محمدرضا کرمانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خاندان حاج میرزا محمدرضا مجتهد، در
کرمان به خاندان احمدی
شهرت دارند. حاج احمد فرزند آقا علی بازرگان خوش نام
کرمانی و
نوه حاج غلامرضا سرچشمه این طایفه است.
غلامرضا در
سال ۱۲۲۰هـ. ق در
کرمان به
دنیا آمد. وی اولین فرد از این خاندان بود که به فراگیری علوم دینی روی آورد. وی از کودکی به پرهیزگاری علاقه نشان میداد،
پدر با مشاهده تمایل فرزند به یاد گرفتن کمالات
اسلامی، وی را به
مکتب فرستاد.
احمد مقدمات علوم را در مدتی اندک با موفقیت گذرانید و به تحصیل
فقه و
اصول پرداخت و در این رشته هم
مهارت کامل را به دست آورد. آنگاه به عتبات
عراق رفت و هشت سال در
نجف نزد
شیخ محمد حسن نجفی ، صاحب جواهر، زانو بر زمین زد. چندی هم تدریس کرد و سرانجام از مرحوم نجفی
اجازه اجتهاد دریافت کرد. او در سال ۱۲۵۷هـ. ق به
کرمان بازگشت و مشغول افاضه علمی در عرصه فقه و اصول شد و بر ترویج
احکام شرعی اهتمام ورزید. میتوان گفت این شاخه از علوم
اسلامی به
برکت وجود او در
کرمان رواج یافت.
او به قصد کشاورزی و احیای اراضی در
رفسنجان اقامت گزید و به آبادانی حسینیهها،
قنوات و سایر مراکز مذهبی و عمومی پرداخت. هر
تابستان آلاچیقی در مزرعه اش برپا و جلوی آن را از
هندوانه و
خربزه پر میکرد تا مسافران و رهگذران بتوانند در گرمای طاقت فرسای
کویر از این میوهها استفاده کنند. در شبهای
زمستان نیز اتاقی را که درب آن به بیرون گشوده میشد، از زیرانداز و
لباس پر میکرد تا افراد بی بضاعت بدون تقاضا از تاریکی شب استفاده و نیاز خود را برطرف کنند. آیتالله حاج احمد آقا در
کرمان با بذل بخشی از عواید
مزرعه خویش به طلاب سبب گردید بازار
علم رونق یابد و طلبهها از شهرهای اطراف به
کرمان روی آورند. ایشان همچنین هزینه سفر تحصیلی عدهای از شاگردان را در
عتبات عالیات به عهده میگرفت.
حسن خلق و یاری محرومان از این عالم ربانی شخصیتی به موجود آورد که حکمش تا دورترین نقاط
ایران نفوذ داشت و مورد تجلیل
عام و خاص بود. احمد علی خان وزیریمی نویسد:
«وحید عصر و فرید دهر میباشد. احکامش در همه ایران مطاع (است). .. در
زهد و تقوای ایشان همین بس که حتی دشمنان و بدخواهان پرهیزگاریش را
انکار نکردهاند.»
آن فقیه فرزانه در
حجره محقر خود بر روی گلیم پارهای مینشست و به
قضاوت میپرداخت، هنوز
زنان کرمانی چادر و چادر شبهای پاره را به
فرش زیر پای این عالم
تشبیه مینمایند.
وی در
زمان حیاتش، یک سوم املاک خود را صرف امور خیریه کرد.
آیت الله احمد آقا، خط نیکویی داشت و خط شکسته را نیکو مینوشت.
وی در سن ۷۵ سالگی و در دهم
ربیع الاول سال ۱۲۹۵هـ. ق (۱۲۵۶هـ. ش) به دار بقا شتافت. پیکرش را به عتبات عراق انتقال دادند و در نجف
دفن کردند.
از آیتالله حاج احمد آقا ده
فرزند باقی ماند که همگی به
فضل و
فضیلت روی آوردند. اینک به زندگی برخی از آنها اشاره میکنیم:
۱ ـ
آیتالله حاج شیخ علی مجتهد (متولد: ۱۲۶۱هـ. ق): وی مقدمات علوم را نزد پدر فراگرفت و در سال ۱۲۹۷هـ. ق به عتبات عراق مشرف شد و فقه و اصول را در هفت سال از محضر
آیتالله میرزا محمد حسن شیرازی ،
شیخ زین العابدین مازندرانی و
حاج شیخ حبیب الله رشتی فراگرفت و به درجه
اجتهاد رسید و در سال ۱۳۰۴هـ. ق به
کرمان بازگشت.
شیخ آقا بزرگ تهرانی مینویسد:
«شیخ علی عالمی بزرگ و فقیهی فاضل است و پدرش از بزرگان علمای
کرمان بوده است و او مقدمات را از پدرش آموخت.
احمد علی خان وزیری در معرفی او میگوید:
الحق مردی متدین و با
تقوا است و در زهد او همین بس که در مدت عمر مالک حبه و دیناری نمیباشد و اغلب مقروض است.
۲ ـ آیتالله حاج آقا حسین (۱۳۱۳ـ ۱۲۶۸هـ. ق): مقدمات را از والدش یاد گرفت و سپس در
اصفهان به تحصیل پرداخت. در این شهر در محضر حاج محمد هاشم چارسوقی و
حاج شیخ محمد باقر ایوانکی فقه و اصول را آموخت و به عتبات عراق رفت در خدمت علما و مراجع نجف به اجتهاد رسید. بعد به
مکه رفت و در سال ۱۳۰۹هـ. ق به وطن برگشت و به تدریس، سخنرانی و
امامت جماعت مسجد کرمان روی آورد. وی به طور ناگهانی در
ذیقعده سال ۱۳۱۳هـ. ق دار فانی را وداع گفت.
۳ ـ حاج شیخ یحیی احمدی (۱۳۴۰- ۱۲۸۷ هـ. ق): در کودکی پدر را از دست داد و برادرش آیتالله حاج ابوجعفر علوم مقدماتی حوزه را به او آموخت.
شرح لمعه و قوانین را از
ناظم الاسلام کرمانی یاد گرفت و از
ادبیات ،
ریاضیات ،
هیات و
جغرافیا هم نصیبی فروان برد.
