• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

روش‌های تفسیری المیزان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در این مقاله روشى را که در کتاب تفسیر المیزان در بحث و جستجو از معانى آیات قرآن کریم اتخاذ گردیده بیان شده است.



تفسیر که بمعناى بیان معانى آیات قرآنى، و کشف مقاصد و مدالیل‌ آنست، از قدیمى‌ترین اشتغالات علمى است، که دانشمندان اسلامى را به خود جلب و مشغول کرده‌ است. و تاریخ این نوع بحث که نامش تفسیر است، از عصر نزول قرآن شروع شده، و این معنا از آیه: (کما ارسلنا فیکم رسولا منکم، یتلوا علیکم آیاتنا، و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة، همچنانکه در شما رسولى از خود شما فرستادیم، تا بر شما بخواند آیات ما را، و تزکیه‌تان کند، و کتاب و حکمتتان بیاموزد) به خوبى استفاده می‌شود، چون مى‌فرماید: همان رسولی‌که کتاب قرآن به او نازل شد، آن کتاب را به شما تعلیم مى‌دهد.


طبقه اول از مفسرین اسلام، جمعى از صحابه بودند، (که البته مراد ما از صحابه غیر علی - علیه الاسلام- و ائمه اهل بیت علیهم السلام‌اند، براى اینکه درباره آن‌ حضرت سخنى جداگانه داریم، که‌ بزودى از نظر خواننده مى‌گذرد)، مانند ابن عباس ، و عبدالله بن عمر ، و ابى، و غیر ایشان، که دامن‌ همت به کمر زده، و دنبال این کار را گرفتند.
آن روز بحث از قرآن از چارچوبه جهات ادبى آیات، و شأن نزول آنها، و مختصرى استدلال‌ به آیات براى توضیح آیاتى دیگر، و اندکى تفسیر به روایات وارده از رسول خدا - صلی الله علیه و آله-، در باب قصص‌ و معارف مبدأ و معاد ، و امثال آن تجاوز نمى‌کرد.

۲.۱ - مفسرین طبقه دوم مفسرین

در مفسرین طبقه دوم، یعنى تابعین ، چون مجاهد ، و قتاده ، و ابن ابی لیلی ، و شعبی ، و سدی ، و دیگران نیز که در دو قرن اول هجرت بودند، جریان به همین منوال بود، ایشان هم چیزى به آنچه‌ مفسرین طبقه اول، و صحابه، در طریقه تفسیر سلوک کرد، بودند، نیفزودند، تنها چیزى که به آن‌ اضافه کردند، این بود که بیشتر از گذشتگان در تفسیر خود، روایت آوردند، (که متاسفانه در بین آن‌ روایات، احادیثى بود که یهودیان جعل کرده، و در بین قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت، و چگونگى ابتداء خلقت آسمانها، و تکوین زمین ، و دریاها، و بهشت‌ شداد ، و خطاهاى انبیاء و تحریف قرآن ، و چیزهائى دیگر از این قبیل دسیسه و داخل احادیث صحیح نمودند، و هم اکنون در پاره‌اى روایات تفسیرى و غیر تفسیرى، از آن قبیل روایات دیده مى‌شود).
بعد از رسول خدا- صلی الله علیه و آله-در عصر خلفاء ، فتوحات اسلامى شروع مى‌شود، و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقه‌هائى مختلف، و امتهائى گونه‌گون، و با علماى ادیان و مذاهب مختلف آشنا می‌شوند، و این خلطه و آمیزش سبب مى‌شود بحث‌هاى کلامى در مسلمانان شایع شود.
از سوى دیگر در اواخر سلطنت امویان و اوائل عباسیان ، یعنى در اواخر قرن اول هجرت ، فلسفه یونان به زبان عربى ترجمه شده، در بین علماى اسلام انتشار یافت، و همه جا مباحث عقلى‌ ورد زبانها و نقل مجالس علماء شد.
و از سوى سوم مقارن با انتشار بحثهاى فلسفى، مطالب عرفانى و صوفى‌گرى نیز در اسلام‌ راه یافته، جمعى از مردم به آن تمایل نمودند، تا به جاى برهان و استدلال فقهى، حقایق و معارف‌ دینى را از طریق مجاهده و ریاضت‌هاى نفسانى دریابند.
و از سوى چهارم، جمعى از مردم سطحى به همان تعبد صرف که در صدر اسلام نسبت‌ به دستورات رسول خدا- صلی الله علیه و آله- داشتند، باقى ماندند، و بدون اینکه کارى به عقل و فکر خود داشته‌ باشند، در فهم آیات قرآن به احادیث اکتفاء نموده، و در فهم معناى حدیث هم هیچگونه مداخله‌اى‌ ننموده، به ظاهر آنها تعبد مى‌کردند، و اگر هم احیانا بحثى از قرآن مى‌کردند، تنها از جهات ادبى آن بود، و بس.
این چهار عامل باعث‌ شد که روش اهل علم در تفسیر قرآن کریم مختلف شود، علاوه بر این چهار عامل، عامل مهم دیگرى که در این اختلاف اثر به سزائى داشت، اختلاف مذاهب بود، که‌ آنچنان در میان مسلمانان تفرقه افکنده بود، که میان مذاهب اسلامى هیچ جامعه‌اى، کلمه واحدى‌ نمانده بود، جز دو کلمه(لا اله الا الله و محمد رسول الله)، و گر نه در تمامى مسائل اسلامى اختلاف‌ پدید آمده بود.
در معناى اسماء خدا ، در صفات و افعال خدا ، در معناى آسمانها، و آنچه در آن است، در زمین و آنچه بر آنست و قضاء و قدر و جبر ، و تفویض ، و ثواب ، و عقاب ، و نیز در مرگ ، و برزخ ، ودر مسئله بعث ، و بهشت ، و دوزخ ، و کوتاه سخن آنکه در تمامى مسائلى که با حقایق و معارف دینى‌ ارتباط داشت، حتى اگر کوچکترین ارتباطى هم داشت اختلافات مذهبى در آن نیز راه یافته بود، و در نتیجه در طریقه بحث از معانى آیات قرآنى متفرق شدند، و هر جمعیتى براى خود طریقه‌اى‌ بر طبق طریقه مذهبى خود درست کرد.


