ارزشهای اسلامی در مدیریت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ارزشهای اسلامی در مدیریت، به مواردی
اطلاق میشود که تعالی جامعه انسانی را در برگرفته و همچنین از حیث تکنولوژی سیر رشد را تسریع بخشیده و در نهایت به کمال انسانی الهی، رهنمون شوند.
موضوع این بحث
ارزشهای اسلامی در مدیریت است. ابتدا توضیحی درباره
ارزش از دیدگاهی که مورد قبول و پذیرش ماست، ارائه میدهیم، سپس آن
ارزش
ها را دستهبندی میکنیم و آن را که ارتباط بیشتری با علم مدیریت دارد مورد ارزیابی قرار میدهیم. گرایشهای
ارزش از نظر
فلسفه در بین
فلاسفه حقوق و
اخلاق و همه کسانی که درباره
ارزش
ها بحث کردهاند، دو نوع گرایش متضاد وجود دارد: اول،
ارزش چیزی جز تبلور خواست
ها و سلیقههای شخصی و گروهی نیست. دوم،
ارزش از واقعیت نفس الامری برخوردار است. از دیر باز، در بین فلاسفه معروف بوده که آیا خوب آن است که
انسان میپسندد یا چیزی را که خوب است انسان میپسندد؟ ما کاری را انجام میدهیم که خوب است یا خوب آن کاری است که ما انتخاب میکنیم؟ این اختلاف از دیرباز تاکنون در بین فلاسفه بزرگ اخلاق وجود داشته است. بعضی میگویند: خوب آن است که انسان بپسندد. بعضی دیگر میگویند: خوب واقعیتی نفسالامری دارد، چه ما دوست بداریم، چه دوست نداریم، ما بدانیم یا ندانیم. لذا، باید خوب
ها را شناخت و آن
ها را دوست داشت و آنچه را که مربوط به عمل است به کار گرفت. البته وارد شدن در این بحث ریشهای و فلسفی ما را از موضوع بحث اصلی دور میکند. در اینباره، نظر ما این است که و
ارزش، واقعیت نفسالامری دارد. مردم بعضی چیزها را به عنوان «خوب» درک میکنند و آن را میپسندند، لکن بعضی چیزهاست که خوبی آن را همه درک نمیکنند؛ در اینکه آیا فلان چیز خوب است یا بد، اختلاف میکنند و بالاخره، سلیقه
ها و نظرهای شخصی دخالت میکند.
ارزشهای اسلامی در مدیریت وقتی
ارزشهای اسلامی در ارتباط با مدیریت مطرح میشود منظور این است که
اسلام ارزشهایی را ارائه کرده که باید آن
ها را پذیرفت و به کار بست. این
ارزش
ها چه ما آن
ها را بخواهیم و چه نخواهیم معتبر است. و چنین
ارزشهایی، چه بدانیم و چه ندانیم، وجود دارند. بنابراین، نظریهای که معتقد است
ارزش تابع خواست و سلیقه افراد و گروههاست مورد پذیرش اسلام نیست.
ارزشهایی که اسلام ارائه میدهد یا مربوط به فرد و زندگی فردی است یا مربوط به جمع و زندگی اجتماعی. در زندگی اجتماعی،
ارزشهایی وجود دارد که همه باید آن
ها را نسبت به یکدیگر رعایت کنند. این
ارزش
ها یا در اجتماعات وسیع مطرح میشود و یا در اجتماعات محدود و گزینشی. تفصیل اقسام و انواع این
ارزش
ها به مجال دیگری نیازمند است.
در اینجا فقط
ارزشهای اجتماعی مورد بحث قرار خواهد گرفت. مبنای
ارزشهای اجتماعی
ارزشهای اجتماعی دارای دو مبنا هستند: مبنای اول، بینش
ها و مبنای دوم، گرایش
ها. هر
ارزشی از یک پایه بینشی و نگرشی و یک پایه گرایشی ساخته میشود. از انضمام این دو،
ارزش به وجود میآید.
ارزش واسطهای بین بینش و گرایش انسان با کنش اوست.
در ابتدای این بحث بینشی، به چهار مقوله برمیخوریم. اما بینشی که در ابتدا باید آن را درک کنیم و بشناسیم بینش ما نسبت به یک سلسله از اعتقادات و واقعیات جهان هستی است که به دنبال آن، گرایش
ها و میلهایی در ما برانگیخته میشود. از انضمام و به هم پیوستن این بینش و گرایش برخاسته از آن است که مفهومی به نام
ارزش شکل میگیرد.
ارزش منشا کنش اختیاری در انسان میشود؛ یعنی
ارزش موجب میشود که انسان در هنگام عمل، چیزی را برگزیند. بنابراین، آنچه شکل کنش ما را میسازد و به افعال ما جهت میدهد در حقیقت،
ارزشهایی است که آن
ها را پذیرفتهایم. منشا این
ارزش
ها، بینش
ها و گرایشهایی است که زیربنای آن
ها را میسازد.
