جاودانگی روح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از بزرگترین دغدغههای
انسان در طول حیاتش مساله جاودانگی و فناناپذیری است. همه
ادیان اعم از ادیان باستانی و زنده
جهان معتقدند که
مرگ پایان حیات انسان نیست. به عنوان مثال در
قرآن ۱۱۳ بار از
معاد و چگونگی آن سخن گفته شده است.
معنای ظاهری اصطلاح
جاودانگی «نا-مردن» است و با این واقعیت که همه انسانها میمیرند سازگار نیست. اگر جاودانگی به معنای ظاهری کلمه ممکن باشد باید پس از مرگ، بخشی از
وجود ما بتواند زنده بماند. بسیاری از افراد این بخش را
روح مینامند. وقتی که بدن میمیرد، نفسی که ما هستیم در قلمرو دیگری از وجود به
حیات خود ادامه میدهد.
آنچه از بررسی
آیات قرآنی فهمیده میشود این است که
بدن اخروی ویژگیهای بدن مادی را ندارد و تنها متناسب با نظام اخروی ایجاد میشود. بنابراین نظریات
تناسخ و معاد صرفا روحانی یا صرفا جسمانی با آن تناسبی ندارد.
متکلمان اسلامی با توجه به آیات قرآنی
معاد جسمانی را امری ضروری و از
ضروریات دین میدانند زیرا
ثواب و
عقاب جسمی فقط با وجود بدن امکانپذیر است. در این نوشتار مباحث مربوط به جاودانگی را تحت دو عنوان دلائل اثبات جاودانگی و چگونگی جاودانگی پرداخته میشود.
دلایل دیدگاههای اثبات جاودانگی
روح:
دلائل دیدگاه فلاسفه و اندیشمندان غربی بدین شرح است:
بدن چون مرکب از اجزای مختلف است
تجزیه و نابود میشود اما روح چون موجودی واحد و
بسیط است، تجزیه نمیگردد و با
مرگ تن جاودان باقی میماند. دلیل
بسیط بودن روح آن است که روح موجودی
مجرد است و هر چه مجرد باشد لاجرم بسیط نیز هست. این دلیل مورد قبول اکثر فلاسفه روحگرا از جمله
سقراط و
افلاطون میباشد.
این دلیل از سوی
کانت بیان شده و به طور خلاصه میگوید چون
عدالت در این
دنیا به طور کامل اجرا نمیشود، جهانی دیگر با داوری دادگری خواهد بود که از روی عدالت حکم میراند و روح انسان برای اینکه عدالت در مورد آن اجرا شود، جاویدان خواهد ماند.
دلائل دیدگاه فلاسفه اسلامی عبارت است از:
وی قائل به عدمفساد و نابودی روح است وچنین استدلال میکند که:
روح اگر نابود شود باید
قوه و قابلیت
فساد داشته باشد. (مقدم)
روح قوه فساد ندارد. (تالی)
در نتیجه نابود نمیشود.
توضیح تالی
برهان اینگونه است که هر امر فسادپذیری که الان موجود است،
فعلیت بقا دارد. روشن است که قوه فساد و فعلیت بقا دو امر مغایر هماند. پس یا در اشیا مرکب یافت میشوند یا در امور بسیطی که در امور مرکب قرار دارند. زیرا چیزی که هم قوه فساد دارد و هم فعلیت بقا، باید دو جهت داشته باشد؛ یعنی مرکب باشد. روح از آنجا که بسیط است یا قوه فساد دارد یا فعلیت بقا. امری که فقط قوه فساد داشته باشد، اصلاً موجود نمیشود. پس
نفس قوه فساد ندارد و هرگز فاسد نمیشود.
بوعلی سینا در
اشارات با بیان سادهتری به اثبات این مطلب میپردازد که جایگاه صور معقول و مجرد روح و نفس انسان است، پس نفس هم مجرد است. همینطور رابطه نفس و بدن، رابطه وجودی نیست، بلکه بدن ابزار نفس است. بنابراین، مرگ بدن، ضرری به این
جوهر نمیرساند.
