رابطه دین و اخلاق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دین در ابعاد گوناگونی همچون پیریزی نظام ارزشی، فراهم آوردن ضمانت اجرایی و تقویت
انگیزه درونی به یاری
اخلاق میشتابد و آدمیان را به
تهذیب و
تزکیه روحی فرا میخواند. پیوند دین و اخلاق از زوایای گوناگونی قابل بررسی است و نویسنده در این نوشتار به
نقد دیدگاهی پرداخته که از
تقابل دین و اخلاق سخن میگوید و اخلاق دینی را تعبیری خود
متناقض میخواند.
رابطه
دین و
اخلاق یکی از مباحث دراز دامنه و با پیشینهای چند هزار ساله است (برای نمونه، ذاتی یا الهی بودن
حسن و قبح افعال، دست کم از زمان
سقراط مطرح بوده است.
که در دهههای اخیر نیز از زوایای گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برخی دین و اخلاق را به یکدیگر فروکاسته،
عبادت و
بندگی را جز خدمت
خلق ندانستهاند. گروهی اخلاق را بخشی از دین به شمار آورده و پارهای دیگر دین را در اخلاق گنجاندهاند. (ویلیام بارتلی در این باره دیدگاههای شش گانهای را مطرح ساخته و در کتاب Morality and Religion به بررسی آنها پرداخته است) برخی بر این باورند که با کنار رفتن دین، اخلاق نیز رخت برمیبندد و اگر خدایی نباشد، همه چیز روا خواهد بود؛ و گروهی دیگر
اعتقاد به خدای ادیان توحیدی را ویرانگر اخلاق میشمارند.
به هر حال، بسیاری از دینداران،
نزاع دین و اخلاق را ظاهری میدانند و برای برطرف ساختن آن، راهکارهایی کم و بیش مشابه با آنچه در سایر ابعاد تعارض
عقل و
وحی مطرح گشته است، ارائه میدهند.
اما برخی از ایمان گرایان مسیحی این
تعارض را واقعی و اجتنابناپذیر میشمارند و
ایمان دینی را فراتر از اخلاق میخوانند. کی یرکگارد (۱۸۱۳- ۱۸۵۵ م) بزرگترین شخصیتی است که از این زاویه مورد توجه قرار گرفته و کتاب «ترس و لرز» او بیانگر این دیدگاه به شمار آمده است.
قهرمان اصلی این کتاب،
ابراهیم (علیهالسّلام) است که در سنین کهن سالی ماموریت مییابد تا فرزندی را که پس از سالها انتظار بدو بخشیدهاند، به دست خود قربانی کند.
«و
خداوند ابراهیم را
امتحان کرد و به او گفت:
اسحاق، (در متون مقدس اسلامی و
یهودی -
مسیحی، تفاوتهایی در نقل این داستان به چشم میخورد، برای نمونه
قرآن کریم «
اسماعیل» را ذبیح الله میخواند:
در حالی که در
تورات از فرمان خدا درباره ذبح «اسحاق» سخن رفته است
) تنها پسرت را که دوستش میداری برگیر و به وادی موریه برو، و در آنجا او را برفراز
کوهی که به تو نشان خواهم داد به قربانی بسوزان». بدین گونه همه چیز از دست رفته بود، وحشتناکتر از آنکه اگر هرگز نمیبود! پس خداوند فقط ابراهیم را به
بازی گرفته بود! او با
معجزه خویش محال را تحقق بخشیده بود و اکنون آن را نابود میکرد. این بیگمان دیوانگی بود، اما ابراهیم بر آن نخندید.... هفتاد
سال انتظار مؤمنانه، شادی کوتاه تحقق انتظار، کیست که عصای پیرمرد را میرباید؟ کیست که میخواهد پیرمرد به
دست خود آن را بشکند؟... آیا هیچ رحمی بر این سالخورده ارجمند یا بر آن کودک معصوم روا نیست؟
آری، «از دیدگاه اخلاقی...
