اتحادیه برغواطه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بَرْغَواطَه، اتحادیهای تیرههای بربر مصموده حاکم بر قسمتی از جنوب مغرب اقصی از
سده ۲ تا ۶ق/۸ -۱۲م، که اعتقادات
بدعت آمیزشان در
اسلام، آنان را به صورت فرقه از دینی جداگانهای درآورد. که از
قرن دوم تا ششم در ایالت تامَسْنا، در کرانه
اقیانوس اطلس در کشور
مراکش، میان سَلا و سَفی میزیستهاند.
این نام با تلفظهای گوناگون در منابع آمده است
در نوشتههای مربوط به
فرق اسلامی نامی از این گروه نیامده است، اما اطلاعات مربوط به این جماعت را میتوان در منابع و تحقیقات مربوط به
مغرب در دوره اسلامی دید. خبرهای مربوط به شکلگیری و نیز اعتقادات این فرقه مذهبی یا دینی اساساً مأخوذ از گزارش دو جغرافی نویس بزرگ سدههای ۴ و ۵ق، یعنی
ابن حوقل و
ابوعبید بکری است که ظاهراً از یک منبع برغواطی نقل، و با مختصر کاهش و افزایشهایی به وسیله مؤلفان بعدی تکرار شده است.
برغواطه شاخهای از مجموعه بزرگ قبایل مصموده (مَصامِده) بودند که در اوایل دوره اسلامی نسبت به مجموعههای ایلی دیگر بربرها در مغرب برتری داشتند و تیرهها و قبایل بسیاری را شامل میشدند.
مسکن برغواطه در قسمت جنوبی مراکش ساحلی در دشتهای تامسنا، میان کناره اقیانوس اطلس (ریف) از سَلا، اَزَمور، اَنْفی، اَسْفی و قسمت باختری کوههای دَرَن (اطلس) بود.
در واقع حاشیه مغرب اقصی (مراکش یا پادشاهی مغرب امروز) از تنگه جبل الطارق به طرف جنوب، در ساحل کوهستانی مدیترانه (جبال الریف)، مسکن طوایف غُماره (از مصامده)، و در دشتهای جنوبی آن در کناره شرقی اقیانوس اطلس، اقامتگاه طوایف برغواطه بود که از جنوب فاس تا مصب امربیع در منطقه سوس امتداد داشت.
احوال این گروه را میتوان در دو زمینه تاریخ سیاسی و اعتقادی مطرح کرد، هر چند در اشتهار تاریخی آنان این دو جنبه کاملاً به هم پیوستگی داشته است:
شناختهشدهترین قسمت تاریخ سیاسی جنوب مغرب اقصی در واقع همان مقطع تاریخی بزرگی است که میان وحدت موقت، در نخستین دوره فتح
اموی مغرب، و ایجاد وحدت موقت پسین، در عصر موحدون زمان عبدالمؤمن قرار دارد.
با این نگاه میتوان گفت که تاریخ برغواطه قسمتی از تاریخ دوره تجزیه
مغرب و به ویژه مغرب اقصی است که به صورتهای سیاسی و اعتقادی نمود یافته است. رفتارهای تنش زای حاکمیت اموی، از سخت گیریهای مالیاتی تا تبعیضهای قومی، در همان اوج دوره گسترش خود، زمینه را برای شورش گروههای غیر عرب بومی، از جمله در میان بربرهای مغرب، آماده میکرد. داستان مَیْسره سقای مَطْغَری (مَدْغَری) معروف به فقیر یا حقیر، و رفتن او در رأس یک هیأت ۲۰ نفری مغربی برای دادخواهی نزد هشام اموی به
دمشق، برخوردش به بیتوجهی
خلیفه،
اطمینان یافتنش به اینکه ستمگریهای عامل اموی همانا اجرای خواستهای خود خلیفه است، و سرانجام، اقدامش به
شورش در رأس
خوارج صُفْری مذهب در طَنْجه در ۱۲۲ق/۷۴۰م با شعار برابری
مسلمانان، واقعیت تاریخی شناخته شدهای است. در واقع، اعتقادات خارجی (خوارج)، انگیزه و وسیله مناسبی برای قیام بربرها برضد خلافت به شمار میرفت.