اگرچه شیخ یحیی
کرمانی در دوره اول مجلس (۱۳۲۵هـ. ق) و در سومین دوره مجلس (۱۳۳۳هـ. ق) به عنوان نماینده مردم
تهران انتخاب شد اهل
سیاست نبود و علاقه داشت به کارهای فرهنگی بپردازد به همین دلیل از امور سیاسی کناره گرفت و به تالیف و نگارش روی آورد.
شیخ یحیی در سال ۱۲۹۶هـ. ش به ریاست معارف و
اوقاف کرمان برگزیده شد. غالب مدارس
کرمان در این
زمان تاسیس گردید. وی آثاری در
تاریخ و جغرافیا تالیف کرد، اما هیچ کدام جز کتاب «فرماندهان
کرمان» در دسترس نیست.
اولین فرزند مرحوم حاج احمد، آقا آیتالله ابوجعفر مجتهد
کرمانی است. وی در
شب پنج شنبه ۹
ربیع الاول ۱۲۵۸هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۲۱) در
کرمان دیده به
جهان گشود.
صرف و
نحو ،
منطق و مبانی و مقدمات فقه و اصول و معانی و بیان را نزد
پدر آموخت و روزگار را به مطالعه و مباحثه در این زمینه به سر آورد. در دوران نوجوانی و حتی قبل از بلوغ اهل
عبادت و فضیلت بود و از جوانی اخلاقی خاص داشت. پدرش حاج احمد آقا، ایشان را توصیه به مسافرت و درک فیوضات اساتید نمود. وی به اصفهان
سفر کرد و از مرحوم حاج شیخ محمد باقر و بعضی از علمای این شهر
اجازه اجتهاد گرفت ولی به این امر
قناعت نکرد و به
عتبات عالیات رفت تا محضر علمای نجف را درک کند، اما
پدر به وی گفت:
«باید بار دیگر به اصفهان بروی و با مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانی (فرزند سید شفتی)،
سید محمد شعشعانی و آقا میرزا محمد هاشم چارسویی مانوس گردی: مقصود من صرفا مجوز گرفتن از علما نمیباشد بلکه باید مدتی در
اصفهان توقفی کنی و با این سه بزرگوار معاشرت کنی تا
اخلاق و فضیلت را از آنان بیاموزی و با روش و سیره آنان تربیت شوی.»
او هم پذیرفت و آن سه عالم بزرگوار را ملاقات کرد و با آنان چنان الفت ایجاد کرد که
زهد ، پارسایی و
فقه مرحوم حاج سید اسدالله،
دقت و کنجکاوی در
اصول و
اجتهاد و حتی جزئیات امور معاش مرحوم شعشعانی و ادب و حسن معاشرت میر محمد هاشم در وی کاملا پیدا بود.
آیتالله حاج ابوجعفر پس از مدتی مجالست و کسب اجازه از مراجع بزرگ نجف و اصفهان، در ربیع الاول ۱۲۸۷هـ. ق به
کرمان بازگشت و مشغول تدریس و رسیدگی به امور شرعی مردم شد. وی
امر به معروف و نهی از منکر را در مسایل اجتماعی و سیاسی
کرمان جدی گرفت و در
علم و پرهیزگاری به درجهای رسید که
دوست و
دشمن به آن
اعتراف کردند.
در
سال ۱۲۹۴هـ. ق و یک سال قبل از فوت پدرش، حوادثی در
کرمان رخ داد و ابوجعفر سعی کرد مقاومتهای مردم و نیز مبارزه با انحرافات را رهبری کند. در این سال فرقه شیخیه فتنههایی برپا کردند و فقر و بی عدالتی هم مردم را در فشاری سخت قرار داد. از این روی شالبافان که مهمترین قشر اجتماعی
کرمان را به وجود میآوردند، با روشنگریهای ابوجعفر علیه حکمران وقت مرتضی قلی خان وکیل الملک شوریدند و محل اقامت وی را مورد هجوم قرار دادند. وکیل الملک که در «باغ نظر» اقامت داشت، به دلیل وخامت اوضاع دخالتی در امور نکرد، ولی شرح وقایع را برای
تهران گزارش نمود. حسینعلی خان سرتیپ معروف به «سوار زرین کمر» مامور
نظم کرمان گردید و در ۱۶
جمادی الثانی ۱۲۹۴هـ. ق به حسینیه مشهور به دفه در مزارع رفسنجان وارد شد و از حاجی ابوجعفر که در آنجا اقامت داشت، خواست
کرمان را ترک کند و به
مشهد مقدس برود. در واقع او را
تبعید کرد، ولی به دلیل نفوذ علمی و اجتماعی وی نخواست از راه زور و ارعاب وارد شود. حسینعلی خان سرتیپ چند ماهی در
کرمان ماند تا
قیام مردم را خاموش سازد اما کاری از پیش نبرد و وکیل الملک از حکومت کناره گرفت.
ابوجعفر در مشهد مقدس معتکف بود تا آنکه پدرش در سال ۱۲۹۵هـ. ق درگذشت و چون حاج ابوجعفر به لحاظ علمی و مذهبی و کمالات اخلاقی در مرتبهای عالی قرار داشت و نیز فرزند ارشد پدر بود، پس از دلجوییهای زیاد از سوی ناصرالدین شاه قاجار، صدراعظم، علما و تولیت
آستان قدس رضوی در سال ۱۲۸۷هـ. ق به
کرمان بازگشت و تا آخر عمر مرجعیت مردم در این دیار را بر عهده داشت. وی سالها در این شهر بر مسند
قضاوت نشست و همه از احکامش پیروی کردند.
دوست و دشمن به زهد و تقوای ایشان اعتراف داشت. آن فقیه والامقام در ۱۶
محرم سال ۱۳۱۴هـ. ق به سرای سرور شتافت و پیکرش پس از تشییعی باشکوه در
کرمان، به عتبات عالیات برده و در آنجا دفن شد.
وی چهار فرزند داشت که مهمترین و بزرگترین آنان آیتالله حاج میرزا محمدرضا مجتهد
کرمانی است.