اصول
ارزشهای اجتماعی در اسلام
ارزشهای اجتماعی اسلام بر سه اصل بینشی استوار است.
اعتقاد به این که تمام انسان
ها بنده خدا هستند. این یک بینش اعتقادی است که به نوعی از واقعیات نظر دارد و در عین حال، پایهای است برای
ارزشهایی که بر آن
ها مبتنی میشود. وقتی انسان معتقد شد که سایر انسان
ها، مانند خود او، آفریده خدا و همه بنده او هستند و
خداوند متعال به تمام مخلوقات و بندگانش نظر لطف و رحمت دارد و اصلاً آن
ها را بر اساس رحمت خویش آفریده است، همانگونه که فطرتاً به آفریدگار خود
محبت و علاقه دارد، نسبت به آفریدگان او هم، که آثاری از وجود و رحمت او هستند، علاقهمند میشود. به
جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
اگر انسان دوستدار کسی باشد همه وابستگان او را نیز دوست خواهد داشت. همه انسان
ها آفریده خدا و متعلّق به او هستند. انسان
مؤمن و موحّد بر اساس این بینش، عاطفه خاصی نسبت به همه انسان
ها پیدا میکند. این یک اصل بینشی است که بر اثر گرایش انساندوستانه پدید میآید. همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد
ارزش، مبتنی بر بینش و گرایش برخاسته از همان بینش است. وقتی بینش توحیدی را نیز در نظر میگیریم گرایشی که از آن برمیخیزد همان عاطفه خلقدوستی یا انساندوستی است.
بینشهایی که زمینهساز
ارزشهاست؛ مثلاً،
اعتقاد به اینکه همه انسان
ها از یک
پدر و
مادر متولّد شدهاند و همه آن
ها تکویناً
خواهر و برادرند، یا با واسطه یا بدون واسطه. وقتی
انسان باور کرد که با تمام انسان
ها، به شکلی خواهر و
برادر است و همهباهم یک خانواده بزرگ را به وجود میآورند به دنبال این بینش، عاطفه اجتماعی دیگری، که عاطفه فامیلی است، در انسان پدید میآید. همچنین گرایش دیگری نیز بر اساس این خویشاوندی در انسان پدیدار میگردد؛ بدینصورت که همه انسان
ها را از آن نظر که خویشاوند خودش هستند دوست میدارد. این عاطفهای غریزی است و در همه انسان
ها وجود دارد که نزدیکان خود را دوست بدارد، چه آنهایی را که رابطه نَسَبی با او دارند و چه آنهایی را که رابطه سببی دارند. این اصل نیز اقتضای یک گرایش دارد؛ یعنی این بینش منشا و اساس گرایش دیگری نیز میباشد.
برادری ایمانی؛ این اصل صرفاً اسلامی است، بخلاف دو اصل پیشین که کم و بیش، در ادیان دیگر نیز مورد پذیرش است. اسلام علاوه بر آنکه همه انسان
ها را فرزندان یک پدر و مادر میداند و در نتیجه، همه را برادر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده به حساب میآورد، معتقد است که در میان
مسلمانان، رابطه معنوی خاصی برقراراست که موجب میشود
روح انسان با ارواح انسانهای دیگر که همکیش و همدین او هستند رابطهای داشته باشد؛ رابطه معنوی و قلبی بین دل
ها و جانهای مؤمنان؛ «انّما المؤمنون اخوةٌ.»
ارزشهای عام اجتماعی اسلام
ارزشهایی که بدینگونه پدید میآید ریشه و اساس همهشان محبت متقابلی است که بین انسان
ها بر اساس سه اعتقاد مذکور تحقق پیدا میکند. هر قدر انسان به این روابط بیشتر توجه داشته باشد و به مقتضای این روابط بیشتر عمل کند آن عواطف بیشتر تقویت خواهد شد. در واقع، این یک اصل روانشناختی است. ممکن است در ابتدا انسان با کسی انس بگیرد و نسبت به او محبتی پیدا کند ولی بر اثر عواملی یا به تدریج، او را فراموش کند و از هم دور شوند، همدیگر را نبینند یا یکی نتواند در عمل، به مقتضای محبتش عمل کند. در اینجا، به تدریج، آن
محبت ضعیف میشود و بالاخره از بین میرود. ولی اگر به آن رابطه عاطفی توجه شود و در مقام عمل نیز، بر طبق آن رابطه عاطفی عمل گردد این عمل موجب
تقویت آن عاطفه و شدت پیدا کردن آن میشود. هر چه انسان نسبت به این حقایق توجه بیشتری داشته باشد (نه اینکه فقط یکبار آن
ها را در ذهن تصور و تصدیق کند، سپس به فراموشی بسپرد) و در فرصتهای گوناگون، نسبت به این مطالب بیشتر بیندیشد یا سعی کند که به اقتضای این عواطف عمل کند این توجه و عمل موجب میشود که آن محبت بیشتر شدت پیدا کند، به گونهای که هر کسی را ببیند تصور میکند که معشوق خود را دیده است و دلش میخواهد که او را در آغوش بگیرد و هر خدمتی از دستش بر میآید برای او انجام دهد. این یک واقعیت است. همه این
ها نتیجه بینش
ها و عواطف برخاسته از آنهاست. مجموعه بینش
ها و گرایش
ها چنین
ارزشی را بوجود میآورد که انسان برای بندگان خدا فداکاری کند.
