آمین بعد از ولاالضالین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نماز از
عبادات است و به اتفاق تمامی مذاهب اسلامی، توقیفی است؛ بنابراین اضافه کردن و یا کم کردن چیزی از آن با استناد به روایاتی ضعیف، جایز نیست؛
ائمه اهلبیت (علیهمالسّلام)، به پیروان خود به منظور حفظ سنت جدشان دستور ترک آمین را دادهاند و اهلبیت (علیهمالسّلام) یکی از دو ثقلی هستند که
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی و اطاعت بی قید و شرط از آنها را بر همه مسلمین واجب کرده است؛ قال سالت ابا عبدالله (علیهالسّلام) اقول اذا فرغت من فاتحة الکتاب آمین؟ قال لا.
علما و بزرگان
اهلسنت در جواز و یا عدم جواز گفتن آمین با یکدیگر اختلاف دارند و حتی از هر کدام از ائمه اربعه اهلتسنن چندین قول در اینباره نقل شده است که خود این نشانگر عدم تمامیت روایاتی است که درباره آمین نقل شده است.
اهل تسنن، روایت صحیحی برای اثبات اینمطلب ندارند؛ چرا که بسیاری از روایات به
ابوهریره برمیگردد و وی به اتفاق اهلسنت از مدلسین بوده و نیز
عمر بن خطاب او را دشمن خدا، دشمن کتاب خدا و دزد میداند. (یا عدوّ الله و عدوّ کتابه، اسرقت مال الله؟!.
(لتترکن الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وسلم، او لالحقنک بارض دوس!.
و همچنین امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) او را دروغگوترین فرد در
نقل حدیث از پیامبر میداند:الا ان اکذب الناس، او قال: اکذب الاحیاء، علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابو هریرة الدوسی.
و یا این روایات به
سفیان ثوری برمیگردد که وی نیز از مدلسین مشهور که
تدلیس وی نیز از نوع تدلیس تسویه بوده که از دیدگاه اهلتسنن بدترین نوع تدلیس است. قال الخطیب وکان الاعمش و سفیان الثوری یفعلون مثل هذا قال العلائی و بالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا وشرها؛
بقیه روایتها نیز همگی ضعیف السند هستند.
از دیدگاه
شیعه گفتن کلمه «آمین» بعد از «ولا الضالین» در نماز
جایز نیست و مبطل نماز است. این دیدگاه و نظر اکثر
علمای شیعه است و حتی برخی از علما ادعای
اجماع کردهاند. مرحوم
صاحب جواهر مینویسد:
(لا یجوز قول آمین فی آخر الحمد) عند المشهور بین الاصحاب القدماء والمتاخرین شهرة عظیمة کادت تکون اجماعا کما اعترف به فی جامع المقاصد، بل فی المنتهی وعن کشف الالتباس نسبته الی علمائنا مشعرین بدعوی الاجماع علیه، بل فی الغنیة والتحریر والمحکی عن الانتصار والخلاف ونهایة الاحکام.
جایز نبودن گفتن آمین در آخر
سوره حمد در بین علمای شیعه آنچنان
شهرت دارد که احساس میشود این عدم جواز اجماعی باشد همچنانکه نویسنده کتاب
جامع المقاصد به آن اعتراف کرده است؛ بلکه در کتاب
المنتهی و
کشف الالتباس و
غنیه و تحریر و آنچه که از
انتصار و
خلاف و
نهایة الاحکام نقل شده است اجماع فقهای شیعه بر عدم جواز گفتن آمین در پایان سوره حمد است.
فقیه نامور شیعه مرحوم
آیتالله خویی مینویسد:
التاسع: تعمد قول «آمین» بعد تمام الفاتحة، اماما کان او ماموما او منفردا، اخفت بها، او جهر، فانه مبطل اذا قصد الجزئیة، او لم یقصد به الدعاء.
نهمین چیزی که سبب باطل شدن نماز میشود گفتن آمین در پایان سوره حمد است؛ چه در
نماز جماعت باشد و یا فرادا و گوینده آمین
امام جماعت باشد و یا ماموم، و چه آهسته و یا بلند گفته شود، در هر صورت نماز را باطل میکند اگر به قصد جزئی از اجزای قرائت گفته شود نه به قصد دعا.
دلایل بسیاری علمای شیعه برای اثبات اینمطلب ارائه کردهاند که دوستان عزیز میتوانند برای آگاهی از همه آنها به کتابهای مفصل فقهی همانند
جواهر الاحکام مراجعه بفرمایند. و مرحوم صاحب وسائل در باب عدم جواز التامین فی آخر الحمد... ۶ روایت نقل میکند که ما به چند از آنها اشاره میکنیم:
عن محمد
بن سنان عن ابن مسکان عن محمد الحلبی قال سالت ابا عبدالله (علیهالسّلام) اقول اذا فرغت من فاتحة الکتاب آمین؟ قال لا.
