آخذ
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در صورت عدم پذیرش
توقیفی بودن اسماء و
صفات خداوند میتوان آخذ را از اسماء و صفات الهی بشمار آورد. آخذ کنایه از سلطه و احاطه
خداوند است.
آخذ از مادّه أخذ به معنای گرفتن
و در اصطلاح، از
اسمای خداوند است
یعنی ملاک اسم بودن را که بر
کمال دلالت دارد، دارا است؛ بنابراین با توجّه به بحث توقیفی بودن اسما، نامگذاری خداوند به این اسم، مورد نظر نیست.
آخذ یک بار در آیه ۵۶
هود آمده است.
۴۵ بار نیز أخْذ به صورت
فعل ثلاثی مجرّد و هشت بار به صورت
فعل ثلاثی مزید از
باب مفاعله (مؤاخذه) به معنای
مجازات در برابر
ناسپاسی یا
عتاب بازخواست و شانزده بار به صورت فعل ثلاثی مزید از
باب افتعال (اتّخاذ) که به مثابه «جَعْل» است
به خداوند نسبت داده شده و یک بار به صورت متّخذ از خداوند نفی شده است. از مجموع موارد استناد أخذ در صورتهای گوناگون به خداوند میتوان آخذیّت الهی را انتزاع کرد. در روایات نیز آخذ به صورت
صفت الهی آمده است؛ مانندِ: والآخذ له بذنبه
.) و أنت آخذ بناصیة کلّدابّة.
با توجّه به مجموع آیات میتوان نتیجه گرفت که
أخذ الهی با نظر به متعلّق آن در شش وجه به کار رفته است که در تمام آنها و نیز در موارد کاربرد مؤاخذه و اتّخاذ، معنای لغوی أخذ به نحوی به چشم میخورد. اَخْذ بنابر وجه نخست مانند
قدرت، از صفات حقیقیّه ذات الاضافه است؛ یعنی حقیقت آن را اضافه تشکیل نمیدهد؛ ولی اضافه به غیر، لازمه آن است؛ از همینرو آخذ در این وجه به ناصیه (موی پیش سر) جنبندگان نسبت داده شده است.
صفات حقیقیّه ذات الاضافه از
صفات ذات به شمار میآیند؛ بدین معنا که از مقام ذات انتزاع میشوند و عین ذاتند؛ امّا أخذ بنابر دیگر وجوه، از
صفات فعل است؛يعنى از
فعل تکوینی يا
تشریعی حق انتزاع مىشود و عين آن است و ضابطهاى كه درباره صفات فعل، مبنى بر تحقّق نقيض آنها مطرح است، درباره آن نيز جارى است. وجوه پيش گفته بدين
شرح است:
خداوند، متصرّف در جنبندگان معرّفی شده است: «ما مِن دابّة إِلاّ هُو ءَاخِذٌ بناصیَتِها إنَّ رَبّی عَلی صِرط مُستقیم.»
«أخذ به ناصیه» کنایه از کمال سلطه و نهایت قدرت است و به گفته تبیان در کشیدن ناصیه مرد، اذلال او است
امّا بر
صراط مستقیم بودنِ خدا، بدین معنا است که سنّت وی در آفریدگان، یکنواخت و ثابت، وآن
تدبیر امور بر روش
عدل و
حکمت است.
نتیجه این أخذ را میتوان رهنمون شدن موجودات به سوی کمال لایق خویش دانست. قیصری، تعبیر به دابّه را برای زنده بودن تمام موجودات نزد صاحبان شهود دانسته و حق را به واسطه اسماء، متصرّف در همه موجودات میداند.
برخی، آیه را مانند آیه ۱۴۸
بقره (و لِکلّ وِجهَةٌ هو مُوَلّیها)
ناظر به جنبه ارتباط وجودی اشیا با ذات احدیّت دانستهاند.
به اعتقاد
امام خمینی هر یک از مراحل تجلی حقیقت وجود و مراتب تنزلات نور جمالِ کامل معبود، دارای ربط خاص به مقام احدیت و معرفت کامنه خفیه به مقام عبودیت میباشد. چنانکه در آیه «ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها» «هو» اشاره به مقام
غیب هویت دارد و «آخذ بناصیتها» آخذ ناصیه، همان ربط اصلی غیبی سری وجودی است که هیچ موجودی را راهی به معرفت آن نیست.
