افترا به انبیا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دروغ پردازی و افتراهای فریبنده، از شیوههای تبلیغاتی دشمنان
انبیا در طول
تاریخ بوده است.
متهم شدن
انبیای الهی به
جادوگری از سوی مخالفان و دشمنان خود:
اتهام زدن یکی از ابزار مقابله
مشرکان با
انبیای الهی بود، بهگونهای که هیچ
پیامبری را
خداوند مبعوث نکرد، جز اینکه به او نسبت
جادو میدادند:
•«کذلِک ما اَتَی الَّذینَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا
ساحِرٌ...:اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها بسوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند: «او
ساحر است يا
دیوانه!»»
«كَذلِكَ» يعنى: كار بر اين روال است كه «ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا
ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ»يعنى: هيچ گاه براى امتهاى پيش از آنان-
کفّار مکه- پيامبرى نيامده است مگر آنكه گفته اند او
ساحر و حيله گر است يا
مجنون است كه از
نعمت عقل بى بهره مي باشد، و چيزى را
درک نمى كند.
•«...إِنَ هذا
لَساحِرٌ عَلِيم:...اين
ساحر آگاه و ماهرى است!»
خداى تعالى در اينجا كلام
فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند نقل كرده،اين
مرد به
یقین ساحرى است استاد كه مساله
رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله
بنی اسرائیل را از چنگ ما
نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را از سرزمين تان بيرون كند و
دین و
طریقت شما را هم باطل سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هر امرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده
سحرى مثل
سحر او فراهم سازيم.
•«َ...
ساحِرٌ كَذَّاب:
ساحر بسيار دروغگو»
کفار در اينكه گفته اند:" هذا
ساحِرٌ كَذَّابٌ"اشاره كرده اند به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و او را
متهم به
سحر كرده اند، چون از آوردن مثل آنچه كه آن جناب آورد يعنى
قرآن عاجز شدند. و نيز آن جناب را متهم كردند به
دروغ، و
گمان كردند كه وى به دروغ، قرآن و معارف حقيقى آن را به خدا نسبت مى دهد.
•«وَ قالُوا يا أَيُّهَا
السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُون:(وقتى گرفتار بلا مىشدند مى) گفتند: «اى
ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما
هدایت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم)!»»
جمله" يا أَيُّهَا
السَّاحِرُ"
خطاب قوم فرعون به
موسی (علیهالسلام) است كه خطابى است از در
استهزاء و
استکبار، هم چنان كه در جمله" ادْعُ لَنا رَبَّكَ- پروردگارت را بخوان" نيز اين استهزاء و استكبار به
چشم مى خورد، چون اگر اين منظور را نداشتند مى گفتند" خدا را بخوان". و مراد از اين جمله آن است كه از موسى بخواهند
دعا كند تا
عذاب از ايشان برداشته شود كه اگر برداشته شود به
وعده خود عمل نموده، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند.بعضى از مفسرين گفته اند:"
ساحر" در عرف قوم فرعون به معناى عالم است، و
ساحران در نزد ايشان خيلى عظيم و محترم بوده اند. و اگر به موسى
ساحر گفته اند منظورشان
توهین و مذمت نبوده، بلكه منظور
تعظیم موسى بوده است. و اين حرف صحيح نيست بلكه همانطور كه گفتيم منظورشان استكبار بوده، به شهادت اينكه دنبالش گفتند:" ادْعُ لَنا رَبَّكَ".
•«... إِنَّ هَـٰذَا
لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ:...این مرد،
ساحر آشکاری است!»
ٌ" بعضى از اهل قرائت جمله مورد بحث را" ان هذا
لسحر مبين" قرائت كرده اند، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود:" اين قرآن
سحرى است آشكار"، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است، چون اگر كفار، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را
ساحر مى خواندند، به خاطر اين بود كه
قرآن کریم را
سحر مى ناميدند.
