تمجید امام علی از خلفاء (شبهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از شبهاتی که
اهلسنت مطرح میکنند، سخنانی است که به
امام علی (علیهالسلام) نسبت میدهند که خطاب به
خلفا فرموده است، در حالی که از تمامی عبارات بدست میآید که این مطالب حضرت، در مقام اخبار نبودهاند. بلکه یا در مقام
کنایه زدن و یا
تعجب و یا
استفهام و یا
تقیه و یا
توریه بودهاند.
۱.
حضرت علی در فرازی از سخنان خویش بر هر سه خلیفه پیش از خود و بانیان انتخاب آنها درود فرستاده و میفرماید:
«من با قومی
بیعت کردهام که با
ابوبکر و
عمر و
عثمان بیعت کردهاند و مفاد بیعت من با آنها همان است که با سه خلیفه قبلی بوده است. نه آنانکه در اینجا حاضرند و نه آنانکه غایبند حق انتخاب خلیفهای جز خلیفه منتخب مردم را ندارند و حق تشکیل
شوری منحصر برای
مهاجرین و
انصار است. و اگر بر هر شخصی اتفاقنظر حاصل کردند و او را امام خواندند، آن شخص مورد پسند و
رضای خداوند نیز هست. و اگر کسی کار آنان را عیب گیرد و یا بدعتی ایجاد کند شوری وی را به
عدالت و بازگشت به مسیر حق و پیروی از منهج مؤمنان خدا خواه توصیه میکند، و در صورت بازنگشتن به منهج صحیح، با وی مبارزه میکنند و
خداوند نیز وی را به سرپرستانی دیگر غیر از خود وامیگذارد»
۲. امام علی (رضیاللهعنه) میفرماید: (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در
اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به
آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد.
۳. امام علی (علیهالسّلام) در
ستایش حضرت عمر میفرماید:
«پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت،
سنت را برپاداشت و
فتنه و (
بدعت) را پشت سرانداخت و در حالی از دنیا رفت که دامانش پاکیزه و وجودش کم عیب بود. به خیر دنیا رسید و از شر آن گریخت. طاعت حق را بجای آورد و آنگونه که شایسته بود
تقوا گزید»
شبهه بیعت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و سخنان حضرت در نامه ششم
نهج البلاغه خطاب به
معاویه آمده است. (برای مشاهده پاسخها، به این آدرس مراجعه کنید.
)
اما این شبهه که امام علی (رضیاللهعنه) میفرماید: (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد.
اولا: این روایت در نهج البلاغة نیست؛ بلکه در
شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید شافعی است و برای ما ارزش ندارد، وی در شرح نهج البلاغه مینویسد:
... وذکرت ان الله تعالی اجتبی له من المسلمین اعوانا ایده الله بهم، فکانوا فی منازلهم عنده علی قدر فضائلهم فی الاسلام، فکان افضلهم - زعمت - فی الاسلام، وانصحهم لله ولرسوله الخلیفة وخلیفة الخلیفة، ولعمری ان مکانهما فی الاسلام لعظیم، وان المصاب بهما لجرح فی الاسلام شدید، فرحمهما الله وجزاهما احسن ما عملا! ...
آیا ابن ابی الحدید،
شیعه بوده است یا
سنی معتزلی؟
ثانیا: در سند این روایت فردی به نام عمر بن سعد بن ابی الصید الاسدی است که از نظر علمای رجالی فردی ضعیف است.
ذهبی در مورد او مینویسد: قال ابوحاتم: متروک الحدیث.
ابوحاتم میگوید: احادیث او را علما ترک میکنند (
کنایه از اینکه احادیثش مورد قبول علما نیست).
اما نکتهای که غفلت از آن شایسته نیست این است که (بر فرض صحت چنین نقلی) آقا امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) این عبارات را در جواب نامه معاویه نوشتهاند نامهای که معاویه در آن حضرت را متهم به قتل
عثمان میکند! و اگر کسی ذرهای از تاریخ مطلع باشد در مییابد که یکی از عناصر اصلی
ترور و قتل عثمان، خود معاویه بن ابی سفیان بوده است و معاویه برای عوام فریبی و تبرئه کردن خود در میان مردم چنین اکاذیبی را مینویسد.
اما این شبهه که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرموده باشند:
«پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت...».
این مطلب که مشار الیه این خطبه
عمر بن خطاب، باشد قابل اثبات نیست؛ بلکه میان علما در این که مراد حضرت چه کسی بوده چند نظریه وجود دارد:
صبحی صالح از علمای اهل سنت ـ میگوید: مراد یکی از
اصحاب حضرت علی (علیهالسّلام) است، او عنوان خطبه را این گونه قرار میدهد:
(من کلامه (علیهالسّلام): ما یرید به بعض
اصحابه).
این خطبه از خطبههای علی (علیهالسّلام) است که منظور ایشان در این خطبه بعضی از اصحابش میباشد.
در میان
علمای شیعه نیز
راوندی این قول را اختیار نموده است.
صاحب منهاج البراعة مینویسد: قال الراوندی: انّه (علیهالسّلام) مدح بعض
اصحابه بحسن السیرة.
شیخ حبیبالله خویی مینویسد: فلا یبعد ان یکون مراده (علیهالسّلام) هو مالک بن الحرث الاشتر...
بعید نیست که مراد حضرت امیر (علیهالسلام)
مالک اشتر باشد.
