ابن عباس (طرق نقل تفسیر)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبداللّه بن
عباس بن عبدالمطلب معروف
به ابن عباس از کبار
صحابه و از شاگردان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و شاگرد مبرز
امام علی (علیهالسلام) میباشد.
ابن عباس تفسیری با نام
تنویر المقباس از خود بجای گذاشته که از چندین طریق این تفسیر در طول سالیان بدست ما رسیده است.
سیوطی در «
الاتقان»
نه طریق (سند روایتی) در
به دست آوردن تفسیر ابن عباس بیان داشته، برخی را قوی و برخی را ضعیف ارزیابی کرده است.
نخستین طریق که از بهترین آنها است؛ طریق
معاویة بن صالح از
علی بن ابیطلحه هاشمی از ابن عباس است.
احمد بن حنبل میگوید: «در مصر نوشتهای در تفسیر وجود دارد که علی بن ابیطلحه آن را روایت کرده و چنان است که اگر کسی تنها برای
به دست آوردن آن
به مصر سفر کند، زیادهروی نکرده است»؛ یعنی ارزش آن تفسیر برتر از آن است.
ابن حجر میگوید: «این نسخه نزد ابوصالح، کاتب لیث بوده که معاویة بن صالح آن را از طریق علی بن ابیطلحه از ابن عباس نقل کرده است».
محمد بن اسماعیل بخاری نیز آن را از طریق ابیصالح نقل کرده است و در جامع حدیثی خود در مواردی که از ابن عباس نقل میکند، بیشتر بر آن تکیه دارد.
ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم و
ابن منذر با واسطههایی که میان آنان و ابیصالح وجود دارد، از همان صحیفه نقل کردهاند.
برخی این طریق را
به دلیل اینکه ابن ابیطلحه مستقیما تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است، مورد مناقشه قرار داده و آن را معتبر ندانستهاند.
ابن حبّان در عین اینکه ابن ابیطلحه را از ثقات شمرده است میگوید: «او از ابن عباس روایت کرده، ولی او را ندیده است».
همچنین گفتهاند: «وی تفسیر را از مجاهد یا
سعید بن جبیر فرا گرفته و مستقیما آن را
به ابن عباس نسبت داده است.
دلیل بر این مدعا آنکه او
به سال ۱۴۳ وفات یافته و ابن عباس در سال ۶۸. میان این دو تاریخ ۷۵ سال فاصله است و با این حساب امکان ندارد وی توانسته باشد مستقیما از ابن عباس روایت کند».
خلیلی میگوید: «حافظان قرآن همه اتفاق نظر دارند که ابن ابیطلحه خود تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است».
برخی تلاش دارند او را ضعیف شمرده،
به کجفهمی و حتی خارجی بودن متهم سازند.
یعقوب بن سفیان میگوید: «مذهب مورد پسندی نداشت».
ابن حجر در پاسخ میگوید: «یاد نکردن واسطه چنانچه شناخته شده باشد که راوی ثقه است،
به حجیت سند روایت زیان نمیرساند
به ویژه اگر ثقات هم از او روایت کرده باشند».
صالح بن
محمد میگوید: کوفیان و شامیان نیز -چون
به حمص،
مهاجرت نمودند- از او روایت کردهاند.
ابن حجر میگوید: «بخاری در باب تفسیر از طریق معاویة بن صالح از ابن ابیطلحه فراوان از ابن عباس روایت کرده است -و اضافه میکند:- من سبب اتهام وی را
به قیام سیف یافتم:
ابوزرعه دمشقی از
علی بن عیاش حمصی نقل کرده است که
علاء بن عتبه حمصی در زیر گنبد
مسجد پیامبر با علی بن ابیطلحه دیدار کرد، علی
به علاء گفت: ای
ابامحمد! روزگاری شده است که قبیلهای از
مسلمانان را میگیرند و قتل عام میکنند و هیچ کس اعتراضی نمیکند و پروای از خدا را مطرح نمیسازد، تنها
بنیامیه نیستند که گناهکارند بلکه همه اهل شرق و غرب
جهان اسلام در آن سهیمند.
-وی با این سخنان
به روزگار
به قدرت رسیدن عباسیان که خون آلامیه را مباح شمردند، اشاره میکند؛ البته آنان مستحق چنین عقوبتی بودند؛ گروهی
به دلیل ارتکاب
جنایت و گروه دیگر
به علت
سکوت در مقابل جنایات برادرانشان- آنگاه علی بن ابیطلحه رو
به علاء:
«
ذهبی میگوید: «از
خالد بن معدان و
عمیر بن هانی اخذ روایت کرده است».»
ابن حجر از او نامی
به میان نیاورده است، اما عمیر بن هانی از کسانی است که
حجاج به آنان منصب
قضاوت کوفه را سپرد.
او
بیعت با
یزید بن ولید را هجرت دوم پس از هجرت
به سوی خدا و رسول میدانست.
خالد بن معدان از فقهای شام بود و از
معاویة بن ابیسفیان نقل روایت میکرد.
درباره او برخی خرافات و اوهام نقل شده است. مثلا گفتهاند: وقتی او را
غسل میدادند انگشتش
به نشانه
تسبیح تکان میخورد.
-که از هواداران بنیامیه بود- کرد و گفت: ای بیچاره! آیا
اهل بیت پیامبر (مقصودش بنیعباس است)
گناه کردهاند که گروهی را
به علت جنایتشان مجازات میکنند و گروه دیگری را میبخشند؟ علاء گفت: نظر تو این است؟ علی گفت: آری. علاء
به او گفت: از این پس با تو سخن نخواهم گفت. ما آل
محمد را
به خاطر پیامبر دوست میداریم، ولی وقتی با
سیره او مخالفت ورزند و
به سنت او عمل نکنند، آنان منفورترین مردم نزد ما خواهند بود».
از اینرو در روایاتی که علی بن ابیطلحه از ابن عباس در زمینه تفسیر میآورد جای خدشه نیست و نیز در سند آن ضعفی وجود ندارد. خلیلی در «ارشاد» گفته است: «تفسیر معاویة بن صالح، قاضی اندلس، از علی بن ابیطلحه از ابن عباس را بزرگان از ابوصالح کاتب لیث از معاویه نقل کردهاند».
علت اینکه
به ابن ابیطلحه خدشه وارد کردهاند این است که وی در تفسیر، تحت تاثیر افکار ابن عباس بود و -زمانی که در شهر حمص بود؛ سرزمینی که افکار عمومی مردم آن تحت تاثیر افکار مسموم خاندان ضد اسلام بنیامیه بودند-
به اهل بیت پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله)
محبت و
به دشمنان آنان
کینه میورزید؛ لذا تهمتهایی
به غایت ناروا
به او نسبت دادهاند!
طریق
قیس بن ربیع ابومحمد اسدی کوفی (متوفای ۱۶۸) از
عطاء بن سائب از سعید بن جبیر از ابن عباس است؛
این طریق هم مورد قبول است. سیوطی میگوید: «این طریق بنابر مبنای هر دو شیخ (
بخاری و
مسلم) صحیح شمرده شده و فریابی و همچنین حاکم در
«
المستدرک» از این طریق احادیث بسیاری نقل کردهاند».
ابن حجر از
احمد بن حنبل نقل کرده است که «قیس
به تشیع تمایل داشت، ولی ابن ابیشیبه میگوید: او
به اتفاق همه بزرگان راستگوست و نوشتار وی هم درست است».