بنابراین، پیداست که چگونه بینش
ها منشا برانگیخته شدن گرایش
ها میشود و از مجموعه آن
ها چه
ارزشهایی پدید میآید و این
ارزش
ها چه نقشی در رفتار انسان
ها یا کنشهای آنان ایفا میکند.
ارزشهای اجتماعی به طور کلی،
ارزشهای اجتماعی که در
اسلام مطرح است به دو بخش تقسیم میشود. به عبارت دیگر، هنگامی که ما رابطه انسان
ها را با یکدیگر در نظر میگیریم و رفتار آن
ها را نسبت به هم ملاحظه میکنیم اسلام میفرماید که بر این روابط و رفتارهای متقابل، باید دو
اصل،
حکومت کند. لذا، در
حقیقت دو
ارزش عام وجود دارد که بر تمام رفتارهای انسان حاکم است:
یکی رابطه
عدل و قسط و دیگری رابطه
احسان (به انسان
ها.) وقتی انسان
ها با یکدیگر رابطه برقرار میکنند و در زندگی اجتماعی با هم همکاری میکنند دارای روابط متقابلی هستند و نسبت به هم ایفای نقش میکنند. وقتی کارهایی به طور مشترک انجام میشود، خواه به وسیله مجموعهای کوچک از انسان
ها، مانند خانواده، که از دو عضو یعنی
زن و
شوهر به وجود آمده است، انجام شود و خواه به وسیله جامعه انسانی انجام گیرد که از مجموعهای عظیم از انسان
ها تشکیل شده است یا حتی مانند تمام جامعه بشری که از به هم پیوستن میلیاردها انسان درست شده است، وقتی این
ها با همکاری یکدیگر کاری انجام دهند اثر کارشان به خودشان باز میگردد؛ زیرا میخواهند از نتیجه کار و فعالیتشان بهره ببرند. اصلی که باید بر این روابط حاکم باشد
اصل عدالت است؛ یعنی هر یک از افراد به نسبت کاری که انجام داده و زحمتی که متحمل شده باید از بازده و نتیجه کارش بهرهمند شود. اگر فرض کنیم که همه اعضای مجموعهای فعّال هستند، تلاش میکنند، کار مشترکی انجام میدهند و محصول مشترکی به دست میآورند، اگر بخواهند آن محصول مشترک را بین خود تقسیم کنند چگونه باید این کار را انجام دهند؟ باید به نسبت فعالیتی که هرکس انجام داده و زحمتی برای آن متحمل شده است، تقسیم شود. در اینجا، اصل عدل حاکم است. اگر کسی که کار بیشتری را انجام داده و زحمت زیادی متحمل شده است نتیجه کمتری بگیرد به او
ظلم شده و این یک
ارزش منفی است.
ارزش مثبت همان
ارزش عدالت است. تحقق این امر در صورتی است که همه افراد و اعضای مجموعه فعّال باشند ولی در جوامع گوناگون انسانی یا در اجتماعات گوناگون، چنین نیست که همه افراد آن جامعه به یک شکل فعالیت قابل توجهی داشته باشند. مجموعههایی از انسان
ها وجود دارد که برخی از افراد آن مجموعه نمیتوانند فعالیت کنند؛ مثلاً در حالت عادی، در خانواده مرد و زنی فعّال و نیرومند هستند و باهم چرخ زندگی را میچرخانند؛ نتایجی هم که از آن زندگی حاصل میشود نصیب هر دوی آن
ها میشود و به طور عادلانه بین آن
ها تقسیم گردد. اما اگر بر اثر حادثه یا پیشامدی مرد خانواده از کار و تلاش فعّالانه بازماند در این حالت، اجتماع خانواده به هم نخورده و زن و شوهر همان
ها هستند که قبلاً بودهاند، لکن آن مرد دیگر نمیتواند مانند گذشته فعالیت کند. در این مورد، چه کاری باید انجام داد؟ آیا او باید از گرسنگی بمیرد؟ آیا چون این عضو جامعه خانواده برای امرار معاش خانوادهاش نمیتواند فعالیت اقتصادی انجام دهد یا نمیتواند با همسر خود مشارکت کافی داشته باشد آیا باید به همان نسبت که کار نمیکند از مزایای آن محروم باشد؟! در چنین مواردی، جای عمل به عدل نیست، بلکه اصل دیگری به نام اصل احسان حاکم است. البته اگر کسی تنبلی کند و کاری انجام ندهد باید با او به
عدالت رفتار کرد؛ چون توانایی انجام کار را داشته و در شان اوست که فعالیت و تلاش کند ولی به سوء اختیار خودش کار نمیکند. اما در اینجا، فرض بر قصور است، نه تقصیر؛ به این صورت که حادثهای رخ داده است و فردی نمیتواند در جهت امرار معاش فعالیت مطلوب انجام دهد. لذا، باید با او به احسان رفتار کرد.
