اِبْراهیم (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْراهیم (علیهالسّلام) جدّ اوّل
حضرت رسول (صلّیاللَّهعلیهوآله) و
پیامبران بنی اسرائیل، مورد تصدیق
مسلمین و
یهود و
نصاری است. این پیامبر بزرگ در شهر «
اور» از شهرهای
بابل بدنیا آمد(تولّد او را در شهر «
فدّام آرام» نیز نوشتهاند) و در آنجا بزرگ شد و با
بتپرستان به مبارزه برخاست و سپس به
شام هجرت نمود. قرآن مجید قسمتهای بزرگی از زندگی و مبارزات وی را برای معرّفی او و ارشاد دیگران نقل کرده است. خداوند متعال نام ایشان را ۶۹ بار در
قرآن مجید ذکر میکند. با توجه به
آیات قرآن،
دین اسلام همان
دین ابراهیم است.
خداوند به
ابراهیم (علیهالسّلام) رشد فکری داد و او را بسوی
حق هدایت فرمود. در قرآن مجید میخوانیم: ابراهیم به پدرش
آزر(وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ • وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ • فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ • فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ • فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ • إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗا وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ • وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُ قَالَ أَتُحَـٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِ وَلَآ أَخَافُ مَا تُشۡرِكُونَ بِهِۦٓ ... • وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا فَأَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ • ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَـٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ • وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ ...) (گفت: آیا بتها را معبود میگیری؟ من تو و قومت را در ضلالی آشکار میبینم بدینسان
حکومت و تدبیر آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدهیم (روی عللی) و تا از اهل یقین شود. چون تاریکی
شب او را فرا گرفت ستارهای دید گفت: این پروردگار من است و چون غروب کرد گفت: غروب کنندهها (زوال پذیران) را دوست نمیدارم. و همین که ماه را طالع دید، گفت: این پروردگار من است و چون غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند حتما از گمراهان خواهم بود. و همین که
خورشید را طالع دید گفت: این پروردگار من است، این از آن دو بزرگتر است و چون در افق ناپدید گردید گفت: ای
مردم، من از آنچه
شریک خدا قرار میدهید بیزارم، من رو کردم به کسی که آسمانها و زمین را آفرید، مایل به حقّم و از
مشرکان نیستم. قوم با او به محاجّه برخاستند، گفت آیا با من درباره خدا که هدایتم کرده محاجّه میکنید من از آنچه بخدا شریک مینگارید بیم ندارم ... چطور از بتهائی که شریک خدا میدانید بترسم و شما بیدلیل به خدا شریک میانگارید و نمیترسید؟. .. اینهاست
حجّت ما که به ابراهیم در برابر قومش دادیم)
(وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ اِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَکُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِینَ• اِذۡ قَالَ لِاَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ اَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ) (به ابراهیم از پیش، درک و
رشد دادیم و به حال او دانا بودیم، به پدرش و قومش گفت: این تمثالها چیست که بر
عبادت آنها کمر بستهاید؟)
این آیات ترجمه یک بخش از احوال این پیامبر بزرگ است و از آنها سه مطلب به دست میآید:
یکی اینکه خداوند به ابراهیم (علیهالسّلام) رشد و درک عنایت فرمود و او به زودی دریافت که پرستش بتها
باطل و عاری از حقیقت است. آنچه نمیبیند و نمیفهمد و نمیگوید و لا یضرّ و لا ینفع است چگونه قابل پرستش تواند بود؟ لذا به آن
مردم میگفت:
(قَالَ هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ اِذۡ تَدۡعُونَ• اَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ اَوۡ یَضُرُّونَ) (آیا اینها آنگاه که میخوانید میشنوند؟ یا به شما نفعی یا ضرری میرسانند؟)
این بود که با بتپرستی به مبارزه برخاست.
