اصول دین (مقابل فروع دین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اُصولِ دین (در مقابل
فروع دین)، اصطلاحی کلامی که به نظر بسیاری از دانشمندان دینی
مسلمان به مجموعه باورهایی گفته میشود که اساس
دین اسلام را تشکیل میدهد و مسلمانی بدون آنها میسر نیست و
انکار هر یک از آنها موجب
کفر و استحقاق
عذاب است.
واضعان این اصطلاح از اینرو این اعتقادات را اصول دین نامیدهاند که به نظر ایشان علوم دینی مثل
حدیث،
فقه و
تفسیر مبتنی بر آنهاست؛ به عبارت دیگر، علوم دینی متوقف بر
صدق پیامبر (
ص)، و صدق آن
حضرت متوقف بر شناخت این اصول است.
به هر حال، اینان دین را همچون درختی میدانند که ریشههایی دارد (اصول دین) که حیات درخت منوط به وجود آنهاست و نیز شاخ و برگهایی دارد (
فروع دین) که نبودن یا کم و زیاد شدن آنها لطمهای به حیات درخت نمیزند.
نبود اصطلاح اصول دین در
کتاب و
سنت : با آنکه این اصطلاح
شهرت بسیاری دارد و در
تاریخ اندیشههای دینی در
اسلام نقش برجستهای ایفا کرده است، اما در
قرآن کریم و نیز در احادیث
شیعه و
اهل سنت، چیزی به عنوان تقسیمبندی معارف دینی به صورت اصول و فروع وجود ندارد و این امر نشان میدهد که این دو اصطلاح را برخی از متکلمان وضع کردهاند.
ناگفته نماند که در احادیث اشارههایی جسته و گریخته دالّ بر اینکه اسلام دارای مبانی است، دیده میشود؛ مثلاً حدیثی منقول از
پیامبر اکرم (
ص) گویای این است که اسلام بر ۵ پایه استوار است:
شهادت به
توحید و
نبوت پیامبر، گزاردن
نماز، پرداخت
زکات، گزاردن
حج، و گرفتن
روزه ماه رمضان .
یا در حدیثی آمده است که از [[امام صادق (ع)
سؤال شد: «مبانی» چه چیزهایی است؟ و چه اموری است که همه باید به آنها
معرفت داشته باشند و هیچکس نباید در آنها قصور بورزد و هر کس از شناختن آنها کوتاهی کند، دینش فاسد میشود و
خدا عملش را نمیپذیرد و بر عکس اگر کسی آنها را بشناسد و به آنها عمل کند، دینش به صلاح میآید و عملش پذیرفته میشود؟
امام در پاسخ، این موارد را برشمردند: شهادت به توحید و نبوت پیامبر (
ص)،
اقرار به آنچه از جانب خدا آمده است، پرداخت زکات، و
ولایت آل محمد (
ص) که این یک در میان آنها جایگاهی خاص دارد.
یا در حدیثی از
امام باقر (ع) نقل شده که اسلام دارای ۵ پایه است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت که ولایت از همه مهمتر است.
این احادیث که از امامان
شیعه نقل شده است - در صورت صحت صدور - نشان میدهد که دست کم در
سده ۲ق/۸م این اندیشه وجود داشته است که بخشی از معارف مربوط به
دین اسلام به گونهای است که باور نداشتن به آنها مستلزم
انکار دین است، ولی بخشی دیگر از این معارف به این صورت نیست.
مخالفت با تقسیمبندی دین به اصول و فروع: برخی از دانشمندان
مسلمان مانند
ابن تیمیه (د ۷۲۸ق/۱۳۲۸م) که اساساً
علم کلام و
علوم عقلی و فلسفی را مخالف دین و
دینداری میانگارند و در این زمینه دیدگاهی بسیار افراطی دارند، به این دلیل که اصول دین تعبیری قرآنی یا حدیثی نیست، وضع چنین اصطلاحی را مخالف با تعالیم پیامبر (
ص) میدانند.
