امامت در قرآن و سنت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله به بررسی تعدادی از آیات
و روایات در مورد
امامت در
قرآن و سنت که بین
شیعه و اهل سنت اختلافاتی در این بین هست، میپردازیم.
با توجه دلائل متقن، راه تعیین
امام منحصر در «نص» است. به این ترتیب، امام را خدا تعیین نموده
و پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) معرفی کرده است. البته پس از اثبات نخستین امام، امامان دیگر، هم با معرفی پیامبر تعیین میشوند،
و هم با معرفی امام پیشین. اکنون باید ببینیم نصوص امامت کدامند؟
۱. نصوص قرآنی
و آیات امامت
۲. نصوص روایی
و احادیث امامت
در این قسمت نصوص قرآنی امامت را مورد بررسی قرار میدهیم:
«اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ
وَ رَسُولُهُ
وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ
وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ
وَ هُمْ راکِعُونَ».
ولی شما فقط
خدا و رسول خدا و کسانیاند که
ایمان آوردند
و اقامه نماز کردند
و در حال
رکوع،
زکات دادند.
کلمه «اِنَّمَا» بر تخصیص
دلالت میکند. یعنی
ولایت بر
مسلمانان مخصوص خدا،
و پیامبر خدا
و مؤمنانی است که در
آیه توصیف شدهاند.
زمخشری در این زمینه نگاشته است:
«
وَ مَعْنَی اِنَّمَا وُجُوبُ اِخْتِصَاصِهِمْ بِالْمَولَاةِ».
معنای «انما» این است که موالات مخصوص آنها (کسانی که در
آیه ذکر شدهاند) میباشد.
در مورد این که مقصود از ولایت چیست، دو دیدگاه وجود دارد.
علمای اهل سنت آن را به معنای
محبت و نصرت،
و علمای شیعه آن را به معنای
زعامت و رهبری دانستهاند.
دلیل قول
شیعه این است که اولاً: ولایت به معنای محبت
و نصرت به پیامبر
و عدهای از مؤمنین اختصاص ندارد، بلکه امری عمومیاست. یعنی همه مؤمنین باید دوستدار
و یاور یکدیگر باشند، چنانکه
قرآن کریم میفرماید:
«
وَ الْمُؤْمِنُونَ
وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْضٍ».
ثانیاً: روایات بسیاری از طریق شیعه
و اهل سنت وارد شده که آیه در شان
علی (علیهالسّلام) نازل شده است، آنگاه که فقیری وارد
مسجد شد
و از مردم کمک خواست،
و کسی به او کمک نکرد، علی (علیهالسّلام) که در حال رکوع بود، با
دست خود به او اشاره کرد
و انگشتر خویش را به او داد، سپس آیه یاد شده، بر پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) نازل شد.
دلیل قول اهل سنت این است که این
آیه بین آیاتی واقع شده است که مسلمانان را از ولایت
اهل کتاب نهی کرده است. بنابراین، سیاق آیات قرینه است بر این که مقصود از ولایت در آیه مورد بحث نیز محبت
و نصرت میباشد.
لیکن این استدلال صحیح نیست، زیرا قرینه سیاق
دلیل ظنّی است نه
قطعی،
و دلیل ظنی در جایی قابل استناد است که دلیلی بر خلاف آن نباشد. در اینجا نیز
و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرینه سیاق مخالف است، بنابراین، در این صورت نمیتوان به آن استناد کرد.
اگر آیه در شان علی (علیهالسّلام) نازل شده است، چرا عبارت جمع «الذین آمنوا» به کار رفته است؟
به کار بردن لفظ جمع در مورد یک فرد به قصد تعظیم
و تکریم
و در کلام عرب
و غیر آن رایج است.
نیز ممکن است
حکمت آن تشویق مؤمنان به
انفاق در راه خدا باشد، که حتی در حال
نماز نیز از آن
غفلت نکنند.
چگونه
امام علی (علیهالسّلام) متوجه
فقیر شد، با اینکه در حال خواندن نماز بود
و آن حضرت در حال نماز جز به
خدا به چیز دیگری توجه نمیکرد، چنانکه نقل شده است، تیری به پایش رفته بود
و او طاقت تحمل درد جراحی آن را نداشت، تا این که در حال نماز آن را از پای او بیرون آوردند؟!
