلامی به تذکار و وعظ مردم همت میگماردهاند (وعظ)، ولی هیچکدام از این خطبهها از لحاظ اهمیت و اعتبار، تأثیرگذاریهای اجتماعی و دلالتهای سیاسی، قابل قیاس با خطبههای جمعه و عیدین نبودهاند. این خطب، بهویژه خطبههای جمعه، از آغاز دوره خلافت تا پایان آن، دستکم از دو سو با دستگاه خلافت و امارت پیوند یافتند: خطبه خواندن شخص خلیفه و امیر برگزیده او در قلمرو فرمانروایی خود؛ و
دعا کردن در
حق خلفا بر منابر. دلالتهای معنایی و اهمیت نمادین این دو رفتار چنان بوده که آنها را در کنار اعمالی چون ضرب
سکه و جلوس، از نشانههای اصلی خلافت به شمار آوردهاند.
گزارش این خطبهها در منابع تاریخی و تذکرهها، نمازهای مخصوص همراه آنها را که مجموعآ یک واحد عبادی را تشکیل میدهند، سخت تحت الشعاع قرار داده، چنانکه واژه خطبه و مشتقات آن در این منابع بهگونه معناداری بسیار بیشتر از واژه صلوة و مشتقات آن بهکار رفته است و در توقیعات و فرمانها نیز اغلب از منصب خطابت و نه امامت و از خطیب و نه امام سخن رفته است.
تا
قرن سوم، خلفا عموماً خطب جمعه و عیدین را خود میخواندند اما از قرن سوم بسیاری از خلفا، والیان و امیران در بیشتر مواقع خطبا را به جای خود روانه
مصلا یا
مسجد میکردند.
این کار صرفنظر از نگرانیهای امنیتی، احتمالا به سبب مهارت نداشتن برخی از آنان در زبان عربی و نیز ضعفهای بیانی یا ناتوانی در عرضه مطالب جالبتوجه صورت میگرفت، چنانکه
عبیداللّه بن زیاد، که لکنتی هم در
زبان داشت، میگفت امارت چیز خوبی است اگر خطبه خواندنی در میان نباشد و عبدالملک مروان خطبه جمعه خواندن را به منزله عرضه هفتگی عقل خود به مردم میدانست و همین را موجب
پیری زودرس خود میشمرد.
به نظر میرسد این نگرانیها کاملا عمومیت داشته و مختص افراد معدود نبوده است. بنابه روایات، بسیاری از خطیبان نامور و خلفا و امرا چه در سخنرانیهای معمولی و چه در خطبههای واجب دچار دستپاچگی و حتی لکنت زبان میشدند. در آثار تاریخی و ادبی، در ضمن مباحث مربوط به خطیب و خطبه، بخشی نیز به خطیبانی اختصاص یافته است که در ایراد خطبه دچار اضطراب و لکنت زبان میشدند و گاه سخنان نابجا و مضحک و نامرتبط بر زبان میآوردند.
بههر روی از قرن چهارم بدین سو، خطبه خواندن خطیبان به جای خلیفگان به قاعده بدل شد و خلیفه فقط در شرایط بسیار استثنایی خطبه میخواند.
این موارد بسیار نادر از نگاه تاریخنگاران در حکم عدم بوده و از همین رو گفته شده است که راضی باللّه (حک: ۳۲۲ـ۳۲۹) آخرین خلیفهای بود که جمعهها خطبه میخواند.
خلفا گاهی از خواندن خطبههای عیدین که فقط سالی دو بار برگزار میشد نیز تن میزدند. چنانکه به همین علت اقامه نماز عید قربان به امامت مسترشد در
ذیحجه ۵۰۰، از پس سالهای بسیار که این سنّت فرونهاده شده بود، با آبوتاب فراوان و همچون واقعهای بسیار مهم گزارش شده است
برای اطلاع بیشتر در مورد والیان و فرمانروایان ولایات که به جای خود، خطیبان را به اقامه نمازهای جمعه و عیدین میگماردند.
