جعل در تفسیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در کنار جعل احادیث در زمینه مسائل مختلف مذهبی، انگیزه برای جعل و پردازش احادیث در زمینه
تفسیر نقلی نیز زیاد میباشد. این انگیزهها میتواند سیاسی، مذهبی، کلامی و حتی عاطفی باشد که لزوما نه از روی سوء نیت بلکه به علت بیدقتی، به
جعل حدیث منجر شده است.
نکته مهم اینجاست که
قرآن محور اساسی بود و
دین و
سیاست و روش زندگی آن زمان بر محور آن دور میزد؛ لذا پیروان و گروندگان به هر مسلکی ناچار میبایست به قرآن چنگ میزدند و از رهگذر
آیات کریمه آن برای رسیدن به اهدافشان (خیر یا شر) مستمسکی بیابند، که این امر به رواج بازار دروغپردازی در زمینه
تفسیر و
حدیث در آن روزگار دامن زد. این کار در زمان
معاویه به دست او آغاز شد. معاویه برای جعل حدیث یا تغییر و دگرگونی احادیث جایزه قرار میداد
تا آن احادیث در جهت تمشیت سیاستهای جفاکارانهاش به کار رود. این
بدعت شوم در تمام دوران حکومت
امویان رواج یافت و سپس در عهد
عباسیان رو به فزونی نهاد و گسترده گردید.
محمدحسین ذهبی میگوید: آغاز جعل حدیث به
سال ۴۱ هجری (بعد از وفات
امام علی (علیهالسّلام)) که اختلاف سیاسی بین مسلمانان بالا گرفت و گروه گروه شدند، بر میگردد. در این روزگار بدعتگذاران و پیروان هوی و هوس ظهور کردند و بدعتهای خود را رواج دادند و بر برداشتهای هوسآمیز خود تعصب ورزیدند. عدهای از کسانی که در دورن
کافر بودند، ظاهرا به
اسلام گرویدند و به قصد نیرنگ زدن و گمراه کردن مسلمانان تعداد بسیار زیادی روایات باطل جعل کردند تا به اغراض پلید و هوسهای نفسانی خود جامه عمل بپوشانند.
ابوریه میگوید: پژوهشگران و دانشمندان محقق همگی اتفاق نظر دارند که آغاز حدیثپردازی و جعل آن از زبان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سالهای پایانی خلافت
عثمان و بعد از آشوبی که منجر به قتل وی شد باز میگردد. آنگاه پس از
بیعت مسلمانان با امام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) این عمل شدت گرفت؛ چون هنوز همه مسلمانان با امام (علیهالسّلام) بیعت نکرده بودند که شیاطین اموی برای
غصب خلافت و تبدیل آن به یک حکومت اموی دست به کار شدند و با کمال تاسف موفق هم شدند.
شیخ
محمد عبده درباره این قضیه میگوید: بعد از آشوب بزرگ زمان عثمان، عدهای از کسانی که با خلیفه چهارم (امام امیرمؤمنان (علیهالسّلام)) بیعت کرده بودند پیمانشکنی کردند و جنگهایی بین
مسلمانان بر پا شد که در نتیجه به حکومت امویان منجر شد. در این روزگار جماعت
مسلمانان از هم پاشید و ریسمان وحدت آنان پاره شد. مردم به احزاب گوناگونی تقسیم شدند که هر کدام درباره خلافت نظری داشتند و برای غلبه رای خود بر دیگران _قولا و عملا_ وارد میدان شدند. آغاز جعل حدیث و
تاویل آیات قرآن از همین زمان بود و سپس اوج گرفت.
عوامل فراوانی برای
جعل حدیث و نسبت
دروغ بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحاب برگزیده آن حضرت و
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) ذکر کردهاند که مهمترین اسباب و انگیزههای وضع و
تحریف در احادیث را میتوان به طور خلاصه در چهار انگیزهی سیاسی، فرهنگی و دینی، اقتصادی و دینستیزی برگرداند:
احادیثی که توسط
زنادقه (بیدینان) مسلماننما و
منافق جعل شده و قصد آنان از این کار افساد در
دین و ایجاد اختلاف و تفرقه بین مسلمانان بود.
حماد بن زید میگوید: زنادقه چهار هزار حدیث جعل کردهاند، و
ابوریه میگوید: آنچه حماد بن زید نقل کرده است، احادیثی است که او به آنان دست یافته و توانسته است دروغبودن آنها را هویدا سازد
وگرنه زنادقه حجمی بسیار انبوه از احادیث را جعل کردهاند. معروف است که
عبدالکریم بن ابیالعوجاء _دائی معن بن زائده و پیش زاده (ربیب) حماد بن سلمه که احادیث جعلی را در نوشتههای حماد وارد میکرد_ هنگامی که دستگیر شد و او را نزد محمد بن سلیمان بن علی آوردند، محمد دستور داد او را به جهت زندیق بودنش گردن بزنند. وقتی به کشته شدن یقین کرد، گفت: به خدا سوگند، چهار هزار حدیث جعلی را به احادیث شما افزودهام که در آنها
حلال را
حرام و حرام را حلال کردهام. روزی را که باید
روزه بگیرید شما را به افطار برانگیخته و روزی که نباید روزه گرفت شما را وادار به روزه کردهام. اگر یک بیدین توانسته باشد هزاران حدیث جعل کند، جمع بیدینان _که تعداد آنان کم هم نیست_ چه کردهاند؟ همچنین حماد بن زید از جعفر بن سلیمان نقل میکند که: از
مهدی (عباسی) شنیدم که میگفت: یکی از زنادقه نزد من اقرار کرد چهار صد حدیث جعل کرده است که در میان مردم رواج دارد. ابن جوزی نیز از حماد بن زید نقل میکند: زنادقه چهارده هزار حدیث از زبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جعل کردهاند.
جلالالدین سیوطی نقل میکند که ابن مبارک درباره احادیثی که در زمینه فضایل سورهها به
ابی بن کعب نسبت داده شده است گفت: گمان میکنم اینها را زنادقه جعل کرده باشند.
اینها این کار را برای بدنام کردن و بیارزش کردن قرآن انجام دادهاند.
ابن جوزی میگوید: عدهای از جاعلان حدیث از کرده خود پشیمان شده و از این کار دست برداشتند.
ابن ابیشیبه نقل میکند: بر گرد کعبه طواف میکردم؛ مردی که جلو من در حال طواف بود میگفت: خدایا مرا بیامرز! ولی گمان نمیکنم چنین کنی! گفتم: ای مرد، ناامیدی تو از آمرزش، از گناهت زیانبارتر است. گفت: رهایم کن. گفتم: مشکل تو چیست؟ گفت: من به
دروغ، پنجاه حدیث به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دادهام که در میان مردم پراکنده شده است، و نمیتوانم آنها را باز گردانم.
ابن لهیعه میگوید: بر پیر مردی وارد شدم که گریه میکرد؛ سبب گریه را جویا شدم، گفت: چهارصد حدیث جعل کردهام که بین مردم پخش شده است و اکنون نمیدانم چه کنم!؟.
جعل حدیث به خاطر یاری رساندن به مذاهب، چه در زمینه اصول معارف و چه در خصوص فروع احکام.
هنگامی که مذاهب و آراء گوناگون سر بر آوردند هر گروهی با همه توان تلاش میکرد
مذهب و
عقیده خودش را نیرو و تاثیر بخشد. کم کم باب
مجادله و
مناظره درباره مذاهب و دیدگاههای مختلف نیز گشوده شد و هدف در آن، فقط محکوم کردن طرف مقابل بود گرچه به بهای کاستن از
کرامت دین باشد.
ابن جوزی از
دار قطنی و او از
ابوحاتم بن حبان نقل میکند که از عبدالله بن علی شنیدم و او از محمد بن احمد بن جنید شنیده بود که:
عبدالله بن یزید معری از مردی بدعتگذار که از کارش دست برداشته بود حکایت میکند که میگفت: دقت کنید حدیث را از چه کسی فرا میگیرید؛ چون ما عادت داشتیم برای تایید هر رای و نظری حدیثی جعل کنیم... و باز از ابن لهیعه نقل میکند که گفت: پیر مردی از
خوارج را دیدم که
توبه کرده بود و میگفت: محتوای احادیث متن دین است؛ پس دقت کنید که
حدیث را از اهلش بیاموزید؛ چون ما عادت داشتیم هر چه را خوش داشتیم آن را در قالب حدیثی قرار میدادیم. از فرد دیگری نیز نقل میکند که گفت: هرگاه ما گرد هم مینشستیم و چیزی را در جمع خود میپسندیدیم، آن را در قالب حدیثی مطرح میساختیم.
ابوریه میگوید: جعل حدیث برای تایید مذهب تنها دامن اهل
بدعت و هواداران مذاهب عقیدتی را نگرفته بود. در میان
اهل سنت که در مذاهب فقهی با هم اختلاف داشتند نیز کسانی بودند که احادیث بسیاری را در تایید مذهب یا بزرگداشت امام خودشان جعل میکردند. از آن جمله حدیثی است که پیروان
ابوحنیفه از
ابوهریره و او از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نکوهش
شافعی و ستایش ابوحنیفه نقل کردهاند، بدین مضمون: در میان امت من مردی به نام
محمد بن ادریس سر بر خواهد آورد که ضررش بر امت از
شیطان بیشتر است، و نیز مردی به نام ابوحنیفه ظهور خواهد کرد که چراغ امت من است. این روایت را
خطیب بغدادی با اکتفا به قسمت مربوط به ابوحنیفه آورده است و در پی آن میگوید: حدیثی ساختگی است که توسط
محمد بن سعید مروزی بورقی جعل شده است. او نیز آن را در شهرهای
خراسان و سپس در
عراق نقل کرده و به آن چنین افزوده است: و در میان امت من مردی به نام محمد بن ادریس سر بر خواهد آورد که فتنهاش از فتنه شیطان برای امت من زیانبارتر است. _ابوریه میگوید:_ با اینکه بطلان این حدیث هویداست، ولی در میان فقیهان صاحب نام
مذهب حنفی هنوز کسانی یافت میشوند که در کتابهای فقهی خود، بخشی از حدیث را که به توصیف ابو حنیفه پرداخته و او را چراغ امت خوانده است نقل میکنند و آن را برهان بزرگداشت و برتر بودن امام خود بر سایر امامان
مذاهب اهل سنت میپندارند. این امر شافعیان را بر آن داشته تا در اقدامی متقابل، حدیثی درباره امام خودشان جعل کنند و از این راه اثبات کنند که وی از تمام امامان برتر است. متن حدیث از این قرار است:
قبیله قریش را گرامی بدارید؛ زیرا دانشمند آنان سرتاسر گیتی را پر از دانش خواهد کرد. هواداران امام
مالک هم بی کار ننشستند. آنان نیز دیری نپایید که حدیثی بدین مضمون جعل کردند: مردم، شرق تا غرب گیتی را جستجو میکنند ولی داناتر از عالم
مدینه (یعنی مالک) کسی را نمییابند. احادیث مشابه دیگری نیز در این زمینه ساختهاند.
علاوه بر اینها احادیث زیادی هم در تایید آراء فقهی جعل شده است.
ابوعباس قرطبی در شرح صحیح مسلم میگوید: برخی از فقهای اهل رای، اجازه دادهاند حکمی را که قیاس جلی بدان اشاره دارد صریحا به پیامبر نسبت داده شود و لذا درباره آن میگویند: قال رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). لذا وقتی به کتابهای آنان مینگریم، آنها را پر از احادیثی مییابیم که خود متن گواه ساختگی بودن آن است؛ زیرا شباهت زیادی به فتاوای فقها دارد و هرگز به شیوایی سخن
پیامبر نمیماند. علاوه بر اینکه سند صحیحی هم برای آن نقل نمیکنند.
ابو شامه در مختصر کتاب المؤمّل خود میگوید: از کارهایی که بزرگان
فقه درباره احادیث پیامبر و دیگر منقولات مرتکب شدهاند، این است که برای تایید مذهب خود بارها به احادیث ضعیف استدلال کردهاند؛ گاه از احادیث چیزی را کم کرده و گاهی بر آن افزودهاند. _وی در ادامه میگوید: _این گونه احادیث در کتابهای ابوالمعالی و شاگردش ابو حامد بغایت زیاد است.
جعل حدیث برای ترغیب، تشویق و ترهیب (ترساندن)؛ واعظان و معلمان
اخلاق با این هدف توجه کمتری در جهت تصحیح روایات کرده و نسبت به آن تساهل ورزیدهاند. حتی برخی، چون هدف را که هدایت مردم است نه گمراه ساختن، آن را سودمند دانستهاند، از این هم فراتر رفته و گاه دست به
جعل حدیث زدهاند، با این توجیه که حدیث را به خاطر خدا جعل کردهاند، و این گونه دروغ گفتن را برای خدا روا داشتهاند، و گفتهاند: برای پیامبر خدا است نه علیه او.
ابوریه درباره عُبّاد (کسانی که فاقد کمال علمی هستند و تنها به عبادت ظاهری میپردازند.) و
صوفیه میگوید: دروغ گفتن در بین آنان رایج است و بدن شناخت و دقت و آگاهی، حدیث نقل میکنند؛ لذا نباید به احادیث انباشته شده در کتابهای وعظ و
عرفان و تصوف اعتماد کرد مگر آنکه سند، نقل شده و میزان اعتبار حدیث معلوم گردیده باشد. این حکم تنها شامل کتابهایی نیست که مولف آن
شهرت علمی ندارد مانند
نزهة المجالس که چه در زمینه حدیث و چه غیر آن، انباشته از
دروغ است؛ بلکه کتابهای دانشمندان بزرگی همچون
احیاء العلوم غزالی هم مشتمل بر احادیث جعلی زیادی است.