كلمه" ان" و" لام تاكيد" و صفت" مبين"، همه نشانه تاكيدى است كه آنها روى اين
تهمت داشتند و تعبير به" هذا" (اسم اشاره به نزديك) براى اين بوده كه مقام
پیامبر ص را
تحقیر كنند.اما اينكه چرا نسبت
سحر به پيامبر ص مى دادند روشن است، زيرا در برابر سخنان اعجاز آميز و برنامه هاى و قوانين درخشان و ساير معجزاتش پاسخ قانع كننده اى نداشتند، جز اينكه فوق العادگى آن را با
سحر تفسیر كنند، و به اين صورت، پرده
جهل و بى خبرى، براى ساده لوحان، روى آن بيفكنند.اينگونه تعبيرها كه از ناحيه دشمنان پيامبر ص صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اينكه پيامبر ص كارهاى خارقالعاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است، مخصوصا تكيه كردن روى
سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است كه آنها براى
اغفال مردم آن را زير پرده
سحر مى پوشاندند.
دیوانگی و
جنون از افتراهای دشمنان انبیای الهی به آنان:
•«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ:و گفتند: «اى كسى كه «
ذکر»(قرآن) بر او نازل شده، مسلماً تو ديوانه اى»
اين جمله سخنى است كه كفار از در
تمسخر و استهزاء به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و كتاب نازل بر او گفته اند و به همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب و ذكر بر او نازل شده خطابش كردند، و نيز اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است و از كجا اين كتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا مى كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم، و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند:" اى كسى كه ذكر بر او نازل شده". علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء و از همه بدتر جمله" إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ"است كه
تهمت و
تکذیب صريح است.
•«قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ:(فرعون) گفت: «پيامبرى كه بسوى شما فرستاده شده مسلّماً ديوانه است!»»
اين جمله،
حکایت كلام فرعون است، كه از در هوچى گرى و مسخره، رسالت او را به حاضرين نسبت داد و گفت رسولى كه نزد شما فرستاده شده، چون خواست بگويد شان من اجل است از اينكه رسولى نزد من فرستاده شود، در نهايت هم به او نسبت ديوانگى داد، كه چرا گفت: پروردگار شما و پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما ...و اگر اين گفتار وى را تشريح كنيم چنين مى شود كه گويا خواسته است بگويد: اين مرد ديوانه است، براى اينكه سخنانش آشفته است و حكايت مى كند از اينكه نيروى تعقلش پريشان و آشفته شده، براى اينكه مى گويد: من رسول رب العالمينم و چون مى پرسم رب العالمين چيست؟ دوباره همان
رب العالمین را با عبارتى ديگر تكرار مى كند و وقتى از سخن او
تعجب مى كنم، دوباره گفتار خود را تفسير كرده مى گويد: رب شما و پدران گذشته شما.
•«وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ:و پيوسته مى گفتند: «آيا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟!»»
مي گفتند آيا ما براى سخن شاعرى ديوانه
خدایان خود را واگذاريم.ابى مسلم گويد: يعنى از اين سخن ناراحت مي شوند و اهانت مي كنند به پيامبرى كه ايشان را به
توحید مي خواند، و مي گويند ما پرستش
بتها را براى گفته شاعرى ديوانه يعنى
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) كه ما را بخلاف عبادت بتها دعوت مي كند رها نمي كنيم.
•«وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ:و مىگويند: «او ديوانه است!»»
نسبت ديوانگى به آن جناب دادن در هنگامى كه قرآن را از او مى شنوند، خود
دلیل بر اين است كه مى خواسته اند بگويند قرآن از القائات شيطان ها و
جن است، و به همين جهت خداى تعالى وقتى مى خواهد پاسخ شان بدهد، مى فرمايد: قرآن به جز ذكر براى عالميان نيست.
•«مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ:که به نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی،»
اين جمله آن مطلبى است كه خداى تعالى براى اثباتش
سوگند خورده، و
خطاب در آن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است، و حرف" باء" در كلمه" بنعمة"
بای سببیت و يا مصاحبت است. و معناى جمله اين است كه تو به خاطر نعمتى- و يا با نعمتى- كه خدا به تو ارزانى داشته مجنون نيستى.و
سیاق آیه دلالت دارد بر اينكه مراد از اين نعمت،
نعمت نبوت است، چون ادله اى كه دلالت بر نبوت آن جناب مى كند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را از آن جناب دفع مى كند، زيرا اگر دفع نكند بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر نكند
هدایت الهی كه لازمه نظام حيات بشرى است پا نمى گيرد، و اين آيه در مقام رد تهمتى است كه به آن جناب مى زدند و مجنونش مى خواندند. و در آخر همين
سوره تهمت ايشان را حكايت كرده، مى فرمايد:" وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ".بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از نعمت،
فصاحت بيان،
عقل كامل، سيرت مرضيه، و
برائت آن جناب از هر
عیب و اتصافش به هر صفت پسنديده است، چون ظهور اين صفات خود دليل قطعى است بر اينكه چنين كسى مجنون نيست، ليكن بيان گذشته ما در
حجیت قاطع تر است، و آيه مورد بحث و آيات بعدش به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در مقام تسليت دادن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و دل خوش ساختن آن جناب است، مى خواهد آن جناب را تاييد كند، و در عين حال سخن كفار را تكذيب نمايد.