محمد حلبی راوی حدیث میگوید: از
امام صادق (علیهالسّلام) پرسیدم: آیا پس از پایان یافتن سوره حمد آمین بگویم؟ فرمود: نه.
۱ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام). .. وَ لَا تَقُولَنَّ اِذَا فَرَغْتَ مِنْ قِرَاءَتِکَ آمِینَ فَاِنْ شِئْتَ قُلْتَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ....
و هرگاه از خواندن حمد فارغ شدی، آمین مگو ولی اگر خواستی بگو: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
اما
علمای اهلسنت در اینباره اختلاف شدیدی دارند، بعضی گفتن آن را
واجب میدانند، برخی دیگر مستحب، برخی بلند گفتن و برخی دیگر آهسته خواندن را توصیه میکنند. حتی درباره نظر هریک از ائمه
مذاهب اربعه نیز چند قول نقل شده است. که به صورت مختصر این اقوال را نقل و بعد به نقد ادله آنها میپردازیم.
نووی در المجموع مینویسد:
واختلف اصحاب الشافعی، فمنهم من قال: المسالة علی قولین، ومنهم من قال: اذا کانت الصفوف قلیلة متقاربة یسمعون قول الماموم یستحب الاخفاء، واذا کانت الصفوف کثیرة، ویخفی علی کثیر منهم قول الامام یستحب لهم الجهر لیسمعوا من خلفهم.
طرفداران
شافعی در گفتن آمین پس از خاتمه حمد اختلاف دارند، برخی گفتهاند: در این مساله دو نظر هست، و برخی گفتهاند: اگر صفهای نماز اندک و فشرده بود و نماز گزاران صدای یکدیگر را بشنوند مستحب است که آمین آهسته گفته شود؛ ولی اگر صفها زیاد بود و صدای امام را نشنیدند مستحب است آمین را با صدای بلند بگویند تا صفوف دورتر بشنوند.
و نیز مینویسد: وعن مالک روایتان: احداهما مثل قول ابی حنیفة... والثانیة لا یقول فیها اصلاً.
از مالک یکی دیگر از پیشوایان فقهی اهلسنت دو قول وجود دارد یکی همانند نظریه
ابوحنیفه است که میگوید: امام پس از حمد باید آمین بگوید، و نقل دوم این است که آمین نباید گفته شود.
و
شوکانی در
نیل الاوطار مینویسد:
فی مشروعیة التامین: قال الحافظ وهذا الامر عند الجمهور للندب، وحکی ابن بزیزة عن بعض اهل العلم وجوبه علی الماموم عملاً بظاهر الامر، واوجبته الظاهریة علی کل من یصلی، والظاهر من الحدیث الوجوب علی الماموم فقط، لکن لا مطلقاً بل مقدماً بان یؤمن الامام، والامام والمنفرد فمندوب فقط.
درباره آمین گفتن، حافظ میگوید: جمهور از فقها آن را مستحب دانستهاند، و ابن بزیزه از بعضی از علما آورده است که وجوب آمین بر ماموم لازم است؛ ولی
ظاهریه بر همه نمازگزاران آن را واجب دانستهاند؛ ولی از حدیث واجب بودن بر ماموم فهمیده میشود به این ترتیب که اول امام بگوید؛ ولی کسی که فرادا نماز میخواند بر او مستحب است.
و
سرخسی در
المبسوط مینویسد:
فاما آمین فالامام یقولها بعد الفراغ من الفاتحة الا علی قول مالک رحمه الله وهو روایة الحسن عن ابی حنیفة رحمه الله تعالی لقوله صلی الله علیه وسلم اذا قال الامام ولا الضالین فقولوا آمین.
امام پس از فراغت از حمد باید آمین بگوید، مگر به فتوای مالک، و این فتوای ابو حنیفه است که امام باید پس از حمد آمین بگوید؛ زیرا رسول خدا فرموده است: هرگاه امام ولا الضالین را گفت شما باید بگویید: آمین.
اهلسنت برای مشروع جلوه دادن گفتن آمین، بعد از ولا الضالین، به برخی روایات متمسک شدهاند که ما فقط روایاتی را که در
صحاح سته اهلسنت آمده است بررسی میکنیم، این روایات را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
الف: روایاتی که به
ابوهریره ختم میشود؛
ب: روایاتی که به دیگر راویان ختم میشود.
با تحقیق و بررسی با جرات میتوان ادعا کرد که در میان هر دو گروه هیچ روایت صحیح السندی در این باره وجود ندارد.
روایاتی که به ابوهریره ختم میشود از این قرار است:
صحیح البخاری:کتاب الاذان، باب فضل التامین، و باب جهر الماموم بالتامین،
صحیح مسلم: کتاب الصلاة، باب التسمیع و التحمید و التامین،
سنن النسائی: کتاب الصلاة، باب الجهر ب آمین، وباب فضل الامر بالتامین خلف الامام.