توجه به فقیر
و صدقه دادن به او کاری پسندیده
و عبادت است،
و خود نوعی توجه به خدا است. بنابراین، مایه عیب
و نقص نخواهد بود. آن چه شایسته مقام اولیای الهی نیست، منصرف شدن از خدا به غیر خداوند است.
و اصولاً ممکن است این کار به خواست خداوند انجام شده تا هم اهمیت انفاق نشان داده شود،
و هم زمینهای برای نزول آیه ولایت فراهم گردد.
«یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ
وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ
وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ».
ای پیامبر آن چه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ کن، اگر این کار را انجام ندهی، رسالت خدا را ابلاغ نکردهای،
و خدا تو را از خطر مردم حفظ میکند، به درستی که خدا کافران را هدایت نمیکند.
مفاد این آیه شریفه آن است که دستوری از جانب خدا بر پیامبر نازل شده بود،
و پیامبر از ابلاغ آن بیمناک بود، ولی خداوند با تاکید خاصی او را به ابلاغ آن فرمان داد
و مطمئن ساخت که در این راه خطری متوجه او نخواهد بود.
و اینکه این دستور به قدری اهمیت دارد که
تبلیغ نکردن آن به منزله تبلیغ نکردن اصل
رسالت است:
«
وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
بدیهی است
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) هیچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبلیغ رسالت الهی کوتاهی نکرده است. بنابراین، ترس او از این جهت نبوده است، آنچه در اینجا به نظر درست میآید این است که این دستور در برگیرنده حکمی بوده که ممکن بود به شان
و موقعیت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) در اذهان عدهای از مسلمانان صدمه وارد کند، یعنی مشتمل بر حکمی بوده است که در ظاهر امر در برگیرنده نفع شخصی یا قومی برای آن حضرت بوده است.
این
حکم به
قرینه روایات بسیار که در شان نزول آیه وارد شده است، همان
ولایت و رهبری
علی (علیهالسّلام) بوده است؛ زیرا در روایات
شان نزول آمده است که این آیه در جریان
غدیرخم نازل شده است. از اینرو،
ابلاغ این حکم میتوانست این ذهنیت را برای برخی از مسلمانان ایجاد کند که پیامبر نیز مانند فرمانروایان بشر است که بستگان خود را به عنوان جانشین خویش تعیین میکنند، به ویژه آنکه در میان مسلمانان عده زیادی افراد
منافق وجود داشتند که از چنین فرصتهایی، بهترین بهرهبرداری را به نفع مقاصد خود مینمودند.
از سوی دیگر، وجود یک رهبر لایق
و با
کفایت برای حفظ
اسلام بسیار مهم
و تعیین کننده،
و عدم وجود آن برای اسلام خطرساز است، از اینرو، نفی ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نکردن آن کاملاً استوار
و حساب شده است.
بنابراین، با توجه به قراین زیر به دست میآید که حکم مورد نظر در این آیه، همان ولایت
و امامت علی (علیهالسّلام) است:
۱. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) از ابلاغ این حکم بیمناک بوده است،
و ترس آن حضرت مربوط به مقام
رسالت بوده است، نه خطر جانی
و مانند آن.
۲. علی (علیهالسّلام) پسر عمو
و داماد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) بود،
و تعیین او به عنوان رهبر اسلامی پس از پیامبر میتوانست این ذهنیت را ایجاد کند که مقام نبوت همانند مقام
سلطنت و فرمانروایی معهود در میان بشر است.
۳. در میان مسلمانان افراد منافقی بودند که از هر فرصتی برای رسیدن به مقاصد
شوم خود استفاده میکردند.
۴. نقش رهبری لایق در حفظ اسلام، دستاورد رسالت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله)
و بسیار تعیین کننده است. بنابراین، به جا است که عدم ابلاغ آن با عدم ابلاغ اصل رسالت یکسان دانسته شود.