•«فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ:پس تذکّر ده، که به لطف پروردگارت تو
کاهن و مجنون نیستی!»
افتراء دشمنان و متهم کردن انبیای الهی به شاعر بودن:
•«بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ:آنها گفتند: «(آنچه
محمّد (صلیاللهعلیهوآله) آورده
وحی نیست؛) بلکه خواب هایی آشفته است! اصلاً آن را به
دروغ به خدا بسته؛ نه، بلکه او یک
شاعر است! (اگر راست میگوید) باید معجزهای برای ما بیاورد؛ همان گونه که پیامبران پیشین (با معجزات) فرستاده شدند!»»
حكايت سخنان كفار است كه چگونه افترا و تكذيب به آن جناب را درجه به درجه شدت مى دادند، اول گفتند: سخنان وى خواب هاى پريشان است كه ديده و آن را نبوت خود پنداشته و كتاب آسماني اش
گمان كرده، پس كار او و معلوماتش حتى از
سحر هم بى ارزشتر است، (براى اينكه
سحر هر چه باشد علمى است و قواعدى دارد).سپس افتراى خود را ترقى داده، گفتند: بلكه خواب پريشان هم نيست، چون در خواب پريشان صاحبش عمدا دروغ نگفته، بلكه چند رقم
رؤیا ديده وقتى بيدار شده از هر يك چيزى به يادش مانده، و با گوشه هاى ديگر هم رؤيايش مخلوط شده، ولى اين افترا مى بندد، و معلوم است كه افترا مستلزم تعمد است.آن گاه مطلب را ترقى بيشترى داده گفتند:" بلكه او شاعر است" و اين از جهتى ديگر از تهمت قبلى سنگين تر است، چون كسى كه به كسى افترا مى بندد، فكر مى كند كه چه افترايى ببندم، ولى شاعر بدون هيچ تدبر هر چه به نظرش مى رسد مى گويد، و به هر تعبير كه از نظر فن شاعرى خوشش آيد تعبير مى كند، و چه بسا كه شاعرى ضروريات را هم انكار كند، و يا علنا بر باطلى اصرار ورزد، و چه بسا راستى را تكذيب و دروغى را تصديق كند.
•«وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ:و پیوسته میگفتند: «آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟!»»
شاعرش مى ناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مى برد كه گويى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا
شعر نبود، و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نمى گرفت، و در برابر
عقاید خرافی انبوه متعصبان
لجوج ايستاده بود، كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع
انتحار و
خودکشی جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر ص همين بود كه تسليم اين شرائط نشد! سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام
وحی و
رسالت پيامبر ص مى افزايد:" چنين نيست، او حق آورده و پيامبران پيشين را
تصدیق كرده است" (بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ).محتواى سخنان او از يك سو، و هماهنگى آن با دعوت انبياء از سوى ديگر دليل صدق گفتار او است.
•« أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ:بلکه آنها میگویند: «او شاعری است که ما انتظار مرگش را میکشیم!»»
أم" منقطعه و به معناى" بلكه" است، نه متصله و به معناى" و يا". و كلمه" تربص" به معناى انتظار است.در مجمع البيان مى گويد: تربص به معناى انتظار مخصوص است، و آن اينكه فلان چيزى كه مورد تربص ما است دچار انقلاب و دگرگونى شده، حالش به حالى مخالف، برگردد، و كلمه" منون" و نيز كلمه" منية"، هر دو به معناى
مرگ است، و كلمه" ريب" به معناى قلق و
اضطراب است، و در نتيجه ريب المنون به معناى اضطراب مرگ است.و حاصل معنا اين است كه: بلكه مى گويند او يعنى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم، تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم.
