نقل به معنا در دعا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سیره اصحاب
ائمه در ثبت عین الفاظ
دعا و سجع موزون و نثر روان و شیرین ادعیه نشان دهنده لزوم مراعات الفاظ در ادعیه است. به خاطر از دست رفتن قرائن و تغییر و تحول زبان با مرور زمان، نقل به معنا بعد از دوره تدوین جایز نیست؛ زیرا در اغلب موارد به آن نمیتوان اطمینان کرد.
اغلب روایات موجود در میان
کتب شیعه، نقل به معنا هستند.
نقل به معنا،
دعا ، دوره تدوین، عمل اصحاب،
حدیث .
از جمله موارد استثنا از عمومات جواز نقل به معنا، ادعیه مأثوره است، به این معنا که آیا در دعایی که از
معصوم علیهالسلام به طور مطلق یا در موضوع خاصی وارد شده است، میتوان تصرفات لفظی کرد؟ یا اینکه باید عین الفاظی را که از دو لب مبارک ایشان خارج شده، نقل کرد؟ مقصود از تصرفات، افزودن چیزی که امام علیهالسلام نگفته یا کم کردن چیزی که امام علیهالسلام گفته، نیست، بلکه مقصود این است که از الفاظ
مترادف استفاده کنیم؛ مثلاً اگر امام علیهالسلام در
دعای غریق فرمود:(ثبت قلبی علی دینک)، ما بخوانیم:(ثبت فؤادی علی دینک) یا (ثبت فؤادی علی ما نزل برسولک) و امثال آن، از نظر محتوایی همان چیزی است که امام علیهالسلام فرموده، اما عین الفاظ او تکرار نشده است. همچنین منظور از نقل به معنا، پرهیز از تکرارهایی که در ادعیه مشاهده میشود، نیست؛ مثلاً اگر امر به ده بار تکرار شده، همان مقدار باید تکرار شود.
برخی، دعا را از استثناهای نقل به معنا دانستهاند. تنها مستند این استثنا، ادعای متعبد بودن به الفاظ دعا است.
میرزای قمی چنین مینویسد:
نعم یتم فی مثل الأدعیة التی اعتبر فیها الألفاظ المخصوصة وطریقتهم فی ذلک غالبا أنهم علیهالسلام کانوا یملون علی أصحابهم و هم یکتبون ولذلک ندر الاختلاف فیها بخلاف الاخبار؛
بله، این ادعا در مثل ادعیه که الفاظ مخصوص در آنها معتبر است، جا دارد و روش
اهل بیت در اغلب موارد چنین بود که آن بزرگواران ادعیه را بر اصحاب خود
املا میکردند و آنان مینویشتند. به همین جهت، اختلاف در ادعیه نادر است، به خلاف اخبار.
صاحب معالم گوید:
وروی الشیخ هذین الحدیثین بأسناده عن محمد بن یعقوب بالطریقین.
وفی جمله من ألفاظ المتنین اختلاف یعجب من مثله ذوو البصائر فإن الاختلاف الذی یقع ویکثر فی متون الأخبار الواردة بمجرد الأحکام ربما کان العذر فیه تسویغ الروایة بالمعنی وعدم انتهاء الاختلاف إلی الحد الذی یحصل به الاضطراب فیه، وأما ما یتضمن نقل الدعوات والأذکار المأثورة فأی عذر للتسامح فیه والتقصیر فی ضبطه؛
با اینکه شیخ این دو روایت را از دو طریق از
محمد بن یعقوب نقل کرده، در برخی الفاظ دو متن، اختلافهایی وجود دارد که اهل فن را به شگفتی وا میدارد؛ زیرا اختلافی که در روایات احکام فراوان رخ میدهد، به سبب جواز نقل به معناست و این جواز تا جایی است که اختلاف موجب اختلال در معنای روایت نشود. اما روایاتی که ادعیه و اذکار را دربر گرفتهاند، چه عذری در
تسامح و کم توجهی در حفظ عین الفاظ آن است!
منظور ایشان، دو روایتی است که مشتمل بر دعایِ هنگامِ ورود به
مسجدالحرام است. وی
اعتراض میکند که اگر اختلاف در
احادیث احکام به خاطر جواز نقل به معناست، چه عذری برای تسامح در حفظ ادعیه وجود دارد؛ یعنی نقل به معنا در ادعیه جایز نیست و نباید در الفاظ آن مسامحه ای صورت گیرد. نکته جالب این است که این دو روایت، ربطی به هم ندارند و کیفیت اعمال توضیح داده شده با همدیگر کاملاً متفاوت اند؛ به گونه ای که در یکی اعمال با رسیدن به باب المسجد شروع میشود و در دیگری با نزدیک شدن به
حجرالاسود ! ظاهراً سهوی از جانب
صاحب معالم رخ داده که وی این دو را با همدیگر مقایسه کرده است.
مشکل این است که مخالفان نقل به معنا در
دعا ، توضیح ندادهاند که چرا دعا استثنا شده است و مستنداتشان برای
تعبد در الفاظ دعا چیست؟ آیا
حدیث خاصی هست که بتواند تمام
ادله عامی را که ذکر شد و به خودی خود، شامل دعا نیز میشود،
تخصیص بزند؟ به همین جهت، در نقد این نظریه بر این نکته تأکید میکنیم تمام ادله ای که برای جواز نقل به معنا ذکر شد، اعم از دلیل
عقل ،
عقلا و
حدیث ، شامل دعا نیز میشود و فقط دلیل
اجماع مخدوش است.
از نظر عقل، عنصر اصلی دعا، عرض نیاز همراه با
تضرع و خشوع است. از همین رو،
نیایش به تعبیر ویژه ای نیاز ندارد و از نظر عقل رابطه با خدای متعال سهل تر از ارتباط کلامی با بندگان است؛ زیرا خدای متعال عالم به تمام حقایق است و حتی اگر بنده در ادای خواسته خود اشتباه کند، او در فهم مقصود دل وی، اشتباه نخواهد کرد. البته از نظر عقل محال نیست که
شارع در مواردی ما را متعبد به الفاظ خاصی کند یا
اجابت دعا را متوقف بر ادای خواسته با ویژگیهای خاص سازد، اما اصل اولیه از نظر عقل آزاد بودن بنده در چگونگی عرض نیاز خود است.
عقلا نیز همین روش را در زندگی خود به کار میگیرند؛ مثلاً کسی که درخواستی از رئیس اداره یا فلان شخصیت دارد، هیچ گاه خود را پایبند به الفاظ خاصی نمیداند، بلکه آنچه به زبان خود گفته، از نظر عقلا کافی است.
ادله روایی نقل به معنا، شامل دعا نیز میشود؛ زیرا
حدیث و روایت بر ادعیه صادر شده از اهل بیت نیز صدق میکند، خصوصاً تأکید امام علیهالسلام بر اینکه اگر مقصود را برسانی، کافی است، نشان دهنده
اهتمام امام علیهالسلام به بیان مقصود است و این مطلب در دعا نیز به قوت خود باقی است، بلکه دعا قوّت بیشتری دارد؛ چرا که نگران بد فهمیدن خدا نیستیم.
گذشته از این، اگر در مطابقت
حدیث بر دعا اشکال شود، میتوان به مفهوم موافقت استدلال کرد؛ زیرا روشن است که اهتمام شارع به
حلال و
حرام و
حقوق و مسائلی که بیانگر الزامات روابط میان عبد و مولاست، بسیار بیشتر از اهتمام او به دعاست؛ زیرا اگر کسی حلال و حرام خدا را مراعات کند و هیچ دعای مأثوری را هم نخواند، به
دوزخ نمیرود، ولی اگر مراقب حلال و حرام خدا نباشد و ملتزم به ادعیه مأثوره باشد، باید حساب پس دهد. بنابراین اهتمام شارع به امر حلال و حرام بسیار بیشتر از ادعیه مأثوره است.
البته ممکن است که شارع در مواردی مانند دعا، فراتر از مضمون را در نظر داشته باشد و مثلاً الفاظ موضوعیت داشته باشند، اما از آنجا که این امر برخلاف اصل عقلایی و غایت معقول از دعا یعنی خواستن و عرض نیاز است، شارع باید به منع از سیره عقلایی جاری اقدام ورزد و به روش خود در الزام و وجوب متابعت لفظی تصریح و آن را تبلیغ کند تا مکلفان مبتلا به حرام نشوند.
آیا چنین ادله محکمی اقامه شده است که بتواند در برابر عمومات ادله بایستد و بتواند آنها را تخصیص بزند؟ یا چون دعا محل بحث فقیه نبوده و در مباحث رایج فقهی بحثی از آن نمیشده، کمتر به
ادله آن توجه شده است. به عبارت دیگر، منع یا جواز نقل به معنا در دعا، مشکلی را در بحثهای فقهی ایجاد نمیکند، اما چون در
احکام دارای اثر فقهی قابل توجهی است، آن قدر برایشان مهم بوده است که ادله آن را بررسی و جواز یا عدم جواز را روشن کردهاند. از نپرداختن یا کمتر پرداختن علما به بحث نقل به معنا در دعا، آن هم در جایی که باید از آن بحث میشد، یکی از دو نتیجه را میتوان گرفت:
اول، اینکه حکم آن را ملحق به بقیه میدانند و قائل به جواز نقل به معنا در آن هستند. در مَثَل،
علامه مجلسی و پدر
شیخ بهایی (قده) با وجود اینکه از استثنائات آن سخن گفته و از برخی به خاطر استثنای
احادیث نبوی
انتقاد کردهاند، هیچ اشاره ای به ادعیه نکرده اند.
دوم اینکه چون بحث دعا اغلب در مباحث فقهی وارد نمیشود، به آن توجه نداشتهاند. از این رو، حتی افرادی که از نقل به معنا سخن گفته و عدم جواز نقل به معنا در دعا را یادآور شدهاند، باز هم از ادله آن سخن نگفته اند.
البته ناگفته نماند که برخی ادعا کردهاند روایات محافظت بر دعا، عمومات مذکور را تخصیص میزند،
بدون آنکه حتی یک مورد از آن روایات را یادآور شوند؛ در حالی که از ادعایشان چنین برمی آید که گویا روایات متعدد و صریحی در این زمینه وجود دارد.