عطاء بن سائب از خالصترین شیعیان اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) بود؛ زیرا تحت تاثیر تعالیم اساتیدی مثل سعید بن جبیر و ابن عباس قرار گرفته بود.
وی با
امام زینالعابدین (علیهالسّلام) داستانی شنیدنی دارد که نشاندهنده نزدیک بودن وی
به پیشگاه والای آن حضرت است.
طریق سوم که آن نیز از طریقهای مورد قبول و قوی است؛ طریق
محمد بن اسحاق، سیرهنویس معروف، از
محمد بن ابیمحمد از عکرمه یا سعید -با تردید- از ابن عباس است.
همچنان که ابن حجر در «تقریب» و
شهید ثانی در تعلیقهاش بر «
خلاصة الرجال»
گفتهاند: ابن اسحاق
به تشیع شهره است. صاحب «
کشف الظنون» میگوید: «او نخستین کسی بود که در سیره پیامبر کتاب نوشت و پیشوای همه سیرهنویسان است».
سیوطی میگوید: «این، طریقی است مورد قبول و سند آن هم نیکوست و ابن جریر و ابن ابیحاتم از آن فراوان نقل کردهاند.
در معجم طبرانی هم روایاتی از این طریق نقل شده است».
طریق چهارم که این نیز طریق خوبی است؛ طریق
اسماعیل بن عبدالرحمان ابومحمد قرشی کوفی معروف
به سدّی کبیر از ابومالک و ابوصالح از ابن عباس است
و نیز از
مرّة بن شراحیل همدانی از
ابن مسعود و برخی از صحابه است.
جلالالدین سیوطی میگوید: «ابن جریر طبری از این طریق مقدار زیادی تفسیر نقل کرده است».
حاکم نیشابوری نیز در «المستدرک» روایات فراوانی از این طریق آورده است. البته از طریق مرّه از ابن مسعود نقل کرده است نه از طریق سدّی.
صاحب «التراث» معتقد است که جمعآوری نصوص این تفسیر در یکجا و بازسازی مجدد آن ممکن است.
خلیلی در ارشاد میگوید: «سدّی تفسیر خود را با ذکر سندهایی از ابن مسعود و ابن عباس نقل کرده است و بزرگانی چون ثوری و شعبه از سدّی تفسیر را نقل کردهاند.
البته تفسیری را که سدّی گرد آورده است از طریق
اسباط بن نصر روایت شده و هر چند ثقه بودن اسباط مورد اتفاق نیست، ولی تفسیر سدّی بهترین تفاسیر شمرده شده است».
اسماعیل بن عبدالرحمان سدّی «چون بر «سدّه؛ سکوی درب»
مسجد جامع کوفه مینشست
به سدّی معروف شد. وی
به سال ۱۲۷ درگذشت.» از مفسران برجسته کوفه بود. او «در
تهذیب التهذیب، آمده که او آشکارا نسبت
به شیخین بدگویی میکرد.»
و کلبی سخت
به تشیع گرویده بودند، در عین حال وی را توثیق کردهاند و مسلم از او احادیثی نقل کرده است.
ابن حبّان او را از ثقات شمرده است و
ابن عدی میگوید: «او احادیثی چند را از تعدادی از بزرگان نقل کرده و نزد من فردی درست گفتار و راستگو است».
شیخ طوسی وی را از اصحاب سه تن از امامان اهل بیت:
علی بن الحسین،
محمد بن علی و
جعفر بن محمد (علیهمالسّلام) شمرده و او را از
مفسران کوفه دانسته است.
وحید در تعلیقهاش میگوید: توصیف او
به مفسر، مدح است.
مامقانی میگوید: «از مجموع آنچه درباره او آمده
به دست میآید که وی از نیکان بوده است».
شیخ طوسی در تفسیر خود «
تبیان» بسیار بر گفتار او تکیه دارد.
ابن شهرآشوب هم او را از اصحاب امام زینالعابدین دانسته است.
هموست که داستان اسب تاختن
اخنس بن زید بر جسد مبارک
امام حسین (علیهالسّلام) و اعمال بیشرمانه او را نقل کرده، میگوید: «او در همان شب دچار سوختگی شد، چون شعله از فتیله چراغ
به او رسید و تمام بدنش را فرا گرفت تا او را خاکستر کرد».
طریق پنجم هم طریق نیکویی است؛ طریق
عبدالملک بن
عبدالعزیز ابن جریج، ابوخالد مکی است.
وی اصالتا رومی است و یکی از چهرههای مورد قبول و
فقیه مکه در زمان خود
به شمار میرود.
علمای عامه در مورد عبدالملک بن عبدالعزیز ابن جریج اقوالی ایراد کردند که ذیلا اشاراتی
به آنها خواهیم داشت:
ابن خلکان میگوید: «عبدالملک از دانشمندان مشهور بود، و گفته شده وی اولین کسی بود که در
صدر اسلام کتاب نوشت.
به سال ۸۰
به دنیا آمد و در سال ۱۵۰ درگذشت».
خطیب میگوید: «او احادیث زیادی از عطاء بن ابیرباح و دیگران دریافت کرده بود.
از
احمد بن حنبل نقل شده است که ابن جریج
به بغداد آمد و بر منصور وارد شد. چون مدیون بود
به منصور گفت: من آن قدر از ابن عباس حدیث گرد آوردهام که در این مورد هیچ کس
به پایه من نمیرسد، ولی منصور -از شدت
بخل-
به او اعتنایی نکرد و چیزی
به او نداد! از
علی بن مدینی نقل شده است که من همه اسناد را مطالعه کردم و دانستم که آنها
به شش نفر برمیگردد. سپس نام آن شش نفر را میآورد و میگوید: علم و دانش از این شش نفر
به صاحبان کتابها رسید؛ ابن جریج عبدالملک بن عبدالعزیز که اهل مکه بود، یکی از آن شش نفر
به شمار میرود.
وی نزد عطاء بن ابیرباح دانش آموخت و مدت ۱۷ سال با وی همراه بود.
از عطاء پرسیدند: پس از تو
به چه کسی رجوع کنیم؟ گفت:
به این جوان (ابن جریج)؛ عطاء وی را سید اهل حجاز میخواند و
احمد بن حنبل میگوید: ابن جریج انبان علم است.
ابن معین محدثان را پنج نفر شمرده و ابن جریج را در شمار آنان آورده است.
یحیی بن سعید قطان میگوید: نوشتههای ابن جریج نوشتههایی مستند است و هر گاه از نوشتههایش روایت نکند مفید نیست.
احمد بن حنبل میگوید: اگر عبارت «اخبرنی» یا «سمعت» ««اخبرنی» -اصطلاحا-
به معنای: شیخ استاد مرا خبر داد و «سمعت»
به معنای: از شیخ استاد شنیدم است.» را ابن جریج
به کار برد اطمینانآور است. در ادامه میگوید: او از نوشتههایش احادیث را کاملا صحیح نقل میکند. گاهی نیز از حفظ، حدیث نقل میکرد و دچار اشتباه میشد.
ابن معین میگوید: ابن جریج در تمام منقولاتش مورد اعتماد است.
ابن جریج و
مالک بن انس (امام مالکیها) هر دو
فقه را نزد نافع آموختند، ولی ابن جریج برتر از مالک بود.