متاسفانه برخی از کتابهای موعظه و ارشاد ما هم همین عیب را دارد؛ مانند کتاب
الانوار النعمانیه سیدنعمتالله جزایری که سرشار از احادیث دروغ و سخنان عجیب و غریب است و نیز کتاب
خزائن الجواهر مرحوم
نهاوندی که مشتمل بر مطالب شگفتانگیزی است و همچنین کتابهایی که متاخرین درباره
واقعه کربلا و مراثی نوشتهاند؛ همچون کتاب
محرق القلوب مولی مهدی نراقی و کتاب
اسرار الشهاده آقا بن عابد دربندی که انباشته از باورنکردنیهاست.
متاسفانه نظیر این کتابها که به دست نویسندگان کوتهاندیش نوشته شده بسیار است. آنان در امر
دین تساهل میورزیدند و گمان میکردند کار نیک انجام میدهند.
خداوند از تقصیر آنان بگذرد.
ابن جوزی از
محمود بن غیلان نقل میکند که از مؤمّل شنیدم، میگفت: فردی درباره
فضایل سورههای قرآن از
ابی بن کعب برایم حدیثی نقل کرد. به او گفتم: چه کسی این روایت را برایت نقل کرده است؟ گفت: مردی در
مدائن که اکنون زنده است. نزد او رفتم و از او پرسیدم. او گفت: پیرمردی در واسط آن را برایم روایت کرد که هنوز هم زنده است. نزد او رفتم. او گفت: مردی در
بصره این حدیث را برایم نقل کرد، نزد مرد بصری رفتم، گفت: شیخی در
آبادان آن را برایم روایت کرد، نزد مرد آبادانی رفتم و درباره حدیث از او پرسیدم. دستم را گرفت و به خانهای برد که در آنجا جمعی از متصوفه گرد آمده بودند که شیخ آنان در میانشان حضور داشت. گفت: این مرد برایم نقل کرده است. به او گفتم: ای شیخ چه کسی این روایت را برایت نقل کرده است! گفت: کسی برایم روایت نکرده است ولی ما دیدیم مردم از
قرآن روی گرداندهاند، این حدیث را برای آنان جعل کردیم تا به قرآن روی آورند.
همچنین میگوید: گروهی از واضعان حدیث کسانی هستند که برای ترغیب یا بیم دادن مردم حدیث جعل کردهاند تا به گمان خود آنان را به کار خیر وادارند و از کار ناپسند باز دارند. که این یک نوع معامله شخصی و خود سرانه بر سر دین است. مفهوم کار این افراد این است که
شریعت ناقص و نیازمند به تکمیل است و ما آن را کامل کردیم. - سپس ابن جوزی از
ابوعبدالله نهاوندی نقل میکند که: - نهاوندی به
غلام خلیل گفت: این احادیثی که درباره
اخلاق و
عرفان نقل کردهای از کجاست؟
گفت: آنها را جعل کردیم تا دلهای مردم را به رحم آوریم. این در حالی است که همین غلام خلیل تظاهر به
زهد میکرد و خود از شهوات دنیا روی بر میتافت و قوت متصوفانه او باقلا بود و در روز مرگش تمام بازار
بغداد تعطیل شد.
لذا
یحیی بن سعید قطان میگوید: من ندیدهام صالحان را به اندازهای که درباره حدیث
دروغ گفتهاند، درباره چیز دیگری دروغ گفته باشند. مسلم سخن یحیی را چنین تاویل میکند و میگوید: منظور او آن است که دروغ بر زبان آنان جاری میشود ولی در دروغگویی تعمد ندارند.
قرطبی در کتاب تذکار میگوید: احادیث دروغ و اخبار باطلی را که
جاعلان حدیث و خبر پردازان درباره فضیلت برخی از سرههای قرآن و فضایل اعمال دیگر ساختهاند، هیچ اعتباری ندارد. عده زیادی دست به این کار زدهاند و به گمان خود مردم را به اعمال نیک فرا خواندهاند. این گونه روایات از ابوعصمه
نوح بن ابومریم مروزی و
محمد بن عکاشه کرمانی و
احمد بن عبدالله جویباری و دیگران نقل شده است. به ابوعصمه گفتند: تو در این زمان چگونه از طریق عکرمه از
ابن عباس درباره فضیلت تک تک سورههای قرآن حدیث نقل میکنی؟ گفت: من دیدم مردم از قرآن روی بر تافته و به فقه
ابوحنیفه و
مغازی محمد بن اسحاق پرداختهاند؛ لذا این احادیث را برای رضای خدا ساختم تا مردم مجددا به قرآن روی آورند. _قرطبی ادامه میدهد: _حاکم و دیگر محدثان بزرگ آوردهاند: مردی از زهاد کار خودش را جعل احادیث در فضیلت قرآن و سورههای آن قرار داده بود. به او گفتند: چرا چنین کردی؟ پاسخ داد: دیدم مردم از قرآن روی برتافتهاند؛ خواستم آنان را به قرائت قرآن تشویق کنم! گفتند:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: هر کس از روی
عمد به من دروغ نسبت دهد، جایگاهش را در
دوزخ فراهم آورده است جواب داد: من علیه پیامبر به دروغ جعل نکردهام، بلکه برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به سود او چنین کردم!.
قرطبی به منظور هشدار دادن نسبت به احادیث جعلی میگوید: بدترین و مضرترین ایشان زاهد پیشگانی هستند که به گمان خویش حِسبَتا یعنی برای هدایت مردم و قربة الی الله جعل حدیث میکنند و مردم هم جعلیات آنان را به سبب اعتمادی که به ایشان داشتهاند، پذیرفتهاند. این قوم با این کار، هم خود گمراه شدهاند و هم دیگران را به گمراهی افکندهاند.
از جمله اینان،
میسرة بن عبدربه _که در دروغ پردازی و جعل حدیث شهره است_ چهل حدیث در فضیلت شهره
قزوین جعل کرده است.
ابوزرعه میگوید: او در جواب اعتراضات میگفت: با این کار به خدا تقرب میجویم.
ابن طباع میگوید: به میسره گفتم: این احادیث را که من قرا کذا فله کذا را از کجا آوردهای؟ گفت: خودم جعل کردم تا مردم را به قرائت این سورهها تشویق کنم، این در حالی است که عدهای او را زاهد دانستهاند، و نیز حسن _راوی مسیب بن واضح_ از کسانی است که از این نوع احادیث جعل کرده است. همچنین نعیم بن حماد که برای تقویت سنت به جعل حدیث میپرداخته است!
و نیز
هیثم طائی که تمام شب با
نماز به صبح میآورد و چون روز میشد به جعل حدیث میپرداخت. امثال این زاهدمآبان که به پندار خویش برای تقرب به خدا حدیث جعل میکردند فراوانند. (
علامه امینی در
الغدیر فصلی را به ذکر اسامی اینان اختصاص داده است)
جعل حدیث برای تقرب به سلاطین؛ برخی از محدثان ضعیفالنفس و ضعیفالایمان برای نزدیک شدن و موقعیت یافتن نزد سلاطین و حکام، دست به جعل حدیث میزدند؛ چون این کار خوشایند حکام بود و بدی و زشتی سیاست و حکومت آنان را کمرنگتر مینمود.
هارونالرشید از کبوتر و کبوتربازی خوشش میآمد. _روزی در حالی که ابوالبختری قاضی (وهب بن وهب معروف به
ابوالبختری در زمان خلافت هارونالرشید از
مدینه به
بغداد آمد. هارون منصب قضاوت عسکر المهدی (محلهای معروف در رصافه، در شرق بغداد) را به او داد. سپس او را عزل کرد و منصب قضاوت مدینه را بعد از
بکار بن عبدالله زبیری به او داد. علاوه بر آن، امور جنگ را هم به او سپرد و پس از مدتی او را عزل کرد. وی به بغداد آمد و در آنجا اقامت گزید تا اینکه در سال ۲۰۰ به هلاکت رسید.) نزد او بود_ کبوتری به وی اهدا شد. ابوالبختری گفت:
ابوهریره از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کرد که لاسبق الا فی خف او حافر او جناح (یعنی: مسابقه در سه چیز جایز است: ذی خف (شتر). ذی حافر (یعنی:
اسب). ذی جناح (یعنی: پرنده، کبوتر) خف برای
شتر مانند سم برای اسب است. و حافر یعنی: سم. و جناح یعنی: بال.) کلمه جناح را از پیش خود افزود و این حدیث را برای خوشایند رشید جعل کرد. رشید هم به او جایزهای گرانبها داد. وقتی خارج شد، رشید گفت: به خدا سوگند دانستم که دروغ میگوید. رشید دستور داد کبوتر را ذبح کنند. گفتند: گناه کبوتر چیست؟ گفت: به سبب این کبوتر بود که او بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بست.
نظیر این داستان را ابن جوزی به
غیاث بن ابراهیم در حضور مهدی عباسی نسبت داده است.
همچنین ابو البختری برای هارون الرشید از
جعفر بن محمد از پدرش نقل میکند:
جبرئیل بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد در حالی که حضرت قبایی سیاه به تن داشت و کمربندی بر آن بسته بود. این حدیث را به دلیل اینکه شعار
عباسیان پوشیدن لباس سیاه بود جعل کرد. در این هنگام یحیی بن معین وارد شد و به او گفت: دروغ گفتی دشمن خدا! و به سربازان دستور داد که او را بگیرند. معافی تمیمی در اینباره میگوید:
ویل و عول لابی البختری - اذا توافی الناس فی المحشر
من قوله الزور و اعلانه - بالکذب فی الناس علی جعفر... (وای بر ابوالبختری هنگامی که مردم در روز رستاخیز گرد هم آیند. چون آشکارا در بین مردم به جعفر بن محمد
دروغ بسته است.)
تا آخر ابیات که مشهور است. هنگامی که خبر
مرگ او به
ابن المهدی رسید، خدای را سپاس گفت که مسلمین را از شر او راحت ساخت.
ابن جوزی از
زکریا بن یحیی ساجی نقل میکند که گفت: برایم نقل شده است که ابوالبختری در دورانی که قاضی بود بر هارون الرشید وارد شد. در این هنگام هارون کبوتری را پرواز میداد. هارون گفت: آیا درباره این کار من حدیثی به خاطر نداری؟ گفت:
هشام بن عروه از پدرش از
عایشه برایم روایت کرده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کبوتر پرواز میداد (کان یطیر الحمام). در این هنگام هارون گفت: از پیش رویم برو! و گفت: اگر او از قریشیان نبود بیدرنگ عزلش میکردم. _ابن جوزی میگوید:_ این حدیث از ساختههای دست
وهب بن وهب، ابو البختری است که از جعلکنندگان بزرگ حدیث است.
ابن جوزی حدیث قبای سیاه را همچنین آورده است: هنگامی که هارون الرشید وارد
مدینه شد، حیا کرد که با قبای سیاه و تسمه بر کمر، بر منبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برآید.
ابوالبختری گفت: جعفر بن محمد از پدرش برای ما روایت کرد که جبرئیل بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرود آمد در حالی که قبای سیاه بر تن داشت و کمربند بسته و در آن خنجری جای داده بود. یحیی بن معین میگوید: به حلقه درس ابوالبختری در آمدم که داشت همین حدیث را با سند از جعفر بن محمد از پدرش از جابر نقل میکرد. به او گفتم دروغ بر پیامبر بستی ای دشمن خدا!
یحیی گفت: نگهبانها مرا دستگیر کردند. گفتم: ای مرد گمان میکند جبرئیل در حالی که قبا بر تن داشت بر پیامبر نازل گردید. نگهبانها به من گفتند: این مرد واقعا قصهپرداز دروغگویی است و مرا رها کردند.
احادیث درباره فرزندان
عباس و حکومت آنان و خصوصا لباس ویژه آنان که جبرئیل آن لباس را به تن میکرد، فراوان است و ابن جوزی بسیاری از آنها را در کتاب الموضوعات نقل و به گونهای نیکو ابطال کرده است.
جعل حدیث در راستای سیاست؛
معاویه نخستین کسی بود که سیاستش را بر جعل و دگرگونی احادیث گذاشت تا به اهداف شوم خود که همان پیروزی بر
اسلام حقیقی و ناب بود، دست یابد.
استاد ابوریه میگوید: ضرورت ایجاب میکند تا از یکی از عوامل بسیار مهم جعل حدیث که تاثیر عمیقی بر زندگی مسلمانان داشته است پرده برداریم و سخن بگوییم؛ زیرا آثار این عمل تاکنون در افکار مسموم و عقلهای متحجّر و واپسگرا و انسانهای متعصب باقی است. آری دست سیاست از آستین برآمد و در جعل حدیث دخالت کرد و اثر بسیار عمیقی بر این امر نهاد و جریان جعل حدیث را رهبری کرد و در اختیار گرفت تا از آن، در جهت تایید سیاستهای اعمال شده و قوام بخشیدن به پایههای
حکومت بهرهبرداری نماید.