البته روشن است که نقل عین الفاظ در مطلق
حدیث اعم از
احادیث فقهی، اعتقادی و دعایی، راجح و ارزشمند است و در اغلب موارد مقدم بر نقل به معناست. به همین جهت، اینکه برخی گفته اند:هدف از دعا، وصول به مقام
قرب خداوند است و ادای کلماتی که از جان انسانهای پاک برخاسته و نفس قدسی ایشان در انتخاب و ادای آنها مؤثر بوده است، اثر
تقرب بخشی بیشتری دارد،
کاملاً صحیح است، ولی این استدلال چیزی جز رجحان و برتری را اثبات نمیکند؛ مانند اینکه برای طلب روزی، به جای استفاده از تعبیرات خود، به ادعیه ماثوره در آن زمینه مراجعه شود.
روایاتی درباره محافظت بر دعا موجود است که شایسته بحث و بررسی است:
عَلِیُّ بنُ اِبراهیمَ عَن اُبِیهِ عَن حَمَّادٍ عَنِ الحُسَینِ بنِ المُختَارِ عَنِ العَلاءَ بنِ کَامِلٍ قَالَ سَمِعتُ أبَا عَبدِاللّهِ علیهالسلام یَقُولُ:وَاذکُر رَبَّکَ فِی نَفسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَة وَ دُونَ الجَهرِ مِنَ القَول عِندَ المَسَاءِ لاَ اِلَهَ اِلاّ اللّهُ وَحدَهُ
لاَشَریکَ لَه لَهُُ المَلِکُ وَلَهُ الحَمدُ یُحیِی وَیُمیتُ وَیُمیتُ وَیُحیی وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر قَال:قُلتُ:بِیَدِهِ الخَیرُ قَالَ:إنَّ بِیَدِهِ الخَیرَ وَلَکِن قُل کَمَا اُقُولُ لَکَ عَشرَ مرَّاتٍ وَاُعُوذُ بِاللّهِ السَّمِیعِ العَلیمِ حِینَ تَطلُعُ الشَّمسُ وَحِینَ تَغرُبُ عَشرَ مَرَّاتٍ.
افراد موجود در سلسله سند روایت تا علاء بن کامل، شیعی و ثقه هستند. تنها مشکل آن، علاء بن کامل است که نام او، علاء بن کاهل نیز ثبت شده است. در
کتب رجالی یا از وی نامی برده نشده است یابدون توضیح آورده شده است.
البته وی از اصحاب
امام صادق علیهالسلام بوده و
اسباط بن سالم نیز از او روایت نقل کرده است.
اسباط بن سالم، صاحب اصل و برادر
یعقوب بن سالم است که در
کتب رجالی توثیق شده است.
در مجموع با توجه به اینکه اصل در اصحاب
ائمه علیهالسلام
شیعه و ثقه بودن آنان است و خلاف آن باید ثابت شود و شخصی مانند اسباط بن سالم از وی نقل روایت میکند، روایات علاء بن کامل قابل اعتماد است. به عبارت دیگر، نظریه اصل توثیق و قبول روایت، صحیح است و مادامی که جرحی درباره راوی وارد نشده باشد، روایات او قابل عمل است.
بررسی:
راوی در این روایت نقل به معنا نکرده، بلکه تصرف در معنا کرده و بر آن افزوده است؛ زیرا در تعبیر امام علیهالسلام چیزی که به معنای (بیده الخیر) باشد، نیامده است. بنابراین از محل بحث خارج است.
حدثنا أحمد بن الحسن القطان قال:
حدثنا أحمد بن یحیی بن زکریا القطان عن بکر بن عبداللّه بن حبیب قال:
حدثنا تمیم بن بهلول عن أبیه قال:
حدثنا إسماعیل بن الفضل قال:سألت أباعبداللّه علیهالسلام عن قول اللّه عزوجل (وَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَقَبلَ غُرُوبها) فقال:فریضة علی کل مسلم أن یقول قبل طلوع الشمس عشر مرات و قبل غروبها عشر مرات لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد یحیی و یمیت و هو حی لایموت بیده الخیر و هو علی کل شیء قدیر. قال:فقلت:لا إله إلا اللّه وحده
لاشریک له له الملک وله الحمد یحیی و یمیت و یمیت و یحیی فقال:یا هذا لاشک فی أن اللّه یحیی و یمیت و یمیت و یحیی (ولکن قل کما أقول).
در سند روایت
احمد بن حسن قطان وجود دارد. اگرچه مذهب وی محل بحث است، اما ثقه و مورد اعتماد است. احمد بن یحیی بن زکریا قطان، بکر بن عبداللّه بن حبیب، تمیم بن بهلول و پدرش، از کسانی هستند که سخنی از آنان در
جرح و تعدیل به میان نیامده است. بنابراین طبق نظر مقبول، روایات این افراد قابل اعتناست.
بررسی:
در این روایت نیز شخص به جای (هو حی لایموت) تعبیر (یمیت و یحیی) را به کار برده که از نظر معنا با بیان امام علیهالسلام تفاوت میکند. گذشته از این، (بیده الخیر و هو علی کل شیء قدیر) را نیز ترک کرده است.
و من ذلک بإسناده عن أبی عبیدة الحذاء قال:کنت مع أبی جعفر فضل ّ بعیری فقال:صل رکعتین وقل کما أقول اللهم راد الضالة هادیا من الضلالة رد علی ضالتی فإنها من فضل اللّه وعطائه ثم إن أبا جعفر أمر غلامه فشدّ علی بعیر من إبله محمله ثم قال:یا أبا عبیدة تعال ارکب. فرکب مع أبی جعفر فلمّا سرنا فأذا سواد علی الطریق فقال:یا أبا عبیدة هذه بعیرک فإذا هوی بعیری.
در این روایت نیز امام علیهالسلام از اباعبیده میخواهد تا همان طور که او میخواند، تکرار کند. (قل کما اقول) با این حال این مورد و موارد مشابه دلالتی بر ضرورت آن نمیکنند یا حداقل به گونه ای نیستند که بتوانند ادله را
تخصیص بزنند.
وبهذه الإسناد
عن محمد بن مسعود قال:وجدت بخط جبرئیل بن أحمد
حدثنی العبیدی محمد بن عیسی عن یونس بن عبدالرحمن عن عبداللّه بن سنان قال:قال:أبوعبداللّه علیهالسلام:ستصیبکم شبهة فتبقون بلا علم یری ولا إمام هدی ولا ینجو منها إلاّ من دعا بدعاء الغریق قلت:کیف دعاء الغریق. قال:یقول:یا اللّه یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک. فقلت:یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب والأبصار ثبت قلبی علی دینک قال:إن اللّه عزوجل مقلب القلوب والأبصار ولکن قل کما أقول لک یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.
سند روایت، صحیح است.
بررسی:
در این دعا نیز مخاطب امام علیهالسلام کلمه (ابصار) را خودش اضافه کرده است؛ در حالی که چنین معنایی در قالب هیچ لفظی در بیان امام علیهالسلام نیامده است؛ در حالی که در نقل به معنا، معنایی خارج از معانی مقصوده امام علیهالسلام آورده نمیشود.
گذشته از این، بر هر متتّبعی روشن است که ائمه علیهالسلام شاگردان خود را بنا به ظرفیتهای وجودی شان، رشد میدادند و عملی را، اگرچه
مستحب باشد، با تأکید فراوان از آن مطالبه میکردند؛ مثلاً گاه
غسل جمعه را
واجب میشمردند یا وقتی از عملی که همه در
استحباب آن اتفاق دارند، سؤال میشد، به هیچ وجه اجازه تخطّی از آن را نمیدادند در این موارد نیز وقتی که امام علیهالسلام دعای یک یا دو سطری را میخواند و راوی بدون زحمت میتواند الفاظ آن را ادا کند، چرا وجه راجح را رها سازد؟ خصوصاً در جایی که این تأکید باعث حفظ لطافت دعا میشود و بر تأثیر آن میافزاید.
حدثنا عثمان بن أبی شیبة وإسحاق بن إبراهیم (واللفظ لعثمان) قال:إسحاق أخبرنا وقال:عثمان
حدثنا جریر عن منصور عن سعده بن عبیدة
حدثنی:البراء بن عازب ان رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله قال:إذا اخذت مضجعک فتوضأ وضوءک للصلاة ثم اضطجع علی شقک الأیمن ثم قل:(اللهم إنی أسلمت وجهی إلیک وفوضت امری إلیک والجأت ظهری إلیک رغبة ورهبة إلیک لاملجأ ولا منجا منک الا إلیک آمنت
بکتابک الذی أنزلت وبنبیک الذی أرسلت) واجعلهن من آخر کلامک فان مت من لیلتک مت وأنت علی الفطرة. قال:فرددتهن لأستذکرهن فقلت:(آمنت برسولک الذی أرسلت) قال:قل:(آمنت بنبیک الذی أرسلت)
؛
براء بن عازب نقل میکند که
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:هرگاه در محل خوابت قرار گرفتی،
وضوی نماز بگیر، سپس به پهلوی راستت بخواب، سپس بگو:(خدایا، من توجهم را تسلیم تو کردم و امورم را به تو سپردم و برای تکیه به تو پناه آوردم و این به خاطر شوق و ترسی است که از تو دارم. هیچ پناه و محل نجاتی از تو نیست، مگر به خود تو. به
کتابت ایمان آوردم؛
کتابی که نازل کردی، و به نبی ّات که او را فرستادی) و آنها را از آخرین کلمات خود قرار بده تا اگر بمیری، بر فطرت بمیری. گوید:من آنها را تکرار کردم تا یادآوری کنم. گفتم:ایمان آوردم به رسولی که فرستاده ای. فرمود:(بگو به نبی ّای که فرستادی، ایمان آوردم).
بررسی:
این روایت یکی از روایاتی است که مخالفان نقل به معنا در میان علمای
اهل سنت ، به آن استناد میکنند.