به اعتقاد امام خمینی سلوک این تغییر روحانی و عروج این معراج عرفانی بدون تمسک به مقام روحانیت هادیان طریق ممکن نیست و اگر کسی با قدم انانیت خود، بی تمسک به ولایت بخواهد این راه را طی کند، سلوک او الی الشیطان و هاویه است.
به باور امام خمینی انسان تا منزل
حیوانیت با سایر حیوانات همقدم بوده و از این منزل به بعد دو راه در پیش دارد که با اختیار میتواند آن را طی کند. یکی منزل سعادت که صراط مستقیم ربالعالمین است «ان ربی علی صراط مستقیم» و یکی راه شقاوت که طریق شیطان رجیم است.
امام خمینی معتقد است حقتعالی مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقیم است و این صراط همان صراطی است که رب الانسان الکامل بر آن است و دیگر موجودات هیچ یک به صراط مستقیم نیستند بلکه اعوجاج دارند یا بهجانب لطف و جمال یا بهطرف قهر و جلال. البته مؤمنین چون تابع
انسان کامل هستند در سیر و قدم خود جای پای قدم او میگذارند و به نور هدایت و مصباح معرفت او سیر میکنند و ازاینجهت صراط آنها نیز مستقیم و حشر آنها با انسان کامل و وصول آنها بهتبع وصول انسان کامل است بهشرط اینکه قلوب خود را از تصرفات شیطانی و انانیت حفظ کنند و تسلیم انسان کامل و مقام خاتمیت کنند.
به باور امام خمینی تنزل موجودات و محجوبین از جمال حق، خود دلیل لزوم هدایت به
صراط مستقیم است و شاید این آخذ در آیه سوره هود اشاره به این هدایت باشد. ازاینجهت هر یک از موجودات، صراطی خاص به خود و نور هدایتی مخصوص به خود دارد زیرا از طرق الی الله بعدد انفاس الخلایق است و چون در هر تعین، حجابی است ظلمانی و در هر وجود
اِنیّت حجابی است نورانی، ازاینرو انسان مجمع تعینات است و محجوبترین موجودات «ثم رددناه اسفل السافلین» ازاینجهت صراط انسان طولانیترین صراطها است.
خداوند پذیرای
توبه بندگان بوده، از ایشان
صدقات را قبول میکند: «أنَّ اللّهَ هُوَ یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه و یَأخُذ الصَّدَقـتِ.»
در روایتی که
صدوق از
امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده، أخذ در
آیه، به قبول
تفسیر شده است.
خداوند از پشت فرزندان
آدم، ذرّیه آنها را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، ما گواهی میدهیم. «وإِذ أَخَذ رَبُّکَ مِن بنی ءَادَم مِن ظُهورِهِم ذُرّیَّتهُم و أشهَدَهم عَلی أَنفُسِهِم أَلَستُ بِربِّکُم قالوا بَلی شَهِدنَا.»
مقصود از برگرفتن ذرّیه فرزندان آدم از پشتهای ایشان چیست، سه احتمال وجود دارد: الف. مقصود خارج ساختن آنان از صلبهای پدران به ارحام مادران و آوردن آنها به عالم دنیا پس از گذراندن مراحل تکاملی
جنین است.
ب: اشاره به نشئه سابق بر نشئه دنیا است که در آن خداوند افراد انسانی را از یکدیگر متمایز ساخته است و آن نشئه به
عالم ملکوت نامیده میشود و آیاتی مانند آیه ۷۵
انعام به آن اشاره دارد.
ج. خداوند همه ذرّیه
حضرت آدم (علیهالسلام) را از پشت حضرت به صورت ذرّاتی کوچک خارج ساخته است.
در آیه ۸
حدید، به پیمان گرفتن خداوند از انسانها اشاره شده است. «وَ مَا لَکُم لاَتؤمنون بِاللّه... و قَد أَخذَ مِیثـقَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنین».
