مبانی درمان معنوی در اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صدرالمتالهین در مقدمه کتاب
اسفار ضمن دعوت به
تزکیه نفس از
شهوات برمبنای بسیاری از
آیات و
روایات و استحکام معرفت و
حکمت با اجتناب از ترهات و مضلات، به عارف نمایانی اشاره میکند که از جمله صوفیه بوده و دارای ترهات و لاطائلاتی هستند که هیچ سنخیتی با عقاید
پاک ندارد و مردم را از
شر آنها
برحذر میدارد.
در طول
تاریخ چنین بوده است که در کنار هر حقیقتی، معادل ساختگی آن نیز
جعل میشد؛ به همین جهت به برخی صوفیانی که از جهال مردم بودند، اما سخن خود را به
عرفان استناد میدادند، اشاره میکند و ترهات این گروه کاذب را فتنهای گمراه کننده میشمارد که موجب لغزش گامها از جاده صواب است و دیگران را نسبت به شر این طائفه آگاهی میبخشد.
همان گونه که در کنار
انبیاء علیهالسّلام متنبیانی همچون علف هرز میرویند و در میان فقیهان، متفقهانی میبالند و در جوار فلاسفه، متفلسفانی میخرامند، در دیار عرفا نیز جاهلانی کاذب سر بر آرند که میان اوهام باطلشان هرگز با مشهودات عارفان شاهد مساوقت نباشد:
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کیست که دم از ید بیضا بزند
بر همین اساس، برای صیانت آسمان
عرفان از عروج کاذبانه کسی که "نهاد دام و سر حقه باز کرد"، همواره عارفان واصلی همچون
سیدحیدر آملی ،
علامه طباطبایی و
امام خمینی رحمهم الله در جایگاه حراست از حریم الهی و تعالیم زلال و ناب نبوی قرار گرفته و تمام اهتمام خویش را به کار گرفتند تا هرگز سیئات مدعیان کاذب، به حسنات سالکان واصل نیامیزد و آنان که "هزار نکته باریک تر ز مو" را شکافتند و یافتند و ساختند و پرداختند، به جرم داعیه داران قلندری که تنها گواه عرفانشان گیسوی درازشان است، مورد بی مهری قرار نگیرند و تشنه کامان معارف زلال را از زادراه این پرهیزکاران پرمحتوا و بی ادعا محروم نسازند؛ لذا پیش از هر گروهی، عرفای شامخ دستی از آستین
غیرت به در آوردند و با
حلم و بردباری، اتهام کفره و زنادقه را به جان خریدند و توفیق یافتند که معارف بلند الهی را از عرفان به عرصه
فلسفه وارد کنند.
صدرالمتالهین رحمةاللهعلیه نیز در بسیاری از آثارش نظیر "اسفار" به طرد و تکفیر جهله
صوفیه پرداخته و کسی را که تمایز
هویت مطلق و منزه از کثرت با مجموعه قانونمند نظام کیهانی مقدور فهمش نبوده و لذا
انسان کبیر را که انسان صغیر، نمونه اوست، معاذ الله
خدا پنداشته،
زندیق دانسته
و از شر ترهات این گروه ضال مضل به خدای سبحان پناه برده است.
فقیهان ماهر نیز رجوع به اهل خبره را از نظر دور نداشتهاند؛ به همین جهت براساس مطلبی که عرفا فرمودهاند و حکما تکرار و تایید و تثبیت و تشریح فرمودهاند،
فتوا دادهاند.
بنابراین محور قهر و مهر و مدار جذب و دفع و مسیر قدح و
مدح و طریق
جرح و
تعدیل و... کاملا روشن است و همان طور که مرحوم سید حیدر آملی رحمةاللهعلیه فرموده است، تنها گروه ناجی، کسانیاند که
مؤمن ممتحن
بوده، هم به همه
احکام ظاهر معتقد و به آن عامل باشند، هم به همه اسرار
باطن ، مؤمن و به
اهل بیت علیهالسّلام معتقد و به ولای آنان مؤمن بوده و اسرار علوم آنان را حمل کنند؛ یعنی در حقیقت به
حدیث ثقلین معتقد و به آن عامل باشند.
