شرک (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شِرْک یا
شَرْک (به فتح شین
و یا کسر شین
و سکون راء)، از
واژگان قرآن کریم است. شَرک (بفتح- ش) به معنای شریک شدن
و شِرک (بکسر شین)، اسم بوده
و به معنای عمل شرک است. در آیات بسیاری از قرآن موضوع شرک ذکر شده
و به مبارزه
و رد آن پرداخته شده است. شرک را به
شرک در خلقت،
شرک در تدبیر عالم و شرک در عبادت تقسیم کردهاند
و در تقسیمی دیگر به
شرک جلی و شرک خفی تقسیم کردهاند. شرک با
احترام و واسطه تفاوتهایی دارد که بدان اشاره خواهد شد.
شَرک (بفتح- ش)
و شرکت
و مشارکت به معنی شریک شدن است.
اشراک به معنای شریک کردن است.
(اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی.) (وَ اَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی)شریک: کسیکه در کاری یا در چیزی با دیگری سهیم است.
(وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ) «در حکومت
و تدبیر عالم شریکی نداشته است.» مراد از آن شریک مستقل است وگرنه
خدا برای تدبیر عالم واسطههائی از
فرشته و غیر آن آفریده است.
شِرک (به کسر شین)، اسم
و به معنای عمل شرک است، چنانکه در
الصحاح و قاموس المحیط و اقرب الموارد آمده است
و نیز به معنی شریک
و نصیب آمده
و آنرا در آیه
(اَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ..) نصیب
و بهره گفتهاند.
(یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ اِنَ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ) یعنی «شرک
ظلم بزرگی است.»
مشرک کسی است که برای خدا شریک قرار بدهد، چنین شخصی قابل آمرزش نیست مگر آنکه در
دنیا توبه کند.
(اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ)در اینجا لازم است چند مطلب بررسی شود:
شرک اقسامی دارد.
شرک در خلقت، مثل عقیده ایرانیان قدیم که خیرات را از
یزدان و شرور را از
اهریمن میدانستند
و میگفتند: یزدان اهریمن را آفرید سپس اهریمن بالاستقلال شرور را آفرید.
شاید مراد از آیه
(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَ) همین عقیده باشد
و آیه
(وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ) نیز به آن اشاره دارد که در نفی معبود
و خالقی جز خدا صریح است.
شرک در تدبیر عالم: مثل عقیده ارباب انواع که اعتقاد به خدای دریا، خدای صحرا، خدای جنگ، خدای عشق، خدای غضب،
و غیره داشتند
و برای هر یک مجسمهای به خیال خویش درست کرده بودند
و مثل عقیده
ستارهپرستان، آفتابپرستان،
و عقیده
تثلیث در
هند و روم و چین و مصر...
و عقیده پرستندگان
ستاره شعرای یمانی... مشرکان اینها را مدبّر عالم یا دخیل در تدبیر عالم میدانستهاند. در
سوره شعراء هست که چون
حضرت موسی خدا را ربّ العالمین خواند
فرعون گفت: او دیوانه است، که فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمیدانست.
شرک در عبادت:
و آن اینکه خدا را عبادت نمیکردند، بلکه بتها، ارباب انواع،
آفتاب،
ماه،
دریا،
رعد و برق، حتی اشخاصی مثل
نمرود و فرعون
و... را پرستش میکردند.
قرآن مجید که کتاب
توحید خالص است در ردّ این خرافات سخت پافشاری میکند، راجع به شرک اول میگوید جز خدا خالقی نیست
و او خالق
و آفریننده تمام اشیاء است.
(وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (لا اِلهَ اِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ) (قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) (قالَ رَبُّنَا الَّذِی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی) (الَّذِی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِینٍ) و آیات دیگر که شاهداند، خلقت همه چیز در دست خداست
و راجع به واسطه سخن خواهیم گفت.
قرآن در رد شرک دوم اصرار دارد که جز خدا ربّی، مدبری، مدیری بالاستقلال وجود ندارد، مگر آنکه خدا آنرا اختیاری بدهد.
(لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ) آیه مطلق شریک را نفی میکند، اعم از آنکه در خلقت باشد یا در تدبیر یا در عبادت.
(لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ) (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ..) و نیز در چهل دو مورد آمده رَبِّ الْعالَمِینَ، یعنی پرورش دهنده تمام موجودات، چنانکه در کلمه «اللّه» گذشت.
(فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْاَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ) (اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ) و خلاصه آنکه خالق
و اداره کننده عالم خداست.
اما در ردّ شرک سوم: باید دید مشرکان چرا به غیر خدا عبادت میکردند.