ابوجعفر مجتهد
کرمانی که به فقیه خاندان احمدی معروف است، در سال ۱۲۹۰هـ. ق (۱۲۴۳هـ. ش) صاحب فرزندی گردید و او را محمدرضا نامید. همسر وی که
دختر میرزا محمد از سادات اصیل و نجیب
کرمان بود، به تربیت و پرورش کودک همت گمارد. مدتی بعد محمدرضا مقدمات و اصول اولیه را نزد پدر و شیخ عبدالله رائینی آموخت و در سال ۱۳۰۸هـ. ق به فرمان پدر همراه پسرعمه اش سید علی موسوی به اصفهان مهاجرت کرد و در این شهر از محضر علمای بزرگی چون
آخوند ملامحمد باقر فشارکی (۱۳۵۳-۱۲۶۶هـ. ق)،
آقا محمد تقی نجفی اصفهانی (۱۳۳۲-۱۲۶۲هـ. ق)،
آقا سید محمدباقر درچهای (۱۳۴۳-۱۲۶۴هـ. ق) و آخوند
ملامحمد کاشی (متوفای ۱۳۳۳هـ. ق) استفاده کرد.
وی پس از هفت سال اقامت در اصفهان، راهی نجف اشرف شد. او در مدتی کوتاه جزو شاگردان برجسته
آخوند خراسانی ،
آیتالله سید محمد کاظم یزدی و دیگر علما در آمد. هفت سال خوشه چینی از محضر مراجعی عالیقدر از وی مجتهدی توانمند و عالمی وارسته ساخت، به گونهای که در حدود ده مجوز اجتهاد از سوی مراجع
عراق صادر گردید.
ورود به
کرمان آیتالله حاج محمدرضا
کرمانی پس از چهارده سال تحصیل در نجف و اصفهان، در
ربیع الاول سال ۱۳۲۳هـ. ق، به
کرمان آمد. وقتی به
جیرفت و اسفندقه رسید، با برنامه ریزی برخی از معتمدان محلی و علما مراسم استقبال مفصلی از وی به عمل آمد و طی این استقبال طبقات گوناگون مردم با هیجان و شادمانی زایدالوصفی ورود مجتهدی خوش نام را که پدر و جدش نیز اهل علم بودند و از محرومان و ستم دیدگان حمایت میکردند، به فال نیک گرفتند.
از سال قبل رکن الدوله (برادر ناصرالدین شاه) که حاکم
خراسان بود، به حکومت
کرمان منصوب شده بود. او در دوران کوتاه فرمانروایی، بی لیاقتی خویش را نشان داد و ارتباطش را با مردم
کرمان قطع نمود و فشارهای اقتصادی و اجتماعی بر مردم را تشدید کرد.
اوضاع بد معشیتی و مالیاتهای زیاد، طبقات محروم را نسبت به
حکومت معترض ساخته بود. اولین تظاهرات مخالفان عصبانی توسط چهل نفر از سادات میرحسینی صورت گرفت. آنان در خانه آقا باقر مجتهد جمع شدند و گفتند: ما امیر نمیخواهیم. آمدن آیتالله حاج آقا محمدرضا و نیز ضعف حکومت مرکزی و گرفتاریهای کارگزاران و نیز عدم شایستگی رکن الدوله،
کرمان را آبستن حوادث مهمی کرد.
از طرف دیگر
فرقه شیخیه در
کرمان اسباب زحمت برای افراد متشرع و
شیعیان این سامان را فراهم میکردند. طبق عقاید این مسلک از چهار رکن
قرآن ،
سنت ،
اجماع و
عقل ، سه رکن اول پذیرفتنی است اما در مورد رکن چهارم به وجود ناطق یا باب عقیده دارند و حاج محمد
کریم خان را رکن رابع به حساب میآورند. این همان چیزی است که باب میباشد.
اصول دین در باور این فرقه هم
توحید ،
نبوت و
امامت است و در مورد
عدل و
معاد عقاید انحرافی دارند. همچنین
شیخ احمد احسایی را صاحب مقام
نیابت خاصه میدانند.
بین شیخیه
کرمان و
شیعه محله بالاسری اختلافاتی رخ داد، زیرا شیخیه علاوه بر انحراف در عقاید و باورها و تبلیغات مسموم و آزار شیعیان، با خانها و حکام ستمگر همراه بودند و از آنان حمایت میکردند، افراد این فرقه از رکن الدوله که به سبک شاهزادگان قدیم با مردم رفتار میکرد و مامورانش با
قساوت و
شقاوت از مردم مالیات سنگین میگرفتند، پشتیبانی مینمودند. برای خنثی سازی برنامههای شیخیه، واعظی یزدی به نام سید یحیی به
کرمان فراخوانده شد و او با بیانات شیوای خود حرکات این فرقه را افشا و مردم را متوجه افکار انحرافی آنان کرد. سران فرقه که تبلیغات واعظ را برای آینده خویش خطرناک دیدند، تصمیم گرفتند وی را بکشند. آنان از وی خواستند برای اجرای خطا به منزلی برود و او را به باغی بردند. سید وقتی احساس خطر کرد به
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسّلام
توسل جست و
نماز استغاثه به آن بانوی دو سرا را خواند. هنگامی که مشغول گفتن عبارت «یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی» بود و دشمن میخواست قطعه قطعه اش کند، فریاد تکبیر و خروش الله اکبر مردم
کرمان در
قلب توطئه کنندگان رعب افکند. اهالی خشمگین پس از محاصره
باغ از دیوار به داخل پریدند و پس از رها ساختن سید و مجازات شیخیها، وی را با احترام خاصی همراه با آیتالله حاج محمدرضا
کرمانی که رهبری آنان را عهده دار بود، به شهر آوردند. وقتی از آیتالله محمدرضا
کرمانی پرسیدند چگونه متوجه شدید سید یحیی در معرض خطر است، پاسخ داد: خوابیده بودم که در عالم رویای راستین
حضرت صدیقه طاهره علیهاالسّلام به من فرمود: حاج محمدرضا! فورا خودت را به سید یحیی برسان که اگر دیر بروی، کشته خواهد شد.
مبارزه با شیخیه از آن تاریخ به بعد روند شدیدتری به خود گرفت. جماعتی از مردم جلوی درب خانه آیتالله
کرمانی تحصن کردند و شبها که وی به مسجد میرفت، معترضان در مسجد جامع اجتماع و فریاد مخالفت با شیخیه سر میدادند. از سوی دیگر تلگرافهای متعددی مبنی بر بی کفایتی رکن الدوله و همگامی او با چنین طایفهای به
تهران مخابره شد. نمونهای از این تلگراف که به دست برخی علمای
رهبر مشروطه رسیده بود، به دست محمدعلی میرزا (ولیعهد مظفرالدین شاه) هم رسید و او هم فرمان عزل رکن الدوله را صادر کرد، زیرا مظفرالدین شاه در آن موقع، در
سفر بود.