از
احمد بن زهیر نقل شده است: در کتاب ابن مدینی دیدم که میگوید: از یحیی بن سعید پرسیدم معتمدترین شاگردان نافع کیست؟ گفت: ایوب، عبیداللّه،
مالک بن انس و ابن جریج که وی از مالک (در میان اصحاب نافع) بیشتر مورد اطمینان است؛ از اینرو مالک در این برجستگی با ابن جریج رقابت میکرد و گهگاه وی را
به درهمگویی و سستگویی متهم مینمود.
مخارقی میگوید: از مالک بن انس شنیدم که میگفت: ابن جریج هیزمکش شب است! «ترجمه «حاطب اللیل» است، کنایه از درهمریختگی است.» وی همانگونه که در
فقه از دیگر شاگردان نافع جلوتر است، در تفسیر نیز در میان شاگردان عطاء بن ابیرباح بر دیگران پیشی گرفته است. صالح فرزند
احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده که
عمرو بن دینار و ابن جریج در بین شاگردان عطاء موثقترند».
ابن حبان او را از ثقات شمرده میگوید: «وی از فقیهان اهل حجاز و از قاریان با دقت است. -ولی اضافه میکند:- گاه دست
به تدلیس میزد».
نحوه تدلیس او نیز قابل تامل است.
بخاری در تفسیر
سوره نوح دو حدیث از طریق ابن جریج نقل کرده، میگوید: «عطاء از ابن عباس نقل میکند»،
ولی ابومسعود در کتاب «الاطراف» گمان برده که او، عطاء خراسانی بلخی ساکن شام است، چون این عطاء از ابن عباس حدیثی نشنیده و ابن جریج هم تفسیر را از این عطاء فرا نگرفته است.
ابن حجر میگوید: «بنابراین، هر دو حدیث از دو جهت بریدگی سند دارند» و
به همین دلیل وی را متهم
به تدلیس کردهاند؛ ابن حجر این پندار را پاسخ داده و اشتباه ابومسعود را در این اتهام ناروا روشن ساخته است.
در نقل حدیث او از ابن عباس نیز جای اشکال نیست، چون نام واسطه هر چند ذکر نشده، روشن است او عطاء بن ابیرباح شاگرد ابن عباس است که وثاقت او محرز است و ابن جریج مدت هفده سال ملازم وی بوده و در محضر وی دانش اندوخته است.
با توجه
به مطالب یاد شده، سخن ابن حبّان درباره وی کاملا درست است که گفته: «وی ثقه و مورد اطمینان است و در نقل حدیث از دقت فراوان برخوردار است»؛ لذا دلیلی برای خدشهدار نمودن شخصیت وی باقی نمیماند. او -بر حسب روایت کلینی- مورد اعتماد
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز بوده است.
علمای امامیه در مورد عبدالملک بن عبدالعزیز ابن جریج نظراتی فرمودند که در ذیل اشاره میکنیم:
کلینی از
اسماعیل بن فضل هاشمی روایت میکند که گفت: از «
امام صادق (علیهالسّلام) درباره
متعه پرسیدم؛ حضرت فرمود:
به نزد عبدالملک بن جریج برو و از وی سؤال کن؛ زیرا او این مسائل را میداند. نزد وی رفتم، او درباره جواز متعه مطالب فراوانی گفت که من آنها را نوشته، خدمت امام صادق (علیهالسّلام) بردم و بر ایشان عرضه داشتم. حضرت آنها را تایید کرده فرمودند: راست گفته است».
وحید بهبهانی از این حدیث چنین استنباط کرده که ابن جریج مورد اعتماد امام و در فقه تابع
مذهب شیعه بوده است،
به ویژه اینکه
ابن اذینه «راوی حدیث اسماعیل هاشمی است.» در ذیل حدیث میگوید: «
زرارة بن اعین نیز در این مساله رای ابن جریج را پسندیده اظهار میداشت: سخن او حق است». این مقایسه بین موضعگیری زراره و ابن جریج
به وضوح شیعه بودن ابن جریج را روشن مینماید؛
همانطور که
مجلسی اول و
شیخ یوسف بحرانی نیز -چنانکه در گفتار حائری آمده است- از این حدیث، تشیع ابن جریج را دریافتهاند.
همچنین
شیخ طوسی از حسن بن زید نقل کرده که گفت: «در محضر امام صادق (علیهالسّلام) بودم که عبدالملک بن جریج مکی وارد شد.
امام
به او فرمود: درباره متعه حدیثی در اختیار داری؟ گفت: پدرت
محمد بن علی از
جابر بن عبداللّه انصاری روایت کرد که
رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) طی خطبهای فرمود: ای مردم! خداوند در سه صورت
نزدیکی با
زنان را بر شما
حلال کرده است: ۱. همسرانی که ارث میبردند (
ازدواج دائم) ۲. همسرانی که ارث نمیبرند (ازدواج موقت:
متعه) ۳. کنیزان برده (
ملک یمین)».
این سؤال و جواب تامل برانگیز است؛ نوع سؤال امام درباره متعه -که از آرای مختص
به شیعه محسوب میشود- توجه و عنایت دیرینه امام (علیهالسّلام)
به اوست؛ همانطور که در نوع جواب او هم که مطلب را
به عنوان حدیث امام باقر (علیهالسّلام) نقل میکند، ظرافت و نکتهسنجی ویژهای وجود دارد.
اما اینکه روایت را از طریق جابر نقل میکند، احتمالا پوششی است تا عامه مردم آن را بپذیرند و نگویند: چگونه او با اینکه درک حضور نکرده از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل حدیث میکند! کاری که خود
امام باقر (علیهالسّلام) -احیانا- در برابر افکار مردم انجام میداد.
آگاه بودن از مساله متعه در آن روزگار از ویژگیهای خالصترین صحابه و تابعان
به شمار میرفت؛ یعنی کسانی که تمایل
به مذهب اهل بیت داشتند؛ امثال
ابن مسعود،
ابیّ بن کعب، ابن عباس، جابر بن عبداللّه و...؛ از اینرو بعید نیست که فردی چون ابن جریج هم
به این گروه پیوسته بوده است.
کاری که ابن جریج را بر آن داشت تا چه در نظر و چه در عمل با مخالفان
به مقابله برخیزد؛ لذا ابن حجر شافعی نقل میکند: «ابن جریج در حالی که از عبّاد روزگار
به شمار میرفت و تمام سال را
به جز سه روز
روزه میگرفت، از هفتاد
زن به عنوان متعه استفاده کرده است».
علاوه بر این، وی جزو اسناد کتاب «
من لا یحضره الفقیه» است.
صدوق از طریق ابن جریج از ضحاک از ابن عباس روایت میکند که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) از مردی بیابانی شتری
به چهار صد درهم خرید؛ او پول را گرفته بود، ولی
شتر را
به پیامبر تحویل نمیداد و داد و ستد را از ریشه انکار میکرد تا اینکه
علی (علیهالسّلام) آمد و
قضاوت قاطع خودش را در اینباره انجام داد.
از ظاهر نقل این حدیث از ابن جریج چنین
به دست میآید که وی مورد اعتماد صدوق است.
شیخ طوسی نیز او را از اصحاب امام صادق (علیهالسّلام) شمرده است.
کشی میگوید: «
محمد بن اسحاق،
محمد بن منکدر،
عمرو بن خالد واسطی،
عبدالملک بن جریج و
حسین بن علوان کلبی همه از رجال اهل سنتاند ولی محبتی شدید نسبت
به خاندان اهل بیت دارند».
مامقانی میگوید: «دور نیست که اظهار نظر
کشی ناشی از شدت
تقیه او (ابن جریج) باشد و مانند او در میان
رجال شیعه فراوان یافت میشود».
