بایجو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بایْجو، از سرداران و فرماندهان مغول در مناطق شمال غربی
ایران که مغولان را بر آناتولی و آسیای صغیر مسلط ساخت.
نام بایجو در منابع اسلامی به صورتهایی چون تایچو، پاچو، بایچو و پَچو نیز آمده است.
در میان مغولان دستکم دو تن دیگر، هر دو از تبار چنگیز به نام بایجو شهرت داشتهاند
نام این بایجو که از قوم بیسوت و خویشاوند جَبه، سردار چنگیز بود، چونان سرداری فعال و پرتحرک
در
ایران و آسیای صغیر، همراه با هولاکو در برانداختن
خلافت عباسی و دیدار با سفیران
پاپ و ارتباط با
مسیحیان، در تاریخ یاد شده است.
نخستین بار
رشیدالدین فضلالله از او در وقایع ایامی یاد میکند که اوگتای قاآن، چورماغون را به ایران گسیل کرد و بایجو یکی از امیران همراه او بود. این لشکریان از میان مغولان انتخاب میشدند تا در سرزمینهای جدید برای همیشه اقامتکنند.
همین
سپاه یکسره کردن کار جلالالدین خوارزمشاه را برعهده داشت.
سخن رشیدالدین فضلالله در جایی دیگر میتواند این طور نیز تعبیر شود که منگو قاآن، بایجو را پس از
بیماری چورماغون برای برقراری نظم به ایران فرستاد
اما رفتار ستمگرانه بایجو در این مأموریت چنان بود که امیر ارغون پس از آنکه به
تبریز رسید، به کوتاه کردن دست او پرداخت.
پس از چورماغون، از ۶۴۰ق/ ۱۲۴۲م به بعد، بایجو در امور شمال ایران، مغان و اران تنها ماند
و به همین سبب، سرداری به نام ایلجی گیدی برای همراهی و شاید جانشینی او به منطقه گسیل گردید
که گویا مأموریت او اصلاً محدود ساختن بایجو بود.
بعدها که در هنگام تغییر
قدرت در قراقروم، ایلجی گیدی فدای تصفیههای سیاسی گردید
، بایجو در مقر فرماندهی و اردوی دائمی خویش، یعنی
آذربایجان به یگانه قدرت مغول در آسیای غربی مبدل شد.
به گزارش
جوینی، چورماغون و بایجو وقتی به ایران فرستاده شدند، فرمان تسخیر آسیای صغیر از دست
سلجوقیان را نیز داشتند
چنانکه از گزارش ابن بیبی پیداست، چورماغون پس از نخستین حمله، مذاکره برای
صلح را پذیرفت و
سفیران میان سلاجقه و مغولان به رفت و آمد پرداختند. در این میان، بهسبب
مرگ سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی و جانشینی پسرش غیاثالدین کیخسرو در ۶۳۶ق/۱۲۳۹م و ابتلای چورماغون به بیماری فلج، بایجو فرصت خودنمایی یافت و به ارزروم تاخت. غیاثالدین برای مقابله کوششهای بسیار به خرج داد. با اینهمه، سرانجام در
ماه محرم ۶۴۱/ ژوئیه ۱۲۴۳ در محل کوسهداغ به سختی شکست خورد و فراری شد و بایجو دست به غارت و کشتاری شدید زد
(که حمله دوم بایجو به روم را مربوط به
جنگ کوسهداغ دانسته است). از آن پس
حکومت نیمه مستقل سلجوقیان روم تحتالشعاع قدرت بایجو قرار گرفت. نقش بایجو که در واقع نوعی شرکت در قدرت دولت دستنشانده سلجوقی بود، عملاً کنترل کامل این حوزه را مختل ساخت و همین وضع موجب تشکیل هسته نیروهای جدیدی در منطقه، از جمله جنبش ترکمنها شد که بعدها
دولت عثمانی از آن سربرآورد.
بر اثر این مداخلات، سلجوقیان به دربار قراقروم متوسل شدند و قراقروم نیز یرغوچیان (حسابرسان) را با اختیارات زیاد برای رسیدگی به کارهای امیران بدانجا فرستاد و آنان دست بایجو را از سر سلجوقیان کوتاه کردند. از آن پس کارگزاران سلطان عزالدین کیکاووس به فرستادگان بایجو چندان روی خوش نشاننمیدادند و این امر
خشم بایجو را سخت برمیانگیخت
و او را به فکر
انتقام میانداخت.