اوج این جریان در زمان معاویه بود که با مال و نفوذ خود به آن سرعت بخشید؛ لذا
جاعلان حدیث نه تنها در بیان فضایل معاویه و ستودن او دست به جعل حدیث زدند بلکه متعصبانه به یاری او پرداختند؛ تا جایی که مقام
شام _پایگاه حکومت معاویه_ را تا حدی بالا بردند که نه مدینة الرسول و نه
مکه معظمه که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن متولد شده بود به پایه آن نمیرسید. در این امر بغایت زیاده روی کردند و فراوان نوشتند؛ چنان که درباره عظمت شام و معاویه کتابها فراهم آمد.
ابن ابیالحدید از استاد خود
ابوجعفر اسکافی نقل میکند: معاویه گروهی از
صحابه و عدهای از
تابعان را مامور ساخت که درباره
علی (علیهالسّلام) احادیثی جعل کنند که موجب طعن در شخصیت حضرت و بیزاری مردم از وی بشود و برای این خوش خدمتی، جوایزی قرار داد که آنان را به طمع انداخت؛ لذا از صحابه، ابوهریره،
عمرو بن عاص و
مغیرة بن شعبه و از تابعان،
عروة بن زبیر آنقدر حدیث جعل کردند که رضایت خاطر معاویه جلب شد.
در زیر به نمونههایی از این احادیث اشاره میکنیم:
زهری روایت میکند: عروة بن زبیر از
عایشه چنین روایت کرده است: روزی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم که عباس و علی (علیهالسّلام) وارد شدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای عایشه! این دو نفر غیر مسلمان از دنیا خواهند رفت! در حدیث دیگری از عروه نقل میکند که گفت: عایشه برایم نقل کرد: نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم که عباس و علی (علیهالسّلام) داخل شدند: پیامبر به من فرمود: ای عایشه! اگر خوش داری به دو نفر از اهل دوزخ بنگری، به این دو مرد که وارد شدند بنگر.
بخاری و مسلم با سندهای متصل به
عمرو بن عاص، از قول او آوردهاند که: از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میگفت:
آل ابوطالب اولیا و دوستداران من نیستند؛ دوستداران من خدا و مومنان صالحند.
از
ابوهریره هم روایتی نقل شده است که مضمون آن این است: علی (علیهالسّلام) در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دختر
ابو جهل خواستگاری کرد. پیامبر خشمگین شد و در خطبهای چنین فرمود: نه، به خدا سوگند، دختر ولی خدا نمیتواند با دختر دشمن خدا _ابو جهل_ در زیر یک سقف جمع شوند.
فاطمه (علیهاالسّلام) پاره تن من است، آنچه موجب آزار او شود موجب آزار من نیز هست؛ اگر علی دختر ابو جهل را میخواهد، از دختر من جدا شود و هر کار میخواهد بکند... و نیز ابو جعفر از اعمش روایت میکند که در
عام الجماعه (سالی که
امام حسن سبط اکبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به نفع معاویه از حکومت کنار رفت تا خون مسلمانان ریخته نشود (سال ۴۱ هجری). این سال را عامالجماعه نامیدند ولی ابوریه در حاشیه کتاب اضواء، میگوید: آن سال در حقیقت عامالتفرقه بود.) ابو هریره با معاویه به
عراق آمد و به
مسجد کوفه وارد شد. دید تعداد زیادی از مردم به استقبال او آمدهاند؛ بر روی زانوهای خود نشست و چند بار بر پیشانی خود زد؛ آنگاه گفت: ای مردم عراق، آیا شما گمان میکنید من بر خدا و رسولش دروغ میبندم (ابوریه میگوید: این سخن ابو هریره نشان میدهد که دروغ بستن او بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همان آغاز خلافت معاویه معروف بوده، به طوری که شهرت او به همه جا رسیده بوده است. چه اینکه او این سخن را در عراق گفت ولی مردم در همه جا این دروغ را از او نقل میکنند... به نظر ما، او قبل از این زمان هم به دروغگویی شهره بود. ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه آورده است که: عمر او را با چوب دستیاش کتک زد و گفت: زیاد روایت نقل کردی؛ به همچون تویی میآید که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم دروغ نسبت دهد.)
و با این کار
آتش جهنم را برای خودم فراهم میآورم! به خدا سوگند از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میفرمود: هر پیامبری حرمی دارد و حرم من در مدینه است. در محدوده عیر و ثور. (نام دو محلی است در دو طرف شهر مدینه.) هر کس در آن بدعتی پدید آورد لعنت خدا و
فرشتگان و همه مردم بر او باد و من گواهی میدهم که علی در آن
بدعت نهاد. چون این سخن به معاویه رسید او را ستود و پاداشی نیکو داد و به امارت مدینه منصوب کرد.
همچنین ابن ابی الحدید از استادش
ابوجعفر اسکافی نقل میکند که: معاویه صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا روایت کند آیه و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد
درباره
علی بن ابیطالب و آیه و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله و الله رؤف بالعباد
درباره
ابن ملجم نازل شده است. سمره قبول نکرد؛ دویست هزار درهم به او داد، باز هم نپذیرفت؛ سیصد هزار درهم به او داد، باز هم نپذیرفت؛ تا اینکه چهارصد هزار درهم به او داد و او پذیرفت و چنین روایتی را جعل کرد.
آری معاویه نیاز داشت که از مقام و مرتبهای برخوردار باشد تا با کسی چون امام علی (علیهالسّلام) برابری کند؛ لذا کوشش میکرد مقام پست خودش را بالا ببرد تا امکان مقابله با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را پیدا کند؛ از این رو جایزهها میگذاشت تا در فضیلت وی و پایگاه حکومتش حدیث جعل کنند و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد.
ابوریه میگوید: معاویه و پدرش - چنان که روشن است - در روز
فتح مکه اسلام آوردند؛ لذا از طلقاء (آزاد شدگان) به شمار میآید و نیز از گروه مولفة قلوبهم است که به عنوان اجرت اسلام آوردنشان، از پیامبر پول میگرفتند. اوست که اساس خلافت راستین در اسلام را ویران کرد و بعد از او تاکنون، خلافت بر اساسی، استوار نشد.
دمشق را پایتخت حکومت خود قرار داد. درباره خود او و فضیلت شام احادیث فراوانی ساختند و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دادند. اکنون برخی از این احادیث را ذکر میکنیم:
ترمذی روایت میکند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره معاویه گفت: خداوندا! او را هدایتگر و هدایت شده قرار ده! در حدیث دیگری آمده است که پیامبر فرمود: پروردگارا! به او کتاب و حساب بیاموز و از عذاب مصونش بدار! در روایتی دیگر، این عبارت نیز اضافه شده است: و او را به
بهشت وارد کن.
برغم فزونی احادیث بیاساس که درباره فضایل معاویه جعل شده است،
اسحاق بن راهویه _امام برجسته حدیث و استاد بخاری_ میگوید: حتی یک حدیث صحیح درباره فضیلت معاویه وجود ندارد.
علامه امینی احادیث صحیحی را که هیچ خدشهای در سند آنها نیست در نکوهش معاویه نقل کرده و گفتار جامعی درباره غلوگراییها در شان معاویه دارد که ما را از سخن گفتن در اینجا بینیاز میکند.
نیز استاد ابوریه میگوید: تمجید کاهنان یهودی (
کعب الاحبار و دنباله روهای وی) از شام به عنوان جایگاه فرمانروایی پیامبر، برای اغراضی بود که در دل پنهان داشتند وگرنه در گذشته روشن ساختیم که شام هیچ فضیلتی نداشت و شایسته آن همه تمجید نبود؛ جز اینکه دولت
بنی امیه در آنجا پایهگذاری شد؛ دولتی که نظام حکومتی اسلام را از خلافت شایسته، به پادشاهی ستمگونه بدل ساخت؛ دولتی که در سایه حمایت آن، فرقههای اسلامی یکی پس از دیگری سر بر آورد و باعث فروپاشی قدرت و تجزیه
دولت اسلامی شد و در آن زمان، جعل حدیث بالا گرفت. البته چنین شرایطی، کاهنان یهودی را بر آن داشت تا فرصت را مغتنم بشمارند و در آتش فتنه بدمند و آشوب را با انبوهی از احادیث دورغین و نیرنگآمیز گسترده نمایند. از جمله این دورغها این بود که در ستایش شام و ساکنان آن بغایت کوشیدند و اظهار داشتند که آنچه خیر است یکجا در شام فراهم آمده و آنچه شر است بتمامه در دیگر سرزمینهاست.
از جمله بافتههای این کاهنان در فضیلت شام، آنکه پادشاهی و
سلطنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شام ظهور خواهد کرد. بیهقی در کتاب دلائل از ابو هریره - شاگرد و دست پرورده کعب الاحبار - روایت میکند:
خلافت در مدینه و پادشاهی در شام خواهد بود. و باز از کعب الاحبار است: مردم شام شمشیری از شمشیرهای خداوندند که خدا به وسیله ایشان از تبهکاران انتقام میگیرد.
نیز روایت کردهاند: بزودی شام بر روی شما گشوده خواهد شد. پس اگر خواستید در آنجا منزل اختیار کنید، در شهری انتخاب کنید که نامش دمشق است_پایتخت امویان_ چه اینکه آن شهر مرکز ارتش
اسلام در رفع فتنهها است، و خرگاه آن در سرزمینی است که به آن غوطه میگویند. (دشت سرسبز و خرمی که در حومه دمشق قرار دارد)
دمشق را تا آنجا ستودند که گفتند مقصود از ربوه در آیه مبارکه و آویناهما الی ربوة ذات قرار معین
دمشق است. و این گفته را به
پیامبر اکرم نسبت دادند. ابو هریره دمشق را یکی از شهرهای بهشت شمرده است و نیز در حدیث دیگری از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم چنین نقل میکند که فرمود: چهار شهر، از شهرهای بهشتند: مکه، مدینه،
بیت المقدس و دمشق.
همچنین معاویه را _که بخوبی از کعب آموخته بود چگونه حدیث جعل کند_ میبینیم که خود را این گونه میستاید که پیامبر به او وعده داده است بزودی خلافت آن حضرت به او خواهد رسید. او در خطبهای که بعد از بازگشت از عراق و
بیعت امام حسن (علیهالسّلام) در سال ۴۱ هجری، در شام ایراد کرد میگوید: ای مردم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: تو بزودی بعد از من به خلافت خواهی رسید. پس سرزمین مقدس را برای پایگاه حکومت خود انتخاب کن؛ چون ابدال (ابدال جمع بدل به معنای شریف و کریم است و به گروهی از اولیا که جهان به وجود ایشان پایدار است اطلاق میشود.) در آن سرزمینند.
ابوریه میگوید: هنوز از آن زمان که معاویه شام را سرزمین ابدال نامید چندان گذشته بود که احادیثی منسوب به پیامبر بر دست این
ابدال ظهور کرد؛ که
سیوطی در
الجامع الصغیر آنها را آورده است.
تاکنون از بخش عظیمی از نیرنگهای یهودیان بداندیش نسبت به مسلمانان و
دین و حاکمیت اسلام پرده برافتاد؛ زیرا اینان تنها به آنچه درباره فضیلت شام گفتند اکتفا ننمودند و بسیار بر آن افزودند تا آنجا که گفتند: فرقه پیروزمند و بر حق، در شام ظهور میکند و حتی گفتند: نزول
عیسی از
آسمان هم در سرزمین شام خواهد بود.
در صحیح مسلم و بخاری آمده است: یک طایفه از امت من همیشه بر حق و پیروزمندند. خذلان و مخالفت کسی به آنان ضرر نمیرساند و آنان بر این صفت تا
قیامت باقیاند. بخاری نقل میکند: آن طایفه در شامند
و در روایت
ابو امامه باهلی است که: آنها گروهی هستند که وقتی از پیامبر درباره ایشان سوال شد فرمود: در بیت المقدس و اطراف آن هستند.
در صحیح مسلم از ابو هریره نقل شده است که پیامبر فرمود: تا روز رستاخیز همواره اهل مغرب زمین بحق پیروزمند. احمد و دیگران گفتهاند: مراد، مردم شام است. در کتاب کشف الخفاء آمده است: کعب الاحبار میگوید: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدایند که
خداوند به وسیله آنان از گردنکشان و عاصیان انتقام میگیرد. ابوریه در ذیل این سخن میگوید: شاید مراد از عاصیان و گردنکشان در اینجا کسانی باشند که سر تسلیم در مقابل معاویه فرود نیاوردهاند و از غیر او پیروی کردهاند و مراد از غیر تنها امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است. (از نکات قابل ذکر در اینجا این است که مردی با کعب الاحبار برخورد کرد و پس از سلام، برای او دعا کرد. کعب پرسید که اهل کجاست؟ پاسخ داد: اهل شام. کعب گفت: شاید تو از گروهی هستی که هفتاد هزار از آنها بدون حسابرسی وارد بهشت میشوند. آن مرد گفت: این گروه کیانند، گفت: مردم دمشق! گفت: از آنان نیستم. گفت: احتمالا تو از کسانی هستی که خداوند روزانه دوبار به آنان نظر رحمت میکند. گفت: اینان چه کسانی هستند؟ گفت: مردم
فلسطین. مرد گفت: آری من فلسطینی هستم. در روایت دیگری است که گفت: نکند تو از کسانی هستی که هر شهید آنان هفتاد نفر را
شفاعت میکند. مرد پرسید ایشان کیانند؟ گفت: مردم حمص. ابوریه میگوید: حمص همان شهری است که جسد کعب در آنجا دفن شد.)
