بلعم باعورا در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بلعم باعورا از علمای
بنیاسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که
اسم اعظم میدانست و دعایش به
استجابت میرسید.
روایت شده:
موسی (علیهالسّلام) با جمعیتی از
بنیاسرائیل به فرماندهی
یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از
بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (
بیت المقدس و
شام) حرکت کردند، تا آن را
فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان
ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان
ظالم نزد
بلعم باعورا (
عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون
اسم اعظم الهی الهی را میدانی، در مورد موسی و بنیاسرائیل
نفرین کن. بلعم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که
پیامبر خدا و
فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»
آنها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام
همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با
نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را
وسوسه کرد، که سرانجام بلعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.
بلعم سوار بر
الاغ خود شد تا بالای کوه رود، الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر
زمین مینهاد و برنمیخاست و
حرکت نمیکرد، بلعم
پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود. بار سوم همان الاغ به
اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت: «وای بر تو ای بلعم کجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.» بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به
زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه میشد به طوری که
قوم خود را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل
دعا مینمود.
به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: «خداوند بر
اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو میکند.»
در این هنگام بلعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون
دنیا و
آخرت من از من گرفته شد، و جز
حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنیاسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی (علیهالسّلام) خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل
منافی عفت انجام دهند، خود را در
اختیار آنها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی (علیهالسّلام)
زنا کند، ما بر آنها
پیروز خواهیم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنیاسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون
دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی (علیهالسّلام) آورد و گفت: «گمان میکنم که میگویی این
زن بر من
حرام است، سوگند به خدا از دستور تو
اطاعت نمیکنم».
آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که
بیماری واگیر
طاعون به سراغ بنیاسرائیل آمد و همه آنها در خطر
مرگ قرار گرفتند.
در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه
برادر موسی (علیهالسّلام) که رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر موسی (علیهالسّلام) بود از
سفر سر رسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و
علت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام
بیماری طاعون برطرف گردید.
در عین حال همین
بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی (علیهالسّلام) را کشت. موسی (علیهالسّلام) بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری
فتح کردند.
خداوند ماجرای
انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در
آیه ۱۷۵ و ۱۷۶
سوره اعراف ذکر کرده، در آیه ۱۷۶ میفرماید:
«و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا ب آیاتنا فاقصص القصص لعلهم
یتفکرون؛ و اگر میخواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا میبردیم، اما
اجبار برخلاف
سنت ما است، او را به حال خود رها کردیم، و او به پستی گرایید و از
هوای نفس پیروی کرد، مثل او همچون
سگ (هار) است، اگر به او حمله کنی دهانش را باز و زبانش را بیرون میآورد، و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین کار را میکند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمیشود) این مثل گروهی است که آیات ما را
تکذیب کردند، این داستانها را (برای آنها) بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.»
آری این است نتیجه
فرهنگ بیعفتی و انحراف جنسی، که وقتی نیرنگبازان از راههای دیگر شکست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط،
دین و دنیای مردم را تباه میسازند، که به گفته بعضی طاعون موجب
هلاکت ۹۰ هزار نفر از لشکر موسی (علیهالسّلام) گردید.
در مورد شان نزول آیه ۱۷۵ سوره اعراف (که در
داستان قبل ذکر شد)
روایت دیگر شده که نظر شما را به آن جلب میکنیم:
در بنیاسرائیل زاهدی زندگی میکرد، خداوند (توسط پیامبر آن عصر) به او
ابلاغ کرد که سه دعای تو به
استجابت خواهد رسید، آن زاهد بیهمت و نادان در این
فکر فرو رفت که این دعاها را در کجا به کار برد، با همسرش
مشورت کرد، همسرش گفت: «سالها است که در خدمت تو هستم و در سختی و آسایش با تو همراهی کردهام، یکی از آن دعاها را در مورد من مصرف کن و از خدا بخواه مرا از زیباترین زنان بنیاسرائیل گرداند، تا تو از زیبایی من بهرهمند گردی.»
زاهد پیشنهاد او را پذیرفت و دعا کرد، او از زیباترین زنان شد، آوازه زیبایی او به همه جا رسید، مردم از هرسو برای او نامههای عاشقانه نوشتند، و آرزوی
ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بنای ناسازگاری با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگین شد و از دعای دوم استفاده نموده و گفت: «خدایا از دست این
زن جانم به لبم رسیده، او را
مسخ گردان.» دعایش مستجاب شد و زن به صورت
خرس درآمد، وقتی که چنین شد، فرزندان او به زاهد
اعتراض کردند، اعتراض آنها شدید شد و زاهد ناگزیر از دعای سوم خود استفاده کرد و گفت: «خدایا همسرم را به صورت نخستین خود بازگردان.» زن به صورت اول بازگشت. به این ترتیب سه دعای مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجینه را که میتوانست به وسیله آن،
سعادت دنیا و آخرتش را تحصیل کند، باطل و نابود نمود.
از این شوهر و زن به نامهای یوسف و کرسف یاد شده است. ناگفته نماند که در روایات ما، آیه مذکور
درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنیاسرائیل نازل شده که به خاطر داشتن مقام
اسم اعظم، دعایش مستجاب میشد و بر اثر سازش با مخالفان موسی (علیهالسّلام) این مقام از او سلب گردید و دیگر دعایش به
استجابت نمیرسید. (چنانکه خاطرنشان شد).
ارتداد بلعم باعورا (قرآن)؛
اهانت به بلعم باعورا (قرآن)؛
بلعم باعورا؛
بلعم بن باعورا؛
تقرب بلعم بن باعورا (قرآن)؛
بلعم بن باعورا (قرآن)
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «بلعم باعورا در قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۵