این طریق نیز که طریقی نیکوست، طریق
ضحّاک بن مزاحم هلالی خراسانی است.
در این قسمت از مقاله
به آراء علما عامه و خاصه در مورد ضحاک بن مزاحم هلالی خراسانی نظراتی ایراد فرمودند میآوریم:
ابن شهرآشوب میگوید: «او اصالتا کوفی است و از اصحاب
امام سجاد (علیهالسّلام) است».
ابن قتیبه میگوید: «او از
قبیله بنیعبدمناف بود و
به تعلیم اشتغال داشت.
به خراسان آمد و در آنجا اقامت گزید و
به سال ۱۰۲ بدرود حیات گفت».
ابن حبان او را از جمله ثقات شمرده میگوید: «عدهای از تابعان را درک کرده است، ولی هیچ یک از صحابه را درک نکرده و مستقیما از آنان حدیثی نقل ننموده است. او در مکتبخانه
به تعلیم اشتغال داشت».
عبداللّه بن احمد از پدرش نقل کرده که او مورد اطمینان است.
ابومعین و ابوزرعه میگویند: «او فردی
ثقه است». ابوداود
مسلمة بن قتیبه از شعبه از
عبدالملک بن میسره نقل کرده میگوید: «ضحّاک، ابن عباس را درک نکرده است؛ تنها سعید بن جبیر را در «
ری» ملاقات کرده و از او تفسیر آموخته است».
ذهبی میگوید: «ضحّاک بن مزاحم بلخی مفسر بود و مکتبخانه داشت و نوباوگان را
تربیت میکرد. گفتهاند: در مکتبخانه او سه هزار نوباوه حضور مییافتند و او موقع آموزش گرد آنان میچرخید».
مامقانی از «
ملحقات الصراح» نقل کرده است: «ضحّاک در
بلخ و
مرو زندگانی میکرد. مدتی نیز در بخارا و
سمرقند اقامت گزیده، نوباوگان را رایگان تعلیم میداد. او دارای دو تفسیر کبیر و صغیر است».
شیخ طوسی او را از اصحاب امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمرده میگوید: «ضحّاک بن مزاحم خراسانی اصالتا کوفی و از تابعان است».
مامقانی از این عبارت شیخ استنباط کرده که او از امامیه است. شاید
به این دلیل که او اهل کوفه -مهد تشیع در آن زمان- بوده است. البته
علی بن
ابراهیم بن هاشم قمی در تفسیر از او حدیث نقل کرده و در مقدمه تفسیر، متعهد شده که جز از مشایخ ثقه حدیثی نقل نکند.
و در تفسیر
سوره ناس از
مقاتل بن سلیمان از ضحّاک بن مزاحم از ابن عباس حدیثی آورده است.
استاد بزرگوار آقای
خویی (رحمهاللّه)
به پیروی از
شیخ حر عاملی این مطلب را دلیل بر وثاقت تمام کسانی گرفته است که در اسناد این کتاب -
تفسیر قمی- آمدهاند.
خدشهای که بر او وارد کردهاند، ارسال حدیث او خصوصا در نقل از ابن عباس است.
ابن حجر در «
تقریب» میگوید: «فردی راستگو است، ولی مرسلات فراوانی دارد».
باید گفت: چنانکه واسطه معلوم و راستگویی ناقل هم محرز باشد، ارسال، ضرری
به صحت سند نمیرساند؛ همانند گفته ابن حجر درباره
علی بن ابیطلحه هاشمی؛ لذا سخن سیوطی که گفته است: «طریق ضحّاک
به ابن عباس منقطع است؛ زیرا او را ندیده» سخنی بیجاست، و در ادامه گفتار میگوید: «اگر روایت
بشر بن عماره از ابیروق از ضحّاک هم
به آن ضمیمه گردد،
به علت ضعف بشر، ضعیف است. -همچنین میگوید:- ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم از این نسخه فراوان نقل کردهاند که اگر از طریق جویبر از ضحّاک باشد بسیار ضعیفتر است، چون جویبر کاملا ضعیف و غیر قابل اعتماد است و ابن جریر و ابن ابیحاتم از این طریق روایتی نقل نکردهاند، اما
ابن مردویه و ابن حبان از این طریق روایت کردهاند».
طریق سالم و درستی است و آن طریق مقاتل بن سلیمان خراسانی بلخی مروزی است.
او ابتدا
به بصره و از آنجا
به بغداد رفت. در بغداد شیخ حدیث و
به تفسیر شهره بود؛ تفسیر وی رواج یافته و معروف است.
علما عامه و خاصه درباره مقاتل بن سلیمان خراسانی بلخی ایراد نظر کردند که در ذیل
به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
ابن خلکان میگوید: «مقاتل از مجاهد بن جبر و عطاء بن ابیرباح و ضحّاک و دیگران تفسیر آموخت و از دانشمندان عالیقدر بود.
شافعی میگوید: همه مردم در تفسیر ریزهخوار سفره مقاتل بن سلیمانند».
احمد بن سیار میگوید: «او از مردم
بلخ است.
به مرو رفت و از آنجا
به عراق سفر کرد و
به سال ۱۵۰ در
بصره درگذشت».
تفسیر او از همان ابتدا مورد توجه بود و نظر دانشمندان را
به خود جلب نمود، «شوّاخ میگوید: «یک لیست از تفاسیر که همه از تفسیر او گرفته شده نزد «مسنیون» موجود است. این تفسیر یکی از منابع ثعلبی در تفسیر وی «
الکشف و البیان» بوده است.
خطیب بغدادی -چنانکه در مشایخ خود آورده- در
دمشق از وی
اجازه روایت آن را دریافت نموده و
طبری در تفسیر و
تاریخ از این نسخه استفاده کرده و دکتر شحاته درباره آن تحقیق و تایید کرده است، که
به روایت ابوصالح
هذیل بن حبیب است که در سال ۱۹۰ میزیسته، و در برخی موارد از طرق دیگر بر آن اضافه شده است».
جز آنکه تهمتهایی
به او زدند که از آنها
به دور است.
قاسم بن احمد صفار میگوید: «
به ابراهیم حربی گفتم: چرا مردم
به مقاتل طعن میزنند؟ گفت: از روی
حسد و بددلی». ابن مبارک وقتی
به بخشی از تفسیر او نگریست گفت: «چه علمی! ای کاش مستند بود»، و از طریق
سفیان بن عبدالملک از ابن مبارک نقل شده که گفت: «اگر وی ثقه بود تفسیرش بهترین تفاسیر بود. آن را رها کن».
عبدالرزاق میگوید: «از عیینه شنیدم میگفت:
به مقاتل گفتم: از ضحّاک حدیث نقل کن؛ زیرا مردم بر این پندارند که تو از او چیزی نشنیدهای. گفت: سبحاناللّه! با پدرم نزد او میرفتم و او در خانه را میبست؛ کنایه از اینکه مدتها با او خلوت کرده، از او حدیث فرا میگرفت».
ابوحنیفه او را از مشبهه دانسته، ولی هنگامی که در اینباره از خود وی سؤال شد گفت: «من معتقدم که «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ»
و هر کس غیر از این را بگوید دروغ گفته است».