•«وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ ۚ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ:و گفته شاعری نیست، امّا کمتر
ایمان میآورید!»
در اين آيه شعر بودن قرآن را نفى مىكند، چون آورنده آن كه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است تا به آخر عمر حتى يك شعر نسرود، تا چه رسد به اينكه شاعر باشد.
•«أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ:آیا از میان ما تنها بر او
وحی نازل شده؟! نه، او
آدم بسیار دروغگوی هوس بازی است!»
اين استفهام،
استفهام انکاری است، و معناى آيه اين است كه: آيا از ميان همه ما وحى تنها بر او نازل شده، و او به اين امتياز مختص گشته، با اينكه هيچ فضيلتى بر ما ندارد؟ نه، چنين چيزى هرگز شدنى نيست، و اينكه تعبير به القاء ذكر كرد، و نفرمود" ا انزل الذكر عليه" و يا تعبيرى نظير آن، براى اين بوده كه بفهماند چطور يك مرتبه و به عجله چنين شد- اينطور گفته اند.
احتمال هم دارد منظور اين نباشد كه چرا او به چنين خصيصه اى اختصاص يافته، بلكه منظور اين باشد كه چرا ما مثل او مورد وحى قرار نگيريم؟ وقتى بنا باشد كه وحى به يك
انسان كه مانند ساير انسانها است ممكن باشد، بايد نزول آن بر همه جايز و ممكن باشد، پس چه معنا دارد كه تنها بر او چيزى نازل شود، كه مى تواند بر همه نازل گردد، در نتيجه آيه شريفه نظير آيه در
سوره شعراء است، كه مى فرمايد:" ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا"
." بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ"-" كذاب" يعنى دروغ پرداز، و" أشر" يعنى پر افاده و متكبر.مى گويند: او مى خواهد بدين وسيله بر ما بزرگى كند.
•«وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ ۖ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَـٰذَا
سَاحِرٌ كَذَّابٌ:آنها
تعجّب کردند که پیامبر بیمدهندهای از میان آنان به سویشان آمده؛ و کافران گفتند: این
ساحر بسیار دروغگویی است!»
•«إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا
سَاحِرٌ كَذَّابٌ:بسوی
فرعون و
هامان و
قارون؛ ولی آنها گفتند: «او
ساحری بسیار دروغگو است!»»
•«وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ:تو بشری همچون مائی، تنها گمانی که درباره تو داریم این است که از دروغگویانی!»
گاهی آنان را منتسب به
بیخردی میکردند:
•«اِنّا لَنَرک فی سَفاهَة و اِنّا لَنَظُنُّک مِنَ الکـذِبین:
اشراف کافر قوم او گفتند: «ما تو را در
سفاهت (و نادانی و سبک مغزی) میبینیم، و ما مسلّماً تو را از دروغگویان میدانیم!»»
" سفاهت" و سبك مغزى از نظر آنها اين بود كه انسانى بر خلاف سنتهاى محيط هر چند غلط و نادرست باشد بپاخيزد، و حتى جان خود را در اين راه به خطر افكند، سفاهت در
منطق آنان اين بود كه كسى همرنگ محيط نشود و
نان را به نرخ
روز نخورد و براى سنت شكنى بپاخيزد و هر گونه ناراحتى و دردسرى را براى خود بخرد.اما
هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است، بى آنكه از گفته آنان عصبانى و يا دلسرد و مايوس گردد،" گفت: اى جمعيت من!هيچگونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين
دلیل بر سرمايه هاى عقلانى من است، من فرستاده پروردگار جهانيانم.
قوم هود از آنجايى كه بر
سنت بت پرستی خو كرده بودند، و بتها در دلهايشان، مقدس و محترم بود، و با اين حال كسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از كلام هود خيلى تعجب كرده، با تاكيد هر چه بيشتر (يعنى با بكار بردن لام در" لنراك" و استعمال لفظ" ان" در" انا" و لام در" لنظنك") اولا او را مردى
سفیه و كم عقل، و رأى او را رأيى غلط خوانده، و ثانيا او را به
ظن بسيار قوى از دروغ گويان پنداشتند.
•« قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَـٰكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ :گرفت: «ای قوم من! هیچ گونه سفاهتی در من نیست؛ ولی فرستادهای از طرف پروردگار جهانیانم»
قوم هود، هود را مردى سفيه خواندند، و در عين حال هود (علیهالسلام) وقار
نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياء در دعوت الهى خود بايد رعايت كنند فراموش نفرمود، و با كمال ادب فرمود:" يا قوم" و اين لحن، لحن كسى است كه نهايت درجه مهربانى و
حرص بر نجات مردمش را دارد." لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ"- و به طورى كه مى بينيد در رد
تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش، هيچ تاكيدى به كار نبرد، براى اينكه اولا در مقابل مردمى لجوج، لجبازى و اصرار نكرده باشد، و در ثانى بفهماند كه ادعايش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به تاكيد ندارد.
کفار و دشمنان گاهی نسبت
کهانت به
انبیا میدادند:
•«فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُون:پس تذكّر ده، كه به
لطف پروردگارت تو
کاهن و مجنون نيستى»
" كاهن" به كسى گفته مى شد كه
خبر از اسرار غيبى مى داد و غالبا مدعى بود كه با جنيان ارتباط دارد و اخبار غيبى را از آنها مى گيرد، مخصوصا در عصر
جاهلیت كاهنان بسيارى بودند، از جمله دو كاهن معروف" شق" و" سطيح" آنها در
حقیقت افراد هوشيارى بودند كه از هوش خود سوء استفاده كرده و با اين ادعاها سر مردم را گرم مى كردند، كهانت در
اسلام حرام و ممنوع است و اعتبارى به قول كاهنان نيست، زيرا اسرار غيب مخصوص خدا است و سپس به هر كس از انبياء و امامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.به هر حال قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام ص اين تهمت ها را به او مى بستند، گاه كاهنش مى خواندند، و گاه مجنون، و عجب اينكه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، بر خلاف مجنون، و جمع اين دو
افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكنده گويى آنها باشد.
و اينكه كاهن نبودنش را مقيد كرد به قيد" بنعمة ربك"، خواست تا بر خصوص آن جناب
منت گذارد.و خلاصه، خواست بفرمايد كاهن نبودن و مجنون نبودن، اختصاص به تو ندارد، بيشتر مردم همينطورند، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى. و كوتاه سخن اينكه: كهانت و ديوانگى و امثال آن از تو محال است، بخلاف ساير
مردم كه در معرض آن هستند.
•«وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُون:و نه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مىشويد!»
در اين جمله كهانت بودن قرآن و كاهن بودن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) انكار شده است، و" كهانت" به
عقیده كاهنان عبارت است از اينكه كاهن پيامها و اطلاعاتى را از
جن دريافت كند.
گاه مى گفتند: او
کاهن است و اينها
کهانت، چرا كه كاهنان كسانى بودندكه بر اثر ارتباط با جن و
شیاطین گاه بعضى از اسرار غيب را بازگو مى كردند، و مخصوصا كلمات خود را با
سجع و جمله بنديهاى موزون همراه مى ساختند، و از آنجا كه قرآن هم داراى خبرهاى غيبى، و هم نظم مخصوصى دارد، اين تهمت را به پيامبر ص مى زدند، در حالى كه تفاوت ميان اين دو از
زمین تا
آسمان است.بعضى در
شان نزول اين آيات نقل كرده اند كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر ص داد"
ابو جهل" بود، و كسى كه نسبت كهانت مى داد"
عقبه" يا" عتبه" بود، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمت ها را تكرار مى كردند.درست است كه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبايى دارد كه گوش را نوازش، و روح را آرامش مى بخشد، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان." شعر" معمولا زائيده
تخیلات، و بيانگر احساسات برافروخته، و هيجانات عاطفى است، و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبايى و جذابى كاملا مستدل و منطقى، و محتوايى عقلانى دارد، و اگر گه گاه پيشگويي هايى از
آینده كرده اين پيشگويي ها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده.
و زمانی آنان را انسانهای
مسحور شده
خطاب میکردند:
•«قالوا اِنَّما اَنتَ مِنَ المُسَحَّرین:گفتند: « (اى
صالح!) تو از افسون شدگانى (و
عقل خود را از دست داده اى!)»
يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار و دو بار، بلكه پى در پى
جادو مى شوند و تو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده.بعضى از علما گفته اند: كلمه"
سحر" به معناى بالاى
شکم است و
مسحر كسى است كه داراى جوف و شكم باشد، در نتيجه
مسحر در آيه
کنایه مى شود از اينكه تو نيز مانند ما بشرى هستى مى خورى و مى نوشى. بنا بر اين، جمله" ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا" تاكيد همان كلمه مىشود.بعضى ديگر گفته اند
مسحر به معناى كسى است كه داراى
سحر يعنى
ریه باشد، آن وقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما
نفس مى كشى.
شیخ طبرسی در تفسیر این آیه چنین نوشته است:
مسحور شدگانى و عقلت فاسد شده و چيزى نمي فهمى، يعنى چندين بار
مسحور شده اى. برخى گويند:يعنى دچار خدعه شده اى و برخى گويند: يعنى تو از كسانى هستى كه به بيمارى دستگاه گوارش مبتلايند. برخى گويند: يعنى تو هم مثل ما مي خورى و مى آشامى. چگونه براى نبوت بر ما
اولویت پيدا كرده اى.
•«...إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً
مَسْحُوراً:آن گاه كه ستمگران مى گويند: «شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد!»»
گويند: مقصود،
ابو جهل، زمعة بن اسود، عمرو بن هشام و خويطب بن عبد العزى است كه جمع شدند و در باره
پیامبر گرامى به مشورت پرداختند. ابو جهل گفت:او ديوانه است. زمعه گفت: او شاعر است. خويطب گفت: او كاهن است. سپس نزد
ولید بن مغیره رفتند و نظرات خود را بر او عرضه داشتند. او هيچ يك از اين نظريه ها را نپسنديد و گفت:
ساحر است.در اينجا «
مسحور» به معناى
ساحر است.
•«...فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى
مَسْحُورا:...فرعون به او گفت: «اى موسى! گمان مىكنم تو ديوانه (يا
ساحرى)!»»
در بيان معنى"
مسحور" مفسران دو تفسير گفته اند بعضى آن را به معنى
ساحر دانسته اند به
شهادت آيات ديگر قرآن كه مي گويد فرعون و فرعونيان همه جا او را
متهم به
ساحر بودن كردند، و آمدن
اسم مفعول به معنى فاعل در
لغت عرب شبيه و نظير دارد مانند" مشئوم" به معنى" شائم" كسى كه مايه بدبختى است، و" ميمون" به معنى" يامن" كسى كه مايه خوشبختى است ولى جمعى ديگر از مفسران"
مسحور" را به همان معنى مفعولى واگذاشته اند، به معنى كسى كه
سحر در او اثر گذاشته، چنان كه از آيه ۳۹
سوره ذاریات استفاده مىشود كه هم نسبت
سحر به او دادند هم جنون.به هر حال اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را بخاطر نوآوري ها، و حركت بر ضد مسير جامعه هاى فاسد، و همچنين نشاندادن
خارق عادات متهم به
سحر و يا جنون مي كردند، تا در افكار مردم ساده دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.
•«...وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً
مَسْحُورا:...و ستمگران گفتند: «شما تنها از مردى مجنون پيروى مىكنيد!»»
از مجموع آيات فوق چنين استفاده مىشود كه آنها در واقع چند ايراد واهى به پيامبر اسلام ص داشتند كه مرحله به مرحله از گفتار خود عقبنشينى مىكردند.نخست معتقد بودند اصلا او بايد
فرشته باشد، اينكه
غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود مسلما فرشته نيست! بعد گفتند: بسيار خوب اگر فرشته نيست لا اقل فرشته اى به عنوان معاونت همراه او از سوى خدا اعزام گردد.باز هم از اين هم تنزل كردند و گفتند به فرض كه پيامبر خدا بشر باشد بايد گنجى از
آسمان به سوى او انداخته شود!، تا دليل بر اين باشد كه او مورد توجه خدا است! و در آخرين مرحله گفتند: به فرض كه هيچيك از اينها را نداشته باشد لا اقل بايد آدم فقيرى نباشد، مانند يك
کشاورز مرفه، باغى در اختيارش باشد كه از آن زندگى خود را تامين كند! اما متاسفانه او فاقد همه اينها است و باز هم مىگويد پيغمبرم!! و در پايان نتيجه گيرى كردند كه اين ادعاى بزرگ او در چنين شرائطى دليل بر آن است كه عقل سالمى ندارد!