جارودیه (یکی از فرق
زیدیه) میگویند که مراد حضرت
تعریض به
عثمان است.
ابن ابی الحدید مینویسد: واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون: انه کلام قاله فی امر عثمان اخرجه مخرج الذم له، والتنقص لاعماله، کما یمدح الان الامیر المیت فی ایام الامیر الحی بعده، فیکون ذلک تعریضا به.
«جارودیه» که گروهی از «زیدیه» هستند معتقدند که امام علی (علیهالسّلام) این سخن را درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهای عثمان و اعتراض به او این جملات را بیان نموده است همانطور که به جهت تعریض بر حاکم فعلی، حاکم گذشته را
مدح میکنند.
غالب
علمای شیعه میگویند که حضرت از باب
توریه و
تقیه این جملات را در مورد عمر بیان کردهاند.
ابن ابی الحدید مینویسد: امّا الامامیّة فیقولون: انّ ذلک من التقیة و استصلاح
اصحابه.
مرحوم خوئی بعد از بیان اقوال مختلف در مورد مشارالیه این خطبه میگوید:
وسالحاصل انّه علی کون المکنّی عنه عمر لا بدّ من تاویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة علی ما جرت علیها عادة اهل البیت (علیهمالسّلام)... سلکوا فی کلماتهم کثیرا مسلک التّوریة و التقیّة حقنا لدمائهم و دماء شیعتهم، حیث لم یتمکّنوا من اظهار حقیقة الامر.
ابن ابی الحدید و
محمد عبده، میگویند: ای عمر علی الارجح، نظر بهتر این است که در مورد عمر است.
ظاهرا ابن ابی الحدید اینمطلب را از
طبری گرفته است. طبری در تاریخش مینویسد:
حدثنا عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن داب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضی الله عنه بکته ابنة ابی حثمة فقالت واعمراه اقام الاود وابرا العمد امات الفتن واحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب قال وقال المغیرة ابن شعبة لما دفن عمر اتیت علیا وانا احب ان اسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض راسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشک ان الامر یصیر الیه فقال یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة ابی حثمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها اما والله ما قالت ولکن قولت.
سند روایت طبری هم ضعیف است؛ زیرا در این سند ابن داب وجود دارد که از نظر علمای رجال ضعیف است:
وقتی «ابن داب» به صورت مطلق میآید منظور محمد بن داب میباشد همانطوری که
ابن حجر عسقلانی از استوانههای علمی
اهلسنت مینویسد: وقیل ان ابن داب الذی ذکره خلف هو عیسی بن یزید... قلت: عیسی بغدادی کان ینادم المهدی فلعل خلفا ان کان قصده عنی مدینة المنصور والا فظاهر الاطلاق یدل علی انه اراد الاول.
بعضی گفتهاند منظور از ابن داب که خلف (از رجالیون اهلسنت) او را جعّال حدیث معرفی کرد،
عیسی بن یزید است ... اما نظر من این است که عیسی بغدادی (بن یزید بن بکر بن داب) از ملازمین مهدی بوده است پس چه بسا منظور خلف (اگرمقصودش عیسی بغدادی باشد) از
مدینه که گفت: (ابن داب در مدینه حدیث جعل میکرد) مدینه منصور (
کوفه) باشد و اگر منظورش مدینه منصور (کوفه) نباشد، اطلاق عبارت خلف دلالت بر این دارد که منظور او محمد بن داب است.
ابن حجر در جای دیگر میگوید: ابن داب هو محمد.
مراد از ابن داب محمد بن داب است.
مزی نیز میگوید: ابن داب، هو: محمد بن داب.
مراد از ابن داب محمد بن داب است.
دیدگاه علمای اهلسنت در ضعف ابن داب: قال ابو زرعة: ضعیف الحدیث کان یکذب.
ابو زرعه میگوید: احادیث محمد بن داب ضعیف است و وی فردی دروغگو است.
قال الاصمعی قال لی خلف الاحمر: ابن داب یضع الحدیث بالمدینة.
اصمعی میگوید: خلف الاحمر به من گفت: ابن داب در مدینه حدیث جعل میکرد.
ذهبی ذیل ترجمه محمد بن داب میگوید: محمد بن داب المدینی. کذبه ابن حبان، وغیره.
ابن حبان و دیگران محمد بن داب را
تضعیف نمودهاند.
و اگر مراد از ابن داب محمد بن داب نباشد، ابن داب بین محمد بن داب و عیسی بن یزید بن بکر بن داب مشترک است همانطوری که ذهبی از علمای بزرگ رجال اهلسنت میگوید:
ابن داب. هو محمد بن داب. وعیسی بن یزید بن بکر بن داب.
و این در حالی است که عیسی بن یزید نیز همانند محمد بن داب فردی ضعیف است:
بخاری احادیث او را منکر میداند.
ذهبی میگوید:
وکان اخباریا علامة نسابة، لکن حدیثه واه... وقال البخاری وغیره: منکر الحدیث... وقال ابو حاتم: منکر الحدیث.
او
اخباری بود، علامه بود و از علمای نسبشناسی بهشمار میرفت ولی احادیث او واهی و بیارزش است ... بخاری و
ابوحاتم احادیث او را منکر میدانند.
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی بعد از نقل روایتی میگوید: عیسی اظنه بن داب وهو کذاب.