شیخ اشراق دلایل متعددی مبنی بر بقای روح آورده، که یک صورت آن را به طور خلاصه بیان میکنیم. نفس بالفعل موجود است و هر چیزی که نابود میشود و از بین میرود حتماً داری قوه فنا است و چون نفس واحد است و «من حیث هی» بالفعل است و در شیء واحد بقا و فنا بالفعل وجود ندارد، پس نفس باقی است.
برهان وی براساس مبانی
حکمت متعالیه و مبتنی بر نظریه «حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس» میباشد. برهان چنین است که نفس بر خلاف مجردات تام و نیز بر خلاف اجسام، فقط یک
عالم ندارد، بلکه دارای نشئهها و عوالم وجودی مختلف است. از یک سو دارای نشئه تجرّدی و عقلانی است و از سوی دیگر وجودی در
عالم طبیعت دارد که بر حسب آن حادث است و
حدوث این نشئه از نشآت نفس، مسبوق به استعداد بدن میباشد.
اما نفس در
حرکت استکمالی خود به
عالم تجرد وارد میشود و در پی این تبدل از عالم طبیعت میمیرد و در عالم تجرد برانگیخته میشود. بدیهی است که این مرتبه از وجود نفس نیازی به بدن و احوال مادی آن ندارد. بنابراین نابودی بدن به نشئه عقلی نفس ضرری وارد نمیسازد، بلکه صرفاً موجب انعدام و فساد مرتبه تعلقی و طبیعی وجود نفس است و همین مرتبه، فانی نیز هست و پس از زوال بدن زایل میگردد. اما در کنار این مرتبه، نفس به مرتبهای از وجود تجردی نایل میشود که به لحاظ همان مرتبه باقی است.
چگونگی جاودانگی روح طبق نظریات ضعیف عبارت است از:
نظریات ضعیف بقاء و جاودانگی بدین شرح هست:
طبق این معنا انسانها در آثار و اشخاصی که از خود باقی میگذارند پس از مرگ باقی میمانند. مانند آثار هنرمندان، یا انجام تحوّلات تاریخی و سیاسی و یا اکتشافات علمی. راه دیگر تشکیل
خانواده و
تولید نسل است. افراد بسیاری مایلند فرزندشان
پسر باشد تا نام خانوادگی خود و اجدادشان حفظ شود. این معنا وابسته به وجود اذهان دیگر و یاد یا فراموشی در آنها است.
اینگونه نظریات فاقد جنبههای اخلاقی و معنوی هستند که همراه با جاودانگی است.
جاودانگی در آثار و خاطرهها فقط انسان را به انجام اعمال باارزش و به یادماندنی بدون انگیزهای اخلاقی تشویق میکند. چنانکه
اونامونو میگوید این نظرات دلخوشی بیش نیست که فقط دل کسانی را که از نظر عاطفی کودنند خوش میسازد.
علاوه بر اینکه ادیان انسان را به انجام افعالی با انگیزه اخلاقی برای جاودانگی دعوت میکنند. همچنین امور غیرانسانی و غیراخلاقی به همان اندازه در خاطرهها میمانند.
تحقق زندگی اخلاقی با پذیرش اسطوره مرگ؛ عدهای
زندگی پس از مرگ را امری اسطورهای میدانند که باید از آن اسطورهزدایی کرد. منظور از زندگی پس از مرگ به معنای غلبه کردن بر
گناه و رهایی از گناه است. بیشتر زندگی کردن، به معنای بهتر زندگی کردن و اخلاقی زندگی کردن است. به این معنا منظور از
رستاخیز، قبول و سرسپردن به تعهدی دوباره برای تحقق کاملِ خودِ حقیقی است.
تلقی دوم نیز بیان میکند که اعتقاد به مرگ پیامدهایی اخلاقی برای زندگی فعلی ما دارد. اما این معنا به دغدغه اصلی و تاریخی انسان درباره
حیات پس از مرگ پاسخی نمیدهد و به خطا اینگونه پیامدها را غرض اصلی این آموزه محسوب میکند.