و برخی دیگر از روایات که در
سنن ابن ماجه،
سنن ابی داود و
جامع ترمذی آمده است.
ممکن است سؤال شود که چگونه ممکن است در وثاقت ابوهریره تشکیک کرد؛ در حالی که از وی روایات فراوانی در کتابهای روائی نقل شده است؟ در جواب میگوییم: کثرت روایت، هیچ وقت دلالت بر وثاقت آن شخص نخواهد بود؛ چرا که
راوی هرچه دروغگوتر باشد، روایاتش نیز افزایش خواهد یافت و ابوهریره مصداق کامل و اتم اینمطلب است. ما به چند مورد از جرحهایی که درباره ابوهریره در کتابهای اهلسنت آمده، اشاره میکنیم و
قضاوت را بهعهده خوانندگان میگذاریم.
عمر، ابوهریره را دشمن خدا میداند: مورخین نقل کردهاند که عمر
بن خطاب در سال ۲۱ هـ ابوهریره را بهعنوان والی به
بحرین فرستاد. به خلیفه خبر دادند که ابوهریره مال و ثروت هنگفتی جمعآوردی کرده است. خلیفه در سال ۲۳ وی را عزل و به
مدینه فراخواند. وقتی که ابوهریره آمد، عمر به وی گفت: یا عدوّ الله وعدوّ کتابه، اسرقت مال الله؟!
ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا! مال خدا را سرقت میکنی؟
ابوهریره در جواب گفت:
لم اسرق وانّما هی عطایا الناس لی.
دزدی نکردهام، اینها هدیههایی است که مردم به من دادهاند!
در اینجا باید از ابوهریره سؤال کرد که آیا اگر شما والی و حاکم آنجا نبودید، بازهم از این هدیههای به شما میدادند؟ چرا در آن سالهایی که حاکم مسلمانان نبودی، کسی به تو چنین هدایای نمیداد.
ابن عبد ربه در
عقد الفرید مینویسد:
ثم دعا ابا هریرة فقال له: هل علمت من حین انی استعملتک علی البحرین، وانت بلا نعلین، ثم بلغنی انک ابتعت افراساً بالف دینار وستمائة دینار؟ قال: کانت لنا افراس تناتجت، وعطایا تلاحقت. قال: قد حسبت لک رزقک ومؤونتک وهذا فضل فاده. قال: لیس لک ذلک. قال بلی والله واوجع ظهرک. ثم قام الیه بالدرة فضربه حتی ادماه.
پس از عزل و فراخوانی ابوهریره، عمر گفت: آیا میدانی وقتی که تو را به ولایت بحرین منصوب کردم کفشی برای پوشیدن نداشتی و حالا به من خبر دادهاند که اسبهایی به قیمت هزار و ششصد
دینار خریدهای؟ ابوهریره در پاسخ گفت: اسبهایی داشتم که زاد و ولد کردند و هدایائی بود که میرسید، عمر گفت: من آنچه را که برای زندگیات لازم و کافی بود تعیین کرده بودم پس آنچه مازاد بر مخارجت بوده باید پس بدهی، ابوهریره گفت: آنچه اضافه دارم مال تو نیست و تحویل نخواهم داد، عمر گفت: سوگند به خدا تو را شلاق خواهم زد، سپس بلند شد و با شلاق آنقدر بر وی زد تا بدنش را خونین کرد.
ابن ابی الحدید شافعی در شرح خطبه ۵۶۷
نهج البلاغه به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی مینویسد:
وابو هریرة مدخول
[
ای فی عقله دخل
]
عند شیوخنا غیر مرضی الروایة، ضربه عمر بالدرة، وقال: قد اکثرت من الروایة واحر بک ان تکون کاذبا علی رسول الله صلی الله علیه!
ابو هریره از نظر بزرگان علمی ما از نظر عقلی مشکل داشته و روایاتش مورد قبول نبود، عمر او را تازیانه زد، و به وی گفت: تو زیاد روایت نقل میکنی سزاوار است که به تو گفته شود که تو نسبت به رسول خدا دروغ میگویی.
آیا به روایت شخصی که خلیفه دوم اهلسنت، وی را دشمن خدا، دشمن کتاب خدا و دزد میداند، میتوان اعتماد کرد؟
عمر، ابوهریره را تهدید به تبعید میکند:
روایتهای عجیب و غریب ابوهریره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حدی رسید که صدای عمر
بن خطاب را نیز درآورد؛ تا جایی که او را تهدید کرد که اگر از این کارش دست نکشد، او را تبعید خواهد کرد.
ذهبی، عالم مشهور اهلسنت در ترجمه ابوهریره مینویسد:
عن السائب
بن یزید: سمع عمر یقول لابی هریرة: لتترکن الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وسلم، او لالحقنک بارض دوس!.