گمان میکنم منظور از عیسی (در این روایت) عیسی بن داب است که او فردی کذاب (بسیار درغگو) است.
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه محمد بن داب میگوید: وفی عیسی یقول الشاعر:
خذوا عن مالک وعن ابن عون• ولا ترووا احادیث ابن داب
شاعر در مورد عیسی بن یزید گفته است: از مالک و ابن عون روایت نقل کنید ولی احادیث ابن داب را روایت نکنید.
و اما بر فرض صحت چنین نقلی، همانطور که در روایت آمده بود این عبارات را به بنت ابی حثمة یاد داده بودند تا برای خلیفه تبلیغ کند و به این وسیله مقداری از جرائم خلیفه کاسته شود.
یکی از احتمالات از مراد خطاب
امام علی (علیهالسلام) بر پاداش نیک نزد خدا و ... این است که حضرت از باب تقیه با عمر این سخن را فرموده در ادامه دلایل این ادعا بیان میشود:
اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و
خشونت او که زمینهساز جو
بدبینی مردم نسبت به عمر شده بود.
عن اسماعیل بن ابی خالد عن زبید (ابن الحارث) الیامی. قال: لما حضرت ابا بکر الوفاة بعث الی عمر یستخلفه. فقال الناس: استخلف علینا فظا غلیظا. لو قد ملکنا کان افظ واغلظ. فماذا تقول لربک اذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر؟
ابوبکر لحظه وفاتش کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خویش سازد، مردم اعتراض کردند و گفتند: آیا کسی را که درشتخو و
بداخلاق است میخواهی بر ما حاکم کنی؟ او اگر بر ما حاکم شود بداخلاقتر و خشنتر خواهد شد، چه جوابی فردای
قیامت برای پروردگارت هنگام ملاقات آماده کردهای؟
«دخل علیه المهاجرون والانصار حین بلغهم انّه استخلف عمر، فقالوا: نراک استخلفت علینا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فینا وانت بین اظهرنا، فکیف اذا ولیّت عنّا وانت لاق اللّه عزّوجل فسائلک، فما انت قائل؟».
مهاجران و
انصار پس از شنیدن خبر جانشینی عمر نزد ابوبکر رفتند و گفتند: شنیدهایم عمر را جانشینت قرار دادهای، و حال آنکه تو او را خوب میشناسی و از شرارتهایش در بین ما آگاهی؟ پس چرا او را جانشینت قرار دادهای تو که بزودی پروردگارت را ملاقات میکنی آیا در برابر پرسش خداوند پاسخی آماده کردهای؟
دخل علی ابی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلی بن ابی طالب (علیهالسّلام) فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علینا عمر.
چه بسا این عبارات بعد از مرگ عمر برای برطرف ساختن این جو بدبینی بوده است.
در ادامه رفتار و اخلاق عمر را با
اصحاب و مردم بیان میکنیم.
در قضیه
ابوموسی اشعری ابی بن کعب میگوید:
سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول ذلک یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا علی
اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم....
از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: ای پسر خطاب بر یارانم عذاب مباش.
قال الشعبی: «کانت دِرَّة عمر اهیب من سیف الحجاج».
هذه قولة مشهورة، ولها موارد کثیرة جدا، والمضحک انهم یتبجحون بها ناسین او متناسین ان سیف الحجاج ما قام الا ظلما واجحافا، ودرة عمر اکثر منه. . وهی کلمة حق، اذ لولا فتح باب المظالم والتعدی من الاوائل لما امکن الحجاج وغیره ان یفعلوا ما فعلوا.
شعبی میگوید: دره (تازیانه) عمر ترسناکتر از شمشیر
حجاج بود.
در توضیح این سخن باید گفت: داستان مهیب بودن و وحشتناک بودن تازیانه عمر بسیار مشهور است و تعجب این است که طرفداران خلیفه آنرا با افتخار نقل میکنند و گویا توجه ندارند که تشبیه آن به شمشیر حجاج و بلکه بدتر بودن آن افتخار و امتیازی را برای عمر ثابت نمیکند زیرا شمشیر حجاج جز برای
ظلم و ستم و ریختن خون بهناحق افراشته نشده است.
وانما نشر واحدا فقط: لقد عرفنا ان ابا هریرة کان ممن هدده عمر بالابعاد بسبب روایته الحدیث، وقد خضع امام التهدیدات، کما یظهر من الآثار التالیة: روی البخاری عن سعید المقبری، عن ابی هریرة قال: حفظت من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعائین: فاما احدهما فبثثته فی الناس، واما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.
ابوهریره فقط بخشی از احادیثی را که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بود بین مردم رواج داد چون از تهدید عمر ترسید وسکوت کرد از خود او نقل است که گفت: دو ظرف (کنایه از تعداد زیاد) از احادیث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پر نموده و حفظ کردم. یکی از آن دو را بین مردم ترویج و پخش کردم و اما آن دیگری را اگر برای مردم بازگو کنم حنجرهام قطع خواهد شد.
قال ابو سلمة: سالت ابا هریرة: اکنت تحدث فی زمان عمر هکذا؟ قال ابو هریرة: لو کنت احدث فی زمان عمر (مثل ما احدثکم) لضربنی بمخفقته.
ابوسلمه میگوید: از ابوهریره سؤال کردم: آیا تو زمان عمر هم اینگونه حدیث نقل میکردی؟ گفت: اگر در زمان او اینچنین حدیث نقل میکردم از شکنجه و تازیانه عمر در امان نبودم.
