الفاظ (اصول)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ـــ اَلْفاظ، عنوان بخشی از بدنه اصلی
اصول فقه که به عنوان مقدمهای برای
استنباط احکام شرع از
ادله ، به بررسی مباحث لفظی میپردازد.
ـــ الفاظ،
اصوات خارج شده از
دهان است.
لفظ،
صوتی است که از دهان خارج میگردد (معتمد بر مخرج فم میباشد) خواه دارای معنا باشد (
مستعمل) و خواه بی معنا باشد (
مهمل)؛ «اللفظ ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه مهملا کان او مستعملا».
الفاظ، به لحاظهای مختلفی تقسیم میشود:
۱. از لحاظ
موضوع له- و معنا- ، به متحد المعنی و متکثر المعنی؛
۲. از لحاظ
وضع، به مهمل و مستعمل؛
۳. از لحاظ
ظهور و خفای معنا، به واضح الدلالة و خفی الدلالة؛
۴. از لحاظ رابطه معانی، به
متباین و
مترادف؛
۵. از لحاظ
استعمال، به صریح و
کنایه.
مبحث الفاظ در کتب اصول فقه همواره به عنوان بخش آغازین مطرح بوده، و چگونگی ارتباط آن با
علم اصول و گنجیدن آن در تعریفهایی که از علم اصول ارائه شده، مورد بحث بوده است. با وجود تأخری که احساس میشود مباحث الفاظ از نظر رتبه نسبت به مباحث ادله داشته، و تنها به عنوان یک ضرورت به
دانش اصول افزوده شده است، در نگاه تاریخی مباحث الفاظ از کهنترین مباحث علم اصول بوده، و پیدایی آن تأخر زمانی نسبت به مباحث ادله نداشته است.
در نگرشی گذرا بر پیشینه این اصطلاح باید گفت که در آغاز
سده نخست هجری، لفظ به معنای مورد نظر، شناخته نیست و چنین کاربردی نه در
قرآن کریم و نه در احادیث نبوی مضبوط در متون اصلی
حدیث دیده نمیشود. کاربرد الفاظ در معنای اصطلاحی و تقابل آن با معانی از سده ۲ق رواج یافته است و نمونههایی از آن در عبارات منقول از عمرو بن عبید، محمد بن مناذر و بشر بن معتمر دیده میشود.
پیش از آنکه دانش اصول به عنوان دانشی با حوزه معین تدوین گردد، و قبل از آنکه اصطلاح «الفاظ» کاربرد یافته باشد، نفس مباحث الفاظ از همان سده نخست هجری، پیوندی مستقیم با برداشتهای عالمان از متون دینی داشته است، به ویژه در برخورد با کتاب، عالمان سده نخست هجری، در صورت وجود احادیثی معتبر در
تخصیص و
تفسیر ، استناد به عمومات و
ظواهر کتاب را روا نمیشمردهاند و این نکته در قالب نظریاتی کوتاه، ولی رسا از برخی تابعان چون سعید بن جبیر و نیز از ائمه ـ عليهمالسلام ـ نقل شده است.
در نگاهی گذرا بر
تاریخ شکلگیری مبحث الفاظ، باید یادآور شد که اینگونه مباحث در مراحل نخستین، ارتباط مستقیمی با دلیل کتاب داشته، و به تدریج جای خود را در کاربردهای مربوط به سنت نیز گشوده است. پس از تدوین علم اصول نیز، در طول مدتی افزون بر ۱۲
قرن ، اصول فقه در سیر تحول خود، بارها در طبقهبندی مباحث و تعریف نسبت بخشها با یکدیگر با تغییراتی مواجه بوده، و همین تغییرات تا اندازهای
فلسفه وجودی مباحث الفاظ در علم اصول را با پرسش مواجه نموده، و گاه برخی از مباحث پدید آمده در دامان مباحث الفاظ را به بخشهایی دیگر از دانش اصول واگذار کرده است. در حد فهرستی غیر تاریخی از موضوعات مطروح در مباحث الفاظ، میتوان به مسائلی چون
وضع ،
مشتق ، اوامر و نواهی،
عام و خاص ،
مطلق و مقید و
مجمل و مبین اشاره کرد، اما باید توجه داشت که تمامی این مباحث، به طور همزمان به دانش اصول راه نگشودهاند. مبحث وضع، تنها بخشی از مباحث الفاظ اصول است که با مباحث الفاظ در
منطق مشابهتهایی دارد، اگرچه در برخی ابعاد مانند تشخیص حقیقت و مجاز توسعهای دور از مقایسه یافته است. این مبحث در اصول نسبت به مجموعه مباحث الفاظ گونهای مدخل تلقی میشود، اما دیگر مباحث لفظی
علم اصول را بدون اینکه به صراحت چنین تقسیمی وجود داشته باشد، میتوان به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست مباحث مربوط به تفسیر برخی از گونههای لفظی است که لفظ را به طور مستقل مورد مطالعه قرار میدهد و مسائلی چون مشتق، اوامر و نواهی را شامل میگردد؛ و بخش دوم مباحث مربوط به
تفسیر تطبیقی الفاظ است که در آنها رابطه بین الفاظ مرتبط موضوع گفتوگوست و مسائلی چون عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین را در برمیگیرد.
