ابومسلم خراسانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابومسلم خراسانی (۱۰۰ تا ۱۰۵-۱۳۷ ه.ق)، سردار ایرانی و رهبر جنبش سیاهجامگان که علیه
بنی امیه قیام کرده و با براندازی آنان حکومت
عباسیان را پایهگذاری کرد.
درباره زندگی و شخصیت او اخبار و روایات متناقضی وجود دارد؛ درباره نام ابومسلم، پدرش و همچنین زادگاه او اختلاف بسیار است، اما با القاب امین آل محمد، امیر آل محمد، صاحب الدعوة، و صاحبالدولة العباسیه یاد شده. بیشترین شهرت وی، بعد نظامی و قیام و حکومت اوست، ولی با این همه از علم و ادب بهرمند بود و
حدیث شنیده و برخی از او روایت کردهاند، علاوه بر اینها با فرهنگ و
زبان فارسی و
عربی آشنا بوده و شعر هم سروده است.
وی از رهبران قیام علیه حکومت بنی امیه بود که به حکم
ابراهیم امام از رهبران قیام، به
خراسان رفته و رهبری جنبش ضد اموی را بر عهده گرفت و توانست بر خراسان مسلط شود، شعار قیام او الرضا من آل محمد بود. با شکست دادن آخرین خلیفه اموی در
عراق،
ابوالعباس عبدالله سفاح را به عنوان اولین خلیفه عباسی به حکومت نشاند و خود حکومت خراسان را بر عهده گرفت. قدرت و نفوذ او در خراسان باعث بیم خلفای عباسی بود تا اینکه سرانجام به دستور
منصور عباسی دومین خلیفه عباسیان به قتل رسید. بعد از او شورشهایی علیه خلفای عباسی از طرفداران ابومسلم برپا شد که همگی آنها سرکوب شدند، همچنین عقاید غلوآمیزی درباره ابومسلم پدید آمد و فرقههایی مانند
ابومسلمیه یا مسلمیه به وجود آمدند.
پژوهش دربارۀ شخصیتی چون ابومسلم که سرگذشت او با زندگی و فرهنگ مردمان درآمیخته و گاه تا سرحد پرستش ستایش شده، برای پژوهشگری که درصدد بازسازی رویدادهای زندگی و چگونگی مرگ اوست، دشوار مینماید.
دربارۀ ابومسلم، با دو گونه روایات روبهرو هستیم: روایاتی که بیگمان عباسیان در ساختن و پراکندن آن دست داشتند و در آنها حقیقت سرگذشت، خاصه آغاز زندگی وی را در میان شایعات و ابهامات، تا حد ممکن پوشانیده و تحریف کردهاند و دیگر روایات سرگذشت قهرمانانۀ ابومسلم که مردم
ایران به گونهای افسانهامیز، در داستانها و قصههای خود رقم زدهاند. افزون بر اینها، اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران ابومسلم و سرزمین خراسان به هنگام بروز تزلزل در حکومت اموی، چندان در هالهای از ابهام پیچیده که بهسختی میتوان دربارۀ بسیاری نکتهها و جنبههای قیام عباسی و از همه مهمتر میزان استقلال ابومسلم در رهبری جنبشی که به فروپاشی کامل امویان و برآمدن عباسی انجامید، سخن گفت.
در همۀ مآخذی که بهطور گسترده به ذکر حوادث آن سالها پرداختهاند، اشارههای کوتاه و بلندی به آغاز زندگی و سرگذشت ابومسلم هست، ولی چنانکه خواهیم دید، خاصه دربارۀ نژاد و خاستگاه ابومسلم و پیوند بعدی او با شبکۀ داعیان عراق و خراسان، روایات گونهگون و گاه متضادی نقل شده است که دربارۀ درستی و نادرستی آنها به یقین، سخنی نمیتوان گفت.
بررسی نژاد و خاستگاه ابومسلم با ماجرای پیوند او با دعوت ضداموی به هم آمیخته و پژوهش دربارۀ هر یک بی دیگری ممکن نخواهد بود. دستگاهی که رجال دعوت پدید آورده بودند، بسیار پیچیده و پنهان بود و طبعاً جز برخی آگاهیهای پراکنده ــ که دستکاریهای بعدی و یا سهلانگاری در نقل آنها، بر رازآمیز بودن مضمون آن روایات میافزاید ــ در دست نداریم. دستگاه داعیان با دقت طرحریزی شده بود و سخت تحت مراقبت قرار داشت و همۀ کسانی نیز که در این قضایا دست داشتند، از نظر اهداف و شیوهها و سنتهای اجتماعی که آنان را به این جنبش پیوند میداد، یکسو و متحد نبودند. داعیان عراقی با داعیان خراسانی از آغاز، بر سر مسائلی توافق نداشتند و طبیعی بود که برخی فعالیتها را از یکدیگر پنهان کنند.
به هر حال اخبار مربوط به ابومسلم، بعدها چنان اهمیتی پیدا کرد که نویسندهای چون
ابوعبدالله مرزبانی (د
۳۸۶ ق/ ۹۹۶ م) آنها را با عنوان اخبار ابیمسلم الخراسانی صاحب الدعوه در بیش از ۱۰۰ برگ گرد آورد،
گرچه اکنون ظاهراً هیچ نشانی از آن در دست نیست.
روایت مهم دیگری از
حمزة بن طلحه سلمی دربارۀ آغاز کار و زندگی ابومسلم در دست است که
مداینی هم آن را آورده
و ظاهراً از شهرتـی برخوردار بـوده است
بخشی از این روایت از بازماندگان ابومسلم روایت شده و بنابراین حائز اهمیت بسیار است و چنانکه خواهیم دید، در مقایسه با دیگر روایات نکات بسیاری را روشن خواهد کرد. گاه برخی از کسانی که دربارۀ آغاز کار ابومسلم نکتهای گفتهاند، از مردمان نزدیک به عصر او بودند. مثلاً یک روایت دربارۀ روابط ابومسلم با
آل معقل، به یکی از بازماندگان ایشان میرسد
روایت دیگری به یکی از نوادگان ابراهیم امام
و نیز روایت دیگری به یکی از فرزندان
قحطبه طائی منسوب است.
سند برخی روایات مبهم است و تنها از «آگاهان به امر دولت» نقل شده است
جز اینها مورخان مهم دیگری چون
هشام کلبی و
محمد بن موسی خوارزمی، منجم و ریاضیدان معروف ــ که کتابی در تاریخ داشته است
ــ نکاتی از سرگذشت ابومسلم آوردهاند
اما مهمترین اخباری که اینک از زندگی ابومسلم و فعالیتهای او و حوادث خراسان بهطور کلی در دست است، گزارشهای مداینی است که
طبری غالب آنها را در کتاب خود آورده است
روایات مداینی که بهطور پراکنده، در برخی مآخذ دیگر نیز آمده است
به احتمال فراوان برگرفته از کتاب الدوله منسوب به اوست
گو اینکه ممکن است به مناسبت، از دیگر کتابهای او مانند کتاب
عبدالله بن معاویه یا کتابهایی که جداگانه دربارۀ اخبار خلفا
داشته، نیز نقلهایی شده باشد، ولی ماخذ مهم دیگری که معمولاً طبری، اخبار آن را در برابر روایات مداینی گزارش کرده و گاه حاوی نکات ارزشمندتری است، روایات ابوالخطاب است
و چندان بعید نیست که اشارات دیگر طبری نیز که به گونۀ مبهمی اظهار شده
به همین راوی بازگردد.
در
اخبار الدولة العباسیه نیز یکبار دربارۀ این موضوع به او استناد شده است
نکتۀ شگفت آنکه این ابوالخطاب با آنکه ظاهراً ــ با توجه به منابع اخبار او ــ از نزدیکان به دربار خلفای عباسی و رجال دعوت بوده است
شخصیت شناخته شدهای نیست و البته در یکی دانستن او با حمزة
بن علی، راوی و شیخ
ابومخنف باید احتیاط کرد. از ابومخنف نیز در باب فتوحات لشکر خراسان در عراق، چند خبر نقل شده است.
جز اینها، باید به چند ابومسلمنامه اشاره کرد که چهرۀ قهرمانانۀ ابومسلم را نزد مردم ایران و فرهنگ عامه به گونۀ جذابی ترسیم کردهاند و جالب توجه آنکه گاه اخبار اینگونه آثار به متون تاریخی هم راه یافته است.
در روزگاران بعد، ابومسلم همچنان چهرۀ جذابی برای مورخان و نویسندگان بود و آنان که اخبار مربوط به سقوط امویان و برآمدن عباسیان را بیدقت به جزئیاتی که اکنون سخت مورد توجهند، مینگریستند، نمیتوانستند دستیابی به توفیقی چنین بزرگ و باعظمت را بیوجود مؤثر این سردار ایرانی دریابند. با اینهمه، دربارۀ چند حادثۀ مهم، مآخذ ما چنان اندکاند که چه بسا پیدا شدن یک ماخذ، روشنی قابل ملاحظهای بر جزئیات یک حادثۀ فروریخته در تاریکی بیفکند.
در تحقیقات جدید دربارۀ سرزمینهای مرکزی و شرقی خلافت نیز، حوادث این روزگار و شخص ابومسلم نقطۀ عطف سزاواری شمرده شده و پژوهشهای جداگانهای در این باب ــ حتی شخصیت اسطورهای او در ابومسلمنامهها ــ صورت گرفته است.
در میان نویسندگان شرقی، چند محقق عرب آثار اختصاصی در این زمینه تالیف کردهاند که بارزترین جنبۀ آنها اهمیت بخشیدن به حضور عنصر عربی در نهضت ضداموی است. این نگرش ــ که کاملاً تازگی دارد ــ گاه موجب ضعف تحقیق به سبب چشمپوشی از بسیاری از مدارک و اسناد شده است و بنابراین در استفاده از آنها باید بسیار محتاط بود.
مهمترین تالیف به زبان فارسی در این باب کتاب
ابومسلم سردار خراسان، از آنِ
غلامحسین یوسفی است. در اینجا کوشش شده تا مآخذ کهن که چند ماخذ تازه چاپ نیز در میان آنهاست، دوباره مورد تحقیق قرار گیرد؛ گرچه آوردن سخنس نو، مبتنی بر منابع دست اول و ارائۀ تحلیلهای نوین اینک کاری آسان نیست و رازهای بسیاری از این دوران شگفت همچنان در پرده مانده است.
درباره نام ابومسلم بین مورخین اختلاف وجود دارد.
از پارههای روایات چنین برمیآید که نام و کنیۀ ابومسلم نخست ابواسحاق ابراهیم
بن حیکان (یا ختکان:
احتمالاً هر دو تصحیف بُخْتَگان) بوده
پدرش را عثمان نیز نامیدهاند
و ظاهراً این نام در سلسله نسبهای بعدی که برای ابومسلم نوشتهاند، وارد شده است.
اما زمانیکه ابومسلم ــ گویا اندکی پیش از رفتن به خراسان ــ نزد ابراهیم امام آمد، ابراهیم بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و کنیۀ خود را به ابومسلم، عبدالرحمان
بن مسلم تغییر دهد
گفتۀ کسانی که اعطای کنیه را امتیازی از سوی عربها برای ایرانیان
و کار ابراهیم امام را نوعی افتخار برای ابومسلم تلقی کردهاند، بر هیچ سند و مدرکی استوار نیست. تغییر نام و کنیه چندان بیسابقه نبود و قبلاً محمد
بن علی نیز برای حفظ اسرار دعوت و جان پیروان خود، به یکی دیگر از داعیان یعنی ابوعکرم گفته بود که کنیۀ خود را تغییر دهد. به هر حال عبدالرحمان
بن مسلم به عنوان نام و نسب و ابومسلم به عنوان کنیه مشهور شد: خود ابراهیم امام در نامهای که برای داعیان نوشت، ابومسلم را به همین نام و نسب معرفی کرد
با اینهمه در پارهای از نسبنامهها، ابومسلم را عبدالرحمان
بن عثمان هم نامیدهاند.
یک تن از آل معقل ــ که همیشه خود را پرورشدهندگان ابومسلم مینمودند ــ گفته است: ما آموزگاری داشتیم به نام و کنیۀ ابومسلم عبدالرحمان
بن مسلم و چون ابومسلم (خراسانی) بزرگ شد، نام و کنیۀ آن آموزگار بر خود نهاد
مضمون همین روایت با اندک اختلافی در همان منبع تکرار شده، جز آنکه ابومسلم ــ که غلام بود ــ نخست سَلم نام داشت و بعدها نام آن آموزگار را بر خود نهاد و در دنبالۀ روایت آمده که
عیسی بن معقل از آغاز در خواب برای ابومسلم آیندۀ روشنی دیده بود.
ابومسلم هم یکجا در صدر نامهای به منصور، خود را عبدالرحمان ابن مسلم معرفی کرده است،
همچنین منصور به او عبدالرحمان خطاب میکرده است
در روایتی که باب طبع قصهگویان است، همانندی حرف اول نام منصور (= عبدالله) و ابومسلم (= عبدالرحمان) ظاهراً موضوع خوبی برای نکتهپردازی در حضور خود منصور، بوده است.
در روایتی منقول از
اعمش که به
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) میرسد، در گرماگرم
جنگ صفین، از ابومسلم ــ با تصریح به همین کنیه ــ به عنوان «مردی که شامیان را بکشد و ملک بنیامیه بستاند» خبر داده شده است
همچنین بنابر یک روایت که نظر مساعد
امام صادق (علیهالسّلام) نسبت به ابومسلم از آن برمیآید، او را نزد آن حضرت با نام عبدالرحمان معرفی کردهاند.
دربارۀ نام ابومسلم روایات دیگری نیز هست که با مبحث خاستگاه و نژاد وی ارتباط پیدا میکند: چندین روایت برای ابومسلم و نیاکان او نامهای ایرانی برشمردهاند. یک سلسله نسب این است: بهزادان
بن بنداد هرمز
بر مبنای همین روایت، نام پدر ابومسلم پیش از اسلام آوردنش بنداد بوده و بعد به عثمان تغییر یافته است. در یک روایت دیگر نام جد او را شنفیر روز (احتمالاً تصحیف شهفیروز) آوردهاند.
(عبدالرحمان
بن مسلم
بن سنفیرون
بن اسفندیار).
روایت دیگری در دست است که در آن به جای عبدالرحمان
بن مسلم، ابراهیم ابن عثمان
بن یسار آمده است
اینکه ابومسلم و نیاکان او به جز نامهای عربی، نام ایرانی هم داشته باشند، چندان بعید به نظر نمیرسد، اما در برخی از این تبارنامهها، نسب ابومسلم یکباره پس از نام نیایش، به شیدوش (= شیدوخش) فرزند گودرز میرسد که از فرزندان بزرگمهر شمرده شدهاند.
با دقت در برخی نکات اساسی روایت نام ابومسلم میتوان به نتایجی دست یافت: وقتی
ابراهیم امام از ابومسلم خواست که نام و کنیۀ خود را تغییر دهد، در برخی مآخذ آوردهاند که به او گفت: «نام خود را تغییر ده، چه این امر (= دعوت) بر ما راست نمیآید، مگر با تغییر نام تو...»
این گفتۀ ابراهیم میتواند یک نکته را به خوبی روشن کند: احتمالاً نام ابومسلم و نسب او، عربی نبود و این دستاویز خوبی برای دشمنان دعوت به شمار میرفت و آنان میتوانستند جنبش را به عناوین گوناگون ــ و همه مرتبط با ایرانیگرایی ــ متهم کنند. با اینهمه باید گفت که وجود این نامها در نسبنامۀ ابومسلم، شاید معنایی استعاری مرتبط با قدرت و شوکت و خردمندی در کار دعوت داشته باشد. چنانکه شیدوخش ــ که نسب ابومسلم به او میرسد ــ به روایت طبری
نخستین کسی بود که در سوگ و خونخواهی سیاوخش جامۀ سیاه بر تن کرد و نیز میدانیم که ابومسلم و همۀ کسانی که در برافکندن امویان نقش داشتند، به «سیاهجامگان» شهره بودند. افزون بر آن، وجود نام بزرگمهر بُخْتَگان ــ وزیر فرهیختۀ خسرو انوشیروان که اتفاقاً گفتهاند از
مرو بوده است
ــ میتواند نشانهای از هوشمندی و خردمندی ابومسلم باشد.