برخی مفسّران، این پیمان را همان
میثاق فطری دانسته و مفاد این آیه را آن دانستهاند که خداوند انسانها را بر اساس
فطرت خداشناسی پدید آورده است
ولی برخی آن را اشاره به گرفتن پیمان از بنی آدم در حالی که در صلب حضرت آدم (علیهالسلام) بودند
و برخی دیگر آن را پیمان تشریعی
دانستهاند.
این وجه، در آیات متعدّدی به چشم میخورد؛ مانند آیاتی که میثاق مسؤولیّتِ
تبلیغ و
هدایت مردم را در تمام زمینهها درباره پیامبران و با تأکید بیشتری درباره
پیامبران اولوالعزم مطرح کرده است
«وإذ أَخَذنا مِن النَّبیّینَ مِیثـقَهم و مِنکَ و مِن نوح و إبرهیمَ و موسی و عیسَی ابن مرَیمَ و أخَذنا مِنهم میثـقاً غَلیظًا.»
چنانکه خداوند از
اهلکتاب پیمان گرفته است تا حقایق را برای مردم بیان کنند: «وإذ أخَذَ اللّهُ میثـقَ الّذین أُوتُوا الکِتـبَ لَتُبَیِّنُنَّه لِلنّاسِ و لا تَکتُمونَه»
همچنین آیاتی که أخذ میثاق
توحید در
عبادت و
نیکی به والدین را افاده میکند: «وإذ أَخَذنا میثـقَ بنیإسرءِیلَ لاتعبُدونَ إلاّاللّهَ و بِالولِدَینِ إحساناً...»
و یا آیاتی که به نریختن
خون هم دیگر و بیرون نکردن یک دیگر از خانه و دیار خویش مربوط است: «وإذ أخَذنا میثـقَکم لاتَسفِکون دِماءَکم...»
و اینکه
بنیاسرائیل احکام تورات را با ایمانِ
محکم و قوی بگیرند: «وإذ أخَذنا میثـقَکم و رَفَعنا فَوقَکمالطُّورَ خُذوا ما ءَاتَینـکم بِقوّة...»
ونصارا
از کتاب
خدا و
رسول او پیروی کنند: «ومِن الَّذین قالوا إنّا نَصـری أخَذنا مِیثـقَهم فَنَسوا حَظّاً مِمّا ذُکِّروا بِه....»
أخذ به این معنا (أخذ به قهر) در مقایسه با معانی دیگر بیشترین کاربرد را دارد و قرآن در این آیات اعلام میکند که خداوند، کافران و ستمکاران را پس از اتمام حجّت به عذاب خود گرفتار میسازد. أخذ به معنای
عقوبت درباره گروههای ذیل به کار رفته است:
ماکران: «أو یَأخُذَهم فی تَقَلُّبِهم فَما هم بِمُعجِزینَ.»
منکران انبیا: «وَ لَقَد أرسَلنا إلی أُمُم مِن قَبلِکَ فَأخَذنـهم بِالبَأساءِ والضَّرَّاءِ.»
مترفان و عیّاشان: «حتّی إذا أخَذنا مُترَفیهِم بِالعَذاب.»
ستمکاران: «وأخَذنا الّذینَ ظَلَموا بِعَذاب بَئیس بِما کانوا یَفسُقون.»
فرعون و قوم او: «فَأخَذنـه و جُنودَه فَنَبذنـهم فیالیَمِّ.»
«ولَقَد أخَذنا ءالَ فِرعَونَ بَالسِّنینَ و نَقص مِن الثَّمرتِ.»
قوم لوط: «فَعَصَوا رَسولَ رَبِّهم فَأخَذَهم أخذةً رَّابیَةً.»
قرآن، یکی از خواستههای
مؤمنان از خداوند را مؤاخذه نکردن بر
نسیان و
خطا دانسته است: «رَبَّنا لاَتُؤَاخِذنا إِن نَسِینا أَو أَخطَأنا».