۵. روایات بسیاری وارد شده است که آیه در جریان غدیرخم
و در رابطه با مسئله ولایت وامامت علی (علیهالسّلام) نازل گردیده است. «جهت آگاهی از روایات وارد در شان نزول آیه به الغدیر رجوع شود.»
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ
وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ
وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دِیناً».
امروز کافران از
دین شما ناامید شدند پس از آنان نترسید بلکه از من بترسید، امروز دین شما را کامل
و نعمت خود را بر شما تمام کردم
و از
اسلام به عنوان یک دین برای شما راضی شدم.
این آیه کریمه تصریح دارد بر این که در
تاریخ اسلام و در عصر رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) روزی بوده که در آن واقعهای رخ داده است که چند ویژگی داشته است:
۱. کافران از اینکه بتوانند دین اسلام را از بین ببرند ناامید شدند.
۲. در این صورت، مسلمانان نباید از ناحیه خطر کافران بر دین اسلام بیمناک باشند، بلکه باید از سنن
و قوانین الهی بیمناک باشند، که چه بسا رعایت نکردن آنها به دین آنان صدمه وارد نماید.
۳. در آن روز دین، کامل گردید.
۴. نعمت الهی بر
مسلمانان به مرحله نهایی رسید.
۵. دین اسلام با آن قانون
و دستور ویژه، مورد
رضایت خداوند قرار گرفت.
اکنون باید دید آن روز چه روزی بوده؟
و دستوری که در آن روز از جانب خدا بر پیامبر نازل گردیده
و آن حضرت آن را به مسلمانان ابلاغ کرده چه بوده است که این همه آثار مهم را به دنبال داشته است؟
از مراجعه به
قرآن کریم و تاریخ اسلام به دست میآید که
کافران با ترفندهای مختلف با پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) مخالفت
و مبارزه نمودند، ـ گاهی از راه
تطمیع، گاهی با طرح نقشه کشتن ناگهانی پیامبر،
و بالاخره از راه جنگهای مختلف ـ ولی نتیجهای نگرفتند،
و آخرین نقطه امید آنها این بود که چون پیامبر
فرزند پسر ندارد. بنابراین، پس از آنکه
وفات کرد کسی که مطابق سنتهای رایج بشری
و نیز سنن
جاهلیت بتواند جانشین او شود، وجود ندارد. در این صورت آنان خواهند توانست به اهداف خود دست یابند.
بنابراین، آن چه میتوانست آنان را ناامید کند تعیین جانشینی لایق
و باکفایت از جانب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) بود، از اینرو باید گفت: روز موردنظر در آیه شریفه، همان روز غدیرخم است که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله)
ولایت و امامت علی (علیهالسّلام) را در میان جمع عظیمی از مسلمانان اعلان کرد، چنانکه روایات فراوانی در مورد شان نزول آیه در رابطه با جریان غدیرخم وارد شده است.
و از طرفی در آن تاریخ (ذیحجه سال دهم هجری) همه یا اکثریت برنامههای اسلامی در زمینههای
عبادت و مسایل گوناگون زندگی فردی
و اجتماعی بیان شده بود،
و از نظر قانونگذاری نقصان
و کاستی وجود نداشت، بلکه نقصان آن از نظر رهبری لایق
و باکفایت بود که بتواند پس از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) راه او را ادامه دهد،
و قوانین اسلامی را به خوبی اجرا نماید.
و این کاستی با نصب علی (علیهالسّلام) به امامت، جبران،
و دین تکمیل گردید،
و بدیهی است که چنین دینی مورد
رضایت خداوند میباشد. امامت علی (علیهالسّلام) اگر چه پیش از آن برای مسلمانان در
مدینه و حوالی آن بیان شده بود، ولی در یک مراسم رسمی
و در میان آن انبوه جمعیت از شهرهای مختلف دنیای اسلام اعلان نشده بود
و بسیار بهتر بود که در میان چنین جمعیتی دوباره اعلان گردد.
اما این که چرا مسلمانان باید نسبت به دین خود از خدا بترسند، برای آن است که یکی از سنتهای الهی این است که هر نعمتی را که به بندگان خود میدهد، در صورت
کفران نعمت و ناسپاسی از آنان میگیرد، چنانکه میفرماید:
«ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».