ابراهیم (علیهالسّلام) و بتپرستان در وجود
خالق توافق داشتند و اختلاف در این بود که آفتاب و
ماه و ستارگان و بتها در تدبیر و اداره عالم تاثیری دارند یا نه؟ ابراهیم (علیهالسّلام) میخواست اثبات کند که تدبیر عالم مثل خلقت آن، هر دو کار خداست این مطلب از
(اِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ) و از
(اَنَّکُمْ اَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ) آشکارا فهمیده میشود. اگر بخدا عقیده نداشتند گفتن اینکه: به خدا شریک قرار میدهید معنی نداشت. آن حضرت میخواست بفهماند تا خلق و امر را از خدا بدانند و آنها زیر بار نمیرفتند لذاست که میفرمود:
(ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ• وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ• وَاِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ• وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ• وَٱلَّذِیٓ اَطۡمَعُ اَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیٓـَٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ) (آنکه مرا آفرید هم او هدایتم میکند. او اطعامم میکند و سیرابم میگرداند و چون مریض شوم شفایم میبخشد و اوست که مرا میمیراند و سپس زندهام میکند و از او انتظار دارم که
روز جزا گناهم را ببخشد).
اینها برای آن ست که اثبات کند: تدبیر و گرداندن کارهای
جهان مثل آفریدن، کار خالق است و در نتیجه پرستش و
عبادت نیز خاصّ اوست. و از اینکه
مشرکین و یا لااقلّ بسیاری از آنها بوجود خدا عقیده داشتند، و اختلاف بر سر تاثیر بتها و اجسام طبیعی دیگر (البتّه تاثیر اجسام طبیعی بالاستقلال) در امور عالم بود، نباید وحشت کرد. که
قرآن از مشرکان نقل میکند میگفتند:
(ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ) (بتها را برای آن عبادت میکنیم که ما را پیش خدا مقرّب کنند)،
(هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) (و اینان نزد خدا واسطههای ما هستند)
(وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) (و ای پیامبر اگر از آنها بپرسی آسمانها و زمین را کی آفرید؟ حتما خواهند گفت: خدا).
نفی پرستش آفتاب و ماه نظیر بتها ساده نبود و احتیاج به
تدبّر و
تفکّر داشت که اوّلا ابراهیم خود
یقین کند حکومت و تدبیر دست خداست و آنها معبود و پروردگار نیستند
(لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ) ثانیا با پرستش آنها به مبارزه برخیزد لذا آن حضرت با رشد و درکی که خدا داده بود طلوع و غروب و محکوم به حکم و مسلوب الاختیار بودن آنها را به حساب آورد و یقین کرد که پروردگار نیستند و پروردگار همان خالق و آفریننده زمین و آسمانهاست و آن وقت گفت:
(یا قَوْمِ اِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ • اِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ).
هیچ مانعی ندارد که بگوئیم: ابراهیم (علیهالسّلام) بخدا
ایمان داشت و درباره
ربوبیّت آفتاب و ماه و غیره که
مردم میپرستیدند در کاوش و تحقیق بود و ابتدا درباره هر یک از آنها گفت: این پرورشدهنده من است سپس به حسابش رسید و دید هیچ یک ربّ نیست و آنگاه گفت: پروردگار من همان خالق من و آفریننده مخلوقات است. اگر به
ظاهر قرآن دقّت کنیم و از حقگوئی باک ننمائیم مطلب همین است. از
امام صادق (علیهالسّلام) سئوال شد: آیا ابراهیم در گفتن
(هذا رَبِّی) مشرک شد؟ فرمود: ... این از او
شرک نبود زیرا او در طلب پروردگارش بود.
چه مانعی دارد که بگوئیم: ابراهیم (علیهالسّلام) در همان وضع و در کاوش بود و گفت
(هذا رَبِّی) و بعد بطلانش بر وی روشن شد. مگر نه این است که همه با سیر در آفاق و انفس به وجود خدا پی میبرند، مگر نه این است که خدا فرمود:
(نُرِی اِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ).
ممکن است بعضی ساده لوح چنین پندارد که
پیامبران (علیهمالسّلام) همه چیز را از اوّل میدانستند و یقین آنها بدون تفکّر و تدبّر بود و احتیاج به آن نداشتند. ما در مقابل این سخن تفکّر، ۱۵ ساله
حضرت رسول (صلّیاللَّهعلیهوآله) را در
کوه حراء و آیه
(اَوْحَیْنا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ اَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْاِیمانُ) و آیه
(تِلْکَ مِنْ اَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها اِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها اَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ) را دلیل میآوریم که صریحاند: حضرت رسول (صلّیاللَّهعلیهوآله) پیش از
وحی از این چیزها اطلاع نداشت. آری خداوند ابراهیم (علیهالسّلام) را
هدایت کرد ولی با تفکّر و تدبّر در امور عالم و ملکوت آسمانها و زمین. و سپس وحی آسمانی آن هدایت را محکمتر کرد.