مشرکان بتهای خود را ضارّ
و نافع میدانستند
و منظورشان از عبادت جلب نفع
و دفع ضرر بود
و کسانیکه آفتاب
و ماه
و ستارگان
و غیره را پرستش میکردند همین منظور را داشتند زیرا دفع
ضرر و جلب نفع از فطریات بشر است
و نیز میگفتند: اینها واسطه
و شفیعان ما هستند
و برای ما در پیش خدا کار سازی میکنند. قرآن عقیده آنها را چنین نقل میکند.
(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ..) میگفتند: «اینها واسطههااند
و قدرت آنرا دارند که در جلب نفع
و دفع ضرر برای ما مؤثر باشند لذا آنها را عبادت میکردند.» ولی قرآن میفرماید: اینها نفع
و ضرر ندارند
و خدا آنها را شفاعتگر نکرده است.
ایضا
(وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی اِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) با در نظر گرفتن اینکه مشرکان عقیده به
معاد نداشتند، نظرشان از تقرّب به واسطه بتان جلب نفع
و دفع ضرر دنیوی بود. ایضا به
حضرت نوح میگفتند:
(اِنْ نَقُولُ اِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ) یعنی: «جز این نگوئیم که بعضی از خدایان ما به تو آسیبی رسانده که چنین سخنان میگوئی.» چنان میدانستند که خدایان آنها قدرت آسیب رساندن دارند.
قرآن با تمام کلمه، معبود بودن، مؤثر بودن، واسطه بودن آنها را نفی میکند.
(اَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً) (فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً) (اِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ اَمْثالُکُمْ) ایضا
(وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا اَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ. وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ اِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ) ایضا فرموده
(وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ. اَمْواتٌ غَیْرُ اَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیَّانَ یُبْعَثُونَ)و صدها آیه نظیر اینها که همه در ردّ معبودهای باطل آمدهاند. خلاصه این بررسی آنستکه: خالق تمام موجودات خداست. مدبّر تمام موجودات خداست. معبود همه عالم خداست.
اختلاف پیامبران با مردم اغلب درباره معبود بوده نه درباره
خالق. به عبارت دیگر مشرکان نوعا به خداوند
و خالق عالم عقیده داشتند ولی بتها
و ارباب را اداره کننده عالم میدانستند
و به آنها عبادت میکردند. پیامبران میگفتند: خدا هم خالق است
و هم
ربّ و مدبّر
و عبادت هم
خاصّ اوست.
و باید او را رب العالمین دانست
و به او
پرستش کرد بتان تاثیری در امور عالم ندارند. آفتاب
و ماه
و غیره همه آفریده خدا
و مخلوق فرمانبراند
و معبود نیستند.
قرآن میفرماید
(وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ..)یعنی اگر از آنها بپرسی کدام کس آسمانها
و زمین را آفریده
و آفتاب
و ماه را رام کرده؟ حتما حتما میگویند: خدا. ایضا آیه ۲۵
سوره لقمان و ۳۸
سوره زمر و ۹
سوره زخرف و ایضا
(وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَاَنَّی یُؤْفَکُونَ) اگر بپرسی که آنها را آفریده؟ حتما حتما گویند: خدا.
و نیز اینکه میگفتند:
(شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی) روشن میکند که بخدا
و خالق عالم عقیده داشتهاند.
ایضا در
سوره اعراف آیات ۵۹- ۶۵- ۷۳- ۸۵-
و در
سوره هود آیات: ۵۰- ۶۱- ۸۴. از حضرت نوح،
حضرت هود،
حضرت صالح و غیره نقل شده که همه میگفتند:
(یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ) معلوم میشود صحبت درباره وجود خدا نبوده
و به او عقیده داشتند صحبت درباره معبود بود که میگفتند: شما را جز خدا معبودی نیست. حتی در جواب حضرت هود میگفتند:
(اَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا) آیا آمدهای تا فقط خدا را
عبادت کنیم
و از معبود پدران دست بر داریم،
و نیز روشن است که
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود: «
«قُولُوا لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»»
علی هذا وجود خدا مفروغ عنه بوده
و پیامبران (علیهمالسلام) اصرار داشتند که باید خدا را همانطور که خالق است مدیر عالم بدانید
و او را پرستش کنید، لذا تبلیغات رسولان درباره ربوبیّت
و الوهیت بوده است، گرچه درباره وجود خدا نیز بیشتر سخن گفتهاند، مخصوصا در قرآن مجید.
قرآن درباره اینکه تدبیر عالم
و کارهای آن همه از خداست کلماتی شیرین
و پر معنائی دارد از جمله فرموده:
(وَ اَنَّ اِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی. وَ اَنَّهُ هُوَ اَضْحَکَ وَ اَبْکی. وَ اَنَّهُ هُوَ اَماتَ وَ اَحْیا. وَ اَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْاُنْثی. مِنْ نُطْفَةٍ اِذا تُمْنی. وَ اَنَّ عَلَیْهِ النَّشْاَةَ الْاُخْری. وَ اَنَّهُ هُوَ اَغْنی وَ اَقْنی) یعنی: «سرانجام بسوی اوست، او میگریاند، او میخنداند، او میمیراند، او زنده میکند، او
نر و ماده آفریده، خلقت
آخرت نیز از اوست
و بر عهده اوست، او بینیاز نموده
و عطا کرده است.»