در تاریخ معارف بشری،
زبان به عنوان ابزاری برای انتقال و تدوین آموزشها نقش مهمی ایفا کرده، و از همین رو به خصوص در
علوم انسانی ، مطالعه زبان جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده است. افزون بر زبانشناسی که به طور مستقیم مطالعه زبان را موضوع خود قرار داده، بررسی مسائل مربوط به زبان در رشتههای دیگر علوم انسانی نیز به گونههای مختلف جایگاهی داشته است و در این میان معارف دینی نیز نباید از این قاعده مستثنا تلقی گردد. اگرچه
دین را در نگاه نخست با الفاظ و پدیدههای زبانی کاری نیست، اما از آنجا که مهمترین راه برقراری ارتباط برای نوع بشر زبان است، برای آورندگان دین نیز راهی جز این نبوده است که پیامهای وحیانی را در قالب زبان به مردمان فروخوانند. بدینترتیب، آنچه از
وحی در اختیار عموم پیروان قرار میگیرد، گونهای «نزول یافته» یا فرود آمده در قالب لفظ به زبانی چون عربی، عبری یا سریانی است. این نکته، مسألهای است که از روزگار کهن مورد توجه عالمان مذاهب بوده است و از متکلمان
مسلمان ، کسانی چون ابنکُلاّب در
سده ۳ق به بررسی آن پرداختهاند.
حقیقت این است که در برخورد با متون دینی مبتنی بر وحی، مانند هر متن دیگر فهم مطالب در گرو آن است که معنای لفظ فهمیده شود، به عبارت دیگر تا میان لفظ و معنا رابطهای قابل فهم برقرار نشود و به اصطلاح «دلالت» صورت نگیرد، چیزی از عبارت فهمیده نخواهد شد. این نکته که لفظ با متن و با معنای فهمیده شده در
ذهن خواننده پیوستگی مستقیم دارد، موجب میگردد تا در مسأله دلالت و فهم متون گونهای از نسبیت پدید آید و همین فرایند است که زمینه را برای پیدایی «هرمنوتیک»، یا مطالعه اصول روششناختی
تفسیر (به خصوص درباره کتاب مقدس) ایجاد کرده است. به طور مشخص، همان انگیزهای که در مقام فهم متون دینی، در جوامع غربی منجر به شکلگیری هرمنوتیک شده است، در جهان
اسلام نیز در پدیداری مباحث الفاظ اصول مؤثر بوده است، اگرچه این دو حوزه معرفتی تمایزهای آشکاری نیز با یکدیگر داشتهاند.
یکی از بارزترین این تمایزها این است که الفاظِ
اصول فقه ، افزون بر چهره تفسیر متون دینی، از آن رو که ابزاری برای
دانش فقه بوده، در حقیقت وظیفه «تفسیر قانون» را نیز برعهده داشته است، در حالی که
هرمنوتیک در محیط غرب، در دامان مباحث اعتقادی پدید آمده، و مستقیماً به مباحث حقوقی راه نداشته است. فارغ از نگرشی تطبیقی، در یک نگاه درونساختاری به
معارف اسلامی ، باید گفت ارتباط مباحث الفاظ با دانش اصول در این است که اصول فقه با این غایت که راهگشای
استخراج احکام شرع از ادله تفصیلی آن باشد، افزون بر نیاز به طرح مباحثی در خصوص شناخت ادله، نیازمند آن نیز بوده است که مباحثی را برای چگونگی فهم از ادله مطرح سازد.
در واقع «فقه» به معنای نخستین خود در دوره آغازین شکلگیری علوم اسلامی، روشی مبتنی بر فرارفتن از «قرائت» و پرداختن به «تفسیر» در جستوجوی «فهم» (معنای لغوی فقه) متون دینی، به خصوص
قرآن کریم بود و از همین روست که در منابع مربوط به دوره
صحابه و
تابعین ، واژه «فقه» بارها در برابر «قرائت» قرار گرفته است
فقه در این معنا اگرچه دایرهای گستردهتر از علم به احکام شرع داشته، ولی بخش مهمی از آن همین شاخه از علم
دین بوده است.
در هر مطالعهای نسبت به
تاریخ ادله فقهی ، اگر برای آغاز سخن از برخی از ادله بتوان تاریخی را معین کرد، بیشک تاریخ استناد به دو دلیل نخستین، یعنی
کتاب و
سنت به نخستین مرحله شکلگیری دانش فقه بازمیگردد و هیچگونه تأخر تاریخی برای استناد به سنت نسبت به دلیل کتاب دیده نمیشود. با این وصف، وجود تفاوتهایی اساسی میان دو دلیل کتاب و سنت، در نخستین مراحل تدوین دانش فقه و ظهور مباحث اصولی، موجب گشته است تا مباحث الفاظ عمدتاً درباره دلیل کتاب مصداق یابد. اگر رشته سخن به آن بحثهای سنتی کشیده شود که قرآن کریم لفظ به لفظ مکتوب بوده، و سنت تا پایان سده نخست هجری تنها به صورت ملفوظ و سینه به سینه انتقال مییافته است، جای گفتوگوهای تاریخی گشوده میشود و هر دو بخش این گفتار مورد پرسش قرار میگیرد، اما فارغ از این مباحث گسترده، آنچه به عنوان تفاوتی اساسی و مرتبط با بحث الفاظ باید مورد توجه قرار گیرد، نیازمند ورود در این مباحث پرپیچ و تاب نیست. این نکته که لفظ در مورد
قرآن کریم اصالت و موضوعیت دارد و درباره
حدیث که آیینه بازتابنده
سنت نبوی است، چنین موضوعیتی درکار نیست، باوری است که در سراسر
تاریخ اسلام گاه به صراحت و بیشتر به طور ضمنی مورد اتفاق نظر بوده است.
در توضیح باید یادآور شد که از میان سه گونه بیان سنت: قول، فعل و تقریر، تنها قول از لفظی صادر شده از
پیامبر ـ صلياللهعليهوآله ـ برخوردار است و در مورد همین گونه قول نیز، بسیاری از
صحابه و تابعین که عاملان انتقال سنت نبوی به
نسل های پسین بودهاند، عدول از لفظ و نقل به معنا را برخود جایز میشمردهاند.