برخلاف عباسیان، خلفای فاطمی به خواندن خطبه اهتمام تمام داشتند و به ندرت خود آن را به جا نمیآوردند. به نوشته
ناصر خسرو،
در
مصر فاطمی در همه پانزده
مسجد آدینه شهرهای
قاهره و مصر (قسمت قدیم پایتخت مصر) نماز جمعه اقامه میشد. این گزارش ناصرخسرو، در عین حال، نشان میدهد که فاطمیان خود را به رعایت فاصله مکانی لازم میان محلهای برگزاری نماز جمعه که در فقه شیعه امامی به آن تأکید شده است، ملتزم نمیداشتند و نیز به منع تعدد خطب در یک شهر ــکه فقهای اهل سنّت، به جز برخی فقهای
حنفی، بدان قائلاندــ پایبند نبودند. گاه خلفای
فاطمی نظر به اهمیت مساجد مصر، هر جمعه را در یک مسجد خطبه میخواندند.
مصرِ فاطمی نه تنها در اهتمام خلفا به اقامه نمازهای جمعه و عیدین بر
بغداد برتری داشت، بلکه در تشریفات برگزاری آنها نیز کاملا برتر بود.
ابن طُوَیر (متوفی ۶۱۷)،
در گزارشی از نمازهای جمعه ماه رمضان، پس از ذکر تشریفات موکب عظیم و پرشکوه خلیفه به سوی محل نماز، به بیان تشریفات برگزاری خطبه پرداخته است. بنابراین گزارش، پیش از استقرار خلیفه بر
منبر، قاضی القضات از پلههای منبر بالا رفت و سه بار بُخوردانی را که در دست داشت، تکان داد و دود معطری را بر بالای اتاقک گنبدگونه بالای منبر پراکند. پس از گفتن اذان، قاضی القضات با
سلام به خلیفه، وقتِ نماز را به او یادآوری کرد. چون خلیفه بر فراز منبر نشست، به اشاره او، وزیر که در کنار منبر و روبه روی وی ایستاده بود، از منبر بالا رفت و در محضر مردم بر دستان و پاهای خلیفه بوسه زد. سپس پرده جلوی جایگاه گنبدی شکل را فرو انداخت. در غیاب وزیر، این رسم را قاضی القضات به جای میآورد. علت اینکه خلیفه از پس پرده خطبه میخواند این بود که آنان، برخلاف عادت خطبا، از روی نوشتهای که در دیوان انشا تهیه میشد، خطبه میخواندند و نمیخواستند در این حال رؤیت شوند. بنابر گزارش دیگری از
ابنطویر ــکه مقریزی هم عینآ آن را نقل کرده است ــ همین تشریفات کمابیش در برگزاری
نماز عید فطر نیز اجرا میشد. مضاف بر اینکه این بار ابتدا وزیر و سپس قاضی القضات به بالای منبر میرفتند. قاضی القضات به اشاره خلیفه، نوشتهای را که در دیوان انشا تهیه شده بود و خلیفه و وزیر از محتوای آن مطّلع بودند، از
آستین به در میآورد و از روی آن فهرست نام صاحب منصبانی را میخواند که افتخار وقوف بر منبر را در مدت ایراد خطبه داشتند و آنان با شنیدن نام خود یکایک به بالای منبر میرفتند. گاه نیز خلیفه فیالمجلس نام افراد دیگری را برای صعود به منبر به قاضی گوشزد میکرد و سرانجام پس از استقرار هر کدام در جای معیّن خویش بر منبر، اینان هریک گوشهای از
پرچمی را که در کنار منبر آویخته بود، به دست میگرفتند. بدین ترتیب این صاحب منصبان و خلیفه در پس پرده قرار میگرفتند و از دیدگان نهان میشدند. آنگاه، خلیفه متن خطبه را قرائت میکرد. پس از پایان خطبه، افراد پرچم را رها میکردند و به ترتیب از منبر پایین میآمدند. خلیفه آخرین فردی بود که از منبر نزول میکرد.
ظاهرآ این رسم با دگردیسیهایی به عصر ممالیک انتقال یافت. در این دوره، گاه پیش میآمد که در مدت خطبه خوانیِ خطیب، حاکم یا رئیس بر پله منبر و پایینتر از خطیب رو به مردم مینشست.