بر این پایه، اکنون که خدا
نعمت خود را از طریق
ولایت بر مسلمانان تمام نموده است، به آنان
هشدار میدهد که مبادا نسبت به این نعمت بزرگ ناسپاسی کنند؛ چرا که در آن صورت گرفتار
عذاب سخت الهی خواهند شد،
و از
سعادت ابدی محروم خواهند گردید. چنانکه میفرماید:
«
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَاِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ».
برخی از نصوص امامت در
قرآن کریم را بررسی کردیم، در این قسمت به بررسی پارهای از نصوص امامت در
سنت میپردازیم.
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در سال دهم هجرت، آهنگ
سفر حج نمود
و تصمیم خود را به مسلمانان
مدینه و شهرهای دیگر اعلان کرد، از اینرو، جمعیت بسیاری عازم حج شدند. مورخان تعداد کسانی را که از مدینه، آن حضرت را به سوی
مکه همراهی کردند، مختلف نقل کردهاند، کمترین عدد نود هزار نفر. «یکصد
و چهارده هزار، یکصد
و بیست هزار، یکصد
و بیست
و چهار هزار نیز نقل شده است، البته تعداد کسانی که آن سال با آن حضرت به
زیات خانه خدا آمده بودند، بیش از ارقام یاد شده است، زیرا علاوه بر مسلمانان مدینه، مسلمانان مکه،
و نیز عدهای از
یمن همراه با علی (علیهالسّلام) به حج آمده بودند.»
پس از انجام
مراسح حج، پیامبر با مسلمانان مکه را ترک گفتند
و روز هجدهم ذیحجه به
غدیرخم رسیدند، آنجا نقطهای بود که راه مدینه از راههای شهرهای دیگر چون
عراق و مصر جدا میشد. پیامبر دستور دارد تا کاروان زایران خانه خدا همانجا توقف کنند. وقتی همه جمع شدند،
نماز ظهر را به
جماعت به جای آوردند، آنگاه پیامبر در میان جمعیت بر منبری که از جهاز شترها ساخته بود، ایستاد
و خطبهای را ایراد کرد، آنگاه فرمود: آیا صدای مرا میشنوید. گفتند: آری.
پیامبر فرمود: من پیشاپیش شما در کنار حوض (کوثر در
قیامت) قرار خواهم گرفت،
و شما بر من وارد خواهید شد، پس بیاندیشید که پس از من با
ثقلین چگونه رفتار خواهید کرد؟
در این هنگام از میان جمعیت ندایی برخاست که «ثقلین» چیستند؟
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) پاسخ داد: یکی، ثقل بزرگتر یعنی
قرآن است؛
و دیگری ثقل، کوچکتر یعنی
عترت و خاندان من میباشند.
خداوند به من
خبر داده است که آن دو از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض نزد من آیند، پس بر آنان پیشی نگیرید
و از آنان فاصله نگیرید که هلاک خواهید شد.
آنگاه
دست علی (علیهالسّلام) را گرفت
و بهاندازهای بالا برد که زیر بغل هر دو نمایان شد،
و همه حاضران او را شناختند، پس گفت: ای مردم، چه کسی بر
مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است؟
گفتند: خدا
و پیامبرش داناترند.
پیامبر فرمود: خدا، مولای من
و من مولای مؤمنین هستم
و بر آنان از خودشان سزاوارترم. سپس سه یا چهار بار این جمله را تکرار نمود:
«مَنْ کُنْتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌّ مُوْلاهُ»
هر کس من مولای او هستم، علی (علیهالسّلام) مولای او است.
آنگاه در حق او
و دوستان
و یاران او
دعا کرد،
و هنوز جمعیت متفرق نشده بود که
جبرئیل بر پیامبر نازل شد
و آیه «الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...» را بر او
تلاوت کرد،
و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) بر این نعمت بزرگ الهی
تکبیر گفت،
و مؤمنین پیشاپیشِ همه
ابوبکر و عمر، منصب
ولایت را به علی (علیهالسّلام)
تبریک گفتند.