در عمل نیز مقایسه بین احادیث نقل شده از سوی صحابیان و تابعین مختلف، نشان از آن دارد که ایشان بر نقل عین الفاظ شنیده شده، تأکیدی نداشتهاند. بر این پایه، در برخورد با دلیل سنت، اغلب الفاظ آن نوع موضوعیت را که الفاظ قرآنی از آن برخوردارند، دارا نیستند و الفاظ آنها جنبه توقیفی ندارند. از
سده ۲ق، با رویکرد گسترده اهل حدیث به تدوین سنت بر پایه مکتوبات و مسموعات، و فراهم آمدن امکان بررسی تطبیقی اخبار، لفظ اخبار نیز موضوعیت یافت، به طوری که مباحث لفظی نه تنها در اقوال نبوی، که در صورت مضبوط افعال و تقریرات نبوی نیز مطرح میگشت. با توجه به محدود بودن نمونههای تطبیقی در
علم حدیث در عصر آغازین تدوین، به سختی میتوان درباره سده دوم هجری اظهار نظر کرد، اما میدانیم که در سده ۳ق، موضوعیت لفظ در ضبط سنت به دیده اهمیت نگریسته میشد و در منابع مدون حدیث مورد توجه قرار میگرفت. برخی مجامیع حدیثی بازمانده از سده ۳ق، همچون
صحیح مسلم و
سنن نسایی ، از جمله منابعی هستند که در گردآوری اسانید و تطبیق احادیث، نسبت به این نکته که لفظ مضبوط دقیقاً مستند به چه اسنادی است، حساسیت ویژهای نشان دادهاند.
به هر تقدیر، با وجود اینکه از سده ۲ق، مباحث لفظی تا اندازهای درباره سنت نیز مطرح بوده، ولی نزد فقیهان این مباحث هیچگاه از اهمیتی در حد مباحث لفظی کتاب برخوردار نبوده است.
در میان مباحث گوناگون الفاظ، مبحث عام و خاص پرسابقهترین مورد در تاریخ مباحث اصولی است و پیشینه گفتوگو از آن حداکثر به عصر تابعین و شاید به عصر صحابه بازمیگردد. در مورد عصر
صحابه ، روایتهای متعددی در دست است که بر پایه آن،
امام علی ـ عليهالسلام ـ در سخنان خود در باب فهم
قرآن ، در کنار مباحثی چون ناسخ و منسوخ و
محکم و متشابه ، از موضوع «عام و خاص» سخن آورده است. نمونههای این بحث در روایات منقول از امام علی ـ عليهالسلام ـ به اندازهای متنوع است که به سادگی نمیتوان درستی آن را به
نقد گرفت. روایات موجود نشان میدهند که آن حضرت در مناسبتهای گوناگون، از جمله در مناظرهای با
خوارج ، به این نکته اشاره داشته است.
نمونهای دیگر، حدیث مشهور آن حضرت در تحلیل علت اختلاف احادیث از
پیامبر ـ صلياللهعليهوآله ـ است که در منابع گوناگون به نقل از کتاب سلیم بن قیس آمده است که در آن وجود عام و خاص در قرآن کریم یک اصل دانسته فرض شده، و از وجود عام و خاص در سنت نبوی همچون قرآن سخن آمده است.
آنچه باید با
احتیاط بیشتری با آن برخورد کرد، مطالب تفصیلی و توضیحاتی است که در کتاب مجهول المؤلف «تفسیر نعمانی»، به نقل از امام علی ـ عليهالسلام ـ در باب توضیح عام و خاص و بیان حالات آن با ذکر مثال آمده است.
این عبارات که هنوز درباره تاریخ دقیق ایراد آنها مطالعهای صورت نگرفته، با توضیحات موجود در الرساله شافعی بسیار قابل مقایسه است و نتیجه تحقیق هرچه باشد، از کهنترین نمونههای بحث نظری درباره مباحث الفاظ، به ویژه مبحث عام و خاص است. فارغ از جایگاه قابل بررسیِ نظریه عام و خاص در آموزشهای امام علی عليهالسلام، این نظریه در روایاتی از دیگر ائمه ـ عليهالسلام ـ نیز مورد توجه قرار گرفته، و نمونههایی از توجه بدان در روایات پراکنده نمود یافته است. از آن جمله میتوان به روایتی از
امام باقر (ع) در رأس سده نخست هجری
اشاره کرد. دو مبحث مطلق و مقید، و مجمل و مبیّن نیز از سابقهای شاید تا عصر صحابه برخوردار بوده، و مهمترین نمونه ثبت شده آن، اختلاف نظری میان امام علی ـ عليهالسلام ـ و
ابنمسعود بوده است، بر پایه یک روایت در
نقد برداشت ابنمسعود از آیه مربوط به محارم،
امام علی عليهالسلام، مسأله مطلق و مقید را مورد توجه قرار داده، و از مطلق با تعبیر «مرسل» سخن آورده است.
در روایات دیگری در تفسیر همان آیه، بعضی از اصحاب چون زید بن ثابت و عمران بن حصین، و برخی از تابعان
حجاز و
عراق چون عطاء بن ابیرباح و مسروق به مسأله توجه کرده، در اشاره به اطلاق، از تعبیراتی چون ارسال و ابهام بهره گرفتهاند.
افزون بر شروح مربوط به آیه محارم، در توضیحات عمومی درباره تقسیم آیات نیز از زبان امام علی ـ عليهالسلام ـ با تعبیر «مرسل و محدود» و «مجمل و مفصل» از مطلق و مقید و هم از مجمل و مبین سخن آمده است. ابنبابویه در رسالة الاعتقادات خود به حدیثی به مضمون لزوم حمل مجمل بر مفسر (مبین) به نقل از
امام صادق ـ عليهالسلام ـ اشاره کرده، و متعرض لفظ آن نشده است.