مسجدی در محله بازار شاه
کرمان بود که سالها شیخیه آن را اداره میکردند، آیتالله حاج محمدرضا امامت آن را به آقا شیخ محمدصادق، پسر عمه اش واگذار کرد. وقتی این خبر به شیخیه رسید، مانع مردم از حضور در
مسجد شدند. عدهای هم به طرف خانه رهبر شیخیه «حاج محمد خان» رفتند. قوای وی به سوی مردم
آتش گشودند و عدهای را کشتند و گروهی را زخمی کردند و چون اکثر مقتولان نوجوانان و کودکان بودند، شرایط آشفته تر و عزل رکن الدوله به عنوان حاکم عاری از
لیاقت و حامی شیخیه قطعی شد.
مقاومت در برابر شیخیه به رهبری آیتالله محمدرضا مجتهد
کرمانی بر روابط اجتماعی
کرمان اثر نهاد و کار به جایی رسید که در اطراف خانه این روحانی والامقام بیرق گذاشتند و آن را به محل امن و امان تبدیل کردند. مردم بر اساس توصیههای وی، ارتباط اجتماعی و اقتصادی خود با فرقه مزبور قطع و حتی سقاها از بردن مشک
آب به منازل آنان اجتناب میکردند. این حوادث در وهله اول نفوذ اجتماعی و معنوی این مجتهد بزرگ را نشان میدهد و در درجه دوم میزان غیرت دینی مردم را به
اثبات میرساند و سومین نکته اینکه با تدبیر وی بین مسایل مذهبی و سیاسی و نیز اقتصادی مردم یک نوع ارتباط برقرار شد و اهالی به همان
میزان که در برابر انحراف اعتقادی
مقاومت میکردند، با خانها و حکام محل در ستیز بودند. این رخدادها به تدریج به حکومت مرکزی قاجار سرایت یافت. به گونهای که مردم این حاکمان را با
بنیامیه مقایسه میکردند و بر آنان
لعنت میفرستادند.
شرایط اجتماعی و سیاسی
کرمان موجب گردید تا حکومت مرکزی ارتباط جامعه روحانیت با مردم را جدی بداند و در تصمیم گیریها نظر آنان را جلب کند. از این رو عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه سردار حاکم
کرمان شد.
به گمان آنان چون ظفرالسلطنه در حکومت قبلی رفتار نسبتا معتدلی با مردم
کرمان داشت، با آمدن وی آشفتگی
زمان رکن الدوله برطرف میشد. رکن الدوله نیز به باغ ناصریه که جزء ارک و متصل به دیوار حصار خارج شهر بود، نقل مکان کرد و منتظر حکومت جدید و دادن بقیه مالیات گردید. ظفرالسلطنه یک روز قبل از
عزیمت به
کرمان خدمت
آیتالله سید محمد طباطبایی ، از رهبران مشروطه، رسید. آیتالله طباطبایی پس از مذاکرات محرمانه با ایشان، تاکید کرد:
«من و شاهزاده نیرالدوله با هم تعهد نمودهایم در خدمت به مردم کوتاهی نکنیم، شما که برای بدست گرفتن امور
کرمان میروید توقع دارم در همانجا به کار خویش بپردازید، از
ظلم و زورگویی بپرهیزید و بر رعایای
کرمان و خصوصا محرومان و بینوایان
ترحم را پیش گرفته و از راه
عدل و
انصاف انحراف نورزید و با علماء اعلام عموما و با جناب آیتالله حاج میرزا محمدرضا اختصاصا به طریق
مسالمت و دوستی رفتار کنید.»
ظفرالسلطنه هم قول داد به درستی و راستی عمل کند و شئونات مجتهدین و روحانیان را کاملا رعایت نماید و در اواخر
رجب سال ۱۳۲۳هـ. ق به سوی
کرمان حرکت کرد.
ظفرالسلطنه بعد از استقرار در ارک حکومتی
کرمان برخلاف آنچه قول داده بود، روش خشن و تهدیدآمیزی را در پیش گرفت و گفت:
«من همه نوع ماموریت در
کرمان دارم از قبیل کشتن، دستگیر کردن و به زنجیر نمودن.»
علما برای
نصیحت به دیدنش رفتند، ولی حاج محمدرضا نرفت و بعدها هم که ملاقاتی با ظفرالسلطنه داشت، به شدت از وی
انتقاد و خاطرنشان کرد در صورتی که به مردم و علما پشت کند، به سرنوشت دیگر حاکمان دچار میشود. عدهای از خیرخواهان محلی برای جلوگیری از
اختلاف ، مجلس آشتی کنان تشکیل دادند. این مجلس که گویا در منزل
امام جمعه کرمان صورت گرفت، در آغاز به آرامش پیش میرفت، اما در ادامه آیتالله
کرمانی حرف آخر را زد و تکلیف خود و همه را روشن کرد. آقا باقر مجتهد به او گفت: احتمال میرود با استمرار این شیوه، فرجام کارها با فاجعه همراه باشد آن مجتهد
شجاع با عصبانیت فریاد زد:
«من در برابر جامعه و مردم احساس مسئولیت میکنم و در این راه از هیچ تلاشی فرو گذاری نمیکنم. نه مالی دارم که از جهت تلف شدن آن
خوف داشته باشم و نه ملکی و مزرعهای و نه کاری دست کسی دارم که با از دست رفتن آنها بیمناک گردم، از هیچ قدرتی پروا ندارم. از شاه و دم و دستگاه او هم نمیترسم چه رسد به حاکم
کرمان. هر کس بیمی از این تشکیلات دارد، باید راه چاپلوسی و
تملق را برگزیند و در گوشهای خاموش بنشیند، اما من نمیتوانم در برابر جفاها و زور و ارعاب حاکم این منطقه آسوده و بی تفاوت باشم. هرچه از دستم برآید و در توانم باشد، انجام میدهم. سرم را کف دستم میگذارم و به لطف
خدا جلو میروم.»