وقال ابو هریرة: لقد حدثتکم باحادیث لو حدثت بها زمن عمر لضربنی بالدرة.
ابو هریره میگوید: احادیثی که امروز برای شما نقل میکنم اگر در زمان عمر آن را نقل میکردم از دره عمر بیبهره نمیماندم.
روی ابن عساکر عنه قال: ما کنّا نستطیع ان نقول: قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حتی قبض عمر، قال ابو سلمة: فسالته بم؟ قال کنّا نخاف السیاط واوما بیده الی ظهره.
رواه ابن کثیر فی البدایة و النهایة، من دون کلام ابی سلم
ابن عساکر و
ابن کثیر از ابوهریرة نقل میکنند که گفت: از ترس بازداشت شدن بهوسیله عمر، ما قدرت و جرات نداشتیم بگوییم: قال رسول الله، پرسیدم: چرا؟ گفت: از ترس تازیانه عمر، سپس به پشتش اشاره کرد، کنایه از شلاقهایی که بر پشت و پهلو نواخته میشد.
کان یقول: انّی لاحدث احادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر او عند عمر، لشجّ راسی.
و نیز ابوهریره میگفت: امروز احادیثی نقل میکنم که اگر در زمان عمر آنرا نقل میکردم سرم شکسته میشد.
وقیل لابن عباس لما اظهر قوله فی العول بعد موت عمر - ولم یکن قبل یظهره -: هلا قلت هذا وعمر حیّ؟ قال: هبته، وکان امرا مهاباً.
از
ابن عباس که پس از
مرگ عمر نظرش را درباره عول (زیاد آمدن میراث بر سهام) بیان کرده بود سؤال کردند که چرا در زمان عمر نگفتی؟ گفت: از عمر ترسیدم.
روی البخاری: باسناده عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْنٍ، اَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رضی الله عنهما یُحَدِّثُ اَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَةٍ، فَمَا اَسْتَطِیعُ اَنْ اَسْاَلَهُ هَیْبَةً لَهُ، حَتَّی خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ اِلَی الاَرَاکِ لِحَاجَةٍ لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّی فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْ اَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنْ کُنْتُ لاُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا اَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
بخاری به سندش از
عبید بن حنین و او از ابن عباس نقل میکند که گفت: از ابن عباس شنیدم که گفت: مدت یکسال منتظر بودم تا درباره آیهای از
قرآن از عمر مطالبی بپرسم ولی میترسیدم تا اینکه برای
زیارت خانه خدا به طرف
مکه حرکت کرد من نیز با وی همراه شدم و در وقت بازگشت از
سفر حج در بین راه برای انجام کاری از راه کناره گرفت و به طرف
درخت اراک رفت، تا وقت بازگشتنش به انتظار ماندم، وقتی که بازگشت، گفتم: آن دو زن که بر آزار و
اذیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همپیمان شدند چه کسانی بودند؟ گفت:
حفصه و
عائشه گفتم: به خدا سوگند، دو سال است که میخواهم درباره این آیه از تو بپرسم ولی از ترس چیزی نگفتم.
مشابه حدیث قبل
ابن عبدالبر نیز از ابن عباس نقل کرده است که گفت:
مکثت سنتین ارید ان اسال عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه الا هیبته حتی تخلف فی حج او عمرة فی الاراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء وخلوت به قلت یا امیرالمؤمنین انی ارید ان اسالک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی الا هیبة لک قال فلا تفعل اذا اردت ان تسال فسلنی فان کان منه عندی علم اخبرتک والا قلت لا اعلم فسالت من یعلم قلت من المراتان اللتان ذکرهما انهما تظاهرتا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال عائشة وحفصة.
و عمر هو الذی اغلظ علی جبلة بن الایهم حتی اضطره الی مفارقة دار الهجرة، بل مفارقة دار الاسلام کلها، وعاد مرتدا داخلا فی دین النصرانیة، لاجل لطمة لطمها. وقال جبلة بعد ارتداده متندما علی ما فعل:
تنصرت الاشراف من اجل لطمة ••• وما کان فیها لو صبرت لها ضرر!
فیا لیت امی لم تلدنی ولیتنی ••• رجعت الی القول الذی قاله عمر
جبله بن ایهم از جمله کسانی است که سختگیریها و سیلی خوردنش از عمر او را وادار به فرار از سرزمین اسلام و خارج شدن از
دین اسلام و
نصرانی شدن نمود و به اصطلاح
مرتد شد، و همو است که پس از ارتدادش و با ندامت و پشیمانی میگفت: بزرگان به جهت یک سیلی ترک مذهب نموده و نصرانیت را برمیگزینند که اگر در برابر آن
صبر میکردند ضرری نداشت، ای کاش مادر مرا نمیزائید و ای کاش آنکه عمر گفت قبول میکردم.
عبد الرزاق عن ابن عیینة عن الاعمش عن ابراهیم قال: طاف عمر بن الخطاب فی صفوف النساء، فوجد ریحا طیبة من راس امراة، فقال: لو اعلم ایتکن هی لفعلت ولفعلت، لتطیب احداکن لزوجها، فاذا خرجت لبست اطمار (ثوب البالی) ولیدتها (امة). قال: فبلغنی ان المراة لتی کانت تطیبت، بالت فی ثیابها من الفرق (ای الخوف).