ابن تیمیه در
موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول دلایل مخالفت خود را با تعبیراتی از این دست چنین برمیشمرد:
الف اساساً
تفکر درباره مسائلی که به اصول دین معروف است، از نظر شرعی روا نیست، زیرا از پیامبر (
ص) هیچ حدیثی در این باره نقل نشده است. به عبارت دیگر، چطور ممکن است مسائلی در دین وجود داشته باشد که حقاً به اصول دین موسوم شود و در عین حال از پیامبر (
ص) هیچ روایتی درباره آنها در دست نباشد؟
التزام به اصول دین تناقضی را پیش میآورد و آن این است که اگر مطالب معینی در زمره اصول دین هستند، باید مهمترین بخش دین باشند و دین به آنها نیازمند باشد؛ در حالی که پیامبر (
ص) درباره آنها سخنی نگفته است، پس این امر مستلزم تن دادن به یکی از این دو فرض است که یا پیامبر (
ص) مسائل مهمی از دین را بیان نکردهاند؛ یا اینکه آن
حضرت بیان کردهاند، ولی مردم آنها را نقل نکردهاند؛ و این هر دو فرض قطعاً
باطل است.
ب - همه
معارف و اعتقاداتی که مردم در امور دینی بدانها نیازمندند، در
کتاب و
سنت آمده است و همه مسائل به روشنی و تفصیل موردبحث قرار گرفته است
بنابراین نیازی به چنین اصطلاحاتی نیست. این دیدگاه ابن تیمیه همان است که قرنها پیش از او
اصحاب حدیث مطرح کرده بودند و
ابوالحسن اشعری (د ۳۲۴ق/۹۳۶م) در
رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام قرنها پیش از ابن تیمیه دلایل مخالفان
علم کلام را که همان مخالفت با مدوّن شدن
اصول عقاید بوده است آورده، و یک به یک پاسخ گفته است.
تاریخ پیدایش
اصطلاح اصول دین: مشخص نیست که اصطلاح اصول دین از چه زمانی متداول شده، و چه کسی آن را وضع کرده است. شاید تعبیر
اصول خمسه (هم) که ظاهراً نخستینبار آن را
ابوالهذیل علاف (د ح۲۳۰ق/۸۴۵م)
متکلم معتزلی به کار برده است مقدمه پیدایش تعبیر اصول دین را فراهم کرده باشد؛ چه اصول خمسه در نظر
معتزله اصول دین آنان است
ابن ندیم نیز رسالهای با نام اصول الدین به
ابوموسی مردار نسبت داده است
و این امر نشان میدهد که این اصطلاح در اوایل
قرن ۳ق/۹م تعبیری آشنا و جاافتاده بوده است.
این مطلب که آیا وظیفه شرعی شخص
مکلف این است که در اصول دین تحقیق کند، یا تقلید کافی است، به ۳ مسأله
تجزیه میشود:
۱. آیا
شناخت خدا، و به تبع آن شناختن اصول دین
واجب است، یا نه؟ ۲. اگر این شناخت واجب است، آیا واجب بودن این حکم از ناحیه عقل به دست میآید، یا از ناحیه شرع؟ ۳. هرگاه وجوب این معرفت با
عقل یا
شرع ثابت شود، آیا در این معرفت تقلید کافی است، یا اینکه شخص مکلف باید به
تفکر و
اجتهاد درباره آن بپردازد؟ به عبارت دیگر، آیا در این معرفت، رسیدن به
ظن کفایت میکند، یا اینکه حتماً باید به
قطع و
یقین رسید؟.
جرجانی در
شرح المواقف میگوید: همگی مسلمانان بر این امر
اجماع دارند که شناخت خدا واجب است و هیچ کس در این وجوب تردیدی ندارد؛ اما در اینکه این وجوب چگونه ثابت میشود، اختلاف نظر وجود دارد.
متکلمان
معتزله و
امامیه این وجوب را عقلی میدانند،
مشهورترین استدلال اعتزالیان و امامیان این است که به این دلیل معرفت خدا (و به تبع آن معرفت اصول دین) عقلاً واجب است که مردم درباره
اثبات وجود خداوند و صفات او، و اینکه آیا خدا مردم را نسبت به معرفت خودش مکلف کرده است، یا نه، اختلاف نظر دارند و شخص
عاقل وقتی از این اختلاف مطلع شود، عقلاً به این معنا میرسد که ممکن است خدایی که او را آفریده، او را مکلف به معرفت خودش کرده باشد و اگر او خدا را نشناسد و در این راه نکوشد، شاید خدا او را نکوهش و
عقاب کند، از این گذشته، شخص وقتی نعمتهای ظاهری و باطنی خدا را مشاهده میکند، عقلاً محتمل میداند که شاید خدای منعم از او خواسته باشد که
شکر این نعمتها را بهجا آورد.