باید عرفان و معرفت در آنان اثر کرده، ایشان را به مقام ایقان برساند نه اینکه با مشتی از اصطلاحات، خود را نمایان سازند. امام خمینی رحمةاللهعلیه در بیانی رسا در این باره میفرماید: "ما به این عمر کوتاه و اطلاع کم، در این عرفای اصطلاحی و در علمای سایر علوم، اشخاصی دیدیم که (
یقین داریم) این اصطلاحات در دلشان اثر نکرده، بلکه
اثر ضد کرده! ای طلبه مفاهیم! ای گمراه حقایق! قدری تامل کن ببین چه داری از معارف؟ چه اثری در خود از
حق و صفاتش میبینی؟ "
اگر کسی بخواهد به چنین مقام منیعی راه یابد و
اسفار چهارگانه را پشت سر بگذارد، باید بینشی عمیق داشته باشد: "
شریعت " را در خدمت "
طریقت " و هر دو را در خدمت "
حقیقت " بداند و در مسیر طولی خود، بین این سه امر، جدایی نیندازد و در هیچ مرحلهای آنها را از یکدیگر جدا نکند.
عارف واقعی آن است که عالم را محضر حق بداند و در همه حالات و لحظات عمر، نسبت به واردات انحرافی قلبی و صدور اعمال قالبی مراقبت کند و به ظاهر و باطن
شرع اهتمام داشته باشد، نه اینکه آن را پوششی برای اهداف نفسانی خویش قرار دهد.
برخی میپندارند که اهل طریقتاند و کاری با احکام
دین و ظواهر شریعت ندارند. میپندارند که میتوان بدون توجه به شریعت، طی طریق کرد و به حقیقت رسید. آنان معتقدند که هدف، درک مقصود و محبوب است و عناصر دیگر، مانع وصول و
سلوک است! همچنین احکام و تعالیم شریعت را ابزاری برای عوام میدانند و خواص را بی نیاز از وسیلت میشمارند و میپندارند که خواص میتوانند به هر سبب و وسیلهای خود را به غایت مطلوب برسانند!
حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه در پاسخ چنین افرادی میفرماید: "آنها که فکر میکردند یا فکر میکنند که بدون "شریعت" میتوانند به مقصد برسند، هیچ شاهد و دلیلی ندارند، زیرا ذات اقدس اله که راهنماست، تنها راه را عمل به شریعت میداند و آنها که میپندارند با عمل به "شریعت" نمیتوان به "طریقت" رسید، آنها هم شریعت را درست نشناخته و به آن عمل نکردهاند؛ و آنها که با
سیر و سلوک و شریعت و طریقت هماهنگ شدند، ولی به "حقیقت" بار نیافتند، برای آن است که به درستی طی طریق نکردند".
ایشان این سخن را ذیل
آیه شریفه "ولو انهم اقاموا التوراة والانجیل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء ما یعملون"
که در باره
اهل کتاب است آورده است. ظاهر آیه این است که اگر اهل کتاب به
تورات و
انجیل خود عمل کنند و صاحبان شرایع آسمانی به آنچه به سوی آنها نازل شده است، عمل نمایند، هم روزیهای آسمانی (
باران ، تابش به موقع آفتاب و...) نصیبشان خواهد شد، هم روزیهای زمینی.
بزرگان اهل معرفت نیز از این آیه کریمه چنین برداشت کردهاند که اگر صاحبان هر شریعتی در
زمان صحت و سلامت آن، به احکامش عمل کنند، خدای سبحان، هم "طریقت" را بهره آنان میکند، هم "حقیقت" را. از "طریقت" به "علم الارجل" یاد میشود؛ یعنی علمی که با رفتن و طی طریق نصیب انسان میشود و از "حقیقت" به علمی که "لاکلوا من فوقهم" نام میبرند؛ پس آیه فوق به دو قسم از علوم اشاره دارد:
۱. دانشهای مدرسهای که با کوشش نصیب
انسان میشود.
