• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حضرت یوسف در زندان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



زلیخا پس از بی‌اعتنایی حضرت یوسف او را به زندان انداخت.



زلیخا که بر اثر بی‌اعتنایی یوسف به خواستههای نامشروعش، سخت عصبانی بود، ‌با کمال بی‌پروایی در حضور زنان مشهوری که آن‌ها را به کاخ خود مهمان کرده بود اعلام کرد: «اگر این شخص (یوسف) به آن چه دستور می‌دهم، اعتنا نکند، به زندان خواهد افتاد (و قطعاً او را زندانی می‌کنم) آن هم زندانی که در آن خوار و حقیر گردد.»
زلیخا دید با این تهدیدها و گستاخی‌ها نیز هرگز نمی‌تواند یوسف علیه‌السلام را تسلیم خود سازد، لذا رسماً دستور داد تا یوسف علیه‌السلام را زندانی کنند.


ولی بینش یوسف علیه‌السلام در مقابل این دستور، چنین بود که به خدا پناه برد، و به درگاه او چنین عرض کرد:
«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ...؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آن‌چه این زنان مرا به سوی آن می‌خوانند، اگر مکر و نیرنگ آنان را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد، و از جاهلان خواهم بود.»
خداوند دعای یوسف علیه‌السلام را اجابت کرد، و مکر و نیرنگ زنان را از او بگردانید
آری یوسف، زندان شهر را به آلودگی زندان شهوت ترجیح داد، خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و مکر و کید زنان را از او دور نمود. آری، خداوند شنوا و دانا است. بنده پاکش را فراموش نخواهد کرد.
قاعده و عدل اقتضا می‌کرد که زلیخا تنبیه گردد و او را به زندان بفرستند تا از آن همه بی‌پروایی دست بکشد، ولی به عکس این قاعده رفتار شد. آری، خیلی به عکس این قاعده رفتار شده است! چه باید کرد؟ اینک یوسف به جرم درستی و پاکی، به جرم مبارزه با تمایلات نفسانی و پیمودن راه عفّت و پاکی به زندان می‌رود، تا بلکه زندان او را بکوبد و از کرده خویش پشیمانش کند، ولی غافل از آن‌که زندان برای او بهتر است از آن چه که زن‌ها از او تقاضا داشتند. او به زندان افتاد، و سال‌ها رنج زندان را تحمّل کرد ولی از زندان چون مسجدی استفاده کرد. گاهی مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا بود و زمانی به هدایت و ارشاد زندانیان می‌پرداخت.
او به زندانیان می‌گفت: من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم، برای ما شایسته نیست که چیزی را همتای خدا قرار دهیم، و چنین توفیقی از فضل خدا بر من است... (ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز؟! این معبودهایی که غیر از خدا می‌پرستید چیزی جز اسم‌های بی‌محتوا که شما و پدرانتان آن‌ها را خدا می‌دانید نیستند، خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده، حکم، تنها از آنِ خدا است، که فرمان داده که جز او را نپرستید، این است آیین استوار، ولی بیش‌تر مردم نمی‌دانند».
به این ترتیب یوسف علیه‌السلام تحت تأثیر محیط و جوّ واقع نشد، در همان زندان، بت پرستان را به سوی خدای یکتا دعوت می‌کرد، و زندان را مرکز ارشاد گمراهان قرار داده بود.