آری؛ کینه توزان در شخص معاویه و شام زمینه مناسبی برای کاشتن بذر
نفاق و تفرقه میان مسلمانان یافتند؛ لذا با امام امیر مؤمنان (علیهالسّلام) که مصداق بارز حقیقت درخشان
اسلام (اسلام ناب) بود دشمنی ورزیدند و همه همت خود را بر سر دشمنی با او و اسلام، در قالب تمجید از معاویه و
شام نهادند.
ابن جوزی از عبدالله بن
احمد بن حنبل نقل میکند که گفت: از پدرم پرسیدم: نظرت درباره علی و معاویه چیست؟ پس از لحظهای درنگ گفت: درباره آن دو چه بگویم؛ علی (علیهالسّلام) دشمنان زیادی داشت. این بدخواهان به قصد یافتن عیبی در او کوششها کردند ولی چیزی به دست نیاوردند؛ لذا جانب مردی را گرفتند که با آن حضرت از در خصومت در آمده و به پیکار او کمر بسته بود، (منظورش معاویه است) پس به قصد توطئه علیه
علی (علیهالسّلام) بر گرد او جمع شدند.
ابن حجر میگوید: ابن جوزی با این سخن به روایات بی اساسی که در فضایل معاویه ساخته و پرداخته بودند اشاره میکند. _وی میگوید: _درباره فضایل معاویه احادیث زیادی در دست است که هیچکدام سند درستی ندارند. اسحاق بن راهویه،
نسائی و دیگران نیز به این امر گواهی قطعی دادهاند.
جالب توجه اینکه بخاری، در کتاب الفضائل از صحیح خود، باب ویژه درباره معاویه را چنین عنوان گذاری کرده است: باب ذکر معاویه و جرات نکرده است که همچون سایر ابواب، بر آن عنوان فضایل بنهد و اساسا در آن باب از نکته قابل ملاحظهای یاد نکرده است.
ابن جوزی
و دیگران هم به همین شکل عمل کردهاند؛ لذا ابن حجر در شرح
صحیح بخاری میگوید بخاری در این شرح حال از لفظ ذکر، استفاده کرد و بر آن اطلاق فضیلت یا منقبت نکرد؛ زیرا از احادیث ذکر شده در این باب هیچ فضیلتی به دست نمیآید.
به دیگران سخن: از احادیثی که در ضمن این شرح حال آورده است فضیلتی بر نمیآید. در گذشته هم معلوم شد که هیچ حدیثی درباره معاویه صحیح نیست.
ذهبی روایت میکند: هنگامی که نسائی به
دمشق آمد، از وی درباره فضایل و برتری معاویه سوال شد. وی گفت: آیا معاویه به برابری رضایت نمیدهد که در پی برتری است. _او همچنین میگوید:_ به خاطر این اظهار نظر، حاضران در
مسجد یکی پس از دیگری او را میراندند و بر دو پهلوی او فشار وارد میکردند تا اینکه از مسجد اخراج گردید و سپس به
مکه برده شد و در آنجا در گذشت. (همو است که حدیث اللهم لا تشبع بطنه را روایت کرده است. ذهبی میگوید: از او خواستند تا حدیثی در فضیلت معاویه نقل کند؛ گفت: کدام فضیلت؟ آیا حدیث اللهم لا تشبع بطنه را نقل کنم؟)
در تمام دوره پس از معاویه تا زمانی که سلطه امویان پا برجا بود نیز امور بر همین منوال میگذشت؛ مثلا مشاهده میکنیم که
هشام بن عبدالملک اطرافیان و عالم نمایان چاپلوس آن عصر را واداشت که روایت کنند: آیه و الذی تولی کبره منهم له عذاب الیم
درباره علی (علیهالسّلام) نازل شده است و آنان نیز دستور او را پذیرفتند.
جعل حدیث در همسویی با خواست عوامالناس و چشم داشتن به اموال و ثروتی که در اختیار آنان است.
قصهپردازان حرفهای از این گروهند. آنان اساطیر و افسانههای کهن و حوادث عجیب و غریب را برای مردم نقل میکردند تا پول، کمکهای غیر نقدی و غذای اضافی آنان را به چنگ آورند.
حدیثسازی برای خشنودی عوام و مورد قبول واقع شدن نزد آنان و به دست آوردن دلشان جهت حضور در مجالس وعظ و گستراندن و پر جمعیت کردن حلقههای بحث در آن زمان امری رایج بوده و همچنان ادامه دارد.
قرطبی در مقدمه تفسیرش میگوید: گروهی از جاعلان حدیث گدایانی بودند که مدتها در بازار یا مسجد میایستادند و به
جعل حدیث میپرداختند و احادیث ساختگی را با سندهای راست نمایی که از قبل درست کرده بودند برای مردم نقل میکردند.
ابن جوزی میگوید: گروهی هم هستند که حفظ احادیث برایشان دشوار است؛ لذا آناً و در لحظه نیاز اقدام به جعل حدیث میکنند و یا چون میبینند نقل حدیث از حفظ، معروف و مقبول است، سخنانی غریب و شگفتآور که میتواند خواست آنان را برآورده سازد، نقل میکنند. این گروه دو دستهاند: دسته اول داستانپردازان (قُصّاص) هستند که بیشتر بدبختی هم به وسیله آنان دامن زده میشد؛ زیرا اینان احادیثی با ظاهری آراسته و دلپسند میساختند؛ در حالی که در احادیث صحیح چنین چیزهایی کمتر یافت میشود. چون حفظ احادیث بر این طایفه دشوار است و احیانا فاقد تقوی و دینند و حاضران در مجلس هم ناآگاهند لذا هر چه میخواهند میگویند. دو نفر از فقیهان
ثقه از یکی از این داستانسرایان زمان ما که مردی عابدنما و زاهدپیشه بود، برایم نقل کردند که وی به آن دو گفت: پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: هر کس در
روز عاشورا فلان عمل را انجام بدهد چه مقدار ثواب خواهد برد و هر کس فلان کار را بکند، چه و چه... تا آخر، سپس آن دو به او گفتند: این احادیث را از کجا آوردهای! گفت: راستش را بخواهید، اینها را از جایی نگرفتهام و اصلا با آن آشنایی ندارم بلکه اکنون در دم آنها را ساختم.
وی در ادامه میگوید: بدون شک داستانسرایان انسانهای شرآفرین و نگونبختی هستند که مردم به آنان توجهی ندارند. نه دنیای آبادی دارند نه آخرتی. یکی از داستانسرایان زمان ما کتابی فراهم آورده است که در بخشی از آن میگوید:
حسن و
حسین بر
عمر بن خطاب وارد شدند و او مشغول کاری بود. چون کارش تمام شد، سرش را بالا آورد و آن دو را دید؛ از جا برخاست و آن دو را بوسید و به هر یک هزار درهم بخشید و گفت: مرا ببخشید متوجه ورود شما نشدم. آن دو بزرگوار برگشته و نزد پدرشان علی (علیهالسّلام) از عمر تشکر کردند، حضرت فرمود: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: عمر بن خطاب نور اسلام و چراغ اهل بهشت است. ایشان به نزد عمر بازگشتند و حدیث را برای او نقل کردند. وی دوات و کاغذی خواست و نوشت: بسم الله الرحمان الرحیم؛ سروران جوانان اهل بهشت از پدرشان علی مرتضی از جدشان محمد مصطفی برایم روایت کردند که پیامبر فرمود: عمر نور اسلام در دنیا و چراغ بهشتیان در بهشت است. سپس
وصیت کرد که وقتی او را
کفن کردند این نوشته را روی سینهاش بگذارند و چنین شد. چون صبح شد، نوشته را بر روی قبرش یافتند که در آن آمده بود: راست گفتند حسن و حسین پدرشان و جدشان که عمر نور اسلام و چراغ اهل
بهشت است.
ابن جوزی میگوید: وقاحت و بی شرمی این مرد تا جایی است که مثل چنین حدیثی را در کتابش آورده و به این هم اکتفا نکرده و کتابش را بر بعضی از فقهای بزرگ عرضه کرده است. ایشان هم بر نوشته او تایید نگاشتهاند؛ بیآنکه خود او یا آن فقها، بدانند که چنین امری محال است. آری این
جهل فراوانی است که روشن میشود وی از ناآگاهترین انسانهایی است که حتی بوی نقل حدیث هم به شامهاش نخورده است و شاید این مطلب را از بعضی رهگذران شنیده باشد.
امام
احمد بن حنبل میگوید: دروغگوترین مردمان، گدایان و داستانسرایان هستند. از
ابو قلابه نیز نقل شده است: علم را نابود نساخت مگر این داستانسرایان. ابو عبدالرحمان میگفت: از قُصّاص بر حذر باشید.
کسی که قصه خوانی در مساجد را به راه انداخت
معاویة بن ابیسفیان بود.
زبیر بن بکار در اخبار المدینه از نافع و دیگر عالمان نقل میکند: قصهخوانی و افسانهپردازی از بدعتهای جدیدی است که به دست معاویه در سالهای فتنه به راه افتاد.
ولی ما در بحث از
اسرائیلیات خواهیم گفت که داستانسرایی در مساجد، در اواخر دوران خلافت عمر به راه افتاد. تمیم داری از وی اجازه خواست که در مسجد بایستد و برای مردم قصه بگوید و عمر به وی اجازه داد.
این امر در زمان
عثمان هم ادامه داشت تا اینکه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در زمان خود اینان را از مساجد راند.
بر خلاف معاویه که از زمان رخصتدادن عمر، بر تداوم آن در مساجد اصرار میورزید.
کسی که قصهخوانی در مساجد را اشاعه دارد،
کعب الاحبار بود. وی در روزگار فتنه و آشوب فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر کینه توزیای که با اسلام داشت، چون سیاست معاویه را بستر مناسبی یافت به اشاعه افسانههای بیاساس در بین مردم پرداخت.
عمر وی را تهدید کرد که اگر به داستانسرایی و خرافهبافیهای خود ادامه دهد، او را به سرزمین بوزینگان - یعنی شهرهای یهودی نشین -
تبعید خواهد کرد. البته کعب در برابر این تهدید چارهای جز تسلیم نداشت ولی با ناراحتی و حقد تمام لب فرو بست. جز آنکه در پنهان کار خود را ادامه میداد و چنانچه (در بخش اسرائیلیات) خواهد آمد به همین جهت اسلام آورده بود که خرافهپرانی کند و در عقاید مسلمانان خدشه وارد کند؛ و هرگز با چنین تهدیدهایی دست بردار نبود.
ابوریه میگوید: چندی نگذشت که فرصت توطئه برایش فراهم آمد. در توطئه قتل عمر که گروهی سری آن را طراحی کرده بودند دست داشت و به گستردن آتش آن دامن میزد؛ چون با کشته شدن عمر زمینه را مساعد یافت تا آزادانه عمل کند و با تمام توان به اشاعه و گسترش اسرائیلیات که باعث لکه دار شدن چهره تابان دین میشد، بپردازد و در این مهم، شاگردان برجستهاش، عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن عمر بن خطاب و ابو هریره به او کمک کردند.
این کاهن یهودی فرصتطلب که در شخصیت معاویه، تحقق اهداف و امکان رواج اسرائیلیات را یافته بود، فرصت را از دست نداد و از زمان عثمان دست به کار شد. در زمان عثمان که آتش فتنه روشن شد و شعلههای آن برافروخته گردید و دامن عثمان را گرفت، کعب الاحبار این کاهن حیلهگر این فرصت را از دست نداد و با تمام قدرت به صحنه آمد و با حیلههای برخواسته از روح کینه توز یهودانهاش آنچه در توان داشت در شعلهورتر کردن آتش فتنه کوشید. از جمله حیلههایش در این فتنه، به راهانداختن موجی بود با این عنوان که: خلافت پس از عثمان از آن معاویه خواهد بود. وکیع از اعمش از ابو صالح نقل میکند که: شتربانی، شتر خود را میبرد و میگفت:
«ان الامیر بعده علی - و فی الزبیر خلق رضی؛
امیر بعد از عثمان علی است - و زبیر دارای اخلاق پسنده است.»
کعب که دیده بود معاویه بر قاطری سوار میشد، گفت: بلکه امیر بعد از او، صاحب قاطر _یعنی معاویه_ است. این سخن به گوش معاویه رسید. نزد کعب آمد و گفت: ای ابا اسحاق چگونه این سخن را بر زبان میرانی در حالی که در میان مردم امثال علی،
زبیر و اصحاب محمد وجود دارند. کعب گفت: تو صاحب خلافت هستی _و شاید هم، بر حسب عادتش گفته باشد: این موضوع را در تورات دیدهام_ معاویه این جسارت کعب را ارج نهاد و او را به انواع نعمتها متنعم ساخت.
به شهادت تاریخ، این کاهن در زمان عثمان به
شام رفت و تحت کنف حمایت معاویه قرار گرفت. معاویه وی را از مقربان و نزدیکان خود ساخت تا با نقل روایات دروغ و نشر اسرائیلیات در ضمن قصههای خود به تایید او بپردازد و پایههای
حکومت وی را استوار سازد.
ابن حجر عسقلانی میگوید: معاویه شخصا کعب را مامور کرده بود که در شام به قصه گویی بپردازد.
