امیر نوح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله به
حکومت امیر نوح در سلسله سامانی و دلایل
سقوط دولت سامانی پرداخته میشود.
با پایان یافتن حکومت نصر بن احمد سامانی دوران اقتدار و شکوفایی سیاسی سلسله سامانی سپری شد. نشانه ضعف روزافزون داخلی دولت سامانی، تغییر سریع وزرا بود. چنانکه از
سال ۳۴۲ تا ۳۴۷ق چهار وزیر یکی پس از دیگری جانشین هم شدند.
قدرت عملا از دست غیرنظامیان خارج شد و به دست سپاهیان افتاد.
علت این مساله هم این بود که امرای بعدی تحت نفوذ غلامان
ترک که دارای مشاغل عالی شده بودند، قرار گرفتند. از جمله "آلپتگین" در دوران امیرنوح نفوذ و قدرت زیادی بدست آوردند.
سامانیان که مدتها به
جنگ و
جهاد با کفار ترکستان پرداخته بودند، شمار زیادی از ترکها را
اسیر کردند و برای غلامی به
ماورالنهر آوردند و کمکم این غلامان در دربار راه یافتند و نفوذ ایشان به جایی رسید که مورد اعتماد بزرگان و شاهزادگان گردیدند و تربیت فرزندان خود را به آنها وا میگذاشتند. به علاوه سامانیان برای نگهداری سرزمینهای گسترده خود از نیروی پایانناپذیر ترکان سودجسته از میان آنها سربازان مزدور میگرفتند. بدین ترتیب شمار شایان توجهی ترک در سپاه سامانی وارد شدند و رفته رفته شمار آنها بیش از افراد ایرانی در سپاه شد و چون این گروه اهل اعمال نفوذ بودند، سرانجام برای ایرانیان خطرناک شدند. "الپتگین" که یکی از این غلامان بود نزدیک به پانصد دهکده را که شاه سامانی به او بخشیده بود، در دست داشت و دارای یک میلیون راس
گوسفند و یکصد هزار راس
اسب و
قاطر و
شتر بود و تا جایگاه فرماندهی و سپهسالاری کل رسید؛ ولی مورد
خشم دربار سامانیان قرار گرفت و به غزنین گریخت و حکومتی مستقل برای خود برپا کرد و یکی از جانشینان او در غزنه که غلامیترک به نام سکبتگین بود، سلسله
غزنویان را برپا کرد. بدین ترتیب هنگامیکه سپاه سامانی میبایستی در برابر تیرههای ترک که از
سیحون تا مرزهای چین پراکنده بودند،
دفاع نماید. چون بیشتر فرماندهان و سربازان از ترکها بودند.
نه تنها در برابر هم زبانانشان پایداری نمیکردند، بلکه آنها را به گرفتن
بخارا و سرزمینهای دیگر سامانی وامیداشتند و سرانجام هم دولت سامانی با آن فر و شکوه به دست همین ترکان ناتوان و سپس نابود شدند وجود و چیرگی ترکان به چند دلیل باعث ناتوانی و به هم ریختن شیرازه حکومت سامانی شد:
برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی، چنان چه سلسله "سبکتگین" به تنهایی تمام خاندانهای قدیم و نژاد شرق
ایران از جمله
صفاریان،
فریغونیان و
چغانیان و دیگر ایرانیان را از بین بردند و این غلامان دستپرورده ایرانیان در دولت
سامانیان و
آل بویه آنها را به پایه ناتوانی دچار کردند.
بدی دیگر غلامان ترک در حکومتهای اسلامی و ایران آن بود که اینها به دلیل آزمندی زیاد به گردآوری مال و خواسته همیشه در حال مصادره اموال مردم بی پناه بودند و آنان را به
تهمت بد دینی و بی دینی وادار به دادن اموال خود به ترکها میکردند. نتیجه این کار آن شد که اعتماد مردم از دولتها سلب شود و
فساد و بدرفتاری زورمندان بر مردم فزونی گیرد و توجه به دانش و بینش در کارها از دستگاههای کارگزاران رخت بربندد.