برخی تصور میکنند که هر کس باید بهاندازهای که کار میکند مزد بگیرد. از اینرو، برخی افراد ناتوان جامعه را، مانند پیرمردها و پیرزن
ها، که قدرت فعالیت اقتصادی نداشتند، به صورتی سر به نیست میکردند. چه بسا گاهی بعضی از اینگونه افراد را در میان یخهای سیبری رها میکردند یا به شکل دیگری آن
ها را از بین میبردند تا از شرّشان راحت شوند. اگر این کار برای جامعه و مسؤلان آن مشکلاتی ایجاد نمیکرد شاید همه اینگونه افراد را نابود میکردند؛ زیرا در نظر آنان، اینگونه افراد غیر از اینکه مصرفکننده صرف باشند و از درآمد اجتماع بهرهمند شوند هنر دیگری ندارند. لذا، نبودن آن
ها بهتر از بودنشان است. این یک طرز فکر غیر اسلامی است.
اما اسلام میفرماید که افراد عاجز قاصر، که نمیتوانند بهاندازه کافی فعالیت کنند، سایر آحاد جامعه باید به آن
ها احسان نمایند.
خداوند میفرماید: «اِنَّ اللهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ»
تنها عدل مورد نظر خداوند نیست، بلکه به احسان نیز امر فرموده است. اگر تنها عدالت
ارزش به حساب میآمد در این صورت، ضعفا و قاصران باید نابود میشدند؛ زیرا آن
ها کاری انجام نمیدهند تا سهمی ببرند. اسلام هرگز معتقد به چنین عملی نیست، بلکه معتقد است که در برخی موارد، جای احسان است و
انسان باید از خود بگذرد و فداکاری کند و از افراد قاصر و ناتوان پرستاری نماید تا از بین نروند.
بنابراین، دو
ارزش کلی بر رفتارهای اجتماعی انسان
ها حاکم است. این دو از
ارزشهای فردی جداست: در روابط اجتماعی، تمام
ارزش
ها یا زیر پرچم عدل است و یا زیر پرچم احسان، خواه در مسائل اقتصادی باشد یا سیاسی و خواه در روابط عاطفی باشد یا انسانی. تمامی مقام
ها، تشویق
ها، تنبیه
ها و امثال آن از این دو حالت خارج نیست؛ یا تحت عنوان عدالت است و یا تحت عنوان احسان. بنابراین، اصل سوم
ارزشهای عامی است که در روابط هر انسانی با انسان دیگر و در زندگی اجتماعی وجود دارد و دو اصل عدالت و احسان باید تنظیمکننده آن باشند. این دو اصل منحصر به رابطه مدیر با دیگران نیست، در رابطه دیگر افراد جامعه با یکدیگر نیز مطرح است.
هدف در مدیریت غربی و شرقی در محیط کار و در جایی که مدیر و کارمندانی وجود دارند، برخی
ارزشهای خاص مطرح است. در هر مکتبی، اصول مدیریت و
ارزشهای حاکم بر مدیریت از همان بینشهای خاص خودشان برمیخیزد و معتبر شناخته میشود. اگر کتابهایی که درباره مدیریت نوشته شده و بحثهایی را که در اینباره مطرح گردیده است ـ جاهایی که اصول روانشناسی را در رابطه با مدیریت مطرح میکنند ـ مورد دقت و بررسی قرار دهیم، میبینیم که همه هدفشان این است که مقاصد اقتصادی و سیاسی جامعه به نحو احسن تامین شود. این همه دستور برای مدیران صادر میشود، راهنمایی
ها، فنون و دستورهای پیچیده در اختیار آن
ها قرار میگیرد تا کارخانه کارها را بهتر انجام دهد و محصول بهتر و بیشتری داشته باشد و در نهایت، دارای درآمد بیشتری باشد و سود بیشتری عاید صاحبان کارخانه گرداند، خواه صاحب کارخانه یک نفر سرمایهدار باشد یا همه کارگران، و نظام حاکم کاپیتالیستی باشد یا سوسیالیستی. در هر صورت، هدف از مدیریت غربی این است که سود کارخانه را زیادتر کند. مدیر چگونه و به چه شکلی با کارمندان و کارگران رفتار کند؟ به گونهای که محصول بیشتر و بهتری داشته باشد و درآمد فراوان و سود بیشتری عاید کارخانه گرداند. تمام این
ارزش
ها مقدمهای برای این هدف است و هدف دیگری در کار نیست. اگر هم به سیاستمداران و دولتمردان دستورالعملهایی داده میشود یا
ارزشهایی طرح میگردد و آن
ها راهنمایی میشوند که چگونه باید رفتار کنند، به چه شکلی برنامهریزی کنند و چگونه آن
ها را به مرحله اجرا درآورند، سپس چگونه نظارت داشته باشند و چگونه ارزیابی نمایند برای این است که کشور به شکلی آرام اداره شود و مردم به راحتی زندگی کنند؛ بهتر بخورند و بهتر بپوشند و از آسایش و رفاه بیشتری برخوردار باشند. آیا بیش از این هم هدفی وجود دارد؟ به عبارت دیگر، محور همه
ارزشهایی که در رابطه با مدیریت مطرح میشود ماده است؛ پول، زندگی
دنیا و آسایش آن و جز این چیز دیگری مطرح نیست. اگر رسیدن به این هدف با شلاّق میسّر شود میگویند که بر سر کارگر شلاق بزن؛ اگر از راه تشویق حاصل شود میگویند که او را تشویق کن؛ اگر از طریق احترام گذاشتن به وی به دست آید میگویند که او را احترام کن و بالاخره، اگر از روی دلسوزی و همراهی با وی فراهم شود میگویند که با او دلسوزی کن تا کار را بهتر انجام دهد و نتیجه و هدفی که مورد نظر است بهتر به دست آید. به طور کلی، آن هدف غایی، که مورد نظر غرب است، محورش ماده است.