این مدعا را از سرعت و وسعت گسترش خارجیگری و قیامهای ضد خلافت اموی و سپس
عباسی در قسمت بزرگی از مغرب میتوان دریافت. در اوج قدرت
منصور عباسی، هنگامی که در ۱۴۴ق/ ۷۶۱م،
ابن اشعث برای حکومت بر مغرب وارد قیروان شد، مذهب خارجی چنان در میان قبایل بربر از شمال تا جنوب و از باختر تا خاور پراکنده شده بود که مرکز نمایندگی خلافت در افریقیه (قیروان) مانند جزیرهای در میان دریایی از دشمنان سیاسی و مذهبی خلافت به نظر میرسید.
حرکت سیاسی - اعتقادی برغواطه امتداد و شاخهای از همان نخستین قیام خوارج صفری به رهبری یکی از سردمداران آن،
ابوصالح طَریف، از سرداران
طارق بن زیاد و
موسی بن نصیر، نخستین فاتحان
اندلس، و از یاران میسره خارجی در قیام برضد خلافت بود، حرکتی که پس از آغاز، رنگ اعتقادی دیگری گرفت.
دولت صفری مذهب برغواطه نخستین و پایدارترین دولت خارجی مذهب بود که پیش از نیمه ۲ق/۸م در مغرب تشکیل شد.
در چگونگی تشکیل دولت برغواطه به دست طریف، آغازگر فتح اندلس، گفته شده که وی از «مُتَمَیْسِرین» یا «مَیاسره»، یعنی یاران میسره بود
و پس از شکست خوارج در قیروان به تامسنا آمد. بربرها بر گرد او جمع شدند و او را پیشوای خود
ساختند و او تا زمان مرگش در رهبری جماعت باقی ماند. خبر درونی از برغواطه حاکی است که او تا پایان
عمر بر
دین اسلام ماند.
به قولی دیگر، طریف که از سران صفریه بود، در تامسنا ادعای پیامبری کرد و شریعتی نو آورد.
پس از
مرگ طریف، پسرش صالح (که در جنگهای میسره همراه پدرش بود
) ریاست گروه را برعهده گرفت و ظاهراً ادعاهای اعتقادی جدید و
ارتداد آمیز باید از او بوده باشد.
اشاره به برخی اختلافات در مسائل مربوط به سران برغواطه و پیروانشان در این مرحله آغازین، در منابع وجود دارد. روایت منقول از زمور، سفیر برغواطه در قرطبه در ۳۵۲ق/۹۶۳م، به وسیله
ابوعبید بکری،
طریف را از
نسل شمعون بن
یعقوب بن
اسحاق، و تامسنا را سرزمین زَناته و زَواغه، و تاریخ فوت صالح، پسر طریف را درست ۱۰۰ سال پس از رحلت
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلیهوسلم) آورده است.
ابن خلدون نسبت دادن برغواطه را به زناته، و صالح را به شمعون بن یعقوب، و نیز معرب دانستن کلمه برغواط را از بَرْباط، از غلطهای آشکار نسب شناسان دانسته است.
با اینهمه، تاریخ گذاری ابن خلدون درباره آغاز حکمرانی صالح هم خالی از سهو و اشتباه نیست. او ظهور صالح را در زمان خلافت
هشام بن عبدالملک و در ۱۲۷ق/۷۴۵م، و طول فرمانروایی او را ۴۷ سال گفته است.
