آدم (مسیحیت)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آدم، يا آدم ابوالبشر، نخستين
انسان و
پدر همه مردمان است. درباره آفرينش و زندگاني او در دينهاي سهگانه
یهود و
مسیحیت و
اسلام، روايات و داستانهای همسان و همانند آمده است، و اين همسانی و همانندی از آن رو است كه مبدءِ
وحی در اين ۳ دين يكي است.
داستان حضرت آدم در منابع مسیحی با مباحثی مانند:
گناه اولیه، عنایت و بخشایش الهی با آفرینش آدم و سرگذشت او عجین است.
اساس نظریاتی که در انجیلها و سایر بخشهای
کتاب عهد جدید درباره آدم دیده میشود، کلاً همان مطالبی است که در چند باب اول
سفر پیدایش درباره خلقت آدم، نافرمانی او، و بیرون شدنش از
بهشت آمده است، ولی از آن روی که چند مبحث از مهمترین مباحث کلامی مسیحیت، چون مسأله شخصیت و طبیعت
مسیح، مسأله «
گناه اولیه» و موضوع عنایت و بخشایش الهی با آفرینش آدم و سرگذشت او بستگی بسیار نزدیک دارد، متکلمان مسیحی از آغاز به این موضوع توجه خاص داشتهاند.
در
انجیل لوقا ضمن
بیان نسبنامه عیسی، آدم «ابنالله» خوانده شده، و در همین انجیل، آن جایی که از
تعمید عیسی به دست
یحیی و از فرود آمدن
روحالقدس بر او سخن میرود.
آمده است که آوازی از آسمان بدو رسید که «تو فرزند حبیب من هستی که به تو خشنودم».
در اینجا عیسی و آدم هر دو فرزند خدا خوانده شدهاند، و این «فرزندی» به هر معنی که باشد از نوعی مناسبت میان این دو حکایت دارد. این مناسبت در نامههای پولُس رسول با مقایسه آدم و مسیح تا حدود قابل ملاحظهای روشن میشود.
بنابر گفته
پولس در نامه به رومیان
و نامه اول به قُرنتیان،
همچنان که با نافرمانی و گناه یک انسان (آدم)
گناه و
مرگ به جهان راه یافت و همه گناهکار و مرگپذیر شدند، با فرمانبرداری و بیگناهی یک انسان دیگر (عیسی) و مرگ و
رستاخیز او همه از گناه پاک شدند و زندگی یافتند: «و چنانکه در آدم همه میمیرند، در مسیح همه زنده خواهند گشت».
به مقایسه آدم و مسیح در گفته دیگری از پولس با اشاره به عبارت سفر پیدایش
بدینصورت مطرح میشود: «انسان اول یعنی آدم نَفْسِ زنده گشت، اما آدم آخر روح حیاتبخش شد... انسان اول از زمین است خاکی، انسان دوم خداوند است از آسمان... و چنانکه صورت خاکی را گرفتیم صورت آسمانی را نیز خواهیم گرفت».
بدینسان مسأله گناه اولیه، یعنی نافرمانی آدم در آغاز
خلقت، و کیفر دیدنش، و ادامه گناه و کیفر او در نوع بشر، که در نوشتههای
بین
العهدین مطرح شده بود در
نامههای پولس با ظهور عیسی و مصلوب شدن و رستاخیز او پیوند مییابد.
مسیح قربانی میشود و با خون خود گناه آدم را میخرد و ذریت آدم را از گناهی که او مرتکب شده بود پاک میسازد.
مسیح شبانی است که جان خود را فدای گوسپندانش میکند،
مسیح دروازه نجات است و هر کس که از این دروازه به درون آید نجات خواهد یافت،
مسیح پیکری است که همه کسانی که به او ایمان آورده و
غسل تعمید یافتهاند با آن یکی شده و با پیوستن به «فرزند خدا» همگی فرزند خدا شدهاند.
موضوع دیگری که در برخی از بخشهای کتاب
عهد جدید مطرح میشود،
ازلیت مسیح و تقدّم وجودی او بر آدم است.
گرچه طبیعت ناسوتی مسیح بعد از آدم و از نسل آدم است، لیکن وجود و طبیعت لاهوتی او به عنوان کلمه و روحالله، ازلی است و پیش از خلقت
عالم بوده است.
همه چیز در او آفریده شده و آنچه در آسمان و بر زمین است، و آنچه دیدنی و نادیدنی است همه به وسیله او و برای او هستی یافت، و او قبل از همه است و همه چیز در او قیام دارد.
به گفته پولس
آدم شبیه و نمونه مسیح آینده است.
بدینسان مسیح اصل و آدم شبیه و نمونه آن اصل است، و چون اصل بر شبیه و نمونه مقدم است، مسیح بر آدم تقدم دارد.
بنابر مفاد نامه پولس به رومیان، بخشایشی که با مسیح همراه است نیز بر گناه آدم مقدم است.
آدم نمودار تمامیت و کمال انسان نیست، زیرا تمامیت انسان در جاودانگی و
قرب الهی و برابری با
فرشتگان است، که آدم با گناه خود آن را از دست داد.