۲. علومی که از بالا به انسان افاضه میشود: "دولت آن است که بی خون دل آید به کنار".
اکنون میتوان برای این
آیه چنین معنای دقیقتری ارائه کرد: اگر کسی به درستی به دین عمل کند، هم علوم سمائی از راه الهام آسمانی نصیبش میشود که "العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"،
هم از راه کسب و سیر و سلوک، علوم صحیحی بهرهاش خواهد شد.
حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه ذیل این آیه کریمه میفرماید:
"از این
آیه به خوبی برمی آید که نیل به معرفت و باطن، جز از راه ظاهر و حفظ آن میسر نیست. این چنین نیست که کسی بتواند ظواهر شرعی را رعایت نکند و بگوید من اهل سیر و سلوکم و به باطن رسیدهام".
براساس آنچه گفته شد، هم هماهنگی "شریعت" و "طریقت" بیان شد، هم صوفیان کاذب و عوام که بدون شریعت، دم از طریقت میزنند محکوم شدند، هم به متحجران و مقدس مآبانی که میپندارند شریعت، انسان را به جایی نمیرساند، تذکر داده شد که شما درست عمل نکردهاید؛ وگرنه مییافتید آنچه دیگران یافتند؛ زیرا نیل به باطن، تنها یک راه دارد که همان عمل به "شریعت" است.
به همین مناسبت و برای آگاهی بیشتر از انحرافات موجود در مسیر سیر الی الله و پیشگیری از گرفتاری در دام عارف نمایان کاذب، شایسته است که از بیماریهای درونی و امراض قلبی و
آفات نفسانی انسان و همچنین راههای درمان معنوی آنها آگاهی یافت؛ لذا به اجمال به نکاتی در این باره از منظر
قرآن کریم پرداخته میشود. امید که رهروان طریق حق را به کار آید:
خدای سبحان در قرآن کریم، نظام عالم را به قلمرو عقل، منطقه مثال و محدوده
طبیعت تقسیم کرده است که هر یک، موجودات ویژه خود را دارد و در کنار سفرهای عام با هم مرتبط هستند، اما در این میان، شاهکار خلقت و خلیفة الله، نه همانند فرشتگان، از صرف فراطبیعت است، نه همتای گیاهان و حیوانات، فقط درگیر محدوده
طبیعت؛ بلکه از
خاک و گل آغاز میشود و تا اوج "انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه"
پران و قربان میشود که خدای حکیم در شان چنین وجود جامعی فرمود: "فتبارک الله احسن الخالقین".
هموست که
طبیعت و ماورای آن را در خود گرد آورده و دو سرخط حلقه هستی را به یکدیگر وصل کرده است.
براین اساس میتوان او را "مجمع البحرین"، بلکه مجمع البحاری خواند که درونش سه دریای
طبیعت، مثال و
عقل ، بدون اختلاط و امتزاج باغیانه (اشاره است به
آیات : "مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان")
فراهم آمده و در ساحت و صحنه وجود او میان
دنیا ،
برزخ و
قیامت ، جمع شده است.
آدمی گنجینه سـر حـق است
گرچه در بحر هوس مستغرق است
ازاین رو شناخت سلامتی و بیماری و راههای درمان امراض این آیت والای حق، اهمیتی همتای شناخت اصل او دارد.