مؤاخذه میتواند به معنای عقوبت یا عتاب یا بازخواست باشد؛ گرچه عتاب و بازخواست نیز به نوعی عقوبت بوده، یا ممکن است به عقوبت بینجامد و شاید از اینرو مؤاخذه به معنای عقوبت دانسته شده است.
براساس آیات (أخذ به معنای عقوبت) عوامل و علل أخذ به قهر، عبارتند از
کفر،
تکذیب پیامبران، نسیانِ آن چه به واسطه
انبیا یادآوری شده،
فسق، عموم
گناهان و خصوص
اتراف و
ظلم.
اَشکال و طرق این عقوبت، عبارتند از:
عذاب سخت در
دنیا و
آخرت،
بلا و
مصیبت، گرفتن چشم و گوش، مهرزدن بر
دل،
قحطی و تنگی معاش،
آفت در کشت و زرع،
زلزله،
طوفان، باد تندِ مخالف
فروفرستادن سنگ یا باد سنگریزهافکن
صیحه (فریاد)، فرو بردن زمین،
طغیان آب و غرق کردن در
دریا. قرآن ویژگی این عقوبت را الیم (دردناک) و شدید: «إِنَّ أخذَه ألیمٌ شَدیدٌ»
وبیل (شدید)
«فَأخَذنـه أخذاً وَبِیلا»
رابی (زاید، شدید و فزاینده)
و آن را از ناحیه عزیز مقتدر میداند: «فَأخَذنـهم أخذَ عَزیز مُقتَدر»
که موجب ضجّه و
استغاثه میشود
زمان وقوع آن را احیاناً هنگام اشتغال به سیر و گردش
که در مقابل آن توان مقابله نیست،
مطرح کرده است.
شایان ذکر است که
قرآن کریم، مخالفت با قَسَم را در صورتی که همراه با التزام قلبی به فعل یا ترک باشد، مورد مؤاخذه دانسته است؛ در غیر این صورت، مؤاخذه الهی را در پی نخواهد داشت
«لایُؤاخِذُکم اللّهُ بِاللَّغوِ فی أیمـنِکم ولـکِن یُؤاخِذکُم بِما کَسَبت قُلوبُکم و اللّهُ غَفورٌ حَلیمٌ.»
أخذ به قهر، گاهی دفعی است و انسان را هنگام سرگرمی و شادمانی به دادهها و روزیها
گرفتار میسازد و در پی آن، نابودی است: «حتّی إذا فَرِحوا بِما أُوتوا أَخذنهُم بَغتةً فإذا هُم مُبلِسونَ»
و به دلیل
جهل از جریان امر الهی، به آن آگاهی وجود ندارد
«فَأخَذنـهم بَغتةً و هم لایَشعُرون»
البتّه برپایه روایتی، أخذ مذکور بعد از مهلت بیست ساله است
چنان که مسأله
امهال در آیاتی مطرح شده است: «فَأملَیتُ لِلّذینَ کَفَروا ثُمّ أخَذتُهم».
از آیات دیگری نیز میتوان عدم تعجیل در این أخذ را استفاده کرد؛ مانند: «لَو یُؤاخِذُهم بِما کَسبوا لَعَجّل لَهُم العَذابَ».
آن چه در دعاها هم مبنی بر نفی
مؤاخذه الهی در برابر گناه وارد شده: یامن لم یؤاخذ بالجریرة
در همین جهت قابل تبیین است.
أخذ گاهی هم تدریجی است که قرآن از آن به «أخذ علی تخوّف» تعبیر میکند: «أو یَأخُذَهم علی تَخوُّف فإنَّ رَبَّکم لَرَءوفٌ رَّحیمٌ».
این تعبیر از آن رو است که این عذاب همراه ترس است و چون تدریجی است، انسان بر آن آگاهی یافته میتواند به وسیله
توبه و
ندامت از آن رهایی یابد؛ از این رو در ذیل آیه میفرماید: «فإنَّ ربَّکم لَرءوفٌ رَّحیمٌ».
برخی آن را عذاب ترسناکی مانند زلزله و طوفان که نابودی را در پی ندارد، دانستهاند و در قول دیگری، تخوّف به تنقّص معنا شده است که بنابر آن «أخذ علی تخوّف» نقصِ تدریجی نعمتها است.