سائب بن یزید از عمر شنید که به ابوهریره میگفت: یا نقل حدیث از پیامبر را ترک کن وگرنه تو را به سرزمین دوس (محل تولد ابوهریره) تبعید میکنم.
اگر ابوهریره، احادیثی که نقل میکرده است حقیقتاً از پیامبر اسلام شنیده بود، چرا عمر وی را از این کار منع و حتی او را تهدید به تبعید میکند؟ آیا امکان دارد که عمر، صحابی رسول خدا را بدون هیچ گناهی، تنبیه کند؟
در روایت دیگری خود ابوهریره اعتراف میکند: احادیثی که الآن نقل میکنم، اگر در زمان عمر نقل میکردم، سرم را میشکست:
عن ابن عجلان: ان ابا هریرة کان یقول: انی لاحدث احادیث، لو تکلمت بها فی زمن عمر، لشج راسی.
امام علی (علیهالسّلام) ابوهریره را دروغگوترین فرد میداند:
ابن ابی الحدید شافعی به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی مینویسد:
عن علی (علیهالسّلام) انه قال: الا ان اکذب الناس، او قال: اکذب الاحیاء، علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابو هریرة الدوسی.
علی (علیهالسّلام) فرمود: آگاه باشید که دروغگوترین مردم و یا فرمود: دروغگوترین فرد در بین ما بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوهریره دوسی است.
ابوهریره، مدلس بوده است:
یکی از مسائلی که تمامی علمای رجال اهلسنت بر آن اتفاقنظر دارند، این است که ابوهریره مدلس بوده است و سخنی را که از دیگران شنیده بوده، به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت میداده است.
ذهبی در ترجمه ابوهریره مینویسد:
قال یزید
بن هارون: سمعت شعبة یقول: کان ابوهریرة یدلس.
ابن کثیر دمشقی سلفی بعد از نقل این سخن در نوع
تدلیس ابوهریره مینویسد:
ای یروی ما سمعه من کعب وما سمعه من رسول الله صلی الله علیه وسلم ولا یمیز هذا من هذا، ذکره ابن عساکر. وکان شعبة یشیر بهذا الی حدیثه «من اصبح جنبا فلا صیام له» فانه لما حوقق علیه قال: اخبرنیه مخبر ولم اسمعه من رسول الله صلی الله علیه وسلم.
آنچه میشنید نقل میکرد چه از پیامبر و یا کعب؛ ولی در نسبت سخن به صاحبش دقت نمیکرد و سخن شخص دیگر را به دیگری نسبت میداد (این مطلب را
ابن عساکر نوشته است).
ولذا شعبه با توجه به همین سخن به این حدیث از وی اشاره میکند که گفت: هرکس صبح بیدار شود و احساس کند که
جنب شده است بر او
روزه نیست و باطل است، سپس میگفت: این حدیث را از گویندهای شنیدم؛ ولی خودم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشنیدهام.
ذهبی بعد از نقل این روایت در توجیه تدلیس ابوهریره میگوید: قلت: تدلیس الصحابة کثیر، ولا عیب فیه؛ فان تدلیسهم عن صاحب اکبر منهم؛ والصحابة کلهم عدول.
صحابه فراوان تدلیس میکردهاند و هیچ عیبی ندارد، چون هریک از آنان از صحابی بزرگتری این روش را آموخته بودند، و اصحاب همه
عادل هستند.
این سخن غیر معقول و خلاف تحقیق است؛ چرا که ممکن است شخص حذف شده از کسانی باشد که
خداوند آنها را در قرآنش اینگونه توصیف کرده است:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْاَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...؛
و از (میان) اعراب بادیهنشین که اطراف شما هستند، جمعی منافقند و از اهل مدینه (نیز)، گروهی سخت به
نفاق پای بندند. تو آنها را نمیشناسی؛ ولی ما آنها را میشناسیم.»
یا از اشخاصی همچون
ولید بن عقبه باشد که خداوند درباره او میفرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَاٍ فَتَبَیَّنُوا اَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ..؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!»
خطیب بغدادی درباره انواع
تدلیس میگوید:
والتدلیس یشتمل علی ثلاثة احوال تقتضی ذم المدلس وتوهینه فاحدها... والثالثة ان المدلس انما لم یبین من بینه وبین من روی عنه لعلمه بانه لو ذکره لم یکن مرضیا مقبولا عند اهل النقل فلذلک عدل عن ذکره، وفیه ایضا انه انما لا یذکر من بینه وبین من دلس عنه طلبا لتوهیم علو الاسناد والانفة من الروایة عمن حدثه وذلک خلاف موجب العدالة ومقتضی الدیانة من التواضع فی طلب العلم وترک الحمیة فی الاخبار باخذ العلم عمن اخذه، والمرسل المبین بریء من جمیع ذلک».