اما آن عده که به اصطلاح محدث ، یعنى حدیث‌شناس بودند، در فهم معانى آیات اکتفاء کردند به آنچه که از صحابه و تابعین روایت‌ شده، حالا صحابه در تفسیر آیه چه گفته‌اند؟ و تابعین چه‌ معنائى براى فلان آیه کرده‌اند؟ هر چه می‌خواهد باشد، همین که دلیل نامش روایت است، کافى است، اما مضمون روایت چیست؟ و فلان صحابه در آن روایت چه گفته؟ مطرح نیست، هر جا هم که در تفسیر آیه روایتى نرسیده بود توقف می‌کردند، و مى‌گفتند در باره این آیه چیزى نمی‌توان گفت، براى‌ اینکه نه الفاظش آن ظهورى را دارد که احتیاج به بحث و اعمال فکر نداشته باشد، و نه روایتى در ذیلش رسیده که آن را معنا کرده باشد، پس باید توقف کرد، و گفت: همه از نزد پروردگار است، هر چند که ما معنایش را نفهمیم، و تمسک می‌کردند به جمله (و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به، کل من عند ربنا) راسخان در علم گویند: ما بدان ایمان داریم، همه‌اش از ناحیه پروردگار ما است، نه تنها آنهائى که ما مى‌فهمیم. این عده در این روشى که پیش گرفته‌اند خطا رفته‌اند، براى اینکه با این روش که پیش‌ گرفته‌اند، عقل و اندیشه را از کار انداخته‌اند، و در حقیقت گفته‌اند: ما حق نداریم در فهم آیات‌ قرآنى عقل و شعور خود را بکار بریم، تنها باید ببینیم روایت از ابن عباس و یا فلان صحابه دیگر چه معنائى نقل کرده و حال آنکه اولا قرآن کریم نه تنها عقل را از اعتبار نینداخته، بلکه معقول هم‌ نیست که آن را از اعتبار بیندازد، براى اینکه اعتبار قرآن و کلام خدا بودن آن (و حتى وجود خدا )، بوسیله عقل براى ما ثابت‌ شده، و در ثانى قرآن کریم حجیتى براى کلام صحابه و تابعین و امثال‌ ایشان اثبات نکرده، و هیچ جا نفرموده یا ایها الناس هر کس صحابى رسول خدا باشد، هر چه به شما گفت بپذیرید، که سخن صحابى او حجت است، و چطور ممکن است‌ حجت کند با اینکه میان‌ کلمات اصحاب اختلافهاى فاحش هست، مگر آنکه بگوئى قرآن بشر را به سفسطه یعنى قبول‌ تناقض‌ گوئیها دعوت کرده، و حال آنکه چنین دعوتى نکرده، و بلکه در مقابل دعوت کرده تا در آیاتش تدبر کنند، و عقل و فهم خود را در فهمیدن آن بکار ببندند، و بوسیله تدبر اختلافى که‌ ممکن است در آیاتش بنظر برسد، بر طرف نمایند، و ثابت کنند که در آیاتش اختلافى نیست، علاوه، خدایتعالى قرآن کریم خود را هدایت و نور و تبیان کل شى‌ء معرفى کرده، آنوقت چگونه‌ ممکن است چیزی که خودش نور است، بوسیله غیر خودش، یعنى قتاده و امثال او روشن شود، و چطور تصور دارد چیزیکه هدایت است، خودش محتاج ابن عباس‌ها باشد، تا او را هدایت کنند، و چگونه چیزیکه خودش بیان هر چیز است، محتاج سدى‌ها باشد تا آن را بیان کنند؟!


و اما متکلمین که اقوال مختلفه‌اى در مذهب داشتند، همین اختلاف مسلک وادارشان کرد که در تفسیر و فهم معانى آیات قرآنى اسیر آراء مذهبى خود باشند، و آیات را طورى معنا کنند که با آن آراء موافق باشد، و اگر آیه‌اى مخالف یکى از آن آراء بود، تأویل کنند، آنهم طورى تأویل کنند که باز مخالف سایر آراء مذهبی‌شان نباشد و ما فعلاً به این جهت کارى نداریم، که منشا اتخاذ آراء خاصى در تفسیر در برابر آراء دیگران، و پیروى از مسلک مخصوصى، آیا اختلاف نظریه‌هاى علمى است، و یا منشا آن تقلیدهاى‌کورکورانه از دیگران است، و یا صرفا تعصب‌هاى قومى است، چون اینجا جاى بررسى آن نیست، تنها چیزیکه باید در اینجا بگوئیم این است که نام این قسم بحث تفسیرى را تطبیق گذاشتن‌ مناسب‌تر است، تا آنرا تفسیر بخوانیم، چون وقتى ذهن آدمى مشوب و پابند نظریه‌هاى خاصى‌باشد، در حقیقت عینک رنگینى در چشم دارد، که قرآن را نیز به همان رنگ مى‌بیند، و مى‌خواهدنظریه خود را بر قرآن تحمیل نموده، قرآن را با آن تطبیق دهد، پس باید آن را تطبیق نامید نه تفسیر.
آرى فرق است بین اینکه یک دانشمند، وقتى پیرامون آیه‌اى از آیات فکر و بحث مى‌کند، باخود بگوید: ببینم قرآن چه میگوید؟یا آنکه بگوید این آیه را به چه معنائى حمل کنیم، اولى که‌می‌خواهد بفهمد آیه قرآن چه میگوید، باید تمامى معلومات و نظریه‌هاى علمى خود را موقتا فراموش‌کند، و به هیچ نظریه علمى تکیه نکند، ولى دومى نظریات خود را در مسئله دخالت داده، و بلکه‌ بر اساس آن نظریه‌ها بحث را شروع مى‌کند، و معلوم است که این نوع بحث، بحث از معناى خودآیه نیست.