حدیث غدیر از
احادیث متواتر است
و پیش از صد نفر از بزرگان
صحابه آن را
روایت کردهاند،
و از نظر سند تردیدی در آن نیست، آن چه مورد اختلاف
شیعه و اهل سنت است، معنای ولایت در حدیث است:
۱. اهل سنت آن را به ولایت
نصرت و محبت،
تفسیر کردهاند.
۲. شیعه آن را ولایت
زعامت و رهبری میدانند.
علمای شیعه دلایل
و شواهد بسیار بر اثبات مدعای خود ذکر نمودهاند که برخی را یادآور میشویم:
قرینه اول: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) قبل از این که ولایت علی (علیهالسّلام) را مطرح کند، مسئله ولایت خود بر مؤمنین
و این مطلب را که او بر آنان از خودشان برتر است بیان نمود،
و این میرساند که مقصود از ولایت امامت
و رهبری است.
قرینه دوم: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) قبل از بیان ولایت علی (علیهالسّلام) از مرگ قریب الوقوع خود خبر داد. این نکته بیانگر آن است که مسئله ولایت علی (علیهالسّلام) مربوط به پس از وفات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) است،
و آن چیزی جز امامت
و رهبری نخواهد بود.
قرینه سوم: پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) قبل از مطرح کردن ولایت علی (علیهالسّلام) از حاضران خواست تا به
توحید،
رسالت و معاد شهادت دهند،
و این نکته نشانگر آن است که ولایت امری است که در ردیف
اصول اعتقادی یاد شده قرار دارد، یعنی در
حقیقت در امتداد رسالت
و نبوت است.
قرینه چهارم: پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در پایان بر اینکه خدا با ولایت علی (علیهالسّلام) دین را کامل
و نعمت خود را بر مسلمانان تمام کرده
و از دین آنان
راضی گردیده است، تکبیر گفت.
بدیهی است ولایت علی (علیهالسّلام) آنگاه چنین جایگاه مهمی را دارد که به معنای امامت
و رهبری باشد، یعنی چیزی که در حقیقت علی مبقیه اسلام است.
قرینه پنجم: متوقف ساختن کاروان حج در هوای بسیار گرم
و شرایط طاقتفرسا، برای درخواست یک مطلب عادی
و روشن، کاری حکیمانه
و متناسب با مقام پیامبر بزرگوار اسلام (صلّیاللهعلیهوآله) نیست، کاری که اگر از یک فرد عادی سر زند، نزد عاقلان مستحق ملامت
و نکوهش است، تا چه رسد به پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) که
عقل کل بوده است. بنابراین، معنای معقول ولایت با در نظر گرفتن آن شرایط
و حالات، چیزی جز امامت
و رهبری نخواهد بود.
قرینه ششم:
تهنیت و تبریک گفتن مؤمنان ـ
و پیش از همه ابوبکر
و عمر ـ خود
دلیل روشن دیگری بر این است که مقصود از ولایت صرفاً نصرت
و دوستی نبوده است؛ زیرا بیان این مطلب که علی (علیهالسّلام)
دوست و یاور
مسلمانان است، چیزی نبود که به آن حضرت اختصاص داشته
و در خور تبریک گفتن باشد، در حالی که امامت
و رهبری مقامی ویژه
و فوقالعاده است،
و جا دارد به کسی که توسط پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) به این مقام نایل گردد، تبریک
و تهنیت گفته شود.
قرینه هفتم: محدثان
و مفسران نقل کردهاند که فردی به نام «
حارث بن نعمان» پس از آنکه از جریان
غدیرخم و نصب علی (علیهالسّلام) به مقام
ولایت آگاه شد، نزد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) آمد
و گفت: از ما خواستی تا به یگانگی خدا
و رسالت تو شهادت دهیم،
و ما را به
جهاد،
حج،
نماز،
روزه و زکات دستور دادی
و ماهمه را پذیرفتیم، ولی تو به اینها راضی نشدی تا اینکه این جوان را ولی ما قرار دادی، آیا این کار به رای تو انجام گرفته یا دستور خدا چنین بوده است؟
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) فرمود: سوگند به خدای یکتا، که این کار طبق دستور خدا انجام گرفته است.