پدر باید پسرش را
دوست بدارد، اما این رابطه اخلاقی در مقابل رابطه
مطلق با خدا به مرتبهای نسبی تنزل یافته است.»
و چنین بود که ابراهیم، این شهسوار ایمان، بدون هیچ تردیدی
کارد را بر گلوی فرزندش گذاشت و با این کار، «از کل حوزه اخلاق فراتر رفت».
این سخن بدان معنا است که انسان
مؤمن، با خدایی در ارتباط است که «خواستههایش مطلق است و با سنجههای
عقل بشری سنجیدنی نیست».
تقابل دین و اخلاق هر چند خداباورانی همچون کی یرکگارد را از جاده ایمان خارج نمیسازد؛ رهزن
اندیشه بسیاری از خردورزان میگردد و اگر چاره درستی برای آن فراهم نیاید، به اخلاق دین زدایی شده (سکولار) میانجامد. کسانی که از
اخلاق سکولار جانبداری میکنند،
اخلاق دینی را دارای کاستیها و پیامدهای ناگواری دانستهاند که اینک به مهمترین آنها اشاره میکنیم.
خردهگیران بر اخلاق دینی بر این باورند که گزارههای دینی - حتی گزارهای چون «خدا وجود دارد» - اگر خردستیز نباشند، دست کم خرد گریزند و به همین دلیل نمیتوانند مبنایی تزلزلناپذیر برای اخلاق فراهم آورند. آنچه فراتر از
درک عقل است، احتمال
صدق و کذبش مساوی است؛ از این رو اخلاقی که بر این پایههای سستبنیان استوار است، استحکامی ندارد و آرامش روانی را برای آدمی به ارمغان نمیآورد. (این اشکال در منبع زیر گزارش شده است:
)
سستی این
استدلال به خوبی
آشکار است و نیاز به توضیح چندانی ندارد. اندیشمندان
مسلمان نه تنها خردستیزی، بلکه خردگریزی پایههای اساسی دین را نیز نمیپذیرند و
اعتقاد به چنین گزارههایی را توصیه نمیکنند. در امور زیربنایی دین، تنها ملاک ارزیابی و یگانه داور حقیقی، عقل و خرد آدمی است و تنها پس از گذر از این مرحله است که میتوان از امور فراعقلی سخن گفت و گزارههای خردگریز را پذیرفت. بدیهی است که چنین گزارههایی به دلیل آنکه بر پایههایی تزلزل ناپذیر استوارند، از اعتبار کافی برخوردار بوده، به تزلزل اخلاقی نمیانجامند.
این اشکال به
علم پیشین الهی اختصاص ندارد، بلکه هر آموزه دینی (همچون اعتقاد به
قضا و قدر و فاعلیت مطلق خداوند) که با
اختیار انسان ناسازگار مینماید، در اینجا به کار میآید. پیش فرض اساسی اخلاق، اختیار و
آزادی انسان است. بر این اساس، اگر خداوند - چنان که ادیان توحیدی میگویند - پیشاپیش، همه چیز را بداند، جایی برای اختیار آدمی و در نتیجه، اخلاق باقی نمیماند: «اگر همه افعال همان گونه که خداوند پیش بینی نموده، روی خواهند داد، هیچ کس توان آن را نخواهد داشت که
راه دیگری در پیش گیرد».
من می خورم و هر که چو من
اهل بود می
خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من
حق ز
ازل میدانست گر می نخورم علم خدا
جهل بود
رابطه میان علم پیشین الهی و اختیار انسان بحث گستردهای است که همواره اندیشمندان را در شرق و غرب عالم به خود مشغول داشته است.