در بررسی خاستگاه و نژاد ابومسلم باید به چند نکتۀ اساسی توجه داشت: مجهول ماندن نسب و نژاد ابومسلم در سالهای نخست دعوت، جزء سیاستهای کلی خود او و عباسیان بود. این کار چند سود داشت:
نخست آنکه نشانۀ
اخلاص او در کار دعوت در آشفته روزگار خراسان و کشاکشهای عربان بود؛
دیگر آنکه در موقع لزوم میتوانست نسبت به قبیلههای گوناگون آزادانه اظهار دوستی و اتحاد کند؛
سوم اینکه، عباسیان میخواستند پس از قرارگرفتن بر اریکۀ قدرت و تسلط بر اوضاع تا حد ممکن نقش دیگران را در جنبش بیاهمیت جلوه دهند و حداکثر آنان را مزدوران خویش بنمایانند.
پدر ابومسلم در بسیاری از روایات، یکی از موالی به شمار آمده و دیدیم که نامهای گوناگون هم به او دادهاند؛ جای دیگر او را مردی از یمن معرفی کردهاند از
قبیلۀ مِذحَج و یا آنکه پدرش اساساً کس دیگری بود، به نام عُمیر
بن بُطین عجلی
که درست نمیدانیم کیست.
مجموعه روایاتی هست که هر یک ابومسلم را فردی عرب معرفی میکند، اما با آنهمه دقت و تعصب عربان در حفظ انساب خویش، اینهمه اختلاف بر سر نسب یک عربنژاد دور مینماید. گذشته از روایتی یگانه ــ که میگوید، ابومسلم خود را به
قبیله بنیمراد میبسته است (= «انّه اعتزی الی مُرادٍ»)
ــ و از آن باز عرب بودن وی برنمیآید.
روایت بسیار شایعی هست که بنابر آن ابومسلم خود ادعا میکرده است که از نسل
سلیط بن عبدالله
بن عباس است.
ماجرای این سلیط خود داستان شگفت دیگری است و چند روایتی که در مآخذ کهن دربارۀ او آمده، بسیار متناقض است و انگشت تحریف عباسیان در اصل ماجرا دیده میشود. کهنترین روایت موجود به نقل از
علی بن محمد مداینی است
و به نظر میرسد که کمتر در معرض دستکاری قرار گرفته باشد. بر مبنای این گزارش، در مدینه در منزل عبدالله
بن عباس کنیزی بربری، پسری به دنیا آورد که او را سلیط نام نهادند و در همانجا بزرگ شد و سپس نیز همراه علی
بن عبدالله
بن عباس ــ جد عباسیان ــ به
شام آمد. چون
ولید بن عبدالملک به خلافت رسید (۸۶ ق/ ۷۰۵ م)، سلیط ادعا کرد که فرزند علی
بن عبدالله
بن عباس است.
گزارشهای دیگری نشان میدهد، سلیط ــ که گویا بنا بر این روایات با امویان و خاصه ولید
بن عبدالملک دوستی داشت ــ هم به تحریک ایشان چنین ادعایی کرد
بههرحال عباسیان که نمیتوانستند چنین ادعایی را بپذیرند، سخت در برابر آن ایستادند و سرانجام کار به قاضی
دمشق کشید. در آنجا گویا باز به تحریک ولید که میکوشید با انتساب سلیط ــ که کنیززاده بود ــ به علی
بن عبدالله
بن عباس، به اعتبار عباسیان خدشه وارد کند، حکم به صحیح النسب بودن سلیط داده شد و عباسیان خشمگین از این ماجرا سرانجام سلیط را در باغی کشتند و جسدش را پنهان کردند. ناپدیدشدن سلیط موجب بدگمانی خلیفه به علی
بن عبدالله شد و برای آنکه از علی در اینباره اعتراف بستاند، بر او تازیانه زد و دستور داد تا وی را در شهر بگردانند. البته بعدها عباسیان ادعا کردند که تازیانه خوردن علی
بن عبدالله به سبب آن بوده که وی خلافت را در فرزندان خویش پیشبینی میکرده است.
در هیچیک از این روایات دربارۀ سن سلیط و بازماندگانش اشارهای نمیشود، جز در کتاب
العیون و الحدائق که روایت آن با همۀ روایات دیگر متفاوت است و ظاهراً تنها به سبب شهرت انتساب ابومسلم به او، از خاندان و بازماندگان سلیط یاد کرده است. به هرحال از دانشمندان نسبشناس ــ که آثارشان اینک در دست است ــ فرزندی را به سلیط نسبت ندادهاند. منشا این روایت گویا مربوط بوده به گزارش آخرین گفتوگوی ابومسلم با منصور که خلیفه این انتساب را گناهی بر او شمرده است
و همین موضوع بعدها، بیآنکه به اصل ماجرای این گفتوگو اشارهای شود، به مآخذ راه یافته است.
بنابراین باید در انتساب چنین ادعایی به ابومسلم احتیاط بسیار کرد، زیرا معلوم نیست که وی چنین ادعایی کرده باشد تا مورد عتاب خلیفه قرار گیرد؛ خاصه که قسمتهایی از این روایت فقط از خود منصور نقل شده است،
واضح است که انتساب به سلیط در دیدۀ عباسیان گناهی بزرگ بهشمار میرفته و میتوانسته یکی از دستاویزهای مناسب برای متهم کردن ابومسلم و از میان برداشتن او باشد
(برای بررسی متفاوتی از این موضوع، نک
)
یک نمونۀ دیگر از راهیافتن روایات مجعول به مآخذ تاریخی ــ که خالی از طعن نیست ــ بیت هجوآمیزی است که
ابودلامه شاعر دلقک مآب دربار منصور، در یک قصیده در ذمّ ابومسلم گفته و او را از «اکراد» خوانده است.
روایتهای بسیار دیگری هست که آغاز زندگی ابومسلم را با آل معقل عجلی پیوند میدهد. در همۀ این روایات، پدر ابومسلم بنده و مولای آل معقل و مادرش کنیزی است که دقیقاً روشن نیست از چه کسی باردار شده است و خود ابومسلم در خانۀ
ادریس بن معقل و
عیسی بن معقل در
اصفهان به دنیا آمده و تا هنگام رفتن به
کوفه و پیوستن به شبکۀ دعوت، بنده، مملوک و غلام ایشان بوده است و شاید همین شهرت موجب اینهمه اغراقگویی شده است و آل معقل خود را پرورشدهندگان و برکشندگان ابومسلم قلمداد میکردهاند.
خود منصور هم در آخرین گفتوگوی خویش با ابومسلم، او را بندۀ عیسی
بن معقل خوانده و تحقیر کرده است
و در بیتی از قصیدهای که ابودلامه در
هجو ابومسلم سروده، به این موضوع به تصریح اشاره شده است
افزون بر اینها، مجموعه روایاتی هست که در آنها ابومسلم بهسختی تحقیر شده است.
بر پایۀ یک روایت کهن، در سخنی منسوب به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مراد از «لُکَع
بن لُکَع» را ابومسلم دانستهاند
که مقصود از واژۀ لکع، میتواند بندۀ ناکس و گول و نادان بهطور مطلق باشد.
در یک روایت دیگر که باز شامل پیشگوییهایی دربارۀ جنبش ضد اموی و «رایات سود» (درفشهای سیاه) است، از او به عنوان مرد «مجهول النسب» یاد شده است
همچنین یکی از سرداران ابومسلم او را لقیط (= مجهول النسب، بچۀ سرراهی) خطاب کرده
و سلیمان
بن کثیر ــ داعی خراسانی ــ هنگام ورود وی به
خراسان، او را مجهول النسب خوانده است،
همچنین مردی،
نصر بن سیار را به پرهیز و دوری از فتنهجویی در خراسان پند میدهد و میگوید: به زودی مردی «مجهول النسب» که سیاه در برمیکند و همگان را به دولتی میخواند و پیروز میشود، ظهور خواهد کرد.
به هر حال، به دنیا آمدن ابومسلم در اصفهان، موجب پیوند او با آن شهر در اعصار بعدی شده است. حمزۀ اصفهانی نام و نسب ایرانی او را در کتاب اصفهان خود آورده بوده است
در یک روایت منقول از مداینی، ابومسلم از
ابوبکر هذلی ــ که از قصهگویان بود ــ دربارۀ چگونگی فتح «سرزمین خود اصفهان» سؤال کرده است
نیز در ترجمۀ محدثان و علمای اصفهان، نامی و حدیثی از ابومسلم آورده شده است
بعدها نیز که نویسندگان اصفهانی در ویژگیهای این شهر کتاب مینوشتند، نام و نسب غالباً ایرانی ابومسلم را میآوردهاند و از خود او نقل کردهاند که میگفت: من و سلمان در نسب به هم میرسیم.
شخصیتی به نام علی
بن حمزة
بن عمارة
بن حمزة ــ که ادیبی معاصر حمزۀ اصفهانی بوده و کتابی دربارۀ اصفهان داشته ــ نسب خود را به برادر ابومسلم خراسانی میرسانده است
(که احتمالاً در این ماخذ، علی
بن حمزۀ مذکور با شخصیت دیگری خلط شده است)
از دیگر نکات مهم در پیوندی که بعدها ابومسلم با مردم اصفهان یافته، اینکه
محمد بن احمد مقدسی گفته است که رایجترین کنیه در اصفهان ابومسلم بوده است. شاید باز به همین سبب است که در طول سدۀ ۴ ق، دستکم ۱۲ محدث مشهور اصفهانی که
ابونعیم از آنان یاد کرده، نام عبدالرحمان و کنیۀ ابومسلم داشتهاند.
جز اینها، زادگاه ابومسلم و یا پدرش را شهرهای بوشنج (پوشنگ) (در اطراف
هرات) یا خُطَرنیه (در اطراف کوفه:
) نیز دانستهاند.
تا اینجا ملاحظه شد که بنده بودن ابومسلم با عرب بودنش و عرب بودن او با مجهول النسب بودنش تا چهاندازه تناقض دارد، اما چند روایت کهن دیگر در کتاب اخبار الدولة العباسیه هست که با برخی روایات در مآخذ دیگر همخوانی دارد و شاید بر مبنای آنها بتوان به نتایجی دست یافت: روایتی ابومسلم را از خانوادۀ دهقانهای اصفهان معرفی میکند.
بنابر یک روایت مهم دیگر، پدر و خانوادۀ ابومسلم در اصفهان، در قریهای که از آنِ مردی خزاعی بود، ساکن بودند و او در ستاندن خراج از ایشان سختگیری میکرد، پس از نزد او گریخته و به ادریس
بن معقل عجلی که او نیز از زمینداران آن منطقه بود، پناه بردند
این روایت، با آنچه پیشتر از اطلاع ابومسلم از نام و نسب ایرانی خود آوردیم و نیز کوشش طبقۀ دهقانان برای حفظ سلسله نسب خود ــ که بیشتر به شاهان اسطورهای پیشدادیان و کیانیان میرسید و دامنۀ آن دستکم تا قرن ۴ ق ادامه داشت ــ تطابق میکند. در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم میرود که سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً بسیار زود ــ پیش یا اندکی پس از تولد او ــ در گذشته باشد و این با آن گفتۀ ابومسلم موافق است که «پدرم در جایی جز موطن خویش از میان رفت»
این نکته همچنین نشان میدهد که ابومسلم از سرنوشت پدر خویش آگاه بود و به کمک یک روایت دیگر میتوان تا حدی سرگذشت پدر او را نیز روشن کرد: بر پایۀ این روایت منقول از آل معقل که آمیخته به پارهای افزودههای آنان است، پدر ابومسلم از پیش با ادریس
بن معقل آشنا بوده و بعد برای جنگ به مرز (= ثغر) رفته و همانجا درگذشته است(
که روایت او، آشنایی پیشین میان آل معقل و پدر ابومسلم دانسته میشود) خود این نکته با آنچه ابومسلم دربارۀ پدر خویش گفته و نیز آشنایی قبلی آل معقل و خانوادۀ ابومسلم ــ که شاید به همین سبب به آل معقل پناه بردهاند ــ سازگار است.
ابومسلم خراسانی فعالیتهایی برای به خلافت رسید دولت عباسیان انجام داده است.
نخستین کس از طرفداران عباسی که ابومسلم با او آشنا شد،
ابوموسی سرّاج است. آگاهیهای ما دربارۀ ابوموسی بسیار اندک است و آشنایی با او میتواند تا حدی در روشن ساختن سرگذشت ابومسلم مؤثر باشد.
احتمال آنکه شخص مذکور برای پنهان کردن کار خود در دعوت نام و کنیهاش را تغییر میداده، بعید نیست، اما در این نکته نمیتوان تردید کرد که او شغل سراجی و لگامسازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصه اصفهان سفر میکرده و اهل کوفه بوده و از بزرگان امر دعوتش میشمردهاند.
از فحوای یک خبر نیز روشن میشود که این ابوموسی، نامههای هواداران کوفی را که به سبب شغلش کمتر سوءظن برمیانگیخت، نزد محمد
بن علی میبرد.
به روایتی ابوموسی با پدر ابومسلم نیز آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در ۷ سالگی با ابوموسی به کوفه آمد
گرچه ممکن است دربارۀ کمی سن ابومسلم اندکی مبالغه شده باشد. بر اساس همۀ این روایات ــ که یکدیگر را تکمیل میکنند ــ به دنیا آمدن ابومسلم از کنیزکی که او را وشیکه نامیدهاند
و داستانهای متعدد دربارۀ پدرش و نیز تولد ابومسلم در خانۀ آل معقل درست به نظر نمیرسد. افزون بر این، از دو روایت دیگر چنین برمیآید که ابومسلم توسط آل معقل به ابوموسی سراج معرفی شد تا احتمالاً به شغل سراجی مشغول شود
به هر حال، احتمال آنکه همگی این افراد از پیش با هم آشنا بوده و ارتباط داشتهاند، فراوان است.
مضمون برخی از روایات حاکی از آن است که ابومسلم همراه ابوموسی سراج در اواخر دوران حکمرانی
خالد بن عبدالله، به عراق و کوفه آمد.
گروهی از رجال دعوت ــ که
اسد بن عبدالله قسری آنان را در
خراسان دستگیر و به کوفه گسیل کرده بود ــ و نیز عیسی عجلی و برادرش در همین زمان در زندان بودند. ابومسلم که به عنوان غلام آل معقل، به نزد ایشان رفت و آمد میکرد، واسطۀ رجال محبوس و آزاد، همچون ابوموسی سراج بود. رجال محبوس دعوت نیز ابومسلم را برای تامین نیازهای خود به کوفه میفرستادند، تا آنکه نزد ابراهیم امام راه یافت،
اما در چند نکته باید تامل کرد: امارت خالد تا ۱۲۰ ق ادامه داشت و اسد برادر او نیز در همین سال درگذشت
پس این اتفاقات میباید پیش از این تاریخ روی داده باشد و در این زمان محمد
بن علی، رهبر دعوت، هنوز زنده بود. بنابراین، بخش پایانی روایت دربارۀ ابراهیم امام درست نمینماید، اما میتوان حدس زد که ابومسلم، از سوی ابوموسی سراج مامور ارتباط با رجال محبوس دعوت بود و برای پنهان کردن این ماموریت، خود را غلام آل معقل میخواند و یا آنان او را چنین معرفی میکردهاند و به همین بهانه به زندان رفت و آمد داشت. در ضمن، معلوم نیست که آشنایی ابومسلم با دعوت عباسی در زندان صورت گرفته باشد، چه روایت دیگری در دست است که نشان میدهد که ابومسلم هنگامیکه همراه با ابوموسی سراج به کار بازرگانی میپرداخت، با وی نزد محمد ابن علی آمد و شد داشته است،
اما در
عراق و شام برای آنکه رفت و آمد، سوءظن عوامل اموی را برنینگیزد، گاه خود را غلام آل معقل مینموده و گاهی همچنان در خدمات ابوموسی به کار سراجی مشغول بوده است
تعیین دقیق تاریخ این حوادث ممکن نیست، ولی میتوان آن را بین سالهای ۱۱۵ تا ۱۲۰ ق که خالد بر عراق حکم میراند، دانست.