عمر در بین صفهای بانوان عبور میکرد، بوی خوشی از یکی از خانمها به مشامش رسید، گفت: اگر میدانستم که کدام زن خودش را خوشبو کرده است با وی چنین و چنان میکردم، شما زنان باید خودتان را برای همسرتان خوشبو کنید و هنگام بیرون آمدن از منزل لباسهای کهنه بپوشید.
راوی میگوید: شنیدم زنی که خودش را خوشبو کرده بود از ترس خودش را نجس کرده بود.
استدعی عمر امراة لیسالها عن امر - وکانت حاملا - فلشدة هیبته القت ما فی بطنها فاجهضت به جنینا میتا، فاستفتی عمر اکابر
الصحابة فی ذلک، فقالوا: لا شئ علیک انما انت مؤدب. فقال له علی (علیهالسّلام): ان کانوا راقبوک فقد غشوک، وان کان هذا جهد رایهم فقد اخطاوا علیک غرة - یعنی عتق رقبة - فرجع عمر
والصحابة الی قوله.
عمر زنی
باردار را احضار کرد تا از وی چیزی بپرسد آن زن از ترس عمر جنینش را
سقط کرد. از فقیهان و بزرگان دین درباره این موضوع پرسش نمود، گفتند: چیزی بر تو نیست، زیرا تو پرسشگر و آموزگاری.
علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر این فقیهان موقعیت و جایگاه تو را رعایت کردهاند پس تو را
گمراه ساختهاند و اگر آنچه
فتوا دادهاند نتیجه
اجتهاد آنان باشد به خطا رفتهاند، پس باید یک بنده آزاد کنی، عمر و
اصحاب فتوا سخن و فتوای علی (علیهالسّلام) را پذیرفته و در برابر آن تسلیم شدند.
عبد الرزاق عن معمر عن مطر الوراق وغیره عن الحسن قالت: ارسل عمر بن الخطاب الی امراة مغیبة کان یدخل علیها، فانکر ذلک، فارسل الیها، فقیل لها: اجیبی عمر، فقالت: یا ویلها ما لها ولعمر! قال: فبینا هی فی الطریق فزعت، فضربها الطلق، فدخلت دارا فالقت ولدها، فصاح الصبی صیحتین
مات ، فاستشار عمر
اصحاب النبی صلی الله علیه وسلم، فاشار علیه بعضهم ان لیس علیک شئ، انما انت وال ومؤدب قال: وصمت علی، فاقبل علیه، فقال: ما تقول؟ قال: ان کانوا قالوا برایهم فقد اخطا رایهم، وان کانوا قالوا فی هواک فلم ینصحوا لک، اری ان دیته علیک، فانک انت افزعتها والقت ولدها فی سببک، قال: فامر علیا ان یقسم عقله علی قریش، یعنی یاخذ عقله من قریش، لانه خطا.
عمر زنی را احضار کرد، آن زن پس از شنیدن خبر فریاد زد: وای بر من مرا با عمر چکار! در بین راه که میآمد ناگهان درد زایمان آن زن را فرا گرفت وارد خانهای شد فرزندش را به دنیا آورد؛ اما آن کودک دو بار فریاد زد و مرد، عمر با
اصحاب پیامبر
مشورت کرد، گفتند: برتو چیزی نیست چون تو والی و آموزگار مردم هستی. علی (علیهالسّلام) نیز ساکت نشسته بود، عمر از علی پرسید، فرمود: اگر آنچه گفتند رای و نظر آنان باشد بهخطا رفتهاند و اگر از روی ترس باشد رای آنان دوستانه نخواهد بود، نظر من این است که
دیه این کودک برعهده تو است؛ چون تو سبب ترس و وحشت زن و در نتیجه سقط و مرگ بچهاش شدهای.
قال البیهقی: وقیل بعث عمر بن الخطاب رضی الله عنه الی امراة فی شئ بلغه عنها فاسقطت فاستشار فقال له قائل انت مؤدب فقال له علی ان کان اجتهد فقد اخطا وان لم یجتهد فقد غش - علیک الدیة.
بیهقی میگوید: نقل است که به عمر خبر دادند: زنی اعمال ناشایستی مرتکب میشود، دنبال وی فرستاد، زن تا خبردار شد جنینش را سقط کرد، عمر مشورت کرد گفتند: بر تو چیزی نیست چون تو قصدت تربیت افراد است، علی (علیهالسّلام) فرمود: این حکم اجتهادی و اشتباه است و اگر با هدف اجتهاد نیست خیانت به تو است، تو باید دیه این بچه را بپردازی.
واستدعی عمر امراة لیسالها عن امر وکانت حاملا، فلشدة هیبته القت ما فی بطنها، فاجهضت به جنینا میتا، فاستفتی عمر اکابر
الصحابة فی ذلک، فقالوا: لا شئ علیک، انما انت مؤدب، فقال له علی (علیهالسّلام): ان کانوا راقبوک فقد غشوک، وان کان هذا جهد رایهم فقد اخطئوا علیک غرة - یعنی عتق رقبة - فرجع عمر
والصحابة الی قوله.