گفتنی است که در روایات منقول از صحابه، سخن از برخی دیگر از اصطلاحات زوج مربوط به مباحث لفظی قرآن نیز دیده میشود که بعدها در دانش اصول فقه جایگاه مستحکمی نیافتهاند، از آن میان میتوان به اصطلاحاتی چون مقدم و مؤخر و فصل و وصل اشاره کرد.
نکته شایان توجه درباره اصطلاح زوج عام و خاص و زوجهای ملحق بدان، این است که برخلاف زوجهایی مانند ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه، این اصطلاحات الهام گرفته از تعبیرات قرآنی نبودهاند. در بحث از
تفسیر گونههای لفظی چون اوامر و نواهی در عصر متقدم سخن گستردهای دیده نمیشود، تنها در برخی از روایات منقول از
صحابه و
تابعین ، اشاراتی کوتاه در این باره وجود دارد. به عنوان مثال، میتوان به تعبیراتی به روایت از
امام علی ـ عليهالسلام ـ اشاره کرد که در ضمن بیان دشواریهای تفسیر و تقسیمات آیات، از «فرائض و فضائل» و «رُخَص و عزائم» سخن آورده، و بدین ترتیب اوامر قرآنی را از نظر دلالت گاه دال بر وجوب و گاه دال بر فضیلت شمرده است. در روایتی از
امام باقر عليهالسلام، نمونهای کامل از یک بحث اصولی لفظی در باب اوامر دیده میشود، در این روایت سخن از آن است که تعبیر «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ» در آیات احکام، امری مستقیم است و دلالت بر وجوب دارد.
در همان عصر نخستین، سخن از اوامر به حوزه سنت نیز کشیده، و از مراتب اوامر در سنت نیز گفتوگو شده است، به عنوان نمونه، مکحول سنت را بر دو قسم دانسته است: قسمی که عمل بدان فریضه، و ترک آن
کفر است، و قسمی دیگر که عمل بدان فضیلت است و ترک نکردنش اولی است
مکحول فقیهی از تابعان شام (د ۱۱۸ق/۷۳۶م) است که افزون بر عام و خاص در برخی دیگر از مباحث الفاظ از نخستین سخنگویان بوده است. سرانجام، باید از مبحث مفهوم و منطوق سخن آورد که نمونههایی از بحث درباره آن در روایات منقول از صادقین ـ عليهماالسلام ـ دیده میشود؛ در این میان میتوان به مواردی از تذکر به
مفهوم وصف و
مفهوم شرط اشاره کرد.
در اینجا همچنین باید از مکحول دمشقی یاد کرد که به مسأله مفهوم وصف توجه داشته است.
چنین شهرت دارد که
شافعی را با تدوین کتاب الرساله، به عنوان نخستین تدوینکننده در علم اصول به شمار میآورند، این نکته از سوی برخی عالمان مورد خدشه قرار گرفته، و به شخصیتهایی به خصوص از
امامیه اشاره شده است که پیش از تدوین الرساله به تدوین اصولی پرداختهاند، اما این گفتوگوها یک نتیجه مشترک دارد و آن اینکه نخستین کسان در اواخر
سده دوم هجری به تدوین مباحث اصولی اقدام کردهاند. در سخن از محافل
اهل سنت ، به طبع نخست باید از
محمد بن ادریس شافعی (د ۲۰۴ق/۸۱۹م) سخن گفت که نخستین بحث گسترده در باب مباحث الفاظ از او برجای مانده است. وی در الرساله، در سخن از دلیل کتاب، به تفصیل به بررسی مباحث لفظی، به خصوص عام و خاص و اقسام آن پرداخته است. شافعی در کتاب خود ابتدا انحاء بیان احکام شرع و نسبت تفسیری کتاب به سنت را بررسی کرده، و سپس به عنوان مقدمهای به بررسی زبان قرآن و عربی بودن آن پرداخته است. در این بخش موضوعاتی که در دورههای بعد به عنوان مباحث اشتراک و ترادف مطرح بوده، به طور گذرا آمده است. در ادامه سخن، شافعی به بررسی اقسام عام و خاص پرداخته، آن را در چند مقوله از نظر عموم و خصوص نزول و عموم و خصوص معنای مراد از آن طبقهبندی کرده است. به دنبال آن وی وارد بحث اوامر شده، و اوامر
پیامبر ـ صلياللهعليهوآله ـ در سنت را از نظر الزام ملحق به اوامر قرآنی نهاده است. در سده ۳ق، برخی از مسائل مربوط به الفاظ، مانند مدلول صیغه امر مورد توجه یکی از علمای حنفی به نام عیسی بن ابان (د ۲۲۱ق/۸۳۶م) قرار گرفتهاست،
افزون بر آنکه شخصیتهایی از فقیهان و متکلمان در این مباحث آثاری مستقل تألیف نمودهاند؛ نخست باید از داوود اصفهانی (د ۲۷۰ق/۸۸۳م) یاد کرد که ویژگی تکیه بر ظواهر کتاب و سنت در فقه ظاهری او، نیاز به ریزبینی درباره مباحث الفاظ را افزایش داده بود. داوود در کنار آثار پراکنده اصولی خود، در دو تکنگاری با عناوین الخصوص و العموم و المفسر و المجمل به این مباحث لفظی پرداخته است.