البته آنان قائل به تفصیل در دعا و
حدیث نیستند. به همین دلیل، این دعا برای اثبات عدم جواز نقل به معنا به طور مطلق مورد استناد قرار گرفته است. در توجیه این روایت، اقوالی را مطرح کرده اند؛ مانند اینکه این نشانه رجحان و فضیلت ادای عین کلمات است، یا شاید این الفاظ به آن حضرت
وحی شده بود، یا از نظر ادبی در (نبی) لطافتی است که در (رسول) نیست؛ زیرا وقتی گفته شود:(بنبیک الذی ارسلت) به
نبوت و
رسالت آن حضرت اشاره شده است؛ اما اگر گفته شود:(برسولک الذی أرسلت) فقط رسالت ایشان آمده است. بنابراین از نظر ادبی، اوّلی بهتر است.
برخی نیز مدعی خروج این مورد از محل بحث شده و گفتهاند معنای نبی و رسول تفاوت دارد و در نقل به معنا، باید معنا حفظ شود. بنابراین تخصصاً از محل بحث خارج است.
پذیرش این مطلب دشوار است؛ زیرا عرف میان این دو جمله تفاوتی قائل نیست و آن دو را یکی میشمارد. به همین جهت، نقل به معنای صحیح به آن اطلاق میشود. بنابراین از محل بحث خارج نیست.
جواب ما به این روایت، اولاً، غیر قابل استناد بودن روایت اهل سنت است. ثانیاً، بر فرض پذیرش روایت، منع آن حضرت خصوصاً در امر مستحبی، دلالت بر الزام و
وجوب محافظت و
حرمت تجاوز از الفاظ نمیکند. با این توضیح که فضای آداب و سُنن، فضای گسترده ای است و ضیق روایات فرائض و
واجبات را ندارد. از این رو نمیتوان از
امر و
نهی در این روایات الزام را فهمید.
خلاصه سخن اینکه برای منع از یک عادت پذیرفته شده در نزد تمام عقلای عالم، اعم از
نقل به معنا یا
خبر واحد یا
حجیت ظواهر و امثال آن، ادله این چنینی کافی نیست. در نتیجه نقل به معنا در دعا نیز مانند سایر
احادیث جایز است؛ اگرچه حفظ الفاظ، راجح و مستحب است و بر تأثیر دعا میافزاید.
ادله ای که گذشت، شاید بهترین دلایل برای دفاع از نقل به معنای در دعا باشند، با این حال نکتههای ناگفته ای نیز هست که غفلت از آنها باعث سستی دلایل شده است. اینک به تک تک ادله آن میپردازیم:
از نظر عقلی، حقیقت و جوهره
دعا ، چیزی جز خواستن همراه با خشوع نیست. این مطلب در روایات فراوانی آمده است. با این حال از نظر
عقل اشکالی ندارد که امام، دعا را در قالب الفاظ خاصی ادا کند و از ما بخواهد که همان الفاظ را تکرار کنیم.
هر دو نوع دعا در روایات
شیعه وارد شده است که مجموع این روایات را میتوان در چند قسم ذیل آورد:
۱. روایاتی که به دعا
تشویق کردهاند، بدون توجه به نوع دعا و چگونگی آن.
۲. روایاتی که به اصل دعا تشویق کردهاند، بدون توجه به نوع دعا و به این معنا که شخص هر چه دوست دارد، از خدا بخواهد، مانند:
الحُسَینُ بنُ سَعیدٍ عَن فَصَالَةَ عَن اُبَانٍ عَن إِسمَاعِیلَ بنِ الفَضلَ قالَ:سَألتُ أبَاعَبدِاللّهَ عَنِ القُنُوتِ وَمَا یُقَالُ فِیهِ. فَقَالَ:مَاقَضَی اللّهُ عَلَی لِسَانِکَ وَلاَ أعلَمُ فِیهِ شَیئاً مُوَقَّتاً؛
از
امام صادق از دعای
قنوت سؤال شد. فرمود:هرچه خدا بر زبانت جاری کند. من دعای خاصی برای آن نمیشناسم.
حدثنا أبی (رضی اللّه عنه) قال
حدثنا أحمد بن إدریس عن محمد بن أحمد عن إبراهین بن إسحاق عن محمد بن إسماعیل بن بزیع بإسناده یرفع
الحدیث إلی أبی جعفر فقال:سبعة مواطن لیس فیها دعاء موقت الصلاة علی الجنازة والقنوت والمستجار والصفا والمروة والوقوف بعرفات ورکعتا الطواف؛
امام باقر فرمود:هفت موضع است که دعای مشخصی در آن نیست:
نماز بر جنازه ،
قنوت ،
مستجار ،
صفا ،
مروه ، وقوف در
عرفات و
دو رکعت طواف ).
عَلِیّ عَن ابیهِ عَنِ ابنِ اُبی عُمَیرٍ عَن حَمَّادٍ عَنِ الحَلَبی عَن ابی عبداللّه انَّهُ سُئِلَ عَنِ القُنُوتِ فِی الوَترِ هَل فِیهِ شَیء مُوَقَّت یُتَّبَعُ وَیُقالُ. فَقالَ:لاَ اثنِ عَلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَصَل ّ عَلَی النَّبیِّ وَاستَغفِر لِذَنبِکَ العَظیمِ. ثُمَّ قالَ:کُلُّ ذَنبٍ عَظیم؛
از امام صادق سؤال شد که آیا در قنوت
وتر ، دعای خاصی است تا مطابق آن بخوانیم؟ فرمود:نه، خدای متعال را
حمد و
ثنا کن، بر رسول خدا
صلوات بفرست و بر گناهان بزرگت
استغفار کن. سپس فرمود:هر گناهی بزرگ است.
از این روایات میتوان استفاده کرد که دو نوع دعا در میان امامان و اصحاب رایج بوده است:دعای خاصی که آن را موقت مینامیدند و دعای غیر خاص که فرد به زبان و بیان خود آن را ادا میکرد. از مقابله موقت و غیر موقت، میتوان فهمید که دعای موقت، دعایی است که معصوم آن را انشا میکند و به الفاظ آن عنایت ویژه ای وجود دارد؛ مانند اینکه از شاعری،
شعر بخواهند. این بدان معناست که ترکیب شعری آن را میخواهند، نه صرف محتوای آن را. دلیل این مطلب، روایت پایانی است که امام درباره دعای قنوت
نماز وتر میفرماید:(خدا را حمد و ثنا کن، صلوات بفرست و استغفار کن). بنابراین روش دعا، غیر از انشای دعاست و آموختن چگونه دعا کردن، غیر از دعای موقت است.
۳. روایاتی که مشتمل بر روش و آداب دعاست. این روایات، گاه
آداب عمومی دعا و گاه آداب دعا در زمان و مکان خاصی را یادآور میشوند؛ ولی به هر حال دعای موقت نیستند.
۴. روایاتی که ادعیه صادر شده از
ائمه را ضبط و ثبت کردهاند. این ادعیه، همان ادعیه موقّت هستند که امام خود آنها را
تعلیم داده است و در چگونگی شروع و پایان، گزینش صفات و اسماء خدا و تکرار فقرات، ادای الفاظ و کلمات، دقت ها و ظرافتهایی به کار رفته است. به همین جهت، این ادعیه از لطافت ادبی و استحکام محتوایی بسیار زیادی برخوردارند؛ تا جایی که نمیتوان اغلب آنها را با اغلب روایات فقهی یا اعتقادی مقایسه کرد، بلکه آنها را باید در ردیف خطبههای
نهج البلاغه و جملات کوتاه، سجع دار و ادبیِ معصومان قرار داد.
در اینجا مناسب است نگاهی هم به معنای واژه (موقت) کنیم. گرچه موقّت از ماده وقت، و به معنای زمان دار است، اما در معنایی غیر آن به کار رفته است. این لفظ در
قرآن آمده است.
فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذکُرُوا اللّهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی المُؤْمِنِینَ
کِتاباً مَوْقُوتاً.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه چنین میفرماید:
(إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی المُؤْمِنِینَ
کِتاباً مَوْقُوتاً).
کتابت کنایه از واجب بودن و واجب کردن است. میفرماید:نماز بر مؤمنان نوشته و واجبی است، دارای وقت؛ نظیر آیه شریفه (
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما
کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ). کلمه (موقوت) از ماده وقت است. وقتی گفته میشود:وقت کذا؛ معنایش این است که برای فلان امر، فلان وقت را معین کردم. بنابراین از ظاهر لفظ آیه برمی آید که نماز از همان اول تشریع، فریضه ای دارای وقت بوده و باید هر نمازی را در وقت خودش انجام داد.
ولی ظاهراً وقت در نماز، کنایه از ثبات و عدم تغییر است و خلاصه کلام اینکه ظاهر لفظ منظور نیست و نمیخواهد بفرماید نماز فرضیه ای است دارای وقت، بلکه میخواهد بفرماید:فرضیه ای است لایتغیر و ثابت. بنابراین اطلاق موقوت بر کلمه
کتاب، اطلاق ملزوم بر لازمه چیزی است و مراد از
کتاب موقوت،
کتابی مفروض و ثابت و غیرمتغیر است. میخواهد بفرماید:نماز به حسب اصل، دگرگونگی نمیپذیرد و در هیچ حالی ساقط نمیشود.
اگر ما این معنا را ترجیح دادیم، برای این است که معنای اول که در بدو نظر از ظاهر لفظ آیه به ذهن میرسد، با مضمون جملههای قبلی نمیسازد؛ چون مضمون آن جمله ها احتیاج نداشت که متعرض موقوت بودن نماز بشود و بفرماید نماز وقتی معین دارد. علاوه بر این، جمله (إنَّ الصَّلاة… ) در مقام بیان علت جمله (فَإِذا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ) است و معلوم است که ظاهر این تعلیل، آن است که مراد از موقوت بودن نماز، ثابت بودن و ساقط نشدن آن در هیچ حالی از احوال و تبدیل نشدنش به چیز دیگر است. میفرماید:
نماز ، نه ساقط میگردد و نه مانند
روزه ، به چیز دیگر نظیر
کفاره مبدل و عوض میشود.
این مطلب در بحث دعا، روشن تر است؛ زیرا راوی سؤال میکند که آیا برای
قنوت وتر، دعای موقتی هست؟ در حالی که زمان دعا معلوم است. بنابراین سخن از وقت نیست، بلکه مقصود دعای اندازه دار و مشخص و معینی است که تغییر نمیکند و عین آن خوانده میشود.