آن وقت بدون خداحافظی از اطاق بیرون آمد. در همین روزها در
تهران کابینه عوض شد و سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله که به صدارت رسیده بود، از ظفرالسلطنه خواست در حوزه حکومت خود، اوضاع را آرام و مخالفان را به شدت مجازات کند. اوضاع تا حدودی به آرامی جلو میرفت تا آنکه قضایای بعدی به وقوع پیوست.
موضع آیتالله گویای آن بود که وی نمیخواهد مبارزات خود را به مخالفت با فرقهای محلهای محدود کند و پیکان مبارزه را به سوی حکومت قاجاریه نشانه گرفته است.
آیت الله حاج میرزا محمدرضا پس از ورود ظفرالسلطنه در یکی از شبها به خانه یکی از بازاریان
کرمان رفت تا در مجلس روضه خوانی که وی ترتیب داده بود، حضور یابد. یکی از کسبه به وی میگوید: در همسایگی من فردی یهودی بساط شراب فروشی راه انداخته است، استدعا دارم او را منع فرمائید. آیتالله مجتهد
کرمانی شراب فروش را احضار میکند و از وی میخواهد در اسرع وقت بساط خود را جمع کند و گرنه با مجازات سختی روبه رو خواهد شد. مرد یهودی تحت تاثیر نصایح وی و یا به دلیل
ترس ، شرابها ادوات مشروب سازی خود را از بین برد اما مردم متوجه شدند گروهی از هم کیشان او نیز چنین خلافی را مرتکب میشوند، لذا به محل سکونت آنان یورش بردند و ظروف
شراب و آلات نامشروع آنان را شکستند و بین مردم چنین رواج یافت که این کار در راستای اطاعت از دستور آیتالله حاج محمدرضا و عملی کردن
حکم ایشان صورت گرفته است. ظفرالسلطنه که در پی بهانهای بود تا آن مجتهد مقاوم را تحت فشار قرار دهد و فریاد
اعتراض او را خاموش کند، معتضد دیوان را به منزل وی فرستاد تا از وی درباره این واقعه توضیح بخواهد و مرتکبین را معرفی کند. آیتالله حاج محمدرضا گفت:
«من نوکر شخصی ندارم و نمیدانم چه کسی این کارها را کرده است. عموم مردم میخواستهاند خلاف شرعی را جلوگیری کنند.»
وی چون احساس کرد ظفرالسلطنه در پی بهانه جویی است تصمیم گرفت برای مدتی به مشهد مقدس برود. وقتی خبر در شهر انتشار یافت، نزدیک به ده هزار نفر اطرافش گرد آمدند و تا خواست سوار مرکب شود، او را با هیجان و با احترام و بر سر دست به سوی شهر بازگردانیدند. آنان چون اصرار بر انصراف آن فقیه والامقام کردند، فرمود:
«امروز
صبح مشغول خواندن
زیارت جامعه کبیره بودم. یک مرتبه توجهم به سوی
حضرت رضا علیه
السّلام معطوف گردید و به این فقره زیارت رسیدم که میفرماید: «من اتاکم فقد نجی و من لم یاتکم فقد هلک». به دلم افتاده است که اگر به زیارت نروم خسرانی برایم پدید آید.»
چون با پافشاری دوباره مردم مواجه گردید، تفالی به
قرآن مجید زد و این
آیه آمد: «و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا». (مفاتیح الجنان، باب زیارات) بار دیگر بر مرکبی سوار شد تا شهر را ترک گوید، اما این بار با مخالفت شدید مردم روبه رو گشت. ظفرالسلطنه از ازدحام جمعیت و خروش هیجان انگیز آنان را
تهدید جدیدی برای خود تصور کرد و این برنامهها را از تحریکات آیتالله حاج محمدرضا مجتهد
کرمانی دانست. عدهای از طرفداران فرقه شیخیه هم در شعلهور ساختن
آتش خشم و خشونت حاکم
کرمان دخالت داشتند و چنین وانمود کردند این کار به توطئه رکن الدوله و برای ارعاب ظفرالسلطنه صورت گرفته و
ناظم الدوله که به بدرقه حاکم قبلی رفته بود، محرک این کار است.
سربازان در اطراف خانه حاج محمدرضا سنگر گرفتند و خبر به مردم رسید که حاکم
کرمان خانه مجتهد بزرگ را محاصره کرده است. وقتی به ظفرالسلطنه خبر دادند که هزاران نفر به حمایت از عالم
کرمانی اجتماع کردهاند، اسفندیار بچاقچی را احضار کرد و از وی خواست نیروهایش را آماده کند از محمدخان سرتیپهم چنین تقاضایی کرد، ولی مردم ناگهان با سربازان درگیر شدند. اعدل الدوله و شاهزاده عین الملک و اعظم الدوله و سایر وابستگان حکومتی جمع شدند و به حاکم
کرمان قول دادند که مردم را تنبیه کنند، اما قرار شد قبل از هر گونه مجازات، یکی از میرزاهای دیوان به نام میرزا محمدخان عراقی اطرافیان حاج محمدرضا را به آرامش دعوت کند، ولی آنان گفتند میخواهیم جلو
فتنه را بگیریم. حاج میرزا محمدرضا هم به یکی از فرستادگان ظفرالسلطنه گفت: به حاکم بگو اگر میخواهی شهر آرامش خود را به دست آورد و جمعیت پراکنده شود، افرادی را که دستگیر و مجازات کردهای و اکنون در
زندان هستند،
آزاد و اطرافیان فتنه گر را خاموش کن! اما ظفرالسلطنه به این مطالب توجهی نکرد. هرچه میگذشت
ازدحام مردم افزایش مییافت. جمعیت معترض در اطراف خانه حاج میرزا محمدرضا به سه هزار نفر
مرد و
زن رسیده بود که سینه میزدند و شعارهایی میدادند. در این گیرودار محمد خان سرتیپ، شاهزاده حسین و اسفندیارخان خود را به دور بام خانه حاج میرزا محمدرضا رسانیدند و به سوی مردم آتش گشودند و عدهای را کشتند و چون اهالی پراکنده شدند، خود را به پشت درب اتاق محل اقامت مجتهد
کرمان رسانیدند. حاج میرزا محمدرضابا ملاصادق و شریعتمدار و چند نفر دیگر در کمال اقتدار و صلابت معنوی مشغول صحبت بودند. پسر اسفندیارخان خود را بالای سر حاج میرزا محمدرضا رسانید و
عمامه ایشان را بر گردنش انداخت و با پای برهنه به سوی محل اقامت ظفرالسلطنه برد، در حالی که اطرافیان حاکم در مسیر طبل و موزیک پیروزی مینواختند.