حارث بن نعمان روی برتافت
و دست به
آسمان بلند کرد
و گفت: خدایا، اگر این کار به امر تو بوده است هم اکنون عذابی بر من فرو فرست، ناگهان سنگی بر فرق او فرود آمد
و در دم
هلاک شد،
و در این هنگام
آیه «سَاَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»
نازل شد. «
و علامه امینی نام سی نفر از بزرگان
اهل سنت که این واقعه را نقل کردهاند، ذکر نموده است.»
محدثان
و مورخان نقل کردهاند که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در موارد مختلف، از جمله در جریان
غزوه تبوک، خطاب به علی (علیهالسّلام) فرمود:
«انت مِنی بمنزلة هارون مِن موسی اِلا اَنهْ لا نبی بعدی».
نسبت تو به من مانند نسبت
هارون به
موسی (علیهماالسّلام) است با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد بود.
این روایت نیز از روایات
متواتر است،
و از نظر اعتبارِ سند قابل تردید نیست، بلکه سخن در مفاد آن است:
۱. از نظر اهل سنت مقصود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) بیان علاقمندی خاص خود به علی (علیهالسّلام) بوده است،
و اینکه او نزدیکترین
و محبوبترین افراد نزد اوست، همانگونه که هارون (علیهالسّلام) از نزدیکترین
و محبوبترین افراد نزد حضرت موسی (علیهالسّلام) بود.
۲. از نظر شیعه مقصود مقام وصایت
و جانشینی است، یعنی همانگونه که هارون هنگام رفتن موسی به
میقات، جانشین او گردید،
و اگر پس از موسی (علیهالسّلام) نیز زنده میماند، رهبری قوم او را برعهده میداشت، علی (علیهالسّلام) نیز جانشین پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآله) است، چنانکه در
غزوه تبوک نیز او را جانشین خود ساخت
و کارهای خود را به او سپرد.
استدلال شیعه در وجه دلالت این
حدیث بر جانشینی علی (علیهالسّلام) این است که
قرآن کریم یادآور میشود که حضرت موسی (علیهالسّلام) از خداوند درخواست نمود که برادرش هارون را وزیر
و پشتیبان،
و در امر رهبری وی را با او
شریک نماید، چنانکه میفرماید:
«
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ اَهْلِیهارُونَ اَخِی اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی
وَ اَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی».
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت، چنانکه میفرماید:
«قالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی».
و در جای دیگر درباره جانشینی هارون برای موسی (علیهالسّلام) میفرماید:
«
وَ قالَ مُوسی لِاَخِیهِهارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی».
بدیهی است اگر موسی (علیهالسّلام) بار دیگر نیز به میقات
و یا به
مسافرت میرفت، نیازی نبود که در مورد خلافت
و جانشینی هارون (علیهالسّلام) سخنی بگوید، نصب وی به خلافت در نوبت پیشین بر جانشینی او در نوبتهای بعد دلالت میکرد، چنانکه اگر به فرض او پس از موسی (علیهالسّلام) زنده میماند نیز جانشین وی بود،
و رهبریِ
بنیاسرائیل را بر عهده داشت.
حدیث منزلت نیز همه منزلتهای هارون را برای علی (علیهالسّلام) اثبات کرده است، جز مسئله
نبوت. بنابراین، دقت در این حدیث میرساند که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) با این بیان جانشینی خود را در مسئله رهبری مسلمانان تعیین کرده است.
وقتی آیه شریفه «
وَ اَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْاَقْرَبِینَ».