تاثیر بد دیگر چیره شدند غلامان ترک رواج تعصب دینی و ناتوان شدن برخی از مذاهب دیگر و نیرو گرفتن
اهل تسنن بود که ایرانیان شیعی
مذهب را خوار میشمردند و به آنان ستم و بیداد روا میداشتند و امیراسماعیل به همین انگیزه
لقب "سالار غازیان" یافت؛ ولی در قلمرو حکومتی فرقههای مذهبی آزادی کامل داشتند. در دوره سامانیان بر عکس دورههای بعد مثل غزنوی و سلجوقی فشارهای مذهبی پدیدار نبود؛ ولی در واپسین دوره شاهی "امیرنصر" در نتیجه نیرومندی و نفوذ بیش ازاندازه اسماعیلیان و گرویدن خود امیرنصر به آن مذهب ناسازگاری و دشمنی سختی بروز کرد. غلامان متعصب ترک و نگهبانان امیرسامانی بر آن شدند که امیرنصر را کشته و اسماعیلیان را کشتار همگانی نمایند و چنان که پیش از این گفته شد در این
زمان رستاخیز اسماعیلیه به صورت پنهانی درآمد.
اولین اقدام امیرنوح این بود که پدرش را زندانی کرد و برای راضی نگه داشتن پیروان
اهل سنت امر به قتل عام پیروان مذهب
اسماعیلیه داد. در
اثر این اقدام تا مدتها نهضت
قرمطیان در
خراسان فرونشانده شد. امیرنوح که از طغیان اهل سنت و ترکان متعصب هراس داشت به اقدام دیگری نیز دست زد. او به جای این که زمان امور کشوری را به دست مردی قابل و کاردان دهد، وزارت خویش را به یکی از فقها و قضات زمان که دانشمندی پرهیزگار بود؛ ولی از
سیاست و راندن امور ملکی بهره نداشت، سپرد و او یعنی "ابوالفضل بن محمد بن احمد سلمی" ملقب به "حاکم جلیل" پس از رسیدن به وزارت نوح، هم چنان اکثر اوقات را به
عبادت و
نماز و نوشتن کتب فقهی صرف کرد و کمتر به کار اداره ممالک سامانی متوجه بود. به همین جهت خرابی کلی در اساس دولت سامانی روی کرد.
دیری نگذشت که امیرنوح با مشکلات مالی مواجه شد که بعضی از آنها نتیجه سخاوت امیر پیشین و نیز چپاول خزانه در
سال ۳۳۰ برای فرونشاندن شورشی که بر
ضد امیرنصر بود، اتفاق افتاد. امیرنوح در اولین سال امارت خویش میزان مالیاتها را دو برابر کرد تا وجوه لازم را برای دستگاه اداری حکومت فراهم سازد لشگریان که مدتها بود وظیفه و مقرری خود را دریافت نکرده بودند بنای شکایت و مخالفت گذاشتند و در دفع انقلاباتی که در "
خوارزم" و "فرغانه" و "خراسان" رخ داد حسن خدمت و وفاداری نشان ندادند و دامنه اختلاف رو به گسترش گذاشت.