در ۶۵۰ق/۱۲۵۲م بایجو برای بار دوم به میافارقین حمله کرد، اما با پادرمیانی باتو سردار مغول در
روسیه، آنجا را ترک گفت
و چون در همین
سال، هولاکو از سوی برادرش قوبلای قاآن مأمور حکومت ایران،
روم و
شام شد،
بایجو به
همدان نزد او رفت. گزارشها نشان میدهند که هولاکو با آنکه از بایجو خشمگین بود، به او فرمان داد که تمام سرزمین روم تا کنار
دریا و ولایت فرنگان - صلیبیها - را بهتصرف درآورد. بایجو فرصت انتقام از سلجوقیان را مغتنم شمرد و این بار بسیار سختتر به آسیای صغیر حمله برد.
درباره انگیزه این حمله گفته شده است که هولاکو پس از استقرار کامل در ایران، برای همراهان خود نیاز به
زمین داشت و از این رو، مغان را از بایجو طلب کرد. بایجو نیز راهی نداشت، جز آنکه اردو و احشام خود را به خاک روم انتقام دهد. سلطان عزالدین کیکاووس سلجوقی با این امر مخالفت کرد و کار به جنگ کشید، اما عزالدین شکست خورد و گریخت و برادرش رکنالدین قلیچ ارسلان که پیش از آن اطاعت مغول را پذیرفته، و در
زندان
برادر بود، آزاد شد و خود را سلطان خواند
خشم هولاکو بر بایجو، ظاهراً فرصت انتقام از سلطان عزالدین را در اختیار بایجو گذاشت، زیرا عزالدین با وجود مخالفتهایش با بایجو، در
آغاز خیال صلح داشت.
کشورگشاییهای مغول در آسیای صغیر و کرانههای مدیترانه در
سرزمینهای اسلامی موازنه قوا را در آسیای غربی میان مراکز قدرت
مسلمانان و مسیحیان بر هم زد. شایعه مسیحی شدن گیوک خان که مادری مسیحی داشت - چه در محافل مسیحی همجوار با سرزمینهای مسلمانان، مانند ارمنستان و روم شرقی، و چه در دربارهای اروپایی - به عنوان نشانهای مثبت برای اتحاد با این نیروی جدید بر ضد مسلمانان و به ویژه برای انهدام
خلافت بغداد، تلقی شد.
هایتون پادشاه ارمنستان با تسلیم به مغولها،
اندیشه اتحاد مسیحیان شرقی با مغولان برضد مسلمانان را در پیش
چشم بایجو قرار داد و او را که از ۶۳۹ق/۱۲۴۱م در آسیای صغیر به تنهایی فعالیت میکرد و در خیال نابودی کامل سلجوقیان روم بود، به جنگ تحریک کرد،
چنانکه در جنگ کوسهداغ نیز به دنبال همین
سیاست از کمک به غیاثالدین کیخسرو در برابر بایجو خودداری ورزید. با اینهمه، برای دنیای مسیحیت دریافت این نکته که توجه مغولها به مراکز
اسماعیلیه ایران و خلافت
بغداد تنها انگیزههای سیاسی داشته است، نه مذهبی، به ویژه پس از پیشرفت مغول در روسیه و آسیای صغیر تا سر حد یونان، چندان دشوار نبود.
از همین رو، پاپ اینوکنتیوس چهارم که به برقراری ارتباط مجدد با کلیساهای شرق و هم به ایجاد رابطه با مغولها متمایل بود،
دست به کوششهایی از طریق فرستادن سفیرانی به سوی مغولها زد. بیشتر منابع از
مسافرت دو هیأت مسیحی یاد کردهاند
اما به گفته مرگان شورای مذهبی شهر لیون تصمیم به فرستادن ۳ هیأت گرفت.
یکی از این ۳ هیأت ظاهراً به ریاست شخصی به نام روبروکی در مغان به حضور بایجو رسید و مورد پذیرایی قرار گرفت.
هیأت دوم به ریاست جُوانی پیان دل کارپینه در قوریلتای انتخاب گیوک خان شرکت کرد.
آخرین هیأت به ریاست کشیشی دومینیکن به نام آنسلم دولمباردی یا آسلین، در ذیقعده ۶۴۰/مه ۱۲۴۳ در محل شوشی، به حضور بایجو رسید. آسلین، بنابر گزارشهای موجود، فاقد ویژگیهای دیپلماتیک بود و درک درستی از موقعیت واقعی این نیروی جدید نداشت، زیرا رفتار خشک و انعطافناپذیر و حتی متکبرانهاش چنان خشم بایجو را برانگیخت که بایجو بر آن شد تا او و همراهانش را به قتل رساند
(که محل ملاقات را تبریز آورده است)؛ اما به توصیه بعضی از اطرافیان و از جمله
همسر خود از کشتن آنان خودداری کرد.
وقتی ایلجی گیدی از سوی گیوک خان برای فیصله دادن به موضوع سفیران رسید، بایجو از نامه گیوک خان به پاپ که در پاسخ سفارت جوانی نوشته شده بود، رونوشتی برداشته، به آسلین داد و همراه دو
سفیر از جانب خود به نزد پاپ فرستاد.