تدلیس در روایت سه حالت دارد که وجود هریک از آن در مذمت شخص مدلس و بیارزشی قدر و منزلتش کافی است ... سومین حالت تدلیس این است که: شخص مدلس افرادی را که بین او و کسی که از وی
نقل حدیث میکند ذکر نکند؛ چون میداند که وجود چنین شخصی در سند سبب بیاعتمادی به آن حدیث میشود. یا اینکه عدم ذکر نام موجب شود تا شنونده توهم کند که این حدیث از سند بلند بالائی برخوردار است که این خود خلاف عدالت و دینداری راوی و اهداف علم آموزی است.
خطیب بغدادی، از علمای مشهور اهلسنت در باره حکم تدلیس آورده است: سمعت الشافعی، یقول: قال شعبة
بن الحجاج: «التدلیس اخو الکذب»
شعبة بن حجاج میگوید: تدلیس، برادر
دروغ است.
سمعت شعبة، یقول: «التدلیس فی الحدیث اشد من الزنا ولان اسقط من السماء احب الی من ان ادلس» از شعبه شنیدم که میگوید: تدلیس در حدیث بدتر از
زنا است، اگر من از آسمان سقوط کنم، برایم بهتر است از اینکه تدلیس کنم.
سمعت المعافی، یقول: سمعت شعبة، یقول: «لان ازنی احب الی من ان ادلس. از شعبه شنیدم که میگفت: اگر من زنا کنم، برایم بهتر از این است که تدلیس کنم.
سمعت ابا اسامة یقول: «خرب الله بیوت المدلسین ما هم عندی الا کذابون» از ابا اسامه شنیدم که میگفت: خدا خانه مدلسین را خراب کند، آنها در نزد من جز دروغگویانی نیستند.
با این حال چگونه میتوان به روایات ابوهریره احتجاج کرد؟
همین مساله باعث شده است که بسیاری از بزرگان اهلسنت، به تمامی روایات ابوهریره عمل نکنند؛ چنانچه ابن کثیر دمشقی سلفی در البدایة و النهایة و ذهبی در سیر اعلام النبلاء نوشتهاند:
وقال شریک عن مغیرة عن ابراهیم. قال: کان اصحابنا یدعون من حدیث ابی هریرة، وروی الاعمش عن ابراهیم. قال: ما کانوا یاخذون بکل حدیث ابی هریرة، وقال الثوری عن منصور عن ابراهیم قال: کانوا یرون فی احادیث ابی هریرة شیئا، وما کانوا یاخذون بکل حدیث ابی هریرة، الا ما کان من حدیث صفة جنة او نار، او حث علی عمل صالح، او نهی عن شر جاء القرآن به.
شریک از مغیره و او از ابراهیم نقل میکند که میگفت: اصحاب ما روایات ابو هریره را رها میکردند و نقل نمیکردند. و اعمش از ابراهیم نقل میکند که میگفت: اصحاب ما همه احادیث ابوهریره را نقل نمیکردند، و همو نیز میگوید: در احادیث ابوهریره دوستان ما چیزهایی میدیدند که مخالف بود، و همه احادیث وی را قابل نقل نمیدانستند؛ مگر روایاتی که در توصیف بهشت و جهنم بود، یا بر عمل نیک و شایسته ترغیب میکرد، و یا از اعمال بد نهی میکرد که قرآن نیز از آن نهی کرده باشد.
روایاتی که از دیگران نقل شده است از این قرار است:
این روایات در
سنن ابن ماجه، کتاب الصلاة و السنة، باب الجهر بالآمین آمده است.
۹۰۳، حَدَّثَنَا عُثْمَانُ
بْنُ اَبِی شَیْبَةَ حَدَّثَنَا حُمَیْدُ
بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ حَدَّثَنَا ابْنُ اَبِی لَیْلَی عَنْ سَلَمَةَ
بْنِ کُهَیْلٍ عَنْ حُجَیَّةَ
بْنِ عَدِیٍّ عَنْ عَلِیٍّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ، صلی الله علیه وسلم، اِذَا قَالَ (وَلاَ الضَّالِّینَ) قَالَ «آمِینَ».
حجیة
بن عدی از
علی (علیهالسّلام) نقل میکند، از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که پس از «ولا الضالین» میفرمود: آمین.
بشار عواد در شرح سنن ابن ماجه درباره این روایت میگوید:
اسناده ضعیف لضعف حمید
بن عبدالرحمن
بن ابی لیلی فانّه کان سیّئ الحفظ جداً.
سند این حدیث به جهت حمید
بن عبدالرحمن
بن ابی لیلی ضعیف است؛ چون وی از حافظه خوبی برخوردار نبود.
عبدالله بن عدی درباره
عبدالرحمن بن ابی لیلی میگوید:
وهذا کله یؤتی عن ابن ابی لیلی من سوء حفظه کما قال شعبة: ما رایت اسوا حفظا من
بن ابی لیلی.