در یک روایت گفته شده که ابومسلم به هنگام ورود به خدمت محمد
بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به کوفه، ۲۰ ساله بوده است
با توجه به تاریخ درگذشت محمد
بن علی (
۱۲۴ یا
۱۲۵ ق) میتوان تولد ابومسلم را بین سالهای
۱۰۰ تا
۱۰۵ ق تعیین کرد و در برخی مآخذ سال تولد او صریحاً ۱۰۰ ق ذکر شده است.
(تاریخ خلفا
۱۰۲ ق آورده است.
)
روایت بسیار نادر، ولی مهمی در دست است که نشان میدهد، ابومسلم با دیگر
شیعیان کوفه بیارتباط نبوده است. این ماجرا به
۱۱۹ ق باز میگردد که
مغیرة بن سعید در کوفه قیام کرد. این مغیره و یارانش همگی عقاید غلوآمیز داشتند. در این روایت گفته شده که ابومسلم از یاران
مالک بن اعین جهنی بود و این مالک، از شیعیان نزدیک به
حضرت صادق (علیهالسّلام) به شمار میرفت و گویا با جنبش مغیره مرتبط بود.
در واقع پس از قلع و قمع مغیره و یاران اندکش، مالک ارتباط با مغیره را انکار کرد و بعد که نزد یاران خود که ابومسلم نیز در میان ایشان بود، بازگشت، در ابیاتی به زیرکی خویش در فرار از اتهام همکاری با مغیره افتخار کرد؛ بعدها ابومسلم قدرت یافت، میگفت: اگر مالک را بیابم، به سبب آنکه خودش را از مغیره جدا دانست، میکشم.
از این روایت چنین برمیآید که ابومسلم در حدود
سال ۱۲۰ ق یعنی در حوالی قیام مغیره در کوفه بوده و با شیعیان دیگر نیز ارتباط داشته است، اما چگونگی این ارتباط روشن نیست.
از حدود سال ۱۲۰ تا
۱۲۴ ق خبر دیگری از فعالیتهای ابومسلم در دست نیست، گرچه بعید نیست که وی در این سالها به فعالیتهای اقتصادی هم میپرداخته است؛ چنانکه گفتهاند از سوی عیسی
بن معقل، بر یکی از دیههای او وکیل بوده است.
همچنین میباید در این دوره، اوضاع کلی «دعوت» را در نظر گرفت.
بسیار محتمل به نظر میرسد که دو عامل موجب رکود موقتی آن شده باشد:
یکی آنکه اقدامات خودسرانه و عقاید غلوآمیز خداش ــ که از داعیان گسیل شده به خراسان بود و سرانجام کشته شد ــ تا حدی در برانگیختن حسّ بیاعتمادی میان داعیان و رهبران دعوت عباسی مؤثر بود
ظاهراً رهبران دعوت میکوشیدند تا تفاوت میان جنبش خود و دیگر تحرکات ضداموی را تا حدودی آشکارتر کنند. در این میان میتوان به جنبش
زید بن علی (علیهالسّلام) در کوفه (
۱۲۲ ق) اشاره کرد که رهبران اصلی دعوت، همچون بُکیر
بن ماهان که از سوی هواداران دعوت برای پیوستن به این جنبش سخت تحت فشار بود، همگـان را از یاری رسـاندن به زید برحـذر میداشت.
عامل دوم مربوط است به مرگ محمد
بن علی و جانشینی ابراهیم امام که بههرحال تجدید ارتباط و احیاناً سازماندهی دعوت را مدتی به تاخیر افکند.
در روایات موجود، زندانی شدن رجال دعوت و آل معقل به همانگونه که در زمان حکمرانی خالد
بن عبدالله آمده بود، دوباره در حکومت
یوسف بن عمر تکرار شده و این بار ابومسلم به عنوان بندهای میان
بکیر بن ماهان و دامادش
ابوسلمه خلال و ابراهیم امام دست به دست میشده است.
تاریخ این حوادث را تا حدودی میتوان تعیین کرد: هنگامیکه محمد
بن علی درگذشت، بکیر
بن ماهان از نزد ابراهیم امام به خراسان رفت و تغییر رهبری به اطلاع پیروان رسانید و سپس در
۱۲۵ ق همراه عدهای از آنان به کوفه آمد
اینان همگی با ابراهیم در
مکه ملاقات کردند و بکیر و ابوسلمه، همراه وی به شراه رفتند
و در همانجا خبر کشته شدن
یحیی بن زید ــ که بکیر هواداران را به کنارهگیری از او واداشته بود ــ به آنان رسید
چون بکیر و ابوسلمه به کوفه آمدند، بکیر دستگیر شد و به زندان افتاد (
گرچه تاریخ ۱۲۴ ق برای این روایت نمیتواند دقیق باشد) گفتهاند در همین زندان یکی از آل معقل هم در حبس بود و ابومسلم خدمت او میکرد و بکیر چنین وانمود که ابومسلم را از آل معقل خریده است
روایت دیگری مبنی بر آنکه ابومسلم در زندان با بکیر آشنا شد
این گزارش را تایید میکند. اما بکیر دو ماه بیش زنده نماند و رهبری داعیان (ظاهراً در
رمضان یا
شوال ۱۲۶) به ابوسلمه خلال انتقال یافت
بکیر پیش از درگذشت، از ابوسلمه خواست تا «رایات سود» را به خراسان ببرد و میان هواداران بپراکند
ابوسلمه به خراسان رفت و ابومسلم را با خود برد.
در اینجا میباید نکاتی را به دقت بررسی کنیم. ابوسلمه که ظاهرا شغل صرافی داشت، بر مبنای روایتی که در مآخذ دیگر دیده نمیشود، ابومسلم را از عیسی
بن معقل عجلی خرید و او را به عنوان خادم با خود به خراسان برد
از یک روایت دیگر چنین بر میآید که ابومسلم ــ احتمالاً زمانیکه بکیر در زندان بود ــ از سوی او نزد ابوسلمه رفت و آمد میکرد
حتی گفتهاند در اینکه ابوسلمه، ابومسلم را خریده بود، تردید نمیتوان کرد
پنهانکاری رهبران دعوت تا بدانجا بود که ابوسلمه یک چند ابومسلم را در دکان خویش به کار صرافی گماشت، گرچه ابومسلم همچنان نزد ابوموسی سراج نیز رفت و آمد داشت
اینکه ابومسلم بارها به عنوان غلام و خادم و بنده، میان آل معقل و ابوموسی سراج و بکیر
بن ماهان و ابوسلمۀ خلال دستبهدست میشد، علت دیگری جز کوشش برای پنهان داشتن فعالیتهای ضد اموی نداشته است؛ چنانکه حتی برخی از رجال نزدیک به شبکۀ داعیان نیز از چگونگی کار ابومسلم بیاطلاع بودهاند. مثلاً یکی از آنان به ابوسلمه گفته بود که من در این غلام هیات بندگان نمیبینم
و نامهای متعدد او هم، تاییدی است بر همین موضوع.
به هر حال ابوسلمه به خراسان رفت و دربارۀ آشکار کردن قیام و جامههای سیاه در
۱۳۰ ق ــ که پیش از این دربارۀ آن توافق شده بود ــ به هواداران دعوت تاکید کرد و ابومسلم را نیز برای این کار به جاهایی فرستاد
آنگاه هر دو با هم به کوفه درآمدند (
۱۲۷ ق) که
ضحاک بن قیس خارجی بر آن مسلط شده بود
چندی بعد ابوسلمه با ابومسلم به شراه نزد ابراهیم امام رفتند. از پارهای گزارشها چنین بر میآید که ابومسلم قبلاً نیز شاید از سوی محمد
بن علی
یکی دوبار به خراسان رفته بود، اما در اعتماد به این روایات میباید بسی احتیاط کرد، زیرا بعید نیست که با حوادث بعدی خلط شده باشد.
باید به این نکته توجه کرد که احتمالاً ابومسلم پیشتر نیز نزد ابراهیم رفته بود
و حتی گفتهاند ابراهیم او را نزد پدرش محمد
بن علی دیده بود.
از یک گفتۀ خود ابومسلم نیز چنین برمیآید که در حدود سال ۱۲۶ ق که یزید ناقص در مسجد دمشق نخستین خطبۀ خویش را ایراد کرد، ابومسلم همراه ابراهیم بوده است
به هرحال، ابراهیم امام که گفتهاند از زیرکی و هوشمندی ابومسلم در شگفت شده بود، دربارۀ او از ابوسلمه پرسید و ابوسلمه بنابر این گزارش او را آزاد کردۀ خود خواند و گفت که میتواند او را به ابراهیم واگذارد، و ابراهیم پذیرفت.
ابومسلم مدتی ــ ظاهراً یکی دو سال ــ نزد ابراهیم ماند و چندان به وی نزدیک بود که همگان گمان میبردند که بندۀ اوست.
گفتهاند هنگامی که ابومسلم به ابراهیم پیوست، ابراهیم از او خواست که نام و کنیهاش را تغییر دهد
سپس نیز «ولاء» او را پذیرفت و این موضوع و تغییر نام وی را به اطلاع هواداران کوفی خود رسانید.
دو نکته باید در اینجا روشن شود: بندگی ابومسلم، ابوسلمه را ــ که خود از موالی بود ــ و سپس ابراهیم امام را و شیوع چنین امری میان داعیان، خود احتمالاً از سیاستهای عباسیان بود، برای پیشبرد امر دعوت. ارتباط ابومسلم با ابوسلمه موجب شد تا «بنومُسلیه» و موالی آنها که یکی از مهمترین ارکان دعوت شمرده میشدند و ابوسلمه خود، پس از دامادی بکیر ــ از موالی بنومسلیه ــ از ایشان به شمار میرفت، ابومسلم را از آن خود محسوب دارند
دیگر آنکه در این صورت ابراهیم امام میتوانست او را به عنوان یکی از اعضای خاندان خود نزد خراسانیان بفرستد که از وی چنین تقاضایی داشتند.
دربارۀ رفتن ابومسلم به خراسان و ارتباط با داعیان مقیم آنجا، در منابع روایات آشفتهای نقل شده است.
این نکته که رفت و آمد داعیان خراسانی به کوفه ــ که غالباً به بهانۀ
حج صورت میگرفت ــ در چند نوبت انجام شده و نام داعیان در مواردی متفاوت آمده، قابل توجه است.
چنانکه دیدیم، پس از درگذشت محمد
بن علی و جانشینی ابراهیم، بکیر به خراسان رفت و گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت و اینان همگی در ۱۲۵ ق وارد کوفه شدند.
نکتۀ مهم اینجاست که نام
سلیمان بن کثیر، رهبر داعیان خراسان، در بین آنان نیست. بههرحال، اینان همگی وعده کرده بودند که ابراهیم را در مکه ملاقات کنند، پس همراه ابوسلمه به مکه رفتند و مالی را که گرد آورده بودند، به ابراهیم سپردند.
در یک روایت دیگر ــ که نام سلیمان
بن کثیر بین داعیان دیده میشود ــ همین گزارش تکرار شده و آمده است که ابومسلم همراه ایشان به مکه رفت و ظاهراً ابراهیم در آنجا نخستینبار ابومسلم را دید
اما ذکر نام سلیمان
بن کثیر در این روایت، به احتمال فراوان مربوط به ماجرای دیگری است که در حدود سال ۱۲۴ ق اتفاق افتاد و سلیمان و چند داعی دیگر در سر راه حج به کوفه درآمدند و نخستینبار ابومسلم را نزد آل معقل و دیگر داعیان دیدند و چون دربارۀ او پرسوجو کردند، پاسخ شنیدند که: غلامی است از سراجان که همراه ماست،
اینکه آنان نخواستند هویت واقعی ابومسلم را برای داعیان خراسانی آشکار کنند، ظاهراً معلول اختلاف سیاسی میان داعیان عراقی و خراسانی بر سر دعوت بر ضد اموی بود، زیرا چنانکه بعدها روشن شد، وجود سلیمان
بن کثیر و کسانی چون او که تمایلی به دیگر خاندانهای هاشمی داشتند و خردهگیری داعیان خراسانی که با بکیر آمده بودند، از ابراهیم امام در مورد یاری نرساندن به زید و تنها گذاردن فرزندش یحیی
نشان از همین اختلاف دارد.
در این باب همچنین میتوان از
لاهز بن قریظ نام برد که یکی از این دیدارکنندگان و خود از داعیان بود و بعدها موجب نجات جان
نصر بن سیار از دست ابومسلم شد و به گونهای او را فراری داد و ابومسلم به همین سبب دستور داد تا او را گردن زدند.
ابومسلم با کمک مخالفان امویان دست به قیام زده و حکومت عباسیان را ایجاد کرد.
به هرحال ابراهیم کار خراسان را به ابومسلم سپرد و هواداران خویش را به طاعت از او دستور داد
این کار به تقاضای خود داعیان صورت گرفت که زمان را برای آشکارشدن امر دعوت، بهسبب نزاعهای گسترده میان عربها مناسب میدیدند.
گفتهاند که ابراهیم پیش از آنکه ابومسلم را گسیل کند، به او گفت: ای عبدالرحمان، تو از ما اهل بیت هستی (= «اِنّکَ رجُلٌ مِنّا اهل البیت») و سپس سفارش کرد که با یمانیان نیکو رفتار کند و با ایشان باشد، چه قیام جز به یاری آنان به جایی نرسد، اما به
ربیعه بدگمان باشد و در کار مضریان نیکو بنگرد که ایشان دشمنان خانگی هستند و هر که را از آنان که دربارۀ او بدگمان است، بکشد و اگر توانست در خراسان یک تن عرب زبان برجای نگذارد و حتی از کشتن بچهای که دربارۀ او بدگمان است، درنگذرد و دیگر آنکه با سلیمان
بن کثیر مخالفتی نکند.
چند تن از محققان در صحت انتساب این وصیت ــ که در چند ماخذ کهن با اندک تفاوتی یاد شده ــ خاصه در این نکته که «یک تن عرب زبان در خراسان برجای نماند»، تردید کردهاند.
با توجه به حضور گروهی از عربها در شبکۀ دعوت و نیز اینکه ابراهیم خود عرب بود، اظهار این مطلب توسط او اندکی بعید به نظر میرسد.
اینکه ابومسلم این وصیت را کاملاً اجرا کرد یا نه، چندان به اصل موضوع ارتباطی ندارد، اما باید توجه کنیم که عباسیان در دعوت خود اساساً به موالی ــ یعنی ایرانیان ــ تکیه داشتند و برای دست یافتن به هدف خود بسیار کارهای دیگر کرده بودند که بیسابقه بود و هیچ بعید نیست که تا اینجا نیز پیش رفته باشند. وانگهی، در اینجا حساب
بنیهاشم از دیگر عربها جدا بود وگرنه ایرانیان گرد آنان فراهم نمیآمدند. این ویژگی ایشان بیگمان مربوط بود به شگردِ کار آنان مبنی بر تاکید اصل تساوی میان مسلمانان که اعراب دیگر، عملاً به آن توجه نمیکردند. افزون بر اینها، دو نکتۀ دیگر قابل تامل است: نخست آنکه یکی از علل دستگیری ابراهیم امام و سپس قتل او را دستیابی امویان به نامهای شامل همینگونه سفارشها به ابومسلم دانستهاند،
دیگر آنکه، مضامین همین سفارش بعدها خصوصاً توسط ابومسلم در خراسان تکرار شد
و از فحوای روایت برمیآید که خبر این سفارش در منطقه شایع بوده است.
رفت و آمد ابومسلم به خراسان و نخستین دیدار او با داعیان در مآخذ به گونۀ آشفتهای نقل شده است. در واقع ابومسلم در
۱۲۹ ق/ ۷۴۷ م به خراسان رفت و در خانۀ یکی از داعیان به نام ابوالنجم ــ که ابراهیم دختر او را به عقد ابومسلم درآورده بود
ــ فرود آمد.