فرزند و مروج فقه داوود، محمد بن داوود با تألیف اثری جامع با عنوان الوصول الی معرفة الاصول،
تکنگاریهای اصولی پدر را در مجموعهای مدون ساخت. موج ایجاد شده توسط ظاهریان، از نو نشاطی در محافل اصولی پدید آورد که حاصل آن نگاشته شدن کتاب الخصوص والعموم در مباحث الفاظ، به دنبال اثری با همیننام از داوود، توسط ابواسحاق مروزی، عالم شافعی در اواخر
سده ۳ق بود
و در سده بعد، اثر این موج در تألیف آثار متعدد جدلی در مذاهب فقهی گوناگون دیده میشد. این دو اثر از داوود و ابواسحاق که اکنون نسخهای از آنها شناخته نیست، در واقع حلقه ارتباط میان تحقیقات آغازین شافعی در مباحث الفاظ و نوشتههای سامان یافته دورههای بعدی بودهاند. اثر شایان توجه دیگر در همین دوره از متکلم منشعب از
معتزله ، ابنراوندی با عنوان الخاص و العام است که میزان ارتباط آن با مباحث اصولی محقق نیست
از یک سو میدانیم که ابنراوندی به مباحث اصول فقه توجه داشته است
و از دگر سو میدانیم که مبحث لفظی عام و خاص در پیوستگی با مباحث کلامی وعید، و نه صرفاً در ارتباط با شرعیات، نیز مورد توجه متکلمان قرار داشته است.
در سده ۴ق/۱۰م، برخی از صاحبنظران حنفی، چون ابوالحسن کرخی (د ۳۴۰ق/۹۵۱م) و ابوبکر جصاص (د ۳۷۰ق/۹۸۰م) به بررسی در مباحث الفاظ پرداخته، و در آثار اصولی خود مسائلی مربوط به امر و نهی مانند مدلول صیغه امر، فور و تراخی، امر به شیء و نهی از
ضد را مورد بحث قرار دادهاند.
از
مالکیه نیز قاضی ابوبکر باقلانی (د ۴۰۳ق/۱۰۱۲م) در تحقیقات اصولی خود، مسائلی از مباحث الفاظ مانند استعمال مشترک در دو یا چند معنا، مسأله مدلول صیغه امر، فور و تراخی، نهی و اقتضای فساد را مورد بررسی قرار داده است.
ابوهلال عسکری (د ح ۴۰۰ق) از ادیبان این دوره نیز در کتاب الفروق اللغویه، به مناسبت برخی از مباحث اصولی چون
حقیقت شرعیه و حقیقت عرفیه، اقسام خطاب شامل فحوی الخطاب و دلیل الخطاب، مباحث عام و خاص و تخصیص و نسخ را مطرح نموده است.
در گفتوگو از مباحث الفاظ در محافل امامیه در عصر آغازین تدوین اصول، افزون بر برخی گفتارهای منقول از
امام رضا ـ عليهالسلام ـ که به طور پراکنده در منابع روایی به ثبت آمده است،
باید به تکنگاریهایی در مباحث الفاظ اشاره کرد که نزد برخی محققان، قدیمترین نوشتهها در این باره از جمیع مذاهب اسلامی، شناخته شدهاند.
نخست باید تألیفی از
هشام بن حکم را یاد کرد که اکنون جز نامی از آن برجای نمانده است. ذکر این اثر که در منابع با عنوان کتاب الالفاظ از آن یاد کردهاند،
با توضیحی که روشن کننده موضوع کتاب باشد، همراه نگشته است. این احتمال درخور تأمل است که کتاب الالفاظ هشام، تألیفی تحلیلی، اما آغازین در باب شیوههای خطاب بوده باشد که بعدها نیز با همین عنوانِ «مباحث الفاظ» بخش مهمی از مباحث کتب اصولی را تشکیل داده است. از باب بررسیِ پیشینه موضوع، گفتنی است که مباحث الفاظ در کتابِ عالم معاصر هشام، یعنی در الرساله شافعی نیز به تفصیل مطرح گشته است و تألیف در چنین موضوعی از هشام نیز استبعادی نخواهد داشت. از جمله متون کهن امامی که باید در اینجا به عنوان تألیفی مرتبط با مباحث الفاظ از آن یاد شود، متنی مجهول المؤلف و بیعنوان مشهور به «تفسیر نعمانی» است که زمان تألیف آن نباید دیرتر از
سده ۳ق بوده باشد.
اگرچه در نظر اول، این متن تألیفی در
علوم قرآنی به شمار میآید و ارتباط آن با مباحث اصولی غریب مینماید، اما به نگاهی ژرفتر، بخشهایی از آن، نمونهای بینظیر از نوشتهای کهن و موشکافانه در برخی مباحث ریز الفاظ به شیوهای گاه سامان یافتهتر از الرساله شافعی است.
در میانه سده ۴ق/۱۰م،
ابنجنید اسکافی (د پیش از ۳۷۷ق/۹۸۷م)، در روند تاریخی مباحث الفاظ شخصیتی شایسته توجه است، اگرچه از آثار او تا کنون چیزی یافته نشده است. ابنجنید که در
تاریخ فقه امامیه به دلیل نگرش ویژه به قیاس و رأی، به سان شخصیتی استثنایی شناخته شده است، در مباحث اصولی نیز به تألیف چند تکنگاری پرداخته است، در میان آثار یافت نشده او میتوان عناوینی چون استخراج المراد من مختلف الخطاب، در اقسام خطابها
و الفسخ علی من اجاز النسخ...، در تحلیل برخی از حالات نسخ
را مورد توجه قرار داد. همچنین پرداختن فقیهی چون ابنجنید به برخی مسائل دلالت در کلام عرب در اثری با عنوان کتاب فی تفسح العرب فی لغاتها و اشارتها الی مرادها فی معنی الاشارات الی ما ینکره العوام و غیرهم من الاسباب (یا الاسلوب)،
با وجود ابهامی در عنوان از نظر مباحث اصولی الفاظ شایان تأمل و
تحلیل است.