خطیب بغدادی از قاسم بن
احمد صفار نقل میکند: «ابراهیم حربی نوشتههای مقاتل را از من میگرفت و در آنها دقت مینمود. روزی
به او گفتم: ابااسحاق! چرا بعضی از مردم بر مقاتل خرده میگیرند؟ گفت: از روی
حسادت است! سپس میگوید: مقاتل
به من گفت: درب خانه
به مدت چهار سال بر روی من و ضحاک بسته بود. -کنایه از اینکه این مدت را نزد او
به فرا گرفتن دانش پرداخته است. خطیب ادامه میدهد:- او
به تفسیر قرآن شناخت کامل داشت، ولی از
حدیث اطلاع چندانی نداشت.
و از
احمد بن حنبل نقل میکند: مقاتل نوشتههایی داشت که در آن مینگریست، ولی شناخت او
به قرآن کامل بود.
یحیی بن شبل میگوید:
عباد بن کثیر به من گفت: چه چیز تو را از مراجعه
به مقاتل باز میدارد؟ گفتم: مردم او را نمیپسندند. گفت: تو از مراجعه
به او
کراهت نداشته باش؛ زیرا او در میان بازماندگان، داناترین فرد
به کتاب خداست. -خطیب میگوید:- کتاب مقاتل نزد
سفیان بن عیینه بود و آن را مورد استناد قرار میداد و از آن کمک میجست.
مقاتل بن حیان در پاسخ این سؤال که تو داناتری یا مقاتل بن سلیمان؟ میگوید: من دانش مقاتل بن سلیمان را در مقایسه با دانش دیگران اقیانوسی یافتم در برابر دریاها.
از
بقیة بن ولید روایت شده که: من بارها سخن شعبه را شنیدم که از او درباره مقاتل بن سلیمان میپرسیدند و او از مقاتل جز
به نیکی یاد نمیکرد.
از نکات جالبی که درباره او گفتهاند این است: روزی
منصور -خلیفه مغرور عباسی- نشسته بود؛ مگسی او را آزار میداد و از او دست برنمیداشت، منصور کسی را فرستاد تا مقاتل بن سلیمان را
به حضور آوردند. از او پرسید:
خداوند چرا
مگس را آفریده؟ گفت: برای آنکه جباران و سرکشان را خوار سازد. منصور از این گفتار در خود فرو رفت و دم نزد».
او انسانی صریحاللهجه بود و دانشی فراوان و اندیشهای ژرف داشت. سخت پایبند عقاید خویش بود و بالاتر آنکه
به مکتب اهل بیت تمایل داشت و شیوهای را که مشایخ پیشین او که پرورش یافتگان مکتب ابن عباس بودند، دنبال میکرد؛ کاری که او در تیررس اتهامات افراد کممایه و بیخرد قرار داد، که نظیر او هم فراوان است.
دلیلی که استواری او را در پیروی از مذهب حق نشان میدهد، و همچنین نشانگر درستی و مورد اعتماد بودن اوست، روایتی است که صدوق با اسناد صحیح از
حسن بن محبوب -که از
اصحاب اجماع است- از مقاتل بن سلیمان از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که پیامبر فرمود: «من سرور پیامبران و وصی من سرور اوصیایند و اوصیای او سروران دیگر اوصیایند»، آنگاه
به برشمردن نام پیامبران و اوصیای آنان پرداخت تا
به «برده» آخرین
وصی حضرت عیسی رسید. آنگاه فرمود:
«وصایت را
به من واگذار کرد و من آن را یا علی،
به تو میسپارم -تا آنجا که
به علی فرمود:- امت در امر تو
کافر و درباره تو درگیر اختلاف سختی خواهند شد. آنکه با تو ثابت قدم بماند همانند کسی است که با من است و آنکه مخالف تو باشد مخالف من است و مخالف من در
آتش است، و آتش جایگاه کافران است».
این روایت روشنگر این است که وی جزو نزدیکترین افراد
به امام (علیهالسّلام) بوده که با او چنین سخن گفته است.
شیخ طوسی (رحمهاللّه) او را از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) شمرده است.
کلینی نیز از او -با سند صحیح- روایت کرده است.
کشّی او را از
بتریه (یکی از
فرقههای زیدیه) شمرده است.
ولی این مطلب بعید
به نظر میرسد؛ زیرا اعتقاد او در امتداد عقیده ابن عباس قرار گرفته است.
با توجه
به مطالب بالا، احتمالا علت آنچه سیوطی
به او نسبت داده روشن میگردد. سیوطی میگوید: «کلبی بر مقاتل ترجیح دارد؛ زیرا مقاتل عقایدی ناروا داشت»،
ولی خلیلی منصفانه
قضاوت کرده میگوید: «مقاتل را ضعیف دانستهاند در حالی که بزرگان تابعان را درک نموده است». شافعی نیز
به مقبول بودن تفسیرش اشاره دارد.
طریق هشتم که آن نیز طریق درستی است؛ طریق ابوالحسن
عطیة بن
سعد بن جناده کوفی عوفی (متوفای ۱۱۱) است.
علمای عامه و خاصه درباره عطیة بن سعد بن جناده کوفی نظراتی را ایفا کردند که در ذیل
به تعدادی از آنها اشارت میکنیم:
ذهبی میگوید: «او از تابعان شناخته شده است»
و از ابن عباس و عکرمه و
زید بن ارقم و ابوسعید روایت دارد. وی میگوید: «تفسیر قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم، ولی
بهگونه قرائت، هفتاد بار بر او عرضه کردهام». در «
ملحقات الصراح» آمده است: «او تفسیری در پنج جزء (جلد) دارد».
ابن عدی میگوید: «او از جمعی از ثقات روایت کرده است و در عین حال که ضعیف شمرده شده حدیث او مورد عنایت بوده و از او نقل و ثبت میشده است. او از شیعیان کوفه
به شمار میرفت.
حجاج به کارگزار خود
محمد بن قاسم نوشت تا او را
به ناسزاگویی
به علی (علیهالسّلام) وادار کند و چنانچه سر باز زد،
به او چهار صد ضربه شلاق بزند و ریش او را بتراشد.
محمد بن قاسم او را خواست و مطلب را بر او عرضه داشت. عطیه سر باز زد؛ لذا حکم
حجاج را بر وی جاری ساخت. عطیه بعد از این ماجرا
به خراسان رفت و در آنجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره والی عراق گردید؛ آنگاه
به عراق بازگشت و همان جا اقامت گزید و در سال ۱۱۱ وفات یافت».
ابن حجر میگوید: «او
به خواست خدا فردی
ثقه است و احادیث قابل استنادی دارد، ولی برخی احادیث او را
حجت نمیدانند. ابن معین میگوید: احادیث او درست است.
ابوبکر بزاز میگوید: او از
شیعیان به شمار میرفت و محدثان برجسته از او روایت کردهاند. ساجی میگوید: حدیث او
حجیت ندارد و فرد قابل اعتمادی نیست؛ او علی را بر همه ترجیح میداد».
سیوطی میگوید: «ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم از طریق عوفی از ابن عباس روایات فراوانی نقل کردهاند. عوفی فردی ضعیف است، ولی حدیث او سست نیست.
ترمذی روایت او را نیکو شمرده است».
اکنون که معلوم گردید منشا طعن
به او، پیروی از
مکتب اهل بیت (علیهمالسّلام) و دفاع از حریم مقدس آنان است، دیگر دلیلی بر قدح وی وجود ندارد.
به همین دلیل محدثان بر او اعتماد کرده، احادیث او را صحیح شمردهاند.