تمام این روایات از طریق ابن ابی لیلی است که قدرت حفظ و نگهداریاش خوب نبود، همانگونه که شعبه درباره وی گفته است: بدتر از ابن ابی لیلی از نظر حافظه کسی را ندیدم.
و
دارقطنی بعد از نقل روایتی از وی مینویسد:
والاضطراب فی هذا من
بن ابی لیلی لانه کان سئ الحفظ والمشهور عنه حدیث حجیة
بن عدی قال شعبة ما رایت اسوا حفظا من
بن ابی لیلی ثنا
بن صاعد قال ثنا عمرو
بن علی سمعت ابا داود یقول سمعت شعبة یقول ما رایت اسوا حفظا من
بن ابی لیلی.
اضطراب در این حدیث از جهت ابن ابی لیلی است چرا که وی بد حافظه بود.
۹۰۴، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ الصَّبَّاحِ وَعَمَّارُ
بْنُ خَالِدٍ الْوَاسِطِیُّ قَالاَ حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرِ
بْنُ عَیَّاشٍ عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ عَنْعَبْدِ الْجَبَّارِ
بْنِ وَائِلٍ عَنْ اَبِیهِ قَالَ صَلَّیْتُ مَعَ النَّبِیِّ، صلی الله علیه وسلم، فَلَمَّا قَالَ (وَلاَ الضَّالِّینَ). قَالَ «آمِینَ». فَسَمِعْنَاهَا مِنْهُ.
جبار
بن وائل از پدرش نقل میکند: با پیامبر نماز میگزاردم، وقتی که رسید به ولا الضالین، آمین گفت.
بشار عوّاد بعد از نقل این حدیث در شرح سنن ابن ماجه میگوید: اسناده ضعیف لانقطاعه،
عبدالجبار بن وائل بن حجر لم یسمع من ابیه.
سند حدیث ضعیف است چون اولا:
منقطع است و ثانیا:
عبدالجبار از پدرش حدیث نشنیده و شنیدن از وی ثابت نیست. همانگونه که در ذیل در سخن
مزی آمده است.
مزی در
تهذیب الکمال، در ترجمه وی مینویسد: وقال عباس الدوری، عن یحیی
بن معین: ثبت، ولم یسمع من ابیه شیئاً.
و نیز
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد: قال لی ابن
حجر وولد عبد الجبار بعد موت ابیه بستة اشهر.
عبدالجبار شش ماه پس از مرگ پدرش به دنیا آمده است.
و
ابن حبان در المجروحین میگوید:
واما عبد الجبار
بن وائل فانه ولد بعد موت ابیه بستة اشهر، مات
وائل بن حجر وام عبد الجبار حامل به، وهذا ضرب من المنقطع الذی لا تقوم به الحجة، وقد وهم فطر
بن خلیفة حیث قال: علی ابی اسحاق عن عبد الجبار
بن وائل قال: سمعت ابی.
عبدالجبار بن وائل شش ماه بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد؛ چون مادرش حامله بود که پدرش مرد، پس درحدیث نقل کردن وی از پدرش نوعی اقطاع وجود دارد که بیارزش میشود.
بنابراین، تمامی روایات ابن ماجه؛ چه از ابی هریره نقل شده باشد و یا غیر او ضعیف هستند و ارزشی برای استدلال ندارند
ابی داود، این روایت را در کتاب الصلاة، باب التامین خلف الامام، در جلد اول از سنن آورده است:
۹۳۳، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ کَثِیرٍ اَخْبَرَنَا سُفْیَانُ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ
حُجْرٍ اَبِی الْعَنْبَسِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ
وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ قَالَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ، صلی الله علیه وسلم، اِذَا قَرَاَ (وَلاَ الضَّالِّینَ) قَالَ «آمِینَ». وَرَفَعَ بِهَا صَوْتَهُ.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگاه به ولا الضالین میرسید با صدای بلند آمین میگفت.
سفیان ثوری، مدلس بوده است:
در سند این روایت
سفیان ثوری است که وی مدلس بوده است و
تدلیس وی از نوع تدلیس «تسویه» بوده است. در تعریف این نوع از تدلیس گفتهاند:
ربّما یسقط... او اسقط غیره ضعیفاً او صغیراً تحسیناً للحدیث.
گاهی چیزی از حدیث کم میکرد یا دیگری چنین میکرد، به این جهت که یا آن شخص ضعیف یا کوچک بوده است.
ابن قطان درباره این نوع تدلیس میگوید: وهو شرّ اقسامه.
این بدترین نوع تدلیس است.