در طول تاریخ معارف بشری و در بستر تاریخ
ادیان الهی، همیشه مردمانی دروغساز و دجّالصفت بودهاند که حقایق الهی و علمی را به سخره میگرفتند و با اهداف گوناگون و در اثر عوامل مختلف مثل: تعصبات مذهبی، انحرافات عقیدتی، خدمت به حاکم ستمگر، کسب مال یا مقام،
غلوّ در
مذهب و عقاید، بزرگ کردن خود و یا تأثیر عناصر
یهودی و
مسیحی دست به تحریف حقایق،
جعل احادیث و
دروغگویی میزدند. در این مبحث اسامی برخی از جاعلان حدیث ذکر شده است.
ابن جوزی راویانی را که در احادیث آنان خلل راه یافته و روایاتشان جعلی یا واژگون است به پنج گروه تقسیم میکند:
کسانی که در تنگنای زندگی زاهدگونه گرفتار شده بودند و در نتیجه از ضبط و تشخیص کامل روایات غافل بودند و برخی هم کتابهایشان از بین رفته یا گم شده یا سوخته بود و یا خود آن را زیر خاک پنهان کرده بودند و تنها از حفظ، نقل حدیث میکردند و بیشتر به اشتباه دچار میشدند. این گروه، گاه حدیث مسندی را
مرسل و گاه حدیث مقطوع السندی را
مسند نقل میکردند و گاه سندی را جابجا میکردند و گاهی هم دو حدیث را به هم میآمیختند.
کسانی که در نقل حدیث خود را به زحمت نمیانداختند و چندان دقتی در اخذ و تلقی حدیث بر خود روا نمیداشتند؛ از این رو در احادیث اینان نیز خلط و اشتباه فراوان دیده میشود.
افراد
ثقه و مورد اعتماد بودند ولی در پایان عمر دچار اختلال ذهنی گردیدند؛ از این رو احادیث صحیح و سقیم را به هم در آمیختند.
کسانی که از درک کاملی برخوردار نبودند و هر چه بر آنان تلقین میشد باور میکردند. برخی از اینان میپنداشتند که احادیث (مجعول) را خود بدون واسطه شنیدهاند؛ در حالی که چنین نبود یا میپنداشتند نسبت دادن حدیثی به کسی که از وی نشنیدهاند جایز است و بسا که به برخی از اینان گفته میشد: این مجموعه احادیث که مستقیما نقل میکنی، آیا خود شنیدهای؟ در پاسخ میگفت: نه؛ ولی کسی که به واسطه او نقل کردهام مرده است؛ لذا خود به جای او روایت میکنم؟ حتی برخی از فرزندان اینان احادیثی جعل مینمودند و بر پدر عرضه میکردند و او ثبت مینمود؛ بدون آنکه بداند جعلی است.
کسانی که از روی
عمد و قصد،
جعل حدیث میکردند؛ اینان خود سه دستهاند:
آنان که حدیثی را به غلط یا اشتباه نقل کرده، سپس به اشتباه خود پی میبردند؛ ولی از تصحیح اشتباه خود سرباز میزدند و بر خطای خود پافشاری مینمودند؛ مبادا رسوا شوند و به آنان نسبت خطا و اشتباه داده شود.
آنان که از راویان دروغپرداز و ضعیف _با آنان را بر این صفت میشناختهاند_ روایت کردهاند ولی در نامهای آنان
تدلیس کردهاند که گناه، متوجه این جاعلان تدلیسگر است.
گروهی که آگاهانه و از روی
اراده، آشکار به
جعل حدیث پرداختهاند.
در این دسته، بعضی چون
زنادقه به منظور ایجاد فساد در
شریعت و القای شبهه در قلوب
مومنین و بازیچه قراردادن دین به این کار دست میزدند؛ امثال
ابن ابیالعوجاء، که به تنهایی چهار هزار
حدیث جعل کرده و برخی افراد دیگر که تعداد زیادی حدیث ساختند و در آن
حرام خدا را
حلال و حلال خدا را حرام نمایاندند و برخی چون گروههای متعصب جاهلی که در راستای یاری مذهب و مرام خویش به جعل حدیث میپرداختند و چنان میپنداشتند که این کار رواست.
بعضی دیگر،
صوفیان زاهدمآب بودند که احادیثی در نوید و بیم خلق ساختند تا به پندار خویش مردم را بر انجام نیکوکاری و وانهادن بدکاری برانگیزند. مفهوم این کار این بود که شریعت ناقص و نیازمند تکمیل است و اینان با این عمل به تکمیل شریعت همت گماردهاند.
گروه دیگر کسانی بودند که جعل سند برای هر کلام نیکو را جایز میشمردند.
محمد بن خالد از پدرش روایت میکند که گفت: از
محمد بن سعید شنیدم که میگفت: اگر کلامی که نقل میکنید سخنی نیکو باشد اشکالی ندارد برای آن سند جعل کنید.
عدهای دیگر جهت نزدیک شدن به دربار سلاطین یا به دست آوردن عطا و بخششی، به جعل حدیث اقدام میکردند. از قبیل
غیاث بن ابراهیم که حدیث لا سبق الا فی... جناح (یعنی: شرطبندی نشاید جز در چند چیز، از جمله پرنده، که مقصود کبوتر است.) را برای نزدیک شدن به دستگاه
مهدی عباسی جعل کرد؛ چون میدانست او کبوتربازی را دوست میدارد.
پارهای، حدیث را در جواب پرسش کنندگان به گونهای جعل میکردند که نزد آنان از جایگاه و منزلت والایی برخوردار گردند. برخی هم حدیث را در
ستایش یا
نکوهش بعضی از مردم در جهت نیل به اهداف مختلفی میساختند؛ همچون احادیث جعل شده در ستایش یا نکوهش
شافعی و
ابوحنیفه.
عدهای هم احادیث عجیب و غریب جعل میکردند تا نظر مردم را به خود جلب کنند؛ همچون داستانسرایان (
قصّاصون) که بیشترین سهم را در جعل حدیث داشتند. احادیثی با ظاهری آراسته و دلپسند جعل میکردند که در
کتب صحاح، چنین احادیثی کمتر یافت میشود. بدون شک اینان انسانهایی فرومایهاند که از چشم خلق افتادهاند و نه دنیا دارند و نه
آخرت. گروهی از این افسانه فرومایهاند که از چشم خلق افتادهاند و نه دنیا دارند و نه آخرت. گروهی از این افسانهسرایان بهغایت نیرنگباز بودند؛ چون حدیث را میپرداختند و به هر کس که میخواستند بهویژه شخصیتهای جاافتاده و دارای منزلت اسناد میدادند.
جعفر بن محمد طیالسی میگوید:
احمد بن حنبل و
یحیی بن معین در مسجد الرصافه (در
بغداد)
نماز گزاردند. قصاصی (قصهپرداز) پیش روی آنان بپا خواست و گفت: احمد بن حنبل و یحیی بن معین از عبدالرزاق از معمر از قتاده از انس برایمان روایت کردند که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: هر کس بگوید لا اله الا الله
خداوند برای هر کلمه آن پرندهای میآفریند که منقارش از طلا و پرش از مرجان است... و داستان را تا حدود بیست ورق نقل کرد. احمد با تعجب به یحیی نگریست و یحیی به او. احمد به یحیی گفت: تو چنین حدیثی را برای او نقل کردهای؟ یحیی گفت: به خدا سوگند این
قصه را اکنون میشنوم. چون داستان سراییاش پایان یافت و از بخشش مردم بهرهمند شد به انتظار کمک دیگران، در گوشهای نشست. یحیی به او اشاره کرد که جلو بیاید؛ او هم به گمان دریافت بخشش جلو آمد، یحیی به وی گفت: چه کسی برای تو چنین حدیثی نقل کرده است؟ گفت: احمد بن حنبل و یحیی بن معین. یحیی جواب داد: من یحیی هستم و این هم احمد؛ هرگز چنین حدیثی در احادیث رسول خدا نشنیدهام و تو اگر چارهای جز دروغ گفتن نداری، از زبان دیگران
دروغ جعل کن! گفت: تو یحیی بن معین هستی؟ گفت: آری، جواب داد: بسیار شنیده بودم یحیی بن معین مرد احمقی است ولی تا این ساعت یقین پیدا نکرده بودم. یحیی خطاب به وی گفت: چگونه دانستی من احمق هستم؟ گفت: از آنجا که تو گمان میکنی در جهان یحیی بن معین و احمد بن حنبل جز شما دو نفر نیست. من این حدیث را از ۱۷ نفر به نام احمد بن حنبل و یحیی بن معین نوشتهام. احمد آستین خود را بر چهره نهاد و گفت: ماجرا را رها کن تا برخیزد و به گونهای که گویا آن دو را مسخره میکرد از جا برخاست.
ابوعبدالرحمان نسائی صاحب سنن میگوید: کسانی که به دورغگویی و جعل حدیث و نسبت دادن آن به پیامبر شهرهاند چهار نفرند: ابن ابییحیی در مدینه، واقدی در بغداد، مقاتل بن سلیمان در خراسان و محمد بن سعید معروف به مصلوب در شام.
اکنون به شرح حال هر یک از این چهار نفر میپردازیم و روشن خواهیم ساخت که سه نفر نخست از این
تهمت مبرا هستند:
ابو اسحاق
ابراهیم بن محمد بن ابییحیی؛ نام او سمعان اسلمی مدنی است. از زهری و
یحیی بن سعید انصاری حدیث نقل کرده و
ثوری و
امام شافعی راویان او هستند. وی متهم به قدری بودن،
تشیع و دروغگویی است.
ابن عدی میگوید: من از ابراهیم حدیث منکری _جز از طریق مشایخی که مورد احتمالاند_ ندیدهام.
ابن جریج و ثوری و دیگر بزرگان از وی نقل حدیث کردهاند. کتابی در روایات مسند فراهم کرده و آن را الموطا نام نهاده است که چندین برابر موطا مالک است. این کتاب را شافعی_در
مصر_ از او نقل کرده ولی به طور صریح از او یاد نکرده است. در مسند شافعی هم از آن، احادیثی آمده است، شافعی درباره او گفته است: ابراهیم از بلندایی فرو افتد اولیتر است تا دروغ بگوید بدین طریق او را،
ثقه شمرده است.
ابو احمد ابن عدی میگوید: از احمد بن محمد بن سعید یعنی
ابن عقده پرسیدم: آیا _غیر از شافعی_ کسی را که به نیکی از ابراهیم یاد کرده باشد میشناسی؟ گفت: آری؛ این مطلب را
احمد بن یحیی اودی از
حمدان بن اصفهانی نقل کرده است. به وی گفتم: آیا به احادیث
ابراهیم بن ابییحیی اعتماد داری؟ گفت: آری. همچنین احمد بن محمد بن سعید گفت: در احادیث ابراهیم زیاد دقت کردهام؛ حدیث نادرست در آن ندیدهام. _ابن عدی میگوید:_ این مطلب درست است. من نیز در احادیث او دقت فراوان کردهام و در آن، حدیث نادرست _جز از طریق شیوخی که محتمل است کار آنان باشد_ ندیدهام. احادیث نادرست و منکر یا به دست راویان وی یا برخی شیوخ وی نقل شده است. ابراهیم هم از جمله کسانی بوده که حدیث او را مینگاشته است.
البته باید گفت این مرد احیانا به برخی از سلف توهین میکرده و از این رو گاهی به
اعتزال متهم شده و گاه چوب رافضیگری و شیعه بودن را خورده است؛
در حالی که مردی درست کردار و دارای احادیث صحیح است و جای هیچ طعن و خردهای بر او نیست؛ جرم او این است که مخلص
اهل بیت و از یاران ایشان است.
شیخ طوسی او را از راویان و اصحاب
امام باقر و
امام صادق (علیهمالسّلام) میشمارد و میگوید: ابراهیم بن محمد بن ابییحیی هم پیوند اسلم و از مردم
مدینه است. از امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) روایت کرده است و چون فقط از راویان احادیث
شیعه است عامه او را ضعیف شمردهاند. یعقوب بن سفیان در تاریخ خود، از جمله اسباب تضعیف وی را بدگویی او نسبت به برخی سلف دانسته است. برخی از افراد ثقه _از میان عامه_ گفتهاند: هر چه
واقدی نوشته است، در واقع نوشتههای ابراهیم بن محمد بن ابییحیی است. واقدی آنها را نقل کرده و به خود نسبت داده است. ابراهیم کتابی منظم در زمینه
حلال و
حرام تالیف کرده که همه آن را از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده است. شیخ طوسی نیز به او سند روایتی دارد.
ابوعبدالله محمد بن عمر بن واقد اسلمی از مردم مدینه، قاضی و علامه زمان خود و صاحب تالیفات زیاد در زمینه حدیث و مغازی (جنگها)؛ به رغم ضعیف شمرده شدن وی، یکی از منابع درست روایت است. وی از دیگر
تابعان و طبقه پس از ایشان در
حجاز و
شام و جز آن، حدیث روایت کرده است. بیشتر بر تضعیف وی نظر دادهاند، جز گروهی که او را توثیق کردهاند. از جمله توثیقکنندگان وی ابراهیم حربی است که میگوید: واقدی امین مردم در میان همه مسلمانان است. وی داناترین مردم نسبت به
اسلام است.