هدف عالی در نظام اسلامی در
اسلام، تنها رفاه و آسایش مورد نظر نیست. آسایش و رفاه به عنوان مقدمه برای هدفی بالاتر و والاتر مطلوب است و به تنهایی اصالت ندارد. اسلام برای مردم، زندگی راحت، رفاه و آسایش،
امنیت،
عدالت و
احسان میخواهد، اما هدف دیگری نیز دارد؛ میخواهد بدینوسیله، انسان به کمال بیشتری دست یابد و به تعبیری دیگر، انسانتر شود.
انسانیت انسان به بدن، شکم و دامنش نیست، بلکه کمال انسانی به
روح انسان است. هدف عالی در نظام اسلامی این است که روح انسان
ها کاملتر شود. البته بین بدن و روح ارتباطی ناگسستنی برقرار است. اگر کسانی باشند که بخواهند روح انسان را تربیت کنند، نمیتوانند بدن او را نادیده بگیرند؛ شکمش گرسنه یا مریض باشد تا بمیرد ولی روحش را تقویت کنند. این غیر ممکن است. ابتدا باید نیازهای اقتصادی انسان، مانند
بهداشت، مسکن و امنیت شخصی تامین شود، سپس زمنیه برای تعالی روح انسان فراهم گردد؛ «وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ کَمَااسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُیمَکِننَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذیِ ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْنا.» نتیجه چنین کاری را
خداوند در ادامه
آیه ذکر میکند: «یَعْبَدُونَنی لاَیُشْرِکُونَ بی شَیْئاً.»
به کسانی که اهل ایمان و
عمل صالح باشند ـ جامعهای اسلامپسند ـ خدا
وعده میدهد که به آنان در روی زمین آقایی میدهد، در
دنیا عزّت مییابند، موجبات ناامنی را از میانشان برمیدارد و در نتیجه، زندگی راحت و آسودهای خواهند داشت تا خداپرستی، که کمال انسان در آن است، تحقق پیدا کند و بتوانند با خدا آشنا شوند. اما وقتی ناامنی، گرسنگی و ذلّت در میان باشد زمینه برای رشد معنوی و روحی انسان
ها فراهم نمیشود. در سایه عدالت، آسایش و امنیت، انسان
ها میتوانند به تعالی روحشان بیندیشند، نه با وجود مشکلات کمرشکن مادی و بدنی. پس هدفی که اسلام در نظر دارد تکامل روح است. این هدف بر همه
ارزش
ها سایه میافکند و همه
ارزش
ها در این قالب محدود میشود. بنابراین، همه این موارد مطلوب است تا به خداپرستی کمک کند. اگر از این مرز خارج شود بر خلاف این هدف نتیجه میدهد، مطلبوبیت ندارد و دیگر
ارزش نخواهد بود. جهت اصلی حرکت در مدیریت اسلامی ما از دیدگاه اسلام یک
ارزش مطلق داریم و آن خداپرستی و به تعبیر سادهتر، تقواست. سایر
ارزش
ها مقدّمی، نسبی و وسیلهایاند.