و اما فلاسفه؟ آنان نیز به همان دچار شدند که متکلمین شدند، وقتى به بحث در پیرامون قرآن‌ پرداختند، سر از تطبیق و تأویل آیات مخالف با آراء مسلم‌شان در آوردند، البته منظور ما از فلسفه ، فلسفه بمعناى اخص آن یعنى فلسفه الهى به تنهائى نیست، بلکه منظور، فلسفه بمعناى اعم آن است، که شامل همه علوم ریاضیات و طبیعیات و الهیات و حکمت عملى میشود.
البته خواننده عزیز توجه دارد که فلسفه به دو مشرب جداى از هم تقسیم مى‌شود، یکى‌مشرب مشاء ، که بحث و تحقیق را تنها از راه استدلال معتبر میداند و دیگرى مشرب اشراق است‌ که میگوید حقایق و معارف را باید از راه تهذیب نفس و جلا دادن دل، به وسیله ریاضت ، کشف کرد.
مشائیان وقتى به تحقیق در قرآن پرداختند، هر چه از آیات قرآن در باره حقایق ماوراء طبیعت‌ و نیز در باره خلقت و حدوث آسمانها و زمین و برزخ و معاد بود، همه را تأویل کردند، حتى باب‌ تأویل را آنقدر توسعه دادند، که به تأویل آیاتى که با مسلمیات فلسفیان ناسازگار بود قناعت نکرده، آیاتى را هم که با فرضیاتشان ناسازگار بود تأویل نمودند.
مثلا در طبیعیات، در باب نظام افلاک، تئورى و فرضیه‌هائى براى خود فرض کردند، وروى این اساس فرضى دیوارها چیدند، و بالا بردند، ببینند آیا فرو مى‌ریزد یا خیر، که در اصطلاح‌علمى این فرضیه‌ها را( اصول موضوعه )مى‌نامند، افلاک کلى و جزئى فرض کردند، عناصر رامبدا پیدایش موجودات دانسته، و بین آنها ترتیب قائل شدند، و براى افلاک و عناصر، احکامى‌درست کردند، و معذلک با اینکه خودشان تصریح کرده‌اند که همه این خشت‌ها روى پایه‌اى‌ فرضى چیده شده، و هیچ شاهد و دلیل قطعى براى آن نداریم، با این حال اگر آیه‌اى از قرآن‌مخالف همین فرضیه‌ها بود تأویلش کردند.

۵.۱ - فلاسفه که متصوفه

و اما آن دسته دیگر فلاسفه که متصوفه از آنهایند، بخاطر اشتغالشان به تفکر و سیر در باطن‌ خلقت ، و اعتنایشان به آیات انفسى، و بى توجهیشان بعالم ظاهر، و آیات آفاقى، بطور کلى باب تنزیل‌ یعنى ظاهر قرآن را رها نموده، تنها به تأویل آن پرداختند، و این باعث‌ شد که مردم در تأویل آیات‌قرآنى، جرات یافته، دیگر مرز و حدى براى آن نشناسند، و هر کس هر چه دلش خواست بگوید، و مطالب شعرى که جز در عالم خیال موطنى ندارد، بر هم بافته آیات قرآنى را با آن معنا کنند، وخلاصه بهر چیزى بر هر چیزى استدلال کنند، و این جنایت‌خود را به آنجا بکشانند، که آیات‌قرآنى را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بیشتر و حروف نورانى و ظلمانى تفسیر کنند، حروفى را نورانى و حروفى دیگر را ظلمانى نام گذاشته، حروف هر کلمه از آیات را به این دو قسم‌حروف تقسیم نموده، آنچه از احکام که خودشان براى این دو قسم حروف تراشیده‌اند، بر آن کلمه‌و آن آیه مترتب سازند.

۵.۲ - نقد تفاسیر متصوفه

و پر واضح است که قرآن کریم نازل نشد که تنها این صوفیان خیالباف را هدایت کند، ومخاطبین در آیات آن، تنها علماى علم اعداد، و ایقوف و حروف نیستند، و معارف آنهم بر پایه‌ حساب جمل که ساخته و پرداخته منجمین است، پى ریزى نشده، و چگونه شده باشد؟ و حال آنکه‌ نجوم از سوقات یونان است، که به زبان عربی ترجمه شد.
خواهید گفت روایات بسیارى از رسول خدا - صلی الله علیه و آله-و ائمه اهل بیت رسیده، که‌ مثلا فرموده‌اند: براى قرآن ظاهرى و باطنى است، و براى باطن آن باز باطن دیگرى است، تا هفت‌ بطن، و یا هفتاد بطن، (تا آخر حدیث).
در پاسخ مى‌گوئیم: بله ما نیز منکر ب اطن قرآن نیستیم، و لکن پیغمبر و ائمه - علیهم السلام- هم‌به ظاهر قرآن پرداختند، و هم به باطن آن، هم به تنزیل آن، و هم به تأویلش، نه چون نامبردگان که‌ بکلى ظاهر قرآن را رها کنند، آنوقت تازه در باره تأویل حرف داریم، منظور از تأویل در لسان‌ پیامبر و ائمه - علیهم السلام- آن تأویلى نیست که نامبردگان پیش گرفته‌اند، چه تأویل باصطلاح آقایان‌ عبارتست از معنائى که مخالف ظاهر کلام باشد، و با لغات و واژه‌هاى مستحدثى که در زبان‌ مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رایج گشته جور درآید، ولى تأویلى که منظور قرآنکریم است، و در آیاتى از قرآن نامش برده شده، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نیست، که انشاء الله در اوائل سوره آل عمران توضیح بیشتر آن خواهد آمد.


این وضع تفسیر قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟ در این اعصار مسلک‌ تازه‌اى در تفسیر پیدا شد، و آن این است، جمعى که خود را مسلمان مى‌دانند، در اثر فرورفتگى وغور در علوم طبیعی ، و امثال آن، که اساسش حس و تجربه است، و نیز غور در مسائل اجتماعى، که اساسش تجربه و آمارگیرى است، روحیه حسی ‌گرایی پیدا کرده، بطرف مذهب فلاسفه مادى وحسى سابق اروپائى تمایل پیدا کردند، و یا به سمت مذهب اصالت عمل لیز خوردند، مذهبى که‌مى‌گوید: (هیچ ارزشى براى ادراکات انسان نیست، مگر آن ادراکاتى که منشا عمل باشد، آنهم‌ عملى که به درد حوائج زندگى مادى بخورد، حوائجى که جبر زندگى آن را معین مى‌کند.)این مذهب اصالت است که پاره‌اى مسلمان نما به سوى آن گرائیده‌اند، و در نتیجه گفته‌اند: معارف دینى نمیتواند مخالف با علم باشد، و علم می‌گوید اصالت وجود تنها مال ماده و خواص‌ محسوس آنست، پس در دین و معارف آن هم هر چه که از دائره مادیات بیرون است، و حس ما آن‌ را لمس نمی‌کند، مانند عرش ، و کرسی ، و لوح ، و قلم ، و امثال آن باید به یک صورت تأویل شود. و اگر از وجود هر چیزى خبر دهد که علوم متعرض آن نیست، مانند وجود معاد و جزئیات‌آن، باید با قوانین مادى توجیه شود.
و نیز آنچه که تشریع بر آن تکیه کرده، از قبیل وحی ، و فرشته ، و شیطان، و نبوت، و رسالت ، و امامت، و امثال آن، همه امور روحى هستند که به تناسب نام یکى را وحی و نام دیگرى را ملک وغیره مى‌گذاریم، و روح هم خودش پدیده‌اى مادى و نوعى از خواص ماده است، و مسئله تشریع‌ هم اساسش یک نبوغ خاص اجتماعى است، که میتواند قوانین خود را بر پایه افکار صالح بنا کند، تا اجتماعى صالح و راقى بسازد.