در حالی که میدانیم هشام در ۱۲۵ق/ ۷۴۳م در گذشته است و خلیفه اموی در ۱۲۷ق مروان دوم (حمار) بود. احتمالاً در روایت ابوعبید بکری، تاریخ فوت صالح به جای تاریخ ولادت او یاد شده است
اطلاعات مربوط به حاکمان بنیطریف برغواطه را از لحاظ نام و سالهای حکمرانی، بر مبنای نوشته
چنین میتوان خلاصه کرد: ۱. طریف؛ ۲. صالح بن طریف (ظهور در ۱۲۷ق، حک ۴۷ سال)؛ ۳. الیاس بن صالح (حک ۵۰ سال)؛ ۴. یونس بن الیاس (حک ۴۴ سال)؛ ۵. ابوغُفَیرمحمد بن معاذ بن الیسع بن صالح بن طریف (د اواخر سده ۳ ق/اوایل سده ۱۰م، حک ۲۹ سال)؛ ۶. ابوالانصار عبدالله بن ابوغفیر محمد (د ۳۴۱ق/۹۵۲م، حک ۴۴سال)؛ ۷. ابومنصور عیسی بن ابوالانصار عبداللهکه در ۲۲ سالگی به فرمانروایی رسید و در نبرد با نیروهای صَنهاجه بُلُکّین بن زیری (پس از ۳۶۸ق/ ۹۷۹م و پیش از ۳۷۲ق/۹۸۲م) کشته شد.
چگونگی حکمرانی در برغواطه از این زمان تا سده ۵ق/۱۱م دانسته نیست. گفتنی است که پس از ۴۲۰ق/۱۰۲۹م امیر تمیم یفرنی بر سرزمین آنان هجوم برد، شماری از آنها را
اسیر کرد و بقیه ناگزیر تن به کوچ دادند.
سرانجام ابوحفص عبدالله امیر برغواطه به هنگام حمله سخت ابوبکر بن عمر لَمْتونی مرابطی کشته شد.
با اینکه ابن خلدون حادثه اخیر را پایان کار برغواطه به دست مرابطون دانسته است،
اما میدانیم که برغواطه تا ۵۴۳ق/۱۱۴۸م در برابر دولت نوپای موحدون
مقاومت یا کارشکنی میکردند، تا اینکه در آن سال عبدالمؤمن آنان را تارومار کرد. از آن زمان نام برغواطه از تاریخ برافتاد.
به نقل از زمور، قبایلی که به آیین برغواطه بودند، مانند جَراوه، زُواغه، بُرانِس، مَنجصه (مَجکصه)، مَطْغَره، دمر، مطماطه، بنیوارزکیت،
بنی ابی نوح، بنیبورغ و بنیابیناصر
توان تجهیز ۱۰ هزار سوار را داشتند.
طوایف دیگر
مسلمان که بر آیین برغواطه نبودند، اما جزو مملکت برغواطه بودند، مانند زناته جبل، بنییلیت، نمالته، بنیواوسینت، بنییَفرن، بنیناغیت، بنینعمان، بنیابلّوسه، بنیکونه، بنییسکر، اصاده، رُکانه، ایزمین، مناده، ماسینه، رصانه و ترارته نیز شمار سوارانشان به ۱۰ هزار تن میرسید.
ابن خلدون
بنییفرن، اصاده، رکانه، ایزمن، رصافه و رنمصزاره را بر آیین برغواطی دانسته است.
به گفته بَکْری،
جغرافیدان اندلسی، اتحادیه برغواطه میتوانسته بیش از دوازده هزار سوار را یکجا بسیج کند. احتمالاً این قوم، تا پیش از روی کار آمدن مرابطون (نیمه دوم قرن پنجم)، دارای شأن و اهمیّت سیاسی نیز بوده است.
تا پیش از این تاریخ، اطلاعات ما از برغواطه تقریباً به گفتههای
ابن حوقل، جهانگرد شرقی (نیمه دوم قرن چهارم)، و بکری (نیمه دوم قرن پنجم) منحصر است و مورّخان بعدی تنها به نقل گفتههای ایشان با اختلافهایی جزئی اکتفا کردهاند.