ارزش مطلق همین است. وقتی با این دید به مسائل اجتماعی نگاه میکنیم نباید
ارزش را فقط بازده اقتصادی بیشتر بدانیم. سود بیشتر و محصول بیشتر وقتی مطلوب است که در مسیر خداپرستی باشد. ولی اگر موجب طغیان شود
ارزش ندارد و در اسلام مطلوب نیست. (اِنَّ الاِْنْسَانَ لَیَطْغی اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی)
آیا اگر سود کارخانهای زیاد شود اما در کنار آن، نیروی فکری و معنوی کارگر ضعیف گردد مطلوب است؟ از دیدگاه دنیازدگان، بلی. آن
ها معتقدند که فقط درآمد بیشتر اصل است، هرچه میخواهد بشود. لذا، مدیری را خوب میدانند که سود بیشتری به دست آورد، به هر شکلی که میخواهد با کارگران رفتار کند، خواه با شلاّق، خواه با تشویق. اما آیا از دیدگاه اسلامی، نیز چنین روشی مورد تایید است؟ اسلام همه چیز را برای خداپرستی و انسانسازی میخواهد. لذا، اگر کسی انسان را از انسانیت دور کند تا منافع اقتصادی جامعه یا فردی تامین شود کارش مورد تایید اسلام نیست. باید شخصیت انسان
ها محفوظ باشد، هرچند این کار موجب پایین آمدن درآمد و سود شود. (البته این مطلب کلّیت ندارد؛ زیرا در کوتاه مدت، ممکن است سود کمتر شود ولی وقتی انسان
ها تعالی روحی پیدا کنند و وظیفهشناس شوند میدانند که چگونه باید رفتار کنند.) این مطلب تا آنجا مورد تاکید اسلام است که میگوید نه تنها حقوق مادی کارگر، بلکه حقوق معنوی او نیز باید رعایت گردد؛ یعنی شرایط کار کارگر باید به گونهای باشد که او فرصت مطالعه دینی، خودسازی، تربیت و رشد اخلاقی هم داشته باشد. بنابراین، درست نیست که وقت او چنان گرفته شود که رمقی برای خودسازی نداشته باشد هرچند با
رضایت خودش باشد؛ زیرا در این صورت، او فرصت رسیدگی به امور معنوی خود را نخواهد داشت و چنین انسانی به یک ماشین تبدیل میگردد.
ارزش پیشرفت تکنولوژی در
اسلام و دنیای غرب علم هر جا که باشد محترم است، به شرط آنکه در کنار آن، سایر
ارزش
ها پایمال نشود.
تکنولوژی در صورتی
ارزش دارد که وسیله تعالی روحی باشد ولی اگر موجب شود که ما از نظر انسانیت، تنزّل روحی و سقوط معنوی پیدا کنیم آیا باز هم مطلوب است؟ برای دنیای غرب، بلی؛ زیرا آنان میبینند که با ورود تکنولوژی جدید، پیشرفت کارشان بهتر و درآمدشان بیشتر است. لذا، هرچند منجر به اخراج کارگران شود، باز هم مطلوب است؛ چون موجب استفاده از نیروی انسانی کمتر و بالا رفتن سود حاصله میشود. پس پیشرفت تکنولوژی همیشه
ارزش به حساب نمیآید؛ این مساله در صورتی
باارزش است که وسیلهای برای تکامل انسان
ها باشد، وگرنه پرخورتر شدن انسان
ها و استفاده بیشتر از لذات جنسی نشانه انسانیت نیست؛ زیرا انسان در این دو زمینه هر قدر هم که قوی باشد از حیوانات قویتر نخواهد شد.
جلب
رضایت مردم در نظام اسلامی و نظامهای غربی در نظام اسلامی، دولتمردان باید بهگونهای رفتار کنند که مردم از دستگاههای دولتی خرسند باشند؛ اما هرگونه رضایتی به هر شکلی، در
اسلام مطلوب نیست. به عنوان نمونه، یکی از مسائل مورد بحث امروز جامعه ما مساله
عفت بانوان است. اگر در این مساله قدری مماشات شود بسیاری از مردم از دولت راضی خواهند بود؛ شمال شهری
ها راضی باشند، جنوب شهری
ها هم پوشش خودشان را داشته باشند. از نظر برخی، چنین مدیریتی خوب و مطلوب است! اما آیا وظیفه دولت این است که رضایت مردم را جلب کند، به هر شکلی که باشد؟ اکنون در
دنیا،
ازدواج مرد با مرد قانونی شده است و کشورهای بسیاری افتخار میکنند که این مساله در کشورشان آزاد و قانونی است. بسیاری از مردم آن کشورها از این مساله راضی هستند. کسانی هم که مخالف باشند این کار را نمیکنند. بنابراین، در آن کشورها، جلب رضایت مردم اصل است. اما در یک کشور اسلامی این موضوع مطلوب نیست. لذا، اگر بخواهیم دستورهای مدیریت غربی را به طور کامل، در کشورهای اسلامی پیاده کنیم به بنبست میرسیم.