نقیبان و داعیان همگی در خانۀ سلیمان
بن کثیر، ظاهراً در روستای سفیدنج از توابع
مرو که جایگاه خزاعیان بود
گرد آمدند. ابومسلم، نامۀ ابراهیم را به ایشان نشان داد. ابومنصور نامی از داعیان که مامور گشودن و خواندن نامههای ابراهیم و پاسخ به او بود، نامۀ ابراهیم را بر یاران خواند. سلیمان
بن کثیر چنان خشمناک شد که ابومسلم را دشنام گفت و به ابومنصور دستور داد تا آنچه را که گفته برای ابراهیم بنویسد. گرچه دیگر داعیان لب به سرزنش سلیمان گشودند، اما او دواتی به سوی ابومسلم پرتاب کرد، چنانکه از گونۀ ابومسلم خود روان شد و سپس داعیان متفرق شدند
پس از این ماجرا ظاهراً ابومسلم خواست که به سوی ابراهیم بازگردد، اما یکی از داعیان به نام ابوداوود خالد
بن ابراهیم، نقبا را گردآورد و ایشان را به سبب مخالفت با ابراهیم و بدرفتاری با ابومسلم سخت سرزنش کرد. پس داعیان کسانی را گسیل کردند و ابومسلم را از میانۀ راه (قومس) بازگرداندند.
موضوع دیگری نیز موجب موفقیت ابومسلم در این مرحله شد و آن اینکه داعیـان چنـدان از سلیمان
بن کثیر ــ که ظاهراً بسیار مستبدانه عمل میکرد ــ ناخشنود بودند که اینک، با ریاست ابومسلم، از کاسته شدن ابهت سلیمان، استقبال میکردند.
طبری
به نقل از مداینی سبب بازگشتن ابومسلم از خراسان را وصول نامهای از ابراهیم دانسته است که دستور داده بود به سوی او حرکت کند (
جمادی الآخر ۱۲۹)، اما درستی این روایت با توجه به آنچه دربارۀ فرستادن ابومسلم به خراسان گفتهاند، محل تردید میباشد. افزون بر آن آوردهاند که ابومسلم در هیات بازرگانان و به انگیزۀ حج راه میسپرد که در حدود نسا نامهای از ابراهیم به او رسید، اما او به راه ادامه داد تا در قومس نامۀ دیگری از ابراهیم دریافت کرد که در ضمن فرستادن درفشی معروف به «رایت نصر» به او دستور داده بود، از هرجا که هست به خراسان بازگردد و قحطبه را به سوی او بفرستد تا در موسم حج با یکدیگر ملاقات کنند و نامهای به همین وسیله برای سلیمان
بن کثیر فرستاده بود
رسیدن این نامهها و بازگشت ابومسلم به خراسان تا حدودی اسرارآمیز باقی مانده است. در واقع ابراهیم یک نامه بیشتر نفرستاده بود که آن هم به سبب آنکه آورندگانش دستگیر شدند، دیر به دست ابومسلم رسید. نامه مشتمل بر هر دستوری که بود، ابومسلم نمیتوانست با وضع پیش آمده به خراسان بازگردد، بنابراین به راه ادامه داد تا چنانکه دیدیم داعیان او را از میانۀ راه بازگرداندند و هیچ بعید نیست که نامۀ دوم و نامه به سلیمان
بن کثیر در همین هنگام به دست او رسیده باشد. طبری در وقایع سال
۱۲۸ ق، از اینکه داعیان، ابومسلم را نپذیرفتند، سخن رانده است و به گفتۀ همو ابراهیم در ملاقات سران دعوت در مکه با وی که در ۱۲۹ ق روی داد، در این باب چنین گفت که ریاست دعوت را پیشتر به سلیمان ابن کثیر و ابراهیم
بن سلمه نیز پیشنهاد کرده بود، ولی آنان نپذیرفته بودند، او نیز ابومسلم را گسیل کرد. سرانجام دوباره بر اطاعت داعیان از او تاکید ورزید.
ابومسلم به خراسان بازگشت و بر اساس روایت ابوالخطاب
در سهشنبه ۹
شعبان ۱۲۹ به قریۀ فنین ــ در اطراف مرو که قریۀ ابوداوود مذکور بود ــ وارد شد و آنجا منزل کرد و چند تن از داعیان را برای اعلام آمادگی هواداران، به
طخارستان،
مرورود و
خوارزم گسیل کرد.
خود ابومسلم در اوایل رمضان همان سال با نامهای که ابراهیم برای سلیمان نوشته بود، وارد قریۀ سفیدنج شد و نامۀ خود را نیز برای او خواند که در آن آمده بود اگر سلیمان مسئولیت اظهار دعوت را میپذیرد، از او اطاعت کند وگرنه در هیچ کاری با سلیمان مخالفت نکند. اینبار سلیمان نرمخویی کرد و ابومسلم نیز به او قول اطاعت و همکاری داد. آنگاه ابومسلم کسانی به اطراف فرستاد تا همه را به آمادگی برای آشکار شدن دعوت در
محرم ۱۳۰ آگاه سازند، و سلیمان نیز تصمیمات او را تایید کرد.
یک موضوع موجب شد که ابومسلم به فعالیتهای خود سرعت بخشد:
نصر بن سیار که سرگرم جنگ با
علی بن جدیع کرمانی بود، از تحرکات هواداران دعوت اطلاع یافته و درصدد حمله به منطقۀ مرو بود و اگر از یمانیان نمیهراسید ــ چون ممکن بود، بلافاصله با ابومسلم بر ضد نصر متحد شوند ــ تصمیم خود را عملی میکرد. خبر تصمیم نصر
بن سیار به ابومسلم رسید و وی پس از مشورت با سلیمان
بن کثیر بر آن شد تا از رجال جنبش بخواهد که در
عید فطر سال ۱۲۹ گرد آیند.
داعیان در این ایام، پیش از فطر، دو لوایی را که ابراهیم فرستاده بود و به یکی ظل (= سایه) و به دیگری سحاب (= ابر) میگفتند ــ و برای این نامگذاری، عقایدی نیز بدیشان نسبت داده شده بود ــ برپا داشتند و همگی جامهها را سیاه کردند و شب هنگام به نشانۀ آشکاری دعوت، آتش افروختند. تا آنکه روز عید فطر ۱۲۹، در اواخر بهار، همۀ هواداران نماز را به امامت سلیمان
بن کثیر برپا داشتند و گفتهاند که سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را بر خلاف ترتیب
امویان به جای آورد. سپس نیز همگی شادمانه به طعامی نشستند که ابومسلم فراهم کرده بود(
طبری روایتی کاملاً متفاوت از ماجرای اقامۀ نماز و آشکاری دعوت آورده است)
به روایتی از همین زمان بود که ابومسلم را مردی از «اهل بیت» یا «بنیهاشم» خواندند
و آشکار است که چنین نسبتی تنها برای پیشرفت جنبش بود و نمیتوان آن را به اصل و منشا ابومسلم ارتباط داد.
ابومسلم همچنان در سفیدنج مقام داشت و دستههای گوناگون ــ از عرب و ایرانی ــ گروه گروه در همینجا به او میپیوستند؛ گرچه او در جاهای دیگر نیز به پیروزیهایی دست یافته بود. شمار هواداران جنبش چندان بود که گفتهاند کسان بسیاری در یک شب از ۶۰ روستای اطراف مرو به او پیوستند.
بنابراین نخستین گروندگان از همان منطقۀ مرو و روستاهای اطراف بودند که اکنون بیشتر این روستاها و نام درست آنها ناشناختهاند.
گفتهاند نخستین کسان از روستایی به نام سقادم بودند (
قصور یقاذم، نیز نک: حاشیۀ ۳) که برخی آن را تصحیف شدۀ «تقادم» دانسته و معتقد شدهاند که گروندگان به ابومسلم، «اهل التقادم» یعنی عربهای مقیم مرو بودند (شعبان، ۱۵۸)، اما بیتردید، چنانکه محققان به درستی گفتهاند، سقادم ــ اعم از اینکه تصحیف شده باشد، یا نه ــ اشاره به محلی است از توابع مرو که طبری که یکبار پیشتر نیز از آن نام برده
و در یکجا صریحاً ترکیب «
ربع السقادم» را آورده که بیشک اشاره به جایی است
که ضمن رد نظر شعبان، نام سقادم را تصحیفِ سقادنج یا سفیدنج دانسته است که در این مورد سفیدنج درست به نظر نمیرسد.
نخستین جنگ ابومسلم با نصر
بن سیار به روایت طبری ۱۸ روز بعد (در متن اشتباها: ماه) رخ داد که به پیروزی لشکر ابومسلم و اسارت یزید مولای نصر انجامید. ابومسلم هوشمندانه به یزید گفت که اگر میخواهد، به آنان بپیوندد و اگر نه، نزد مولای خود بازگردد، به شرط آنکه تهمتهایی را که به جنبش بسته میشد، تکذیب کند. یزید نزد نصر رفت و گفت که آنان مسلمانند و آیین نماز را چون دیگر
مسلمانان بر پای میدارند.
نصر
بن سیار که اساساً به این جنبش بیاعتماد بود، نخست درصدد برآمد تا آگاهیهایی اجمالی از آن و شخص ابومسلم کسب کند. پس کسانی را نزد ابومسلم فرستاد. واکنش ابومسلم در برابر این موضوع نشان از هوشمندی او دارد: نخست پیش از آنکه با فرستادگان نصر گفتوگو کند، از رجال دعوت چون سلیمان
بن کثیر و دیگران خواست که در مجلس حاضر شوند؛ سپس عمداً مسالۀ اقامۀ نماز را پیش انداخت و فرستادگان نصر از این معنی در شگفت شدند، زیرا به آنها گفته بودند که ایشان گربه پرستند و اهل نماز نیستند و این حاکی از تبلیغات گسترده بر ضد جنبش در خراسان بود. سپس از ابومسلم دربارۀ
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و «الرضا من آل رسول الله» است و از دادن پاسخ صریح در مورد نام پیشوایی که برای او تبلیغ میشد، خودداری کرد و سپس گفت که مردی مسلمان است و به هیچ قبیلهای بستگی ندارد و نسبش اسلام است و یاری آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). فرستادگان بازگشتند و نصر را از ماجرا آگاه کردند.
از سوی دیگر، جدیع کرمانی و شیبان
بن سلمۀ حروری که یکی با نصر در جنگ بود و دیگری دلخوشی از او نداشت، هیچیک چندان نگرانی از جنبش ابومسلم و هواداران او نداشتند و مخصوصاً هر دو مینگریستند تا کفۀ قدرت به سوی کدام یک سنگینتر میشود. در این میان چون آتش نزاع میان نصر و کرمانی بالا گرفت، ابومسلم کسی نزد کرمانی فرستاد و او را با خود همراه کرد. نصر به مدافعه برخاست و کرمانی را به انعقاد معاهدۀ صلح در مرو دعوت کرد. چون کرمانی به مرو رفت، نصر، پسر حارث
بن سریج را با سپاهی به سوی او فرستاد و کرمانی کشته و بر دار شد
اما این اقدام عجولانۀ نصر
بن سیار کاملاً به سود ابومسلم پایان یافت و به همین سبب برخی محققان به گونهای دست ابومسلم را در کشته شدن کرمانی در کار میدانند
پس از آن ابومسلم و سلیمان
بن کثیر و دیگران، روستای ماخوان را برای اقامت برگزیدند و دور همان منطقه را خندقی کندند و ابومسلم در ۸
ذیحجه ۱۲۹ به آنجا نقل مکان کرد.
به روایت طبری، ابومسلم از بیم آنکه نصر آب را بر ماخوان ببندد، دوباره به روستای دیگری به نام آلین در همان حوالی رفت و در
عید قربان همان سال مراسم نماز عید در آلین برگزار شد
علت تامل ابومسلم در آغاز جنگ، نامهای از ابوسلمه بود که به ابومسلم از جانب ابراهیم دستور میداد تا در آغاز جنگ با نصر پیشدستی نکند و تا میتواند آن را تا محرم ۱۳۰/ سپتامبر ۷۴۷ به تاخیر افکند.
درک اقدامات بعدی ابومسلم، بیارائۀ تصویری از اوضاع منطقه ممکن نیست:
خراسان اینک دستخوش آشوبهای فراوان و کشمکش میان اعراب
نزاری و یمانی بود. آغاز این درگیریها به سالها پیش و در حقیقت به زمان اقامت عربها در مناطق گوناگون خراسان بازمیگشت و راستی که بسیاری جنگ و گریزها و نزاعهای این سالها یادآورِ «
ایام العرب» است.
به هنگام ورود ابومسلم به خراسان، حکمرانی آنجا با نصر
بن سیار بود که خود از
نزاریها بهشمار میرفت و با یمانیها و
ربیعه سازش نداشت. گرچه نصر در ۱۲۸ ق حارث
بن سُریج، از
بنی تمیم را که یکی از شورشیان بزرگ و قدیمی
ماوراءالنهر و خراسان بود، سرکوب کرد، اما بلافاصله با یمانی دیگری به نام جدیع
بن علی کرمانی روبهرو شد که در فرونشاندن فتنۀ حارث به نصر یاری رسانده بود و اینک خود داعیۀ حکومت داشت. این درگیریها و جنگ و گریزهای پیدرپی، سالها بود که خراسانیان را به زحمت افکنده بود. دربارۀ میزان مشارکت ایرانیان و خاصۀ خاندانهای کهن
ایران در این کشاکشها به تصریح، اطلاعی در دست نیست، اما همکاری آنان با مسلم بر ضد عربان، تا حدود بسیاری محتمل به نظر میرسد.
در واقع عباسیان نیز به اشارۀ خود ایرانیان ــ همچون
بکیر بن ماهان و چند تن دیگر ــ به اهمیت خراسان پی برده
و دانسته بودند که خراسان، هم به سبب دور بودن از چشم امویان و هم بروز آشوبهای فراوان میان قبایل عرب رقیب در آن منطقه و هم اساساً ناخشنودی ایرانیان که عربها آنان را «علوج» (جمع علج = غیرِعرب کافر) یا گربهپرست
مینامیدند و پیوسته به عرب بودن خویش میبالیدند، جای بسیار مناسبی برای رشد دعوت است و بعدها درستی این نظر تایید شد. شاید ایشان با سپردن همۀ امور دعوت به ایرانیان، میخواستند چنین وانمود کنند که به تساوی حقوق میان مسلمانان معتقدند و رهبران ایرانی دعوت هم به خوبی دانسته بودند که رهایی از وضع موجود، جز از طریق عباسیان ممکن نیست و به همین سبب صادقانه برای پیشبرد دعوت کوشش میکردند، در این میان، دیگر گروههای عرب که به جنبش میپیوستند، نفع خود را میجستند. ابراهیم نیز به این سبب به ابومسلم گفته بود که با یمانیها همکاری کند، زیرا میدانست که با آنان آسانتر میتوان کنار آمد و دیگر آنکه از قدرت نصر
بن سیار کاسته میشد و چنانکه خواهیم دید، ابومسلم از وضع موجود به خوبی سود برد.
ابومسلم دو نکته را به خوبی میدانست: نخست آنکه نمییابد به قبیله و گروه نژاد خاصی تمایل بیشتری اظهار کند، زیرا این کار آتش فتنه را میان خود هواداران جنبش بر میافروخت. بنابراین همواره بر این نکته تاکید میکرد که
مسلمان است و به هیچ قبیلهای پیوستگی ندارد، چنانکه همین معانی را به فرستادگان نصر گفت
و موضع او در این زمینه، یکی از موجبات پیشرفت او گردید و دیگر آنکه برای جلوگیری از اختلاف در صفوف جنبش و همچنین حفظ امنیت، به اشارت خود عباسیان از بردن نام کسی که دعوت برای او صورت میگرفت، خودداری میکرد و جز از «گزیدهای از خاندان پیامبر» (= الرضا من آل رسولالله) سخنی نمیگفت.
دربارۀ این شعار پژوهش عالمانهای انجام شده است: این شعار افزون بر آنکه به کسی اشاره نمیکند، از آنجا که در سالیان پیش بسیار تکرار میشده، معنای بازگشت به اصل «شورا» میان خود مسلمانان برای گزینش خلیفه را، به شنوندگان آشنا القا میکرده است.(
مثالهای متعددی از موارد استفادۀ این شعار را ارائه داده است) بنابراین طبیعی بود که کسانی چون سلیمان
بن کثیر و برخی داعیان دیگر که بعدها معلوم شد به علویان بیش از عباسیان تمایل دارند، به این وعده دلخوش داشته باشند و اگر هم امیدی به تحقق آن نداشتند، ترجیح میدادند تا حصول پیروزی کامل بر امویان، با دیگر مخالفان همکاری کنند. البته نباید فراموش کرد که پنهان نگهداشتن نام عباسیان یکی از اصولی بود که آنان خود همیشه بر آن تاکید میکردند و به داعیان اصرار میورزیدند که از بردن نـام آنان پرهیز کنند
اما اینک که دعوت آشکار شده بود، این شعار اهمیت بیشتری مییافت.