بر پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) نازل شد، آن حضرت خویشاوندان خود را به منزل
ابوطالب،
دعوت کرد. آنانکه حدود چهل نفر بودند، در منزل ابوطالب گرد آمدند. پس از آنکه از آنان پذیرایی شد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) روی به آنان کرد
و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، در بین
عرب هیچ جوانی بهتر از آن چه من برای شما آوردهام نیاورده است، زیرا من چیزی را آوردهام که
خیر دنیا و آخرت شما را در بردارد. خداوند مرا برانگیخته است تا شما را به سوی او فراخوانم. کدام یک از شما مرا در اینباره کمک میکند تا
وصی و جانشین من باشد؟
آنان
سکوت اختیار نمودند، در این هنگام علی (علیهالسّلام) برخاست
و پشتیبانی خود را اعلان نمود، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) فرمود: او وصی
و جانشین من خواهد بود، پس سخن او را بشنوید
و از او
اطاعت کنید.
علاوه بر محدثان شیعه، بسیاری از محدثان
و مورخان
اهل سنت نیز این حدیث را
روایت کردهاند.
شیخ سلیم بشری «وی از اساتید
الازهر بوده است،
و کتاب
المراجعات نتیجه نوشتههایی است که میان او
و امام
شرفالدین عاملی مبادله شده است.» میگوید: درباره رجال این حدیث بحث
و بررسی کردم، همگی از
ثقات و افراد مورد اعتمادند،
و از طرق مختلف روایت شده است، بدین جهت به درستی آن
ایمان دارم.
دلالت این حدیث بر مسئله
خلافت جای تردید نیست، زیرا بر آن تصریح نموده است، چیزی که هست در اینجا دو احتمال وجود دارد که لازم است مورد بررسی قرار گیرد.
۱. خلافت مورد بحث در این حدیث، خلافت بر خویشاوندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) است، نه خلافت بر عموم مسلمانان؛ لیکن باید توجه داشت که هر کس خلافت علی (علیهالسّلام) برخویشاوندان پیامبر را پذیرفته است، خلافت او را بر عموم مسلمانان نیز پذیرفته است،
و هر کس
خلافت خاصه را رد کرده،
خلافت عامه را نیز رد کرده است. بنابراین، این احتمال، مخالف
اجماع مسلمانان
و مردود است. گذشته از این، ملاک خلافت خاصه
و عامه یک چیز بیش نیست، از اینرو، تفکیک این دو از یکدیگر پذیرفته نیست.
۲. آن چه در این
حدیث آمده است، خلافت علی (علیهالسّلام) است، نه خلافت بلافصل او.
و این با عقیده اهل سنت نیز سازگار است، زیرا آنان علی (علیهالسّلام) را چهارمین
خلیفه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) میدانند؛ لیکن باید توجه داشت که این احتمال برخلاف ظاهر چنین خطابی است؛ چرا که از نظر قواعد محاوره هرگاه فرمانروا یا رهبری، کسی را به عنوان جانشین خود برگزیند مفاد آن جانشینی بلافصل است.
و اگر مقصود غیر از آن باشد، باید قرینهای متصل یا منفصل اقامه کند، چنانکه مثلاً
ابوبکر بر بلافصل بودن خلافت
عمر تصریح نکرد، با این حال از نظر اهل سنت شکی در این که مقصود جانشینی بلافصل بوده است، وجود ندارد.
اگر این نصوص مربوط به خلافت
و امامت علی (علیهالسّلام) میباشند،
و به راستی پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) آن حضرت را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است، چرا خلفای سهگانه
و جمعی از
صحابه با آن مخالفت کردند.
به عبارت دیگر: پذیرفتن نظریه
شیعه مستلزم این است که جمع کثیری از صحابه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) با دستور او مخالفت کرده باشند،
و چنین فرضیهای با آنچه
تاریخ درباره وفاداری صحابه نسبت به پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) گزارش میدهد، سازگار نیست.
در پاسخ این اشکال دو نکته را یادآور میشویم:
۱. به گواهی تاریخ عدهای از صحابه، علی (علیهالسّلام) را خلیفه بلافصل پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) میدانستند،
و در آغاز نیز با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. «
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه)، نام دوازده تن از آنان را با احتجاجاتشان بر
امامت علی (علیهالسّلام) در کتاب
خصال نقل کرده است.» هر چند به پیروی از امام علی (علیهالسّلام) بعداً روش مسالمت
و سکوت را برگزیدند. این گروه افرادی چون
سلمان،
ابوذر،
عمار و مقداد (رضواناللهتعالیعلیهم) بودند که از چهرههای برجسته صحابه به شمار میروند،
و قطعاً نمیتوان رای آنان را در این مسئله نادیده گرفت.