۶.۱ - نظر مسلمان نماها درباره روایات

این آراء مسلمان‌نماهاى اعصار جدید در باره معارف قرآن است، و اما در باره روایات ‌می‌گویند: از آنجائیکه در میان روایات احادیثى جعلى دسیسه شده، و راه یافته، لذا بطور کلى به هیچ‌حدیثى نمى‌توان اعتماد نمود، مگر آن حدیثى که با کتاب یعنى قرآن کریم موافق باشد، و کتاب هم‌باید با آیات خودش و با راهنمائى علم، تفسیر شود، نه به آراء و مذاهب سابق، که اساسش استدلال‌از راه عقل است، چون علم همه آنها را باطل کرده، زیرا اساس علم حس و تجربه است.
این‌ها سخنانى است که آقایان یا صریحا گفته‌اند، و یا لازمه این گفتارشان است، که باید طریق حس و تجربه را پیروى کرد، و ما در اینجا در صدد آن نیستیم که اصول علمى و فلسفی آنان رابررسى نموده، و در باره دیوارى که روى این اساس چیده‌اند بحث کنیم.

۶.۱.۱ - اشکال

تنها این را می‌گوئیم که اشکالى که بر طریقه مفسرین گذشته کرده‌اند، ( تفسیرشان تفسیر نیست، بلکه تطبیق است)، عینا بخود آنان وارد است، هر چند که با طمطراقى هر چه بیشتر دعوى‌ مى‌کنند که تفسیر واقعى قرآن همین است که ما داریم.
براى این که اگر آقایان مانند مفسرین سلف معلومات خود را بر قرآن تحمیل نکرده‌اند، پس‌ چرا نظریه‌هاى علمى را اصل مسلم گرفته، تجاوز از آنرا جایز نمیدانند، پس اینان نیز در انحراف‌سلف شریک‌اند، و چیزى از آنچه را که آنان فاسد کردند اصلاح نکردند.

۶.۱.۲ - نقص و انحراف مشترک برخی مسلک‌هاى تفسیرى

نقص و انحراف مشترک تمام مسلک‌هاى تفسیرى یاد شده و لازمه این نقص و خواننده عزیز اگر در این مسلک‌هائى که در باره تفسیر برایش نقل کردیم دقت بفرماید، خواهد دید که همه در این نقص(که نقص بسیار بزرگى است)شریکند: که آنچه از ابحاث علمى و یا فلسفى بدست آورده‌اند، بر قرآن کریم تحمیل نموده‌اند، بدون اینکه مدالیل آیات بر آنها دلالت‌داشته باشد، و در نتیجه تفسیر اینان نیز تطبیق شده، و تطبیق خود را تفسیر نام نهادند، و حقایق‌ قرآن را به صورت مجازها در آورده، تنزیل عده‌اى از آیات را تأویل کردند. مفاهیم آیات قرآنى بدون ابهام و اغلاق است و منشا اختلافات، اختلاف در مصادیق است و لازمه این انحراف - (همانطور که در اوائل گفتار اشاره کردیم)این شد که قرآنى که‌خودش را به(هدى للعالمین)، و(نورا مبینا)، و(تبیانا لکل شى‌ء)، معرفى نموده، هدایت نباشد، مگر به کمک غیر خودش، و بجاى نور مبین مستنیر به غیرش باشد، از غیر خودش نور بگیرد، و بوسیله غیر خودش بیان شود، حالا آن غیر چیست؟ که ما را بسوى قرآن هدایت مى‌کند، و به قرآن‌ نور و بیان میدهد؟! نمیدانیم، و اگر آن علمى که بزعم آقایان نور بخش و مبین قرآن و هادى بسوى‌ آنست، و خودش مورد اختلاف شد، (که مورد اختلاف هم شده، و چه اختلاف شدیدى)آیا مرجع‌چه خواهد بود؟! نمیدانیم.
و بهر حال هیچیک از این اختلافاتی‌که ذکر شد، منشاش اختلاف نظر در مفهوم لفظ آیه ، ومعناى لغوى و عرفى عربى مفرد آن، و جمله‌اش نبوده، براى اینکه هم کلمات قرآن، و هم جملات‌آن، و آیاتش کلامى است عربى، و آنهم عربى آشکار، آنچنانکه در فهم آن هیچ عرب و غیر عربى‌که عارف به لغت و اسالیب کلام عربى است توقف نمى‌کند.