یکی از پاسخهای ساده - و در عین حال قاطع - به اشکال مورد
اشاره آن است که خداوند همچنان که میداند چه افعالی از آدمی سر میزند، از اختیاری بودن آنها نیز آگاه است؛ بنابراین اگر این افعال جبری باشند، علم خدا جز جهل نخواهد بود. بر این اساس، خداوند از ازل می خوردن
شاعر را میدانست و از این نکته نیز آگاه بود که او از روی اختیار می خواهد خورد؛ از این رو اختیاری نبودن میخوارگی به معنای بیپایگی علم خداوند است. چنین است که
خواجه نصیرالدین طوسی در پاسخ به
رباعی پیشین میگوید:
این نکته نگوید آن که او اهل بود زیرا که جواب شبههاش سهل بود
علم ازلی علت
عصیان گشتن نزد عقلا ز غایت جهل بود
اخلاق سکولار راه را برای نسبیت باز میگذارد و براساس آن میتوان قوانین اخلاقی را با دگرگونیهایی که در
جهان روی میدهد، هماهنگ ساخت؛ در حالی که دین دگرگونی اخلاق را بر نمیتابد و بر ثبات قواعد اخلاقی تاکید میورزد. این امر نیز یکی از ضعفهای اخلاق دینی به شمار رفته است.
در نقد این سخن باید گفت که اصول و پایههای اخلاق با تغییرات محیط دگرگونی نمییابند، هر چند چگونگی تحقق بخشیدن به این اصول میتواند به
زمان و
مکان وابسته باشد. برای مثال، اخلاق دینی ما را به رفتار عادلانه فرا میخواند و
عدالت هر چند میتواند در زمانهای گوناگون مصادیق مختلفی بیابد، اما هیچ پدیده طبیعی یا پیشرفت علمی نیکویی این عمل را از آن نمیستاند.
به گمان برخی از دین ستیزان، اخلاق دینی منزلت والای انسانی را نادیده میگیرد و به جای آنکه به انسان - از آن نظر که انسان است - حرمت نهد، معیارهای دیگری را مطرح میسازد؛ بر این اساس، میان خودی و غیر خودی فرق میگذارد و از
خشم و غضب به بیدینان دریغ نمیورزد. برتراند راسل با مقایسه میان
سقراط و
مسیح میگوید: شما سقراط را مردی کاملا مؤدب، به خصوص ملایم و نرم نسبت به کسانی که گوش شنوایی از وی نداشتند ملاحظه مینمایید. از نظر من، برای یک دانشمند ارزندهتر است که چنین راهی را انتخاب کند تا راه خشم و غضب... (اما) در
انجیل میبینید که مسیح گفته است: «شما ای مارها و شما این نسل افعیها، چگونه میتوانید از عقوبت
جهنم نجات یابید؟»
همچنین، ادیان الهی انسان را مملوک خدا میدانند و براساس آن
خداوند را دارای حق ویژهای میشمارند، به گونهای که میتواند خارج از چارچوب قوانین اخلاقی، در ملک خود تصرف نماید و حتی به ریختن
خون انسانی بیگناه فرمان دهد.
خانه خود را همی سوزی بسوز کیست آن کس کو بگوید لایجوز
چنین تفسیری از اخلاق دینی، هر چند با دیدگاههای برخی از مکاتب فکری سازگار است، در اندیشه اصیل اسلامی و در سیره علمی و عملی پیشوایان معصوم، نمیتوان برای آن تاییدی یافت؛ زیرا اولا:
پیامبران الهی و
امامان معصوم (علیهمالسّلام) در محاسن اخلاقی سرآمد همگان بودند و به گواهی اسناد معتبر تاریخی، حتی در
جنگ با دشمنان نیز اخلاق انسانی را فرو نمیگذاشتند
و از پیروان خود نیز شیوهای جز این نمیطلبیدند. ثانیا: هر چند خداوند مالک و هستی بخش
جهان است؛ به دلیل برخورداری از
حکمت کار لغو و قبیح از او سر نمیزند و جز به آنچه ذاتا نیکو است، فرمان نمیدهد. با این حال،
شرط خردورزی آن است که محدودیتهای عقل را نادیده نگیریم و جایی برای امور خردگریز باقی گذاریم و بر آنها بر چسب خردستیزی نزنیم.