بکری
مدعی است که اطلاعات خود را از گفتههای یکی از فرستادگان برغواطه به خدمت حَکَم دوم، خلیفه اُمَوی، که در
شوال ۳۵۲ مأمور خدمت در قُرطُبه بوده و سخنانش ظاهراً در
اندلس محفوظ بوده، به دست آورده است. درباره سهمی که برغواطه در فتح مراکش به دست عبدالمؤمن موحّدی داشته، اطلاعاتی در یادداشتهای بَیْدَق و در تاریخ بربرهای
ابن خلدون میتوان یافت. قبایل برغواطه، علاوه بر اهمیّت سیاسی، مذهب خاصی هم داشتند که البته از
اسلام مشتق بود. بکری یگانه مورخی است که اطلاعاتی چند در این باره به دست میدهد و مورخان دیگر به نقل همین اطلاعات اکتفا کردهاند.
ظهور برغواطه در تاریخ، با قیام مِیْسَره، که از
خوارج بود، بستگی دارد. اقوامی که به برغواطه مشهورند (بسیاری از مورخان، بی آنکه دلیل قانع کنندهای عرضه کنند، مدعیاند که این اقوام در آن هنگام نام دیگری داشتهاند) دعاوی خوارج را پذیرفتند و به هواداری آنان برخاستند.
برغواطه میکوشیدند روابط خوبی با دولت
اموی اندلس داشته باشند، اما از سوی موالی
امویان و دیگر قدرتهای مستقر در هر دو سوی
تنگه جبل الطارق، از جمله
ادریسیان آزار میدیدند و شهر باستانی سلا (سله) یکی از پایگاهإهای تجمع نیروهای رزمنده
مسلمان برضد برغواطه شمرده میشد.
نیروهای برغواطه هم در دوره قدرت، برضد دشمنان خود جنگهای خونین راه میانداختند که ابوعبید بکری
به دو واقعه مهم از آن میان (
قتل عام در شهر بزرگ تیمغسن و کشتار در بَهْت) در زمان
حکومت ابوغفیر اشاره کرده است. این جنگظذها هر چند با پوشش اعتقادی صورت میگرفت، اما علت مادی عمده آن، قرار داشتن سرزمین متکی بر
کشاورزی برغواطه بر سر راههای بازرگانی مغرب اقصی بود
(درباره اهمیت و تأثیر جاده طلای سودان در تاریخ مغرب). این امر گاه موجب برقراری
تجارت و همزیستی میان آنان و همسایگانشان تا
فاس و
بصره (بندر مغرب اقصی در ساحل اطلس) میشد
و گاه قدرت جویانی را که درصدد تسلط بر راههای بازرگانی و ایجاد اتحاد سیاسی در منطقه بودند، به حذف رقیبان کوچکتر محلی مانند برغواطه بر میانگیخت.
گذشته از وجوه سیاسی و اقتصادی تاریخ برغواطه، آنچه بیشتر موجب
استثمار آنان به روایت نویسندگان تاریخ مغرب شده، ویژگی اعتقادی برغواطه نسبت به دیگر
مسلمانان منطقه است که مؤلفان مسلمان تاریخ مغرب از آن به عنوان
ارتداد و
زندقه یاد کردهاند و برغواطه پیرو آن را
مجوس دانستهاند.
اقتصاد ایشان ظاهراً پر رونق بوده است، زیرا با شهرهای فاس و اَغمات و سوسه و سِجِلْماسه روابط بازرگانی داشتند و در ضمن میکوشیدند که با مرکز خلافت در قرطبه هم مناسبات سیاسی برقرار کنند.
اما دیری نپایید که این اقوام آماج حملات گوناگونی شدند: حمله جعفر اندلسی از موالیِ
امویان در ۳۶۷، حمله بُلُگین بن زِیِری، قائم مقام خلیفه فاطمی در افریقیه از ۳۶۸ تا ۳۷۲، و حمله واضح غلام آزاد شده منصور بن ابی عامر در ۳۸۹.