برای هر یک از بخشهای وجودی او دو حالت صحت و مرض محتمل است که تشخیص آنها در بخش
طبیعت، در عین صعوبت و دقت علمی، کاری سهل و آسان است و علاج آن نیز که در بخشهای مختلف با دامپزشکی مشترک است، چندان دشوار نیست و پیشرفت پزشکی با همه زیر مجموعه وسیع، عمیق، دقیق، فنی و... ، نشانه سهولت دستیابی بشر به آن است، اما در بخش فراطبیعی و روحانی، شناخت، بسیار دشوار است و تشخیص صحت و مرض و درمان بیماریهای آن نیز کار آسانی نیست.
نشانه این دشواری نیز کثرت ابتلای مبتلایان از یک سو، تعدد بیماریهای اخلاقی صعب العلاج از سوی دیگر و کمیابی یا نایابی طبیبان
روح و مربیان روان و شافیان قلوب از سوی سوم است (فاعلی- کمی- قابلی).
براین اساس، قرآن کریم کمتر به
تبیین درد و درمان در جنبه
طبیعت آسان انسان پرداخته و بخش مهم آیات را به امر دشوار روح و عوارض آن اختصاص داده است.
تمام اهتمام قرآن کریم بر بیان بیماریهای معنوی انسان و نشان دادن راه علاج و درمان آن است. همان گونه که بعد روحانی او مجرد است، دشمنان و بیماریهای او نیز چنیناند.
خطر بزرگ همین است که این بیماریها در تن نیست تا به راحتی محسوس باشد، بلکه چون فرد آنها را احساس نمیکند، خود را سالم میپندارد؛ حال آنکه واقعا مریض است:
انسان که به
نور معرفت مشهور است
در دیدن
عیب خود به غایت کور است
برای مثال، انسان عادی، ربا را داد و ستدی چون دیگر معاملات میبیند و میگوید: "انما البیع مثل الربا"
و با این دید، ربا را روا میداند و نظام بانکداری بین المللی را که ره آورد صاحب نظران و خردمندان دنیاست، شاهدی بر صحت آن میشمرد و چون در محدوده
طبیعت،
خطری از سوی ربا نمیبیند، آن را مانند
خرید و فروش کالا یا اجاره
پول ، با
طبیعت انسانی سازگار میداند؛ حال آنکه حقیقت انسان به روح اوست نه طبیعتش: "اصل الانسان لبه"
و
آثار اصلی این امور به روح فراطبیعی آدمی بازمی گردد و در منطقه
طبیعت، تنها آثاری تبعی و بالعرض دارد.
نمونه دیگر، نگاه به نامحرم و تاثیرپذیری از صدای نامحرمانه است که در بخش
طبیعت آدمی، چندان نمودی ندارد، اما در فرهنگ قرآن کریم از مشکلات روحی و بیماریهای قلبی انسان به شمار میآید و از همین رو خدای سبحان پس از اشاره به جایگاه ویژه همسران
پیامبر اکرم با تعبیر "یا نساء النبی لستن کاحد من النساء ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا"،
آنها را از نازک کردن صدا به هنگام گفتگو با مردان، برحذر میدارد و آن را موجب طمع بیماردلان میخواند؛ یعنی هم خوب سخن بگویید، هم سخن خوب بگویید تا هم چگونگی کلام شما و هم محتوای آن با سلامت روحی همراه باشد و بیماردلان را طمع نیفزاید.
از نمونههای دیگر،
قلب فاصله گرفته از یاد خداست که هیچ سلم و امنیتی در او نیست. دلی که ذکر و یاد الهی در آن استقرار نیابد،
مریض است و قلبی که خدا در آن مستقر گردد، سلیم میباشد: "القلب السلیم الذی یلقی الله و لیس فیه احد سواه"
تشخیص این گونه امور و طریق درمان آن سهل الوصول نیست.
انسان از نگاه
اسلام ، ترکیبی از
روح و بدن و
جسم و جان است. جسم از عالم
طبیعت و
ماده و روح از نشئه ملکوتیه مجرده است که دو مرتبه از مراتب وجود و هستی هستند؛ بنابراین لازمه شناخت او معرفت به این دو مرتبه از وجود و هستی است؛ پس شناخت عوالم هستی، مقدم بر انسان شناسی، و لازمه هستی شناسی، شناخت مبدا است.