برخی از طرفداران
اخلاق سکولار، باور به زندگی پس از
مرگ و
ثواب و
عقاب اخروی را یکی از نقاط ضعف اخلاق دینی به شمار آورده و اعتقاد به
آتش جهنم را روشنگر آتش جنگهای دنیوی خواندهاند: «فکر میکنم این
عقیده که آتش جهنم یک نوع مجازاتی از برای گناهکاران است، عقیدهای ظالمانه میباشد؛ عقیدهای است که
ظلم را در
دنیا گسترش داده و
شکنجه و بیعدالتی را نصیب نسلها و نژادها میکند».
برخی دیگر به همین مساله از زاویه دیگری نگریسته و اخلاق دینی را اخلاقی مصلحتجویانه و کاسبکارانه نامیدهاند. با این توضیح که عمل اخلاقی از جایی آغاز میگردد که سودجوییهای شخصی کنار نهاده شود و جز انجام وظیفه، غرض دیگری در کار نباشد؛ در حالی که ادیان الهی بر
امید به
بهشت یا
ترس از
دوزخ تکیه میزنند و با بهرهگیری از آن، پیروان شان را به رفتار پسندیده فرا میخوانند.
در نقد نکته نخست باید بگوییم: چندان برای ما روشن نیست که چگونه اعتقاد به آتش اخروی، شکنجه و بیعدالتی دنیوی را رونق میبخشد! (شاید مقصود نویسنده این باشد که مجازات اخروی تناسبی با جرائم متخلفین ندارد و از این رو ظالمانه به شمار میآید
و اعتقاد به درستی چنین عمل ظالمانهای راه انجام ظلم و ستم را به روی مؤمنان میگشاید.) اخلاق دینی نه تنها به رواج
بازار بیعدالتی نمیانجامد، بلکه با تاکید بر این نکته که رفتار عادلانه و ظالمانه بیپاسخ نمیماند و هر کس به
پاداش و
کیفر شایسته خود میرسد اجرای اخلاق را تضمین میکند. نکته دوم نیز که بیانگر اخلاق است، بر پایه محکمی استوار نیست.
هر چند از دیدگاه پیشوایان
دین مبین
اسلام، بهترین نوع بندگی و نیکوترین عمل اخلاقی آن است که با انگیزههایی همچون
شوق به بهشت و ترس از دوزخ همراه نباشد؛ از آنجا که همه مؤمنان در یک سطح نیستند، در مراتب پایین سلوک اخلاقی چنین انگیزههایی نیز پذیرفتنی است.
فریدریش نیچه (۱۸۴۴- ۱۹۰۰ م) فیلسوف و اندیشمند آلمانی، در بسیاری از نوشتههای خود از دو نوع اخلاق سخن میراند: اخلاق سروران و اخلاق بردگان.
از دیدگاه وی، ادیانی همچون
مسیحیت با
تشویق آدمیان به سجایایی چون نوع دوستی،
رحم و شفقت و
تسلیم و سرسپاری، شخصیت واقعی انسان را سرکوب میکنند و آن را از شکوفایی باز میدارند:
«
ریشه همه بدیها این است که اخلاق بردهوار افتادگی،
عفاف، خودشکنی و فرمانبری مطلق
پیروزی یافته است.»
اخلاق نوع دوستانه، خودپرستی آدمی را از میان میبرد و «با از بین رفتن خود پرستی، انسانهای بهتر نیز از دست میروند».
فرودستان جامعه چنین اخلاقی را ساخته و به دلیل فراوانی جمعیتشان توانستهاند آن را بر فرادستان و سروان تحمیل نمایند.
به جای دم زدن از برابری انسانها - «که تاکنون مهملی بالاتر از آن بر
زمین وجود نداشته است»
- باید به «انسان برتر (ابرمرد)» بیاندیشیم
و کسب «
قدرت» را در سرلوحه اهداف انسانی بنشانیم.