مؤیّد این برداشت از دعاهای موقّت، روایات محافظت بر دعاست که تعدادی از آنها گذشت. بر اساس این روایات، امام حتی جایگزینی لفظ (رسول) به جای لفظ (نبی) را برنمی تابد و یا جلوی کوچک ترین تغییری را میگیرد؛ در حالی که چنین تصرفاتی، شایع و جایز است؛ زیرا هدف انتقال مقصود است. بنابراین راوی میتواند ساختار متن را در هم بریزد و بنیان جدیدی را با شالوده ای نو دراندازد. بنابراین توجیهی که در نفی این روایات گذشت، قابل قبول نیست؛ زیرا در نقل به معنا، فقط مقصود اصلی موردنظر است و دخل و تصرفهای فراوانی صورت میگیرد. گذشته از این، اغلب دعاها به اندازه ای طولانی هستند که در صورت نقل به معنا، ریزشهای قابل توجهی داشته باشد.
مؤید دیگر آن، حکایت علوی مصری است. وی نقل میکند که گرفتار
سلطان ستمگری شدم و از شهر و دیار خود فرار کردم و مدت ها در سرگردانی و با حال
توسل و زاری به سر میبردم؛ تا اینکه شبی
حضرت صاحب الامر را در
خواب دیدم. از من خواست تا
شب غسل جمعه کنم و سپس دعایی طولانی را به من آموخت تا بعد از
سجده شکر نمازم بخوانم. دعا به اندازه ای طولانی بود که نمیتوانستم آن را حفظ کنم. ایشان پنج شب پشت سر هم به خوابم آمد و آن دعا را برایم تکرار کرد؛ تا اینکه از حفظ شدم.
متن دعا از جهت مضمون و ادبیات بیان، به اندازه ای زیبا و خیره کننده است که هرگونه تردیدی در صحت آن را به یقین مبدّل میکند.
این حکایت به روشنی دلالت بر تأثیر ادبیات دعا در تحقق مضامین آن دارد، وگرنه چرا امام باید پنج شب پشت سر هم به خواب
علوی مصری بیاید و آن را تکرار کند تا او آن را حفظ کند.
برداشت اصحاب ائمه، دلیل خوبی برای
اثبات موضوعیت داشتن الفاظ ادعیه است؛ زیرا اغلب ادعیه افزون بر عمق محتوا، از نثر روان، موزون و ترکیب هماهنگ و هنرمندانه ای برخوردارند. چینش عبارات به اندازه ای دقیق و زیباست که خواننده را شیفته خود میسازند و همه تردیدها را در صدور آن، به یقین مبدل میکنند. آیا کسی میتواند در
مناجات خمسه عشر ، تردید کند؟ آیا ممکن است متنی که نقل به معنا شده و راوی در آن دست برده است، تا این اندازه شیرین و اثرگذار باشد؟
تفاوت اصلی دعا با سایر روایات احکام و غیر آن در این است که ائمه هنگام پاسخ به پرسش ها، از روش گفتگوی معمول و متعارف مردم فراتر نمیرفتند و مانند آنان سخن میگفتند. اما زمانی که ایشان زبان به دعا میگشودند و با خدای خود سخن میگفتند، مجبور نبودند به گفتگوی عامیانه تن دهند، بلکه از تمام ذوق و هنر خود و لطافت روح و جانشان کمک میگرفتند و دعا میخواندند. البته از برخی روایات استفاده میشود که ایشان تمام هنر خود را به کار نگرفته اند؛ زیرا خود فرمودهاند که اگر امام، صوت زیبای خود را که انعکاس روح لطیف اوست، آشکار کند، کسی را تحمل شنیدن آن نخواهد بود.
بنابراین ایشان در حد و اندازه ای که برای مردم قابل درک باشد، از ذوق هنرمندانه خود کمک میگرفتند و شاهکارهایی را در ادبیات
عبودیت ، خلق میکردند. راستی، چگونه است که
شعر باید با همان سبک و قواره حفظ شود و الفاظ آن به هم نخورد، اما دعا که از سجعی متمایز و ویژه، سرشار شده است، نباید حفظ شود؟
دعا با
حدیث تفاوت دارد؛ زیرا امام در زندگی روزمره خود، به ناچار با امور ریز و درشت زندگی مردم سر و کار دارد، با افراد مختلف روبه رو میشود، با هر کسی به زبان خود سخن میگوید، به هر کسی نکته ای را به عنوان معلم یا مربی میآموزد و از همین رو، نمیتواند از نثری لطیف و ملکوتی بهره بگیرد. این در حالی است که دعا، حیاط خلوت روح امام است. امام دعا را آزاد از همه این قید و بندها میسراید. او از همه این نظم ها، لطافت ها و سجع ها کمک میگیرد تا روح آزاد خواننده دعا را که در لطیف ترین و آرام ترین حالتهای روحی خود قرار دارد، در نهایت شدت و قدرت تحت تأثیر قرار دهد و بر ژرفای روح او تأثیر گذارد و اشک او را سرازیر سازد و دلش را بشکافد و چشمههای محبت را از آن جاری سازد.
نتیجه این همه زمینه چینی، آن است که بگوییم دعاهای موجود، اغلب، تکرار عین الفاظی است که از دو لب شریف امام بیرون آمده است و برداشت اصحاب ائمه از ادعیه موقّت، نقل لفظ به لفظ و خواندن عین همان الفاظ بوده است.
امروزه
حدیث معنای اصطلاحی پیدا کرده و آن را بر هر گفتار امام اطلاق میکنند، اما معلوم نیست که در زمان معصوم نیز به معنای اصطلاحی به کار رفته باشد.
حدیث در آن دوره به معنای (سخن) به کار رفته است و سخن، غیر از دعاست. در این
احادیث دقت شود:
اسمَعُ
الحَدِیثَ مِنکَ فَاُزیدُ وَانقُصُ قَالَ إِن کُنتَ تُرِیدُ مَعَانِیَهُ فَلاَ بَأسَ.
اسمَعُ
الحَدِیثَ مِنکَ فَلَعَلِّی لاَ أرویِهِ کَمَا سَمِعتُهُ فَقَال:إذا أصبَتَ الصُّلبَ مِنهُ فَلاَ بَاسَ إِنَمَا هُوَ بَمَنزِلَةِ تَعَالَ وَهَلُمَّ وَاقعُد وَاجلُس.
إِذَا اصَبتَ مَعنَی
حَدِیثِنَا فَاعرِب عَنهُ بِمَا شِئتَ.
این
احادیث که در جای خود به طور کامل آمدهاند، استفاده لفظ (
حدیث) در دعا را برنمی تابند، بلکه
حدیث به معنای سخن به کار رفته است؛ مثلاً راوی میگوید:سخنی را از شما میشنوم، در آن دست میبرم و آن را کم و زیاد میکنم یا میفرماید:
(اگر به منظور سخن عَلِیّ عَن ابیهِ عَنِ ابنِ اُبی عُمَیرٍ عَن حَمَّادٍ عَنِ الحَلَبی عَن ابی عبداللّه انَّهُ سُئِلَ عَنِ القُنُوتِ فِی الوَترِ هَل فِیهِ شَیء مُوَقَّت یُتَّبَعُ وَیُقالُ. فَقالَ:لاَ اثنِ عَلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَصَل ّ عَلَی النَّبیِّ وَاستَغفِر لِذَنبِکَ العَظیمِ. ثُمَّ قالَ:کُلُّ ذَنبٍ عَظیم؛ما را فهمیدی، به هر شکلی که خواستی، بگو). در این موارد، (
حدیث) انصراف به غیر دعا دارد. مؤید این مطلب روایت
ابوبصیر است:
(الَّذینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ احسَنَهُ)
قَالَ:هُوَ الرَّجُلُ یَسمَعُ
الحَدیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لاَیَزیدُ فِیهِ وَلاَ یَنقُصُ مِنه.
در جای خود گذشت که وجه دلالت آیه بر برداشت امام آن است که استماع برای تبعیت است، نه استماع برای دست بردن در الفاظ، به ویژه که میدانیم این آیه ناظر به مسائل اعتقادی است و استماع، بر تبعیت از دعا انصراف دارد و فهم عرفی شامل آن نمیشود. در هر حال، بر اهل بررسی روشن است که روایات نقل به معنا، شامل دعا نیست و محل سؤال هم نبوده است. اگر این مطلب را به
سیره اصحاب در نقل عین الفاظ دعا بیفزاییم، تردیدی باقی نخواهد ماند.
آیا همه آنچه گذشت، میتواند حرمت نقل به معنا در دعا را به غیر از موارد ضرورت، ثابت کند؟ آیا نقل به معنا در دعا جایز نیست؟
۱. ادله ای که گذشت، هیچ کدام دلالت بر حرمت نقل به معنای در دعا نداشت، بلکه ثابت میکند که سیره اصحاب ائمه، نقل عین الفاظ دعاست و ما دو نوع دعا داریم:دعای عام که هرکسی آزاد است تا هر آنچه را که میخواهد، با هر زبان دلخواه، از خدا بخواهد. دعای دیگر، دعای موقّت است که از
ائمه صادر شده است و به عنوان دعای مأثور و ماندگار از ایشان نقل میشود و راویان
حدیث در چنین
احادیثی دست نبرده اند؛ زیرا امام توجه و عنایت به الفاظ دعا داشته است.
آیا عنایت امام به الفاظ دعا، به جهت وجوب و ضرورت آن است یا به جهت اینکه اگر دعا با آن الفاظ خوانده شود، اثر ویژه ای دارد که اگر به غیر از آن خوانده شود، آن اثر را ندارد و تأکید بر تغییر ندادن متن دعا، به همین جهت بوده، نه به جهت اینکه اگر لفظ دعا تغییر یابد، ماهیتش را از دست میدهد و شخص در انتساب آن به امام دروغ گو و یا
بدعت گزار در دین به شمار خواهد رفت. آنچه برای ما ثابت شد، الزام به نقل عین الفاظ امام فقط برای حفظ اثر خاص دعاست، نه اینکه در انتساب آن به امام دروغی گفته شده باشد؛ زیرا عقلا چنین انتسابی را
دروغ نمیدانند. در مَثَل، اگر شاعر زبردستی، علیه حاکم وقت، شعری سروده باشد و کسی مضمون شعر او را در محافل به او نسبت دهد، دروغ نگفته است؛ هرچند اگر زبان هنر را حفظ میکرد، اثرگذاری آن بر شنوندگان بسیار بیشتر میشد.