ابنحاج، فقیه
مالکی (متوفی ۷۳۷)،
سخت بر این رسم تاخته و آن را
بدعت شمرده است، چه در این حالت امیر، برخلاف سنّت، بر خطیب پشت میکرد. با آنکه خلفای فاطمی، برخلاف عباسیان، بیشتر راغب بودند که نمازهای جمعه و عیدین را شخصآ برگزار کنند،
در عین حال ناگزیر از نصب خطیبان نیز بودند زیرا در حکومت آنان در مساجد جامع متعدد نماز جمعه برگزار میشد.
به طور کلی، نصب و عزل خطیبان در مراکز خلافت و سلطنت از حقوق خلیفه و سلطان بود اما در ولایات دیگر، والی یا نایب السلطنه (در عصر ممالیک) در صورتی که خود خطبه نمیخواند، خطیب جایگزین را معیّن میکرد.
بااین همه بر پایه گزارشی، یکبار
ابن فضل
اللّه عُمَری (متوفی ۷۴۹) که متولی دارالانشاء
دمشق بود، خطیب
مسجد جامع جراح را منصوب کرد.
ظاهرآ خطیبان نایبی نیز داشتند که گاه به جای آنان خطبه میخواند.
نایب علاوه بر شروط عمومی لازم برای امامت جماعت، میبایست دارای فصاحت و بلاغت و نیز شأن علمی و فقهی والایی باشد، چنانکه مثلا در عصر ممالیک، معمولا قاضی القضات یا نایبان او خطبه میخواندند.
گاه این وظیفه برعهده کاتب السرّ (متصدی دارالانشاء) نهاده میشد. کسانی که فقط منصب خطابت داشتند، گاه در کنار آن، امامت جماعت مساجد را هم تصدی میکردند.
باتوجه به اهمیت منصب خطابت و دقتهایی که در انتخاب خطیب صورت میگرفت، بسیار به ندرت پیش میآمد که خطیبی پارهای از شروط ابتدایی خطابت را نداشته باشد و مثلا در تلفظ درست کلمات عربی دچار اشکال شود.
با این حال، اعضای خاندانهایی که پشت در پشت
لقب خطیب داشتند و خطبه میخواندند، درواقع اغلب به سبب توانایی در خطابت این منصب را به ارث میبردند.
در تذکرهها و کتابهای انساب، نام خطیبان مشهور با القابی چون خطیب، خطیبی و خُطَبی ذکر شده است، اما باید توجه داشت که برخی از دارندگان این القاب، خطبای منابر نبودند و فقط به علت دارا بودن فصاحت و بلاغت و قدرت بیان به این القاب مشهور شدند.
چنانکه گذشت، دعا کردن به خلفا در خطبهها یکی دیگر از عوامل پیوند دستگاه خلافت با خطبه بوده است. با اینکه دعا در حق خلیفه در هیچیک از
مذاهب فقهی عامه و خاصه جزو ارکان خطبههای شرعی شمرده نشده است، در عمل خطبا همواره بدین دعا اهتمام تام داشتهاند و حتی در توقیعات خطابت تصریح شده است که خطیب باید خطبهاش را به دعا به خلیفه یا سلطان بیاراید.
به نوشته
ابنخلدون،
این دعا را نخستین بار
ابنعباس که از جانب
امام علی علیهالسلام فرمانروای بصره بود، رسم کرد. وی در خطبه جمعه برای پیروزی امام دعا کرد. مرسوم شدن دعا در حق خلیفه، گرچه موجب و نشان تکریم او بود، بعدها دردسرهایی برای برخی از خلفا پدیدآورد، چنانکه آنان این اشتغال ذهنی را داشتند که وقتی خود خطبه میخوانند، چگونه خود را دعا کنند.
خلیفه راضی باللّه به صواب دید اسماعیل بن علی خُطَبی، یکی از آیات دعاییِ قرآن کریم را در خطبه عید فطر خواند.
به نوشته
ابنطویر که خود شنونده خطبه یکی از خلفای فاطمی بوده، خلیفه پس از ذکر اسامی آبا و اسلاف خود، چون به نام خویش رسید گفت: «اللهم و انا عبدک و
ابنعبدک لااَملِک لنفسی ضَرّآ ولا نَفْعآ».