در سالهای گذار از سده ۴ به ۵ق، باید به جایگاه
شیخ مفید اشاره کرد که در نوشته مختصر خود با عنوان التذکره، نخستین اثر مدون و جامع در اصول فقه امامیه را تدوین کرده است. روش نزدیک شدن شیخ مفید به مباحث الفاظ ویژه خود اوست و در هیچیک از آثار اصولی موجود نظیری ندارد. وی در مقدمه التذکره، طرق موصِل به دانستن حکم مشروع را سه چیز دانسته است:
عقل،
زبان (لسان) و اخبار (در این کاربرد اعم از کتاب و سنت). وی سپس با سوق دادن سخن به معانی
قرآن ، مباحث لفظی را مطرح کرده، و با یک توالی منطقیِ غیر تکراری که خاص خود اوست، به موضوعاتی چون امر و نهی، مشترک، حقیقت و مجاز، عام و خاص، خطابات چون دلیل الخطاب و فحوی الخطاب و غیر آن پرداخته است.
از سده ۵ق به بعد در آثار اصولی، مباحث الفاظ از حیث تنظیم و تدوین شکل سنتی و نسبتاً ثابت خود را یافته، و در نوشتههای مذاهب گوناگون اسلامی صورتی نسبتاً همگون یافته است. در حقیقت مباحث الفاظ بخشی از
دانش اصول فقه است که در بررسی تطبیقی میان مذاهب گوناگون اسلامی کمترین اختلافات مذهبی در آن دیده میشود. بخش عمده از اختلاف نظرهایی که در مباحث الفاظ اصول پدید آمده است، ناشی از مذهبِ اختلافکنندگان نیست و صرفاً به تحلیلهای شخصی بستگی دارد. در اینجا سخن از یک هماهنگی در درون مذاهب
اهل سنت نیست و این هماهنگی، مذاهبی خاص چون امامیه و
اباضیه را نیز در برمیگیرد. بدین سان، جای شگفتی نیست اگر در نوشتههای اصولی چون الذریعه
سیدمرتضی به عنوان یک تألیف امامی، و کتابی چون العدل و الانصافِ ابویعقوب ورجلانی عالم اباضی،
با آثاری از مذاهب اهل سنت در چگونگی پرداخت به موضوعات و حتی در موضعگیریها اتفاق روشی گسترده دیده میشود. مباحث الفاظ طرح شده در این آثار کاملاً با آثاری از اهل سنت چون اصول سرخسی از
حنفیه ،
التبصره ابواسحاق شیرازی از
شافعیه ،
التمهید ابوالخطاب کلوذانی از
حنبلیه قابل تطبیق است، چنانکه این امر درباره نوشتههای مذاهب خاصی چون الاحکام از ابنحزم ظاهری
و المعتمد از ابوالحسین بصری معتزلی
نیز صادق است.
بررسی تاریخی مباحث الفاظ در طول تاریخ هزار ساله از
سده ۵ تا زمان حاضر، از آن روی پیچیده است که تحولات رخ داده بیشتر از آنکه در پرداخت مباحث و پدید آمدن نظریههای نوین باشد، در میزان اهمیت دادن به مباحث الفاظ و در طبقهبندی موضوعی آن است. به عنوان نمونه در المحصول فخرالدین رازی (د ۶۰۶ق/۱۲۰۹م)، فقیه شافعی و متکلم اشعری مباحث الفاظ با گسترش کمنظیری مورد بحث قرار گرفته، و موضوعات آن کاملاً ریز شده است، در حالی که
شیخ طوسی (د ۴۶۰ق/۱۰۶۸م)، از عالمان امامی در کتاب عدة الاصول نه بر پایه باور خاصی برخاسته از اصول
مذهب امامیه، بلکه بر پایه ذوق و نگرشی علمی و شخصی، به سادگی از مباحث الفاظ گذر کرده است.
در سدههای اخیر نیز میتوان در برخی تألیفات اصولی مانند ارشاد الفحول شوکانی (د ۱۲۵۵ق/۱۸۳۹م) شیوه خاصی را در جای دادن مباحث الفاظ مشاهده کرد، چنانکه وی مختصری از مباحث را در حد مقدمهای کوتاه در آغاز کتاب آورده، و عمده مباحث الفاظ را پس از مباحث ادله، البته به تفصیل در خاتمه اثر خود جای داده است. در محافل
شیعه در سدههای اخیر مباحث الفاظ اهمیت خود را حفظ کرده است، در این محافل نه تنها در آثار عمومی علم اصول به مباحث الفاظ به طور گسترده بذل توجه شده، و در اثری چون قوانین الاصول
میرزای قمی (د ۱۲۳۲ق/۱۸۱۷م) بخش اعظم کتاب به الفاظ اختصاص یافته،
بلکه تکنگاریهایی نیز تألیف شده که منحصراً به مباحث الفاظ اختصاص داشته است. در این میان باید به تکنگاریهایی از مولی نورمحمد بسطامی (تألیف: ۱۲۵۶ق) و احمد بن محمد باقر تبریزی (تألیف: ۱۲۶۸-۱۲۷۱ق) به عنوان نمونه اشاره کرد.