۲. اصل اولیه در دعاهای موجود، نقل به لفظ است. بنابراین اثبات خلاف آن، نیازمند دلیل است. این اصل، از سیره اصحاب و ضرورت حفظ زیبایی و لطافت و غنای شگفت آور دعاها و روایات محافظت بر ادعیه موقت، به دست میآید.
۳. در جایی که اصل اولیه، نقل به لفظ است و چنین عرفی در میان اصحاب باشد، اگر کسی بخواهد نقل به معنا کند، باید نقل به معنا بودن آن را گوشزد کند، وگرنه حمل بر عادت و روند موجود خواهد شد و الفاظ آن نیز ناخواسته به امام منتسب میشود و همین مسئله برای صدق دروغ کافی است.
یکی دیگر از فروع اختلافی نقل به معنا، جواز آن پس از دوره تدوین است. به عبارتی، فقها نقل
حدیث را از جهت نقل به معنا، به دو دوره قبل از تدوین و بعد از تدوین تقسیم میکنند. دوره قبل از
تدوین ، دوره ای است که
احادیث به صورت
مکتوب درنیامدهاند و اصحاب ائمه در طبقه اول یا دوم، هنوز شنیدههای خود را ننوشتهاند. در این دوره نقل به معنا جایز است. سخن درباره دوره ای است که
احادیث در
کتب جمع آوری شدهاند و راوی طبقه بعد، از
کتاب استاد خود یا راوی طبقه قبل نقل
حدیث میکند. آیا در این دوره نیز
نقل به معنا جایز است؟ یعنی آیا راویِ دوره پسین، باید عین الفاظ
حدیثی را که در
کتاب استاد خود نوشته شده، بنویسد یا اینکه اجازه
تصرف در آن و تبدیل آن به الفاظ دلخواه خود را دارد؟
برخی بی نیازی از نقل به معنا را بعد از دوره تدوین دلیل بر عدم جواز دانسته اند:(ولو کان
الحدیث مدوّنا مضبوطاً، لم یحتج إلی النقل بالمعنی).
وی در توضیح منظور خود چنین مینویسد:
إن إباحة ذلک إنما کان لفترة وجیزة جداً، وأما بعد شیوع التدوین فإن العلماء لم یسمحوا بذلک، وخاصة بعد تغیر الألسنة، وابتعاد الناس عن مصادر اللغة الأصلیة، فلم یسمح لمن تأخر عن ذلک العصر أن یقوم بنقل
الحدیث بالمعنی، بل إن الإقدام علی ذلک بعد العصر الأول فی الحقیقة خروج عن الشرط الأساسی لجواز النقل بالمعنی، وهو ضبط المعنی، فإن أهل القرون المتأخرة لم یملکوا تلک القدرة اللغویة التی تبیح لهم ذلک؛
بی شک
اباحه آن، فقط در دوره کوتاهی بوده است، اما بعد از شیوع تدوین، علما اعتنایی به آن نمیکنند، خصوصاً بعد از تغییر زبان ها و فاصله گرفتن مردم از زبان اصلی. بنابراین به کسی که پس از آن عصر اقدام به نقل
حدیث کند، اعتنا نمیشود، بلکه همانا اقدام بر آن بعد از عصر اول، خروج از شرط اساسی برای جواز نقل به معناست و آن شرط، ضبط معناست. پس اهل قرون بعدی، برای مباح شدن نقل به معنا، احاطه بر زبان ندارند.
علاوه بر ایشان، پدر
شیخ بهایی (قده) نیز نقل به معنا در مصنفات را جاری ندانسته و آن را به متعارف علما نسبت داده و مدعی تصریح بسیاری از فضلا بر این مطلب شده است که البته قرائن ادعای ایشان را تأیید میکند:
نقل المعنی إنما جوزوه فی غیر المصنفات، أما المصنفات فلا یجوز حکایتها ونقلها بالمعنی ولا تغیر شیء منها علی ما هو المتعارف وقد صرح به کثیر من الفضلاء.
گذشته از این، قول به منع از مسائل مورد اتفاق
اهل سنت است. بغدادی بعد از اینکه نظر خود را مبنی بر منع اعلام میکند، به نقل از
ابن صلاح میگوید که اختلاف علما در نقل به معنا، مربوط به قبل از تدوین است، ولی بعد از این دوره، اختلافی را در منع از نقل به معنا مشاهده نمیکنم:
ثم إن الخلاف فی جواز النقل بالمعنی إنما هو فیما لم یدون ولا
کتب وأما ما دون وحصل فی بطون
الکتب فلا یجوز تبدیل ألفاظه من غیر خلاف بینهم قال ابن الصلاح بعد أن ذکر اختلافهم فی نقل
الحدیث بالمعنی إن هذا الخلاف لانراه جاریا ولا أجراه الناس فیما نعلم فیما تضمنته بطون
الکتب فلیس لأحد أن یغیر لفظ شیء من
کتاب مصنف ویثبت فیه لفظا آخر.
بغدادی نیز دلیل منع را فساد زبان اصلی در دورههای متأخر میداند که باعث از بین رفتن شرط اصلی جواز نقل به معناست:
وتدوین الأحادیث والأخبار بل وکثیر من المرویات وقع فی الصدر الأول قبل فساد اللغة العربیة حین کان کلام أولئک المبدلین علی تقدیر تبدیلهم یسوغ الاحتجاج به.
ادله ای که بر حجیت متن منقول به معنا، بدانها استناد شد، شامل موارد انفتاح باب وصول به اصل
حدیث و ثبت عین آن نیز میشود. به عبارت دیگر، عقلا حتی اگر بتوانند عین کلام متکلم را بشنوند، به نقل معنایی که شخص مطمئنی انجام داده، اکتفا میکنند، یا چنانچه بتوانند عین کلام او را بنویسند یا ضبط و عیناً نقل کنند باز هم به نقل محتوای آن بسنده میشود. ادله نقلی نیز اطلاق داشت و به جز روایت
داود بن فرقد که مقید به عدم تعمد بود، تمام ادله شمول داشتند و امام علیهالسلام کمترین تعرضی به
تقیید نکردهاند و البته در آنجا توضیح این مطلب گذشت که این روایت نمیتواند مقید یا مخصص بقیه روایات باشد، وگرنه به حکم ضرورت عقلی روشن است که اگر امکان دسترسی به علم نباشد، باید به ظن اکتفا کرد. این مسئله نظیر
حجیت خبر واحد است که ادله آن، مواردی را که امکان دسترسی به علم وجود دارد هم دربر میگیرد.
از نظر عقلا، معیار، اطمینان به نقل ناقل است؛ یعنی اگر ناقل توانایی نقل به معنا را داشته باشد و از اعمال نظر خودش در آنها خودداری کند، نقل او قابل استناد خواهد بود، خواه قبل از دوره تدوین باشد و خواه بعد از دوره تدوین. به عبارت دیگر، عقلا نقل به معنا از
کتاب را نیز حجیت میدانند؛ مثلاً اگر کسی از نوشته نویسنده ای خبر دهد و عین عباراتش را نیز تکرار نکند و واجد شرایط نقل به معنا باشد، کلامش
حجت است؛ مانند نقل مطالب
کتابهای علمی و روزنامه ها و غیر اینها که امری شایع است.
بنابراین به صرف فساد زبان اصلی و غیر آن، نمیتوان به کلی نقل به معنا را کنار گذاشت. البته ناگفته پیداست که در دورههای اخیر و بعد از فساد زبان اصلی و فراموش شدن قرائن و غیر آن و از همه مهم تر که کمتر بدان توجه شده است، اجتهادی استدلالی شدن ذهن ها و از دست رفتن بساطت آنها، در عمل امکان اطمینان منتفی میشود؛ هرچند اگر باز هم در مواردی، چنین اطمینانی حاصل شود، حجت خواهد بود. این همان چیزی است که
علامه مجلسی (ره) آورده است:
نعم لامریة فی أن روایته بلفظه أولی علی کل حال لاسیما فی هذه الأزمان لبعد العهد و فوت القرائن وتغیر المصطلحات
؛
بله، شکی در این نیست که روایت لفظ
حدیث در هرحال بهتر است، به ویژه در این دوره و فاصله زمانی؛ به جهت فوت قرائن و تغییر یافتن اصطلاحات.
از این عبارت استفاده میشود که ایشان نقل به معنا در دوره بعد از تدوین را منع کلی نکرده و به اصول اصلی نقل به معنا پای بند است، ولی چون نقل به معنا در دورههای اخیر با مشکلات و سؤالاتی مواجه است، نقل لفظ به لفظ را برگزیده است.
نکته اول:ناگفته پیداست که استدلال به فساد زبان و از دست رفتن قرینه ها و شرایط زمانی و مکانی موثر در فهم، مربوط به دو سه سده آغازین است. بنابراین در دوره ای که اصول اولیه تدوین میشدند، نقل به معنا حتی از روی
کتب جایز بود؛ مثلاً اگر
ابوبصیر به یکی از
محدثان معاصر خود
اجازه نقل حدیث از کتابش را بدهد، در این صورت، نقل به معنای
محدث فلانی از
کتاب ابوبصیر جایز خواهد بود؛ زیرا قرائن و زبان محفوظ است و دلیلی برای منع وجود ندارد.
نکته دوم:نقل به معنا دو گونه است:گاه راوی به اتکای نقل خود، مستند خود و
کتاب اصلی را از بین میبرد یا مشخص نمیکند که از چه
کتابی نقل کرده است. در این صورت، با فساد زبان، نقل به معنا با مشکل مواجه میشود. اما اگر
کتاب اصلی باقی باشد و با نقل به معنا از بین نرود و معلوم باشد که ناقل از چه
کتابی و چه
حدیثی را نقل به معنا کرده است، جایز خواهد بود؛ زیرا مرجع اصلی باقی مانده و دیگران مختارند که به نقل به معناهای او عمل کنند یا آن را کنار بگذارند.