نادره دیگری که قرآن از این مرد بزرگ نقل میکند شکستن بتها و تکّه پاره کردن آنهاست چه تصمیم بزرگ و چه کار پر مخاطرهای؟! ! چه
شجاعت و اقدام مؤثّری و ضربت مهلکی؟! ! بازی با مقدّسات
مردم آن هم
مردم نادان مگر کار آسانی است؟! ! هر چه بود آن حضرت خواست بتها را در هم شکند تا
مردم بدانند: این معبودهای انگل حتی به دفاع از خود نیز قدرت ندارند. او به پدرش و قومش گفت:
(اِذۡ قَالَ لِاَبِیهِ وَقَوۡمِهِ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ اَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ• قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِینَ• قَالَ لَقَدۡ کُنتُمۡ اَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ• قَالُوٓاْ اَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ اَمۡ اَنتَ مِنَ ٱللَّـٰعِبِینَ• قَالَ بَل رَّبُّکُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡاَرۡضِ ٱلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَاَنَا۠ عَلَیٰ ذَٰلِکُم مِّنَ ٱلشَّـٰهِدِینَ) (این صورتها چیست که پرستش میکنید؟ گفتند: پدران خود را در چنین کار یافتهایم (و از آنها پیروی میکنیم) گفت: بی شک شما و پدرانتان در ضلالی آشکار بودهاید. گفتند جدّی میگوئی یا شوخی میکنی؟ گفت: نه جدّی میگویم، اینها ربّ نیستند ربّ شما ربّ آسمانها و زمین است که آنها را آفریده و من بر این حقیقت گواهم)
(فَقَالَ اِنِّی سَقِیمٞ• فَتَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ مُدۡبِرِینَ• فَرَاغَ اِلَیٰٓ ءَالِهَتِهِمۡ فَقَالَ اَلَا تَاۡکُلُونَ• مَا لَکُمۡ لَا تَنطِقُونَ• فَرَاغَ عَلَیۡهِمۡ ضَرۡبَۢا بِٱلۡیَمِینِ) (آنگاه به ستارگان نظر کرد (عظمت و ملکوت خداوندی در نظرش مجسّم شد و نادانی
مردم ناراحتش کرد) گفت: من پریشانم. روی از او بگردانیدند و پی کارشان رفتند. ابراهیم بسوی خدایانشان رفت (پیشوای
توحید از دیدن آن مجسّمههای بیجان که در اثر حکومت جهل، مقام
الوهیّت را احراز کرده بودند به سختی تکان خورد و بر آنها فریاد کشید و گفت آیا نمیخورید؟! ! چه شده چرا سخن نمیگوئید پس شروع کرد بکوبیدن آنها)
(فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا اِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ اِلَیۡهِ یَرۡجِعُونَ• قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِـَٔالِهَتِنَآ اِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّـٰلِمِینَ• قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗی یَذۡکُرُهُمۡ یُقَالُ لَهُۥٓ اِبۡرَٰهِیمُ• قَالُواْ فَاۡتُواْ بِهِۦ عَلَیٰٓ اَعۡیُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡهَدُونَ• قَالُوٓاْ ءَاَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِـَٔالِهَتِنَا یَـٰٓاِبۡرَٰهِیمُ• قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡـَٔلُوهُمۡ اِن کَانُواْ یَنطِقُونَ• فَرَجَعُوٓاْ اِلَیٰٓ اَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ اِنَّکُمۡ اَنتُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ• ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَیٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَـٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَ• قَالَ اَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمۡ شَیۡـٔٗا وَلَا یَضُرُّکُمۡ• اُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ اَفَلَا تَعۡقِلُونَ• قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ اِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ• قُلۡنَا یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَیٰٓ اِبۡرَٰهِیمَ• وَاَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡاَخۡسَرِینَ)(آنها را تکّه تکّه کرد و فقط بزرگشان را گذاشت که شاید بدو مراجعه کنند (
مردم چون وارد بتخانه شدند و از ماجرا آگاهی یافتند) گفتند کی با خدایان ما چنین کرده؟ او بیشک ستمکار است گفتند: شنیدیم جوانی ابراهیم نام آنها را به بدی یاد میکرد. گفتند: او را به محضر
مردمان بیاورید، تا گواهی دهند (که خدایان را به بدی یاد میکرده و این گواهی وسیله
اقرار او باشد چون ابراهیم را آوردند) گفتند: ای ابراهیم آیا تو با خدایان ما چنین کردهای؟ گفت: بلکه (شاهد حال که همه قطعه قطعه شدهاند و بزرگشان سالم مانده، نشان میدهد که) بزرگشان این کار را کرده است. از خودشان بپرسید اگر سخن میگویند.