نمودار تمامیت انسان، مسیح است که آنچه را که
خداوند در آغاز برای آدم و نوع بشر خواسته بدو، تحقق بخشید.
در کلام مسیحی مسأله گناه اولیه به گونهای که در نامههای پولس مطرح است، نخستین بار به وسیله اوگوستین (۳۵۴ـ۴۴۰م) مورد بحث و بررسی کلامی قرار گرفت.
پیش از او ظاهراً این نظریه در نظام اعتقادی
کلیسا به صورت قطعی و رسمی درنیامده بود.
ایرنائیوس (سده ۲ م) از آباء اولیه کلیسا، گناه اولیه را نه در آدم، بلکه در نسل
قابیل و نتیجه
لعن خدا بر او میدانست.
کلمنت اسکندرانی (۱۵۰ـ۲۲۰م) در این باره سخنی نگفته، و حتی مرگ را نتیجه سقوط آدم ندانسته است.
اوریگن (۱۸۵ـ۲۵۴م) در اوایل عمر سرگذشت آدم در سفر پیدایش را تمثیلی مجازی از سقوط ارواح از
عالم روحانی به
عالم جسمانی میدانست، ولی در دورههای بعد نظر پولس را پذیرفت.
آباء اولیه کلیسا غالباً گناه آدم را موجب سقوط خود او و زایل شدن «موهبتهای اضافی» در شخص او میدانستند، و به مسأله ادامه و انتقال گناه و آثار آن در فرزندان آدم و نسلهای بعد توجهی نداشتند؛ اما برخی دیگر از آباء اولیه کلیسا، در تفسیر سخنان پولس میکوشیدند که چگونگی این نظر را به روش خود توجیه و
بیان کنند.
برخی از آباء اولیه کلیسا انتقال گناه را تنها در
جسم میدانستند، و
روح را از آن مبرا میشمردند و میگفتند که ارواح جدا از اجساد خلق میشوند و پس از
انعقاد نطفه به ابدان خاص خود میپیوندند، و از این روی در ارتکاب گناه دخالتی ندارند.
گناه در جسم، که محل شهوات است ادامه مییابد و در
عمل زناشوئی از پدر به فرزند منتقل میشود. این اعتقاد که به نظریه آفرینشی مشهور است، نظریه رائج در کلیسای ارتودکس شرقی شد، ولی کلیسای کاتولیک روم آن را نپذیرفت.
در آغاز سده ۳ ترتولین، متکلم مسیحی، نظریه دیگری مطرح کرد که در حقیقت استنتاج از گفتههای پولس بود، و در دورههای بعد با گسترشی که در آثار
اوگوستین یافت اساس اعتقاد کلیسا در این باب شد.
بنابر گفته ترتولین، که به «نظریه انتقال» شهرت یافت، روح چون جسم در نطفه از پدر به فرزند منتقل میشود، و گناه نه تنها در جسم، بلکه در روح نیز موجود و مضمر است و در طی توالد و تناسل از نسلی به نسل دیگر میرسد.
اوگوستین در مشاجراتی که با متکلم معاصر خود پلاگیوس در این باره داشت، سخنان پولس و نظریات اوریگن و ترتولین را بسط داد، و موضوع را به نوعی که در افکار آباء و متکلمان پیش از او سابقه نداشت با مسأله آزادی
اراده انسان مرتبط ساخت.
پلاگیوس انسان را در اعمال خود و در پیروی از احکام شریعت آزاد و مختار میدانست و میگفت که هر کس مسئول کارهای خویش است.
اوگوستین میگفت که آدم پیش از سقوط در انتخاب
خیر و
شر آزاد بود، ولی پس از نافرمانی و سقوط آزادی اراده را از دست داد، و این کیفیت، یعنی
فساد طبیعت، از او به فرزندانش انتقال یافته، و انسان ساقط اسیر
شهوت و
گناه است و از آن گزیری ندارد.
اوگوستین نیز چون ترتولین ادامه گناه را در نوع بشر نتیجه نزدیکی زن و مرد و انتقال فساد و در روح فرزند میدانست.
پلاگیوس میگفت که کودکان مانند آدم پیش از سقوط پاک و معصوماند، ولی اوگوستین که تأثیر سقوط آدم را کلی و همگانی میپنداشت و میگفت که کودکان میراث آدم را از پشت پدر با خود میآورند، و با استناد به گفته پولس
انسان را حتی در انتخاب خیر و اراده به سوی آن آزاد و مختار نمیدانست.
به گفته او تنها
لطف و عنایت الهی است که انسان را به سوی خیر هدایت میکند و این به سبب لیاقت انسان نیست، بلکه بخشایش و اراده خداوند چنین ایجاب میکند، حتی
دعا و نیاز انسان نیز موهبت الهی و تابع
مشیت خداوند است و از این روی کسی که به خیر رو میکند نباید آن را به خود نسبت دهد، بلکه باید
خداوند را فاعل و موجب گرایش خود به سوی رستگاری بداند.
این نظریه در طول
قرون وسطی در کلیسا مطرح بود، و به عبارات مختلف
بیان میشد.