این بحث، یکی از مهم ترین مباحث مربوط به نقل به معناست، به این پرسش میپردازد که گذشته از جواز نقل به معنا، وقوع خارجی نقل روایات به چه صورت بوده است؟ آیا اصحاب مقیّد به نقل به لفظ بودند و فقط در موارد ضرورت، نقل به معنا میکردند؟ یا اینکه در اغلب موارد نقل به معنا بود و فقط در برخی شرایط، نقل به لفظ اتفاق میافتاد؟ یا هر دو رایج بود و نمیتوان معیار مشخصی تعریف کرد و یکی را غالب و دیگری را نادر نشان داد؟
عالمان و فقیهان بسیاری در خلال بحثهای فقهی یا اصولی، به نوع عملکرد اصحاب ائمه علیهالسلام پرداخته و یادآور شدهاند که نقل به معنا در میان ایشان رواج بسیاری داشته و در عمل، امکان ثبت و ضبط عین کلمات، چه به واسطه
کتابت در همان مجلس و چه با حفظ کردن در
ذهن و
حافظه ، در اغلب موارد ناممکن بوده است.
در ادامه به گفتار برخی از ایشان میپردازیم.
والأقرب عدم اشتراط نقل اللفظ، مع الإتیان بالمعنی کملا، لأن ّ الصحابة لم ینقلوا الألفاظ کما هی، لأنهم لم یکتبوها، ولا کرروا علیها مع تطاول الأزمنة؛
و نزدیک تر به واقع، عدم اشتراط نقل لفظ است و این در صورتی است که معنا به طور کامل بیان شده باشد؛ چون که
صحابه الفاظ را همان طور که میشنیدند، نقل نمیکردند؛ به دلیل این که با وجود گذشت ایام طولانی، آن را نمینوشتند و تکرار نمیکردند.
إن الصحابة کانوا یسمعون الأحادیث، ولا یکتبونها، ولا یکررون علیها، ثم یروونها بعد السنین الکثیرة، ومثل هذا یجزم الإنسان فیه بأن نفس العبارة لاتنضبط، بل المعنی فقط…؛
همانا صحابه
احادیث را میشنیدند و آنها را نمینوشتند و تکرارشان نمیکردند و بعد از چندین سال آن را نقل میکردند، و در چنین مواردی انسان یقین میکند که عین عبارت حفظ نمیشود، بلکه تنها معنا باقی میماند.
وقد ذهب جمهور السلف والخلف من الطوائف کلها إلی جواز الروایة بالمعنی إذا قطع بأداء المعنی بعینه لأنه من المعلوم أن الصحابة وأصحاب الأئمة علیهالسلام لم یکونوا یکتبون الأحادیث عند سماعها ویبعد بل یستحیل عادة حفظهم جمیع الألفاظ علی ما هی علیه و قد سمعوها مرة واحدة خصوصا فی الأحادیث الطویلة مع تطاول الأزمنة ولهذا کثیراً ما یروی عنهم المعنی الواحد بألفاظ مختلفة ولم ینکر ذلک علیهم ولا یبقی لمن تتبع الأخبار فی هذا شبهة؛
و بدون تردید جمهور سلف و خلف از تمام طوایف، قائل به
جواز روایت به معنا شدهاند، مشروط بر یقین به ادای عین معنای مقصود؛ به دلیل اینکه معلوم است اصحاب
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهالسلام
احادیث را به هنگام شنیدن، نمینوشتند و بعید و بلکه محال عادی است که همه الفاظ را با تمام مشتقاتی که دارد، حفظ کنند، در حالی که تنها یک بار شنیدهاند، خصوصاً در
احادیث طولانی با وجود طولانی شدن فاصله زمانی. به همین جهت بسیار دیده میشود که یک
حدیث با الفاظ مختلفی از ایشان نقل میشود و بر ایشان ایرادی هم گرفته نمیشود، و برای کسی که در
اخبار بررسی کرده باشد،
شبهه ای باقی نمیماند.
مانند همین تعبیرات در
کتاب پدر شیخ بهایی (قدس) آمده است.
باتوجه به تقدم زمانی وی بر
علامه مجلسی (قده) میتوان نتیجه گیری کرد که علامه به منظور موافقت با نظر ایشان، عین تعبیرات ایشان را در
کتاب بحار خود تکرار کرده است.
ویظهر جواز ذلک لمن تتّبع الآثار والأخبار فإن تتّبعها یفید أن ّ ذلک کان طریقة أصحاب النبی وآله صلوات اللّه وسلامه علیهم اجمعین؛
جواز نقل به معنا برای کسی که تتبع در آثار و اخبار کند، آشکار میشود؛ زیرا بررسی آنها نتیجه میدهد که نقل به معنا روش اصحاب پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و اصحاب خاندان ایشان بوده است.
والنقل بالمعنی کان أمرا شائعا بین الرواة؛
نقل به معنا در میان راویان
حدیث رایج بود.
هذا ولم یصدر من الشرع ردع ومنع عن النقل بالمعنی، فإنه لو صدر منه ردع، ومنع عنه، لوصل إلینا البتة لکثرة الابتلاء به بأکثر من الابتلاء بکل شیء، بل کان واجباً علی الأئمة علیهالسلام إشاعته بین الأصحاب ونقلة
الحدیث؛
این در حالی است که ردع و منعی از شارع از نقل به معنا صادر نشده است؛ زیرا اگر صادر میشد و آن را منع میکرد، حتماً به ما میرسید، جهت آنکه این امر بسیار مورد ابتلا بود، بیش از ابتلا به هر چیز دیگری، بلکه واجب بود بر ائمه که منع و ردع خود را در میان اصحاب و ناقلان
حدیث اشاعه دهند.
علمای
اهل سنت نیز در این زمینه همانند
علمای شیعه بر همین باورند که نقل به معنا در میان اصحاب پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله رواج بسیاری داشته است. در میان ایشان حتی کسانی که مخالف با نقل به معنا هستند و معتقدند که
نقل به معنا یکی از مهم ترین عوامل تعارض و آشفتگی در روایات است، باز پذیرفتهاند که این مسئله در زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رایج بوده است. برخی نیز هرچند نقل به لفظ را سزاوار دانستهاند، وقوع خارجی آن را رد کرده اند:
وکان ینبغی أن یکون هذا هو الواقع، ولکن لم یتفق ذلک وذلک لأن الذی جری علیه الأمر، هو روایة
الحدیث بالمعنی، وهو ما تجده فی جمیع
کتب الحدیث بلا استثناء. وستعرف من تاریخ البخاری أنه ممن کانوا یروون بالمعنی؛
بهتر بود که این (نقل به لفظ) واقع میشد، لکن اتفاق نیفتاد؛ به دلیل این که آنچه امر بر آن جاری شد، روایت معنای
حدیث است و آن، همان چیزی است که آن در
کتب حدیثی بدون استثنا مییابی و از
تاریخ بخاری خواهی دانست که مؤلف آن از کسانی بود که نقل به معنا میکردند.
العلة الثانیة وهی نقل
الحدیث علی المعنی دون اللفظ بعینه وهذا الباب یعظم الغلط فیه جداً. وقد نشأت منه بین الناس شغوب شنیعة، وذاک أن أکثر المحدثین لایراعون ألفاظ النبی صلیاللهعلیهوآله التی نطق بها، وإنما ینقلون إلی من بعدهم معنی ما أراده بألفاظ أخری، ولذلک نجد
الحدیث الواحد فی المعنی الواحد یرد بألفاظ شتی، ولغات مختلفة، یزید بغض ألفاظها علی بعض؛
علت دوم (
تعارض و
اختلاف روایات)، نقل
حدیث به معناست، نه عین لفظ، و این بابی است که غلط در آن بسیار است و موجب انحرافات زشتی در میان مردم شده است؛ زیرا بیشتر
محدثان الفاظ پیامبر صلیاللهعلیهوآله را مراعات نمیکردند و فقط معنایی را که ایشان قصد کرده بودند، به نسلهای بعدی نقل میکردند و به همین دلیل،
حدیث واحد در معنای واحدی را در الفاظ مختلفی مییابیم که الفاظ برخی، بیش از برخی است.
از جمله مویدات این مطلب،
احادیثی است که از اهل سنت درباره جواز نقل به معنا از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده و به طور ضمنی دلالت بر رواج آن در میان اصحاب ایشان دارد.
وحدثنی إبراهیم
حدثنی أعین مولی مسلم بن عبدالرحمن یرفعه قال:لما قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله:(من کذب بن علی ّ متعمداً)، قالوا:یا رسول اللّه نسمع منک
الحدیث فنرید فیه، وننقص منه، أفهذا کذب علیک؟ قال:لا، ولکن من کذب علی متعمدا، یقول:أنا کاذب، أنا ساحر، أنا مجنون؛
نقل شده است که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:(کسی که بر من عمداً دروغی ببندد… )؛ اصحاب گفتند:ای رسول خدا، ما
حدیثی را از شما میشنویم و آن را زیاد و کم میکنیم. آیا این
کذب بر شماست؟ فرمود:نه، ولکن کسی که عمداً بر من
دروغ میبندد، میگوید من دروغ گو و ساحر و مجنون هستم.
قال قتادة عن زرارة بن أوفی:لقیت عدة من أصحاب النبی صلیاللهعلیهوآله، فاختلفوا عَلیَّ فی اللفظ، واجتمعوا فی المعنی
؛
قتاده از
زراره بن اوفی نقل میکند که عده ای از اصحاب پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در لفظ
حدیثی که برایم نقل میکردند، اختلاف داشتند ولی در معنای آن متقف بودند.
حدثنی عمر بن الحسن بن جبیر الواسطی، ثنا عبداللّه بن محمد ابن أیوب، ثنا الواقدی، ثنا معمر، عن أیوب، عن محمد قال:ربما سمعت
الحدیث عن عشرة، کلهم یختلف فی اللفظ، والمعنی واحد
؛
محمد نقل میکند که ای بسا
حدیث را از ده نفر میشنیدم که همه در لفظ مختلف اما در معنا یکسان بودند.