در این قسمت به بیان نظریاتی میپردازیم که زندگی پس از مرگ را اثبات و چگونگی آن را نیز بیان مینمایند. ابتدا مساله
هویت شخصی (Personal identity) که این نظریات باید به آن پاسخ دهند را توضیح میدهیم. پذیرش جاودانگی مستلزم پذیرش این همانیِ شخصِ پیش از مرگ و پس از مرگ است.
اما ملاک پذیرش این همانیِ شخصِ چیست؟ در اینباره سه ملاک بدنی، نفس و
حافظه بیان میشود. یعنی شخص در زمانt۲همان شخص در زمانt۱است، اگر دارای همان بدن، نفس و حافظه باشد. بنابر قول به جاودانگی آدمیان، باید همان چیزی که واقعیت فرد انسانی است و او خود را به آن واقعیت میشناسد، پس از مرگ حفظ شود.
طبق نظریه احیاء یا رستاخیز ابدان (Bodily Resurrection) بدن انسان که حقیقت آدمی به آن است، نابود میشود. اما در برههای از آینده
خداوند آن بدن خاک شده را از
زمین میگیرد و به عنوان یک شخص انسانی در بدنی مشابه بدن دنیوی او اما بدنی باقی و برقرار، بازسازی و زنده میکند. انسان گرچه نمیتواند اتمها را یافته و بازسازی نماید اما خدای قادر مطلق میتواند. چون این اجزاء در طول زمان باقی میمانند.
لذا وجود خداوند قادر مطلق برای تحقق چنین نظریهای ضروری است چون خداوند بر هر کار منطقاً ممکن توانائی دارد و رستاخیز ابدان یک کار و مفهوم ناهماهنگ و غیرمنطقی نیست.
طبق این نظریه، انسان صرفاً موجودی جسمانی یا مادی است. هویت شخصی مبتنی بر ساحت جسمانی یعنی بدن است. مرگ نیز مرگ و نابودی شخص انسانی است.
در این نظریه این همانی شخص فعلی و شخص دوباره زنده شده واضح نیست. شخص زنده شده همان شخص مرده نیست بلکه نسخه بدل اوست چرا که میان مرگ و رستاخیز فاصله زمانی میباشد. با در نظر گرفتن این فاصله ارتباطی بین بدن کنونی و زنده شده وجود ندارد و ملاکی برای یکی دانستن این دو بدن نیست.
همچنین این نظریه باورهای دینی را به خوبی تبیین نمیکند چرا که به حقیقت غیرمادی انسان یعنی روح در جاودانگی او توجهی نمیکند.
پس از مرگ بدن ما برای همیشه از بین میرود ولی گوهر غیرمادی ما یعنی روح در بدنهای زمینی (انسانی یا حیوانی) در عالم طبیعت دوباره بوجود میآید و این تولدی است که برای بارها میتواند اتفاق بیافتد. بقاء انسان با تکرار تولدهای مکرر است. برای مطالعه بیشتر این نظریه و اشکالات وارد بر آن به مدخل
تناسخ (Reincarnation) رجوع کنید.
طبق این نظریه حقیقت انسان، فقط روح و جوهر غیرمادی است. و هویت شخصی انسان را نیز روح و حالتهای روحی یا نفسانی عهده دار میباشد.
نظریه نظریه نامیرایی روحی یا روح دائماً نامتجسّد؛ انسان را مرکب از روح و
جسم میداند اما حقیقت او را فقط روح میداند. پس از مرگ، بدن ما از بین میرود ولی جوهر غیرمادی انسان یعنی روح، در جهانی غیرمادی به حیات خود ادامه میدهد. و چون حقیقت ما به روح ما است با مرگ بدن نمیمیریم.
نخستین مطرح کننده این نظریه افلاطون است. او نفس را پیش از بدن موجود میدانست و بر این باور بود که نفس از عالم مجردات به دنیا
هبوط کرده و گرفتار قفس تن شده است. با مرگ بدن نفس از این قفس آزاد شده، به عالم خود باز میگردد.در
رساله الکبیادس، افلاطون نظر خود را صریح بیان میکند.