در ساختار نوین اصول امامیه که بنیاد آن توسط
شیخ انصاری (د ۱۲۸۱ق/۱۸۶۴م) نهاده شده، مباحث الفاظ نیز تا حدی مورد بازبینی قرار گرفته است.شیخ انصاری اگرچه در کتاب اصلیش در علم اصول با عنوان فرائد، اساساً متعرض مباحث الفاظ نشده، اما در آموزشهای خود از این مباحث غفلت نورزیده است.مجموعه بحثها و نظریههای شیخ انصاری در باب مباحث الفاظ به کوشش ابوالقاسم کلانتر طهرانی گردآوری شده، و در اثری با عنوان مطارح الانظار، مدون شده است (تهران، ۱۳۰۸ق). اصولیان مکتب شیخ انصاری، در گامهای بعدی مباحث الفاظ را به طور جدی مورد توجه قرار دادند و فروعی را بدان افزودند. در این میان به خصوص باید از
آخوند خراسانی یاد کرد که در کتاب خود کفایة الاصول به تنقیح مباحث الفاظ پرداخت.
ریزبینیهای صورت گرفته در مباحث الفاظ در دو
سده اخیر موجب شده است تا تقسیم سنتی اصول به مباحث الفاظ و مباحث ادله مورد تجدید نظر قرار گیرد و مباحث الفاظ در دایرهای محدودتر تعریف گردد. در نوشتههای متأخر اصولی، برخی از موضوعاتی که به طور سنتی در مباحث الفاظ مطرح بودهاند، از این مباحث مستقل گردیده، و در بخشی جدید تحت عنوان «ملازمات عقلیه» در عرض مباحث الفاظ و ادله، و بهعنوان واسطه پیوند طبقهبندی شدهاند، از جمله این موضوعات میتوان به
مقدمه واجب ، مسأله ضد، اجتماع امر و نهی و دلالت نهی بر فساد اشاره کرد.
صرفنظر از اینکه شماری از متکلمان در زمینه اصول فقه مطالعاتی وسیع داشته، و به واقع در شمار اصولیان بودهاند، برخی از مباحث لفظی علم اصول به مناسبت در
علم کلام نیز مورد توجه بوده، و در بوته بحث متکلمان قرار داشته است. در این میان به خصوص میتوان از دو موضوع «وضع» و «عام و خاص» سخن به میان آورد. مسأله وضع که از
حکمت باستان تا زبانشناسی نوین، همواره در مطالعات مربوط به
زبان یکی از مسائل مهم بوده، و در معرض پردازش نظریههای گوناگون قرار داشته است، در محافل متکلمان اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته، و مواضع گوناگونی نسبت به آن اتخاذ شده است، اما این حقیقت که مسأله وضع در کتاب الرساله شافعی مورد توجه بوده، و پس از فروکش کردن گفتوگوهای کلامی کماکان اهمیت خود را در دانش
اصول نگاه داشته، گواهی بر آن است که این مسأله از مسائل ریشهدار در دانش اصول بوده، اگرچه گفتار متکلمان بر پرداخت مباحث
وضع در علم اصول تأثیر نهاده است.
از جمله متکلمانی که نظریهای را در باب وضع مطرح نمودهاند، میتوان عباد بن سلیمان و ابوهاشم جبایی از مکتب معتزله، و ابوالحسن اشعری، ابنفورک و ابواسحاق از مکتب اشاعره را نام برد.
به عنوان دیگر مبحث مشترک میان الفاظ اصول و دانش کلام، باید به مبحث عام و خاص اشاره کرد که به اقتضای نیاز در مبحث وعید، دست کم در
سده ۴ق به محافل کلامی راه یافته بود. وجه نفوذ این مبحث به کلام، این است که متکلمان مخالف وعید تلاش داشتند با مطرح کردن مبحث عام و خاص، نشان دهند که در برخورد با نصوص متضمن وعید در
قرآن کریم، لازم نیست ضرورتاً الفاظ عام به کار رفته در آنها بر عموم خود باقی تلقی گردند، بلکه این عمومات با نصوص دیگری از قرآن کریم تخصیص یافتهاند. بدین ترتیب، راهی ارائه میشد که
تعارض میان پذیرش
غفران و
شفاعت با نصوص عام وعید را از میان برمیداشت و آنها را در قالب عام و خاص قرار میداد.
رابطه میان مباحث الفاظ
منطق و اصول نیز از دیرزمان توجه عالمان را به خود جلب کرده است. آنچه در منطق صوری با عنوان مباحث الفاظ شناخته میشود، در واقع سلسله مباحثی است که به عنوان «مدخل» در آغاز جوامع منطقی قرار میگرفته، و مقدمهای برای ورود در مبحث «مقولات» تلقی میشده است.این «مدخل» که معرّب اصطلاح یونانی آن «ایساغوجی» خوانده میشد، نخست توسط فرفوریوس فیلسوف نوافلاطونی (د ح ۳۰۴م) به پیکره منطق افزوده شد و در اصل رسالهای مستقل به عنوان زمینه ورود به کتاب «مقولات»
ارسطو بوده است. این اثر که اصل یونانی آن باقی است، در عصر ترجمه متون یونانی در سدههای ۲ و ۳ق، به عربی برگردانده شده،
و از آن هنگام همواره موردتوجه محافل اهل منطق در سرزمینهای اسلامی قرار داشته،
و الهامبخش تألیفات مستقل در جهان
اسلام ، چون کتاب الالفاظ فارابی
بوده است. اینکه ترجمه و شروح عربی ایساغوجیِ فرفوریوس و تألیفات عربی در باب مباحث الفاظ تا چه اندازه در تحول مباحث الفاظ علم اصول تأثیر نهاده، هنوز آنگونه که شاید مورد مطالعه قرار نگرفته است. به هر حال، به دور از هر گونه پیشداوری نخست باید در نظر داشت که همسانی مباحث الفاظ منطق و اصول فقه در سطحی محدود بوده، از حد موضوعاتی چون اقسام دلالت، وضع، مشترک و مترادف، حقیقت و مجاز، مفرد و مرکب فراتر نمیرود و در همین موضوعات نیز گسترش مباحث همجهت نبوده است. به عنوان نمونه نحوه پرداخت اصولیان به مباحث وضع و مطرح کردن
حقیقت شرعیه و
متشرعه ، پرداخت آنان به مسألهای چون استعمال مشترک در بیش از یک معنا، یا روشهای تشخیص حقیقت از مجاز از ویژگیهای مباحث اصولی است و در آثار منطقی چنین تفصیلی نیافته است. دیگر آنکه بخش مهمی از مباحث مشترک میان منطق و اصول فقه در منابع متقدم بر سده ۳ق، چون الرساله شافعی مطرح بوده است و میزان تأثیرپذیری این منابع از ترجمههای یونانی جای درنگ و بررسی دارد. در پایان، باید اشاره کرد که مبحث وضع و دلالت که در مطالعات سنتی اصولی به عنوان مقدمهای بر مباحث الفاظ همواره مورد توجه بوده، در مطالعات نوین زبانشناختی و فلسفه زبانی نیز مورد توجه قرار گرفته است. دیدگاه سنتی مبنی بر دلالت وضعی و
نقد های زبانشناسانه که بر آن وارد شده، اخیراً در سطح محدودی مورد توجه قرار گرفته است.