در این راستا به فلسفهای نیازمندیم که «نیرومند را نیرومندتر سازد و برای خسته از دنیا، فلج کننده و نابودیآور باشد»
؛ در حالی که ادیان راهی کاملا متفاوت در پیش گرفتهاند: دینهای فرمانفرما، از جمله علتهای اصلی فروماندن نوع انسان در مرتبهای پست بودهاند؛ زیرا بسی از آنچه که میبایست نابود شود را نگاه داشتهاند. باید بسی شکرگزارشان بود! از
دست و
زبان که برآید که از عهده شکر آنچه، به مثل، مردان روحانی مسیحیت تاکنون برای
اروپا کردهاند، به درآید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دلدادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن
عصا و تکیهگاهی به نوانان، و کشاندن پریشان - درونان و شوریدگان - از جامعه به دیرها و تیمارستانها... برای خراب کردن نژاد اروپایی چه کاری مانده بود که نکرده باشند؟ وارونه کردن همه ارزشها - این بود آنچه میبایست بکنند! یعنی خردکردن نیرومندان و پوچ کردن امیدهای بزرگ.
سبک نوشتاری نیچه به گونهای است که سخنانش تفسیرهای گوناگون را بر میتابد (نیچه، خود، در این باره به خودستایی پرداخته، میگوید: «خودم یک چیز هستم، نوشتههایم چیزی دیگر. پیش از صحبت درباره کتابهایم جا دارد این پرسش را مطرح کنم که آیا آنها را فهمیدهاند یا نه؟... هنوز
زمان چنین پرسشی فرا نرسیده است. زمان خود من نیز هنوز فرا نرسیده است: هستند کسانی که پس از مرگشان زاده میشوند.... زمانی فرامیرسد که... شاید برای تفسیر (کتاب چنین گفت زرتشت) کرسیهای تخصصی ایجاد شود، اما کاملا تناقضگویی کردهام اگر انتظار داشته باشم از همین امروز
گوش و دستهایی بیابم که بتوانند حقایق مرا بفهمند»
) و در بسیاری از موارد نیز با یکدیگر ناسازگار مینماید. برای نمونه، نیچه بارها از «مرگ خدا» سخن میگوید. این تعبیر نشانگر
الحاد وی به شمار آمده است که در تایید آن میتوان به عباراتی که صراحت بیشتری در انکار خدا دارند، استناد کرد: «ما خدا را انکار میکنیم و با انکار خدا، مسؤولیت را منکر میشویم. تنها با انجام چنین کاری جهان را آزاد میسازیم».
«خدا، نامیرایی
روح،
رستگاری، ماورا، همه مفاهیمی هستند که من هیچ گاه، حتی به هنگام کودکیام، وقت و دقت خود را صرف آنها نکردهام، شاید هم برای این کار چندان که باید بچه نبودهام! »
با این حال، برخی از نویسندگان با استناد به تمثیلی که در کتاب «دانش طربناک
» به کار رفته است، مقصود از «مرگ خدا» را چنین میدانند: «بشر چراغ
ایمان به خدا در
قلب خویش خاموش کرد.... بالاترین سرچشمه پاکی و
نور و
عدل و زیبایی و زندگی را به گل خودپرستی بست و در عمیقترین تاریکیها سرگردان شد».
دیدگاه اخلاقی نیچه نیز دستخوش داوریهای متفاوتی قرار گرفته است. برخی بر این باورند که وی - آنگاه که از خودپسندی و بیاعتنایی به هم نوع سخن میگوید - صرفا به شرح فرایند طبیعی
جهان پرداخته است، نه آنکه بخواهد در این زمینه چیزی را توصیه کند: «نیچه نمیخواهد از رحم و شفقت، از جانبداری از بیچارگان چیزی بشنود، میگوید چه بسا که اینها
دروغ میگویند؛ نه اینکه خود نرم
دل و با شفقت نبوده، چرا! نیچه بسیار حساس است، بسیار انسانی است.... میگوید مدار جهان انسان، مدار آنچه میشود و میگذرد، بر خودپسندی و بر تحمیل است».
این توجیه اگر هم درباره برخی از عبارات نیچه به کار آید، در بسیاری از موارد دیگر پذیرفتنی نیست. دیدگاه اخلاقی نیچه چنان است که بسیاری از اندیشمندان، ظهور جنایتکاران و سلطهجویانی همچون هیتلر (۱۸۸۹- ۱۹۴۵ م) و فاجعه
جنگ جهانی دوم را از پیامدهای ناخواسته آن میشمارند.