وقتی حاج میرزا محمدرضا را به تالار ظفرالسلطنه بردند، وی دستور داد او را بخوابانند و فلک کنند، اما فراشها به احترام آن عالم مبارز هر کدام به گوشهای گریختند و از چوب زدن ایشان سرباز زدند. هرچه شاهزادهها فریاد میزدند کجایید، کسی جواب نمیداد. ناگزیر به نصیرخان و مهدیقلی خان اشاره کردند که آنان بزنند. این افراد مشغول چوب زدن شدند که نیروهای اسفندیارخان هم از راه رسیدند. مجتهد
کرمانی در همان حال که در محاصره این ستمگران بود، فریاد زد: من از کسی پروا ندارم نه از حاکم
کرمان، نه از شاه قاجار. من به کار خود ادامه میدهم.
محمدخان سرتیپ خود را روی پای حاج محمدرضا انداخت و گفت: مجازات کافی است.
سرانجام روز
جمعه ۲۸
شعبان ۱۳۲۳هـ ق دو
ساعت به
غروب مانده حاج میرزا محمدرضا و آقا شیخ محمدصادق را به حالت
تبعید ، روانه بمکردند تا در قلعه نصرت آباد اجبارا بمانند. گروهی از معتمدان محلی از ظفرالسلطنه خواستند ایشان را به جلال آباد رفسنجان بفرستد. او در آغاز نمیپذیرفت و گفت میترسم در آنجا هم مردم با وی رفت و آمد نمایند و دوباره بساط حکومت
تهدید شود. وقتی آقایان تعهد کتبی دادند مقرر گردید سوارهای اسفندیارخان آیتالله را به جلال آباد رفسنجان انتقال دهند.
مردم
کرمان در اعتراض به تبعید مجتهد بزرگ در مساجد و اماکن مذهبی
اجتماع نمودند و گفتند: تا وی برنگردد، آرام نخواهیم گرفت. زن و مرد در کوچه و بازار اجتماع گستردهای تشکیل دادند و از بزرگان خواستند جلو این
اهانت را بگیرند و گفتند: در غیر این صورت لحظهای اجازه نمیدهیم حتی دیگران در مساجد، مجالسی تشکیل دهند، مگر اینکه مشکل مزبور را حل کنند.
از آن سوی وقتی فرستاده حاکم در رفسنجان به خدمت آیتالله حاج آقا محمدرضا رسید، ایشان را مشغول خواندن
دعای سمات دید و به دیگران گزارش داد:
«از حالات آقا متحیر شدم، قبل از واقعه که خدمتشان رسیدم و آن روز که ایشان را به ارک بردم و آن دم که به قصد
تبعید وی را حرکت دادیم و هنگامی که بنابر مراجعت شد ایشان را بر یک حال دیدم و هیچ تغییری در او مشاهده نمیشد و سخنش عوض نگردید و هیچ هراسی به دل راه نداده بود.»
عدهای در خانه آیتالله حاج محمدرضا جمع شدند و به روضه خوانی پرداختند و سوگواری تا پنجم و ششم ماه مبارک
رمضان ادامه یافت. عوامل حکومتی از انبوه مردم خوفناک گردیدند و آقا شیخ محمدتقی واعظ مشهور بر فراز
منبر رفت و در خاتمه خطابه این
دعا را خواند: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولینا.» ناگهان فریاد جمعیت بلند شد و بر اثر ضجه و ناله مردم عدهای بیهوش شدند. ائمه جماعات به علامت اعتراض به این حرکت وقیحانه در
نماز جماعت و محافل مذهبی و آموزشی حاضر نشدند و تنها رهبر شیخیه به اقامه نماز جماعت اقدام نمود که با فشار مردم به مزرعهای در حوالی
کرمان متواری شد و مدتی بعد مرد.
خبر اهانت به مجتهد
کرمانی مجامع روحانی
تهران را به شدت ناراحت کرد و آنان در ۱۷ رمضان ۱۳۲۳هـ ق دولت مرکزی را وادار نمودند ظفرالسلطنه را
عزل و حکومت
کرمان را به شاهزاده فرمانفرما واگذار کنند. با روی کار آمدن تشکیلات جدید، آیتالله
کرمانی مخیر گردید تا به
تهران یا
مشهد مقدس برود و او هم عازم
خراسان شد و آصف الدوله حاکم خراسان که خود در این خطه تعدیاتی داشت، برای ظاهرسازی و عوام فریبی مبلغ پانصد تومان برای ایشان فرستاد ولی حاج محمدرضا آن را نپذیرفت، چون متوجه نیرنگ وی بود.
ناظم الاسلام در مورد رفتن ایشان به مشهد نوشته است :
«در اواخر
صفر ۱۳۲۴هـ ق فرمانفرما وارد رفسنجان شد. با آن همه سفارشاتی که از سوی آیات گرامی بهبهانی و طباطبائی و انجمن مخفی به فرمانفرما شد که اجازه دهد آیتالله
کرمانی در وطن خویش بماند ولی وی به محض ورود به
کرمان، تلگرافی خطاب به عین الدوله مخابره کرد و طی آن استدعا نمود حاج محمدرضا باید به مشهد برود و صلاح نیست در
کرمان بماند.
قبل از ورود حاج محمدرضا به مشهد، علمای تهران از این برنامه سخت نارحت شدند زیرا خلاف عهدی که عین الدوله با آنان نموده بود، رفتار شد و چون فشارها و اصرارهای مجتهدین
کرمان جدی شد تلگرافی از سوی عین الدوله خطاب به فرمانفرما مخابره شد که در آن آمده بود: چند نفر سوار بفرستید تا حاج میرزا محمدرضا را از خراسان برگردانند و با احترام وی را به
کرمان بیاورید و پس از چند روزی که دید و بازدیدها انجام شد او را مخیر بین تهران و خراسان بنمائید، آیتالله طباطبایی وقتی این تلگراف را دید متغیر گردید و با عصبانیت گفت چرا شخصیت محترمی چون مجتهد
کرمانی را از پشت دروازه مشهد به
کرمان برگردانیده و پس از ده روز ایشان را نفی بلد کردهاند لذا ماجرا را برای
آیتالله بهبهانی و سایر علما بیان کرده و پس از شور آن بزرگان، همگی از عین الدوله رنجیده و در مقام مخالفت با او، درآمدند.»