دلیل دیگری که باعث آشفتهتر شدن اوضاع نابسامان امیرنوح شد، سر برآوردن سلسله شیعی مذهب در غرب
ایران به نام "آل بویه" بود که بر سر تسلط "ری" و ایران مرکزی با سامانیان در رقابت بود. "
رکنالدوله دیلمی" ری را تصرف کرد. "ابوعلیاحمد چغانی" حاکم خراسان و سپهسالار اردو از طرف امیرنوح به جنگ رکنالدوله فرستاد جنگ سختی درگرفت و به علت پیوستن عدهای از سپاهیان ابوعلی به اردوی رکنالدوله، ابوعلی شکست خورد و به نیشابور گریخت. در نیشابور، "وشمگیر زیاری" که به واسطه استیلای حسن فیروزان به
گرگان از مقر حکومت خود متواری شده و به امیرنوح پناهنده شده بود و به فرمان امیرنوح ابوعلی چغانی به یاری وشمگیر شتافت و در جنگی که بین حسن فیروزان و ابوعلی درگرفت حسن فیروزان شکست خورد و وشمگیر بر تخت نشست و ابوعلی به
نیشابور بازگشت.
همزمان امیرنوح به نیشابور رسید و بار دیگر به فرمان وی ابوعلیچغانی جهت جنگ با رکنالدوله راهی ری شد که این بار رکنالدوله شکست خورد و ری به قلمرو سامانیان بازگشت.
چغانی که شورشهای مخالفان را فرومینشاند به دلیل سوءسیرت و بدرفتاری با مردم خراسان از مقامش
عزل شد و سمت وی به ابراهیم سیمجور واگذاشته شد.
ابوعلی از این اقدام امیرنوح بسیار رنجید و تصمیم گرفت بر ضد امیرسامانی
قیام کند. او سر به شورش برداشته و مدعی
سلطنت نوح شد و توسط برادرش،
ری،
همدان و شهرهای
جبل را تصرف کرد.
ابوعلی عموی امیرنوح، ابواسحاق ابراهیم بن احمد را به
شورش خواند و او را با اعلام پشتیبانی خود برانگیخت که به بخارا رود و آنجا را تصرف کند.
در
جنگ میان امیرنوح با عمویش امیر شکست خورد و ناچار به
سمرقند گریخت "ابراهیم بن سیمجور" و "قراتگین" و بسیاری از سرداران امیرنوح اسیر شدند.
به دستور ابوعلی چغانی در بخارا "ابراهیم بن احمد" به امارت برگزیده شد. اما از آنجا که در بخارا توطئهای برای دستگیری ابوعلی چغانی و بستگانش در جریان بود ابوعلی تصمیم گرفت شهر را به
آتش بکشد؛ اما به درخواست بزرگان شهر از این کار دست کشید. کمیبعد ابوعلی چغانی امارت را به "ابوجعفر محمد" برادر امیرنوح سپرد و خود به چغانیان بازگشت. پس از آن که ابوعلی چغانی بخارا را ترک کرد برخی از دشمنان ابوعلی با بدگویی از او نظر ابراهیم را نسبت به او تیره کردند. آنها به او گفتند که ابوعلی تنها برای از میان برداشتن امیرنوح با او همکاری کرده و به زودی خود او را نیز از میان برخواهد داشت. در نتیجه ابراهیم پسران سیمجور و قراتگین را
آزاد کرد.
ابراهیم نمایندهای نزد امیرنوح فرستاده از او عذرخواهی کردند. امیرنوح به آنها امان داد و خود به بخارا بازگشت.
ابوعلیچغانی در چغانیان بود که مطلع شد امیرنوح آهنگ جنگ با او را دارد. پس به
بلخ رفت و مدتی در آنجا بود و بعد در سال ۳۳۶ق به بخارا لشگر کشید. جنگی درگرفت. ابوعلی پس از جنگی سخت دوباره به چغانیان بازگشت و از امیر "ختلان" کمک گرفت. جنگی دوباره سرگرفت که پیروز میدان امیرنوح بود. از "کمیجیان" و امیر "ژاشت" در آخرین نقطه شمال شرقی خراسان بزرگ و ختلان برای ابوعلی کمک رسید.