ابومسلم که اینک سخت نیرو یافته بود، اوضاع را به دقت زیرنظر داشت و لشکر به شهرهای دیگر میفرستاد. قوای مضری نصر
بن سیار، با نیروهای یمانی کرمانی در نزاع بودند و هر یک با آنکه از فعالیتهای ابومسلم کمابیش آگاهی داشتند، به سبب درگیری و نزاع میان خود کمتر به او توجه میکردند.
دشمن دیگر شیبان
بن سلمه از
خوارج و از طایفۀ
ربیعه بود و مدعی مستقلی به شمار میرفت. ابومسلم میبایست برای پیشبرد اهداف خود، هر سه دشمن را از میدان بهدر کند و در عین حال از همگی به عنوان وسیلۀ پیشرفت کار خود استفاده کند. وقتی نزاع میان نصر و علی
بن جدیع کرمانی بالا میگرفت، ابومسلم نامههایی به شیبان نوشت و ترتیبی داد که مضریان بر این نامهها دست یابند. ابومسلم به شیبان نوشته بود که از دوستی با یمانیها مایوس شده و خواهان همراهی با اوست؛ در نامهای دیگر، به مضریان ناسزا گفته و از دوستی با یمانیها دم زده بود، بدین تدبیر هر دو گروه به دوستی او امیدوار شدند. هم به نصر
بن سیار نامه مینوشت و هم به کرمانی، و آن دو را به دوستی با خود میفریفت و در عین حال به نقاط گوناگون خراسان مانند نسا و ابیورد و مرورود و دگر دیههای مرو داعی میفرستاد و همگان را به پیوستن به جنبش فرا میخواند
از آن سوی، واقعهای موجب اتحاد نصر با شیبان شد، زیرا دوباره کسانی از سوی نصر
بن سیار نزد ابومسلم آمدند و از او دربارۀ نسبش پرسیدند.
تلاش نصر
بن سیار برای صلح با دشمنان دیرین خود علت دیگری نیز داشت: وی که از نیرومندتر شدن ابومسلم هم در شگفت بود و هم سخت بیمناک، کوشید تا از راه تماس با مروان خلیفۀ اموی و
ابن هبیره عامل
عراق و درخواست کمک، تا حدی سیطرۀ خود را حفظ کند. بهخصوص در نامهای که به مروان نوشت، طی ابیاتی کوشید تا نشان دهد که جنبش سیاهجامگان ــ و در راس آن ابومسلم ــ مانند دیگر دستهبندیهای رایج میان اعراب نیست و هدف آن از میان برداشتن عرب است، اما مروان و هم ابن هبیره ــ که خود با ناآرامیهای دیگری در عراق و کانون خلافت در
شام روبهرو بودند ــ به نصر فهماندند که باید خود از عهدۀ مقابله با آشوبها در خراسان برآید.
به هرحال، جاسوسان ابومسلم خبر صلح میان نصر و شیبان را به او رساندند. سلیمان
بن کثیر متوجه خطای ابومسلم شد و برای برهمزدن این اتحاد به علی پسر کرمانی متوسل شدند، اما این وساطت مؤثر نیفتاد و شیبان در جلسهای که پسر کرمانی نیز حضور داشت، پیمان صلح یک سالهای با نصر منعقد کرد
این کار بر ابومسلم بسیار گران آمد و همراه با سلیمان
بن کثیر، کوشید علی پسر کرمانی را به خونخواهی پدر از نصر، برانگیزد، علی بدینمناسبت از شیبان بر ضد نصر یاری خواست و چون شیبان نقض پیمان را نپذیرفت، از ابومسلم یاری خواست. ابومسلم بلافاصله پذیرفت و به قریۀ ماخوان، در نزدیکی اردوگاه علی آمد و برای تحریک حس مهتریجویی وی، او را امیر خواند. علی نیز او را گرامی داشت و ابومسلم پس از دو روز به لشکرگاه خود بازگشت.
(۵ محرم ۱۳۰)
خبر اتحاد ابومسلم با علی پسر کرمانی بر نصر گران آمد و کوشید تا وی را بر ضد ابومسلم با خود همداستان کند، اما چون توفیق نیافت، ناچار جمعی از
فقیهان و زاهدان عرب را گرد آورد و آنان را به همداستانی بر ضد سیاهجامگان فراخواند،
در مقابل، ابومسلم پس از مشورت با رجال دعوت تصمیم گرفت تا در برابر همگان مواضع جنبش را دوباره اعلام کند. از اینرو پس از نماز شامگاهی در جمع هواداران گفت که نصر
بن سیار به ما تهمت نامسلمانی بسته که
حرام را
حلال کردهایم و به
کتاب خدا و
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیاعتناییم، اما پیشوایمان ما را به رعایت
عدل، رفع
ستم و تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر کرده است و اینک من نخستین کسم که بر کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و عمل به حق و رفع
ظلم و ستم از ضعیفان و گرفتن حق از ستمگران بیعت میکنم. آنگاه همگان بدینگونه
بیعت کردند. چون خبر به نصر رسید، سخت پشیمان شد، زیرا کسانی که قرار بود به سبب نامسلمانی ابومسلم، مردم را بر او بشورانند و بپراکنند، خود اینک به جنبش متمایل شده بودند.
در این زمان مردم جرجان نیز برای پیوستن به جنبش سیاهجامگان آماده شدند که البته حضور داعی بزرگی چون ابوعون در این کار تاثیری بسزا داشت
اینک نصر با اوضاع بسیار پریشانی روبهرو بود و تلاشهای او برای جلب حمایت علی پسر کرمانی به هیچ نتیجهای نرسید. پس ناگزیر برای ابومسلم پیغام فرستاد که به مضریان که از خود آنان بود، روی خوش نشان دهد. ابومسلم گفت تا دو گروه از مضریان و قحطانیان به روستای آلین فرستاده شوند و هواداران جنبش هر گروه را که میپسندند، برگزینند. «اینک اوضاع به کام ابومسلم بود: هر دو گروه تازیان وی را در خراسان چندان مؤثر و متنفذ یافته بودند که برای پیروزی بر رقیب، اتحاد با او را خواستار میشدند»
به هر حال، ابومسلم به هواداران دعوت توصیه کرد تا
ربیعه و قحطان را برگزینند، نه مضریان را که کشندگان
یحیی بن زید هستند. سرانجام در مجلسی که از بزرگان داعیان تشکیل شده بود، کسانی بر ضد مضریان سخن گفتند و سپس علی پسر کرمانی و یاران او را که از قحطان و
ربیعه بودند، برگزیدند
آنگاه ابومسلم به ماخوان بازگشت (نیمۀ
صفر ۱۳۰).
در این میان شیبان که گویا به تحریک علی پسر کرمانی و نیز بدینسبب که در نزاع میان ابومسلم و نصر سودی برای خود نمیدید و پایگاه چندان مناسبی هم در خراسان نداشت، رقیبان را وانهاد و پس از عقد معاهدهای مبنی بر ترک مخاصمه با ابومسلم، به سوی
سرخس رفت (
ربیع الثانی ۱۳۰) و ابومسلم سخت شاد شد.
اینک راه برای تسخیر مرو ــ مرکز خراسان ــ تا حدی هموار شده بود. ماجرای ورود ابومسلم به مرو بسیار رازآمیز است، ولی از محتوای روایات میتوان حدس زد که وی قصد نداشت نخست خود به شهر وارد شود. بنابراین کسانی را به مرو گسیل کرد تا مردم را به جنبش تشویق کنند. سپس برای آنکه مبادا در اثنای ورود او به شهر، میان علی پسر کرمانی و نصر اتحادی حاصل شود، ابتدا علی را به نفوذ در شهر برانگیخت. در این هنگام میان گروه اندک ابومسلم و یاران مضری نصر
بن سیار نزاع درگرفته بود. پسر کرمانی به بهانۀ یاری رساندن به آنان به شهر وارد شد و سپس هنوز دستههای گوناگون در حال نزاع بودند که ابومسلم به آسودگی به مرو وارد شد (۹ جمادی الاول ۱۳۰) وی بلافاصله دستور داد تا از سپاهیان دوباره بیعت بستانند و گفتهاند از مردم مرو، هیچکس نبود که به ابومسلم نپیوندد
نصر که هنوز در گوشۀ دیگری از شهر حضور داشت، چندان گیج شده بود که دست به هیچ کاری نمیتوانست بزند و لاهز
بن قریظ که از سوی ابومسلم مامور مذاکره با نصر
بن سیار برای پیوستن به جنبش بود، عمداً آیهای از
قرآن خواند که نصر از مضمون آن دریافت که پس از تسلیم بیگمان قصد جان او خواهند کرد، بنابراین با عدهای مضری چنان به شتاب به سوی سرخس گریخت (۱۰ جمادیالاول ۱۳۰) که ابومسلم و علی پسر کرمانی به او نرسیدند. ابومسلم به سبب هشداری که لاهز به نصر داده بود، دستور داد تا او را گردن زدند
سپس ابومسلم در دارالامارۀ مرو جای گرفت. اولین پیروزی به دست آمده بود، ولی تا استواری کامل قدرت راه درازی در پیش بود. ابومسلم نامهای به ابراهیم نوشت و خبر تسخیر مرو و فرار نصر
بن سیار را به او داد
اما نصر
بن سیار که در
نیشابور موضع گرفته بود، قصد داشت با جمعآوری لشکر دوباره به خراسان بازگردد.
بعد از تصرف مرو ابومسلم اعلام کرد که باید به امر ابراهیم با لشکری به فرماندهی
قحطبة بن شبیب طائی به سوی عراق بتازند
سپس به شیبان که در سرخس مقام داشت و گروهی از
قبیله بکر بن وائل به او پیوسته بودند، پیغام داد که با وی بیعت کند. شیبان نپذیرفت و ابومسلم
بسام بن ابراهیم را با لشکری به جنگ او فرستاد. شیبان نخست پیمان میان خود و ابومسلم را به لشکر ابومسلم یادآور شد، ولی آنان اعتنا نکردند و در یک حملۀ غافلگیرانه، شیبان و بسیاری از یارانش را کشتند و سر او را نزد ابومسلم فرستادند (۱۵ شعبان ۱۳۰)
قحطبه نیز شهرهای
طوس، نیشابور،
جرجان، قومس و دیگر شهرها را متصرف شد و در عین حال با ابومسلم مکاتبه داشت و اخبار پیروزیها را به او میرسانید.
اکنون هنگام آن بود که ابومسلم به رفع دشواریها و دفع رقیبان اصلی خود در خراسان بپردازد. نخستین مشکل وجود علی و عثمان پسران جدیع کرمانی بود که میتوانستند برای وی دردسر ایجاد کنند. بنابراین نخست دو برادر را از یکدیگر جدا ساخت. عثمان در توطئهای که ابومسلم و ابوداوود نقیب درچیدند، کشته شد. سپس ابومسلم همراه علی به نیشابور رفت و نخست بدینبهانه که میخواهد یاران وی را هدایا و مناصب ببخشد، نام آنان را خواست و سپس همگی را با خود او به قتل رساند. (
شوال ۱۳۱ یا ۲۸ محرم
۱۳۲)
ابومسلم با دشواری دیگری، یعنی وجود
عبدالله بن معاویه هم مواجه بود. عبدالله که نخست در
کوفه قیام کرده و سپس به
اصفهان گریخته و چندی بر آنجا چیره شده بود، پس از شکست از لشکر ابن ضباره چون شنیده بود ابومسلم خراسان را زیر نگین دارد و برای «الرضا من آل محمد» تبلیغ میکند، به وی پناهنده شد. ابومسلم دستور داد تا بیدرنگ عبدالله را دستگیر کنند، چه هیچ بعید نبود که وجود او بهانه به دست کسانی دهد که برای رویگرداندن از عباسیان، در طلب یک «هاشمی» دیگر بودند. عبدالله در نامهای، متضرعانه از ابومسلم تقاضای بخشش کرد، ولی ابومسلم دستور قتل او را داد.
پس از این، همۀ کوشش ابومسلم مصروف سرکوب کسانی یا جنبشهایی شد که به نحوی ممکن بود برای خود در خراسان قدرتی کسب کنند. در این باب بروز عقاید غلوآمیز که ظاهراً محیط بسیار مناسبی یافته بود. سخت جالب توجه به نظر میرسد، اما ارزیابی اینکه ابومسلم تا چه اندازه در سرکوبی این جنبشها به مسائل اعتقادی توجه داشته، دشوار است. زیرا جنبشهای مذکور اگر چه رنگ مذهبی داشت و پس از مرگ ابومسلم نیز به اوج خود رسید، ولی مشکل بتوان میان اعتقادات مذهبی و واکنشهای سیاسی در این دوران مرزی قائل شد، چه هر دو عامل، بر یکدیگر تاثیر داشتند. در واقع ابومسلم بر آن بود تا برای به دست آوردن پیروزی کامل از هر کس و هر گروهی بهره جوید و ظاهراً از همینروست که برخی محققان حتی حضور عناصر مزدکی را که مدتها پنهان زیسته بودند، در اردوگاه او محتمل دانستند.
شگفتانگیزترین کاری که ابومسلم پیش از پیروزی کامل در خراسان، انجام داد از میان برداشتن بهافرید و مقابله با کسانی بود که به او پیوسته بودند. دربارۀ بهافرید مآخذ بسیار اندک است و چنانکه محققان به درستی گفتهاند، نمیتوان گفت که مذهب ادعایی او، شامل چه مبانی و اصولی بوده است
نیز به روشنی نمیتوان گفت که بهافرید مذهب خود را در چه سالی آشکار کرد، اما گفتهاند، وقتی ابومسلم به نیشابور آمد، موبدان و مغان دربارۀ بهافرید و بدعتی که در دیانت زرتشتی نهاده بود، با او سخن گفتند
و میدانیم که ابومسلم در ۱۳۱ ق ــ محتملاً در ماه صفر همین سال که قحطبه
ری را گشود
ــ به نیشابور آمد
(دربارۀ تاریخ ۱۲۹ ق برای آغاز ادعاهای بهافرید، نک
) به هر حال، چنانکه مآخذ نشان میدهند، مذهب بهافرید که ظاهرا حد میانهای بین
اسلام و زرتشتیگری بود، سخت مورد توجه مردم منطقۀ خواف ــ که فاصلۀ آن با نیشابور چندان کم نیست ــ واقع شد و بسیاری گرد او فراز آمدند.
چون ابومسلم به نیشابور درآمد و شکایت موبدان را از بهافرید شنید، به یکی از سرداران خود،
عبدالله بن شعبه از داعیان بزرگ خراسان
دستور داد تا فتنه را خاموش گرداند، او نیز بهافرید را در نواحی بادغیس دستگیر کرد. ابومسلم به قتل او فرمان داد و گفتهاند که همچنین دست به تعقیب و کشتار پیروان او زد.
بنابر یک گزارش بهافرید نخست مسلمان شد و جامۀ سیاه بر تن کرد، ولی ابومسلم نپذیرفت و او را کشت
مقابلۀ ابومسلم با بهافرید که به سود موبدان و مغان تمام شد، نشاندهندۀ کنار آمدن او، حتی با گروهها و سازمانهای مخالف اسلام برای حصول پیروزی شمرده است.