ابوعبداللّه ذهبی درباره
ابان بن تغلب نوشته: «او شیعهای استوار و صریح، ولی راستگوست. -همچنین میگوید:- وظیفه ما تصدیق اوست و بدعتگذاری او
به عهده خود اوست. ابن حنبل و
ابن معین و ابوحاتم او را توثیق کردهاند. -سپس میگوید:- ولی سؤال این است که چگونه ممکن است فردی
بدعتگذار را توثیق نمود و حال آن که مرز ثقه بودن،
عدالت و درستکاری است و فردی بدعتگذار چگونه میتواند عادل باشد!؟ -در پاسخ میگوید:-
بدعت دو نوع است؛ یک نوع آن را
بدعت صغری میگویند؛ همانند
غلوّ تشیع درباره ائمه اهل بیت یا اساسا تشیع بدون غلو و تحریف، که در میان
تابعان و تابعان تابعان فراوان بوده است و در عین حال
به دینداری و
پارسایی آنان زیانی وارد نمیکند و اگر احادیث این گروه پذیرفته نشود و مردود شناخته شود، قطعا بخش عظیمی از آثار رسالت از بین میرود، که فاجعهای آشکار است».
ابن حجر نیز ابتدا توثیق ابن عدی درباره عطیه را چنین نقل کرده است: «از او احادیثی بر جای مانده که اگر ثقهای از او روایت کند جملگی قابل استناد است. او در روایت راستگو و دارای صلاحیت است هر چند
شیعی مذهب است. -ابن حجر آنگاه میگوید:- این اظهار نظر، منصفانه است و سخن جوزجانی هم که خواسته از شان کوفیان بکاهد، معتبر نیست».
نجاشی میگوید: «ابان بن تغلب و
خالد بن طهمان سلولی و
زیاد بن منذر (ابوالجارود) از عطیّه عوفی حدیث نقل کردهاند».
محدث قمی میگوید: «عطیه عوفی از دانشمندان و محدثانی است که
اعمش و دیگران از او روایت کردهاند و از او روایات زیادی در
فضیلت،
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل شده است.
هموست که
روز اربعین همراه با
جابر بن عبداللّه انصاری به زیارت امام حسین (علیهالسّلام) مشرف شد، و اینها از فضائل او
به شمار میرود. در شرح حال او میگویند: او اولین کسی است که
امام حسین (علیهالسّلام) را پس از شهادتش زیارت کرد.
-محدث قمی ادامه میدهد:- از کتاب «
بلاغات النساء» برمیآید که او
خطبه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) درباره «
فدک» را از
عبداللّه بن حسن، شنیده و روایت کرده است».
سیدامین زیارت عطیه از امام حسین (علیهالسّلام) را در کتاب «اللواعج»
از کتاب «
بشارة المصطفی» عمادالدین طبری نقل کرده است.
ابن سعد میگوید: سعید بن
محمد بن حسن بن عطیه روایت کرده که سعد بن جناده در کوفه خدمت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) رسید و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! فرزندم متولد شده است برای او نامی انتخاب نمایید. حضرت فرمود: «هذا عطیّة اللّه»؛ لذا او را «عطیه» نامیدند. عطیه در
قیام ابن اشعث، در کنار او بود. سپس
به فارس گریخت.
حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نامهای نوشت و
به او دستور داد تا عطیه را احضار کند و بخواهد که علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را دشنام دهد و در غیر این صورت بر او چهار صد ضربه شلاق بزنند و سر و صورت او را بتراشند.
محمد بن قاسم او را احضار کرد و نامه
حجاج را برای او خواند. وی از انجام خواسته
حجاج سر باز زد؛ لذا
به او چهار صد ضربه شلاق زدند و سر و صورتش را تراشیدند.
هنگامی که
قتیبة بن مسلم والی خراسان گردید
به آنجا رفت و در همانجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره فرمانروای عراق شد. آنگاه برای او نامهای نوشت و خواست که
به او اجازه ورود
به عراق را بدهد. عمر هم اجازه داد و تا زمان وفاتش
به سال ۱۱۱ در کوفه ماند. او احادیث بسیاری دارد و فردی ثقه است».
دکتر شواخ میگوید: «عطیه
شیعه بود و کلبی او را در
تفسیر قرآن حجت میدانست؛ تفسیر وی دست
به دست نقل شده است. طبری در ۱۵۶۰ مورد، از این تفسیر استفاده کرده و با سند زیر آنها را نقل کرده است:
محمد بن سعد از پدرش و او از عمویش
حسین بن حسن، او هم از پدرش و او نیز از جدش (عطیة بن سعد عوفی) و او از ابن عباس.
طبری در تاریخ خود نیز مطالب و شواهدی از این تفسیر آورده است. ثعلبی نیز سند بالا را در تفسیر خود «الکشف و البیان» آورده است. این تفسیر در ضمن
کتابهایی است که
خطیب بغدادی -چنانکه در شرح حال مشایخ وی و نیز در کتاب «
تاریخ التراث العربی»
آمده است- اجازه روایت آنها را از اساتیدش در
دمشق به دست آورده است».
طبری در «
منتخب ذیل المذیّل» عطیه را در ضمن کسانی که
به سال ۱۱۱ وفات یافتهاند شمرده میگوید: «از جمله آنان عطیة بن سعد بن جناده عوفی از قبیله قیس است که کنیه او ابوالحسن است. مادرش زنی رومی است.
از جمله برخوردهای سرنوشتساز وی با
بنیهاشم این است که رئیس گروه چهار هزار نفرهای بود که
ابوعبداللّه جدلی فرستاده
مختار بن ابیعبیده ثقفی آنان را برای نجات بنیهاشم -که در میان آنان
محمد بن حنفیه و عبداللّه بن عباس نیز بودند- گسیل داشت.
عبداللّه بن زبیر، بنیهاشم را در محوطهای گرد آورده و هیزم فراهم کرده بود تا در صورتی که با وی
بیعت نکنند ایشان را بسوزاند.
در این حال عطیه عوفی وارد
مکه شد و همراهان او تکبیر بلندی سر دادند که ابن زبیر آن را شنید و
به «
دارالندوه» «دارالندوه محلّی بود که سران قوم در آن گرد آمده
به شور مینشستند و در واقع خانه ملت بود.» گریخت. همچنین گفته شده است: وی
به پرده کعبه چنگ زده بود و میگفت: «من
به خدا پناهنده
شدهام».
عطیه
به نزدیک محوطه آمد و هیزمها را از گرد آن کنار زد و آنان را نجات داد.... تفصیل این مطالب را
محمد بن سعد، کاتب واقدی در کتاب «طبقات» آورده است.
«در شرح زندگانی
محمد بن الحنفیه.»
این طریق هم بنابر قول ارجح طریقی درست و صالح است؛ طریق ابونضر
محمد بن
سائب بن بشر کلبی کوفی،
نسبشناس و مفسر
مشهور، از ابوصالح از ابن عباس است.
علمای امامیه و
اهل سنت درباره ابونضر
محمد بن سائب بن بشر کلبی بیاناتی دارند که
به عدهای از آنها اشاره میکنیم:
سیوطی آن را سستترین طریق شمرده میگوید: «اگر
به آن طریق، روایت
محمد بن مروان سدّی صغیر هم ضمیمه گردد زنجیرهای از دروغ را تشکیل خواهد داد -همچنین میگوید:- ثعلبی «او ابواسحاق
احمد بن
محمد بن ابراهیم نیشابوری است که مفسران بزرگی چون
زمخشری و
طبرسی و دیگران
به او اعتماد کردهاند.