مردم به ضمیرهای خود مراجعه کردند و گفتند: که شما ستمگرید (نه ابراهیم بعد باطلشان را بجای حق گرفته و خود را در محاکمه او ذی حق دانسته) گفتند: تو میدانی که اینها سخن نمیگویند (و
احاله به گفتگو با خدایان دلیل آنست که تو این کار کردهای) گفت: پس جز خدا، چیزی میپرستید که نه سودی به شما میرساند و نه زیانی میزند؟!! قباحت بر شما و بر آنچه غیر از خدا میپرستید آیا نمیفهمید؟! (از این سخنان روشن شد که ابراهیم در مقام دفاع از خود نیست و نمیخواهد بگوید: من نکردهام بلکه غرضش ابطال خدائی خدایان است). گفتند: اگر میخواهید مجازاتش کنید، او را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید (تا در آینده کسی به این فکر نیافتد و بدانند جزای اهانت به خدایان سوزاندن است) گفتیم: ای
آتش بر ابراهیم خنک و سالم باش. خواستند با این نیرنگ او را مغلوب کنند ولی آنها را زیانکارتر کردیم) حقّانیّت ابراهیم کاملا روشن گردید.
تا اینجا آنچه زیر عنوان سیر در آفاق و شکستن بتها گفته شد، متّخذ از
قرآن مجید و کاملا ساده و طبیعی است، ولی برای توضیح بیشتر به سه مطلب از آنچه گذشت دوباره اشاره میکنیم.
(فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ اِنِّی سَقِیمٌ) در ترجمه این آیه گفتیم که: ابراهیم (علیهالسلام)، آنها را توبیخ کرد و از پرستیدن بتها بر حذر نمود، آنگاه به ستارگان نگاه کرد و عظمت خدا در نظرش مجسم شد و از نادانی آن قوم بر آشفت و گفت: من پریشان حالم. در لغت به مکان خوفناک و به قلب کینهور مکان سقیم و قلب سقیم گفته شده است. لازم نیست «سَقِیمٌ» را حتماً در آیه به معنی مریض بگیریم و هیچ مانعی ندارد که مراد از سقیم پریشان حالی باشد و مسلّما ابراهیم در آن وقت ناراحت و پریشان حال بود و ایضا به نظر میآید که مراد از سقیم در آیه
(فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ) نیز پریشان حالی بوده باشد. یعنی (
یونس را از شکم ماهی به
صحرا انداختیم و پریشان حال بود، نه اینکه مریض و تبدار).
در این صورت به احتمالات زیادی که درباره آیه فوق گفته شده احتیاجی نمیماند. اتفاقا پس از تحقیق در این باره دیدم
مجلسی نیز در وجه چهارم از وجوهی که برای آیه شریفه ذکر کرده این توجیه را فرمودهاند.
(قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا) درباره این آیه نیز سخنان بسیار گفته شده. در
تفسیر المیزان فرموده: گفت شاهد حال که همه قطعه قطعه شده و بزرگشان سالم مانده نشان میدهد که بزرگشان این کار کرده است و این مقدّمه بود که بعدا بگوید: از خودشان بپرسید. و این خبر، جدّی نیست بلکه برای الزام خصم است و اینگونه سخن در محاورات زیاد است. انتهی.
آری بطور حتم اینگونه سخن گفتن برای الزام خصم و اثبات حق است و گرنه قرآن آن را به صورت قبول نقل نمیکرد.
کذب قبیح است کاذب مبغوض خداست. ولی ابراهیم (علیهالسّلام) خلیل اللَّه است و محبوب خداست
(وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهِیمَ خَلِیلًا) (قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسْلِمْ قالَ اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ) (سَلامٌ عَلی اِبْراهِیمَ).