در این نامه سخنان سخت به پاپ گفته شده، و از او خواسته شده بود که شخصاً به بندگی خان بزرگ برسد و در حضور او بایستد.
به هر حال، نتیجهای که پاپ و شاهان
اروپا از اتحاد با فرماندهان مغول مانند بایجو در نظر داشتند، به دست نیامد،
هر چند که بایجو بسیار مایل بود با اتحاد با مسیحیان باعث آن شود که سپاهیان صلیبی مسلمانان شام را مشغول نگه دارند تا او بیدغدغه به کار بغداد بپردازد.
جانشینان چنگیزخان، درپی گسترش امپراتوری مغول، پس از ایران، همواره به شام و
عراق به عنوان بزرگترین اهداف خود نظر داشتند.
کوششهای بایجو در حمله به
بینالنهرین و نزدیک شدن به مرکز خلافت بر اثر شورشهای قفقاز و بسیج عمومی
خلیفه مستنصر نافرجام ماند
و به همین سبب نیز وی مورد شماتت سخت هولاکو قرارگرفت.
بررسی گزارشهای تاریخی نشان میدهد که خانهای بزرگ مغول از دشواری حمله به مرکز خلافت اسلامی آگاه بودهاند. در بیشتر گزارشها، گفته شده است که بایجو در نخستین مأموریت خود فقط برای ضبط ولایات ایران فرستاده شده بود.
برپایه یک گزارش منحصر به فرد، منگو قاآن مخالف حمله به بغداد بود و بایجو را از آن باز داشته بود؛ از سوی دیگر، هنگام فرستادن هولاکو به ایران به او توصیه کرده بود که با بایجو مخالفت نورزد.
اما هولاکو با جعل پیام منگو، آن را به این معنی که بایجو نباید با اوامر هولاکو مخالفت کند، تغییر داد
و پس از پایان یافتن کار اسماعیلیان الموت، قصد بغداد کرد و از بایجو خواست تا از آسیای صغیر به کمک او بیاید. با آنکه بایجو نخست عذر آورد، اما سپس به رغم
میل خود به راه افتاد
و میان
قزوین و همدان به او پیوست و دستور یافت تا به سمت اربیل رفته، از
رود دجله بگذرد و از جانب غرب، بغداد را محاصره کند.
مدتی بعد در
۶۵۵ق/۱۲۵۷م هولاکو سرداران و از جمله بایجو را در نزدیکی
کرمانشاه به
مشورت جنگی خواند.
پس از آن بایجو از آنجا با ۸۰ هزار سوار به
تکریت رفت و با کمک بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل، پلی از قایق بر رود بست. جنگاوران تکریت در حملهای سخت
پل را خراب کرده، بسیاری از مغولان را کشتند؛ اما
روز بعد افراد بایجو پل را تعمیر کردند و روی به جانب غربی بغداد نهادند،
و از آن سوی هولاکو و دیگر سردارانش نیز شهر را به محاصره گرفتند. حمله به بغداد که از اواخر سال
۶۵۵ق آغاز شده بود، در محرم ۶۵۶ به انجام رسید.
در رویارویی سپاهیان بایجو با قوای خلیفه،
پیروزی نخست از آن امیر دواتدار صغیر بود که فرماندهی نیروهای بغداد را برعهده داشت. اما مغولان بند
فرات را شکستند و سیل در
سپاه دواتدار افتاد و پیروزی از آن بایجو شد
(که عقبنشینی مغول را تاکتیک جنگی بایجو دانسته است).
برخی از مورخان علت این شکست بغداد را بیکفایتی و سستی و خوشگذرانی
مستعصم دانسته،
و گفتهاند که او دست درباریان را در
آزار مردم باز گذاشته بود و در برابر فتنههای مذهبی و فرقهای واکنشی نشان نمیداد، چنانکه ظاهراً به تحریک امیر دواتدار و ابوبکر فرزند خلیفه در
فتنه محله کرخ در غرب بغداد، شمار بسیاری از
شیعیان کشته شدند و این امر ابن علقمی وزیر شیعی خلیفه را متأثر ساخت.
به
عقیده این مورخان، ابن علقمی از تأثر این حادثه و شاید به تصور اینکه خلیفهای علوی روی کار خواهد آمد، در نهان با هولاکو ارتباط برقرار کرد و به مغول پیوست.
به هر حال، بعداً ابن علقمی به وزارت بغداد برگزیده شد، اما چند ماهی بیشتر زنده نماند و ظاهراً از شدت تألمات ناشی از کشتارهای مغولان درگذشت.
آخرین گزارش موجود درباره بایجو او را در سمت فرماندهی جانب راست سپاه هولاکو، هنگامی که پس از پایان کار بغداد، ظاهراً به تحریک هایتون ارمنی در ۶۵۷ق/۱۲۵۹م قصد شام را داشت، نشان میدهد.