گاهی نیز انبیا را انسانهای
اهل ابطال میشمردند:
«ولـَئِن جِئتَهُم بِـایة لَیقولَنَّ الَّذینَ کفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون:ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثال و مطلبى بيان كرديم؛ و اگر آيهاى براى آنان بياورى، كافران مىگويند: «شما اهل باطليد (و اينها
سحر و جادو است)!»».
تعبير به" مبطلون" تعبير جامعى است كه همه بر چسب ها و نسبت هاى نارواى مشركان را در بر مى گيرد، نسبت
دروغ،
سحر،
جنون، افسانه هاى خرافى و اساطير، كه هر كدام چهره اى از چهره هاى باطل مى باشد در آن جمع است، آرى آنها همواره پيامبران الهى را به يكى از اين امور باطل متهم مى ساختند، تا چند روزى مردم پاكدل را به وسيله آن اغفال كنند.
مخاطب در" انتم" (شما) ممكن است پيامبر و مؤمنان راستين باشند، و ممكن است همه طرفداران حق و تمام انبياء و پيشوايان الهى، چرا كه اين دسته از كفار
لجوج با كل طرفداران اين مكتب مخالف بودند.
ادعای الوهیت و ربوبیت از سوی پیامبران، از افتراها و بافتههای تحریف کنندگان کتابهای آسمانی:
•«وان منهم لفر یقا یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب وما هو من الکتاب ویقولون هو من عند اللـه وما هو من عند اللـه ویقولون علی اللـه الکذب وهم یعلمون: در میان آنها(
یهود) کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب (خدا)، زبان خود را چنان میگردانند که
گمان کنید (آنچه را میخوانند،) از کتاب (خدا) است؛ در حالی که از کتاب (خدا) نیست! (و با صراحت) میگویند: «آن از طرف خداست! » با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا دروغ میبندند در حالی که میدانند! »
•«ما کان لبشر ان یؤتیه اللـه الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون اللـه ولـکن کونوا ر بانیین بما کنتم تعلمون الکتاب وبما کنتم تدر سون: برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید: «غیر از خدا، مرا پرستش کنید! » بلکه (سزاوار مقام او، این است که بگوید: ) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید! (و غیر از خدا را پرستش نکنید! ) »
•«ولا یامر کم ان تتخذوا الملائکة والنبیین ار بابا ایامر کم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون: و نه اینکه به شما دستور دهد که فرشتگان و پیامبران را، پروردگار خود انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر دعوت میکند؟! »
در شان نزول آوردهاند که
ابورافع یهودی به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم گفت: آیا میخواهی تو را پرستش کنیم و تو را الله خود قرار دهیم؟ حضرت پاسخ داد: معاذ الله. سپس این
آیه نازل شد
ادعای انبیا مبنی بر دعوت مردم به عبادت خود از افتراهای اهل کتاب به آنان:
•«وان منهم لفر یقا یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب وما هو من الکتاب ویقولون هو من عند اللـه وما هو من عند اللـه ویقولون علی اللـه الکذب وهم یعلمون: در میان آنها( یهود) کسانی هستند که به هنگام
تلاوت کتاب (خدا)،
زبان خود را چنان میگردانند که
گمان کنید (آنچه را میخوانند،) از کتاب (خدا) است؛ در حالی که از کتاب (خدا) نیست! (و با صراحت) میگویند: «آن از طرف خداست! » با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا
دروغ میبندند در حالی که میدانند! »
•«ما کان لبشر ان یؤتیه اللـه الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون اللـه ولـکن کونوا ر بانیین بما کنتم تعلمون الکتاب وبما کنتم تدر سون: برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند،
کتاب آسمانی و
حکم و
نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید: «غیر از خدا، مرا پرستش کنید! » بلکه (سزاوار مقام او، این است که بگوید: ) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید! (و غیر از خدا را پرستش نکنید! ) »
•«ولا یامر کم ان تتخذوا الملائکة والنبیین ار بابا ایامر کم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون: و نه اینکه به شما دستور دهد که
فرشتگان و پیامبران را، پروردگار خود انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آنکه مسلمان شدید، به
کفر دعوت میکند؟! »
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۴، ص۸۳، برگرفته از مقاله «افترا به انبیا».