شیخ احمد مجدالاسلام
کرمانی فرزند آقا یوسف، چندی در اصفهان اقامت داشت و از آن پس به تهران رفت و در آنجا با مشروطه خواهان همکاری نزدیک و موثر داشت. وی مدتی در روزنامه «الجمال» سخنرانیها و مواعظ سید جمال الدین را چاپ میکرد. او که در
کرمان نزد پدر آیتالله حاج محمد رضا مجتهد یعنی ابوجعفر و نیز ملارحمت الله
کرمانی و حاج عبدالله مقدمات علوم حوزوی را خوانده و در اصفهان محضر
ملامحمد فشارکی ،
میر محمدتقی مدرس و سید محمد باقر درچهای را درک کرده بود، در
کرمان با آیتالله محمدرضا
کرمانی ارتباطی تنگاتنگ داشت و چون ظفرالسلطنه این مجتهد را چوب زد، او
پیراهن این روحانی را برداشت و به تهران برد و بر بالای منبر رفت و گفت: مردم! این
لباس چوب خورده آیتالله
کرمانی است. علمای
تهران از رفتار حاکم
کرمان خشمگین شدند. موقعی هم که در حرم
حضرت عبدالعظیم حسنی متحصن گردیدند، در پی درخواستهای آنان، بازگردانیدن حاجی میرزا محمدرضا به
کرمان و اعاده ی حیثیت از وی، دیده میشد. در عریضهای که در آن صورت مقاصد علما و مبارزان تهران آمده بود، این نکته را میخوانیم: «نظر به بی احترامی که نسبت به حاج محمدرضا شده اظهار مرحمتی بشود که موجب مزید امیدواری و دعاگویی طبقه علمای اعلام گردد.»
نامههای متعددی از سوی علمای
کرمان، حاج شیخعلی، عموی حاج محمدرضا، تجار و موثقین رسید که آیتالله طباطبایی با مشاهده این نامهها و آگاهی از مضمون آنها خشمگین و متاسف گردید.
عین الدوله وقتی دید افشاگری مزبور با پیگیری
مجدالاسلام صورت گرفته است، وی را
دستگیر و به کلات نادری خراسان تبعید کرد. (تاریخ این تبعید در ۲۴ ربیع الثانی ۱۳۲۴هجری میباشد)
البته اقامت وی در تبعیدگاه طولانی نشد و واقعه قیام مسجد جامع به تغییر عین الدوله انجامید و مجدالاسلام به وساطت مشیرالدوله (رئیس الوزراء) آزاد گردید و به مشهد مقدس آمد، ولی اجازه آمدن به تهران را نیافت.
نکته مهم این است که حادثه
اهانت به مجتهد
کرمانی آتش مشروطه را مشتعل ساخت و این واقعه در اواخر دوران قاجاریه نقش بارزی در از بین رفتن استبداد قاجارها داشت و بهترین دستاویز برای انقلابیون و افزایش جنب و جوش آنان به شمار میرفت.
هنگامی که مشروطه خواهان روی کار آمدند، آیتالله حاج محمدرضا مجتهد از سقوط قاجاریه احساس شادمانی میکرد، اما اندکی بعد دید انقلاب مشروطه از مسیر اصلی فاصله گرفت و عدهای از خانها و روشنفکران بیمار،
اختناق را به شکل دیگر حاکم کردند و روی کار آمدن رضاخان هم تمام امیدها را به
یاس مبدل ساخت.
آیتالله
کرمانی باز هم در برابر ستمگران ایستاد و مایه امید محرومان و فریادرس مظلومان در ایام خفقان رضاخانی شد. مرحوم حاج ابوالقاسم هرندی از بازرگانان مؤمن و خیر
کرمان در اقدامی عام المنفعه کارخانه
برق احداث نمود. این تشکیلات با وساطت نایب کنسول
روسیه که در
کرمان اقامت داشت، از آن کشور خریداری شد و در محله بازار عزیر
کرمان شروع به کار کرد. رضاخان که نمیتوانست این اقدمات را تحمل کند، وی را هوادار و جاسوس روسیه معرفی، دستگیر و در تهران زندانی کرد، اما در نهایت با پیگیری و مداخله شجاعانه آیتالله
کرمانی جان
سالم بدر برد.
حجة
الاسلام والمسلمین سید جواد نیشابوری از شاگردان آیتالله صالحی
کرمانی و شهید مدنی، نقل کرده است:
«مرحوم آیتالله صالحی از رئیس کلانتری محل خود شکایت نمود که به صرف پوشیدن لباس
روحانیت مورد آزار و
اذیت قرار میگیرد. وقتی این ماجرا به گوش آیتالله
کرمانی رسید عصبانی گردید و رئیس شهربانی وقت را احضار کرد و خواهان اصلاح این وضع و جلوگیری از رفتار بد با روحانیت شد. صلابت و اقتدار معنوی آیتالله
کرمانی موجب گردید تا توصیههای او نافذ واقع شود و آن مامور از محل مزبور منتقل گردید. در
زمان کشف
حجاب رؤسای لشکری و دولتی به دلیل اقتدار اجتماعی آیتالله
کرمانی خواستار تائید این برنامه از سوی او بودند، اما وی در جواب آنان دو دست خویش را بالا آورد و گفت این چند قطره خونی که در رگ هایم جاری است ارزش ندارد که به خاطر آن دین و آخرت خود را از دست بدهم، بیایید خونم را بر زمین بریزید و جانم را بگیرید اما چنین درخواستی از من مکنید.»