در شرح و توضیح دلیل رواج نقل به معنا در میان اصحاب، باید نکتههایی را یادآوری کنیم:
اولاً:روش
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و
ائمه هدی علیهالسلام در
تبلیغ دین، روشی متفاوت با روش
مکتب و مدرسه بود. ایشان با مردم زندگی میکردند؛ زیرا تکلیف مهم تر از
تعلیم ،
تربیت و
تزکیه مردم و لازمه آن در کنار مردم بودن و در غم و
شادی آنان شرکت جستن است. بنابراین ایشان دین را جرعه جرعه در کام مردم میریختند و محل و مکان خاصی را الزاماً برای تبلیغ مشخص نمیکردند؛ همان طور که در طور تاریخ موفق ترین مبلغان کسانی بودهاند که به
مسجد و منبر قناعت نمیکرده و در کوچه و بازار و مراسمات مردم شرکت میکردند و در زوایای زندگی ایشان حضور مییافتند و همه، داستانهای شگفت آوری از احوالات ایشان شنیده ایم که در مقام یاد آنها نیستیم. یکی از لوازم این روش، غیر قابل ثبت و نگارش بودن مطالب است؛ زیرا گاهی پیش میآمد که از باب نمونه در خلال
جنگ از حضرت امیر علیهالسلام درباره شبهه سؤال میشد و او با روی گشاده پاسخ میگفت.
ثانیاً:اصحاب ائمه علیهالسلام متوجه اهمیت کلام گهربار ایشان بودند و بسیاری از ایشان تا مرز تقدیم جان پیش رفتند تا از سخنان آنان بهره مند شوند و آنها را به نسلهای آینده برسانند، خصوصاً که ائمه علیهمالسلام ایشان را به
کتابت سخنان خود
تشویق میکردند و گاه میفرمودند که این مطلب باید با
آب طلا نوشته شود، یا به ایشان خبر میدادند که در آینده مردمان فقط به نوشتههای شما دسترسی خواهند داشت، یا تأکید میکردند که
کتاب هایتان را به عنوان
ارث به پسرانتان بسپارید، و نمونههای دیگر که در ابواب آداب روایت آورده شده است. اگرچه هم ائمه علیهمالسلام اصحاب را متوجه اهمیت این مسئله میکردند و هم خود اصحاب غالباً اهل فهم و درایت بودند و از عظمت و شأن و جلالت ائمه و روایات ایشان آگاهی داشتند، با این حال نباید محدودیتهای طبیعی، سیاسی و اقتصادی را که بر ایشان تحمیل میشد، از نظر دور داشت.
شیعه در زمانی زندگی میکرد که برای حفظ جان خود مجبور به
تبری جستن از حضرت امیر علیهالسلام میشد؛ به طوری که
امام صادق علیهالسلام برای حفظ افرادی مانند
زراره اقدام به انتشار سخنانی ناروا درباره او میکرد و یا نسبت
شرک به
هشام بن حکم میداد تا با مشوّه ساختن چهره او در نظر دشمنان، جان او را از خطر حفظ کند. در شرایطی که امام علیهالسلام حکم خدا را به اشکال مختلفی بیان میکرد، تا اصل شیعه را حفظ کند و مانع از هماهنگی و به چشم آمدن ایشان شود، آیا میتوان نظم حاکم بر
کتب و مدارس و
مکاتب علمی را از ایشان انتظار داشت و با مقایسه اقتضائات علمی زمان حاضر که لازمه آن ثبت عین کلمات معصوم است، به این نتیجه رسید که اصحاب ائمه علیهمالسلام نیز همین کار را میکردند تا اصالت و صفای حاکم بر گفتار ایشان از بین نرود.
البته ما نیز قبول داریم که اگر شرایط مساعد و امکانات لازم مانند آنچه که از وسائل ضبط صدا و تصویر و نگارش و غیره، در اختیار باشد، ثبت نکردن کلمات گوهربار ائمه علیهالسلام ظلم بزرگی است. اما در شرایطی که شیعه تحت فشار است، امکانات ثبت و نوشتار بسیار محدود است و کسانی که بر خواندن و نوشتن قادرند، اندکاند، نمیتوان انتظار داشت که راویان
حدیث عین الفاظ امام علیهالسلام را ثبت و ضبط کنند.
بنابراین سخن علمای فریقین در مورد رواج نقل به معنا، حقیقتی انکارناپذیر است. مؤید این سخن روایت افرادی مانند
محمد بن مسلم و
داود بن فرقد است که هردو از اصحاب نزدیک امام علیهالسلام و صاحب
کتاباند، خصوصاً محمد بن مسلم که مشهور به دقت در روایت است. زمانی که محمد بن مسلم تصریح به نقل به معنا میکند و از امام علیهالسلام
استسفار مینماید، میتوان حساب بقیه را به دست آورد. یا زمانی که کسی مانند داود بن فرقد که صاحب
کتاب و تألیف است، اذعان میکند که نمیتوانم گفتار شما را تکرار کنم، بدان معناست که نمیتواند آن را عیناً در حین گفتار امام علیهالسلام نیز ثبت کند. والا اگر برایش مقدور بود که هنگام شنیدن آن را بنویسد، این کار را میکرد. خصوصاً که در جواب این سؤال که آیا این کار تو عمدی است؟ عرض میکند که عمدی در کار نیست. بلکه از سر ناچاری است. بنابراین انتظار چنین چیزی، به تعبیر
میرزای قمی (قده) محال عادی است.
البته مقصود ما آن نیست که نقل به لفظ صورت نگرفته یا آن اندازه کم بوده که میتوان نادیده گرفت، بلکه مقصود این است که روند طبیعی و رایج، نقل به معنا بوده است؛ اگرچه گاه و بی گاه افرادی پیدا میشدند که هر آنچه را که میشنیدند، مینوشتند؛ مانند مفضّل، که
توحید مفضل را با تمام طول و تفصیل، کلمه به کلمه مینویسد و بدان تصریح میکند. اساساً
احادیث طولانی عملاً قابل نقل به معنا نیستند؛ زیرا کسی که
حدیث چند صفحه ای را میشنود، حتی بعد از یک ساعت هم نمیتواند نصفِ شنیدههای خود را، گرچه به نحو نقل به معنا، تکرار کند. پس معلوم است که افرادی اینها را نوشتهاند یا امام علیهالسلام آنها را به گونه ای بیان فرموده که
کاتبان بنویسند؛ همان طور که این اتفاق در
حدیث مفضل یا بسیاری از ادعیه طولانی رخ داده است.
بنابراین فرمایش کسی مانند صاحب وسائل الشیعه(قده) در ذیل روایتی که راوی درصدد نوشتن
حدیث برآمده، مخالف با گفته ما نیست:
وَعَنِ الحُسَینِ بنِ مُحَمَّدٍ عَن مُعَلی بنِ مُحَمَّدٍ عَن عَلِیِّ بنِ اسبَاطٍ عَنِ الرِّضاع فِی
حَدِیثِ الکَنزِ الَّذیِ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَکانَ تَحتَهُ کَنزٌ لَهُما لَهُ جُعِلتُ فِداکَ اُرِیدُ ان اکتُبَهُ قَالَ فَضَرَبَ یَدَهُ واللّهِ إلی الدَّواةِ لِیَضَعَهَا بَینَ یَدَیَّ فَتَنَاوَلتُ یَدَهُ فَقَبَّلتُهَا وَاخَذتُ الدَّواةَ
فَکَتَبتُهُ؛
علی بن اسباط در
حدیث گنجی که خدای متعال فرمود:(و در زیر آن، گنجی برای آن دو بود) نقل کرد که گفتم:فدایت شوم! میخواهم آن را بنویسم. به خدا که امام دستش را به
دوات زد تا آن را مقابل من قرار بدهد. دستش را گرفتم و بوسیدم و دوات را گرفتم و نوشتم.
اقُولُ وَمَثلُ هَذَا کَثِیر جِدّاً فِی انَّهُم کَانُوا یَکتُبونَ الاحَادِیثَ فِی مَجَالِسِ الائِمَّة علیهمالسلام بِامرِهِم وَرُبَّمَا
کَتَبَهَا لَهُمُ الاَئِمَّةُ علیهمالسلام بِخُطُوطِهِم؛
میگویم:و مثل این خیلی زیاد است که ایشان
احادیث را در مجالس ائمه علیهالسلام به امر ایشان مینوشتند و چه بسا که ائمه علیهالسلام با خط خودشان برای ایشان مینوشتند.
دلیل سخن ما این است که:
اولاً، این روایت دلالت بر نقل به لفظ نمیکند، چون راوی بعد از شنیدن
حدیث از امام علیهالسلام
دوات و
قلم خواسته تا بنویسد، نه اینکه قلم در دستش بوده گفتههای امام علیهالسلام را نوشته است.
ثانیاً، مواردی را که ایشان آن را کثیر دانسته، در مقابل مواردی که در همان مجلس نگارش نیافته، بسیار اندک است، خصوصاً که
صاحب وسائل (قده) خود از قائلان به جواز نقل به معناست.
برخی ادعا میکنند که اعراب حافظههای بسیار قوی داشتند و هر آنچه را که میشنیدند، کلمه به کلمه حفظ میکردند و اگر امروز حافظه ها ضعیف است، به خاطر توسعه وسایلی است که ما را از حفظ کردن بی نیاز کرده و باعث ضعف حافظه شده است. در مَثَل، زمانی که تلفن همراه بتواند شمارههای
تلفن را ضبط و ثبت کند، ذهن ما نیازی به حفظ آنها نمیبیند و به
تنبلی مبتلا میشود و رفته رفته حفظ کردن یک شماره نیز برایمان دشوار میگردد. اما در گذشته چون نیاز به
حافظه بسیار زیاد بود و افراد چاره ای جز اتکا به آن نداشتند، میتوانستند چیزهایی را حفظ کنند که برای ما محیرالعقول است، حتی بسیاری از اعراب به حفظ مطالب و یا اشعار طولانی افتخار میکردند و آنها را برای همدیگر میخواندند.