جدا از موضوع بهافرید، باید حادثهای دیگر مقارن ظهور بهافرید را در نظر بگیریم. لشکرکشی ابن ضباره در حوالی جبال و اصفهان و کرمان که از سوی ابن هبیره به سرکوب عبدالله
بن معاویه و سیاهجامگان دستور یافته بود، هم خطری جدی برای ابومسلم در خراسان بود، هم برای لشکری که قحطبه آن را به سوی عراق پیش میراند، به گونهای که ابوسلمه در نامهای به ابومسلم تاکید کرد که هرچه زودتر لشکری به یاری قحطبه فرستد
ابومسلم خود از بیم ابن ضباره به نیشابور آمد و در خندق موضع گرفت
بنابراین میبایست در برابر هر امری که ممکن بود موجب انحراف اذهان گردد، مقابله کند، خاصه که اینک به نیروهای تازه نفس هم نیاز داشت و محتملاً موبدان نیز پس از این ماجرا با ابومسلم همکاری کردند. در این میان نصر
بن سیار که از برابر لشکر خراسان، به امید رسیدن نیروهای کمکی، میگریخت، به
همدان پناه برد، اما در ۱۲
ربیع الاول ۱۳۱ در میان راه بیمار شد و در ۸۵ سالگی درگذشت.
از آن سوی، ابن ضباره بر خلاف انتظار راه کارزار با قحطبه را در پیش گرفت و قحطبه که ۵ ماهی را در انتظار رسیدن قوای کمکی ابومسلم درنگ کرده بود، در
رجب ۱۳۱ برای پیکار با ابن ضباره به راه افتاد. پس از چندین روز جنگ سرانجام در ۲۳ رجب ۱۳۱ در نزدیکی روستای جابلق، کار ابن ضباره و لشکریان او یکسره شد. قحطبه پس از درنگ کوتاهی در اصفهان با مردان تازه نفسی که ابومسلم گسیل کرده بود، نهاوند را فتح کرد (۵
ذیقعده ۱۳۱).
با سقوط نهاوند، کار مناطق مرکزی ایران به سود هواداران جنبش یکسره شد و قحطبه و سپس فرزندش
حسن، سرانجام در عراق پس از تاخت و تازهای فراوان، کوفه را متصرف شدند و در واپسین مرحله، سردارارن خراسانی مورد اعتماد ابومسلم توانستند بهرغم دشواریها،
ابوالعباس سفاح را به خلافت بنشانند، بدینسا خلافت به آل عباس رسید.
مرحله دوم زندگی ابومسلم از آغاز خلافت عباسیان تا قتل او است.
چون خلافت به آل عباس رسید، ابومسلم در خراسان مقام داشت و بر ایالات شرقی و مرکزی
ایران فرمان میراند و نفوذ خود را به سرعت تا اقصی نقاط ماوراءالنهر میگسترانید. سفاح خلیفه هم که ظهور دولت نوبنیاد عباسی و دوام آن را در آن وقت در گرو تدبیر و قدرت هراسانگیز این سردار بیرقیب میدید، لااقل در اوایل خلافتش آن دلیری نداشت که بی رای او دست به کاری خطیر زند. خاصه که ابراهیم امام چندان به او اعتماد داشت که وی را مردی از «اهل بیت» خود خوانده بود
و سفاح و برادرش ابوجعفر او را به چشم عموی خود مینگریستند
و نیز سفاح را یکی از یاران معتمد ابومسلم به نام ابوالجهم
بن عطیه پس از مرگ ابراهیم از نهانگاه درآورده و با او بیعت کرده بود.
راستی آنکه بررسی دقیق این دوره از زندگی ابومسلم و حوادثی که به قتل او انجامید، بهرغم انبوه منابع، به سبب ناسازگاری روایات که به نظر میرسد بعدها به انگیزههای قومی یا به جانبداری از عباسیان بر ساختهاند، تا نقش ابومسلم را در دگرگونی عظیمی که خود موجد آن بود، ناچیز جلوه دهند، خالی از دشواریها نیست. بازتاب این تناقضات را بهویژه در برخی از آثار متاخر که هر یک به سویی گراییدهاند، آشکارا میتوان دید، اما انکار نمیتوان کرد که این مایه چیرگی ابومسلم، کسانی را که از او بیمی در دل داشتند، بر ضدش برمیانگیخت، چنانکه وقتی میان سفاح و ابوجعفر منصور و یارانشان دربارۀ گرایش
ابوسلمه خلّال به
علویان بحث شد، کسی از آن میان کار ابوسلمه را به تحریک ابومسلم دانست. سفاح که به شدت بیمناک شده بود و میترسید که اگر خود به تدبیر ابوسلمه برخیزد، ابومسلم را خشمناک کند
برادر خود ابوجعفر را به بیعت ستاندن برای خلیفه و ولایتعهدی ابوجعفر و جویاشدن نظر ابومسلم دربارۀ ابوسلمه به خراسان فرستاد.
به روایات دیگر، سفاح در این باب به ابومسلم نامه نوشت و او تدبیر کار را به خود خلیفه واگذاشت
اما رایزنان سفاح که احتمال میدادند این حیلهای از سوی ابومسلم باشد، خلیفه را واداشتند که از او بخواهد خود کسی به سرکوب ابوسلمه فرستد.
به هرحال ابوجعفر با گروهی از نزدیکانش، شاید بیمناک از عاقبت کار رهسپار خراسان شد. چون در ری خبر یافت که ابومسلم به عامل آنجا نوشته که ابوجعفر را بیدرنگ به سوی او روانه کند، بر وحشتش بیفزود، اما وقتی در نیشابور دانست که ابومسلم برای ممانعت از حملۀ
خوارج که در منطقه پراکنده بودند، عامل آنجا را نیز چنین فرمانی فرستاده است، آرام گرفت و چون به مرو رسید (۱۳۲ ق)، ابومسلم به استقبال او بیرون آمد.
دربارۀ رفتار ابومسلم با ابوجعفر در مرو دو روایت متناقض در دست است. روایت ابن القتّات از خود ابوجعفر حاکی از آن است که ابومسلم برادر خلیفه را بسیار محترم داشت
و به گفتۀ حاجب ابوجعفر، فرمانروای خراسان بیاجازه بر او وارد نمیشد
در حالیکه بر پایۀ روایات دیگر، ابوجعفر مدتی به درگاه ابومسلم ماند تا نوبت حضور یافت و سپس نیز با او ــ چنانکه سزاوار برادر خلیفه باشد ــ رفتار نشد.
روایتی متاخر حاکی از آن است که ابومسلم از انتصاب ابوجعفر به ولایتعهدی بیآنکه با وی مشورتی شده باشد، خشمناک بود
در همین روزها بود که سلیمان
بن کثیر ــ از نخستین داعیان برجستۀ عباسی ــ که از ابومسلم دلخوش نبود و طعنهها بر او میزد، ظاهراً به پشتگرمی حضور ابوجعفر، وی را گفت که چون خلافت بر عباسیان راست شده، اگر فرمان دهد، ابومسلم را فرو میکوبد
اما روایت
الامامة و السیاسه حاکی از آن است که سلیمان با مردی علوی ــ عبیدالله
بن حسین از نوادههای
امام علی (علیهالسّلام) ــ که با ابوجعفر به خراسان آمده بود، در باب بازگرداندن خلافت به علویان سخن گفت و آن مرد که میپنداشت این دسیسهای از سوی ابومسلم است، او را بیاگاهانید و ابومسلم نیز بیدرنگ در حضور ابوجعفر فرمان به قتل سلیمان داد.
درست است که ابومسلم از مدتی پیش طعنهها و مخالفتهای سلیمان را میشنیده و خاصه به سبب کشتن پسر او محمد
بن سلیمان که طرفدار خدّاش بود و با تفویض رهبری دعوت به ابومسلم مخالفت میورزید
از جانب سلیمان خود را در خطر میدید، اما به نظر میرسد که قتل او در حضور ابوجعفر، بیشتر برای نشان دادن قدرت خود به ابوجعفر بوده، تا انتقام از سلیمان که بیگفتوگو میتوانست بعدها به او بپردازد. چنانکه این واقعه و نیز فرستادن کسی از مرو به کوفه برای کشتن ابوسلمه، به روایتی که قتل او را پس از ملاقات ابوجعفر با ابومسلم در خراسان میداند
ابوجعفر را سخت به وحشت افکند و چون به کوفه بازگشت، خلیفه را در برابر ابومسلم ناتوان خواند و به قتلش اشارت کرد.
گرچه سفاح او را از سخن گفتن در آن باب بازداشت
ولی چنین مینماید که این واقعه او را اندیشناک کرد. زیرا آن روایتها که دربارۀ برانگیختن شورش در خراسان و تدبیر قتل ابومسلم توسط سفاح گفتهاند، همه پس از بازگشت ابوجعفر از خراسان بوده است. اما خلیفه در آن وقت به درستی دریافته بود که ابومسلم در خراسان به سر میبرد، باید جسارتهای او را بر خود هموار سازد. چنانکه وقتی
محمد بن اشعث عامل ابومسلم در ولایت
فارس،
عیسی بن علی عموی سفاح و عامل او را بر آن ولایت اجازۀ ورود نداد، خلیفه جز سکوت چارهای نیافت
در داستان خروج ابن هبیره بر سفاح نیز ابومسلم از خراسان، رای خود را بر او تحمیل کرد. چه، وقتی ابوجعفر به مقابلۀ ابن هبیره رفت و کار را به صلح پایان داد، ابومسلم توسط ابوالجهم
بن عطیه که در دستگاه خلیفه میزیست و اخبار را به خراسان میفرستاد، از آن آگاه شد و خلیفه را از امضای عهد صلح بازداشت و خواهان قتل ابن هبیره شد. خلیفه نیز ابوجعفر را بدان کار فرمان داد تا بر خلاف عهد خود، ابن هبیره را به قتل رساند
این واقعه ابوجعفر را که میدید در چشم برادرش سفاح از ابومسلم فروتر است و مرد خراسانی در واقع بر شرق و غرب قلمرو خلافت فرمان میراند، میبایست سخت خشمناک کرده باشد و این بیشک در کینهجوییهای آیندۀ او از ابومسلم بیتاثیر نبود.
به هر حال در این ایام از تاثیر شورشهایی که در عراق پدید آمد، برکنار نماند و
شُریک بن شیخ مَهری امیر عرب
بخارا در
۱۳۳ ق به مخالفت با بیداد حاکمان نورسیده و طرفداری از علویان قیام کرد و گروهی انبوه به او پیوستند.
زیاد بن صالح خزاعی بیدرنگ به فرمان ابومسلم به مقابله رفت و به همراهی
قتیبة بن طغشاده، بخارا خدات، او را درهم شکست و سپس بخارا را آتش زد و بسیاری را از دم تیغ گذرانید.
در همان سال چینیان که در پی تسلط بر ماوراءالنهر بودند، به دعوت اخشید فرعانه که با حاکم چاچ دشمن بود، بدانجا آمدند و فرمانروای چاچ را مطیع کردند، اما زیاد
بن صالح باز به فرمان ابومسلم به جنگ رفت و در کنار رود طراز چینیان را شکست داد و بسیاری از آنان را کشت
نیز ابوداوود خالد
بن ابراهیم از سرداران ابومسلم در همان سال وارد ختّل شد و حبیش
بن الشبل (حنشِ
بنِ السبل؟) و دهقانان آن دیار را محاصره کرد و شهر را به تصرف آورد
و همو در
۱۳۴ ق نیز کش را گرفت و برخی دهقانان آنجا را کشت. از سوی دیگر ابومسلم نیز که وارد ماوراءالنهر شده بود، پس از تصرف سغد و بخارا، زیاد
بن صالح را به امارت آن دو شهر و ابوداوود را به حکومت
بلخ گمارد و خود به مرو بازگشت
اما اندکی بعد مجبور شد باز به ماوراءالنهر لشکر کشد، زیرا اینبار عامل او زیاد
بن صالح که به روایت
بلاذری ستمکاریهای ابومسلم را برنمیتافت، سر به شورش برداشت و چون لشکرش به ابومسلم پیوست، خود به بارکَث ــ از روستاهای اشروسنه ــ گریخت و دهقان آنجا وی را کشت و سرش را نزد ابومسلم فرستاد
این شورش بنا به روایتی به تحریک خلیفه روی داد
و گفتهاند که او مردی به نام سباع
بن ابی نعمان ازدی را با فرمان امارت زیاد بر خراسان بدانجا فرستاد و گفت اگر خود فرصتی یابد، ابومسلم را بکشد. ابومسلم که شاید توسط جاسوسان خود از آن توطئه آگاه شده، ولی هنوز به درستی خبر یقین نداشت، وی را گرفت و به دست عامل خود در آمل ــ در کنار جیحون ــ سپرد و به خود به دفع زیاد رفت. چون در آنجا دانست که شورش زیاد به افساد و فتنهگری سباع بوده، فرمان قتل او را صادر کرد
و چنان گستاخی و دلیری نشان داد که سر زیاد را نیز نزد خلیفه فرستاد.
از آن پس حیلهای درچید تا یاران ابوداوود خالد
بن ابراهیم به قتل عیسی
بن ماهان داعی برجستۀ عباسی دست یازند، ولی چون خلیفه خواهان مجازات ابوداوود شد، ابومسلم نپذیرفت و به کار خود پرداخت.
بدین ترتیب ابومسلم تا این زمان چند تن از برجستهترین داعیان و کارگزاران عباسی را به قتل رسانید و بیمنازع خراسان و ماوراءالنهر را زیر نگین گرفت، اما این حال چندان به درازا نکشید و ابومسلم به عراق آمد و دیگر به خراسان بازنگشت.
به گفتۀ طبری
ابومسلم از سفاح اجازۀ
حج گرفت، اما مدتی به سرِ شمار لشکریانی که ابومسلم میخواست با خود همراه کند، پیغامها گزاردند، تا خلیفه به ۰۰۰‘۱ تن رضا داد. با اینهمه ابومسلم که میدانست در این سالها چه دشمنانی بر ضد خود برانگیخته، با ۰۰۰‘۸ تن رهسپار شد و بسیاری را از خراسان تا ری بپراکند و اموال بسیار که با خود برداشته، یا از مالیات جبال گرد آورده بود، در ری نهاد و با ۰۰۰‘۱ تن روی به عراق آورد. اما از روایت
جهشیاری چنین برمیآید که خلیفه درصدد آزمایش وفاداری ابومسلم برآمده و هم او را به حیله به عراق کشانیده است. به گفتۀ او
سفاح از ابوالجهم
بن عطیه خواست به ابومسلم نامه نویسد و او را به تحصیل اجازه برای سفر به عراق و اظهار وفاداری به خلیفه برانگیزد. ابومسلم چنین کرد، اما سفاح نپذیرفت. با اینهمه، باز ابوالجهم را به ارسال نامهای دیگر واداشت و دیگر بار نیز اجازۀ سفر به ابومسلم نداد، ولی نوبت سوم پذیرفت و ابومسلم به عراق آمد. با اینهمه، شاید ابومسلم توسط ابوالجهم از آن نیرنگ آگاه شده باشد و اینکه ابومسلم چون به انبار رسید، اشتیاق خود را به مرگ سفاح و چیرگی به کارها و درنوردیدن همۀ قلمرو خلافت پنهان نداشت
میتواند مؤید آن باشد. خاصه که چون ابومسلم به عراق رسید، ابوجعفر به جد کوشید تا سفاح را به قتل او وادارد و گفتهاند که خلیفه گرچه از شورش یاران ابومسلم در اندیشه بود ــ و شاید به همین سبب یکبار کوشید میان او و لشکر خراسان بر سر مقرری دیوانی اختلاف بیفکند
ــ با ابوجعفر همداستان شد، اما چون ابومسلم را دید، ابوجعفر را از آن کار بازداشت.
ابومسلم که قصد حج کرده بود، چشم میداشت که سفاح او را
امیر الحاج کند تا از این طریق بر نفوذ معنوی او نیز افزوده شود. اما خلیفه بدان عذر که ابوجعفر نیز به حج میرود و امارت حج یافته و گویا پیش از این در این باب با ابوجعفر اتفاق کرده بود، نپذیرفت و ابومسلم نیز بیدرنگ ناخشنودی خود را با طعنهای که به ابوجعفر زد، نشان داد
و سرانجام با او عازم
مکه شد.
ابومسلم و ابوجعفر چون حج گزاردند و بازگشتند، ابومسلم جلوتر بود و در راه خبر مرگ سفاح (ذیحجۀ
۱۳۶ ق) بدو رسید. پس نامه به ابوجعفر فرستاد و تسلیت مرگ خلیفه گفت، ولی خود او را به خلافت تهنیت نگفت و همچنان پیشتر میرفت.