البته زوال
خلافت قرطبه به ایشان امکان داد که نفسی تازه کنند؛ اما، در حدود ۴۲۰، دچار حمله ابوالکمال تمیم، رئیس بنو اِیْفرن شدند که سرانجام آنان را مطیع و منقاد خود ساخت. فاصله
مرگ تمیم در ۴۲۴ تا فرا رسیدن مرابطون در ۴۵۱، باز برای ایشان نفس راحتی بود. پس از مقاومتی جانکاه که به قیمت جان عبداللّه بن یاسین رهبر روحانی فاتحان جدید تمام شد، قبایل برغواطه بکلی درهم شکستند و نابود شدند؛ با این حال، هنگامی که عبدالمؤمن موحدی مراکش را فتح کرد (۵۴۱) و به تصرف
کشور مغرب پرداخت، هنوز تعدادی از آنان در تامسنا وجود داشتند؛ لیکن، چون با مخالفان دولت جدید هم آواز شده بودند، رئیس موحّدون چندین حمله علیه آنان تدارک دید و سرانجام در ۵۴۳ کارشان را یکسره کرد.
از آن پس، دیگر برغواطه از صحنه تاریخ ناپدید شدند و حتی نامشان هم اندک اندک فراموش شد، چنانکه لئوی افریقی (آغاز
قرن دهم /شانزدهم)، با آنکه میدانسته زمانی در تامَسنا قومی از «زنادقه» می زیستهاند، از ایشان نامی نمیبرد.
اگر قول چند تن از مورخان را باور کنیم، در ۱۲۷ پیرامون مردی طَریف نام فراهم آمدند که درباره اصل و نَسَبش اختلاف است: برخی او را یکی از رؤسای بربرهای زَناته و زُواغه دانستهاند و برخی دیگر، از گروهی از بربرهای جنوب اندلس (یعنی بَرْباط که گویند پس از
تحریف، در تلفظ به صورت برغواط درآمده است)، و حتی گروهی او را از اصلِ
یهودی پنداشتهاند.
باید توجه داشت که در مؤلفان سنّی گاهی این گرایش دیده میشود که برای برجستهترین رجال فِرَق غیر سنی اصل یهودی قایل شوند، از شواهد آن: مهدی عبیداللّه شیعی. به هر صورت، کسی ادعا نکرده است که طریف از خانوادههای ریشه دار ساکن تامسنا برخاسته باشد.
آغاز این
اعتقاد جدید یا [[|ارتداد]] را
ابوعبید بکری،
به نقل از زمور، به صالح بن طریف نسبت میدهد، در حالی که ابن عذاری
و ابن خلدون
ادعای پیامبری و
تشریع را به خود طریف نسبت دادهاند.
ابن حوقل بدون ذکر نام طریف و پسرش، از یک مغربی بربری اصل به نام صالح بن عبدالله یاد می کند که گویا در
عراق از
نجوم و اختر شماری چیزهایی فراگرفت و در بازگشت به میان بربرها به دعوی پیامبری و آوردن
قرآن و
احکام برخاست. با توجه به سابقه و مجاهدتهای طریف در
دین اسلام و تأکید زمور و ابوعبید بکری بر باقی بودن او بر اسلام، میتوان گفت که آغاز این ادعاها باید از صالح پسر طریف بوده باشد که خود را مصداق تعبیر قرآنیِ «... صالِحُ المؤمنین...» (تحریم/۶۶/۴) می
خواند.
طریف خواه مروّج اصول اعتقادی مشتق از اسلامِ
اهل تسن ن باشد و خواه مروّج اصول اعتقادی مشتق از اسلامِ خوارج، بیگمان خود عرض عقاید نکرده است.
شاید پسرش، صالح، پس از مدتی اقامت و تحصیل در «مشرق»، مذهب جدید را بنیان گذاشته باشد. اگر تاریخ بکری را که ابن خلدون تکمیل کرده است صحیح بدانیم، صالح در حدود ۱۳۱ قدرت را به دست گرفته و در حدود ۱۷۸ آن را به پسرش اَلْیَسَع (الیاس) انتقال داده است. اما فرزند الیسع، یعنی یونس بود که آشکارا آیین جدید را پذیرفت و در
حکومت ۴۳ ساله خود (۲۲۸ـ۲۷۱) به ترویج آن پرداخت.