وانگهی خود قرآن میگوید ابراهیم خود این نقشه را کشید و بزرگشان را سالم گذاشت تا بدو رجوع کنند
(فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً اِلَّا کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَیْهِ یَرْجِعُونَ) و در روایات
اهل بیت (علیهمالسّلام) در خصوص آیه ما نحن فیه هست که فرمودهاند: واللَّه ابراهیم
دروغ نگفت.
در
صحیح بخاری جزء ۴ باب قول اللَّه
(وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهِیمَ خَلِیلًا) و جزء ۹ کتاب التفسیر
سوره بنیاسرائیل و جزء ۷ باب اتخاذ السراری.
و
سنن ابیداود کتاب طلاق باب ۱۶
و
صحیح مسلم ج۲ باب فضائل ابراهیم
و
سنن ترمذی کتاب تفسیر
سوره انبیاء حدیث ۳ از
ابوهریره از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده که: ابراهیم دروغ نگفت مگر در سه مورد، دو تا برای خدا و یکی برای زنش
ساره: آنجا که در جواب بتپرستان گفت: «اِنِّی سَقِیمٌ» و آنجا که پس از شکستن بتها گفت:
(بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ)و آنجا که بپادشاه جبّار گفت: ساره خواهر من است.
ابن اثیر در
نهایه مادّه سقم در توجیه آیه «
(اِنِّی سَقِیمٌ)» بعد از چند وجه، گوید: صحیح آن است که این یکی از سه دروغ ابراهیم است دوّمی
(بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا) سوّمی که گفت: ساره خواهر من است.
در
کامل ابن اثیر ج۱ باب ذکر هجرة ابراهیم باز میبینیم که این حدیث از ابوهریره نقل شده است.
قهرمان این خرافه، ابوهریره دوسی است. روسیاهی و دروغپردازی این شخص حاجت به بیان ندارد. اوست که با
کعب الاحبار مینشست و دروغهای او را به رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلم) میبست تعجّب از نویسندگان این کتابهاست که فکر نکردهاند اینگونه خرافات با آیه
(وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهِیمَ خَلِیلًا) و دهها آیات دیگر که مقام شامخ ابراهیم (علیهالسّلام) را روشن میکند چگونه میسازد؟! ! ! آیا خدا از یک طرف میفرماید
(اِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ) و از طرف دیگر ابراهیم دروغگو (نَعُوذُ بِاللَّه) را خلیل خود میخواند؟! ولی چون ابوهریره نقل کرده باید دم نزد و قبول کرد هر چند بر خلاف قرآن باشد عجبا؟! ! !
در
تورات سفر پیدایش» باب ۱۲ داستان مسافرت ابراهیم (علیهالسّلام) به
مصر نقل شده و در آنجاست که ابراهیم گفت: این خواهر من است در قرآن مجید ذکری از این سفر و از این سخن به میان نیامده و در کتابهائی امثال
مروج الذهب و
تاریخ یعقوبی نیز نقل نشده. ابوهریره نقل تورات را تا حدی رقیق کرده و به حضرت رسول (صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلم) نسبت میدهد و در همانجاست که ابراهیم یکی از سه دروغ تاریخی خود را گفت و آن این بود که: ساره خواهر من است که بیم داشت اگر بگوید: زن من است در خطر بیافتد.
جریان مسافرت ابراهیم (علیهالسّلام) به
مصر در
روضه کافی و در
بحار نقل شده در طریق روایت،
ابراهیم بن ابیزیاد کرخی که توثیق نشده و
سهل بن زیاد واقع است و روایت حجیّت ندارد وانگهی در آن از دروغ خبری نیست و در آن هست که ابراهیم (علیهالسّلام) فرمود: این زن حرم من و دختر خاله من است.
ناگفته نماند دانشمند محترم
صدر بلاغی با آنکه در مقدّمه کتاب
قصص قرآن مینویسد: قصص قرآن تحریفات و اشتباهکاریهای کتب
عهد قدیم و
جدید را اصلاح فرموده و همچنین دانشمند
سید باقر موسوی که قصص قرآن محمّد احمد جاد المولی را ترجمه کرده، هر دو در ضمن شرح حال ابراهیم (علیهالسّلام) فصلی به نام «ابراهیم در مصر» منعقد کرده و بطور ارسال مسلّم جریان ساره و قول ابراهیم (علیهالسّلام) را که: این خواهر من است نقل کردهاند. حال آنکه گفتیم در قرآن از آن خبری نیست و ریشه آن از تورات است. آن هم در صورت بسیار ناروا. حال که نام کتاب را قصص قرآن گذاشتهاند لازم بود قصص قرآن بنویسند نه قصص تورات. البتّه هر دو کتاب مفیداند ولی این لغزش و امثال آن را نمیشود نادیده گرفت.