بدینسان، این
خوف برای او پیش میآید که اگر خدا را نشناسد و شکرگزاری نکند، شاید خدا نعمتهایش را از او بگیرد، این خوف، شخص عاقل را در معرض
ضرر قرار میدهد و
عقل این الزام را برایش ایجاد میکند که آن خوفِ منجر به ضرر را برطرف کند و اگر چنین نکند، همه عاقلان او را نکوهش میکنند، پس معرفت خداوند و آگاه شدن از آنچه او از ایشان میخواهد، عقلاً واجب است و کسب معرفت جز با
اندیشه و نظر ممکن نیست؛ پس اندیشه و
تعقل در این امور واجب است
البته
اشاعره این استدلال و دیگر استدلالهای عقلی را که
وجوب معرفت را به صورت عقلی اثبات کرده است، قبول ندارند و در رد آنها دلیلهای گوناگونی آوردهاند.
ولی اشاعره معتقدند که
شرع این امر را واجب کرده است. هر دو گروه برای اثبات
عقیده خود ادله بسیاری آوردهاند.
دلیل مشهور اشاعره بر شرعی بودن وجوب معرفت اصول دین این است که
قرآن کریم در چند آیه امر کرده است که مردم درمورد دلایلی که بر
خداوند و صفاتش دلالت میکند، بیندیشند و
صیغه امر نیز بر وجوب دلالت میکند، افزون بر این، وقتی
آیه «اِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاْرضِ... همانا در
آفرینش آسمانها و
زمین و اختلاف
شب و
روز نشانههایی برای عاقلان وجود دارد»
نازل شد،
پیامبر اکرم فرمودند: «وای بر کسی که این آیه را بر زبان آورد، ولی درباره آن نیندیشد»، آن
حضرت در این
حدیث کسی را که درباره دلایل معرفت تفکر نکند،
تهدید کردهاند، از آنجا که ترک کار غیرواجب مستوجب
وعید نیست، معلوم میشود که تفکر
واجب است.
البته اشکالات زیادی نیز به این
استدلال وارد کردهاند که اشاعره نیز به نوبه خود به آنها پاسخ گفتهاند.
اینک این مسأله رخ مینماید که اگر شناختن اصول دین امری واجب است، آیا شخص مکلف باید درباره آنها به تفکر و
اجتهاد بپردازد و
اندیشه شخصیش او را به معرفت اصول دین راهبری کند، یا اینکه میتواند نظر دانشمندی دینی را در این مورد جویا شود و با اعتماد بر او، به اصطلاح از او تقلید کند؟
عبدالله بن حسن عنبری از
حشویه و گروهی از
تعلیمیه تقلید در اصول دین را
جایز دانستهاند.
این گروه برای اثبات عقیده خود چندین دلیل آوردهاند؛ از جمله اینکه اندیشیدن و تعقل درباره عقاید کلامی و مسائل دینی
بدعت است، زیرا اولاً از پیامبر (
ص) نقل نشده است که ایشان به این امور پرداخته باشند، ثانیاً از آن
حضرت نقل شده است که در «دینداری رویه پیرزنان را به کار بندید» و تردیدی نیست که دین آنان تقلیدی است، زیرا آنان توانایی بحث و
استدلال ندارند.
البته
جرجانی این استدلالها را نپذیرفته، و یک به یک نقد کرده است.
خواجه نصیرالدین طوسی از
امامیه نیز تقلید در اصول دین را
جایز دانسته است.
در مقابل این گروه کم شمار که تقلید در اصول دین را تجویز کردهاند، بسیاری از متکلمان
شیعه،
معتزله و
اشاعره ادله مختلفی برای ابطال این
اندیشه اقامه کردهاند که دو
فرقه نخست بیشتر بر استدلالهای عقلی و فرقه سوم بیشتر بر دلیلهای نقلی تکیه کردهاند.