سقراط با پرسش و پاسخهائی به این نتیجه منتهی میشود که رابطه آدمی با تن خود همچون رابطه کفشدوز با کارد چرمبری است، چراکه آدمی تن را به کار میبندد. در مرتبه بعد به این نتیجه میرسد که به کار برنده غیر از به کار گرفته شده است. بعد میگوید آدمی یا روح است یا تن، یا روح و تن با هم. تن فرمان بر است اما نه از خود و نه از چیزی متحد از تن و روح. پس یا باید بگوئیم آدمی هیچ نیست و یا فقط روح را انسان بدانیم.
بعدها این نظریه توسط دکارت دوباره در
فلسفه جدید مطرح شد. او نفس و بدن را دو جوهر مستقل از یکدگر میدانست. جوهر نفس را موجودی نامیرا و بینیاز از بدن معرفی کرد که میتواند مستقل از بدن پس از جدائی از آن در هنگام مرگ، به حیات خود ادامه دهد. شخص واقعی، روح غیر مادی و با
شعور است که
احساس،
اندیشه و غیره دارد.
طبق این نظریه ملاک هویت شخصی روح و حالتهای نفسانی میباشد.
مخالفان این نظریه معتقدند این نظریه هماهنگی و انسجام ندارد، چون معیار دقیقی برای تشخیص هویت شخصی و اینهمانی بیان نمیکند. چرا که روحهای غیر مادی را نمیتوان اثباتگر هویت شخصی دانست چون روح قابل مشاهده نیست و درنمییابیم که چه کسی چه روحی دارد تا تشخیص دهیم این روح همان روح است. همچنین ملاک حافظه برای اثبات اینهمانی کافی نیست چون حافظه خطاپذیر است. علاوه بر این این دیدگاه قابل انطباق با دیدگاه ادیان آسمانی که جاودانگی انسان را روحی-جسمی میدانند نمیباشد.
طبق تقریر مشهور این نظریه، بدن ما پس از مرگ متلاش میشود و جوهر غیرمادی، یعنی روح ما، در جهان خاص خودش به زندگی ادامه خواهد داد. آنگاه در مقطعی از آینده بدنهای متلاشی شده ما بازسازی شده، با روح غیرمادی دوباره ارتباط پیدا میکنند. روح پس از مرگ بدن، بدون بدن در جهان غیرمادی به سر خواهد برد تا بار دیگر در رستاخیز با بدن خاکی ارتباط پیدا کند. عموم
یهودیان،
مسیحیان و
مسلمانان به این دیدگاه باور دارند. فیلسوفان و متکلمان آنها نیز با مبادی خود تقریرهای مختلفی از این نظریه بیان نمودهاند.
در تقریر یاد شده روح پس از مرگ بدن، به صورتی نامتجسد و بدون بدن در جهان غیرمادی به سر خواهد برد تا بار دیگر زمینه ارتباط آن با بدن خاکی در رستاخیز فراهم شود. اما در تقریرهای دیگر این نظریه، روح بدون بدن وجود ندارد. تقریرهای مختلف این نظریه بدین شرح است:
طبق نظریه نظریه عود روح به بدن یا عدم تجسّد موقت؛ با توجه به بیانی که گذشت، انسان سه زندگی اولیه، میانی و نهایی را طی مینماید. در زندگی اولی و نهائی، روح انسان با بدنش همراه است و در زندگی میانی موقتاً روح بدون بدن به سر میبرد. زندگی نهائی پاینده و بدون نابودی و مرگ است و همراهی روح با بدن خاکی بر خلاف زندگی اولیه، موقتی نیست. بدن در هر دو زندگی خاکی و مادی است.