و در میان همه آیات قرآن، (که بیش از چند هزار آیه است)، حتى یک آیه نمى‌یابیم که در مفهومش اغلاق و تعقیدى باشد، بطوریکه ذهن خواننده در فهم معناى آن دچار حیرت و سرگردانى‌ شود، و چطور چنین نباشد و حال آنکه قرآن فصیح‌ترین کلام عرب است، و ابتدائى‌ترین شرط فصاحت این است که اغلاق و تعقید نداشته باشد، و حتى آن آیاتى هم که جزو متشابهات قرآن‌ بشمار مى‌آیند، مانند آیات نسخ شده، و امثال آن، در مفهومش غایت وضوح و روشنى را دارد، وتشابهش بخاطر این است که مراد از آن را نمیدانیم، نه اینکه معناى ظاهرش نامعلوم باشد.
پس این اختلاف از ناحیه معناى کلمات پیدا نشده، بلکه همه آنها از اختلاف در مصداق‌کلمات پیدا شده، و هر مذهب و مسلکى کلمات و جملات قرآن را بمصداقى حمل کرده‌اند، که آن‌دیگرى قبول ندارد، این از مدلول تصورى و تصدیقى کلمه، چیزى فهمیده، و آن دیگرى چیزى‌دیگر.
توضیح اینکه انس و عادت(همانطورى که گفته شده)، باعث می‌شود که ذهن آدمى در هنگام‌شنیدن یک کلمه، و یا یک جمله، به معناى مادى آن سبقت جوید، و قبل از هر معناى دیگر، آن معناى‌مادى و یا لواحق آن به ذهن در آید، و ما انسانها از آنجائیکه بدنهایمان، و قواى بدنیمان، مادام که دراین دنیاى مادى هستیم، در ماده غوطه‌ور است، و سر و کارش همه با ماده است، لذا مثلا اگر لفظ‌ حیات ، و علم ، و قدرت ، و سمع ، و بصر ، و کلام ، و اراده ، و رضا ، و غضب ، و خلق ، و امر ، و امثال‌ آنرا مى‌شنویم، فورا معناى مادى اینها به ذهن ما در مى‌آید، همان معنائى که از این کلمات در خود سراغ داریم.
و همچنین وقتى کلمات آسمان ، و زمین ، و لوح ، و قلم ، و عرش ، و کرسی ، و فرشته ، و بال‌فرشته، و شیطان ، و لشگریان او، از پیاده نظام، و سواره نظامش را مى‌شنویم، مصادیق طبیعى و مادى آن به ذهن ما سبقت می‌جوید، و قبل از هر معناى دیگرى داخل در فهم ما مى‌شود.
و چون مى‌شنویم که میگویند: خدا عالم را خلق کرده، و یا فلان کار را کرده، و یا بفلان چیزعالم است، و یا فلان چیز را اراده کرده، و یا خواسته، و یا مى‌خواهد، همه اینها را مانند خلق ، و علم ، و اراده ، و مشیت ، خودمان مقید بزمانش مى‌کنیم، چون معهود در ذهن ما این است که خواسته‌ماضى و مربوط به گذشته است، و میخواهد مضارع و مربوط به آینده است، در باره(خواسته ومیخواهد)خدا همین فرق را مى‌گذاریم.
باز وقتى مى‌شنویم که خدایتعالى مى‌فرماید: (و لدینا مزید) نزد ما بیشتر هم هست، و یامى‌فرماید: (لاتخذناه من لدنا، از نزد خود مى‌گیریم نه از میان شما)و یا مى‌فرماید: (و ما عند الله‌خیر، آنچه نزد خدا است بهتر است، و یا مى‌فرماید)(الیه ترجعون، به نزد او بر مى‌گردید)، فورا به ذهنمان مى‌رسد که کلمه(نزد)همان معنائى را در باره خدا مى‌دهد، که در باره ما مى‌دهد، و آن‌عبارت است از حضور در مکانى که ما هستیم.
و چون مى‌شنویم که مى‌فرماید: (و اذا اردنا ان نهلک قریة، امرنا مترفیها) چون بخواهیم‌ قریه‌اى را هلاک کنیم بعیاش‌هایش دستور مى‌دهیم که...، و یا مى‌شنویم که مى‌فرماید: (و نرید ان‌نمن) اراده کرده‌ایم که منت نهیم...، و یا مى‌شنویم که مى‌فرماید: (یرید الله بکم الیسر، خدا آسانى‌براى شما اراده کرده)، فورا به ذهنمان مى‌رسد که اراده خدا هم از سنخ اراده ما است، و از این‌قبیل کلمات را وقتى مى‌شنویم، مقید به آن قیودى مى‌کنیم که در خود ما مقید به آنها است.
چاره‌اى هم نداریم، براى اینکه از روز اول که ما ابناء بشر لفظ، (چه فارسی چه عربی و چه‌هر زبانى دیگر)را وضع کردیم، براى این وضع کردیم که موجودى اجتماعى بودیم، و ناگزیر بودیم، منویات خود را به یکدیگر بفهمانیم، و فهماندن منویات وسیله‌اى مى‌خواهد، لذا با یکدیگر قرار گذاشتیم قبلا که هر وقت من صداى(آب)را از خود در آوردم، تو بدان که من آن چیزى رامیگویم، که رفع تشنگى مى‌کند، و به همین منوال الفاظ دیگر).
و زندگى اجتماعى را هم حوائج مادى به گردن ما گذاشت، چون منظور از آن این بود که‌دست به دست هم داده، هر یک، یکى از کارهاى اجتماع را انجام دهیم، تا به این وسیله استکمال کرده‌باشیم، و کارهاى اجتماعى همه مربوط به امور مادى، و لوازم آنست، ناگزیر الفاظ را وضع کردیم، براى مسمى‌هائى که غرض ما را تامین مى‌کند، روى این جهت هر لفظى را که مى‌شنویم، فورا معناى مادیش به ذهنمان مى‌رسد.

۷.۱ - عدم تغییر دلالت الفاظ موضوعه با تغییر شکل موضوع له

لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم، براى آن چیزى وضع کردیم که‌فلان فائده را بما مى‌دهد، حالا اگر آن چیز شکل و قیافه‌اش تغییر کرد، مادام که آن فائده را مى‌دهد، باز لفظ نام برده، نام آن چیز هست، توضیح اینکه: اشیائى که ما براى هر یک نامى نهاده‌ایم از آنجاکه مادى هستند، محکوم به تغییر و تبدلند، چون حوائج آدمى رو به تبدل
است، و روز به روز تکامل‌مى‌یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزى که بزبان جارى کردیم، بعنوان نام یک ظرفى بود، که‌روغن در آن مى‌ریختیم، و فتیله‌اى در آن روغن مى‌انداختیم، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون‌گذاشته، روشن مى‌کردیم، تا در شب‌هاى تاریک پیش پاى ما را روشن کند، و هر وقت کلمه(چراغ)به زبان مى‌آوردیم شنونده چنین چیزى از آن مى‌فهمید، ولى روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتى که ازاجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالى آن هست، نه روغنش، و نه‌فتیله‌اش، ولى در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ، براى چه؟براى اینکه از لامپ همان فائده‌ را مى‌بریم که از پیه سوز سابق مى‌بردیم.
و همچنین کلمه میزان یا ترازو ، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم، طبق قرار قبلى‌ براى، این آنرا وضع کردیم، که شنونده از آن چیزیرا بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده‌ مى‌شود، ولى امروز آلاتى درست کرده‌ایم، که با آن حرارت، و برودت، را هم مى‌سنجیم، پس این‌ هم میزان هست، چیزیکه هست میزان الحرارة است، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب وچماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است.
پس بنا بر این هر چند که مسماى نامها تغییر کرده، بحدى که از اجزاء سابقش نه ذاتى مانده، ونه صفاتى، و لکن نامها همچنان باقى مانده است، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول ما از نام‌گذارى، فائده و غرضى بود که از مسماها عاید ما مى‌شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن‌فائده و آن غرض حاصل است، اسم هم بر آن صادق است، در نتیجه مادام که غرض سنجش، ونورگیرى، و دفاع ، و غیره باقى است نام میزان، و چراغ، و اسلحه ، نیز باقى است.
بنا بر این باید توجه داشته باشیم، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم، و صادق نبودن‌ آن، موجود بودن غرض، و غایت، و موجود نبودن آنست، و نباید نسبت به لفظ اسم جمود به خرج‌داده، و آن را نام یک صورت بدانیم، و تا قیامت هر وقت چراغ میگوئیم، باز همان پیه سوز را اراده‌کنیم