سیوطی در ادامه مینویسد:
قال الخطیب وکان الاعمش وسفیان الثوری یفعلون مثل هذا قال العلائی وبالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا وشرها قال العراقی وهو قادح فیمن تعمد فعله وقال شیخ الاسلام لا شک انه جرح وان وصف به الثوری والاعمش فلا اعتذار انهما لا یفعلانه الا فی حق من یکون ثقة عندهما ضعیفا عند غیرهما.
خطیب بغدادی میگوید:
اعمش و سفیان ثوری اینکار را انجام میدادهاند.
علائی گفته: سخن آخر اینکه این نوع از تدلیس، زشتترین و بدترین نوع آن است. عراقی گفته است: هر کسی که این کار را عمداً انجام دهد، به روایتش ضرر میزند و روایتش مورد اعتماد نیست. شیخ الاسلام
[
ابن حجر عسقلانی]
گفته است: شکی نیست که تدلیس تسویه موجب
جرح است و اگر سفیان ثوری و یا اعمش که مبتلا به این نوع تدلیس هستند، این عذر آنها از آنها پذیرفته نمیشود که کسی بگوید آن دو این نوع تدلیس را در مورد کسی بهکار میبردهاند که نزد خودشان
ثقه بودهاند؛ ولی نزد غیر آنها ضعیف بودهاند.
و
سخاوی در فتح المغیث مینویسد:
قال ابن الصلاح تبعا للخطیب وغیره عن فریق من المحدثین والفقهاء حتی بعض من احتج بالمرسل محتجین لذلک بان التدلیس نفسه جرح لما فیه من التهمة والغش حیث عدل عن الکشف الی الاحتمال وکذا التشیع بما لم یعط حیث یوهم السماع لما لم یسمعه والعلو وهو عنده بنزول الذی قال ابن دقیق العید انه اکثر قصد المتاخرین به.
ابن صلاح به تبع خطیب بغدادی و به پیروی از عدهای از فقهاء و محدثین حتی آنهایی که
حدیث مرسل را قبول دارند و به آن
احتجاج میکنند، میگوید: تدلیس به خودی خود جرح و عیب است؛ زیرا در آن
تهمت پوشاندن حق وجود دارد. از آنجایی که ما به راحتی میتوانستیم بفهمیم که این فردی که این آقای مدلس از او روایت نقل میکند
ثقه است یا ضعیف یا اینکه او میتوانسته روایت بشنود یا خیر؛ اما این مدلس با این کارش ما را از مرحله کشف اینمطلب به احتمال اینکه این آقا شاید از او شنیده باشد شاید فردی که نامش ذکر شده ثقه باشد و یا شاید هم ضعیف باشد میکشاند و این توهم ایجاد میشود که شاید او از این راوی حدیث شنیده باشد....
حتی طبق اصول
مالک بن انس روایت مدلس مطلقاً حجت نیست. سخاوی در فتح المغیث مینویسد:
وممن حکی هذا القول القاضی عبد الوهاب فی الملخص فقال التدلیس جرح فمن ثبت تدلیسه لا یقبل حدیثه مطلقا قال وهو الظاهر علی اصول مالک.
تدلیس، اگر ثابت شود که کسی آن را انجام داده است، عیب است و به هیچوجه روایت وی پذیرفته نمیشود. قاضی عبدالوهاب گفته است: اینمطلب با مبنای مالک
بن انس موافق است.
و همانطور که درباره ابوهریره آوردیم، طبق نظر خود علمای اهلسنت، تدلیس برادر دروغ و بدتر از
زنا و ... است. با اینحال، چگونه میتوان به روایتهای سفیان ثوری اعتماد کرد؟ آیا روایت یک مدلس میتواند مبنای استنباط فقهی قرار گیرد؟
سفیان ثوری، از دیوانهها روایت نقل میکرده:
ذهبی، رجالی مشهور اهلسنت درباره سفیان ثوری مینویسد:
شبابة، عن شعبة، قال: اذا حدثکم سفیان عن رجل لا تعرفونه فلا تقبلوا منه، فانما یحدثکم عن مثل ابی شعیب المجنون.
شبابه از شعبه نقل میکند که وی گفت: زمانی که سفیان از مردی برای شما حدیث نقل کرد که او را نمیشناختید، از او قبول نکنید؛ زیرا او از افرادی مثل ابی شعیب دیوانه روایت نقل میکند.
سفیان از دشمنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت نقل میکند:
سفیان ثوری از کسانی همچون خالد
بن سلمة
بن العاص، روایت نقل کرده است که به نقل ابن عائشه، این شخص شعرهایی از
بنی مروان را که در هجو رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود میخوانده است.
ابن حجر عسقلانی درباره خالد
بن سلمة میگوید:
وذکر ابن عائشة انه کان ینشد بنی مروان الاشعار التی هجی بها المصطفی صلی الله علیه وسلم.
از کجا معلوم که شخص حذف شده در روایات سفیان ثوری، چنین افرادی نباشد و ایشان به خاطر صحیح جلوه دادن روایت، نام وی را حذف کرده باشد؟!