۲. به گواهی تاریخ برخی از صحابه حتی در زمان خود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) از دستورات او سرپیچی میکردند. یکی از روشنترین موارد، آنجا بود که با دستور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) مبنی بر آوردن قلم
و کاغذ برای اینکه مطلب بسیار مهمیرا برای آنان بنویسد،
و نیز مخالفت با دستور
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) به پیوستن به سپاه «
اُسامة بن زید» را میتوان نام برد. «جهت آگاهی از مخالفتهایی که از طرف برخی صحابه با پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در زمان
حیات آن حضرت شده است به کتاب
الاجتهاد و النص تالیف امام
شرفالدین عاملی رجوع شود.» در مورد انگیزه این مخالفتها وجوهی گفته شده است. وجهی که با مبانی
اهل سنت نیز قابل قبول است همان است که «امام شرفالدین» در پاسخ «شیخ بشری» بیان کرده
و مورد قبول وی نیز واقع شده است،
و آن این که عدهای از صحابه در مواردی که مربوط به امور عبادی از قبیل
نماز،
روزه و مسایلی از این قبیل بوده است، دستورات پیامبر را بدون چون
و چرا اجرا میکردند؛ اما در امور مربوط به مسایل اجتماعی
و سیاسی مانند
جنگ و صلح،
و رهبری، چنین اطاعت
و انقیادی را بر خود لازم نمیدانستند بلکه به رای
و اجتهاد خود عمل میکردند.
در این مورد نیز رای
و اجتهاد آنان بر این بود که چون علی (علیهالسّلام) در جنگها بسیاری از افراد
قریش و مخالفان پیامبر را کشته است، ممکن است
تعصبات جاهلی آنان را برانگیزد
و از او
اطاعت نکنند؛
و یا به خاطر این که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) او را بر دیگران برتری میداد،
حسادت او را در دل داشته
و رهبری او را خوش ندارند.
و توجیهاتی از این قبیل.
البته روشن است که این احتمالات ارزش علمیرو عملی نداشته
و از قبیل اجتهاد در مقابل نص است، ولی اگر بخواهیم مخالفت عدهای از صحابه را با نصوص امامت به گونهای توجیه کنیم که با مبانی اهل سنت نیز سازگار باشد، این تنها راه است.
در هر حال، صحابه دارای مقام
عصمت نبودهاند تا عمل آنان بر ما
حجت شرعی باشد
و به خاطر آن از نصوص قرآن
و سنت که حجت شرعی میباشند، دست برداریم.
چرا علی (علیهالسّلام) برای گرفتن
حق خود
قیام نکرد؟ آیا او از جان خود بیمناک بوده است، در حالیکه این احتمال با توجه به
شجاعت و دلاوریهای او در جنگهای صدر اسلام، مردود است؟!
امت اسلامی در آن زمان از چند جهت دچار مخاطره بود:
یکی، از جهت قدرتهای بزرگ خارجی چون
روم و ایران، زیرا خطر آنها تا آنجا بود که پیامبر در آخرین لحظات عمر مبارک خود سپاه اسامه را برای مقابله با حمله احتمالی سپاه روم گسیل داشت.
از سوی دیگر، خطر
منافقین در داخل جامعه اسلامی یکپارچگی امت اسلامی را
تهدید میکرد.
بدیهی است در چنین شرایطی اگر امام علی (علیهالسّلام) برای گرفتن حق خود قیام میکرد،
آتش جنگ داخلی شعلهور میشد،
و چه بسا کیان اسلام
و قرآن صدمه جبران ناپذیر میدید.
از اینرو، امام علی (علیهالسّلام) امر مهم را فدای امر اهم کرد
و راه
مسالمت و سکوت را برگزید، تا در فرصت مناسب حقیقت را بر مسلمانان روشن سازد، چنانکه خود آن حضرت بر این مطلب تصریح کرده است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «امامت در قرآن و سنت» ۹۵/۰۴/۳۰.