۷.۲ - جمود مقلدین از اصحاب حدیث به ظواهر آیات و رد بر آنها

اما متاسفانه انس و عادت نمی‌گذارد ما این توجه را داشته باشیم، و همین باعث‌شده که مقلدین از اصحاب حدیث، چون فرقه حشویه ، و مجسمه ، به ظواهر آیات جمود کرده، و آیات رابه همان ظواهر تفسیر کنند، گو اینکه این جمود، جمود بر ظواهر نیست، بلکه جمود بر انس و عادت‌ است در تشخیص مصادیق.
و در بین خود ظواهر، ظواهرى هست که این جمود را تخطئه مى‌کند، و روشن مى‌سازد که‌ اتکاء و اعتماد کردن در فهم معانى آیات، بر انس و عادت، مقاصد آیات را در هم و بر هم نموده، امرفهم را مختل میسازد، مانند آیه: (لیس کمثله شى‌ء) و آیه: (سبحان الله عما یصفون)، چون اگر درک خدا ، چون درک ما باشد، او مثل ما خواهد بود، در حالى که آیه اولى میگوید: او مثل ندارد، و آیه سومى او را از آنچه که مادر باره‌اش بگوئیم، منزه مى‌دارد.
و همین جهت باعث ‌شده که دیگر مردم در درک معانى آیات، به فهم عادى و مصداقهاى ‌مانوس در ذهن اکتفاء نکنند، همچنانکه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات، انسان راوادار کرده تا دست به دامان بحثهاى علمى شود، و تجویز کند که بحث را در فهم حقایق قرآن وتشخیص مقاصد عالیه آن دخالت دهد.
دو راهى استفاده از علم براى درک حقائق قرآن و جمود به ظواهر آن از یکسو ناگزیر بود دنبال علم تفسیر برود، و حقایق قرآن را با ذهنى ساده، نه با عینک‌معلومات شخصى، مو شکافى کند، و از سوى دیگر در فهم معانى آیات، به فهم عادى و مصداق‌مانوس در ذهن خود قناعت ننموده، و در مثل کلمه(چراغ)را حمل بر پیه سوز نکند، چون اگر از روز اول مى‌خواست بفهم عادى خود قناعت کند، دنبال علم نمى‌رفت، و اگر دو دستى دامن علم راچسبید، براى این بود که فهمید فکرش بدون بحث علمى مصون از خطاء نیست، علاوه بر اینکه‌فکر عادى به تنهائى مجهولات را براى انسان کشف نمیکند.


بر سر این دو راهى، کمتر کسى مى‌تواند راه میانه را برود، نه آنقدر علم را در درک حقایق‌ قرآن دخالت دهد، که سرانجام سر از علم ایقوف و زبر و بینه در آورد، و نه آنقدر بفکر ساده خود جمود دهد، که تا روز قیامت چراغ را بر پیه سوز، و سلاح را بر گرز و کمند، حمل کند.
بلکه در عین اینکه به ذیل ابحاث علمى متمسک مى‌شود، نتائج‌ حاصله را بر قرآن تحمیل‌ نکند، چون فهمیدن حقایق قرآن، و تشخیص مقاصد آن، از راه ابحاث علمى دو جور است، یکى‌اینکه ما در مسئله‌اى که قرآن متعرض آنست، بحثى علمى، و یا فلسفى را آغاز کنیم، و همچنان دنبال‌کنیم، تا حق مطلب برایمان روشن و ثابت‌شود، آنوقت بگوئیم: آیه هم همین را میگوید، این روش هر چند که مورد پسند بحثهاى علمى و نظرى است، و لکن قرآن آن را نمى‌پسندد.
دوم اینکه براى فهم آن مسئله، و تشخیص مقصود آن آیه، از نظائر آن آیه کمک گرفته، منظور از آیه مورد نظر را بدست آوریم، (آنگاه اگر بگوئیم علم هم همین را مى‌گوید عیبى ندارد)، واین روشى است که میتوان آنرا تفسیر خواند، خود قرآن آن را مى‌پسندد، چون قرآن خود را تبیان‌ کل شى‌ء میداند، آنوقت چگونه ممکن است که بیان خودش نباشد، قرآن خود را هدایت مردم وبیناتى از هدى، و جدا سازنده حق از باطل معرفى نموده، مى‌فرماید: (هدى للناس، و بینات من‌الهدى، و الفرقان)، آنوقت چطور ممکن است هدایت ، و بینه ، و فرقان ، و نور مردم در تمامى حوائج‌ زندگی‌شان باشد، ولى در ضرورى‌ترین حاجتشان که فهم خود قرآن است، نه هدایت باشد، و نه‌تبیان، و نه فرمان، و نه نور؟.
قرآن بتمامى افرادى که در راه خدا مجاهدت مى‌کنند مژده داده، که ایشان را به راه‌هاى خودهدایت مى‌کند، و فرموده: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)، آنوقت در مهم‌ترین جهادشان که‌همانا فهم کلام پروردگارشان است، ایشان را هدایت نکند؟(و به فرضیات علمى احاله کند)، و چه‌ جهادى اعظم از مجاهدت در فهم کتاب خدا ، و چه سبیلى بهتر از سبیل قرآن بشر را بسوى اوهدایت میکند؟!و آیاتى که قرآنرا چنین معرفى مى‌کند بسیار است، که انشاء الله در بحث محکم و متشابه ، در اوائل سوره آل عمران به همه آنها اشاره نموده، در اطرافش بحث مفصل مى‌کنیم.