در بینش اسلامی، میان این سه، پیوند و ارتباط وثیقی وجود دارد و شناخت هر یک، بدون دیگری امری دشوار مینماید. اگر انسان مطالعات خود را به صورت افقی و بدون هیچ گونه ارتباطی با مبدا هستی در علوم تجربی ادامه دهد، شاید همچون جوامع بشری معاصر، به پیشرفتهایی ظاهری دست یابد، اما آثار مخرب آن به سبب عدم درک جایگاه انسان، بسیار زیاد خواهد بود.
براین اساس، اگر کسی برپایه هستی شناسی توحیدی، حقیقت انسان را جان ملکوتی او بداند، در معالجه او هرگز وی را با
حیوان یکسان نمیپندارد و دائما از بیماریهای مشترک
انسان و دام سخن نمیگوید و برای شناسایی درمان انسان، فقط به حیوانات آزمایشگاهی رو نمیآورد و هر دارویی، اعم از
حلال و
حرام را تجویز نمیکند؛
زیرا توجه دارد که امور حرام، در قوس نزول، تنزل کرده، در
نسل او اثر میگذارد و فرزندانی ناصالح به وجود خواهد آورد.
بر همین اساس
امام صادق علیهالسّلام مال حرام را در نسلهای
آینده انسان مؤثر میدانند و میفرمایند: "کسب الحرام یبین فی الذریة".
در قوس صعود نیز همین خوردنیها و نوشیدنیهای حرام و نامشروع، به اندیشه تبدیل میگردد، اما نه برهان عقلی و
عرفان نظری ، بلکه
مغالطات ،
شبهات ، موهومات، رسومات و رسوبات جاهلی را به بار خواهد آورد. ازاین رو بزرگانی چون "بوعلی سینا" تعهد سپردند که هرگز برای درمان بیماری، از
شراب استفاده نکنند.
در علم پزشکی،
آثار غذاهای مختلف بر بدن ارزیابی و سپس با توجه به اصالت تن در طب ظاهری، به کارها و غذاهای مفید برای بدن توصیه و از اعمال و خوراکی مضر، نهی میشود، اما در طب باطنی با توجه به اصالت روح ملکوتی گفته میشود که رعایت تقوای الهی سودمند و سبب شکوفایی درونی انسان است و این اصل اصیل، انسان را در فرق گذاری میان
حق و
باطل ، توانا میسازد: "ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا"؛
همان گونه که در بعد منفی گفته میشود: "
ظلم و
ستم ، جفا به روح الهی است"، در بعد مثبت،
تقوا سبب
بصیرت است.
امروزه بشر با این که خود را از پیشرفتهترین نسلها میداند، بخش مهمی از
درمان انسان را از آزمایشهای خود بر روی حیوانات به دست میآورد و میان دامپزشکی و طب تفاوت چندانی قائل نیست و انسان را نیز حیوانی میدانند که سخن میگوید و فکر میکند! به همین دلیل، آنچه در آزمایشگاهها درباره موشها به دست میآورند، در درمان انسان نیز به کار میگیرند!
اینان انسان را همان
حیوان ناطق پنداشتهاند؛ حال آنکه براساس
آیات قرآن کریم، خدای مبدع به انسان، جز این حیات ظاهری، حیاتی دیگر بخشیده: "یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم"
و به جز این درمانهای جسمی، آب زندگانی دیگری ارزانی داشته که انسان به ظاهر زنده (و در واقع مرده) را حیاتی حقیقی میبخشد و حیات ظاهری در برابر آن، چیزی جز
مرگ نیست.