یکی از این استدلالها این است که مقلَّد یا از بر حق بودن مقلَّد خود آگاه است، یا آگاه نیست. اگر آگاه نیست، در این صورت احتمال بر
خطا بودن وی را میدهد و بر این مبنا تقلید کردنش
قبیح است، زیرا او نیز از
جهل و خطا ایمن نیست؛ اما اگر میداند که او بر
حق است، از دو حال خارج نیست: یا این آگاهی برایش از روی بداهت حاصل شده، یا با دلیل ثابت شده است؛ شق اول
باطل است، و بر مبنای شق دوم، یا این دلیل غیرتقلیدی است، یا از روی تقلید حاصل شده است. در صورت اخیر شمار اشخاصی که تقلید از آنها لازم است، نهایتی نخواهد داشت. پس تنها فرض معقول این است که آن شخص با دلیل به بر حق بودن وی پی برده است و این کار در واقع تقلید نیست، پس در این زمینه تقلید باطل است.
علامه حلی در
شرح باب حادیعشر گفته است که همگی دانشمندان بر این امر
اجماع دارند که معرفت یقینی اصول دین با دلیل و تعقل
واجب است و تقلید در آنها جایز نیست،
اما
میرزای قمی در
قوانین الاصول این ادعا را با بیانهای مختلف مورد خدشه قرار داده است.
حصول یقین از غیر راه
استدلال و
برهان عقلی نیز کفایت میکند، هر چند قول به وجوب تحصیل علم و
یقین استدلالی به برخی نسبت داده شده است.
اصول دین از نظر
معتزله، از دیدگاه این فرقه، اصول دین تنها در ۵ اصل (اصول خمسه) خلاصه میشود و اگر کسی با یکی از این اصول به طور اساسی مخالفت کند، از نظر معتزله کافر است، چون منکر «
ضروری دین » شده است.
اصول خمسه اینهاست: ۱.
توحید، ۲.
عدل، ۳.
وعد و
وعید، ۴.
منزلة بین المنزلتین، ۵.
امر به معروف و
نهی از منکر .
اصول دین از نظر
اشاعره و
اهل سنت: عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق/۱۰۳۸م)
متکلم اشعری میگوید که جمهور اهل سنت و جماعت بر ۱۵ رکن از ارکان دین اتفاقنظر دارند و بر هر شخص
عاقل و بالغی
واجب است که حقیقت آنها را بشناسد؛ البته هر رکنی به نوبه خود دارای مسائل اصلی و فرعی است و ایشان در مسائل اصلی هر رکن اجماع دارند، به هر حال آنان هر کسی را که در مسائل اصلی هر رکن با ایشان مخالفت کند، گمراه میدانند، وی درباره این ارکان ۱۵ گانه به تفصیل بحث کرده است.
فخرالدین رازی در رساله «اصول دین» همان مطالب را به عنوان
مذهب اهل سنت در ۸ بخش آورده است.
در کتاب عقاید الطحاویه آمده است که اصول دین در نزد اهلسنت عبارتاند از:
توحید نبوت کتب ملائکه قیامتقدر.
متکلمان امامیه در اینکه شمار اصول دین چند است و شامل چه موضوعاتی میشود، اختلاف نظر دارند:
عقیده
مشهور این است که اصول دین شامل ۳ موضوع است: توحید، نبوت و معاد؛ اما باید عدل و امامت را نیز به عنوان اصول مذهب به آن ۳ افزود. به عبارت دیگر، بنابر این
عقیده، اگر کسی
منکر یکی از اصول دین شود،
کافر است؛ اما اگر
اقرار به آن ۳ اصل داشته باشد، ولی منکر عدل یا امامت شود، کافر نیست، ولی
شیعه هم نیست.
شیخ طوسی در
الاقتصاد اصول دین را دو چیز میداند: توحید و
عدل . البته او معتقد است که معرفت به توحید جز با ۵ چیز کامل نمیشود: ۱. شناخت اموری که انسان را به معرفت خدا میرساند؛ ۲. معرفت خدا با جمیع صفاتش؛ ۳. معرفت کیفیت استحقاق او نسبت به این صفات؛ ۴. معرفت آنچه بر او جایز است و آنچه بر او جایز نیست؛
۲. معرفت نبوت و بیان شرطهای آن؛ ۳. معرفت وعد و وعید و متعلقات آن؛ ۴.