توماس اکویناس گناه اولیه را عبارت از درهم ریختن
نظم و هماهنگی اخلاقی و عاطفی اولیه میدانست، ولی برخلاف اوگوستین تأثیر آن را کلی نمیدانست.
در نظر او سقوط آدم
عقل و اراده به سوی خیر را یکسر در او و نسل او تباه نکرد، شهوت را نیز عین گناه نباید دانست، زیرا شهوت میل و اشتیاق شدید است و طبیعت و ماهیت آن با
عشق یکی است، و میتواند انسان را به سوی کمال خیر که شناخت
ذات الهی است هدایت کند.
نظریات اکویناس و متکلمان پیرو او، اساس اعتقاد کلیسای کاتولیک در این باب شد و در شورای ترنت (۱۵۴۵ـ۱۵۶۳م) رسمیت یافت.
ولی بنیانگذاران نهضت اصلاح کلیسا که این نظریات را با دیدگاه اوگوستین و گفتههای پولس ناسازگار میدانستند، آن را نپذیرفتند.
به طور کلی کلیسا معتقد بود که در آغاز آفرینش خداوند ۲ گونه موهبت به آدم ارزانی داشت:
۱. موهبتهای ذاتی یا طبیعی؛
۲. موهبتهای اضافی یا فوق طبیعی، موهبتهای ذاتی عقل و اراده بود، که وی به یاری آنها میتوانست آفریدگار خود را بشناسد و از خواست و اراده او پیروی کند؛ اما این موهبتها برای آنکه آدم به کمال غائی خود برسد بسنده نبود.
پس خداوند موهبتهای دیگری چون
ایمان،
امید و
محبت بدو بخشید، و
علم بر حقایق امور، جاودانگی، قدرت غلبه بر شهوات، آزادی از
درد و
بیماری را نیز بر آنها افزود؛ لیکن آدم از عقل و آزادی اراده خود چنانکه باید بهره نگرفت و نافرمانی کرد، و از این روی گناهکار شد و از مقامی که داشت فرو افتاد.
اعتقاد
کلیسای کاتولیک بر آن است که آدم پس از سقوط تنها موهبتهای اضافی را از دست داد، و موهبتهای ذاتی و طبیعی، یعنی عقل و آزادی اراده را همچنان با خود حفظ کرد، ولی
کلیسای پروتستانت سقوط آدم را موجب
فساد تمامی موهبتهای او میداند.
در هر حال با ایمان به مسیح و یکی شدن با او تمامی موهبتها قابل بازگشتاند: برخی با غسل تعمید و یا با
توبه (در مورد مسیحیانی که بعد از غسل تعمید مرتکب گناهی شدهاند)، و برخی دیگر، یعنی ۴ موهبت علم به حقایق امور، جاودانگی، غلبه بر شهوات و آزادی از درد و بیماری، پس از رستاخیز همگانی و داوری نهایی.
البته این گونه عقاید و تصورات درباره گناه اولیه و انتقال و ادامه آن در نوع بشر و سایر نظریات مربوط به آنکه در آثار اوگوستین و متکلمان بعد از او دیده میشود، در سخنان
عیسی (علیهالسلام) نیست، و اساس آن در گفتههای پولس است.
پولس این اندیشهها را از عقاید گنوسیان گرفته، با آنچه در
سفر پیدایش درباره آدم آمده است، در هم آمیخت،
و پس از او متکلمان دیگر مخصوصاً اوگوستین به بسط و توجیه و تفصیل آن پرداختند، و موضوع را به صورت یکی از معضلات کلام مسیحی درآوردند.
گرچه کلیسای غرب ناگزیر به قبول و توجیه و تبلیغ این آراء بود، لیکن جامعه مسیحی همواره بدان به دیده تردید مینگریسته است؛ حتی کلیسای ارتودکس شرقی آن را نپذیرفت، و در میان آباء اولیه کلیسا، کسانی چون
پلاگیوس، و در سدههای میانه متفکرانی چون آبلار، و در سده ۱۷م اشخاصی چون تایلور از قبول آن امتناع داشتند.
در دورههای اخیر نیز مسیحیانی که آزاداندیشتر بودند، آن را با
وجدان و عواطف انسانی ناسازگار میدیدند، و حتی
هارناک متفکر و مورخ مشهور مسیحی سده ۱۹م به انتقاد از آن پرداخت، ولی در نیمه اول سده حاضر، بعد از ویرانیها و کشتارهای دو جنگ جهانی، موضوع فساد فطری انسان به شدت مورد توجه قرار گرفت، و متفکرانی چون بارت، بولتمان و برونر که از
فلسفه اگزیسنانسیالیستی رایج در آن روزگار متأثر بودند، موضوع را بار دیگر به روش فکری و فلسفی خاص خود مطرح کردند.
(۱) محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغه.
(۲) جودائیکا.
(۳) اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح اللغه.
(۴) حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات القرآن، تحقیق ندیم مرعشلی، دارالکتاب العربی.
(۵) محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس.
(۶) کتاب مقدس، (
عهد عتیق و
عهد جدید).
(۷) هیستینگز.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «آدم، قسمت مسیحیت»، ج۱، ص۱۳۴.