ابن ابی الحدید مینویسد: عمر زنی حامله را که اخباری درباره او شنیده بود احضار کرد تا از وی پرسوجو نماید، آن زن از ترس عمر بچهاش سقط شد، عمر از بزرگان
صحابه حکم مساله را پرسید، گفتند: تو جرمی مرتکب نشدهای هدف تو تادیب آن زن بوده است، علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر بهجهت خوش آیند تو اینچنین فتوا دادهاند یقین بدان که تو را
گمراه کردهاند، و اگر واقعا فتوای علمی آنان است اشتباه کردهاند وظیفه تو دیه دادن است و آن آزاد نمودن یک
برده است، عمر و
صحابه فتوای علی (علیهالسّلام) را قبول کردند.
زمانی که
زینب بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفتند زنان و اهل و عیال رسول خدا مشغول
گریه و عزاداری بودند در این هنگام عمر در حضور پیامبر خدا شروع کرد به تازیانه زدن آنها که با مخالفت شدید رسول خدا مواجه شد. به این عبارات توجه کنید: کتک زدن اهل و عیال رسول الله.
عن ابن عباس قال: لما ماتت زینب بنت رسول الله صلی الله علیه (وآله) وسلم قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: الحقوها بسلفنا الخیر عثمان بن مظعون فبکت النساء فجعل عمر یضربهن بسوطه فاخذ رسول الله صلی الله علیه وسلم یده وقال: مهلا یا عمر دعهن یبکین، وایاکن ونعیق الشیطان. الی ان قال: وقعد رسول الله صلی الله علیه وسلم علی شفیر القبر وفاطمة الی جنبه تبکی فجعل النبی صلی الله علیه وسلم یمسح عین فاطمة بثوبه رحمة لها.
وصححه وقال الذهبی فی تلخیص المستدرک: سنده صالح،
واخرج البیهقی فی السنن الکبری.
زمانی که زینب دختر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند
خداوند او را به سلف خیر و نیکوی ما (یعنی)
عثمان بن مظعون ملحق نمود. وقتی پیامبر خدا این عبارت را فرمودند زنان بر مصیبت وفات زینب گریستند، در این هنگام عمر با تازیانهای که در دستش بود در حضور رسول خدا شروع به زدن زنان کرد که با برخورد تند پیامبر رحمت مواجه شد، حضرت تازیانه را از او گرفتند و فرمودند آرام باش تو را با این زنها چکار؛ بگذار گریه کنند، و ای زنان شما هم از نالههای شیطانی (نالههایی که با
گناه و اعتراض به خداوند همراه است) برحذر باشید ... (تا آنجا که
ابن عباس میگوید) رسول خدا (صلیاللهعلیه(و آله)وسلم) کنار قبر زینب نشستند و
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در کنار پدر بزرگوارش برمصیبت خواهرش زینب میگریست و پیامبر رحمت اشکهای دردانه هستی را با لباس مبارکش پاک مینمود.
عن ابن عباس قال: بکت النساء علی رقیة (بنت رسول الله) رضی الله عنها فجعل عمر رضی الله عنه ینهاهن فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: مه یا عمر. قال: ثم قال: ایاکن ونعیق الشیطان فانه مهما یکن من العین والقلب فمن الرحمة، وما یکون من اللسان والید فمن الشیطان - قال: وجعلت فاطمة رضی الله عنها تبکی علی شفیر قبر رقیة فجعل رسول الله صلی الله علیه وسلم یمسح الدموع علی وجهها• بالید. او: قال: بالثوب.
(زمانی که رقیه (دختر رسول خدا) از دنیا رفت) زنان و اهل بیت پیامبر بر مصیبت از دست دادن رقیه گریستند در این هنگام عمر در حضور رسول خدا و با وجود ایشان، آنها را از گریه کردن نهی کرد، رسول خدا فرمودند: ای عمر آرام باش تو را با این زنها چکار، سپس فرمودند: ای زنان شما هم از نالههای شیطانی (نالههایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است) برحذر باشید؛ زمانی که در مصیبت فردی قلب محزون شود و اشک از چشم جاری شود، منشا این عمل
رحمت و شفقت و مهر و
محبت انسان است و عملی که در مصیبت فردی با دست و زبان صورت بگیرد (کنایه از صورت خراشیدن و اعتراض به خداوند و حرفهای کفرآمیز) از
شیطان است.
ابن عباس در ادامه میگوید: فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) کنار قبر رقیه نشسته بود و بر مصیبت از دست دادن رقیه میگریست و رسول خدا اشکهای یگانه دخترش را از صورت مبارکش پاک مینمود.
مؤلف میگوید: شاید ابن عباس گفته باشد: رسول خدا اشکهای فاطمه را با لباس مبارکش پاک مینمود.
آری روزی رسول رحمت با مهر و محبت اشکهای فاطمه را از صورت ملکوتی و مبارکش پاک میکند، ولی در واپسین روزهای وفات پدر این امت نابکار همین صورت را آماج سیلی قرار دادند و اینگونه اجر رسالت را ادا کردند.
عینی در
عمدة القاری میگوید:
واخرج النسائی وابن ماجة عن ابی هریرة انه قال: مات میت فی آل رسول الله صلی الله علیه وسلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: دعهن یا عمر فان العین دامعة، والقلب مصاب، والعهد قریب.