این دسته از فیلسوفان معتقدند پس از قطع پیوند بدن با روح تمام صورتها و اعراض بدن نابود میشود و دیگر بازگشت روح به بدن ممکن نمیشود، زیرا آنچه معدوم گردد بازنمیگردد. اما روح اینگونه نیست و همچنان باقی خواهد ماند. چرا که جوهری مجرد و فناناپذیر است. پس در
قیامت فقط روح باز میگردد. هویت شخصی در هر سه زندگی فقط به عهده روح است و بدن هیچگونه دخالتی ندارد. از فیلسوفان مسلمان ابن سینا و از متکلمان غزالی به این نظریه معتقدند.
لازم به ذکر است که ابن سینا معتقد است برای اثبات معاد جسمانی راهی بجز مراجعه به
وحی نداریم.
طبق این دیدگاه روح پس از جدائی از بدن مادی فانی نمیشود. روح پس از جدائی از بدن با
بدن مثالی که در
عالم مثال برای او تعیین شده است، مرتبط میشود که همچون صورت در آئینه است ولی صورتی است جوهری و قائم به ذات.
توضیح اینکه فلاسفه معتقدند عالم سه مرحه دارد:
عالم عقل، مثال و
ماده. عالم مِثال، عالمی مجرد و روحانی است که از جوهری شبیه به
جوهر مادی و
جوهر عقلی ساخته شده است. این عالم اگر چه دارای کمیات فیزیکی میباشد، اما مادی نبوده و جدای از انسان و طبیعت در ماورائ این دو قرار دارد. بنابراین وجه اشتراک جوهر مادی با
جوهر مثالی در بُعد و امتداد داشتن است و با جوهر عقلی در ماده نداشتن اشتراک دارد. حکم بدن مثالی در اینکه دارای همه حواس ظاهری و باطنی میباشد، نیز حکم بدن حسی است. چرا که موجود ادراک کننده روح است خواه در
بدن مادی یا مثالی باشد.
این نظریهی است که شیخ اشراق آن را بیان میکند و معتقد است آیاتی که به بهرمندی بهشتیان و
عذاب دوزخیان اشاره میکنند مربوط به این بدن است. زیرا نفس در این بدن مثالی
تصرف میکند در نتیجه این بدن همانند بدن مادی میشود و همه حواس ظاهری و باطنی را دارد و روح نقش ادراک کننده دارد.
طبق این نظریه، آدمی فقط دو زندگی اولی و نهائی دارد. ملاک هویت شخصی نیز روح است، چراکه روح پس از مرگ فانی نمیشود و پس از جدائی از بدن در قالب مثالی قرار میگیرد. زیرا روح در عالم مثال همان روح در عالم مادی است و ملاک این همانی در ناحیه جسد یا بدن به اتحاد روح است، یعنی همان روحی که به بدن خاکی تعلق داشت به بدن مثالی تعلق گرفته است. اما بدن مثالی عین بدن این جهانی شخص نیست، بلکه بدنی دیگر و متمایز است.
قرآن از زنده شدن و
حشر همان بدن دنیوی سخن میگوید،
در حالیکه این دیدگاه بدن مثالی را مغایر با بدن دنیایی و از قبل مخلوق میداند.
این نظریه مربوط به
ملاصدرا است. اما او به گونهای متفاوت از شیخ اشراق به همراهی با بدن مثالی معتقد است. انسان از حیث جسمانی-روحانی دو مرحله از زندگی را تجربه میکند. در مرحله زندگی کنونی و مرحله اول، روح همراه بدن خاکی و همدم یک بدن مثالی است. پس از مرگ بدن خاکی، روح با بدن مثالی که حاصل شده از اعمال نیک اخلاقی و یا صفات نفسانی است، وارد عالم مثال میشود. تفاوت این نظریه با قبلی این است که بدن مثالی، جدای از بدن خاکی و روح نیست. و شباهت این است که بدن مثالی مادی نیست. در این نظریه بدنی که وارد عالم مثال میشود اکنون نیز با روح ارتباط دارد.