دعاهای خطبا در حق خلفا گاه ساده و کمابیش عاری از تعابیر ستایشآمیز بود، چنانکه به گزارش صابی،
خطیب در خطبه دوم، پس از اعاده حمد و صلوات بر پیامبر، میگفت پروردگارا اصلاح فرمای کار بنده و خلیفهات را (اسم و لقب او را میآورد) به آنچه به آن کار خلفای راشدین را اصلاح کردهای. در برخی خطبهها در دادن القاب ستایش آمیز و در
دعا افراط میشد
و احتمالا به دلیل گسترش اینگونه دعاها، حاکم، خلیفه فاطمی (حک: ۳۸۶ـ۴۱۱)، فرمان داد که خطبا فقط بدین جمله اکتفا کنند: «اللهم اجعل
اَفْضَلَ سَلامِک علی عبدِک و خلیفَتِک».
صرف نظر از چند و چون دعا برای خلفا، اصل این دعا به سبب دلالتهایی که داشته، به زودی از لحاظ سیاسی واجد اهمیت فوق العاده شد. درواقع، اولین خطبه خلیفه یا خطیب منصوب وی پس از به خلافت رسیدن، وسیله اعلام خلافت او به عامه مسلمین و به منزله
بیعت مسلمانان با او و به رسمیت شمرده شدن خلافت وی تلقی میشد و دعا کردن برای او در خطبههای ایراد شده در مدت خلافتش، متضمن مفهوم تداوم بیعت و تبعیت مردم از خلیفه و دوام مشروعیت وی بود و به همین سبب، هیچ خلیفه یا سلطان مستقلی حتی در دوره ضعف کامل قدرت نمیتوانست از حق خواندن خطبه و ضرب سکه به نام خویش که حداقل حقوق حکومتی او و فوریترین اقدام بعد از به قدرت رسیدن بود،
چشم بپوشد،
چه این چشم پوشی در واقع به منزله کنارهگیری از قدرت بود. در این میان، خواندن خطبه از ضرب سکه اهمیت بیشتری داشت و در منابع تاریخی، خطبه به نام کسی خواندن مجازآ به معنای به خلافت رسیدن او به کار رفته است.
این دعاها برای خلفا و امرا تا آنجا اهمیت داشت که یک بار که خطیب در حضور احمد بن طولون، دعا به وی را از یاد برده بود، به فرمان
ابنطولون در پایان خطبه تازیانه خورد.
با وجود حساسیت خلفا و سلاطین به دعا در حق سلطان یا خلیفه در خطبه، به گفته
ابنخلدون، بسیاری اوقات پایه گذاران خاندانهای حکومتگر ــکه هنوز سلوک دولتشان به سبب سادگی و بی خبری بر پایه عادات بادیه نشینی بودــ از این رسم غفلت میکردند و به اجمال به دعا برای «ولیّ امر مسلمانان» قناعت میورزیدند و نام معیّنی را بر زبان نمیآوردند. چنین خطبههایی را خطبه عباسی مینامیدند و اعتقاد بر این بود که هر دعای مجمل و مبهمی در واقع شامل خلفای عباسی میشود.
با توجه به آنچه گفته شد، خلافت و خطابت در عمل ملازم یکدیگر شدند و با اینکه هیچیک از مقوّمات خطب جمعه و عیدین طرح موضوعات سیاسی و بالمآل رویکرد و ملاحظات سیاسی نبود، این خطبهها از جنبه عبادیِ صرف خارج شدند و به صورت امری حکومتی با کارکردی بسیار سیاسی درآمدند. ازهمین رو اگر خلیفهای در درگیریهای داخلی ناگزیر به خروج از دارالخلافه میشد و بلاتکلیفی سیاسی پدید میآمد، اقامه
نماز جمعه و خواندن خطبه تا روشن شدن تکلیف خلیفه متوقف میشد.
بدینترتیب، یک فریضه عبادی در سایه یکی از اجزای بر ساخته خود قرار گرفت.
در مراکز خلافت، فقط به نام خلیفه و گاه
ولیعهد خطبه میخواندند و در ولایات دیگر بهویژه ولایتهای دورتر، در کنار نام خلیفه برای امیر نیز دعا میکردند،
چنانکه در مصر در
سده سوم، خطیب جمعه علاوه بر دعا بر معتمد عباسی (حک: ۲۵۶ـ۲۷۹)، احمد بن طولون را نیز دعا میکرد.