برپایه آیه فوق، گروهی از انسانها فقط حیات حیوانی دارند؛ یعنی "حیوان بالفعل" و "انسان بالقوه" هستند: "ذرهم یاکلوا ویتمتعوا ویلههم الامل فسوف یعلمون"؛
"ان هم الا کالانعام بل هم اضل"
و اگر این قوه را به واسطه انبیا علیهالسّلام شکوفا نسازند: "و یثیروا لهم دفائن العقول"،
انسان حقیقی نخواهند شد
و این همان ره آورد معرفتی قرآن کریم است که جامعه بدون
قرآن ،
مریض و انسان بدون
وحی ، بیمار است: "وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولا یزید الظالمین الا خسارا".
در طب جسمانی، ممکن است پزشکی در عین حال که خود بیمار است، بتواند بیماری دیگر را درمان کند، اما در
طب روحانی چنین نیست؛ مثلا اگر جان یک دانشمند حوزوی یا دانشگاهی مریض باشد، هرگز توان تربیت دیگران را نخواهد داشت: "خفته را خفته کی کند بیدار"؛ پس انسان باید پیش از درمان تن خود یا دیگری، به معالجه قلب و نفس خود بیندیشد و پیش از اینکه به معالجه جان بپردازد، باید سری به خویشتن خویش زند تا از سلامت درون یا بیماری آن آگاهی یابد.
یکی از تفاوتهای بیماریهای جسمی با درونی آن است که امراض ظاهری، معمولا با درد همراه است و شخص مریض از بیماری خود آگاه میشود، اما بیماریهای اخلاقی و روحی چنین نیست و این ناآگاهی، خود نوعی بیماری است که رهبران الهی با نهی از منکر و یادآوری کیفر الهی، میکوشند انسانها را از بیماریهای خود آگاه سازند، ولی بیمارانی که از یادآوری مرض خود میرنجند، طبیب را دشمن خویش میپندارند و این رنجش نیز نوعی بیماری اخلاقی است؛ زیرا پزشک باید عضو دردمند را نشان دهد و در صورت لزوم، آن را قطع کند تا دیگر اعضا سالم بمانند.
همان گونه که برای تعدیل قوای جسمانی، طب و پزشک لازم است که مرز به کارگیری این قوا را هدایت کند تا به انسان ضرری نرسد، خدای حکیم برای تعدیل قوای جسمانی و روحانی، "وحی و
نبوت " را ایجاد کرد تا بشریت را به امور ذیل رهنمون شود:
خداوند علاوه بر قوای جسمانی، نیروی "
عقل " و "
فطرت " را نیز در نهاد و نهان انسان قرار داده است.
عقل و فطرت مبتلا به
خواب غفلت را بیدار و آگاه سازد.
احکام و حکمی را که انسان میفهمد، تایید کند.
انسان را به
جهل خود نسبت به بسیاری از معارف آگاه سازد.
مجهول او را با شکوفایی درون وی معلوم سازد تا با تعلیم
کتاب و حکمت از یک سو و
تزکیه نفوس از سوی دیگر، غرایز نفسانی را مهار و با
صلح و صفا کنار دیگران زندگی کند.
بر همین اساس، رهبران الهی، طبیب جانهای مردماند و بیماران باید به این پزشکان حاذق رجوع کنند تا بیماری آنان را کشف کرده، به درمان آن بپردازند، اما برخی از بیماردلان، چون به درد خود پی نمیبرند، به سراغ
درمان نیز نمیروند.
انسان، عصارهای از عالم اکبر است؛ به همین سبب به او در عرفان "کون جامع" یا عالم اصغر اطلاق شده است. همه انبیا و اولیا آمدهاند تا همه نیازمندیهای
انسان را برآورده سازند تا با عمل به آنها، به
سعادت مطلوبش نائل آید.
تردیدی نیست که انبیا و اولیای الهی همه اموری را که مربوط به روح و جنبه معنوی انسان میشود، برای ما تبیین کردهاند؛ لذا همه ادیان ابراهیمی در زمان خود از جامعیت برخوردار بودهاند و در امتداد آنها
دین اسلام تمام نیازهای بشر را پیش بینی کرده است.