خداوند
امتحان بزرگ و بی نظیری برای ابراهیم (علیهالسّلام) پیش آورد:
امتحانی که
قرآن در خصوص آن فرمود
(اِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ) راستی این
امتحان آشکاری است،
امتحانی که سلم محض بودن ابراهیم و فرزندش را در فرمان خدا بر ملا ساخت. خدا در دوران پیری به آن حضرت دو پسر داد به نام
اسمعیل و
اسحق چنانکه خود فرمود
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ اِسْماعِیلَ وَ اِسْحاقَ).
چون اسمعیل به حدّ تلاش و کوشش رسید آن
امتحان پیش آمد. بهتر است از زبان
وحی بشنویم
(وَقَالَ اِنِّی ذَاهِبٌ اِلَیٰ رَبِّی سَیَهۡدِینِ• رَبِّ هَبۡ لِی مِنَ ٱلصَّـٰلِحِینَ• فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ• فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡیَ قَالَ یَٰبُنَیَّ اِنِّیٓ اَرَیٰ فِی ٱلۡمَنَامِ اَنِّیٓ اَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَیٰۚ قَالَ یَـٰٓاَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُ سَتَجِدُنِیٓ اِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّـٰبِرِینَ• فَلَمَّآ اَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ• وَ نَٰدَیۡنَٰهُ اَن یَـٰٓاِبۡرَٰهِیمُ• قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ اِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ• اِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَـٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ• وَ فَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ • وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡآخِرِینَ• سَلَٰمٌ عَلَیٰٓ اِبۡرَٰهِیمَ) (ابراهیم گفت: من بسوی پروردگارم میروم. او حتما راهنمائیم میکند. پروردگارا فرزند نیکوکاری به من عنایت فرما. او را به پسری بردبار بشارت دادیم. چون به حدّ سعی و تلاش با پدرش، رسید ابراهیم گفت: ای پسر محبوبم من پی در پی در
خواب میبینم که تو را سر میبرم رای تو چیست؟ گفت: پدرم به ماموریت خود عمل کن. حتما انشاء اللَّه مرا
بردبار خواهی یافت (در اینجا معلوم شد، این فرزند لایق چه قدر عاقل و بردبار است و این است معنی
(غُلَامٍ حَلِیمٍ) چون پدر به قربانی کردن و پسر به قربانی شدن تسلیم گشتند و او را به پیشانی به زمین گذاشت (تسلیم و عظمت هر دو روشن شد) و او را ندا کردیم: ای ابراهیم حقّا که خواب خویش را راست کردی و به مرحله عمل آوردی ما نیکوکاران را همینطور پاداش میدهیم (همچنانکه خواب تو به مرحله عمل آمد، تمام وعدههای ما درباره نیکوکاران همانطور به مرحله عمل خواهد آمد) راستی این
امتحان آشکاری است و به آن
قربانی، کشتار بزرگی را عوض دادیم... سلام بر ابراهیم)
در اینجا ذکر سه نکته لازم است.
۱- مراد از کشتار عظیم در آیه
(وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ) که عوض قربانی اسمعیل است باحتمال قوی، کشتار بزرگ و همه ساله
عید قربان است زیرا یکی از علل قربانی
موسم حجّ زنده نگاه داشتن خاطره فداکاری ابراهیم (علیهالسّلام) است. در روایت
خصال صدوق و
عیون اخبار الرضا (علیهالسّلام) هست که آن حضرت فرمود: هر قربانی که در
منا تا
روز قیامت ذبح شود
فدیه اسمعیل است
و در کتاب عیون اخبار الرضا اضافه شده که قربانیهای دیگر غیر قربانی حجّ هم فدیه اسمعیل میباشند.