معرفت امامت و شرایط آن؛ ۵. معرفت امر به معروف و نهی از منکر.
در برخی از کتابهای متکلمان امامی، اصول دین ۳ دانسته شده است: ۱.
تصدیق به یگانگی خدا در ذاتش و
عدل در افعالش؛ ۲. تصدیق به
نبوت انبیا؛ ۳. تصدیق به امامت امامان [[معصوم(ع)
شهید ثانی با افزودن اصل عدل به ۴ اصل پیش، اصول دین را ۵ چیز میداند.
و
محمدباقر مجلسی با افزودن اصل اقرار به آنچه پیامبر (
ص) آورده است، به ۵ اصل پیش، اصول دین را ۶ میشمرد
ناگفته نماند که
مذهب امامیه در ۳ اصل توحید، نبوت و عدل، به
معتزله بسیار نزدیک است و میتوان گفت که این دو مذهب از این ۳ اصل تلقّی مشابهی دارند.
به هر روی، خلاصه ۵ اصل یاد شده، از نظر جمهور متکلمان امامیه به این شرح است:
معرفت به خدا و تصدیق به اینکه ازلاً و ابداً موجود و
واجب الوجود لذاته است؛ تصدیق به
صفات ثبوتی خدا مثل
قدرت،
علم و
حیات ؛ تنزیه او از
صفات سلبی مثل
جهل و ناتوانی؛ و
اعتقاد به اینکه صفات خدا عین ذات اوست و هیچ صفتی زائد بر ذات او نیست.
معرفت به اینکه خدا
عادل و
حکیم است، یعنی کار زشت انجام نمیدهد و هرگز کارهای بایسته را ترک نمیکند، خداوند از کارهای زشتی که از انسانها سر میزند، خشنود نیست و در واقع، انسانها با قدرت و اختیاری که خداوند به آنان بخشیده است، کارهایشان را انجام میدهند و از اینرو، مسئول نیک و بد اعمال خویشند.
تصدیق به پیامبری
حضرت محمد (
ص) و آنچه به عنوان
وحی آورده است.، البته در اینکه آیا تصدیق اجمالی نسبت به مطالبی که پیامبر (
ص) به عنوان وحی آورده، کافی است، یا تصدیق باید تفصیلی باشد، اختلافنظر وجود دارد، شایان ذکر است که برخی از علمای امامیه، تصدیق به
عصمت پیامبر (
ص)، و این امر را که آن
حضرت آخرین پیامبر خداست، لازم دانستهاند.
تصدیق به امامت
امامان ۱۲ گانه. همگی متکلمان امامیه بر این اصل
اجماع دارند، چندان که این اصل از ضروریات این مذهب شده است. امامان همگی معصوم، و حافظ شریعتند و انسانها را به حقیقت هدایت میکنند و لازم است که همه از آنان اطاعت کنند. البته امام دوازدهم [[
حضرت مهدی (ع) زنده و غایب است و روزی به
اذن خدا
ظهور خواهد کرد.
جمهور مسلمانان بر جسمانی بودن معاد اتفاقنظر دارند، ولی فیلسوفان معاد جسمانی را انکار کردهاند و تنها به
معاد روحانی باور دارند. مراد از
معاد جسمانی این است که بدن انسان پس از فنا شدن، دوباره آفریده شده، به حالت نخست باز میگردد.
از نظر
امام خمینی مهمترین اصول اعتقادی اسلام که به اصول دین معروف است عبارتاند از:
۱- توحید: اعتقاد به یگانگی خداوند از اصول دعوت پیامبران الهی (علیهمالسّلام) بوده و تمام آنان در طول تاریخ به توحید و نفی شرک و بتپرستی دعوت میکردند، بنابر نظر ایشان علت انحراف و تحریف برخی ادیان الهی انکار
توحید میباشد مانند
مسیحیت که به اقانیم ثلاثه یعنی اب، ابن و روحالقدس قائل شدند.
۲- نبوت: بدون اعتقاد به نبوت، اسلام محقق نمیشود. در قرآن کریم نبوت انبیای گذشته (علیهمالسّلام) تایید و تصدیق شده است و به اعتقاد امام خمینی،
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در نظام خلقت کاملترین موجود است در این زمان ظهور کرده و نبوت به او خاتمه یافته است.