در
تاریخ عصر
دوشنبه ۱۸
شوال ۱۳۳۰هـ ق لطفعلی خان بختیاری، امیر مفخم به
کرمان آمد تا حکومت این قلمرو را به دست گیرد. غارت سیرجان از وقایع زمان اوست، عدهای به استقبال وی رفتند. آیتالله حاج محمدرضا مجتهد
کرمانی تصور میکرد، چون وی از بختیاریهاست و آنان هم مشروطه خواه هستند، باید روش و رفتار خوبی داشته باشد. امیر مفخم هم گمان میکرد آن مجتهد بزرگ صرفا مخالف قاجارها و حاکمان قبلی بوده است و از این جهت در ضمن صحبت از آیتالله پرسید: حاکم قبلی (امیر اعظم نصرت الله خان) چگونه بود؟ مجتهد
کرمانی پاسخ داد: ستمهای بسیاری نمود. انتظار دارم بی عدالتهای او در زمان شما تکرار نگردد و حتی جبران شود. امیر مفخم پرسید: او چه بی اعتدالیهایی داشت؟ جواب داد: علنا از مردم پول زور میگرفت. سردار بختیاری ایشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای شیخ شما از پول چیزی مگو، هرچه میتوانی از دین بگو، نمازت را بخوان و روزه ات را بگیر ولی کاری با این حرفها نداشته باش. آیتالله جواب داد: مگر میشود
آدم نماز خوان و اهل
عبادت از جامعه خود جدا باشد و در مقابل بی عدالتیها بی تفاوت بماند.
چون موقوفات
کرمان در
زمان رضاخاندر جهت غیر وقف مصرف میگردید، ایشان اعتراض خود را طی تلگرافی به مجلس شورای ملی وقت اعلام کرد. مجلس در ۲۸
آذر سال ۱۳۱۰ در جواب ایشان نوشت:
«خدمت جناب مستطاب ملاذالانام حجة
الاسلام آقای حاج میرزا محمدرضا دامت برکاته از مفاد تلگراف جنابعالی راجع به موقوفات
کرمان و اختصاص آن برای مصارف خیریه و تعمیر مساجد مخروبه و غیره مستحضر و مراتب به وزارت معارف خاطرنشان گردید.»
ایشان ضمن مبارزات سیاسی به امور اقتصادی مردم توجه داشت و بخشی از داراییهای غیر منقول خود را با تمام ملحقات وقف زوار فقیر
حضرت امام رضا علیه
السّلام کرد.
از
آثار و اسامی شاگردانش آگاهیهای مستندی به دست نیامد، اما
آخوند خراسانی مقام علمی و فکری او را چنین معرفی میکند:
«عالم عامل، مجمع فضایل منبع فضل، بدر علم ساطع، فخر اهل تحقیق و اسوه ی صاحبان دقت و تعمق، قدوه ی علمای راسخ مهذب قواعد محکم و منقح کننده مبانی فقهی عالم ربانی حاج محمدرضا
کرمانی نزد این جانب تحصیل علوم نموده و در
استنباط احکام دینی و دقتها و تحقیقات فقهی و شرعی به درجات عالی رسیده است و
اجازه اجتهاد دارد.»
آیت الله نهاوندی در
حکم اجتهادی که برای وی صادر کرده است، مینویسد:
«عالم فاضل و مهذب کامل، علامة العلماء، به مرتبه اجتهاد رسیده و در این زمینه محقق و اهل
دقت میباشد و مرجع
احکام برای مردم از
خاص و عام ، خواهد بود.»
دیگر علما نیز بر دانش و پرهیزگاری و بینش حکیمانه وی گواهی دادهاند، محمدشریف رازی در بیان مراتب علمی و تقوایش نوشته است:
«مرحوم آیتالله حاج میرزا محمدرضای
کرمانی در
سال ۱۳۴۳هـ ق به
قم مشرف و مورد تجلیل آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و عموم دانشمندان قرار گرفت. معظم له از تلامذ برجسته مرحوم
آخوند خراسانی و علامه یزدی و مراجع بزرگ دیگر
نجف و از
رجال برجسته و علمی عصر خود و اول شخص و مرجع و ملجاء مردم
کرمان بود.»
در ۲۷
صفر سال ۱۳۲۴هـ ق آن استوانه فقاهت روانه مشهد مقدس گردید. در بین راه مردم هر آبادی نهایت احترام را نسبت به ایشان به جا میآوردند هنگام ورود به
مشهد مردم تا روستای طرق استقبال بسیار باشکوهی از آن
مجتهد بزرگ به عمل آوردند. آن جناب یک فرسخ به شهر مانده با پای پیاده به سوی مشهدحرکت کرد. گفتهاند تا ورود به حرم سه تاقه از عبای ایشان بر اثر ازدحام مردم پاره شد و آنان برای تیمن و
تبرک از پارههای آن میبردند. در داخل شهر نیز فشار جمعیت و زوار به حدی رسید که بر ایشان ضعف حاصل گردید. خدام حرم رضوی بر گردش حلقه زدند تا وارد حرم گردید. تولیت آستان قدس رضوی نقل کرده بود: در عالم رؤیا حضرت امام رضا علیه
السّلام به من فرمود: «فردا میهمان دارم. باید
عصا و عبایی از خزینه
حرم به وی تقدیم نموده و او را با شکوه و احترام استقبال کنید.» آن گاه پس از زیارت، در خانه عبدالغفار
کرمانی منزلی برای ایشان معین کردند. عموم اهالی مشهد و کثیری از زوار
امام رضا علیه
السّلام با وی ملاقات کردند و سرانجام پس از دو ماه
توقف آن فقیه مقاوم در جوار بارگاه هشتمین
فروغ امامت ، به اصرار علما و امنای
کرمان به این شهر بازگشت و مورد احترام و استقبال اقشار گوناگون مردم قرار گرفت.
آیت الله حاج محمدرضا
کرمانی که چند سالی بود دچار بیماری در دستگاه گوارش شده بود، با رژیم غذایی خاصی
سلامتی خویش را حفظ میکرد و در ایام بیماری غذایش معمولا شیر بود سرانجام آن عالم بزرگ و مبارز برجسته بعد از عمل جراحی
معده در اول
شوال سال ۱۳۶۵هـ ق (۱۶ مهرماه ۱۳۲۴هـ ش) درگذشت. روز بعد پیکر پاکش با حضور اقشار گوناگون مردم که به سی هزار نفر میرسیدند، و تا آن روز چنین تشییع جنازهای بی سابقه بود، چندین کیلومتر حمل گردید و در دامنه کوه شیلوشگان در جوار امامزاده سید حسین با احترام خاصی به خاک سپرده شد. مقبره زیبای وی اکنون مورد توجه مردم است و از آن
کراماتی نقل میکنند.
سایت فرهیختگان تمدن شیعه، برگرفته از مقاله «محمدرضا کرمانی».