ابراهیم بن جابر فقیه میگوید: از
ابوبکر صاغانی _هنگامی که از واقدی نامی به میان آورد_ شنیدم که گفت: به خدا سوگند اگر وی را ثقه نمیدانستم از او روایت نمیکردم؛
ابوبکر بن ابیشیبه، ابوعبید و دیگران هم از او روایت کردهاند. از ابراهیم حربی گواهی دیگری هم درباره واقدی رسیده است. او میگوید: از مصعب بن عبدالله شنیدم که گفت: واقدی ثقه و مورد اطمینان است. از معن بن عیسی درباره واقدی سوال شد. گفت: از همچو منی درباره شخصیت واقدی میپرسید؟! از او باید درباره من سوال شود! ذهبی گوید: از ابن نمیر درباره وی سوال کردم. گفت: احادیث او در اینجا (شام) کاملا درست است. اما درباره روایاتی که در مدینه روایت کرده است، باید از اهل مدینه پرسید؛ آنان بهتر میدانند. از یزید بن هارون درباره او روایت شده که واقدی ثقه است. _حربی میگوید:_ از ابوعبدالله شنیدم که گفت: واقدی ثقه است.
در مقابل این توثیقها کسانی هم او را تضعیف کردهاند. یحیی بن معین میگوید: واقدی بیست هزار حدیث غریب و باور نکردنی از زبان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جعل کرده است.
یونس بن عبدالاعلی نیز میگوید:
شافعی به من گفت: کتابهای واقدی یکسره دروغ است. از ابن معین نقل شده است: واقدی انسان قابل اعتنایی نیست. مره نیز میگوید: حدیثش ارزش نوشتن ندارد؛ و از احمد بن حنبل رسیده است که: واقدی کذاب است. ذهبی میگوید: مسلم است که واقدی ضعیف است؛ از این رو نوشتههای او درباره جنگهای پیامبر و تاریخ قابل استناد است اما احادیث او درباره احکام، شایسته توجه نیست، چه اینکه در کتب صحاح ششگانه و مسند احمد که نقل احادیث از افراد ضعیف بلکه متروک را روا داشتهاند؛ با این وصف حتی یک حدیث از واقدی نیاوردهاند. _وی اضافه میکند:_ البته به نظر میرسد به رغم ضعیف شمردن وی، احادیثش هم قابل کتابت است و هم قابل روایت؛ زیرا نمیتوان او را به
جعل حدیث متهم کرد و کسانی که درباره او چیزی گفتهاند، از جهات مختلفی میتوان گفت سخنی گزاف و بیهوده گفتهاند.
گفتار ذهبی به نظر میرسد درست است؛ چون واقدی از رجال تاریخ و سیرهنگار و سرگذشت جنگهای اولیه اسلامی است نه از رجال
فقه و
حدیث و
تفسیر. مهم آن است که وی جعل حدیث نکرده است؛ اگر چه در مواردی سره را با ناسره درآمیخته است و این، اگر چه عیب است ولی شیوه همه ارباب تاریخ و سیرهنویسان است و کسانی چون
ابن جریر،
ابن اثیر،
ابوالفداء و دیگر تاریخ نویسان بزرگ از این شیوه به دور نبودهاند. وی در
سال ۱۳۰ به دنیا آمد و در سال ۲۱۷ در زمانی که از طرف
مامون در لشکر مهدی عباسی منصب
قضاوت داشت، در بغداد دیده از جهان فرو بست.
ابن بشیر خراسانی مروزی اصالتا از بلخ است. به بصره هجرت کرد و از آنجا به بغداد رفت و در آن شهر به نقل حدیث پرداخت. وی از مفسران مشهور
قرآن بود که تفسیر معروفی هم از او به جا مانده است. او دانش را از
مجاهد،
عکرمه،
ضحاک و دیگر تابعان بزرگ آموخت و از دانشوران فرزانه گشت. امام شافعی میگوید: همه مردم در زمینه تفسیر ریزه خوار سفره دانش
مقاتل بن سلیمان هستند. تفسیر او از همان آغاز مورد توجه و عنایت همه دانشمندان بود. برخی از بیخردان از روی حسادت وی را به جعل حدیث متهم ساختند. وقتی از ابراهیم حربی سوال شد چرا مردم بر مقاتل بن سلیمان طعن میزنند، گفت: چون بر او رشک میبرند. وی از طریق
امام صادق (علیهالسّلام) حدیثی مسند از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که بیانگر منزلت رفیع و جایگاه برجسته او نزد امامان
اهل بیت (علیهمالسّلام) است شیخ طوسی او را در زمره اصحاب
امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) شمرده است. در گذشته، هنگام بحث از طرق
ابن عباس شرح حال وی را آوردیم و معلوم شد که مردی صالح و غیر قابل طعن است.
او به سال ۱۵۰ وفات یافت.
محمد بن سعید از مردم
دمشق بود. متهم به زندقه گردید و توسط
ابوجعفر عباسی به دار آویخته شد. حدیث دروغ «من خاتم پیامبرانم، پیامبر دیگری پس از من نیست مگر خدا بخواهد» را او جعل کرد و آن را از طریق حمید از انس به پیامبر نسبت داد. وی این استثنای آخر حدیث را به خاطر تایید مذهب کفرآلود خودش جعل کرده و به پیامبر نسبت داده است.
حدیث جعل میکرد و برای آن، سند هم میساخت. او حتی دعوی پیامبری کرد.
گفته است: اگر کلامی که نقل میشود سخن نیکویی باشد اشکالی ندارد برای آن سند جعل شود. از
احمد بن حنبل نقل شده است: او از روی عمد حدیث جعل میکرد.
ابن جوزی میگوید: دروغگویان و جعلکنندگان حدیث، بسیارند و در کتاب الضعفاء و المتروکین نام آنان را آوردهام. برخی از جاعلان بزرگ حدیث عبارتند از: وهب بن وهب قاضی،
محمد بن سائب کلبی، (خواهیم گفت که محمد بن سائب کلبی از این تهمت مبرا است.)
محمد بن سعید شامی مصلوب،
ابوداوود نخعی،
اسحاق بن نجیح ملطی،
غیاث بن ابراهیم نخعی،
مغیرة بن سعید کوفی،
احمد بن عبدالله جویباری،
مامون بن احمد هروی،
محمد بن عکاشه کرمانی و
محمد بن قاسم کانکانی. وی از ابوعبدالله محمد بن عباس صبّی نقل میکند که گفت: از سهل بن سری شنیدم: احمد بن عبدالله جویباری و محمد بن عکاشه کرمانی و
محمد بن تمیم فارابی بیش از ده هزار حدیث از زبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جعل کردهاند.
علامه امینی فهرستی از اسامی جعلکنندگان حدیث را که آشکارا و بی محابا بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بستهاند تحت عنوان سلسلة الکذابین و الوضاعین در کتاب ارزشمند
الغدیر آورده و در آنجا به نام مهمترین افرادی که جعل حدیث کردهاند اشاره کرده است. در اینجا نمونههایی از آن را میآوریم:
ابراهیم بن فضل،
ابومنصور اصفهانی (متوفای ۵۳۰) یکی از حافظان حدیث به شمار میآید. وی در بازار
اصفهان میایستاد و از حفظ _و با سند مجعول_ حدیث میساخت و نقل میکرد. معمر میگوید: او را در بازار دیدم که احادیث ناشناختهای را با سندهای ساختگی روایت میکرد. با دقت در او تامل کردم؛ به صورت
شیطان به نظرم آمد.
ابراهیم بن هدبه بصری؛ دروغگویی که اباطیل فراوان نقل کرد. او از زبان انس حدیث جعل میکرد. وی از رقاصان بصره بود که برای رقص به مجالس عروسی دعوت میشد و شراب مینوشید، تا سال ۲۰۰ زنده بود.
احمد بن حسن بن ابان بصری؛ از اساتید بزرگ طبرانی است. او کذابی بود که از زبان افراد ثقه حدیث جعل میکرد.
احمد بن داوود، پسر خواهر عبدالرزاق؛ از دروغگوترین مردمان بود. همه احادیثش منکر (ناشناخته) است.
احمد بن عبدالله شیبانی،
ابوعلی جویباری؛ دروغگویی که حدیث بسیار ساخت. بیهقی میگوید: من او را در زمینه جعل حدیث خوب میشناسم؛ او بیش از هزار حدیث از زبان پیامبر جعل کرده است. از
حاکم نیشابوری شنیدم میگفت: این مرد دروغپرداز خبیثی است که برای بیان فضیلت برخی اعمال احادیث زیادی جعل کرده است. روایات او به هیچ وجه درست نیست.
ابن حبان میگوید: دجالی از دجالان تاریخ است. از زبان پیشوایان حدیث، هزاران حدیث جعل کرده است.
احمد بن عبدالله بن محمد،
ابوالحسن بکری؛ افسانههایی بیاساس پرداخته است. گفتهاند: بسیار جاهل و بیشرم بود.
احمد بن عبدالله
ابوعبدالرحمان فاریاناتی؛ از جعلکنندگان مشهور است.
احمد بن محمد بن محمد
ابوالفتوح غزالی طوسی (متوفای ۵۲۰) واعظ توانای
قرن پنجم و ششم هجر برادر ابو حامد؛ غالبا حدیث صحیح را به ناصحیح در میآمیخت. وی تعصب خاصی نسبت به
شیطان داشت و او را معذور میدانست.
۱. احمد بن محمد بن صلت، حدیثپردازی است که بیشرمتر از او در سلسله جاعلان حدیث وجود ندارد.
۲. احمد بن محمد بن غالب،
ابوعبدالله باهلی (متوفای ۲۷۵)
غلام خلیل (از زاهدان بزرگ بغداد)؛ دروغگو و حدیثپرداز بود.
۳. اسحاق بن بشر،
ابوحذیفه بخاری (متوفای ۲۰۶) فردی است که همگان بر دروغ پردازی و جاعل حدیث بودن وی اتفاق نظر دارند.
۴.
اسحاق بن ناصح از دروغگوترین افرادی بود که از طریق
ابن سیرین _طبق نظریات
ابوحنیفه_ از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدیث نقل میکرد.
۵.
اسحاق بن نجیح ملطی ازدی، مردی نااهل، دروغگو، خبیث و از جاعلان حدیث بود.
۶.
اسحاق بن وهب طهرمسی، دروغگویی متروک الحدیث بود که آشکارا به جعل حدیث دست میزد.
۷. اسماعیل بن علی بن مثنی،
واعظ استرآبادی (متوفای ۴۴۸)، خود و پدرش دروغگو بودند. او افسانههای دروغ میپرداخت و احادیث دروغین را با اسانید صحیح جعل میکرد.
۸.
بشیر بن نمیر بصری (متوفای ۲۳۸) از دروغپردازان مشهور بوده و احادیث بسیار جعل کرده است.
حسن بن علی،
ابوعلی اهوازی (متوفای ۴۴۶) در زمینه حدیث و قرائت جعل حدیث میکرد. کتابی تالیف کرد و در آن، احادیث جعلی و مطالب رسواکننده بسیاری از زبان دروغپردازان مشهور گرد آورده است.
حسن بن علی،
ابوعلی نخعی معروف به ابواشنان؛ ابن عدی درباره او میگوید: وی را در
بغداد دیدم که آشکارا دروغ میگفت و از افرادی که هرگز آنها را ندیده بود روایت نقل میکرد و احادیث را که متعلق به گروه خاصی بود به دیگران نسبت میداد.
حسن بن علی بن زکریا،
ابوسعید عدوی بصری؛ شیخی گستاخ و دروغگو بود. از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدیث جعل میکرد و احادیث کسانی را به دیگران نسبت میداد و گاه از کسانی نقل حدیث میکند که شناخته شده نیستند. بیشتر احادیث وی جعلیاتی است که قاطعانه میتوان گفت: خود، آنها را ساخته و پرداخته است.
ابن حبان میگوید: شاید روایات جعلی را که از زبان ثقات نقل کرده به بیش از هزار حدیث برسد.
حسن بن عمارة بن مضرب،
ابومحمد کوفی (متوفای ۱۵۳) فقیهی بغایت دروغگو و بیمنزلت بود و حدیث جعل میکرد. شعبه میگوید: اگر کسی میخواهد به دروغگوترین شخص بنگرد، به حسن بن عماره نگاه کند.
حسین بن حمید بن ربیع کوفی خزاز (متوفای ۲۸۲) که خود، پدر و جدش دروغپرداز بودهاند.
حسین بن محمد بزری (متوفای ۴۲۳) یکی از چهار شیخ دروغگوی بغداد بوده است.
حماد بن عمر نصیبی؛ یحیی بن معین دربارهاش میگوید: وی از برجستهترین چهرههای معروف به جعل حدیث است.
داوود بن مُحَبّر
ابوسلیمان بصری (متوفای ۲۰۶) ساکن بغداد، دروغپرداز و جعلکنندهای که از زبان ثقات، احادیث منکر بسیار نقل کرد و نمیتوان به حدیث وی اعتنا کرد.
ربیع بن محمود ماردینی (متوفای ۶۵۲) دروغپردازی که سخن بیاساس فراوان ساخت، وی در سال ۵۹۹ ادعای صحابی بودن کرد و گفت خداوند عمرش را طولانی کرده است.
زکریا بن یحیی مصری، ابو یحیی وکّار (متوفای ۲۵۴) از مشهورترین دروغگویان بود. وی
فقیه بود و مجلس درسی داشت.