این نظریه با اصول متافیزیکی خود ارتباط این دو بدن را توضیح میدهد و اینکه هویت شخصی در ناحیه بدن چگونه تامین میشود. طبق این اصول مقصد انسان در
حرکت وجودیاش،
تحوّل از وجود مادی کنونی به وجود صوری نهائی است و نسبت آن زندگی به این زندگی نسبت نقص به
کمال است. بدن آن جهان عین بدن این جهان است نه غیر از آن و نه مثل آن. فقط با ضعیف یا قوی بودن از هم متمایز میشوند.
همانگونه که در زندگی دنیایی، بدنِ دورانِ طفولیت از بدن دوران پیری و جوانی متمایز است، اما همه مراتب یک بدن محسوب میشوند. وجه قوت این دیدگاه آن است که آدمی با همه ساحتهای خود این جهان را ترک میکند طوریکه هیچ جزئی از حقیقتش باقی نمیماند و کل هویت آدمی به عالم دیگر میرود.
مطرح کننده این نظریه مدرس زنوزی میباشد. طبق این نظریه، در زندگی اول هم بدن خاکی و هم مثالی داریم ولی ارتباط تدبیری روح با بدن خاکی موقت است. در زندگی دوم که با قطع ارتباط تدبیری روح با بدن خاکی آغاز میشود، روح در عالم مثال با بدن مثالی به سر میبرد. در زندگی سوم، بدن خاکی به گونهای بازسازی میشود که به مرتبه جدیدی از بدنیت مادی نائل میشود و روح بار دیگر با بدن مثالی مرتبط میشود.
مطابق این دیدگاه مرحله میانی موقتی است که در آن ارتباط روح به طور کامل از بدن خاکی آن جدا نیست و روح پس از مرگ بدن خاکی بیارتباط با جهان مادی نمیباشد، همانطور که در این جهان بیارتباط با جهانهای دیگر نیست. این نظریه شکل کامل شده نظریه قبل است و با آیات قران همخوانی بیشتری دارد.
متکلمان اسلامی با توجه به آیات قرآنی معاد جسمانی را امری ضروری و از
ضروریات دین میدانند زیرا
ثواب و
عقاب جسمی فقط با
وجود بدن امکانپذیر است.
علامه طباطبائی نیز معتقد است معاد بازگشت کامل اشیاء است. حال اگر وجود چیزی دارای مراتب باشد مراتبی که به نوعی با هم متحدند، در حقیقت در معاد تمام وجود آن بازگشته است.
پس الحاق بدن انسان به روحش ضروری است. اگر بدن بعدی با بدن قبلی مقایسه شود، بدن آن جهانی عین بدن دنیوی انسان است. اما اگر خود انسان بعدی (با بدن بعدی) با انسان پیشین (با بدن پیشین) سنجیده شود، عین آن نه مثل آن خواهد بود. چون شخصیت انسان به روح اوست که در هر دو بدن یکی است.
قرآن سه مرحله از جاودانگی را برای انسان بیان مینماید:
روح انسان پس از جدائی از بدن ابتدا در عالمی به سر میبرد که از آن به
برزخ تعبیر میکند و تا برپایی قیامت ادامه دارد.
برخاستن بدنها از
قبور در روز رستاخیز؛ مساله رستاخیز بدن انسانها و جسمانی بودن معاد به عنوان یک اصل قطعی در بسیاری از آیات بیان شده است.
با توجه به آیاتی که در مورد
عذاب دوزخیان بیان میشود به دست میآید.
که بدن اخروی انسان متناسب با
عالم آخرت است چرا که فساد و نابودی ندارد.
آنچه از بررسی آیات قرآنی فهمیده میشود این است که بدن اخروی ویژگیهای بدن مادی را ندارد و تنها متناسب با نظام اخروی ایجاد میشود. بنابر این نظریات تناسخ و معاد صرفا روحانی یا صرفا جسمانی با آن تناسبی ندارد. اما دیدگاه معاد روحانی–جسمانی گرچه به طور کامل دیدگاه قرآنی را تبیین نمیکند اما از آنجا که با توجه به آیات و روایات طرح شده، سازگاری بیشتری با قرآن و روایات دارد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «جاودانگی روح»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱۰/۱۸.