هیتلر تاثیرپذیری خود از دیدگاه نیچه و نظریه داروین را این چنین در سخنانش به نمایش میگذارد: «اگر ما به
قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قویتر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزی خواهد رسید که حیوانات وحشی ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر
زمین نخواهند ماند مگر میکربها»(Hitler|s Table Talk)
)
به هر حال در بررسی سخنان نیچه، توجه به چند نکته را سودمند میدانیم:
دیدگاه نیچه، واکنشی است در برابر نظریههای افراطی شمار فراوانی از مسیحیان که همواره بر
ایمان بدون تعقل و فرمانبرداری و سرسپاری مطلق تاکید میورزیدند و تسلیم بودن در برابر قضا و قدر الهی را به گونهای تفسیر میکردند که جز به خمودی و سستی نمیانجامید. این عامل، افزون بر نیچه، کسانی همچون دیوید هیوم (۱۷۱۱- ۱۷۷۶ م) و کارل مارکس (۱۸۱۸- ۱۸۸۳ م) را نیز بر ضد
مذهب شورانده و چنین سخنانی را بر
زبان آنان جاری ساخته است: اکنون به جای نابود کردن غولان و چیره شدن بر ستمکاران و پاس داشتن از میهن،
ریاضت و
روزه و
ترس و
خاکساری و تسلیم چاکرانه و فرمانبرداری بندهوار، راههای دستیابی بر مفاخر آسمانی در میان آدمیزادگان شده است.... همین نکته ماکیاولی را بر آن داشت تا بگوید که تعالیم دین مسیح... که فقط شکیبایی و
بردباری را میآموزد،
روان آدمی زادگان را در هم شکسته و آنان را آماده بندگی و فرمانبرداری کرده است. (
، مارکس نیز در این باره میگوید: «اصول
اجتماع مسیحیت جبران تمامی فضاحتها را به آن دنیا موکول میکند و بدین ترتیب، ادامه آنها را در این دنیا (به عنوان) جزای
گناه اولیه یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند برای آزمودن بندگان خود توجیه میکند. اصول اجتماعی مسیحیت، بیغیرتی،
حقارت، فرمانبرداری، فروتنی و خلاصه تمامی صفات پست را وعظ میکند.
این در حالی است که اندیشه اصیل اسلامی، عقل را در جایگاهی بس والا نشانده و ایمان عاری از تعقل را بیارزش خوانده است.
همچنین از دیدگاه مکتب
اهل بیت، نمیتوان به بهانه تسلیم در برابر
اراده الهی از کار و فعالیت دست کشید و به
طوفان حوادث تن داد؛ چنان که
امام علی (علیهالسّلام) از کنار دیواری که رو به ویرانی بود برخاست و به دیواری سالم پناه آورد و در پاسخ این پرسش که «آیا از
قضای الهی میگریزی؟» فرمود: «از قضای خدا به قدرش میگریزم».
بر این اساس، آن حضرت هیچگاه سرسپردگی در برابر گردنکشان را بر نمیتابد و
عزت و
کرامت انسانی را چنان میستاید که در هیچ مرام غیر دینی چنین ستایشی از آن صورت نگرفته است: «نفس خود از هر پستی گرامی دار، هر چند تو را بدانچه خواهی رساند، چه آنچه از خود بر سر این کار مینهی، هرگز به تو بر نگرداند. (یعنی پستی و فرومایگی هر چند ممکن است آدمی را به خواستهای مادی برساند، اما
زیان معنوی آن جبران شدنی نیست، زیرا این مقصود جز با پرداخت بهایی سنگین چون عزت و
کرامت انسان به دست نمیآید.) بنده دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده».
نظریه اخلاقی نیچه، با وجود خردستیزی و دل آزاریش، از نکات تامل برانگیز و درسآموز خالی نیست. تاکید بر عزت و کرامت انسانی - که در
اسلام نیز بدان سفارش فراوان شده است - از نقاط قوت این دیدگاه به شمار میرود.