در پاسخ لازم است به چند نکته توجه شود:
از یک سو، مردم در نقل و انتقال شنیدههای خود به شیوه رایج عمل میکردند و از سوی دیگر، میدانیم که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام علیهالسلام دین را با سبک و سیاق متعارف مردم به آنها میآموختند. بالطبع این مردم هر اندازه هم که حافظه قوی داشته باشند، در نقل و انتقال گفتار معصومان نیز به طور ارتکازی و طبیعی به سیره متداول خودشان مراجعه میکنند، به ویژه که امام علیهالسلام با مردم زندگی میکرد و در این میان، به سؤالات آنان پاسخ گفت. آری، اگر
شارع مشی جدید و البته مقدوری را بنا میکرد، میتوانستیم انتظار تخطی از سیره ارتکازی را داشته باشیم، اما نه تنها شارع چنین بیانی را ننهاده، بلکه روش متعارف مردم را نیز تقریر و تأیید کرده است. بنابراین در این فضا، قوی ترین حافظه ها هم انگیزه ای به حفظ کلمه به کلمه پیدا نمیکنند.
گذشته از اینها، قدرت حافظه هیچ ملازمه ای با نقل به لفظ ندارد؛ زیرا در عرف متعارف مردم، کسانی که قدرت حافظه بیشتری داشته باشند، مطالب را بهتر به خاطر میسپارند مثلاً عالمی که حافظه بهتری داشته باشد، مطالب را بهتر به یاد میسپارد و آن را دیرتر از یاد میبرد. در میان مردم نیز افرادی که حافظههای قوی دارند، همین طور شناخته میشوند. به عبارتی حافظه قوی اغلب برای حفظ کردن عین الفاظ به کار نمیرود، البته اگر بنای بر حفظ متن یا شنیده ای باشد، این افراد توانمندتر از دیگران هستند.
آیا حافظه نوع بشر از گذشته تا حال، آن قدر توانمند بوده است که بتواند هرچه را که میشنود، کلمه به کلمه حفظ کند؟ مگر افرادی برای ضعف حافظه خود از ائمه چاره جویی نمیکردند و دعا یا دستورالعملی طبّی برای قوت بخشیدن به حافظه از ایشان نمیگرفتند. آیا حافظان
قرآن ، افراد معدودی نبودند؛ به طوری که به اسم شناخته میشدند؟ با اینکه قرآن، کلام محدود و مضبوط و مشخصی است و حفظ آن بسیار آسان تر از حفظ کلامی است که
معصوم علیهالسلام در جایی آن را بیان فرموده و هنوز جایی نوشته نشده است و تکرار هم نمیشود؟ از اینجاست که معلوم میشود حتی خطبههای
حضرت امیر علیهالسلام یا
احادیث طولانی که اطمینان به نقل عین الفاظ داریم، از حافظه افراد سرچشمه نگرفته است.
اما در مورد این که اعراب حافظههای چنین و چنانی داشتند، گویا قدری مبالغه شده است.
رستم دستان را به یاد میآورد و حکایت پادشاهی را در خاطر زنده میکند که سه ندیم با حافظههای قوی داشت. اوّلی فقط با یک بار شنیدن حفظ میکرد، دومی با دو بار شنیدن و سومی با سه بار شنیدن. پادشاه اعلام کرده بود که هر شاعری شعر تازه ای بگوید، جایزه میگیرد. اما وقتی که شاعری اشعار خود را نزد شاه میخواند، شاه میگفت که این
شعر تازه نیست. اگر باور نداری گوش کن تا ندیمهای من آن را برایت بخوانند. ندیم اوّلی که با یک بار شنیدن حفظ میشد، شروع به خواندن میکرد، بعد از خواندن او، ندیم دوم میخواند و بعد ندیم سوم. به این ترتیب، سر شاعر بی کلاه میماند. بنابراین اگر بپذیریم که راویانی بودهاند که حتی بنابر ادعای غیر مستند مدعیاند
احادیث طولانی را با یک بار شنیدن حفظ میکردهاند، با این حال همه میدانیم که اغلب راویان افراد معمولی بودند، نه از کسانی که حافظههای محیرالعقول داشتهاند. به همین جهت، بسیاری از بزرگان مانند
علامه مجلسی (قده)، پدر شیخ بهایی(قده)، میرزای قمی و غیر آنان تصریح کردهاند که حفظ کردن همه این شنیده ها، عادتاً محال و ناممکن است. دلیل آن نیز وجود اضطراب در الفاظ
حدیث واحد با معنای واحد است.
با این توضیح روشن میشود که آنچه در میان
کتب روایی موجود است، اغلب الفاظِ ناقلانِ
حدیث است و نباید با آنها معامله لفظ معصوم علیهالسلام شود.
نتیجه دیگر این گفتار آن است که اثبات نقل به لفظ، دلیل لازم دارد و نه نقل به معنا. به عبارت دیگر، اصل در روایات موجود، نقل معنوی است نه نقل لفظی، و مدعی نقل لفظی باید دلیلی برای اثبات ادعایش اقامه کند. با این بیان، سخن پدر شیخ بهایی(قده) تعجب برانگیز است؛ زیرا وی با اینکه نقل به معنا را رایج و شایع میداند و معتقد است که در اغلب موارد راویان،
احادیث را فی المجلس نمینوشتند و بعدها آنها را در اصول و مصنفات جمع میکردند، با این حال، او در بخش دیگری از
کتاب خود چنین مینویسد:
یینبغی للراوی بالمعنی أن یقول بعده (أو کما قال) أو (شبه هذا) أو (نحو ذلک)، لیحترز عن الکذب؛
سزا [http://lib.esbr /hia.ir/۱۱۰۰۸/۲/۱۶۴/ذهبbr /وار است که راوی به معنا بعد از نقل خود بگوید:(یا مانند آنچه که گفت) یا (شبیه این) یا (تعابیری مانند آن) تا از کذب احتراز کند.
این سخن از ایشان بسیار بعید و دور از انتظار است؛ زیرا نقل به معنا و نسبت دادن آن به متکلم
کذب نیست تا نیاز به احتراز از آن باشد. آیا اگر کسی در ماه مبارک
رمضان حدیثی را به فارسی
ترجمه کند و بگوید:پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم، آیا
روزه اش باطل میشود؟ آیا وقتی که ناقل از زبان متکلمی سخنی نقل کند و تصریح به نقل معنوی هم نکند متهم به کذب میشود؟
مرحوم کوه کمری ، به این ادعا چنین پاسخ داده است:
ان من البدیهیات عند قاطبة المسلمین، عدم لزوم الکذب عند النقل بالمعنی فی جمیع أنواع الکلام، حتی فی خصوص نقل
الحدیث؛
همانا از بدیهیات در نزد تمام
مسلمانان ، عدم لزوم کذب هنگام نقل به معنا در جمیع انواع کلام است، حتی در خصوص نقل
حدیث.
حتی اگر با وجود همه ادله ای که ذکر شد، از سخن مشهور و بلکه
اجماع علمای شیعه و سنی مبنی بر رواج بسیار زیاد نقل به معنا، تنزل کنیم و بپذیریم که نقل به لفظ نیز رایج بوده است، در این صورت هیچ کدام از طرفین مطابق اصل نیست و باز هم نمیتوان آنها را حمل بر نقل به لفظ کرد؛ زیرا وجود روایات از هر دو قسم باعث میشود که در موارد مشکوک، نقل به لفظ مقدم نشود، بلکه
حدیث از این نظر مجمل خواهد بود.
جای این پرسش باقی است که اگر نوشتن فی المجلس رایج نبود و اغلب اصحاب نیز حافظههای محیرالعقول نداشتند، این همه روایات و ادعیه مفصل و طولانی که گاه به ده ها صفحه میرسند، چگونه ثبت و ضبط شدهاند، با علم به اینکه این موارد نقل به معنا نشده اند؟
این پرسش، پاسخهای مختلفی دارد که برخی از آنها را یادآور میشویم.
بخش قابل توجهی از این روایات، دست نوشتههای ائمه علیهمالسلام هستند؛ مانند نامههای حضرت امیر به افراد و شخصیت ها، نامه
امام صادق درباره احکام
انفال ،
دوره فقه امام رضا ،
رساله حقوق امام سجاد ،
رساله ذهبیه یا
طب الرضا ،
حدیث علل الشرایع از
امام رضا و موارد بسیاری که آن حضرات به قلم خود نوشتهاند. در پاره ای از این گونه روایات هم امام سخن میگفته و راوی هم آن را کلمه به کلمه مینوشته است؛ مانند
توحید مفضل ؛ یا
حدیث عقل که
امام کاظم آن را برای
هشام بن حکم بیان کرد. این
حدیث از نظر محتوا و ادبیات بسیار عالی است و به خوبی دلالت میکند که هشام یا شخص سومی
حدیث را مینوشته است؛ زیرا این
احادیث به اندازه ای طولانی هستند که اگر راوی آنها را در مجلس گفتگو ننوشته باشد، بعدها نمیتوانست بسیاری از فرازها را به خاطر بیاورد و ظل شدیدی در روایات رخ میداد.
این رویه در ثبت و ضبط ادعیه بسیار رایج بود، به ویژه با توجه به آنچه در بحث از دعای موقت گذشت، اصحاب خود را مقیّد به ثبت عین الفاظ دعا میدانستند و مانند ساختار شعر، به آن اهمیت میدادند. در این موارد نیز ائمه علیهمالسلام املا میکردند و اصحاب مینوشتند. این روش درباره ادعیه
صحیفه سجادیه معروف است.
در برخی از موارد نیز به دلیل جایگاه اجتماعی ویژه امام، نویسندگانی مأمور به ثبت و ضبط آنها بودند. این احتمال درباره خطبههای طولانی حضرت امیر قوت مییابد؛ زیرا ایشان حاکم و خلیفه بودند و طبیعی بود که خود آن حضرت کسی را مأمور نگارش سخنرانی ها کند، یا افرادی به طور خودجوش به چنین کاری اقدام بورزد.
در مواردی دیگر، راویان خوش ذوق و استعدادی پیدا میشدند که از حافظههای توانمندی بهره مند بودند و
احادیثی را که خیلی طولانی نبود، به حافظه میسپردند و بعد از مجلس مینوشتند.
برگرفته از مقاله«نقل به معنا در دعا» -مجله فقه- دفتر تبلیغات اسلامی، شماره۵۶.)