فرق مدیریت اسلامی با مدیریت غربی ما در عین حال که بر فراگیری نظریههای مربوط به مدیریت و علومی که در این زمینه وجود دارد، مانند روانشناسی اجتماعی، تاکید میکنیم، اما معتقدیم که نباید به این
ها اکتفا کرد. مدیریت اسلامی مانند مدیریت غربی صدرصد مادی نیست، چیزهایی اضافه بر آن دارد. اسلامی بودنش نیز جزو همان اضافات است. در کنار استفاده از نظریههای مدیریت، باید
ارزشهای اسلامی و رابطه آن
ارزش
ها با این نظریه
ها نیز مطرح شود، وگرنه به آرامی، در زیر شعار
ارزشهای اسلامی، به
فرهنگ غرب گرایش پیدا میکنیم و خدای نکرده، وقتی چشم باز میکنیم که میبینیم آنچه به نام اسلام و نظام اسلامی نامیده میشود چیزی جز فرهنگ غربی نیست. ما با غرب به عنوان قطعهای از کره زمین مخالف نیستیم، با انسانهایی که در گوشهای از دنیا زندگی میکنند و با
عقل و فهمشان مخالفتی نداریم. پیشتر هم گفتیم که ما همه انسان
ها را دوست داریم و گفته شد که بینش اسلامی چنین اقتضایی دارد؛ اما اگر کسی برخلاف انسانیت یا اسلام قدم بردارد در آن صورت، بالعرض مبغوض واقع میشود، وگرنه اصل بر این است که ما همه انسان
ها را دوست داریم، چه غربی، چه شرقی، چه شمالی، چه جنوبی. همه بنده خدا هستند و به آنها احترام میگذاریم تا زمانی که بر خلاف انسانیت قدمی بر نداشتهاند و بر خلاف حق رفتاری نکردهاند.
ما با غرب جغرافیایی مخالف نیستیم، با
علم و تکنولوژی غربی هم مخالف نیستیم، بلکه با جنبه منفی و سلبی آن، با محدود شدن در قالب مادیات و فراموش کردن
ارزشهای معنوی مخالفت داریم. اگر میگوییم که نباید محکوم فرهنگ غربی شد نقطههای مثبت آن مورد نظر نیست؛ زیرا علمی که از فضایل الهی و مواهب خدادادی است عیبی ندارد، بلکه ما با نقطههای منفی آن مخالفیم. در واقع، آن
ها فراموش کردهاند که بنده خدا هستند و سرانجام، به سوی او میروند. ما چنین طرز تفکری را مردود میشماریم. هدف ما از مدیریت تنها رفاه مادی نیست، رفاه مادی مقدمهای برای تعالی روحی انسان است. لذا، ما باید از این نظریه
ها و علوم تا جایی استفاده کنیم که برای تعالی روحی و کمال معنوی انسان مفید باشد و در جایی که با این کمالات برخورد پیدا میکند باید آن
ها را محدود سازیم.
حال، با توجه به این اهداف عالیه اسلام، که همه در هدف نهایی، که کمال انسان در سایه قرب به خداست، مندرج میشود، ما باید چه
ارزشهایی را در زمینه مدیریت لحاظ کنیم؟
ارزشهای قابل توجه در زمینه مدیریت با توجه به
ارزشهای اسلامی، مدیر باید سعی کند روحیه کارمندانش را تعالی ببخشد؛ از هر فرصتی استفاده کند تا معنویات کارمندان و همکارانش را تقویت نماید. راستی و درستی، علاوه بر آنکه جزو فرهنگ ما ایرانیان است، یک اصل اصیل اسلامی است. لذا، مدیر اسلامی باید سعی کند راستی و درستی را در محیط تحت نفوذ خود حاکم گرداند؛ ابتدا خودش راستگو و درست کردار باشد و عملاً اینگونه رفتار کند تا در کارمندان نیز این روحیه تقویت شود یا مثلاً، به کارمند شجاعت بدهد که حرف راست بزند. باید کارمند را ترسو بار نیاورد تا مجبور شود
دروغ بگوید یا ریاکار و حقهباز گردد. باید با او منطقی برخورد کند. اگر اشتباه میکند اشتباهش را با احترام تصحیح کند. به
امر به معروف و نهی از منکر معتقد باشد.
در خصوص رابطه مدیر با کارمندان در این زمنیه مثال خوبی است: مرحوم
شهید رجائی (اعلیاللهمقامه) در مورد مساله
حجاب، طی مدت کوتاهی، چه تحوّلی در وزارتخانه
ها پدید آورد! زیرا خود او آن مساله را باور داشت، میخواست آن کار را بکند و کرد. اما بعضی دیگر از دولتمردان مانند او
ایمان ندارند؛ کارمند بدحجاب را میبینند ولی با او برخوردی نمیکنند. در نتیجه، این وضع به وجود میآید که مشهود است، تا جایی که از آن جلوگیری هم نمیتوانند بکنند. او در عمل خود جدّی بود، میگفت و طی مدت کوتاهی هم تاثیر بسیار شگفتانگیزی بر جای گذاشت. شهید رجائی (رحمهالله) یک فرد استثنایی نبود، فردی عادی بود. او خواست خوب بشود و شد. ما هم باید بخواهیم،
ارزشهای اسلامی را واقعاً باور کنیم، و در عمل هم به کار بگیریم تا مانند او شویم. اما وقتی ما خودمان عمل نمیکنیم، باور هم نداریم اگر هم به اجبار
قانون، مطلبی را اعلام کنیم فقط امری ظاهری است و فقط در
حد بخشنامه است. میگویند: مثلاً، وجود فلان کارمندی که خلاف موازین اسلام عمل میکند موجب میشود که کار کارمندان دیگر بهتر شود؛ زیرا به سایر کارمندان روحیه میدهد یا برخوردش خوب است. به فرض آنکه این مطلب درست باشد که درست نیست، آیا صحیح است که ما
ارزشهای اسلامی را فدای این کنیم که کار بیشتری انجام گیرد؟ در چنین مواردی است که بین فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی اصطکاک به وجود میآید. از یک سو، فرهنگ غربی به مدیر میگوید: به هر شکلی که کار بهتر پیش میرود، آن را انجام بده و از سوی دیگر، اسلام به مدیر میگوید:
ارزش
ها را در نظر داشته باش، اگر کار قدری کندتر پیش برود بهتر از آن است که انسان
ها به انحطاط کشیده شوند؛
انسان بپروران.