ابوعلی سپاهی برزگ ترتیب داد و سپاهیان سامانی را در محاصره گرفت. دو طرف در سال ۳۳۷ تصمیم به
صلح گرفتند و قرار شد که ابوعلی پسر خود "ابوالمظفر" را به عنوان گروگان به بخارا بفرستد و آنگاه نوح او را از خاصان خود کرد،
و خود ابوعلی بعد از درگذشت "منصوربنقراتگین" دوباره به سپهسالاری اردوی سامانی رسید.
در سال ۳۴۲ق مقارن این احوال رکن الدوله دیلمی و پدر زنش "حسن فیروزان" بار دیگر "وشمگیر زیاری" را از "
جرجان" و "
طبرستان" راندند. امیر زیاری برای استمداد از سامانیان به خراسان پناه برد. در سال ۳۴۲ ابوعلیچغانی از طرف امیرنوح، مامور کمک به وشمگیر و جنگ با رکن الدوله شد. رکن الدوله در قلعه "طبرک" ری متحصن شد. بعد از مدت طولانی که در تحصن بود بین طرفین
صلح برقرار شد و مقرر شد رکن الدوله همه ساله مبلغ دویست هزار
دینار به امیرسامانی خراج دهد.
اما وشمگیر در نامهای ابوعلی را به سازش با آل بویه متهم کرد. در واقع زیاریان عامل تحریک این جنگ بودند. امیرنوح او را از حکومت خراسان عزل کرد و چون مجددا ابوعلی راه
عصیان را پیش گرفت امیرنوح، وشمگیر را مامور دفع وی کرد. ابوعلی ناگریز به رکن الدوله پناه برد.
در این هنگام بویهیان بر خلافت
بغداد سیطره داشتند. فرمان امارت خراسان را از خلیفه مطیع برای ابوعلی گرفتند. ابوعلی به خراسان رفت و به نام
خلیفه مطیع
خطبه خواند.
وقتی امیرنوح در سال ۳۳۳ از بخارا به مرو آمد، در آن هنگام که سپاهیان سر به شورش آورده بودند و اوضاع را آشفته کرده بودند "حاکم جلیل" وزیر امیرنوح، "احمد بن حمویه" را مسئول شورش سپاهیان خواند، «این همه احمد بن حمویه کند که تا دل تو مشغول باشد.»
اتهامات پی در پی
حاکم جلیل بر ضد احمد بن حمویه سرانجام امیر نوح را به
خشم درآورد، فرمان داد تا وی را در مقابل حاکم جلیل به ضرب
چوب از پای درآوردند. در این هنگام سپاهیان نیز از حاکم جلیل
شکایت کردند که تیمار لشگر را نداده و بیستگانی نمیپردازد. کار امیر به آشفتگی کشیده شد و سپاهیان آزرده خاطر شدند. سپاهیان به امیر گفتند اگر دست حاکم را کوتاه نکند آنها از او فاصله خواهند گرفت. «امیرنوح دستور داد حاکم جلیل را از آنجا که بود بکشیدند اندر روی و همیآوردند تا در سرای و همان جا فرمود تا بکشتندش.»
بعد از صلح میان ابوعلی و امیر نوح سامانی فردی به نام "متنبی" در قلمرو چغانیان به ادعای نبوت برخاست. «و مردی محتال بود و
فریبکار و نیرنگهای بسیار داشت از هر گونه چنان که دستاندر حوض پرآب کردی و در آنجا تشت او پر دینار شدی.»
بسیاری از مردم به دیدار او میرفتند و به وی گرویدند در این احوال نامهای به ابوعلی از دربار بخارا رسید که «کار آن متنبی را تدارک کن پیامبر سر به کوه گذاشت او را از
کوه بیرون کشیدند و سرش را بریدند و توی توبره به خدمت ابوعلی بردند.»
امیرنوح پس از ۱۲
سال و سه
ماه امارت در ماه
ربیع الاول سال ۳۴۳ درگذشت. وی را که مردی نیک سیرت بود، معاصرینش "امیرحمید"
لقب دادند.
سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «امیر نوح»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۱۷.