آوردن نامی جز نام خلیفه در خطبه پایتخت ممکن بود برای خطیب عواقب ناخوشایندی داشته باشد، چنانکه وقتی راضی باللّه خبردار شد که
محمد بن یاقوت (متوفی ۳۲۳)، رئیس شرطه بغداد، با خطیبان شهر توافق کرده است که نام او را هم در خطبهها بیاورند، آنان را از منصب خطابت برکنار کرد.
این واقعه در ضمن از قدرت یافتن امیران و، در مقابل، ضعیف شدن موقعیت خلیفه حکایت داشت؛ به طوری که همین خلیفه کمتر از دو سال پس از این واکنش قهرآمیز، موقعیتش چنان دچار ضعف شد که برای جلب حمایت
ابنرائق، به او وعده امیرالامرایی داد و مقرر کرد بر همه منابر دارالخلافه به نام او خطبه بخوانند.
این امر در تاریخ خلافت بدیع و سرآغازی بر انحطاط دستگاه خلافت بود. بااینهمه، این بدعت وقتی صورت سنّت به خود گرفت که به فرمان طایع للّه، در ۳۶۸ به نام عضدالدوله که به بغداد لشکر کشیده بود، بر منابر شهر خطبه خواندند.
از آن پس، این روش تا پایان خلافت عباسی تقریبآ تداوم داشت و خطبه خواندن به نام سلاطین مستقل قدرتمند چون آلبویه و آلسلجوق، امری عادی شد.
در خلافت فاطمیان نیز این روند ادامه یافت، مثلا مستنصر فاطمی (حک: ۴۲۷ـ۴۸۷) چون نجات حکومت خود را مدیون یاریهای بدرجمالی بود، او را امیرالجیوش خواند و فرمان داد تا پس از نام خلیفه نام بدر را هم در خطبهها بیاورند. این خلیفه سپس، نام احمد بن علی مُکرّم صُلَیحی، فرمانروای فاطمی
یمن، را هم به پاس شایستگیهایش در گسترش قلمرو فاطمیان، به خطبههای ممالک تابع خود افزود.
با اینکه خطبه خواندن برای یک خلیفه یا سلطان درواقع قلمرو نفوذ قدرت او را نشان میداد، این قدرت همواره واقعی نبود، چنانکه بسیاری از فرمانروایان و سلاطین محلی در سده چهارم، با آنکه به نام خلفا خطبه میخواندند، عملا از آنها تبعیت نمیکردند و ولایت آنها به صورت مستقل یا دستکم نیمهمستقل اداره میشد. آنان درواقع به نام خلیفه خطبه میخواندند تا با دریافت لواء و خلعت، حکومتشان از جانب او به رسمیت شناخته شود و از مواهب معنوی این مناسبات برخوردار گردند.
از سوی دیگر، خطبه خواندن به نام سلاطین مستقل و به ظاهر تابع خلافت، در بیرون از قلمرو آنها، همیشه نشان گستره قدرت ایشان نبود، مثلا برای سنجر که مرکز حکومتش در خراسان بود، در ولایاتی چون آذربایجان و شام و جزیره و ارّان و مکه و مدینه خطبه میخواندند. درواقع به سبب شأن ویژه مذهبی
مکه و مدینه، برای سلاطین قدرتمند علاوه بر دارالخلافه در این دو شهر نیز خطبه خوانده میشد.
(۱)
ابناسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ش.
(۲)
ابنبطوطه، رحلة
ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷.
(۳)
ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۴)
ابنحاج، المدخل، قاهره ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
(۵)
ابنحجر عسقلانی، الدررالکامنة فی اعیان المائة الثامنة، ج۲، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳/ ۱۹۷۳.
(۶)
ابنخلدون.
(۷)
ابنطُوَیر، نزهةالمُقْلَتین فی اخبار الدولتین، چاپ ایمن فؤاد سید، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۸)
ابنعماد.