محدث قمی میگوید: «او
به تشیّع تمایل داشت یا حداقل همانند سایر همطرازانش متعصّب نبود. در سال ۴۲۷ یا ۴۳۷ وفات یافت».
و واحدی «وی ابوالحسن
علی بن احمد نیشابوری استاد یگانه روزگار خویش بود که دولت وقت او را گرامی میداشت و بزرگ میشمرد. در سال ۴۶۸ وفات یافت.»
از این طریق فراوان نقل حدیث کردهاند». سپس سخن خود را بدین صورت اصلاح میکند: «ولی ابن عدی در «الکامل» گفته است: کلبی احادیث صحیحی دارد
به ویژه آنهایی که از طریق ابوصالح نقل کرده است -و در پایان میگوید:- او (کلبی)
به دانش تفسیر مشهور است و هیچ کس
به گستردگی و پر محتوا بودن تفسیر وی تفسیری ننوشته است».
ابن خلکان میگوید: «او مفسر و نسبشناس بود و در این دو دانش از استادان فن
به حساب میآمد».
ابن سعد میگوید: «
محمد بن سائب
به تفسیر و
انساب عرب و اخبار آنان آگاهی داشت و در سال ۱۴۶ در زمان خلافت منصور در کوفه درگذشت».
تشیع او ریشهدار بود. ابن سعد میگوید: «جد او بشر بن عمرو و فرزندانش سائب و عبید و عبدالرحمان همراه با علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در
جنگ جمل شرکت داشتند».
ثقةالاسلام کلینی سرگذشت تشیع او را میآورد و سپس میگوید: «همواره با دوستی و
محبت اهل بیت میزیست تا بدرود حیات گفت».
به همین جهت است که گاهی او را ضعیف میشمارند و گاهی
به او
تهمت بدعتگذاری میزنند، ولی
به هر حال چارهای جز تسلیم در برابر مقام شامخ علمی او ندارند و ناگزیر باید خاضعانه و متواضعانه سر بر آستانه او بسایند؛ زیرا پیشوایان و استادان تفسیر و حدیث بر سخن او اعتماد کردهاند.
البته
تهمت غلو در تشیع که
به او نسبت دادهاند اساسی ندارد و تنها برای خدشهدار کردن شهرت او چنین تهمتی ساختهاند؛ زیرا تنها شیعه بودن موجب قدح او نمیشود.
از محاربی چنین نقل شده است: «
به زائدة بن قدامه گفتند: چرا از سه نفر روایت نقل نمیشود:
ابن ابیلیلی،
جابر جعفی و کلبی؟ گفت: درباره ابن ابیلیلی سخنی
به یاد ندارم و دلیل آن را نمیدانم، اما جابر،
به دلیل اینکه قائل
به رجعت بود «باید از منکران رجعت پرسید: تفسیر این
آیه چیست که
خداوند میفرماید: «وَ اِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْاَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ اَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ. وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ؛
کدام روز است که جنبندهای از زمین بر میآید تا با آنان سخن بگوید و حجت بر آنان تمام کند، در حالتی که وعدههای قبل درباره آنان محقّق شده است؟»
کدام روز است که از هر امّتی گروهی محشور میشوند؟ مفسران تصریح کردهاند که «من» در آیه برای
تبعیض است.
در حالی که روز رستاخیز بزرگ، روزی است که در آن همه انسانها محشور میگردند «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً؛
«وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ اِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ اَتَوْهُ داخِرِینَ؛
و کلبی هم -که من نزد او حاضر میشدم-
به این دلیل که از او شنیدم که گفت: یک بار مریض شدم و هر آنچه حفظ کرده بودم فراموش کردم.
به محضر بزرگ اهل بیت شرفیاب شدم، آب دهانی
به دهانم انداخت؛ آنچه فراموش کرده بودم دوباره باز یافتم. وی (ابن قدامه) گفت: لذا او را رها کردم».
«این سخن تنها از فردی صادر میشود که تعصب جاهلانه چشم دل او را کور کرده است. چگونه چنین نکتهای را نسبت
به محمد و آل
محمد مردود میشمرد؟! کسانی که خداوند دامن آنان را از هر گونه آلودگی پیراسته و ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است.
مگر نه این است که
علی (علیهالسّلام) -چنانکه شیعه و سنی و سیرهنویسان همگی روایت کردهاند- روز
جنگ خیبر که
به درد چشم گرفتار بود، با آب دهان مبارک پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله)
شفا یافت!
ابونعیم میگوید: «پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) آب دهان خویش را در
چشم علی افکند و برای وی
دعا کرد، آن حضرت بلافاصله شفا یافت،
بهطوری که گویا هرگز دردی نداشته است.»
آری، این فضل و رحمت الهی است که بر بندگان خود روا میدارد و دعای آنان را مستجاب میگرداند و شفا را بر دست آنان قرار میدهد.
از ابوعوانه نقل شده که گفت: «از کلبی گفتاری شنیدم که هر کس چنان سخنی بگوید کافر میشود».
اصمعی میگوید: «
به کلبی مراجعه کردم و این موضوع را از او پرسیدم؛ او انکار کرد». ساجی میگوید: «وی
به غایت ضعیف است؛ زیرا شیعهای افراطی است»،
ولی ابن عدی درباره او میگوید: «از این -نسبت غلو دادن
به او- که بگذریم، وی صاحب احادیث قابل استنادی
به ویژه از طریق ابوصالح است. او
به تفسیر شهره است و کسی بزرگتر از تفسیر او ننگاشته -و نیز میگوید:- افراد ثقهای از او حدیث نقل کرده و تفسیر او را پسندیدهاند».
ابوحاتم -در اینجا- گفتاری شگفت دارد که عینا آن را نقل میکنیم؛ او میگوید: «کلبی از طریق ابوصالح از ابن عباس تفسیری دارد؛ در حالی که ابوصالح نه ابن عباس را دیده و نه از او چیزی شنیده است و کلبی هم از ابوصالح تنها اندکی مطالب پراکنده دریافت کرده...
آنگاه برای آنچه مورد نیاز است
به گونهای شگفت رفتار میکند؛ مانند آنکه زمین آنچه در دل نهان دارد بیرون ریزد. -وی در ادامه میگوید:- یاد کردن او در نوشتهها روا نباشد تا چه رسد که
به روایات او استناد شود! خداوند تفسیر کلام خود را
به پیامبر واگذاشت.
و امکان ندارد که خدا پیامبرش را مامور بیان و تفسیر کلام خود نماید و پیامبر انجام ندهد؛ بلکه پیامبر مراد خداوند را بیان داشته و در قالب احادیث خویش آنچه را مردم نیاز داشتند، برایشان تفسیر نموده است؛ از اینرو هر کس سنت پیامبر را دنبال کند و آن را نیکو
به ذهن بسپارد، تفسیر کلام خدا را خواهد دانست و از کلبی و امثال او بینیاز خواهد بود.
-وی اضافه میکند:- آیاتی وجود دارد که معانی آن را پیامبر بیان نکرده است و اگر برای پیامبر روا باشد که برخی آیات را تفسیر ننماید، هر آینه ترک تفسیر آن برای افراد امت -که بعدها آمدهاند- سزاوارتر خواهد بود و تفسیر نکردن این قبیل آیات -
به دلیل اینکه پیامبر اینها را تفسیر نکرده- عملی پسندیده است، و بزرگترین دلیل بر اینکه خداوند تفسیر تمامی آیات قرآن را نخواسته، آن است که پیامبر
آیات متشابه و آیاتی را که حاوی احکام نیست تفسیر نکرده و کیفیت آن را برای امت بیان ننموده است.