۹۳۴، حَدَّثَنَا مَخْلَدُ
بْنُ خَالِدٍ الشَّعِیرِیُّ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ حَدَّثَنَا عَلِیُّ
بْنُ صَالِحٍ عَنْ سَلَمَةَ
بْنِ کُهَیْلٍ عَنْ
حُجْرِ بْنِعَنْبَسٍ عَنْ
وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ اَنَّهُ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ، صلی الله علیه وسلم، فَجَهَرَ بِآمِینَ وَسَلَّمَ عَنْ یَمِینِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ حَتَّی رَاَیْتُ بَیَاضَ خَدِّهِ.
وائل بن حجر پشت سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز میخواند وی میگوید: آمین را با صدای بلند گفت، در هنگام سلام نماز به سمت راست و چپ اشاره و نگاه کرد؛ بهگونهای که سفیدی صورتش را مشاهده کردم.
در سند این روایت، علی
بن صالح (العلاء
بن صالح) وجود دارد که علمای اهلسنت در وثاقت وی اختلاف دارند.
ابن
حجر عسقلانی در ترجمه او مینویسد: وقال ابن معین ایضا وابو حاتم لا باس به وقال ابن المدینی روی احادیث مناکیر... وقال البخاری لا یتابع.
ابن معین و
ابوحاتم گفتهاند: ایرادی در وی نیست؛ ولی
ابن مدینی میگوید: احادیث غیر قابل قبولی نقل کرده است، و
بخاری گفته است: روایات وی قابل پیروی نیست.
۹۳۸، حَدَّثَنَا اِسْحَاقُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ رَاهَوَیْهِ اَخْبَرَنَا وَکِیعٌ عَنْ سُفْیَانَ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ اَبِی عُثْمَانَ عَنْ بِلاَلٍ اَنَّهُ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لاَ تَسْبِقْنِی «بِآمِینَ».
در سند این روایت عاصم الاحول وجود دارد که ابن
حجر در باره وی مینویسد:
کان یحیی
بن سعید قلیل المیل الیه وقال ابن ادریس رایته اتی السوق فقال اضربوا هذا اقیموا هذا فلا اروی عنه شیئا وترکه وهیب لانه انکر بعض سیرته.
ضمن این که
البانی بعد از نقل روایت میگوید: ضعیف.
ترمذی این روایت را در کتاب الصلاة، باب ما جاء فی التامین آورده است.
۲۴۸، حَدَّثَنَا بُنْدَارٌ مُحَمَّدُ
بْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا یَحْیَی
بْنُ سَعِیدٍ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ
بْنُ مَهْدِیٍّ قَالاَ حَدَّثَنَا سُفْیَانُ عَنْسَلَمَةَ
بْنِ کُهَیْلٍ عَنْ
حُجْرِ بْنِ عَنْبَسٍ عَنْ
وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِیَّ، صلی الله علیه وسلم، قَرَاَ (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ) فَقَالَ «آمِینَ». وَمَدَّ بِهَا صَوْتَهُ.
وائل بن حجر میگوید: هنگامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نماز به ولا الضالین میرسید، میگفت: آمین و صدایش را میکشید.
۲۴۹، قَالَ اَبُو عِیسَی حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ
بْنُ اَبَانَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ
بْنُ نُمَیْرٍ حَدَّثَنَا الْعَلاَءُ
بْنُ صَالِحٍ الاَسَدِیُّ عَنْسَلَمَةَ
بْنِ کُهَیْلٍ عَنْ
حُجْرِ بْنِ عَنْبَسٍ عَنْ
وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ عَنِ النَّبِیِّ، صلی الله علیه وسلم، نَحْوَ حَدِیثِ سُفْیَانَ عَنْ سَلَمَةَ
بْنِ کُهَیْلٍ.
در سند این دو روایت سفیان وجود دارد که وضعیت وی را پیش از این روشن کردیم.
اولاً:
نماز از
عبادات است و به اتفاق تمامی مذاهب اسلامی، توقیفی است؛ بنابراین اضافه کردن و یا کم کردن چیزی از آن با استناد به این روایات ضعیف جایز نیست.
ثانیاً: ائمه اهلبیت (علیهمالسّلام)، به پیروان خود به جهت حفظ سنت جدشان دستور ترک آمین را دادهاند و
اهلبیت (علیهمالسّلام) یکی از دو ثقلی هستند که
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی و اطاعت بی قید و شرط از آنها را بر همه مسلمین واجب کرده است.
ثالثاً: علما و بزرگان
اهلسنت در جواز و یا عدم جواز گفتن آمین با یکدیگر اختلاف دارند و این نشانگر عدم تمامیت روایاتی است که درباره آمین نقل شده است؛ چنانچه پیش از این اشاره شد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «گفتن «آمین» بعد از ولا الضالین چه اشکالی دارد؟».