در باب مناسباتی که در این دوران میان
ادریسیان و برغواطه وجود داشته است هیچ اطلاعی نداریم و کسی هم به جنگ و ستیز میان آنان اشاره نکرده است. با اینهمه، شواهدی در دست است که بر وقوع نبردی خونین در نزدیکی وادی بَهْت دلالت میکند و گویا ابوغُفَیر، برادرزاده و جانشین یونس (۲۷۱ـ۳۰۰)، در آن پیروز شده است. بنابراین، احتمال دارد که قبایل برغواطه برای گسترش سلطه و اشاعه مذهب خود، از اضمحلالِ
ادریسیان استفاده کرده باشند. ابن حوقل
آنان را کافرانی میپندارد که سنّیان میخواهند از رباطهای منطقه سَلا با آنان به
جهاد بپردازند.
عقیده ایشان، بنابر شرح مختصر بکری،
ترکیبی است از مذهب
اهل تسنن که به روش بربرها تحریف شده، با برخی عقاید
شیعه و سختگیریهای اخلاقی خوارج. ابن حوقل
بر زندگی زاهدانه و
اخلاق نیکِ برغواطه تأکید کرده است.
صالح گویا پس از ۴۷سال حکمرانی،
پسرش الیاس را به جای خود گذاشت و او را به دوستی با امیر اندلس سفارش کرد و خود به سوی
مشرق رفت. وی وعده داد که در زمان فرمانروایی هفتمین امیر از
خانواده خود باز خواهد گشت و ادعا کرد که خود همان مهدی بزرگ است که در پایان زمان برای
جنگ با
دجال خروج خواهد کرد و
عیسی بن مریم از یاران او خواهد بود و
زمین را پس از پر شدن از بیداد، با
عدل و داد خواهد انباشت.
ظاهراً الیاس پسر صالح این سفارشها و اعتقادات پدر را از
ترس پوشیده میداشت، اما یونس، پسر الیاس، پس از
مرگ پدر و مادر، در دوره حکمرانی خود آن اعتقادات را آشکار ساخت و کسانی را که دعوت او را نمیپذیرفتند، از دم تیغ گذراند و مردم صدها شهر را قتل عام یا
تبعید کرد.
قرآنی به زبان بربری که به صالح نسبت داده شده است، ۸۰
سوره داشت که برخی سورههای آن با نامهای
پیامبران و شماری با نامهای جانوران نام گذاری شده بود. نخستین آنها سوره ایوب و آخرینشان سوره یونس بوده است.
در
شریعت برغواطه
روزه ماه رمضان به ماه
رجب انتقال یافت؛ نمازها ۵ نوبت در
روز و ۵ نوبت در
شب ادا میشد؛
قربانی روز یازدهم
محرم انجام میگرفت؛ در
وضو، شستشو و
مسح اعضای دیگری از
بدن افزوده شد و ارکان و اجزاء نمازشان متفاوت شد. احکام مربوط به
ازدواج،
زکات، مجازاتها، حلال و حرامها هم ویژگیهایی یافت.
نماز جماعت روز پنجشنبه،
تحریم برخی از انواع خوراک (مجاز نبودنِ خوردن
گوشت سرِ حیوانات و
ماهی و
تخم مرغ و
خروس) و قوانینِ ازدواج، چیزی جز
تحریف شریعت اسلام نیست.
برخی محققان این اقدامات اعتقادی را بربری کردن
دین اسلام به عنوان یک دین وارداتی به مغرب تلقی کردهاند.