این نکته روشن میسازد که مقصود خداوند از
آیه «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ؛
تا آنچه برایشان فرو فرستادهایم برای مردم بیان داری». تفسیر تمام قرآن نبوده بلکه بخشی از آن مراد است».
این سخن از تعصبی کور نشات گرفته است. شگفتا! چگونه مسلمانی متعهد
به خود جرات میدهد که نسبت ناروا
به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بدهد و چنین ادعا کند: او مبهمات قرآن را -با اینکه از جانب خداوند مامور بیان آن است- برای مردم تفسیر نکرده است؟! در گذشته روشن ساختیم که پیامبر همه چیز را -کوتاه یا گسترده- بیان کرده است و هر چه امت بدان نیاز داشته -که فهم تمامی معانی قرآن از آن جمله است- هرگز ناگفته رها نساخته است.
چه اینکه او مامور بیان
قرآن است؛ همانگونه که مامور ابلاغ آن بوده است. گستردگی تفسیر کلبی هم امری معقول مینماید؛ زیرا این گستردگی در تفسیر، ناشی از گستره علم و تربیت یافتن وی در کوفه، پایگاه علم و جایگاه صحابه دانشمند پیامبر است؛ لذا این امر موجب کاستی در شان او نمیگردد. و لا عیب فیهم غیر انّ سیوفهم بهنّ فلول من قراع الکتاب «این
شعر، برخی عیبجوییها را مایه
ستایش طرف میشمارد و میگوید: «این گروه کاستی ندارند جز لبههای شمشیرهایشان بر اثر کوبیدن بر سر انبوه دشمنان، برگشتگی برداشته است»؛ از اینرو گستردگی تفسیر کلبی عیب شمرده نمیشود، بلکه مدح اوست و از گستردگی دانش و فراوانی اطلاع او حکایت میکند.»
تفسیر کلبی هنوز هم موجود است و دکتر شواخ نسخههای خطی بر جای مانده از آن در کتابخانههای امروز جهان را از تاریخ نگارش (
به سال ۱۴۴) تا قرن دوازدهم در کتاب خود برشمرده است.
ابوصالح -که او را باذام یا باذان هم میگفتند- غلام
امهانی دختر ابوطالب است.
وی از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و ابن عباس و امهانی روایت دارد و چهرههای برجستهای چون اعمش،
سدّی بزرگ، کلبی، ثوری و دیگران از او روایت کردهاند.
علی بن مدینی از یحیی قطان نقل میکند: «من کسی از بزرگان معاصر را نمیشناسم که از او (ابوصالح) روایت نکرده باشد و کسی را هم نشنیدهام دربارهاش چیزی گفته، از او
به بدی یاد کند».
ابن حجر میگوید: «تنها عجلی او را توثیق کرده است و هنگامی که عبدالحق -در احکام- او را بسیار ضعیف شمرد،
ابوالحسن بن قطان در کتابش بر او خرده گرفت و آن را نپذیرفت».
ابن معین میگوید: «خدشهای در شخصیت او نیست». ابن عدی میگوید: «تمام روایات او در زمینه تفسیر است».
آری! دلیلی بر ضعیف شمردن او و امثال او وجود ندارد، جز آنکه اینان بر محور خاندانی بلند مرتبه دور میزدند. امهانی خواهر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همچون خود امام، از همان آغاز مورد عنایت و توجه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود،
و
به برادر خود علاقه فراوان و خالصانه داشت؛ در نتیجه غلام وی که زیر نظرش تربیت شده،
بهطور طبیعی راه درست او را برخواهد گزید؛ از اینرو جای شگفتی نیست که کسانی که
به ولایت این خاندان آشنایی ندارند، دوستداران آنان را
به انواع تهمتها متهم سازند؛ تهمتهایی که کمترین آن ضعیف شمردن آنان است؛ مثلا جوزجانی میگوید:
«درباره او گفتهاند: دارای رای و عقیده پسندیدهای نبوده است».
آری! دیدگاه و عقیده او از نظر اینان ناپسند است و هر که در گروه و همگام با آنان نباشد، البته رای او ناپسند است. گذشته از این تنها کسی که مدعی شده ابوصالح از ابن عباس حدیث نشنیده؛ ابن حبان است و این امر شگفتآور است.
چگونه با اینکه در کنار ابن عباس در گروه دوستداران خاندان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بوده سخنی از او نشنیده است! ابن سعد میگوید: «
به ابوصالح، باذام و باذان هم گفته شده است و غلام امهانی دختر ابوطالب است. او تفسیری دارد که همه آن را از ابن عباس نقل کرده است و
محمد بن سائب کلبی و همچنین
سماک بن حرب و
اسماعیل بن ابیخالد این تفسیر را از او روایت کردهاند».
محمد بن
مروان بن عبداللّه کوفی معروف
به سدّی صغیر از کسانی است که گروهی از دانشمندان همچون اعمش و
یحیی بن سعید انصاری و
محمد بن سائب کلبی و امثال آنان از او روایت کردهاند. همچنین جمع کثیری از بزرگان چون اصمعی و
هشام بن عبیداللّه رازی و
یوسف بن عدی و دیگران هم از او روایت کردهاند که این خود بر جایگاه بلند و اطمینان بخش او نزد بزرگان
اهل حدیث دلالت دارد.
بسیاری از صاحبان کتاب رجال بر حسب روالی که در برخورد با کوفیان دارند چنان که شرح دادیم، او را ضعیف شمردهاند؛
«در رجال حدیث کوفه بیشتر جنبه تشیع و ولایت اهل بیت آشکار بود، از اینجهت مورد ناخشنودی بسیاری از رجالنویسان قرار گرفته بودند.» جز
محمد بن اسماعیل بخاری که او را ضعیف نشمرده؛ زیرا دلیلی بر تضعیف او نیافته است، و تنها
به نیاوردن احادیث او در کتابش اکتفا کرده است. وی میگوید: «درباره
محمد بن مروان کوفی، چیزی نگفتهاند و
به احادیث او البته اعتنایی نمیشود».
نسائی میگوید: «حدیث او غیر قابل اعتناست».
ابن شهرآشوب وی را از اصحاب
امام باقر (علیهالسّلام) شمرده میگوید: «
محمد بن مروان کوفی از نوادگان
ابوالاسود دوئلی است»
(احتمالا نوه دختری او باشد). همچنین
شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر (علیهالسّلام) دانسته،
«ولی جای تامل است؛ زیرا وفات امام باقر (علیهالسّلام)
به سال ۱۱۴ است و دور مینماید که
محمد بن مروان سدّی (متوفای ۱۸۶) دوران امامت حضرت را درک کرده باشد و احتمالا در عبارت شیخ و ابن شهر آشوب اشتباهی رخ داده است.» ولی او را
به استادش
محمد بن سائب نسبت داده و کلبی نامیده است. در
رجال کشی -در شرح حال
معروف بن خربوذ- روایتی از
محمد بن مروان -و احتمالا سدّی- وجود دارد که بر ملازمت وی با امام صادق (علیهالسّلام) دلالت دارد
به اینگونه که وقتی او
به مدینه میآمد و یا موقعی که امام در «حیره» عراق در حال
تبعید بودند،
به خدمت حضرت مشرف میشد.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۴۹-۲۷۲.