یوسف علیه‌السلام بر اثر بندگی و پاک زیستی، مقامش به جایی رسید که خداوند علم تعبیر خواب را به او آموخت، او در زندان خواب زندانیان را تعبیر می‌کرد، مطابق قرآن و احادیث و تواریخ، دو نفر در زندان خواب دیده بودند که یکی از آن‌ها رئیس نانوایان بود و دیگری رئیس ساقیان. از این رو، خوابی که هر یک دیده بودند با شغل سابق خودشان تناسب داشت. یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم خوشه انگور را برای شراب می‌فشارم. دیگری گفت: درخواب دیدم بر سر خود نان حمل می‌کنم و پرندگان از آن می‌خورند.
یوسف قبل از این‌که به تعبیر کردن خواب آن‌ها بپردازد، از فرصت استفاده کرد، زمینه تبلیغ و ارشاد را فراهم دید و به ادای وظیفه پیامبری و تبلیغ رسالت پرداخت. از معجزه خود که نشان پیامبری است سخن به میان آورد و فرمود: هر طعامی که برای شما بیاورند، قبل از آن‌که به دست شما برسد از خصوصیات و سرانجام آن شما را خبر می‌دهم.
یوسف، با این بیان، به آن‌ها فهماند که من پیامبر هستم و از طرف خداوند مؤید می‌باشم. به دنبال این فشرده گویی فرمود:
«این علم را خدا به من داده است، ‌ چه آن‌که من روش مردمی را که به خدا و آخرت ایمان نمی‌آورند ترک کردم. من پیروِ روش پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم‌السلام هستم. از ما دور است که چیزی را شریک خداوند قرار دهیم. این سعادت، از فضل و لطف خدا است که به ما کرامت شده است، ولی اکثر مردم ناسپاس هستند.»
با این بیانات، توجه آن دو نفر، بیشتر به یوسف جلب شد و آنان از عقیده و روش یوسف مطّلع شدند، ولی کاملاً توجّه داشتند تا ببینند یوسف در دنبال سخنان خود چه می‌گوید؟ که ناگاه متوجّه شدند که یوسف با کمال متانت و اظهار دلیل و منطق، عقیده و مرام حق را بیان کرد، و از بت پرستی، سخت انتقاد نمود.
سپس یوسف به تعبیر خواب آنان پرداخت. فرمود: ای دو یار زندانی من، یکی از شما (که در خواب دیده بود برای شراب، انگور می‌فشارد) به زودی آزاد می‌شود و ساقی و شراب دهنده شاه می‌گردد، اما دیگری (آن‌که در خواب دیده بود غذایی به سر گرفته می‌برد و پرندگان از آن می‌خورند) به دار آویخته می‌شود و پرندگان از سر او می‌خورند. این تعبیری که کردم حتمی و غیرقابل تغییر است «قُضِی الأمْرُ الَّذِی فیهِ تَسْتَفْتِیانِ».
گویند: آن که تعبیر خوابش این بود که به زودی اعدام می‌شود، گفت: «من چنین خوابی ندیده‌ام، من شوخی می‌کردم.»
یوسف در جواب فرمود: «آن چه که تعبیر کردم خواه ناخواه رخ می‌دهد.»
همان‌گونه که یوسف تعبیر کرده بود، بعد از سه روز، واقع شد. یکی ساقی پادشاه گشت و دیگری به دار آویخته شد.