لارویی یاد آور شده است که در تحریف اسلام، به دست برغواطه، در واقع، به جای طرد اسلام از الگوی آن پیروی شد و تطبیقی با سنتها و رسوم بربری صورت گرفت و این نوعی به رسمیت شناخته شدن اسلام به عنوان یک نیروی معنوی و تمدن ساز از سوی برغواطه می تواند تلقی شود
از طرفی دیگر، استفاده مدام از زبان بربری و بهره گیری مکرّر از ستاره شناسی و جادو (معالجه بیماران با آب دهانِ افراد خانواده صالح) نیز نشان تأثیر محیط بربرها بر عقاید برغواطه است. جز برخی عبارات ویژه اعمال عبادی و آغاز سورهای از
قرآن که بکری نقل کرده است، مدارک اصیل و دست اولی درباره این مذهب در دست نیست. در چنین شرایطی محال است که بتوانیم دقیقاً به اعتقادات آنان پی ببریم.
این تحلیل گر تاریخ مغرب پرسش قابل توجهی را طرح کرده است که چرا این اسلام بربری شده برغواطه در جهات مختلف آن سرزمین گسترش نیافت؟.
برای پاسخ به این پرسش میتوان به چند نکته از تاریخ مغرب و بربرها اشاره کرد: اولاً بربری کردن
اسلام صورت یگانهای نداشت که همان راه کار برغواطه بوده باشد. چه، مدعی پیامبری دیگری به نام حامیم در منطقه غماره شکل دیگری از بربری کردن اسلام را نشان داد.
جالبتر اینکه غماره هم مانند برغواطه از مصامده بودند و دو
قرن پس از صالح بن طریف، حامیم آنان هم قرآنی به زبان بربری آورده است
) (درباره حامیم، به اینجا رجوع کنید
ثانیاً از بربرها که بر هیچ اصل اعتقادی، سیاسی و اجتماعی وحدت نظر نداشتند، نمیتوان انتظار توافق عمومی بر یک باور دینی «بربری» مشخصی داشت. وانگهی، بربرهای برغواطه ظاهراً به سبب اعتقادات ارتداد آمیزشان دشمنان بسیار سرسختی از میان دیگر بربرهای همسایه خود داشتند، مانند امیر ابوالکمال تمیم یفرنی که هر سال دوبار به «
جهاد» با «مجوس برغواطه» میرفت و تا زمان
مرگ در ۴۴۸ق/۱۰۵۶م این قاعده را فرو نگذاشت.
از این گذشته، وجوب نمازهای متعدد (پنج نوبت در روز و پنج نوبت در شب)، روزههای مکرر،
غسل و وضو و تطهیر مفرط، و شدت مجازات در حق دزدان (
اعدام)، زناکاران (
سنگسار کردن) و دروغگویان (نفی بَلَد) را میتوان به سختگیریهای مذهبی خوارج نسبت داد.
(۱) علی ابن ابیزرع، الانیس المطرب، رباط، ۱۹۷۲م.
(۲) محمد ابن حوقل، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م.
(۳) عبدالرحمن ابن خلدون، العبر.
(۴) احمد ابن عذاری، البیان المغرب، به کوشش کولن و لوی پرووانسال، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۵) عبدالله ابوعبید بکری، المغرب، بغداد، مکتبه المثنی.
(۶) ژولین، ش. ا. تاریخ افریقیا الشمالیه، ترجمه محمد مزالی و بشیربن سلامه، تونس، ۱۹۸۵م.
(۷) محمد سراج اندلسی، الحلل السندسیه، به کوشش محمد حبیب هیله، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۸) عبدالحمید، سعدزغلول، تاریخ المغرب العربی، قاهره، ۱۹۷۹م.
(۹) قرآن کریم.
(۱۰) ایو لاکوست، جهان بینی ابن خلدون، ترجمه مهدی مظفری، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۱۱) عبدالله ناصری طاهری، مقدمهای بر تاریخ سیاسی و اجتماعی شمال آفریقا، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۱۲) محمد حبیب هیله، حاشیه بر الحلل السندسیه (نک: هم، سراج).
(۱۳) یاقوتحموی، معجم البلدان.
(۱۴) EI ۲.
(۱۵) IA.
(۱۶) Laroui, A, The History of Maghrib, tr R Manheim, New Jeresey, ۱۹۷۷.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «برغواطه»، شماره۴۷۵۹. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «برغواطه»، شماره۹۸۷.