نسائی و
ابن ماجه از
ابی هریره نقل کردهاند که گفت: شخصی از آل رسول خدا (صلیاللهعلیه(وآله)وسلم) از دنیا رفت زنان آل رسول جمع شدند و در مصیبت شخص از دست رفته گریستند در این هنگام عمر بلند شد و (با وجود رسول خدا) آنها را از گریه کردن منع کرد و شروع به پراکنده نمودن آنها کرد، در این زمان رسول خدا (صلیاللهعلیه(وآله)وسلم) فرمود: ای عمر آنها را رها کن، چشمها گریان است و قلبها مصیبتزده و این شخص نیز تازه از میان اینها رفته است.
عبدالرزاق صنعانی در المُصَنّف میگوید:
لما مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین، فجاء عمر ومعه ابن عباس ومعه الدرة، فقال: یا ابا عبدالله! ادخل علیام المؤمنین فامرها فلتحتجب، واخرجهن علی قال: فجعل یخرجهن علیه وهو یضربهن بالدرة، فسقط خمار امراة منهن، فقالوا: یا امیر المؤمنین! خمارها، فقال: دعوها ولا حرمة لها، کان معمر یعجب من قوله: لا حرمة لها.
زمانی که
خالد بن ولید (در زمان خلافت عمر) از دنیا رفت زنان در خانه
میمونه همسر رسول خدا جمع شدند و برای او گریستند، در این هنگام عمر تازیانه بهدست بههمراه ابن عباس از راه رسید و خطاب به ابن عباس گفت: یا اباعبدالله! بر امالمؤمنین میمونة وارد شو و او را امر کن
حجاب کند و بگو زنانی که در خانه جمع شدهاند پیش من بیایند. ابن عباس میگوید: زنان خارج شدند و عمر آنها را با تازیانه میزد، همینطور که عمر زنان را میزد پوشش از روی سر یکی از زنان افتاد، به عمر گفتند: پوشش (چادرش) از سرش افتاد (رهایش کن)، عمر گفت: شما را با او چکار؟ (بعد از این گریهها) او احترامی ندارد.
عبد الرزاق عن ابراهیم بن محمد عن عبد الکریم قال: حدثنی نصر بن عاصم، ان عمر بن الخطاب سمع نواحة بالمدینة لیلا، فاتی علیها فدخل ففرق النساء، فادرک النائحة فجعل یضربها بالدرة فوقع خمارها، فقالوا: شعرها یا امیر المؤمنین، فقال: اجل فلا حرمة لها.
شبی در
مدینه صدای نوحه و گریه و زاری به گوش
عمر بن خطاب رسید، به دنبال صدا رفت و داخل خانهای شد که آن صدا از آنجا بیرون میآمد و شروع به پراکنده نمودن زنان کرد، همینکه به زن نوحهخوان رسید، شروع کرد به تازیانه زدن او در این هنگام روپوش (چادر) زن نوحهخوان از سرش افتاد به عمر گفتند روپوش او از سرش افتاد، گفت: آری ولیکن این زن احترامی ندارد.
جالب است با اینکه
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سید سجاد حسنی و در زمان حیاتش او را از این کارها نهی کرد باز هم در دوران حکومتش دست از اینکار برنداشت آن هم نسبت به زن نامحرم!.
و اول من ضرب عمر بالدرةام فروة بنت ابی قحافة، مات ابو بکر فناح النساء علیه، وفیهن اختهام فروة، فنهاهن عمر مرارا، وهن یعاودن، فاخرجام فروة من بینهن، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن.
کان یقال: درة عمر اهیب من سیف الحجاج. وفی الصحیح ان نسوة کن عند رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد کثر لغطهن، فجاء عمر فهربن هیبة له، فقال لهن: یا عدیات انفسهن! اتهبننی ولا تهبن رسول الله! قلن: نعم، انت اغلظ وافظ.
پس از
مرگ ابوبکر زنها بر مرگ او گریه میکردند عمر چندین مرتبه آنان را نهی کرد ولی گوش نمیدادند تا آنکه
ام فروه دختر
ابوقحافه خواهر ابوبکر را از بین زنان بیرون آورد و با تازیانهاش او را کتک زد که بقیه زنان فرار کرده و متفرق شدند، و او اولین کسی بود که عمر او را با تازیانه زد.
گفته میشود تازیانه عمر از شمشیر حجاج وحشتناکتر بود، و در خبر صحیح است که زنان در خدمت پیامبر خدا صدایشان بسیار بلند و همهمه میکردند تا عمر وارد میشد از ترس عمر فرار میکردند به آنان میگفت: ای کسانی که به جان خودتان رحم نمیکنید آیا از من میترسید و از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واهمه ندارید؟ گفتند: آری چون تو خشن و بیرحم هستی.
حال سؤال ما این است: این فرد که تا به این حد با گریه مخالف است که در حضور پیامبر با تازیانه زنان را از گریه منع میکند و علیرغم فرمایشات پیامبر مبنی بر جواز گریه بازهم در زمان حکومتش همانطور که ذکر شد زن نامحرمی را چنان با تازیانه میزند که روپوش از سرش میافتد، و به عبارت دیگر چنان خفقانی در زمان حکومتش بر جامعه حاکم نموده است که حتی زنان گریه کننده در خانه همسر پیامبر
امنیت ندارند، چگونه ممکن است این جو خفقان به سرعت و بلافاصله پس از مرگ او از بین برود و فردی گریه کنان این مطالب را درباره او بعد از مرگش بگوید؟ آیا اینها برای تبلیغات نبود؟ آیا این کارها از قبل برنامه ریزی نشده بود؟
با توجه به موضع
حضرت امیر (علیهالسّلام) نسبت به
عمر صدور چنین سخنی از آن حضرت ممکن نیست. به برخی از موضعگیری تند حضرت امیر (علیهالسّلام) نسبت به عمر اشاره میشود:
... فَاَرْسَلَ اِلَی اَبِی بَکْرٍ اَنْ ائْتِنَا وَلَا یَاْتِنَا اَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ... .