یکی از خردههایی که بعدها منصور بر ابومسلم گرفت، همین بیاعتنایی او بود. گذشته از آن، بلاذری اگرچه بر آن است که ابومسلم از ولایتعهدی ابوجعفر خبر نداشت (حال آنکه پیش از آن ابوجعفر برای بیعت ستاندن به خراسان رفته بود)، نقل کرده که منصور از این رفتار خشمناک شد و در پاسخ به ابومسلم خود را خلیفه خواند و به
عطیة بن عبدالرحمان تغلبی که نامه را به سوی او میبرد، گفت چون ابومسلم مشغول خواندن شود او را به قتل رساند، اما یارانش او را از آن رای بازداشتند
چون نامۀ ابوجعفر به ابومسلم رسید، او را به خلافت تهنیت گفت
به روایت دیگر ابومسلم جلوتر به انبار رفت و کوشید تا عیسی
بن موسی را به خلافت بنشاند
و چون عیسی نپذیرفت، نامه به ابوجعفر نوشت و او را خلیفه خواند.
ابوجعفر منصور در آغاز خلافت با قیامی روبهرو شد که اگر ابومسلم آن را درهم نمیکوبید، خلافتش را در معرض تهدید قرار میداد. چه، عبدالله
بن علی ــ عموی ابوجعفر ــ که به استناد قول ابوالعباس سفاح و شهادت چند تن از امرا خود را جانشین او میشمرد ــ از بیعت با ابوجعفر و برخی از فرماندهان خراسانی با او همداستان شدند. از آن سوی ابومسلم که به اطاعت از ابوجعفر گردن نهاده بود، به مقابله آمد و چون از توانایی نظامی عبدالله خبر داشت، از آغاز دست به نیرنگ زد. با اینهمه، جنگ چند ماه به درازا کشید و سرانجام ابومسلم چیره شد و عبدالله به
بصره گریخت.
در همین جنگ بود که
حسن بن قحطبه به ابوایوب موریانی کاتب و مشاور نزدیک ابوجعفر خبر داد که ابومسلم و ابونصر مالک
بن هیثم نامههای خلیفه را به سخره میگیرند و ابوایوب اظهار کرد که آنان خود بیش از اینها نسبت به ابومسلم بدگمانند
شاید فرستادن ابوالخصیب مرزوق (به روایتی دیگر: یقطین) برای ارزیابی یا گردآوری غنایمی که ابومسلم در جنگ با عبدالله
بن علی به دست آورده بود، به سبب همین بدگمانیها بوده تا از توانایی ابومسلم در بسیج لشکر بکاهد، اما ابومسلم از این کار خشمناک شد و خواست فرستادۀ خلیفه را بکشد و ابوجعفر را نیز ناسزا گفت. خلیفه از این واکنش هراسان شد و دانست اگر ابومسلم به خراسان رود، دستش از او کوتاه خواهد شد. پس فرمان حکومت
شام و
مصر را بدو فرستاد و گفت نزد خلیفه آید و خود از انبار به
مداین رفت.
ابومسلم در کنار زاب فرود آمد و در نامهای که به ابوجعفر نوشت، از چیرگی خود بر دشمنان خلیفه یاد کرد و گفت از نزدیکی به او دوری میگزیند، اما مادام که خلیفه دشمنی آشکار نکرده، در وفا به عهد خود با او پا برجاست. روایت دیگر حاکی از آن است که ابومسلم در این نامه سخت به نکوهش از
ابراهیم امام پرداخت و او را تحریفکنندۀ
قرآن و برانگیزانندۀ وی به قتل خلق خواند، عباسیان را به نادانی منسوب کرد و سپس از پروردگار برای خود بخشایش خواست، اما ابوجعفر پس از شور با یارانش نامه و پیغامی مبنی بر بزرگداشت ابومسلم و دعوت او به نزد خود توسط ابوحمید مرورودی بدو فرستاد و ضمناً تهدید کرد که اگر نیاید، به تن خویش به پیکار به او خواهد آمد
ابومسلم نخست از قبول دعوت ابوجعفر منصور خودداری کرد، اما چون ابوحمید از زبان خلیفه به تهدید او پرداخت، سست شد.
از آن سوی منصور به فتنهانگیزی میان یاران ابومسلم پرداخت و ابوداوود نایب او را در خراسان وعدۀ امارت آن ولایت داد. ابوداوود نیز نامه به ابومسلم نوشت و تلویحاً یادآور شد که اگر از دستور خلیفه سرباز زند، او را به خراسان راه نخواهد داد. این واقعه ابومسلم را اندیشناک کرد و فرمانده نگهبانان خود، ابواسحاق خالد
بن عثمان را سوی منصور فرستاد تا از نیت او آگاه شود. منصور این یکی را نیز بفریفت و وعدۀ امارت خراسان داد تا بر ضد ابومسلم کار کند. چون ابواسحاق نزد ابومسلم بازگشت، او را از اعتماد و وفای عباسیان و شخص خلیفه نسبت به او مطمئن ساخت و ابومسلم نیز عزم رفتن به نزد خلیفه کرد. گفتهاند که نیزک، یکی از سرداران خراسانی، ابومسلم را پند داد که منصور را بکشد و هرکس را که خواهد، به خلافت بنشاند که مردم با او مخالفت نخواهند کرد.
ابومسلم پیش ار رفتن، ابونصر مالک
بن هیثم را به جای خود گمارد و با او قراری گذارد تا چگونه نامۀ ابومسلم را از پیغامهای جعلی بازشناسد. چون نزدیک مداین رسید، یکی دیگر از سردارانش نیز او را از رفتن نزد منصور بیم داد اما ابومسلم با گروهی آهنگ مداین کرد و خلق به فرمان منصور به استقبال او بیرون آمدند. منصور نیز ابومسلم را گرامی داشت و گفت تا گرد راه از خود دور کند و به استراحت بپردازد
از آن پس دربارۀ قتل ابومسلم با ابوایوب موریانی رای زد و وی آن را صواب دانست
و سپس با
عثمان بن نهیک، رئیس نگهبانان خود، در آن باب سخن گفت و چون او مخالفتی نکرد، منصور گفت با چند تن از نگهبانان در کمین نشینند تا چون او دست بر هم زند بر سر ابومسلم ریزند
فردای آن روز (۵ روز مانده به پایان شعبان
۱۳۷) ابومسلم عزم دیدار منصور کرد.
اگرچه ظاهراً در خلوت منصور جز کشندگان ابومسلم و شخص خلیفه کسی حضور نداشت، اما روایات مختلفی دربارۀ واقعۀ قتل ابومسلم نقل شده است. مطابق روایتی وقتی منصور شمشیر ابومسلم را به حیله گرفت و به سرزنش او پرداخت، ابومسلم گفت از این سخنان درگذرد که جز پروردگار از کسی هراس ندارد. منصور نیز خشمناک شد و یارانش را به قتل او فراخواند
در حالی که به روایتی رایجتر، منصور آنچه از ابومسلم در دل داشت، باز گفت و ابومسلم همه را یکبهیک به نرمی و بردباری پاسخ داد و از خدمات خود به عباسیان یاد کرد، اما خلیفه دست بر هم زد و نگهبانان تیغ بر او نهادند و در حالی که وی عذر گناهان میخواست و دست خلیفه را بوسه میداد، به قتلش رساندند
و سپس پیکرش را در
دجله افکندند.
ابومسلم به هنگام مرگ، ۳۳ یا ۳۷ و به روایتی ۳۸ سال داشت
و قتلش را در روزهای مختلف ماه شعبان گفتهاند.
چون ابومسلم کشته شد، یاران خلیفه از شورش لشکریان سردار مقتول در هراس شدند. اما کسانی چون ابونصر مالک
بن هیثم به اطاعت گردن نهادند و خلیفه مالی کلان میان فرماندهان و لشکریان خراسان بپراکند و خاصه ابواسحاق رئیس نگهبانان ابومسلم را که پس از قتل مختومش، لشکر خراسان را از شورش بازداشت، از بخشش خود برخوردار کرد.
آوردهاند که منصور پس از آن خطبهای خواند و ابومسلم را به خیانت متهم کرد و گفت او به همان گناهی کشته شد که گروهی را بدان گناه کشت.
از ابومسلم دو دختر به نامهای فاطمه و اسماء برجای ماند که یکی از نوادگان این اسماء، به نام ابومسلم محمد
بن عبدالمطلب، در سلسلۀ اسناد منبع
خطیب بغدادی در ذکر برخی از اخبار ابومسلم بود.
دختر دیگر او فاطمه، مقتدای گروهی شد به نام فاطمیه که پس از قتل ابومسلم به پیشوایی او اعتقاد یافتند و حتی آوردهاند که بابک خرمدین، نوادۀ این فاطمه بوده است
دو تن از نوادگان برادر ابومسلم به نامهای محمد و علی پسران حمزة
بن عماره از کسانی هستند که
ابونعیم در
اخبار اصبهان از آنان یاد و روایاتی نقل کرده است
این علی
بن حمزه خود کتابی به نام کتاب اصبهان داشته که در آن به ابومسلم تفاخر کرده است.
با آنکه از ابومسلم همواره به عنوان مردی نظامی یاد شده، اما مطابق روایاتی، از علم و ادب هم بیبهره نبوده است. چنانکه گفتهاند به تحصیل علم کوشا بود
و در کودکی با فرزندان
آل معقل به تحصیل اشتغال داشت.
او از کسانی چون عکرمه، ابوالزبیر
محمد بن مسلم مکی،
ثابت بنانی، محمد
بن علی
بن عبدالله
بن عباس و
عبدالرحمان بن حرمله حدیث شنید و راویانی چون
عبدالله بن مبارک و
ابراهیم بن میمون صائغ و
ابن شُبرمه فقیه از او روایت کردهاند
این ابراهیم
بن میمون بعدها، به هنگام دعوت، چون به مخالفت برخاست و به روایتی قتل ابومسلم را روا دانست، ابومسلم کسی فرستاد تا او را کشتند.
با آنکه از یک اشارۀ طبری
برمیآید که ابومسلم برخی حروف عربی را نمیتوانسته به درستی ادا کند، اما گفتهاند در
فارسی و
عربی فصیح و زبانآور بود و بسیار شعر روایت میکرد
صاحب
مجمل التواریخ به روایت از
مداینی آورده است که او به فارسی و عربی شعر میگفت.
دربارۀ اشعار عربی او در منابع دیگر نیز اشاراتی هست و برخی از آنها را نیز نقل کردهاند
اما تاکنون شعری به فارسی از او دیده نشده و اگر این روایت درست باشد، در پژوهشهای مربوط به تاریخ شعر و ادب فارسی پس از اسلام بسی مهم خواهد بود.
به نظر میرسد که ابومسلم با فرهنگ و ادب فارسی میانه آشنا بوده و این از آنچه دربارۀ شاهان و وزیران ساسانی برای منصور نوشت، آشکار است
در زبان عرب نیز سخنانی از او نقل شده که چون امثال به کار میرفته است.
برخی از آثار عمرانی نیز به ابومسلم نسبت داده شده است:
گفتهاند که چون به حج رفت، چاههای راه مکه را مرمت کرد؛
مسجد جامع نیشابور را نیز همو ساخت؛
در مرو مسجد، بازار و دارالامارهایی بنیاد کرد
که
ابن حوقل در اواسط سدۀ ۴ ق آن را دیده است؛
همچنین ساختمان دیوار و برجهای گرداگرد
سمرقند به او منسوب کرد
و به گفتۀ
بارتولد عامۀ مردم سمرقند بر آن بودند که تاسیسات آب شهر را ابومسلم تعبیه کرده و هنوز هم یکی از نهرهای بزرگ آنجا را به نام او «کام ابومسلم» مینامند.
ابومسلم را از آن روی که خلق را به بیعت با خاندان پیامبر میخواند و خلافت به عباسیان داد، امین آل محمد، امیر آل محمد، صاحب الدعوة، و صاحب الدولة العباسیة خواندهاند
و
مرزبانی کتابی را که دربارۀ او نوشت، اخبار ابیمسلم صاحب الدعوة نامید
اما بر سکههایی که به نام او ــ احتمالاً در مرو یا نیشابور ــ ضرب شده و در حفاریهای زاب صغیر به دست آمده، لقب «امیر آل محمد» دیده میشود.(
که معلوم نیست بر چه پایهای لقب او را شهنشاه دانسته است.)
ابومسلم را مردی خوشسیما و گندمگون و کوتاه قامت وصف کردهاند که آهسته سخن میگفت و اندک میخندید و در فتوحات بزرگ یا حوادث ناخوشایند، اظهار سرور یا دلتنگی نمیکرد.
با آنکه او را مردی دوراندیش، دلیر، بیطمع و جوانمرد خواندهاند
و «چون بکشتندش هیچ از املاک و عقار... از وی بازنماند، مگر پنج کنیزک»
ولی ارقام شگفتآور از کسانی که در جنگ با او کشته شدند، یا به فرمانش «به خوارزم» رفتند ــ کنایهای که ابومسلم دربارۀ کسانی که به اعدام محکوم میکرد، به زبان میراند
ــ نقل شده است
گفتهاند «هرچه به خراساناندر، مهتران بودند، از یمن و
ربیعه و قضاعه و ملوک و دهقان و مرزبان همه را بکشت، به دعوت بنیالعباساندر»
این روایات اگرچه مبالغهآمیز مینماید، ولی پیداست که در همان ایام رعبی در دلها افکنده بود که چون رهسپار حج شد، عربهایی که بر سر راه او مسکن داشتند، از آن حوالی کوچیدند
ظاهراً او خود نیز از آنچه کرده بود، آگاه بود که چون سفاح گفت با ۵۰۰ سوار به عراق آید، پاسخ داد: «همۀ مردم را دشمن خود کردهام، بیلشکر چون توانم آمد؟»
آوردهاند که چون ابومسلم به حج رفت و خواست توبه کند، از رحمت حق ناامید بود، گفت «جامهای از ظلم بافتم که تا دولت بنیعباس باقی است، آن جامه مندرس نگردد و چه بسیار که مرا لعنت فرستند»
اما معلوم نیست این روایات تا چه حد درست و قابل اعتماد است. در واقع چون شماری انبوه از کسانی که در جنگ با ابومسلم کشته شدند، عربهای خراسان بودند که به مخالفت با دعوت عباسی برخاسته بودند و یا اصولاً ابراهیم امام بدانها اعتماد نداشت و ابومسلم را به قتل آنان برانگیخت، بیشتر نویسندگان و شاعران عرب او را مورد طعن و هجو قرار دادند
چنانکه ذهبی او را حجاج زمان، بلکه شریرتر از او و بلایی عظیم بر عرب خراسان خوانده که نسل ایشان را از آن ولایت برکند.
ایرانیان که از سیاست نژادپرستانۀ امویان جز ستم و قتل و غارت و انزوا و بندگی نصیبی نداشتند، ابومسلم را به چشم کسی میدیدند که خواب از دیدۀ امویان درمیربود. پس نه تنها برخی دهقانان خراسان به وی یاری رساندند
بلکه از هر سوی به او گرد آمدند و با کافرکوبهای خویش کین خواستند
و حتی در دوستی وی بسی غلو کردند. چنانکه صاحب مجمل التواریخ ابومسلم را در رتبۀ اسکندر و اردشیر بابکان دانسته
و
گردیزی آورده است که مردم روز خروج او را بزرگ میداشتند و
منهاج سراج در
۶۱۷ ق از نواختن طبل به نام او و نگهداشتن اسب نوبتی او بر در دارالاماره مرو یاد کرده است.
به روایت حموی
در عصر صفوی هم مردم نیشابور قبری را به نام ابومسلم نشان کرده و به زیارت آن میرفتند. حتی او را چندان بزرگ میداشتند که در داستانهای مذهبی نیز از او یاد میکردند و بنا به روایتی میگفتند امام علی (علیهالسّلام) به ظهور او بشارت داده است
البته این یکی ناشی از اعتقاد عوام به تشیع ابومسلم بود که برخی از نویسندگان متقدم نیز آن را تایید کردهاند.
شاعری چون
صفیالدین حلی به خواهش نقیب تاجالدین آوی قصیدهای در مدح ابومسلم پرداخته بود.