سلیمان بن داوود بصری، ابوایوب معروف به شاذ کونی (متوفای ۲۳۴) از حافظان (حدیث) بود. او دروغگویی بدنهاد بود که فی المجلس جعل حدیث میکرد و شراب مینوشید و به اعمال منافی عفت دست میزد.
سلیمان بن عمرو، ابوداوود نخعی؛ کسی که به وضع حدیث مشهور بود و از همه بیشتر، به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدیث دروغ نسبت داد. در ظاهر مردی صالح مینمود ولی حدیث جعل میکرد.
خطیب بغدادی میگوید: در بغداد افرادی بودند که جعل حدیث میکردند.
ابوداوود نخعی از آن جمله است. حاکم میگوید: به رغم
زهد و کثرت عبادتش شک ندارم که در جعل حدیث دستی داشت.
صالح بن بشیر، ابوبشر مرّی بصری؛ افسانهپرداز، کذاب و متروکالحدیث بود.
عامر بن صالح نوه
زبیر بن عوام؛ فردی دروغپرداز و بدنهاد و دشمن خدا بود.
عبدالله بن حارث صنعانی؛ پیرمردی دروغگو بود که حدیث فراوان جعل کرد. یک نسخهای از عبدالرزاق را نقل کرده است که جملگی احادیث جعلی است.
عبدالله بن عبدالرحمان کلبی اسامی؛ از دروغگوترین مردم بوده که خرافات فراوان نقل کرده است.
عبدالله بن علان بن رزین خزاعی واسطی؛ بسیار
دروغ میگفت و نیرنگ میزد.
عبدالمنعم بن ادریس یمانی (متوفای ۲۸۸) قصهپرداز و دروغگوی خبیثی بود که فراوان حدیث جعل کرد.
کثیر بن عبدالله بن عمرو مزنی مدنی؛ از چهرههای بارز جعل حدیث بود.
محمد بن شجاع،
ابوعبدالله ثلجی حنفی (متوفای ۲۶۶) در زمان خود فقیه
عراق بود. در تشبیه
خداوند به خلق حدیث جعل میکرد و برای ابطال و رد احادیث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیرنگ به کار میبست تا بدین وسیله از
ابوحنیفه و نظریات وی دفاع کند.
محمد بن محمد بن عبدالرحمان،
ابوالفتح خشاب؛ در دروغگویی و خیالبافی ضرب المثل بود؛ و زیاد شراب مینوشید. ابراهیم بن عثمان عربی درباره وی چنین سروده است:
اوصاه ان ینحت الاخشاب والده - فلم یطقه و اضحی ینحت الکذبا (پدرش به وی سفارش کرد که چوب بتراشد ولی او
وصیت را بر نتافت و به حدیث تراشی روی آورد.)
نوح بن مریم،
ابوعصمه مروزی (متوفای ۱۷۳) شیخی کذاب که به جعل حدیث دست میزد. حدیث طولانی فضائل القرآن را او جعل کرده است.
هناد بن ابراهیم نسفی؛ دروغپرداز و روایتسازی که احادیث جعلی و خرافات فراوان روایت کرد. به سال ۴۶۵ درگذشت.
وهب بن وهب قاضی
ابوالبختری قرشی مدنی، جزو دروغگوترین مردم بود و در
سال ۲۰۰ درگذشت. دروغپرداز بد طینتی که احادیث فراوان جعل کرد. او در تمام طول شب حدیث جعل میکرد. سوید بن عمرو بن زبیر درباره او چنین سروده است:
انا وجدنا ابن وهب حدثنا - عن النبی اضاع الدین و الورعا
یروی احادیث من افک مجمعة - اف لوهب و ما روی و ما جمعا (ابن وهب را دیدم که برای ما از پیامبر روایت میکرد و در این عملش دین و پرهیزکار را به کناری نهاده بود، مزورانه احادیثی را روایت میکرد و برای آن اسناد میساخت. وای بر ابن وهب و روایات و اسنادش.)
ابن عدی میگوید: ابوالبختری از جمله
جاعلان حدیث است که چنان در
دروغگویی و
جعل حدیث گستاخ شده بود که برای هر حدیثی که روایت میکرد چندین سند جعل میکرد و آنها را به افراد
ثقه نسبت میداد.
یحیی بن هاشم غسّای سمسار، ابوزکریا، کذاب و دجال این امت که احادیث فراوان جعل میکرد و یا حدیث کسی را به شخص دیگر نسبت میداد.
ابوالمغیره، شیخی که از خبیثترین و دروغگوترین مردم بود.
این اسامی بیش از چهل نفر از محدثین جاعل که به دروغگویی و حدیثسازی شهرهاند. این عدد را از بین هفتصد محدث دروغگویی که
علامه امینی در
الغدیر ذکر کرده است انتخاب شده است، شاید به نظر عجیب نماید چنین رقم بالایی از افراد به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت
دروغ داده باشند؛ چون گواه بیاعتنایی به
دین و سبک شمردن جعل حدیث در زمینههای دینی است؛ ولی بر آنان که افسار نفس را از کف دادهاند و
شیطان آنان را از یاد خدا غافل کرده است چندان گران نیست. «استحود علیهم الشیطان فانساهم ذکر الله؛
اینان کسانی هستند که شیطان بر ایشان چیره شده و یاد خدا را از دل آنان سترده است.» «ان هولاء متبر ما هم فیه و باطل ما کانوا یعملون؛
آنچه ایشان در آنند نابود (زایل) و آنچه انجام میدادند باطل است.»
آنچه گفته شد اندکی از بسیار و قطرهای از دریای دروغپردازانی بود که نسبت به
خداوند گستاخی کردند و دامن خود را به
گناه آلوده و چهره تابناک احادیث
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را لکهدار ساختند. بیجهت نبود که حضرت در خطبه
حجة الوداع فرمود: نسبت دروغ به من فراوان گردیده و در آینده افزونتر خواهد شد؛ هر کس از روی
عمد به من دروغی ببندد جایگاه خویش را بر
آتش بنا کرده است. پس اگر حدیثی از من برایتان نقل شد آن را بر
کتاب خدا و
سنت من عرضه کنید؛ آنچه را با کتاب خدا و سنت من سازگار بود برگزینید و آنچه را با قرآن و سنتم ناسازگار بود رها سازید.
البته با وجود چنین حجم عظیمی از احادیث ساختگی در ضمن روایات و تفاسیر، دیگر اعتمادی به کتابهای حدیث اهل حشو باقی نمیماند.
احادیث ساختگی به گوناگونی انگیزههای جاعلان، بستگی دارد. برخی از این احادیث سیاسی هستند و برخی از
تعصب مذهبی نشات گرفتهاند، پارهای متاثر از
تعصب جاهلی و بعضی به انگیزه نزدیک شدن به بساط امیران یا به غرض تصاحب جاه و یا جذب عوامالناس و به منظور جلب داراییهای آنان و جز آن جعل شدهاند.
از جمله احادیثی که دست ستمکار
سیاست آنها را جعل کرده است، روایتی است که
داوود بن عفان از انس نقل کرده است. او میگوید: امینان هفت تا هستند؛
لوح،
قلم،
اسرافیل،
میکائیل،
جبرئیل،
محمد و
معاویه!.
ابن داوود که در سند حدیث آمده است، از
جاعلان حدیث است.
ذهبی میگوید: از روی یک نسخه جعلی از
انس روایت کرده است.
ابن حبان میگوید: در
خراسان میگشت و از زبان انس
دروغ جعل میکرد.
ابن کثیر این حدیث را در تاریخش
آورده و گفته است: این حدیث از احادیث پیشین غریبتر و از نظر سند ضعیفتر است. از واثله نیز نقل شده است:
خداوند؛ جبرئیل، من و معاویه را امین
وحی قرار داد و نزدیک بود معاویه را به خاطر فزونی دانش و شدت امانتداری _نسبت به کلام پروردگار_ به عنوان پیامبر مبعوث کند. خداوند گناهان معاویه را آمرزیده و حساب او را پوشاند و کتاب خود،
قرآن را به او آموخت و او را هدایت یافته و هدایتگر قرار داد.
حاکم میگوید: از
احمد بن عمر دمشقی که از دانشمندان و حدیثشناسان
شام به شمار میرفت، درباره این حدیث پرسیده شد و او بشدت صحت آن را انکار کرد. این حدیث را
ابن عساکر در صفحه ۳۲۲ از جلد هفتم
تاریخ دمشق آورده است.
از جمله احادیثی که به انگیزه نزدیک شدن به دربار امیران جعل شده است حدیثی است که خطیب در صفحه ۴۸۳ از جلد سیزدهم
تاریخ بغداد ذکر کرده است.
وی میگوید: هنگامی که
هارونالرشید وارد
مدینه شد، برایش گران بود که با قبای سیاه و کمربند بر
منبر پیامبر بالا رود؛ در این لحظه
ابوالبختری گفت:
جعفر بن محمد (علیهالسّلام) از پدرش برایم روایت کرد: جبرئیل بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد در حالی که قبایی به تن داشت و کمربندی که خنجری بر آن آویزان بود به کمر بسته بود. معافی تمیمی درباره این حدیث دروغ ابوالبختری این شعر را سروده است:
«ویل و عول لابی البختری - اذا ثوری للناس فی المحشر
من قوله الزور و اعلانه - بالکذب فی الناس علی جعفر
والله ما جالسه ساعة - للفقه فی بدو و لا محضر
و لا رآه الناس فی دهره - یمر بین القبر و المنبر
یا قائل الله ابن وهب لقد - اعلن بالزور و بالمنکر
زعم ان المصطفی احمدا - اتاه جبریل التقی السری
علیه خف و قبا اسود - مخنجرا فی الحقو بالخنجر (وای بر ابوالبختری، آنگاه که در صف محشر در برابر مردم حاضر شود؛
وای بر او، به سبب دروغهایش و نسبت کذبی که به جعفر بن محمد داد؛
سوگند به خدا که او هیچگاه در محضر درس جعفر بن محمد حاضر نشده است؛
و نیز مردم در طول زندگی او ندیدهاند که به قبرستان پاگذارد و یا پای منبری بنشیند (اهل دیانت نیست)؛
خدا ابن وهب را که
دروغ میگوید و نسبت ناروا میدهد بکشد؛
او
گمان میکند
جبرئیل امین در حالی که کفش به پا و قبایی سیاه بر تن و خنجری به کمر داشته، بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده است.) »
از جمله
احادیث جعلی در باب فضائل، حدیثی است که خطیب در صفحه ۹۷ از جلد دوم تاریخ بغداد از انس نقل کرده است.
انس میگوید: زمانی که
سوره تین بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد بغایت شادمان گردید؛ به گونهای که خوشحالی و اوج شادمانی او برای ما آشکار گردید. بعدها از
ابن عباس درباره تفسیر این سوره پرسیدیم، وی گفت: مراد از تین سرزمین شام است و مقصود از زیتون سرزمین
فلسطین. طور سینین همان طور سیناست. آنجا خداوند با
موسی سخن گفت؛ و منظور از البلد الامین شهر
مکه است. مراد لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، ثم رددناه اسفل سافلین یعنی آنان که
لات و
عزی را میپرستند؛ و مصداق الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات
ابوبکر و عمرند. فلهم اجر غیر ممنون اشاره به
عثمان دارد. فما یکذبک بعد بالدین مصداقش علی! است. الیس الله باحکم الحاکمین
یعنی مبعوث شدن تو در میان آنان و گرد آوردن آن بر محور
تقوی. خطیب میگوید: این حدیث با این
سند، از اباطیل است و تا آنجا که من اطلاع دارم اساسی ندارد.
ذهبی در صفحه ۴۹۳ از جلد سوم
میزان الاعتدال میگوید: اشکال این حدیث وجود
محمد بن بیان در سلسله سند آن است که با کمال گستاخی به ساحت پروردگار آن را نقل کرده است.
ابن جوزی این حدیث را به همین شکل در کتاب الموضوعات نقل کرده است.
قرطبی در تفسیر خود از
ابی بن کعب روایت میکند که گفت:
سوره والعصر را برای پیامبر خواندم و تفسیر آن را جویا شدم فرمود: والعصر قسمی است از جانب خداوند که به آخر روز
قسم خورده است ان الانسان لفی خسر مصداقش
ابو جهل است و الا الذین آمنوا،
ابوبکر و عملوا الصالحات عمر و تواصوا بالحق
عثمان و و تواصوا بالصبر
علی.
صفوری نقل میکند:
ابن عباس در تفسیر آیه و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین
گفت: هنگامی که
قیامت فرا رسد، کرسیهایی از
یاقوت سرخ برپا خواهند کرد. سپس ابوبکر و عمر و عثمان و علی هر کدام بر یک کرسی جداگانه خواهند نشست؛ سپس
خداوند به کرسیها فرمان میدهد که آنان را تا زیر عرش بالا برند؛ آنگاه خیمهای از یاقوت سفید بر آنان فرود خواهد آمد و پس از آن، چهار ظرف میآورند که ابوبکر یکی از ظرفها را به عمر مینوشاند و او به عثمان و عثمان به علی و علی به ابوبکر؛ آنگاه خداوند به جهنم فرمان میدهد که شعلههای خود را آشکار سازد و در پی آن رافضیها بر کناره
جهنم افکنده میشوند و خداوند نقاب از چشمهای آنان بر میدارد و ایشان جایگاههای رفیع
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مشاهده میکنند و میگویند: اینانند کسانی که مردم به خاطر پیروی از آنان سعادتمند شدند و ما در پی نافرمانی ایشان سیه روز گردیدیم؛ و آنگاه با
حسرت و پشیمانی به جهنم افکنده میشوند.