۳- معاد: به اعتقاد امام خمینی معاد در تمام ادیان الهی مشترک است و جزء اصول دین است.
۴- عدل: صفت عدالت در راه خداوند به معنای تنزیه حقتعالی از فعل قبیح و اخلال به واجب است. امام خمینی عدالت را از صفات کمالی میداند که خداوند بر اساس آن نظام عالم را بنا کرده است.
همچنین وی معتقد است مقتضای
عدالت این است که دین در بیان احکام و قوانین و بیان معارف و حقایق که مقصد اصلی ادیان الهی است، در اوج و کمال خود باشد، در غیر این صورت نقص در شریعت و خلاف عدل الهی است.
۵- امامت: امامت نزد
شیعه از اصول دین و یا مذهب به شمار میرود. به اعتقاد امام خمینی امامت منصبی حقیقی و الهی است که دارای دو جنبهٔ ظاهری و باطنی است و جنبه ظاهری آن حکومت و زعامت دنیایی است.
انکار هر یک از اصول دین موجب
کفر میگردد؛ خواه از روی
عناد و
لجاجت باشد یا به جهت شبههای که برایش پدید آمده است.
تقیّه در اصول دین برای
حفظ جان،
مشروع است.
(۱) آمدی، علی، الاحکام فی اصول الاحکام، به کوشش ابراهیم عجوز، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲) ابن تیمیه،
احمد، موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۳) ابن میثم بحرانی، میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، به کوشش
احمد حسینی و
محمود مرعشی، تهران، ۱۴۰۶ق.
(۴) ابن ندیم، الفهرست.
(۵) ابواسحاق شیرازی، ابراهیم، التبصرة فی اصول الفقه، به کوشش محمدحسن هیتو، دمشق، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۶) ابوالحسین بصری، المعتمد فی اصول الفقه، به کوشش
محمد حمیدالله و دیگران، دمشق، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
(۷) اشعری، علی، رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۰ق/۱۹۷۹م.
(۸) بخاری،
محمد، صحیح، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۹) بغدادی، عبدالقاهر، اصول الدین، بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
(۱۰) بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش
محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
(۱۱) جرجانی، علی، شرح المواقف، قاهره، ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م.
(۱۲) سراجالدین ارموی،
محمود، التحصیل من المحصول، به کوشش عبدالحمید ابوزنید، قاهره، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۳) سیدمرتضی، علی، الذخیرة، بهکوشش
احمد حسینی، قم، ۱۴۱۱ق.
(۱۴) شهید ثانی، زینالدین، حقائق الایمان، بهکوشش مهدی رجایی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی.
(۱۵) شهید ثانی، زینالدین، حقائق الایمان، چ سنگی، مجموعة الرسائل، قم، ۱۳۰۴ق.
(۱۶) طالقانی، نظرعلی، کاشف الاسرار، به کوشش مهدی طیب، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۷) طوسی،
محمد، الاقتصاد، قم، ۱۴۰۰ق.
(۱۸) علامه حلی، حسن، شرح باب حادی عشر، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۱۹) علامه حلی، حسن،، «کشف الفوائد»، مجموعة الرسائل، قم، ۱۴۰۴ق.
(۲۰) فخرالدین رازی، «اصول دین»، چهارده رساله، بهکوشش محمدباقر سبزواری، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۲۱) فخرالدین رازی، کتاب الاربعین فی اصولالدین، حیدرآباددکن، ۱۳۵۳ق.
(۲۲) قرآن کریم.
(۲۳) قرافی،
احمد، شرح تنقیح الفصول، به کوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۲۴) کلینی،
محمد، الاصول من الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق.
(۲۵) مانکدیم، (تعلیق) شرح الاصول الخمسه، بهکوشش عبدالکریم عثمان، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۲۶) معتقد الامامیه، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۷) میرزای قمی، ابوالقاسم، اصول دین، به کوشش رضا استادی، تهران، مسجد جامع.
(۲۸) میرزای قمی، ابوالقاسم، قوانین الاصول، تهران، ۱۳۰۳ق.
•
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اصول دین»، ج۹، ص۳۶۳۵. •
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۶۷-۵۶۸. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.