در آیاتی، أخذ به صورت اتّخاذ استعمال شده است. درباره این آیات میتوان مباحث گوناگونی را با عناوین یاد شده در ذیل مطرح کرد:
قرآن ضمن بیان این حقیقت که خداوند شیاطین را بر آفرینش آسمانها و
زمین و نیز بر ایجاد خود آنها، گواه نگرفته است، هر گونه معاونت از ناحیه آنان را در امر آفرینش نفی کرده است
«ما أشهَدتُّهم خَلقَ السَّمـوتِ والأرضِ و لا خَلقَ أنفسِهم و ما کُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّینَ عَضُدًا».
خداوند در آیه ۱۶
انبیا میفرماید: آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازیچه نیافریدیم: «وما خَلَقنا السَّماءَ و الأرضَ و ما بَینَهما لـعِبینَ»
و در آیه بعد، برهانی بر نفی ایجاد آفریدگان برای
لعب و
لهو (سرگرمی) از قبیل دفع دلتنگی، ملالت، کسالت، فرار از تنهایی و رهایی از خلوت، ذکر کرده است؛ به این بیان که بر فرض مذکور، مخلوقات در خدا تأثیر گذارده و خداوند به چیزی که از هر جهت به او نیازمند است، احتیاج خواهد یافت؛ بنابراین لهو باید به چیزی که خارج از ذات حق نیست، صورت پذیرد و این احتمال که مستلزم احتیاج و نقص در ذات او میباشد، باطل است و به نفی آن، با لفظ «لو» که بر امتناع دلالت دارد، در آیه اشاره شده و با جمله «إن کُنّا فـعِلین» مورد تأکید قرار گرفته است
«لَو أرَدْنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لاتَّخَذنه مِن لَدُنّا إن کُنّا فعِلینَ.»
فرزند داشتن خداوند، در آیات متعدّدی، نفی شده است؛ مانند: «مَااتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَد...».
در آیات دیگری از این دست، این عقیده ناروا گزارش شده است؛ مانند: «وَقالوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبحنَه».
همچنین در بخش دیگری از آیات، اعتقاد به اینکه
ملائکه، دختران خداوند باشند، باطل دانسته شده است: «أفَأصفـکم رَبُّکم بِالبَنینَ واتَّخَذَ مِن المَلـئِکةِ إنثاً».
قرآن کریم از اعطای مقام حقیقی خُلَّت (دوستی) به
حضرت ابراهیم (علیهالسلام) خبر داده است؛ آن جا که میفرماید: «... واتَّخَذَ اللّهُ إبرهیمَ خَلیلا».
خدای سبحان در قرآن، از اعطای کرامت گواه بودن بر اعمال امّت به
اولیای الهی (علیهمالسلام) اخبار نموده
آنجاکه فرمود: «ولِیَعلَمَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَتَّخِذَ مِنکم شُهداءَ».
۱) اسماء و صفات الهی در قرآن؛
۲) بحارالانوار؛
۳) البرهان فی تفسیرالقرآن؛
۴) التبیان فی تفسیرالقرآن؛
۵) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛
۶) تعلیقات بر
شرح فصوص الحکم، امام خمینی؛
۷) تفسیرالقرآن الکریم، ملاصدرا؛
۸) التفسیر
الکبیر؛
۹) تفسیر نمونه؛
۱۰) التوحید، صدوق؛
۱۱) جامعالبیان عن تأویل آی القرآن؛
۱۳) الجامع
لأحکام القرآن، قرطبی؛
۱۴)
شرح فصوص
الحکم، قیصری؛
۱۵) القرآن والعقل؛
۱۶) الکشّاف؛
۱۷) لغتنامه دهخدا؛
۱۸) مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛
۱۹) مفردات الفاظ القرآن؛
۲۰) المنجد فیاللّغة والأعلام؛
۲۱) طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن؛
۲۲) نهجالبلاغه؛
•
دائرةالمعارف قرآن، برگرفته از مقاله «آخذ»، شماره۳۴. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.