به گزارش برخی از مورخان او را به
اتهام مکاتبه با خلیفه در هنگام محاصره بغداد به امر هولاکو گردن زدند
اما با توجه به اینکه بایجو تقریباً مؤثرترین سردار هولاکو در فتح بغداد بود و خود پایگاه و سابقهای نسبتاً مهم در آسیای صغیر داشت، این گزارش درست به نظر نمیآید، بلکه به نظر میرسد هولاکو که سالها پس از بایجو به سوی مشرق آمد و از سوی منگو قاآن دستور داشت که در امر
خلافت عباسیان با او مخالفت نورزد،
در او به چشم رقیبی مزاحم و خطری بالقوه مینگریست و بایجو نیز چندان با او همدلی نداشت. وقتی هولاکو دریافت که بایجو تمایلی به پیوستن به هولاکو برای فتح بغداد نداشته، و بهانه میآورده است، در فرصتی مناسب، پس از آنکه از فتح بغداد فارغ شد، او را مسموم ساخت. نیز گفتهاند که بایجو در آخر کار
مسلمان شد و چند تن از فرزندانش به
مصر مهاجرت کردند.
(۱) علاءالدین آذری، «روابط مغولها با دربار واتیکان»، بررسیهای تاریخی، تهران، ۱۳۴۸ش، س ۴، شم ۴.
(۲) محمود آقسرایی، مسامره الاخبار و مسایره الاخیار، به کوشش عثمان توران، آنکارا، ۱۹۴۳م.
(۳) عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۴) حسین ابن بیبی، اخبار سلاجقه روم، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۵) یوسف ابن تغری بردی، النجوم.
(۶) محمد ابن شداد، الاعلاق الخطیره، به کوشش یحیی عباره، دمشق، ج ۱ (۲)، ۱۹۹۱م، ج ۳ (۳)، ۱۹۷۸م.
(۷) محمد ابن طقطقی، الفخری، بیروت، دارصادر.
(۸) غریغوریوس ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، به کوشش آنطون صالحانی، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۹) عبدالحی ابن عماد، شذرات الذهب، بیروت، ۱۳۹۹ق/ ۱۹۷۹م.
(۱۰) عبدالرزاق ابن فوطی، الحوادث الجامعه، به کوشش مصطفی جواد، بغداد، ۱۳۵۱ق.
(۱۱) برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۱۲) عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مفصل ایران، تهران، ۱۳۴۱ش.
(۱۳) داوود بناکتی، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۱۴) تاریخ شاهی قراختائیان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۱۵) عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م.
(۱۶) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۷) غیاثالدین خواندمیر، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۸) ایگور راکه ویلتس، سفیران پاپ به دربار خاندان مغول، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۱۹) رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۲۰) ج ج ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۱) پرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، علمی.
(۲۲) محمود عینی، عقدالجمان، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۲۳) محمد قزوینی، حواشی بر تاریخ جهانگشای.
(۲۴) منوچهر مرتضوی، مسائل عصر ایلخانان، تبریز، ۱۳۵۸ش.
(۲۵) دیوید مرگان، مغولها، ترجمه عباس مخبر، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۶) عثمان منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش.
(۲۷) محمد میرخواند، روضهالصفا، تلخیص عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۲۸) محمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
(۲۹) احمد نویری، نهایه الارب، به کوشش سعید عاشور و دیگران، قاهره، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۳۰) وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۳۱) موسی یونینی، ذیل مرآهالزمان، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م.
(۳۲) ابن خلدون، العبر.
(۳۳) Altunian، G، Historische Studien، Berlin، ۱۹۶۵، vol XCI.
(۳۴) Boyle، J A، X Dynastic and Political History of the) l- Kh ns n، The Cambridge History of Iran، vol V، ed J A Boyle، Cambridge، ۱۹۶۸.
(۳۵) id، The Successors of Genghis Khan، New York/ London، ۱۹۷۱.
(۳۶) Brent، P، The Mongol Empire، London، ۱۹۷۶.
(۳۷) Browne، E G، A Literary History of Persia، Cambridge، ۱۹۵۱.
(۳۸) Cahen، C، Pre-Ottoman Turkey، tr J Jones - Williams، London، ۱۹۶۸.
(۳۹) Grousset، R، L'Empire des steppes، Paris، ۱۹۴۸.
(۴۰) Howorth، H H، History of the Mongols، London، ۱۸۸۸.
(۴۱) Itzkowitz، N، X The Ottoman Empire n، The World of Islam، London، ۱۹۷۶.
(۴۲) Runciman، S، A History of the Crusades، London، ۱۹۶۵.
(۴۳) SOmer، F، Oguzlar، Ankara، ۱۹۳۵.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بایجو»، شماره۴۴۴۲.