(۱) قرآن کریم.
(۲) محمد کاظم آخوند خراسانی، کفایة الاصول، قم، ۱۴۰۹ق.
(۳) آقا بزرگ، الذریعه.
(۴) علی آمدی، الاحکام، به کوشش سید جمیلی، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۵) محمد بن بابویه، الاعتقادات، قم، ۱۳۷۱ش.
(۶) محمد بن بابویه، عیون اخبار الرضا (ع)، نجف، کتابخانه حیدریه.
(۷) محمد بن بابویه، من لایحضره الفقیه، به کوشش حسن موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۷م.
(۸) عثمان بن جنی، الخصائص، به کوشش محمد علی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۹) ابنحجر عسقلانی، المطالب العالیه، به کوشش حبیب الرحمان اعظمی، کویت، ۱۳۹۳ق.
(۱۰) ابنحزم، الاحکام، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۱) ابنحزم، «طوق الحمامه»، رسائل ابنحزم، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۷م.
(۱۲) ابنندیم، الفهرست.
(۱۳) ابواسحاق شیرازی، التبصره، به کوشش محمدحسن هیتو، دمشق، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۱۴) ابوالحسین بصری، المعتمد، به کوشش محمد حمیدالله و دیگران، دمشق، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
(۱۵) ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۱۶) ابوهلال عسکری، الفروق اللغویه، قاهره، ۱۳۵۳ق.
(۱۷) ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، به کوشش ریتر، ویسبادن، ۱۹۸۰م.
(۱۸) احمد برقی، المحاسن، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۳۱ش.
(۱۹) نعمانی، «تفسیر»، ضمن بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۲۰) عمرو جاحظ، البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۴۵ق/۱۹۲۶م.
(۲۱) عبدالله دارمی، سنن، دمشق، ۱۳۴۹ق.
(۲۲) محمد سرخسی، اصول، به کوشش ابوالوفا افغانی، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ق.
(۲۳) سید مرتضی، الذخیره، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۱۱ق.
(۲۴) سید مرتضی، الذریعه، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۲۵) سیوطی، الاقتراح، به کوشش احمد محمد قاسم، قاهره، ۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م.
(۲۶) سیوطی، الدر المنثور، قاهره، ۱۳۱۴ق.
(۲۷) محمد شافعی، الرساله، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م.
(۲۸) محمد شوکانی، ارشاد الفحول، قاهره، مکتبة مصطفی البابی الحلبی.
(۲۹) اسعد شیخ الاسلامی، «شرح حال، آثار و آراء باقلانی»، مقالات و بررسیها، ۱۳۵۲ش.
(۳۰) محمد صفار، بصائر الدرجات، تهران، ۱۴۰۴ق.
(۳۱) صدرالدین طاهری، «آیا دلالت الفاظ تابع اراده است؟»، مجموعه مقالات دومین کنفرانس زبانشناسی کاربردی و نظری، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۳۲) محمد طوسی، عدة الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق.
(۳۳) محمد طوسی، الفهرست، به کوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، کتابخانه مرتضویه.
(۳۴) محمد عیاشی، التفسیر، قم، ۱۳۸۰- ۱۳۸۱ق.
(۳۵) محمد فارابی، الالفاظ المستعملة فی المنطق، به کوشش محسن مهدی، تهران، ۱۴۰۴ق.
(۳۶) فخرالدین رازی، المحصول، به کوشش طه جابر فیاض علوانی، عربستان، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م.
(۳۷) محفوظ کلوذانی، التمهید، بهکوشش محمد بن علی بن ابراهیم، مکه، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۵م.
(۳۸) محمد کلینی، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۷۷ق.
(۳۹) مالک بن انس، الموطأ، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۰ق/ ۱۹۵۱م.
(۴۰) مسلم بن حجاج، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۹۵۵م.
(۴۱) محمد رضا مظفر، اصول الفقه، نجف، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۷م.
(۴۲) محمد مفید، اوائل المقالات، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۴۳) محمد مفید، التذکره، قم، ۱۴۱۳ق.
(۴۴) میرزای قمی، قوانین الاصول، چ سنگی، ۱۳۰۳ق.
(۴۵) احمد نجاشی، الرجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق.
(۴۶) نهج البلاغه.
(۴۷) یوسف ورجلانی، العدل و الانصاف، مسقط، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
فرهنگ نامه اصول فقه، تدوین توسط مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، ص۲۳۷، برگرفته از مقاله «الفاظ». دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «الفاظ»، ج۱۰، ص۲۱.