.. حضرت امیر (علیهالسّلام) به دنبال ابوبکر فرستاد و بخاطر اینکه از همنشینی با عمر کراهت داشت، فرمود به او بگوئید تنها بیاید و کسی را با خودش نیاورد.
۳۳۰۲ -... عَنْ الزُّهْرِیِّ اَنَّ مَالِکَ بْنَ اَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ اَرْسَلَ اِلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِینَ تَعَالَی النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِی بَیْتِهِ جَالِسًا عَلَی سَرِیرٍ... فجاء یرفا... فَقَالَ هَلْ لَکَ فِی عَبَّاسٍ وَعَلِیٍّ قَالَ نَعَمْ فَاَذِنَ لَهُمَا... ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
زهری از
مالک بن اوس نقل میکند: عمر بن خطاب به دنبال من فرستاد پیش او رفتم در حالی که روز (خورشید) بالا آمده بود، دیدم بر تختی نشسته است ... مالک بن اوس میگوید: یرفا آمد و گفت
عباس (عموی پیامبر اکرم) و
علی بن ابی طالب (صلواتاللهوسلامهعلیه) آمدهاند، میخواهند پیش تو بیایند، عمر گفت بگو بیایند ... (سپس عمر خطاب به عباس و حضرت امیر میگوید) ابوبکر از دنیا رفت و من خود را جانشین رسول خدا و ابوبکر شمردم و شما دو نفر مرا دروغگو و گناهکار و پیمانشکن و خائن پنداشتید.
در قضایای خلافت، حضرت امیر میفرمایند: وقال (علیهالسّلام): واعجبا ان تکون الخلافة
بالصحابة ولا تکون
بالصحابة و القرابة. وروی له شعر فی هذا المعنی:
فان کنت بالشوری ملکت امورهم • فکیف بهذا والمشیرون غیب
وان کنت بالقربی حججت خصیمهم • فغیرک اولی بالنبی واقرب
(حضرت امیر در جواب ابوبکر، میفرمایند) عجیب است مگر خلافت به
مصاحبت است، و به
مصاحبت و قرابت و خویشاوندی نیست.
سیّد رضی میگوید: دو بیت شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت (علیهالصلاةوالسلام) روایت شده است و ترجمهاش این است:
که اگر تو بواسطه
اجماع امّت زمام امور را در دست گرفتی، چگونه چنین اجماعی درست است در صورتیکه
اهل حلّ و عقد و
مشورت (من و
بنیهاشم) غایب بودهاند.
و اگر بسبب خویشی با
مخاصمه جوی آنان حجّت آوردی و برتری جستی که در این صورت هم آنکس که با پیمبر نزدیکتر است بهاین امر سزاوارتر است.
ولولا خاصّة ما کان بینه وبین عمر، لظننت انّه لا یدفعها عنّی.
اگر آن ارتباط ویژه میان ابوبکر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمیکردند.
در عبارت
طبری آمده:
ولولا خاصّة ما بینه وبین عمر، وامر قدعقداه بینهما، لظننت انّه لا یدفعها.
آنچه که مانع خلافت من شد، همان پیمان سرّی بود که میان ابوبکر و عمر منعقد شده بود:
به حضرت امیر پیشنهاد دادند بعد از عمر خلیفه شود به شرط اینکه به سنت
شیخین عمل کند حضرت جواب دادند من به قرآن و سنت رسول خدا و رای خودم عمل میکنم. در نتیجه حضرت بخاطر عمل کردن به
قرآن و سنت رسول خدا و عمل نکردن به سنت شیخین از خلافت کنار زدند.
عن عاصم عن ابی وائل قال قلت لعبدالرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی اللّه عنه قال ما ذنبی قدبدات بعلی فقلت ابایعک علی کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة ابی بکر وعمر رضیاللّه عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی اللّه عنهفقبلها.
ابن وائل گوید: به عبدالرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتی مانند علی با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ میدهد:
گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به
کتاب خدا و
سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر بپذیرد ولی قبول نکرد. ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت.
حال چطور میشود از عمر اینگونه تعریف کنند:
اقام الاود و ابرا العمد امات الفتن واحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب...
اما بخاطر عمل نکردن به سنت او خلافت را رد کنند. چگونه میشود عمر احیاگر سنت پیامبر باشد، در حالی که خودش اعتراف میکرد:
متعتان محللتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما.
و از طرفی چطور میشود فردی اینگونه باشد:
(اقام الاود وابرا العمد امات الفتن واحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب)
ولی مواضع حضرت در مورد او اینچنین باشد؟! ! !
از تمامی عبارات بالا بدست میآید که این مطالب اگر در مورد عمر هم باشد، حضرت در مقام اخبار نبودهاند. بلکه یا در مقام
کنایه زدن به
عثمان و یا
تعجب و یا
استفهام و یا
تقیه و یا
توریه بودهاند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا امیر المؤمنین (علیهالسلام)، از خلفا تمجید کرده است؟».