مدیر باید
محبت کارمند را جلب کند، چه
مسلمان باشد، چه غیر مسلمان. اما مدیری که مسلمان باشد انگیزه جلب محبت کارمندان در او بیشتر است. او میخواهد از راه جلب محبت در آن
ها تاثیر بیشتری بگذارد و
روح آن
ها را تعالی ببخشد. محبتی که او به
خدا دارد ایجاب میکند که به کارمند بیشتر محبت کند و با محبت، نظر او را بیشتر جلب نماید، خواه این محبت از راه
صداقت به دست آید یا از راه
امانت یا از طریق خدمت، احسان یا
ایثار. وقتی کارمند میبیند که مدیرش برای او ایثار میکند او را از صمیم قلب دوست میدارد. وقتی چنین رابطهای عاطفی برقرار شد کارها بهتر پیشرفت میکند، اما از مسیر صحیح، نه از راه حقهبازی و فریبکاری. برای تحقق این امر چه کار باید کرد؟ باید گذشت داشت و از خود مایه گذاشت. باید دلسوز بود؛ مثلاً، میتواند با
سلام و احوالپرسی ساده، محبت کارمند را جلب کند یا احوال زنش را، که
مریض بوده است، بپرسد. نباید گفت که در محیط کار این مسائل مطرح نیست، بلکه این
ها مقدمهای است برای اینکه کار بهتر صورت گیرد. اگر کارمند دردی دارد مدیر باید درد او را بشناسد و درصدد درمانش برآید؛ زیرا او نیز انسان است. باید ابتدا شخصیت انسانیش را بشناسد و به او احترام بگذارد، سپس از او کار بخواهد. در این صورت، حتی اگر از او کاری هم نخواهد او کار خود را انجام میدهد؛ «الانسانُ عبیدُ الاحسانِ.» ایثار، فداکاری، احترام، دلسوزی، خیرخواهی و مانند آن ابزار کار یک مدیر مسلمان است، نه فریب کاری، تشویقهای توخالی و تقدیر نامههای خشک و بی
ارزش. بگذریم که بسیاری از مدیران متاسفانه از این کارها هم خودداری میکنند. اگر مدیر با دو کلمه بتواند دل کارمندش را به دست بیاورد
باارزشتر از تقدیرنامهای است که هیچ منفعتی برای او نداشته باشد. اگر بتواند به او مساعدهای بدهد تا او
قرض یا کرایه خانهاش را بدهد یا مشکل تهیه دارو یا
درمان فرزندش را رفع کند برای او بهتر از حرفهای تو خالی و وعدههای پوچ است. بنابراین، صمیمیت و دلسوزی با کارمند مهمترین مسالهای است که میتواند موجب پیشرفت کار در ادارات و کارخانه
ها شود.
خلاصه بحث بر اساس
بینش اسلامی،
عدل و
احسان ارزشهای حاکم بر روابط اجتماعیاند. این
ارزش
ها باید در مدیریت
ها به کار گرفته شود. از جمله مصادیق عدل مدیر در رابطه با حوزه مدیریتش این است که همه کارمندان خود را با یک چشم بنگرد و بین آن
ها تبعیض قایل نشود. در محدوده کار هر مدیر، نباید روابط بر ضوابط حاکم باشد. از جمله مصادیق احسان مدیر نیز آن است که وقتی کارمند مریض است یا بیماری یا مشکل دیگری در زندگی دارد باید به او احسان کرد. اگر مشکلش با پول رفع میشود با پول و اگر با سفارش یا راهنمایی رفع میشود با آن
ها و در غیر این صورت، دستکم، با زبان از او دلجویی کند. مدیریتی که در آن عدل و احسان رعایت شود مورد تایید
اسلام است. نکات و ظرایف مربوط به مدیریت بسیار است که ذکر تمام آن
ها در این مختصر امکانپذیر نیست. با وجود این، همه این
ها مقدمه و وسیله است برای اینکه انسان دایماً به خدای متعال توجه داشته باشد و روح او از تنگنای مادیت و زندگی دنیوی استعلا پیدا کند و در این قفس مادیت و تن محدود و محصور نشود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ارزشهای اسلامی در مدیریت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۶.