رسولى که خدا قرآن را نخست به او تعلیم کرده، و او را معلم سایرین قرار داده، و فرموده: (نزل به‌الروح الامین، على قلبک)، (روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده)، و نیز فرموده: (و انزلنا الیک‌الذکر، لتبین للناس ما نزل الیهم)، (ما کتاب را بر تو نازل کردیم، تا براى مردم بیان کنى، که چه چیز براى آنان نازل شده)...، و نیز فرموده: (یتلوا علیهم آیاته، و یزکیهم، و یعلمهم الکتاب و الحکمة)، (آیات آنرا بر شما می‌خواند و شما را تزکیه نموده، کتاب و حکمت را تعلیمتان مى‌دهد)....
و امامان اهل بیت که رسول‌خدا - صلی الله علیه و آله-ایشان‌را در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنی (انى‌تارک فیکم الثقلین، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا، کتاب الله و عترتى، اهل بیتى، و انهمالن یفترقا، حتى یردا على الحوض، من دو چیز گران در شما جانشین مى‌گذارم، که مادام به آن دوتمسک جوئید، ابدا بعد از من گمراه نمى‌شوید، یکى کتاب خدا، و یکى عترتم اهل‌بیتم را، و این دو حتى چشم بر هم زدنى از یکدیگر جدا نمى‌شوند، تا کنار حوض بر من در آیند)،
[۲۰] احقاق الحق، ج۹، ص۳۰۹ - ۳۷۱ .
منصوب براى‌چنین مقامى کرده، و خدا هم تصدیقش کرده، که فرموده: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهر کم تطهیرا)، و نیز علم به قرآن را از غیر ایشان که مطهرین‌اند نفى کرده، و فرموده: (انه لقرآن کریم، فى کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون، (به درستى که این قرآن کتابى است کریم‌و خواندنى در کتابى مکنون که احدى جز مطهرین با آن تماس ندارد).
پیغمبر و این امامان اهل بیت - علیه السلام -، طریقه‌شان در تعلیم و تفسیر قرآن کریم، بطوریکه از احادیث تفسیرى آنان بر مى‌آید، همین طریقه‌اى است که ما بیان کردیم، و ما بزودى آن‌احادیث را در ضمن بحث‌هاى روایتى این کتاب از نظر خواننده عزیز مى‌گذرانیم، آنوقت‌خواهیددید که هیچ اهل بحثى در آن همه روایت‌حتى به یک حدیث برنمی‌خورد، که رسول‌خدا و یا ائمه اهل‌بیت - علیه السلام - در تفسیر آیه‌اى از حجت و برهانى علمى و نظرى و یا فرضیه‌اى علمى کمک‌گرفته باشند.
و چطور ممکن است چنین کارى کرده باشند؟با اینکه رسول خدا- صلی الله علیه و آله-در باره قرآن کریم‌ فرمود: (وقتى فتنه‌ها چون پاره‌هاى شبى دیجور راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه کردند، در آن‌هنگام بر شما باد بقرآن، که او شافعی است، که شفاعت و وساطتش امضاء شده، و شکوه‌گرى از نقائص بشر است که خدا او را تصدیق کرده، هر کس آن را به عنوان کارنامه پیش روى خود بگذارد، تا به آن عمل کند، او وى را به سوى بهشت مى‌کشاند، و هر کس آن را پشت‌سر اندازد، و به برنامه‌هائى‌دیگر عمل کند، همان قرآن او را از پشت‌سر به سوى آتش مى‌راند.
قرآن دلیلى است که بسوى بهترین سبیل راه مى‌نماید، و آن کتاب تفصیل، و جدا سازى حق‌از باطل است، و کتاب بیان است، که هر لحظه به تو سعادتى میدهد، کتاب فصل است، نه شوخى، کتابى است که ظاهرى و باطنى دارد، ظاهرش همه حکمت است، و باطنش همه علم، ظاهرش‌ظریف و لطیف، و باطنش بسیار ژرف و عمیق است، قرآن داراى دلالتها و علامتها است، و تازه‌دلالتهایش هم دلالاتى دارد عجائب قرآن را نمى‌توان شمرد، غرائب آن هرگز کهنه نمى‌شود، در آن‌چراغهاى هدایت، و مناره‌هاى حکمت است، قرآن دلیل بر هر پسندیده است نزد کسى که انصاف‌ داشته باشد.
[۲۴] عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲.
بنا بر این بر هر کسى لازم است که دیدگان خود را در آن بچراند، و نظر خود را به این صفات‌برساند(و با این صفات به قرآن نظر کند)تا دچار هلاکت نشود، و از خلیدن خار به پاى چشمش رهائى یابد، چه تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر است، چنین کسى مانند چراغ بدستى میماند که‌در تاریکیهاى شب نور دارد، و به سهولت و بخوبى میتواند از خطرهائى که تاریکى مى‌آفریندرهائى یابد، علاوه بر اینکه در مسیر خود توقفى ندارد، على - علیه السلام - هم(به طوریکه در نهج البلاغه آمده)مى‌فرماید: ( قرآن چنین است که پاره‌اى از آن پاره‌اى دیگر را بیان میکند، وبعضى از آن شاهد بعضى دیگر است)....
[۲۵] سیدرضی، نهج البلاغه، ترجمه فیض، خطبه ۱۳۳، ص۴۱۴.
و این یگانه راه مستقیم و روش بى نقصى است که معلمین قرآن و هادیان آن، ائمه - علیه السلام - پیموده‌اند.