نیز در تفسیر آیه مبارکه «و حملناه علی ذات الواح و دسر تجری باعیناه
» میگوید: هنگامی که
نوح (علیهالسّلام) کشتی خود را ساخت جبرئیل نزد او آمد و چهار میخ آورد که بر روی هر کدام نوشته شده بود ع: عین عبدالله یعنی ابوبکر و عین عمر و عین عثمان و عین علی. آنگاه کشتی با سرنشینان به راه افتاد.
ابن جوزی از
ابن عباس نقل میکند که: وقتی سوره اذا جاء نصر الله و الفتح بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد
عباس بن عبدالمطلب نزد علی آمد و گفت: برخیز نزد پیامبر برویم؛ و آن دو از پیامبر درباره این سوره پرسیدند. پیامبر فرمود: ای عمو! خداوند
ابوبکر را جانشین من بر دین خدا و
وحی قرار داده است؛ به سخنان او گوش فرا دهید تا رستگار شوید و از او فرمانبرداری کنید تا
هدایت شوید و در حدیث دیگری آمده است: بعد از من از او پیروی کنید تا هدایت شوید و به او اقتدا کنید تا رهنمون گردید. _ابن عباس میگوید:_ پس اصحاب پیامبر چنان کردند و هدایت یافتند.
ابن جوزی میگوید: این حدیثی ناصحیح است؛ زیرا هر دو طریق این روایت بر محور
عمر بن ابراهیم دور میزند که همان کردی است و
دار قطنی میگوید: او دروغپرداز بود و حدیث جعل میکرد. همچنین
ابوبکر جوزقی از ابوسعید از عمر روایت میکند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: وقتی که به
معراج رفته بودم گفتم: باز پروردگارا، جانشین بعد از مرا
علی بن ابیطالب قرار ده! ارکان آسمانها به لرزه در آمد و
فرشتگان از هر سوی بر سرم فریاد کشیدند که ای محمد! بخوان و ما تشاؤون الا ان یشاء الله
خداوند خواسته است که خلیفه بعد از تو ابوبکر صدیق باشد. _ابن جوزی میگوید:_ این حدیثی جعلی است که
یوسف بن جعفر که خود از جاعلان حدیث است آن را ساخته است.
از جمله احادیث جعلی که به شوخی و تمسخر بیشتر شباهت دارد روایتی است که ابو صالح
عمرو بن خلیف خناوی با سندی جعلی آن را از
ابن عباس نقل کرده است؛ بدین مضمون: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: وارد
بهشت شدم. گرگی را دیدم.
گفتم: عجبا! گرگی وارد بهشت شده است؟! گفت: من فرزند پلیسی را خوردهام. ابن عباس میگوید: آن گرگ، چو: فرزند پلیسی را خورد در بهشت جای گرفت. اگر خود او را خورده بود هر آینه به جایگاه علیین ارتقا مییافت.
علامه امینی اضافه میکند: کاش ابن عباس روشن میساخت که اگر رئیس پلیس را خورده بود به چه جایگاهی راه مییافت؟!
این روایت از جمله رسواییهای خناوی شمرده شده است.
محمد بن مزید نیز از
ابومنظور که مدت کوتاهی محضر پیامبر را درک کرده بود، نقل میکند که گفت: هنگامی که خداوند
قلعه خیبر را برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گشود، سهم پیامبر از غنائم چهار جفت کفش بندی، چهار جفت کفش رویهدار، مقداری طلا و نقره و یک خر سیاه بود.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با خر شروع به سخن گفتن کرد و گفت: اسم تو چیست؟ گفت: یزید بن شهاب. از نسل جد من شصت خر متولد شدهاند که بر هیچیک جز پیامبری سوار نشده است. از نسل جدم تنها من باقی ماندهام و از پیامبران هم فقط تو؛ انتظار دارم بر من سوار شوی. من پیش از این، از آن مردی یهودی بودم که عمدا او را زمین میزدم و به وی سواری نمیدادم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نام تو بعد از این
یعفور است. ای یعفور آیا علاقهای به جنس مخالف داری؟ گفت: نه. پیامبر هرگاه با کسی کاری داشت بر آن خر مینشست و چون به در خانه او میرسید یعفور را میفرستاد و او نیز با سر خود در را میکوبید و وقتی صاحب خانه بیرون میآمد به او اشاره میکرد که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تو کار دارد. هنگامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم رحلت فرمود، آن خر کنار چاهی که متعلق به
ابوهیثم بن تیهان بود از غم و اندوه از دست رفتن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
چاه افتاد و آن چاه قبر او شد.
ابن جوزی میگوید: این حدیث جعلی است. خدا جعلکننده آن را لعنت کند؛ زیرا هدفی جز ضربه زدن به
اسلام و مسخره کردن دین نداشته است.
ابوحاتم بن حبان میگوید: این حدیث بیاساس و اسناد آن باطل است و اساسا روایت محمد بن مزید، معتبر نیست.
از جمله روایاتی که به منظور کاستن از شان و مقام
نبوت جعل شده است،
حدیث قضیب ممشوق (شاخه درختی را که باریک و بلند بدون اعوجاج باشد قضیب ممشوق نامند و مقصود: چوب دستی است که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به دست میگرفت.) است. مرحوم
صدوق در کتاب امالی با سندی ضعیف این روایت را از
ابن عباس نقل کرده است. میگوید: هنگامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روزهای آخر عمر مریض شده بود به
بلال دستور داد که مردم را جمع کند. چون مردم اجتماع کردند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که
عمامه بسته بود و بر کمان خود تکیه زده بود در میان مردم حاضر شد و بر
منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: ای اصحاب من، چگونه پیامبری برای شما بودم؟ آیا در میان شما به جهاد نپرداختم؟ آیا دندان پیشین من در
جنگ نشکست؟ آیا پیشانی من شکافته نشد؟ آیا خون بر چهره من جاری نشد و محاسنم را فرا نگرفت؟ آیا من از دست ناآگاهان امتم سختیهای فراوان نکشیدم؟ آیا میان بند محکم برای جلوگیری از گرسنگی بر شکم نبستم؟ اصحاب گفتند: البته که چنین کردیای پیامبر خدا! تو به خاطر خدا
صبر کردی و رنج کشیدی و از
منکرات الهی نهی کردی. خدای تو را بهترین پاداش دهد؟ پیامبر فرمود: و خدا شما را هم جزای خیر دهد! سپس فرمود: پروردگارم _عزوجل_ قسم یاد کرده است که از
ستم هیچ ستمگری نگذرد. شما را به خدا قسم میدهم اگر در میان شما کسی هست که حقی بر گردن من دارد برخیزد و از من
قصاص بکشد. من قصاص در دنیا را خوشتر دارم تا قصاص در
آخرت در حضور
فرشتگان و پیامبران را! مردی به نام
سوادة بن قیس، از آخر جمعیت به پا خاست و گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روزی که شما از طائف باز میگشتید به استقبال شما آمدم و شما در حالی که بر شتر ویژه خود سوار بودید قضیب ممشوق را در دست داشتید و خواستید آن را بر مرکب خویش زنید که به شکم من خورد، من نمیدانم که عمدی بود یا سهوی؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: معاذ الله که من عمدی زده باشم؛ سپس فرمود: بلال! برو به منزل فاطمه و آن چوبدستی را بیاور. بلال به راه افتاد و در کوچههای
مدینه فریاد میزد: ای مردم چه کسی حاضر است خود را قصاص کند قبل از آنکه رستاخیز فرا رسد؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارد چنین میکند. بلال با عجله درب خانه
فاطمه (علیهاالسّلام) را کوبید و گفت: ای فاطمه برخیز! پدرت چوبدستی مخصوص را خواسته است. فاطمه جلو در آمد و گفت: بلال! پدرم با آن چه کار دارد؟ حالا چه وقت خواستن آن است؟ بلال گفت: ای فاطمه! پدرت بر منبر رفته است و با اهل دین و دنیا وداع میکند. فاطمه فریاد برآورد و گفت: آه! چقدر مصیبت تو بزرگ است ای پدر! مصیبتی برای فقیران و مسکینان و در راه ماندگان! ای حبیب خدا و محبوب همه دلها! آنگاه قضیب را به بلال داد و بلال به سوی
مسجد آمد و آن را در اختیار پیامبر گذاشت. پس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: آن پیرمرد کجاست؟ پیرمرد برخاست و گفت: این جا هستم پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: جلو بیا و چنان قصاص کن که راضی شوی. پیر مرد گفت: یا رسول الله! پیراهنت را از روی شکمت بالا بزن. پیامبر چنین کرد. مرد گفت: ای رسول خدا پدرم و مادرم فدایت آیا اجازه میدهی لبهایم را بر روی شکم تو قرار دهم؟ پیامبر اجازه فرمود: آنگاه پیر مرد گفت: از آتش
روز قیامت به موضع قصاص از بدن پیامبر خدا پناه میبرم. سپس پیامبر فرمود: ای سوادة بن قیس مرا میبخشی یا قصاص میکنی؟ گفت: البته عفو کردم ای رسول خدا! آنگاه پیامبر گفت: خداوندا از سوادة بن قیس بگذر؛ همان گونه که او از پیامبر تو گذشت.
این روایت را
ابن شهرآشوب نیز بدون سند در کتاب مناقب آورده است.
در ارزش این
حدیث باید گفت: نخست آنکه رجال سند صدوق در این حدیث اکثرا افرادی مجهول و یا ضعیف هستند و دیگر آنکه متن این حدیث با اصول مذهب سازگاری ندارد؛ چون در مورد غیر عمد،
قصاص تشریع نشده است و سوم آنکه زدن با عصا اساسا قصاص ندارد. گویا جاعل این حدیث اطلاعی از مبانی
شریعت اسلام نداشته است و شاید هم بنا داشته است با جعل داستانی اینچنین دور از مبانی شریعت، از مقام شامخ سید و سرور پیامبران بکاهد و منزلت والای او را زیر سوال ببرد؛ زیرا
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگز به اجرای حکمی که در شریعت
اسلام تشریع نشده است تن در نمیدهد!
از این همه که بگذریم سوادة بن قیس در زمره
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شناخته نشده چیزی شبیه این داستان را نقل کرده است ولی آن را یک بار درباره سواد یا
سوادة بن غزیه انصاری و بار دیگر درباره
سواد بن عمرو نقل کرده است؛ آن هم بدین صورت که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
جنگ بدر در حالی که چوبه تیری در دست داشت به منظم کردن صفوف مجاهدان پرداخت. در این حال از کنار سواد بن غزیه گذشت و ضربهای بر شکم او زد. سواد گفت: دردم آمد؛ جبران کن! پیراهنت را بالا بزن! پیامبر پیراهن خود را بالا زد. سواد جلو آمد و بدن آن حضرت را بوسید و حضرت برای او طلب خیر کرد. ابو عمرو میگوید: این داستان درباره سواد بن عمرو نقل شده است.
ابن حجر میگوید: با اختلاف سبب، تعدد نقل مانعی ندارد. عبدالرزاق از
ابن جریج از
امام صادق (علیهالسّلام) از پدرش نقل میکند که پیامبر در حالی که میگذشت و شاخه خرمایی به دست داشت، ضربهای بر سواد بن غزیه زد (و ادامه همین داستان را نقل میکند) معمر از فردی که نام او را نیاورده، از حسن، شبیه این داستان را نقل کرده است ولی فرد مورد اصابت را
سوادة بن عمرو دانسته و گفته است: سواده سخن زشت بر زبان میراند؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نهی کرد. (در ادامه، این داستان را آورده است که) روزی پیامبر با او برخورد کرد و با چوبی که در دست داشت ضربهای بر شکم او زد. او گفت: یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جبران کن! پیامبر شکم خود را برهنه کرد و فرمود: قصاص کن! آن مرد چوب را انداخت و شروع به بوسیدن شکم پیامبر کرد. حسن میگوید:
اسلام، او را از این کار بازداشت.
این داستان را
ابن جوزی به همین شکل که صدق نقل کرده است از
ابونعیم اصفهانی ذکر کرده است. او هم داستان را با تمام طول و تفصیل از
وهب بن منبه (از داستانسرایان معروف است و از پایهگذاران اسرائیلیات و جعل حدیث محسوب میشود.) از
جابر بن عبدالله و ابن عباس نقل کرده ولی به جای سوادة بن قیس از فردی به نام عکاشه یاد کرده است. داستان، آنگونه که ابن جوزی آورده است، طولانی از نقل صدوق و مشتمل بر غرایب بیشتری است.
ابن جوزی پس از آنکه قصه را به طور کامل نقل میکند میگوید: این حدیث جعلی است. خدا جعلکننده آن را عقوبت کند و لعنت بر آنان، که با گفتههایی چنین به هم آمیخته و بی محتوا بر چهره نورانی اسلام خدشه وارد میکنند؛ سخنانی که هرگز نه لایق
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نه شایسته
صحابه آن حضرت است. کسی که متهم به جعل این حدیث است
عبدالمنعم بن ادریس است.
احمد بن حنبل میگوید: او بر وهب
دروغ میبست و یحیی میگوید: او کذابی خبیث است.
این داستان را به همین شکل،
جلالالدین سیوطی نیز آورده است.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۲۶.