در این موقع، یوسف از آن کسی که تعبیر خوابش این بود که ساقی پادشاه می‌شود، تقاضا کرد. این تقاضا، مشروع بود،
ولی از مقام یوسف به دور بود که از چنان شخصی تقاضا کند. خدا را در آن لحظه از یاد برد و ساقی را پارتی نجات خودش از زندان قرار داد. او به خاطر این ترک اولی، چوب خدا را خورد. او می‌بایست همچون حضرت موسی بن جعفر (امام هفتم شیعیان ) که در زندان به خدا عرض کرد:
«یا مُخَلِّصَ الشَّجَر مِنْ بَینِ ماءٍ وَ طینٍ؛ ای خدایی که درخت را از میان آب و گِل نجات می‌دهی، مرا از زندان نجات بده».
سخن بگوید، ولی رب زمین و آسمان را فراموش کرد و به ربّ مملکت متوسّل شد و به آن رفیق زندانی که ساقی شد گفت:
«اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ؛ مرا نزد شاه یاد کن، بلکه تو باعث نجات من از زندان گردی».
این لغزش، از یوسف صدیق لغزشی بزرگ بود، به طوری که رسول گرامی اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید:
«عَجِبْتُ مِنْ اَخِی یوسُفَ کَیفَ اِسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِ دُونَ الْخالِقِ؛ در شگفتم از برادرم یوسف، که چطور به مخلوق متوسل شد نه به خالق».
ساقی پادشاه هم‌ به‌طور کلّی این سفارش را فراموش کرد. شغل شراب داری و پیروی از شیطان ، باعث شد که او رفیق مهربانش را فراموش کند و تا هفت سال اصلاً به یاد او نیفتد.
آری، این بی‌وفایی و این غفلت ، این نتایج را دارد. طبق روایتی امام صادق علیه‌السلام فرمود: جبرئیل بر یوسف نازل شد و به او گفت: «چه کسی تو را نیکوترین خلق خدا قرار داد؟» یوسف گفت: خدای من. جبرئیل گفت: چه کسی تو را محبوب پدرت قرار داد؟ عرض کرد: خدای من. جبرئیل گفت: چه کسی قافله را سرِ چاه کنعان فرستاد و تو را از میان چاه نجات داد. گفت: پروردگار من. جبرئیل گفت: چه کسی تو را از حیله و مکر زنان مصر نجات داد؟ گفت پروردگار من. جبرئیل گفت: پروردگار تو می‌گوید: «چه باعث شد که حاجت خود را به مخلوق من گفتی و به من نگفتی! از این رو باید هفت سال (اکثر مفسّرین کلمه «بِضْعَ» ‌در آیه ۴۲ را به معنای هفت گرفته‌اند) دیگر در زندان بمانی. این مکافات به خاطر لحظه‌ای غفلت بود، از این رو که به غیر ما تقاضای خود را گفتی!»


مردان بزرگ اگر لغزش نمودند بی‌درنگ با توبه و انابه جبران می‌کنند، یوسف علیه‌السلام نیز بی‌درنگ اقدام به جبران کرد.
طبق روایت دیگری، یوسف از این پیشامد خیلی متأثّر و گریان شد. آن قدر گریه کرد که زندانیان از گریه او ناراحت شدند، به او گفتند: حال که از گریه دست برنمی‌داری، یک روز گریه کن و یک روز گریه نکن. یوسف تقاضای آنان را قبول کرد، ولی در آن روزی که گریه نمی‌کرد، ناراحتیش بیش‌تر بود.
آری، یوسف علیه‌السلام چون سایر مردم از خدا بی‌خبر نیست که خم به ابرو نیاورند و بگویند کاری است که شده و دیگر در فکر آن نباشند، یوسف از این‌که ترک اولی کرده است، سخت ناراحت است، آن قدر گریه می‌کند که دیوارهای زندان از گریه او به گریه می‌افتند.
به روایت شعیب عقرقوقی ، امام صادق علیه‌السلام فرمود: پس از آن‌که این مدّت (هفت سال) به پایان رسید، خداوند دعای فَرَج را به یوسف آموخت، یوسف علیه‌السلام در زندان، صورتش را روی خاک می‌گذاشت و این دعا را می‌خواند:
«اَللّهُمَّ اِنْ کانَتْ ذُنُوبِی قَدْ اَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَاِنّی اَتَوَجَّهُ اِلَیکَ بِوُجُوهِ آبائِی الصَّالِحِین اِبْراهِیمَ وَ اِسْماعِیلَ وَ اِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ؛ خداوندا! اگر گناهان من، صورت مرا نزد تو کهنه کرده (پیش تو رو سیاه هستم)، اینک به توبه به سوی تو روی می‌آورم به حقّ چهره‌های تابناک پدران صالح و پاکم ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب.


(۱) قرآن کریم.
(۲) مجمع البیان.


۱. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۳.    
۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۴.    
۳. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۸.    
۴. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۹.    
۵. یوسف/سوره۱۲، آیه۴۰.    
۶. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۷.    
۷. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۸.    
۸. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۹.    
۹. یوسف/سوره۱۲، آیه۴۰.    
۱۰. یوسف/سوره۱۲، آیه۴۱.    
۱۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۴۰۰.    
۱۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۴۲.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۴۰۴.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «یوسف(ع) بی گناه در زندان».    


رده‌های این صفحه : حضرت یوسف | قصص قرآنی




جعبه ابزار