سیدنا الاستاد امام خمینی رحمةاللهعلیه با اندیشه بلندی که داشتند، میفرمودند: هم آن چیزهایی که وظایف شخصیه است و در ترقیات و تکامل انسان دخیل است، در
سنت و کتاب بیان شده است و هم چیزهایی که مربوط به اجتماع و امور سیاسی و تنظیم و تربیت اجتماع است. ما چنین کتابی داریم که مصالح شخصی، اجتماعی، سیاسی، کشورداری و... در آن هست.
آنهایی که اسلام را خلاصه میکنند در اینکه بخورند و بخوابند و نمازی بخوانند و روزهای بگیرند و در گرفتاری ملت و جامعه دخالت نکنند، به حسب
روایت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم مسلم نیستند. اسلام برای همه چیز؛ از
طبیعت تا ماورای
طبیعت و عالم الهیت مراتب دارد.
اسلام برای
تهذیب نفوس و تطهیر قلوب آمده است. همه سفیران الهی ماموریت داشتند که اخلاق و معنویات مردم و جامعه را اصلاح کنند. تردیدی نیست که انسان در زندگی و
حیات خویش به علم محتاج است و از آموزش مستغنی نیست، اما همه کمالات او به علم محدود نمیشود، بلکه علاوه بر علم و آموزش، به پرورش نیز نیازمند است.
دانش، نقش ابزاری دارد و باید انسان را به سوی تعالی و ارتقاء سوق دهد نه اینکه مایه هلاکت و عامل انحطاط او گردد. تعالیم انبیا تنها راه برای تعالی و ارتقاست. انسان در پرتو تعالیم قرآن کریم و اهل بیت علیهالسّلام میتواند راه
صواب و سعادت را بیابد. هر طریقی غیر از طریق ایشان، بیگانگی است و داعیه طبابت نمودن، بدون تهذیب نفس و طهارت قلب، دیوانگی است.
این توصیه همه اساتید و بزرگان ما بوده است که هر عرفانی غیر از قرآن و
سنت و
سیره اهل بیت علیهالسّلام عرفان کاذب است و هر آنچه در مسیر آنان باشد، صادق است؛ چنان که حضرت علامه رحمةاللهعلیه همچون امام خمینی رحمةاللهعلیه معتقد بودند که تهذیب
نفس ، تکمیل ایمان و معرفت دینی در متن جامعه و با تشریک مساعی دیگران به دست میآید.
تربیت شدگان مکتب اهل بیت علیهالسّلام و خصوصا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و
حضرت امیرمؤمنان علیهالسّلام همچون
ابوذر و
اویس قرنی و
سلمان فارسی چنین روشی داشتند؛ پس
عرفان را نباید مذهبی دربرابر مذاهب دیگر شمرد، بلکه عرفان راهی است از راههای پرستش و راهی است برای درک حقایق ادیان دربرابر ظواهر دینی و راه تفکر عقلی است.
عارف چون خود را تسلیم حق کند و امراض خود را به واسطه طبیب واقعی درمان کند، حقایق را شهود خواهد کرد. درباره کسی که در ادای عباداتش
تردید و در تبعیتش از تعالیم
اهل بیت علیهالسّلام تشکیک است، نمیتوان گفت که به عرفان، قریب و در علاج امراض نفسانی، طبیب است.
پس درمان تمام دردها در تعالیم الهی منطوی است و
معصوم علیهالسّلام که قرآن
ناطق است و تالی تلو او که عارف و عالم ربانی است،
طبیب و پزشک واقعی است و آنکه از
سیره نبوی و سنت وحیانی منزوی است، نه عارف واقعی، بلکه از متلمذان مکاتب شیطانی است و
حکم عقل در اجتناب از مسلک فریبنده ایشان متمشی است.
دانشنامه موضوعی قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «مبانی درمان معنوی در اسلام».