۲- روایت شده که ابراهیم (علیهالسّلام) در آن روز قوچی را
ذبح کرد به نظر من این عمل افتتاح کشتار بزرگ به دست آن جناب بود. یعنی خدا قربانی عظیم و مستمرّ حجّ را عوض اسمعیل قرار داد و افتتاح آن را به ابراهیم (علیهالسّلام) محوّل کرد. بعضیها میگویند: مراد از ذبح عظیم
شهادت ابا عبداللّه الحسین (علیهالسّلام) و یاران اوست و نسبت آن را به روایت میدهند. در روایات همچو مطلبی پیدا نکردیم. بلکه در حدیث آمده که
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) از جانب خدا به ابراهیم اعلام شد و آن حضرت محزون گردید. خداوند فرمود: ثواب این مانند ثواب حزنی است که دوست داشتی کاش اسمعیل را ذبح میکردی و در راه خدا غمگین میشدی و به ثواب میرسیدی. این سخن چنانکه میبینیم غیر از آنست که گفته شود: شهادت امام (علیهالسّلام) و یارانش عوض اسمعیل است.
۳- لازم نیست در اینجا از
نسخ امر صحبت شود و بگوئیم: ابتدا ابراهیم به سر بریدن مامور شد و سپس نسخ گردید چنانکه در این باره به تفصیل سخن گفتهاند. زیرا تدبّر نشان میدهد که نسخی در کار نبوده و ابراهیم (علیهالسّلام) عین آنچه را در خواب دیده انجام داده است. آن حضرت به فرزندش گفت: من در خواب میبینم که تو را سر میبرم، نه فرمود: دیدم که سرت را بریدم. به عبارت دیگر تمام شده عمل را در خواب ندیده بود. فرق هست میان این دو که بگوئیم «اری اذبحک» و «اری ذبحتک» همان را که در خواب دیده بود در ظاهر به عمل آمد. النهایه باید گفت که آن حضرت تصوّر میکرد این عمل قهرا به انجام خواهد رسید، ولی
وحی صریح آن تصوّر را از بین برد. داستان این قربانی در تورات نیز
نقل شده است.
کعبه خانه خدا و در عین حال خانه
مردم و برای
مردم است
(اَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ).
تدبر در آیات روشن میکند که کعبه پیش از ابراهیم (علیهالسّلام) بنا شده بود. آن حضرت آن را پس از خرابی تجدید ساختمان کرد و زن و فرزندش را در آن بیابان سکونت داد در حالیکه اثری از آبادی در آنجا نبود. تا رفته رفته محلی آباد گردید و محلّ تجمع
مردم شد. آن بزرگوار در بنای کعبه و اسکان خانواده خود در آنجا جز رضای خدا نظری نداشت تفصیل این قضایا در سورههای
بقره و
ابراهیم و
حجّ مذکور است و در «کعبه» روشن خواهد شد. اعمال و مراسم فعلی حجّ، مشروح احکام و دستورهای حضرت ابراهیم است که با وحی آسمانی توسّط فرزند بزرگوار آن حضرت،
حضرت محمّد بن عبداللَّه (صلّیاللَّهعلیهوآله) پی ریزی شده است.
گذشته از آنچه تاکنون نقل شد، قرآن مبین نادرههای دیگری از ابراهیم (علیهالسّلام) آورده است.
چهار مرغ به امر پروردگار برای اطمینان هر چه بیشتر آن حضرت درباره
معاد، زنده شدند
«وَاِذۡ قَالَ اِبۡرَٰهِـۧمُ رَبِّ اَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَیٰ قَالَ اَوَلَمۡ تُؤۡمِن قَالَ بَلَیٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِی ...» (ابراهیم گفت: خدایا به من بنما که چگونه مردگان را زنده میکنی؟ گفت: آیا تو هنوز
ایمان نیاوردهای؟ گفت: آری ایمان آوردهام ولی میخواهم قلبم آرام شود ...)
کلمه
(کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی) صریح است در اینکه سؤال آن حضرت از کیفیّت احیاء بود. این مثل آنست که کسی مثلا پالایشگاه آبادان را ندیده، به او آن را تعریف میکنند او به وجود پالایشگاه یقین دارد ولی آرزو میکند که ای کاش با چشم خود آن را ببیند تا قلبش آرام و حسرتش از بین برود در
صحیح مسلم باب من فضائل ابراهیم، از ابوهریره نقل شده که رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلم) فرمود: ما به شکّ (در امور معاد) از ابراهیم احقّیم، آنگاه که گفت:
(رَبِّ اَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ اَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی)عجبا. خداوند گواهی میدهد که ابراهیم ایمان داشت ولی ابوهریره او را در امر معاد مردّد میداند و نعوذ باللَّه به رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) نسبت
شک میدهد و میگوید: او به شک از ابراهیم سزاوارتر است!! سخن ابوهریره با موازین اسلامی و با
(آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ) چگونه میسازد آیا رسول خدا در امر معاد (معاذ اللَّه) مردّد بود؟!!.