۹.۱ - پیروى از روش ائمه در تفسیر المیزان

و ما نیز بیارى خداى سبحان روش تفسیرى خود را به همین طرز قرار مى‌دهیم، و از آیات‌ قرآن در ضمن بیاناتى بحث مى‌کنیم، و به هیچ وجه بحثى نظرى، و فلسفى، و یا به فرضیه‌اى علمى، یامکاشفه‌اى عرفانى، تکیه نمى‌کنیم.
و نیز در این تفسیر در جهات ادبى قرآن بیش از آن مقدارى که در فهم معنا از اسلوب عربى‌ محتاج به آن هستیم، و تا آن نکته را بیان نکنیم از اسلوب عربى کلام آن معنا را نمى‌فهمیم، و یامقدمه‌اى بدیهى، و یا مقدمه‌اى علمى که فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذکر نمى‌کنیم.
بنا بر این از آنچه تاکنون بیان کردیم به دست آمد، که ما در این تفسیر به منظور اینکه به طریقه ‌اهل بیت - علیه الاسلام- تفسیر کرده باشیم تنها در جهات زیر بحث مى‌کنیم:
۱ - معارفى که مربوط است به اسماء خداى سبحان و صفات او، از حیات ، و علم ، و قدرت ، و سمع ، و بصر ، و یکتائى، و امثال آن، و اما ذات خداى عز و جل، بزودى خواهى دید که قرآن کریم‌ آن ذات مقدس را غنى از بیان مى‌داند.
۲ - معارف مربوط به افعال خدایتعالى، چون خلق ، و امر ، و اراده ، و مشیت ، و هدایت ، و اضلال ، و قضاء ، و قدر ، و جبر ، و تفویض ، و رضا ، و غضب ، و امثال آن، از کارهاى متفرق.
۳ - معارفى که مربوط است بواسطه‌هائى که بین او و انسان هستند، مانند حجابها، و لوح و قلم و عرش و کرسی ، و بیت المعمور ، و آسمان ، و زمین ، و ملائکه، و شیطانها، و جن، و غیر ذلک.
۴ - معارفى که مربوط است به خود انسان در زندگى قبل از دنیا .
۵ - معارفى که مربوط است بانسان در دنیا، چون تاریخ پیدایش نوع او، و خودشناسیش، وشناسائى اصول اجتماعى، و مسئله نبوت و رسالت و وحی و الهام ، و کتاب، و دین، و شریعت، که از این باب است مقامات انبیاء ، که از داستانهاى آنان استفاده مى‌شود،لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم، براى آن چیزى وضع کردیم که از حجت و برهانى علمى و نظرى و یا فرضیه همان داستانهائى که قرآن کریم از آن حضرات حکایت کرده است.
۶ - معارف مربوط به انسان در عوالم بعد از دنیا، یعنى عالم برزخ و معاد .
۷ - معارف مربوط به اخلاق نیک و بد انسان، که مقامات اولیاء در صراط بندگى یعنى‌ اسلام و ایمان و احسان و اخبات و اخلاص و غیر ذلک مربوط به این معارف است.
و اما آیاتى که مربوط است به احکام دینى، در این تفسیر پیرامون آنها بحث نشده، چونکه‌بحث پیرامون آنها مربوط به کتاب فقه است نه تفسیر.

۹.۱.۱ - نتیجه

نتیجه این طریقه از تفسیر این شده که در تمامى این کتاب و در تفسیر همه آیات قرآنى‌ یک بار هم نمى‌بینى که آیه‌اى را بر معنائى خلاف ظاهر حمل کرده باشیم، پس در این کتاب تأویلى‌ که دیگران بسیار دارند نمى‌بینى، بله تأویل به آن معنائى که قرآن در چند جا اثباتش مى‌کند، به زودى‌خواهى دید که آن تأویل اصلا از قبیل معانى نیست.
سپس در هر چند آیه بعد از تمام شدن بحثها و بیانات تفسیرى، بحث‌هائى متفرق از روایات‌قرار داده‌ایم، و در آن بان مقدار که بر ایمان امکان داشت، از روایات منقوله از رسول خدا - صلی الله علیه و آله-وائمه اهل بیت‌- سلام الله علیهم اجمعین- هم از طرق عامه و هم خاصه ایراد نموده‌ایم، و اما آن روایاتى‌ که از مفسرین صحابه و تابعین چیزى نقل مى‌کند، در این کتاب نقل نکردیم، براى اینکه صرف نظر از اینکه روایاتى است در هم و بر هم، کلام صحابه و تابعین حجیتى براى مسلمانان ندارد، (مگر روایاتى که بعنوان موقوفه نقل شده است).
و بزودى اهل بحث اگر در روایات منقوله از ائمه - علیه الاسلام- دقت بفرمایند مطلع خواهدشد که این طریقه نوینى که بیانات این کتاب بر آن اساس نهاده شده، طریقه‌اى جدید نیست، بلکه‌قدیمى‌ترین طریقه‌اى است که در فن تفسیر سلوک شده، و طریقه - معلمین تفسیر سلام‌الله علیهم- است.
البته در خلال این کتاب بحث‌هاى مختلف فلسفى، و علمى، و تاریخى، و اجتماعى، واخلاقى، هست، که در آنها نیز به مقدار وسعمان بحث کرده‌ایم، و در همه این بحث‌ها به ذکر آن‌ مقدماتى که سنخیت با بحث داشته اکتفاء نموده، و از ذکر مقدماتى که مقدمیت ندارد، و خارج ازطور بحث است‌خوددارى نمودیم.


۱. بقره /سوره۲، آیه۱۵۱.    
۲. آل عمران /سوره۳، آیه۷.    
۳. آل عمران /سوره۳، آیه۹۶.    
۴. نساء /سوره۴، آیه۱۷۴.    
۵. نحل /سوره۱۶، آیه۸۹.    
۶. ق /سوره۵۰، آیه۳۵.    
۷. انبیاء /سوره۲۱، آیه۱۷.    
۸. آل عمران /سوره۳، آیه۱۹۸.    
۹. بقره /سوره۲، آیه۲۸.    
۱۰. اسراء /سوره۱۷، آیه۱۶.    
۱۱. قصص /سوره۲۸، آیه۵.    
۱۲. بقره /سوره۲، آیه۱۸۵.    
۱۳. شوری/سوره۴۲، آیه۱۱.    
۱۴. مؤمنون/سوره۲۳، آیه۹۱۹.    
۱۵. بقره/سوره۲، آیه۱۸۵.    
۱۶. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۶۹.    
۱۷. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۹۴.    
۱۸. نحل/سوره۱۶، آیه۴۴.    
۱۹. آل عمران/سوره۳، آیه۱۶۴.    
۲۰. احقاق الحق، ج۹، ص۳۰۹ - ۳۷۱ .
۲۱. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۴۱۳.    
۲۲. احزاب /سوره۳۳، آیه۳۳.    
۲۳. واقعه /سوره۵۶، آیه۷۹.    
۲۴. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲.
۲۵. سیدرضی، نهج البلاغه، ترجمه فیض، خطبه ۱۳۳، ص۴۱۴.



سایت بلاغ، المیزان، جلد اول، صفحه۷، برگرفته از مقاله «بررسی روش‌های تفسیری و بیان روش تفسیری کتاب المیزان».




جعبه ابزار