(۹)
ابن فضل
اللّه عمری، التعریف بالمصطلح الشریف، چاپ محمدحسین شمس الدین، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
(۱۰)
ابن فضل
اللّه عمری، مسالک الابصار فی ممالک الامصار، سفر۳، چاپ احمد عبدالقادر شاذلی، ابوظبی ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳.
(۱۱)
ابن قتیبه، کتاب عیون الاخبار، قاهره ۱۳۴۳ـ۱۳۴۹/ ۱۹۲۵ـ۱۹۳۰.
(۱۲)
ابنکثیر، البدایة و النهایة، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.
(۱۳)
ابننباته، دیوان خطب
ابننباتة، بیروت، ۱۳۱۱.
(۱۴) احمد زکی صفوت، جمهرة خطب العرب فی عصور العربیة الزاهرة، قاهره، ۱۳۵۲/ ۱۹۳۳.
(۱۵) محمداعلی بن علی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، بیروت: دارصادر.
(۱۶) عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ حسن سندوبی، قاهره ۱۳۵۱/ ۱۹۳۲.
(۱۷) جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت ۱۹۷۶ـ۱۹۷۸.
(۱۸) فیروز حریرچی، «ویژگیهای خطابه در صدر اسلام»، کیهان اندیشه، سال ۱، ش ۱ (مرداد و شهریور ۱۳۶۴).
(۱۹) خطیب بغدادی.
(۲۰) خواری، تحفه جلالیه، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مجموعه حکمت، ش ۱۹۴.
(۲۱) دهخدا.
(۲۲) ذهبی.
(۲۳) عبدالوهاب بن علی سبکی، مُعیدالنِعَم و مُبید النقَم، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶.
(۲۴) السجلات المستنصریة، چاپ عبدالمنعم ماجد، مصر: دارالفکر العربی، ۱۹۵۴.
(۲۵) سمعانی.
(۲۶) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تاریخ الخلفاء، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۸/ ۱۹۵۹.
(۲۷) شوقی ضیف، الفن و مذاهبه فی النثر العربی، قاهره ۱۳۶۵/ ۱۹۴۶.
(۲۸) هلال بن مُحَسِّن صابی، رسوم دارالخلافة، چاپ میخائیل عواد، بغداد ۱۳۸۳/ ۱۹۶۴.
(۲۹) صدیق حسن خان، ابجدالعلوم، ج۳، بیروت: دارالکتب العلمیة.
(۳۰)
فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ علیاکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
(۳۱) طبری، تاریخ (لیدن).
(۳۲) محمد بن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصح بن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ش.
(۳۳) عدنان محمد احمد، «الخطابة السیاسیة فی صدرالاسلام»، التراث العربی، ش ۶۵ (جمادی الاولی ۱۴۱۷).
(۳۴) علی بن ابی طالب (علیهالسلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
(۳۵) اسماعیل بن قاسم قالی، کتاب الامالی، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴.
(۳۶) عریب بن سعد قرطبی، صلة تاریخ الطبری، در محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۱، بیروت.
(۳۷) احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، قاهره ۱۹۱۳ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
(۳۸) احمد بن علی قلقشندی، مآثر الأنافة فی معالم الخلافة، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت ۱۹۸۵.
(۳۹) محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاهجهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
(۴۰) آدام متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، یا، رنسانس اسلامی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران ۱۳۶۴ش.
(۴۱) مجمل التواریخ و القصص، چاپ سیف الدین نجم آبادی و زیگفرید وبر، نکارهاوزن ۱۳۷۸ش.
(۴۲) مسکویه.
(۴۳) محمد بن محمد مفید، الارشاد، قم: مکتبة بصیرتی.
(۴۴) احمد بن علی مقریزی، مُسَوّدَةُ کتاب المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطط و الآثار، چاپ ایمن فؤاد سید، لندن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
(۴۵) احمد بن علی مقریزی، المواعظ و الاعتبار فی ذکر الخطط و الآثار، چاپ ایمن فؤاد سید، لندن ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵/ ۲۰۰۲ـ۲۰۰۴.
(۴۶) ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۶۳ش.
دانشنامه جهان اسلام، موسسه دائرة المعارف الفقه الاسلامی، برگرفته از مقاله «سخنرانی»، ج۱۲، ص۷۱۲۴.