تورات در سفر پیدایش باب ۱۷ آیه ۲۴ نقل میکند: ابراهیم در نود سالگی خود را
ختنه کرد.
در
صحیح مسلم ج۴ باب فضائل ابراهیم و
بخاری جزء ۴ باب
(وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهِیمَ خَلِیلًا) از ابو هریره نقل شده که رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلم) فرمود: ابراهیم در هشتاد سالگی ختنه کرد.
به نظر میآید
ابوهریره این سخن را از
کعب الاحبار گرفته و به حضرت رسول (صلّیاللَّهعلیهوآله) نسبت داده است.
اگر در آیات ۷۵ تا ۸۴
سوره انعام دقت کنیم خواهیم دید محاوره ابراهیم (علیهالسّلام) با قوم خود درباره اصنام و در نظر به ستارگان و
ماه و
آفتاب و گفتن
(هذا رَبِّی) و بعد ابطال آن، همه در محل اصلی آن حضرت و قبل از خروج از
بابل بوده است،
تاریخ یعقوبی و
تاریخ کامل ابن اثیر و
مجمع البیان و
مروج الذهب نیز چنین نوشته است در کتاب قصص قرآن تالیف دانشمند آقای
صدر بلاغی و قصص قرآن محمد احمد جاد المولی که دانشمند محترم آقای سید محمدباقر موسوی ترجمه کرده است. این محاوره در
شهر حرّان و با ستاره پرستان آن شهر نقل شده است و آنحضرت از وطن خود خارج شده و به شهر حرّان آمده بود. معلوم نیست این مطلب از کجا گرفته شده و با ظاهر قرآن مخالف است.
مسترهاکس در
قاموس کتاب مقدّس میگوید: ابراهیم بانی و موجد و رئیس عظیم طایفه
یهود و بنی اسماعیل و سایر طوایف اعراب بود.
مخفی نماند یهود برای اینکه خود را حقّ جلوه دهند میگفتند: ابراهیم از ماست و یهودی بود.
نصاری نیز میگفتند: چون با آمدن
انجیل، دین به نصرانیّت برگشت، پس ابراهیم نصرانی است و از ما میباشد. این سخن
دروغ است، زیرا
یهودیّت و
نصرانیّت بعد از نزول تورات و انجیل پیدا شده و ابراهیم (علیهالسّلام) پیش از آن دو بود قرآن فرماید
(یَـٰٓاَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِیٓ اِبۡرَٰهِیمَ وَمَآ اُنزِلَتِ ٱلتَّوۡرَیٰةُ وَٱلۡاِنجِیلُ اِلَّا مِنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ اَفَلَا تَعۡقِلُونَ) (ای
اهل کتاب چرا در باره ابراهیم محاجّه میکنید (و هر یک او را از خود میپندارید) حال آنکه تورات و انجیل بعد از او نازل شده آیا نمیفهمید؟)
(ما کانَ اِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) صاحب قاموس کتاب مقدس در اسناد پایه گذاری یهودیّت به ابراهیم، اشتباه کرده است.
آنچه تا اینجا در باره
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) گفته شد همه استخراج از قرآن مبین است، در نقل حالات انبیاء به قرآن مجید نظر مستقلّ داریم لازم است مسلمانان در شناختن انبیاء اللَّه که مردان پاک و معلّمین بشراند دقّت بیشتر بخرج دهند و پی نقلهائی که شاید بیشتر از
اسرائیلیات باشند نروند و نیز از سنّت قطعیّه استفاده کنند. نادرههای دیگری نیز از ابراهیم (علیهالسّلام) در قرآن هست ولی ما به آنچه نقل کردیم اکتفا میکنیم هر چه تورات و ابوهریرهها در باره پیامبران پاک بگویند تا قرآن و سنت قطعیه تایید نکند اعتبار ندارد.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «ابراهیم»، ج۱، ص۴-۱۸.