افزون بر این، نیچه
کلیسا را به دلیل سفارش به ریشه کنی غرایز سرزنش میکند و روش درست را مهار کردن آنها میداند: کلیسا با قاطعیتی تمام با شهوتها نبرد میکند، روش و درمانش از مردی افکندن است. کلیسا هرگز نمیپرسد که چگونه انسان میتواند
میل خود را روحانی، زیبا و ملکوتی سازد. بلکه برعکس،
پیوسته نظام خویش را بر نابود کردن (نفس پرستی،
غرور ، قدرت،
آز و کینتوزی) بر میگمارد. اما حمله بردن بر
ریشه شهوتها، یعنی هجوم به ریشه زندگانی. رویه کلیسا دشمنی با زندگانی است.
برخی از اندیشمندان بر تاثیرپذیری نیچه از نظریه تکاملی
داروین تاکید ورزیده
و گفتهاند: «از رای داروین، نیچه کوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معنای
تنازع گرفته و پنداشته که افراد باید با یکدیگر در کشمکش باشند و تحصیل توانایی کنند، تا غلبه یابند».
هر چند نیچه به شدت بر نظریه داروین میتازد و بر این نکته پای میفشارد که گزینش
طبیعت به نفع «نیرومندتران» و «نیک بنیادتران» نیست، بلکه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونههای خوشبخت است»
؛ اما گاه برای توجیه نظریه اخلاقی خود، به روند طبیعی جهان استناد میجوید و با
اشاره به اینکه در طبیعت، موجودات ضعیف و ناتوان پایمال میگردند و
راه را برای شکوفایی توانمندان میگشایند، میگوید: خود زندگی هیچگونه همبستگی، هیچگونه «حقوق برابر» را میان اجزای سالم و منحط یک اندام به رسمیت نمیشناسد: باید جزء منحط را جدا کرد؛ یا این که کل از میان خواهد رفت. همدردی برای منحطان، حقوق برابر برای سستبنیادان، این ژرفترین بیاخلاقی است؛ این خود به عنوان اخلاق، ضد طبیعت میباشد!
به طور کلی، کسانی که میخواهند با بهرهگیری از قانونی طبیعی (همچون نظریه تکاملی داروین یا نسبیت
انشتین؛ برخی از نویسندگان، از نظریه نسبیت انشتین - که نظریهای فیزیکی است و زمان و مکان مطلق را انکار میکند - نسبیت اخلاقی را نتیجه گرفته و گفتهاند: «نظریه انشتین هیچ گونه تضادی با جامعهشناسی و روان شناسی جدید ندارد. با قبول این که
اخلاق نیز نسبی است نباید بیهوده به دنبال
مطلق بود. میتوان دوش به دوش علوم جدید اخلاق استواری برای هر جامعهای بنا کرد. این اخلاق، چنان که
دانش امروز ثابت میکند، باید از اخلاق جهان کهنه جدا باشد. دانش امروز با اخلاقی که مبانی الهی و انتزاعی داشته باشد در
تضاد است، اما نه تنها با اخلاقی که مبانی استوار علمی داشته باشد در تضاد نیست، بلکه خود موجد و موجب آن است»
) به پیریزی نظامی اخلاقی بپردازند، با این نقد اساسی رو به رو میگردند که طبیعت بیجان و عاری از
انگیزه نمیتواند مبنایی برای اخلاق - که در آن،
نیت و انگیزه نقشی محوری دارد - قرار گیرد و ملاکی برای خوبی و بدی افعال ارائه دهد: «قلمرو طبیعت، قلمرو پدیدههای جبری است، و قلمرو اخلاق، قلمرو پدیدههای انتخابی و اختیاری.... صرف اینکه در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است، نمیتواند نظام ارزشی اخلاقی برای ما به وجود آورد».
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «رابطه دین و اخلاق»، تاریخ بازیابی ۹۵/۷/۱۱.