ابن عمرانی نیز آورده که ابومسلم به ایام منصور داعیان در شهرها بپراکند و خلق را به فرزندان فاطمه (علیهالسّلام) دعوت کرد.
اما علمای متاخر شیعه در رد این نظر سعی بلیغ کردهاند. با آنکه از روایتها برمیآید که ابومسلم در مسلمانی سختگیر بود و بخارا خدات را به جرم ارتداد کشت
و برخی از دهقانان و نواحی خراسان به دست وی مسلمان شدند، (به نقل از ابن ابی طاهر طیفور،
) اما
محقق کرکی فقیه برجستۀ عرب شیعی، فتوا به جواز لعن او و طرفدارانش داد و در کتاب
مطاعن المجرمیه در ذم و رد او به تفصیل سخن گفت.
یکی دیگر از علمای اصفهان معروف به میرلوحی در ترجمة ابی مسلم المروزی به رد
تشیع او پرداخت و در ذم او سخن گفت و چون مردم بر او هجوم بردند و به آزارش پرداختند، علمای دیگر در تایید او چند رساله نوشتند که از آن میان میتوان اظهار الحق نوشتۀ
سید احمد بن زینالعابدین علوی و
مثالب العباسیه از نویسندهای ناشناس را یاد کرد.
حموی صاحب کتاب
انیس المؤمنین نیز در این کتاب به تکفیر ابومسلم و طرفداران او پرداخته
و در کتاب دیگری با عنوان
منهج النجاه در مطاعن ابومسلم سخن رانده است.
درست است که ابومسلم در دوران دعوت، خلق را به آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواند و گفتهاند خود وی در آغاز از
کیسانیه بود
اما آشکار است که عباسیان و داعیان آنها برای پیروزی دعوت، چارهای نداشتند، جز آنکه مردم را به
بنیهاشم و خاندان پیامبر بخوانند تا از پشتیبانی علویان و طرفدارانشان که میپنداشتند مراد از خاندان پیامبر ایشانند، بینصیب نمانند. چنانکه وقتی ابومسلم بر جوزجان دست یافت، جسد یحیی
بن زید را که امویان کشته و بر دار کرده بودند، به زیر آورد و بسیاری کسان را که در قتل او دست داشتند، کشت.
با اینهمه، در ایام دعوت نیز اگر مردی علوی بر ضد امویان قیام میکرد و پیروزیهایی به چنگ میآورد و برای داعیان عباسی یا آیندۀ عباسیان خطری به شمار میآمد، ابومسلم در سرکوب او درنگ نمیکرد: عبدالله
بن معاویه علوی که در اواخر ایام امویان قیام کرد و برخی از شهرهای جبال و فارس را گرفت، چون به
هرات رفت، به دستور ابومسلم گرفتار و مقتول شد، یا در زندان او درگذشت.
پس از مرگ ابراهیم امام نیز ابومسلم گروهی از پیروان خداش را ــ به نام خالدیه ــ که در
نیشابور ظاهر شدند و به علویان گرایش یافتند، به سختی سرکوب کرد
و ظاهراً
ابوسلمه خلال و
سلیمان بن کثیر را نیز به همین جرم گفت تا بکشند.
بلاذری
به نقل از مداینی آورده است که چون سفاح به خلافت نشست، ابومسلم مردم
کوفه را متمایل به علویان خواند و خلیفه را از اقامت در آنجا برحذر داشت. با اینهمه ابومسلم برای تحقق پیروزی خود از یاری جستن از
شیعیان و فرقههای مخالف آنان پرهیز نداشت و عملاً نیز شیعیان در انقراض امویان و حمایت از داعیان سهم مهمی داشتند
اما خوارج نه تنها به ابومسلم نپیوستند، بلکه او را به خود دعوت میکردند
و حتی
شیبان بن سلمه حروری از سران خوارج را که وقتی به ابومسلم یاری رسانیده بود، تکفیر کردند و براندند
ابومسلم نیز خود از آنان بیمناک بود و گفتهاند که چون ابوجعفر در ایام سفاح قصد خراسان کرد، ابومسلم اجازه نداد در مناطقی که مسکن خوارج بود، درنگ کند تا گزندی به وی نرسد.
از قتل ابومسلم چندان نگذشته بود که عقاید غلوآمیز دربارۀ وی و قیامهایی به خونخواهی او پدید آمد که منصور مدتها به مقابله با آنها مشغول بود و برخی از آن عقاید موضوع بحثهای مذهبی و کلامی شد. سنباد نخستین کسی بود که اندکی پس از قتل ابومسلم (
۱۳۷ ق) در خراسان قیام کرد. او به جبال رفت و در ری بر خزاین سردار مقتول دست یافت و سپاهی گرد کرد، اما ۷۰ روز پس از آغاز قیام از لشکر منصور شکست خورد و گریخت و در راه کشته شد
در
۱۴۱ ق نیز آشوبی بزرگ توسط گروهی که آنها را راوندیه خواندهاند، پدید آمد. اینان که از یاران ابومسلم بودند، بر در قصر منصور فراهم آمدند و خلیفه را خدای خود خواندند و گفتند روح «آدم» در
عثمان بن نهیک، کشندۀ ابومسلم، حلول کرده است
این اعتقاد از آنان ــ که خود را اصحاب ابومسلم میشمردند ــ بسی شگفت مینماید، اما میتوان حدس زد که بدین تمهید میخواستند بر عثمان و منصور دست یابند. به نظر میرسد که خلیفه به مقصود آنان پی برد، زیرا بیدرنگ به مقابله آمد و ایشان زندانها را بشکستند و محبوسان را بیرون آوردند و روی به منصور نهادند، اما سرکوب شدند؛ با اینهمه عثمان
بن نهیک در آن میان به قتل رسید
در سالهای بعد نیز اسحاق ترک و مقنع که معتقد به الوهیت ابومسلم بودند، قیام کردند و هر دو را لشکر خلیفه فروکوبید.
از آن سوی گفتهاند که به روزگار خود ابومسلم کسانی در خراسان بودند که وی را میپرستیدند
و او خود آنان را سرکوب کرد
نیز فرقهای از کیسانیه به نام
رزامیه بر آن شدند که امامت از
محمد بن حنفیه به واسطۀ ابراهیم امام به ابومسلم منتقل شده و سپس گفتند روح خدا در او حلول کرده است
اینان را در زمرۀ
زنادقه و
تناسخیه خواندهاند
و نامشان را ابومسلمیه یا مسلمیه گفتهاند
گروهی از ایشان منکر مرگ ابومسلم شدند و در انتظار ظهور او به سر میبردند
که در مرو و هرات به «
برکوکیه» شهرت داشتند (بغدادی، ۱۵۴). گروهی، چنانکه گذشت، دختر او فاطمه را به امامت برداشتند و گفتهاند که
بابک خرمدین از میان آنان برخاست
و بر آن بودند که از نسل این فاطمه مردی میآید که دولت عباسی را برمیاندازد.
آن قیامها که پس از ابومسلم در خراسان برپا میشد، میبایست خلیفه را سخت بیمناک کرده باشد. مگر نه این خراسانیان بودند که
امویان را فرو کوبیدند؟ پس به بسیج لشکر پرداخت و با همۀ قوت، سنباد و
اسحاق ترک و مقنع را که هر سه از برکشیدگان و سرهنگان ابومسلم بودند و برخی اعتقادات شگفت نسبت به او داشتند، سرکوب کرد.
با اینهمه، اینان را میتوان آغازگر نهضتهای استقلالطلبانهایی دانست که در سدۀ بعد به تاسیس برخی دولتهای مستقل و نیمهمستقل در شرق و مرکز
ایران انجامید.
اینگونه اعتقادات و قیامها که بیشتر خصلت سیاسی داشت تا دینی، جلوهای بود از آمال پدیدآورندگانش که بر آن بودند: «دولت عباسیان بر غدر و مکر بنا کردهاند. نبینی که با ابوسلمه و ابومسلم و... با چندان نیکویی که ایشان را اندر آن دولت بود، چه کردند؟ کسی مباد که بر ایشان اعتماد کند»
پس بدان وسیله بهانهای میجستند برای رهایی از چیرگی خلیفگان نو و کارگزاران تازه رسیدهشان که در قتل و غارت و جور و ستم، کم از اسلاف خود نبودند.
(۱) آبی، منصور، نثرالدر، به کوشش محمدعلی قرنه، قاهره، ۱۹۸۳ م.
(۲) آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعة.
(۳) ابن اثیر، علی
بن محمد، الکامل فی التاریخ.
(۴) ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۵ ق/ ۱۹۷۵ م.
(۵) ابن حبیب، محمد، «اسماء المغتالین»، نوادر المخطوطات، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، ۱۳۷۳ ق/ ۱۹۵۴ م.
(۶) ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ ق/ ۱۹۱۳ م.
(۷) ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
(۸) ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۹ م.
(۹) ابن خلکان، وفیات.
(۱۰) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر.
(۱۱) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، جزء متمم، به کوشش زیاد محمد منصور، مدینه، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
(۱۲) ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، قم، انتشارات علامه.
(۱۳) ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م.
(۱۴) ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، (عمان)، دارالبشیر.
(۱۵) ابن عمرانی، محمد، الانباء فی تاریخ الخلفاء، به کوشش قاسم سامرائی، لیدن، ۱۹۷۳ م.
(۱۶) ابن
فقیه، احمد، «اخبار البلدان»، مجموع فی الجغرافیا، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م.
(۱۷) ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۴ م.
(۱۸) ابن قتیبه، عبدالله، عیونالاخبار، قاهره، ۱۹۲۳-۱۹۳۰ م.
(۱۹) ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م.
(۲۰) ابن مرتضی، احمد، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، به کوشش محمد جواد مشکور، بیروت، ۱۳۹۹ ق/ ۱۹۷۹ م.
(۲۱) ابن منظور، لسان.
(۲۲) ابن ندیم، محمد
بن اسحاق، الفهرست.
(۲۳) ابوالشیخ اصفهانی، عبدالله، طبقات المحدثین باصبهان، به کوشش
حسین بلوشی، بیروت، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م.
(۲۴) ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبین، قم، ۱۴۰۵ ق.
(۲۵) ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
(۲۶) مجهول، اخبار الدولة العباسیة، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
(۲۷) ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
(۲۸) اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۴۰۵ ق/ ۱۹۸۵ م.
(۲۹) اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۲۷ م.
(۳۰) الامامة و السیاسة، به کوشش طه محمد زینی، بیروت، دارالمعرفة.
(۳۱) بار تولد، وو، آبیاری در ترکستان، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۰ ش.
(۳۲) بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۶۷ ق/ ۱۹۴۸ م.
(۳۳) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
(۳۴) بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۶ ش.
(۳۵) بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، ۱۹۲۳ م.
(۳۶) «تاریخ خلفا» (فارسی)، ملحق به نسخۀ خطی کتاب سیرت رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، انشای قاضی رفیعالدین اسحاق همدانی، کتابخانۀ مجلس شورا، شم ۶۶۴۱.
(۳۷) تاریخ الخلفاء، به کوشش پ گریازنویچ، مسکو، ۱۹۶۷ م.
(۳۸) تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ ش.
(۳۹) ثعالبی مرغنی،
حسین، بخشی از غرر اخبار ملک الفرس، و سیرهم (نک: مل، هوتسما).
(۴۰) جهشیاری، محمد، الوزارء و الکتاب، قاهره، ۱۳۵۷ ق/ ۱۹۳۸ م.
(۴۱) حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، میکروفیلم کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شم ۱۴۷۱.
(۴۲) حموی، محمد، انیس المؤمنین، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ ش.
(۴۳) حمیری، محمد، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۰ م.
(۴۴) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق.
(۴۵) خوارزمی محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، ۱۸۹۵ م.
(۴۶) دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق/ ۱۹۵۹ م.
(۴۷) ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات سالهای ۱۲۱-۱۴۰ ق، به کوشش عبدالسلام عمر تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م.
(۴۸) ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م.
(۴۹) ذهبی، محمد، العبر، به کوشش محمد سعید
بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ ق/ ۱۹۸۵ م.
(۵۰) ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ ق/ ۱۹۶۳ م.
(۵۱) زمخشری، محمود،
ربیع الابرار، به کوشش سلیم نعیمی، بغداد، ۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م.
(۵۲) سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
(۵۳) شابشتی، علی، الدیارات، به کوشش کورکیس عواد، بغداد، ۱۹۵۱ م.
(۵۴) شرفالزمان مروزی، طاهر، طبایعالحیوان، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز.
(۵۵) شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد سید کیلانی، قاهره، مطبعة مصطفی البابی.
(۵۶) صابی، محمد، الهفوات النادرة، به کوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
(۵۷) صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش درتئا کراوولسکی و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲- ۱۴۰۸ ق.
(۵۸) طبرسی، فضل، اعلام الوری، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۹ ق.
(۵۹) طبری، محمد
بن جریر، تاریخ طبری.
(۶۰) مجهول، العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۹ م.
(۶۱) فاروق عمر، طبیعة الدعوة العباسیة، بیروت، ۱۳۸۹ ق/ ۱۹۷۰ م.
(۶۲) قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۵۸ ش.
(۶۳) کلیما، اوتاکر، تاریخچۀ مکتب مزدک، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، تهران، ۱۳۷۱ ش.
(۶۴) گردیزی، عبدالحی، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش.
(۶۵) مافروخی، مفضل،
محاسن اصفهان، به کوشش جلالالدین تهرانی، تهران، ۱۳۱۲ ش.
(۶۶) مبرد، محمد، الفاضل، به کوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، ۱۳۷۵ ق/ ۱۹۵۸ م.
(۶۷) مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
(۶۸) مجهول، مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ ش.
(۶۹) محدث ارموی، جلالالدین، تعلیقات نقض، تهران، ۱۳۵۸ ش.
(۷۰) مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ ق/ ۱۹۶۶ م.
(۷۱) مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۹ م.
(۷۲) مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م.
(۷۳) مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
(۷۴) مقریزی، احمد، النزاع و التخاصم، به کوشش
حسین مونس، قم، ۱۳۷۰ ش.
(۷۵) منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۱ ش.
(۷۶) نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد
بن محمد قباوی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ ش.
(۷۷) نسفی، عمر، القند فی ذکر علماء سمرقند، به کوشش نظر محمد فاریابی، حجاز، ۱۴۱۲ ق/ ۱۹۹۱ م.
(۷۸) نعیم
بن حماد، الفتن، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز.
(۷۹) نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.
(۸۰) هندوشاه
بن سنجر، تجارب السلف، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۳ ش.
(۸۱) حموی، ياقوت
بن عبدالله، معجم البلدان.
(۸۲) حموی، ياقوت
بن عبدالله، معجم الادباء، به کوشش مارگلیوث، قاهره، ۱۹۲۳ م.
(۸۳) یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۹۷ ق/ ۱۹۶۰ م.
(۸۴) یغموری، یوسف، نورالقبس، مختصر المقتبس محمد
بن عمران مرزبانی، به کوشش رودلف زلهایم، بیروت، ۱۳۸۴ ق/ ۱۹۶۴م.
(۸۵) یوسفی، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، تهران، ۱۳۴۵ ش.
(۸۵) Crone، P، «On the Meaning of the ʿAbbasid call to al-Riḍā»، The Islamic World، New Jersey، ۱۹۸۹.
(۸۵) Daniel، E L، The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule، Chicago، ۱۹۷۹.
(۸۵) EI۲.
(۸۵) Frye، R، «The Role of Abū Muslim in the ʿAbbāsid Revolt»، The Moslem World، ۱۹۷۰، vol XXXVII.
(۸۵) Guest، R، «A Coin of Abu Muslim»، JRAS، ۱۹۳۲.
(۸۵) Houtsma، M Th، «Bih’afrid»، Wiener Zeitschrift für die Kunde des Morgenlandes، ۱۸۸۹.
(۸۵) Nöldeke، T، Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden، Leyden، ۱۹۷۳.
(۸۵) Sadighi، G H، Les mouvements religieux iraniens، Paris، ۱۹۳۸.
(۸۵) Shaban، M A، The ʿAbbāsid Revolution، Cambridge، ۱۹۷۰.
•
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابومسلم خراسانی»، ج۴، ص۱۹۸.