و از قول
حضرت ابراهیم نقل میکند: خلقت
و هدایتم از اوست. او غذایم میدهد، او سیرابم میکند،
و چون مریض شدم او شفایم میدهد. او میمیراندم
و سپس زندهام میکند.
و صدها آیات دیگر که تدبیر کلیه امور عالم را مخصوص خداوند میکنند.
(اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ)
باید دانست واسطه غیر از شرک است. قرآن واسطه را قبول دارد. یعنی خداوند با واسطهها
و اسباب کار میکند. مثلا گیاهان را به وسیله باران میرویاند، حیات را به وسیله نور خورشید تدبیر میکند، بندگان خود را به وسیله زمین روزی میدهد. مردگان را بوسیله
ملک الموت قبض میکند، فرزندان را به وسیله
پدر و مادر به دنیا میآورد
و هکذا...
چنانکه
نماز،
روزه،
صدقه و اعمال نیک را وسیله
تقرب قرار داده
و بندگان را به وسیله پیامبران
و امامان (علیهمالسّلام) هدایت فرموده است.
اگر این واسطهها
و اسباب را در کارهای خود مستقل بدانیم آن شرک است
و اگر بگوئیم که: خدا آنها را آفریده
و زیر نظر خود قرار داده
و با اجازه
و فرمان خدا کار میکنند
و از خود استقلالی ندارند بلکه کُلٌّ لَهُ قانِتُونَاند در این صورت مخالف قرآن سخن نگفتهایم
(مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلَّا بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ..) «هیچ کس جز به امر
و اذن خدا واسطه نیست. خدا به واسطهها محیط است
و آنها به هیچ وجه به
علم خدا احاطه ندارند.»
و فرموده
(ما مِنْ شَفِیعٍ اِلَّا مِنْ بَعْدِ اِذْنِهِ) و ایضا
(قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ) در ما قبل این آیه فرموده
(اَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ اَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ) بتپرستان دو انحراف عمده داشتند. یکی اینکه بتها را عبادت میکردند نه خدا را
و خود میگفتند:
(ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی) ایضا میگفتند:
(وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ)دیگر آنکه: بتها را شفعاء
و واسطههای تقرب
و اسباب سود
و زیان میدانستند
و میگفتند:
(هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) قرآن در ردّ این دو قول میفرماید: اینها معبود نیستند، معبود همان خالق
و رب العالمین است
و نیز خدا آنها را واسطه قرار نداده
و هیچکاره هستند.
(اِنْ هِیَ اِلَّا اَسْماءٌ سَمیتُمُوها اَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) نه اینکه خدا اصلا در عالم، اسباب
و واسطه نیافریده است.
احترام و شرک دو چیز جداگانه هستند، محترم داشتن چیزی معبود قرار دادن آن نیست گفتیم: مشرکان خدا را عبادت نمیکردند
و بتها را در تدبیر عالم مؤثر میدانستند. مثلا زیارت قبور پیامبران
و امامان
و صلحا
و پدر
و مادر
و اینکه کسی صاحب قبر را شفیع آورده
و بگوید: خدایا به احترام صاحب این قبر حوائج مرا بر آورده کن هیچ یک از اینها مصداق شرک نیست وگرنه رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) آنرا تحریم میکردند.
ما نه به صاحب قبر عبادت میکنیم
و نه او را در کاری از کارهای عالم مستقل میدانیم، بلکه چون در راه رضای خدا قدم برداشته
و با
نفس مبارزه کرده
و پیش خدا محترم است او را شفیع قرار میدهیم. خدا نیز او را شفیع قرار داده، به عبارت دیگر میگوئیم: خدایا همانطور که ما را به وسیله این امام
و این پیامبر هدایت فرموده، به حق وی فلان درد ما را دوا کن
و تو خود برای آنها حق قرار داده
و فرمودهای.
(وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ) درست است آنها بر تو حقّی ندارند ولی تو این حق را برای آنها قرار دادهای
و فرمودهای
(یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ)همچنین تقبیل اعتاب مقدسه
و تبرّک به آنها هیچ یک مصداق شرک نیستند. وهّابیها متوجه فرق میان احترام
و شرک نشده از این کارها نهی میکنند
و به قبور بزرگان
اهانت کردهاند.
شاهد بارز این سخن
حجر الاسود و کعبه است به اتفاق اهل اسلام بوسیدن
و دست مالیدن به حجر الاسود جایز
و ثواب است
و همچنین کعبه.
و رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) حجر الاسود را استلام فرموده
و بوسیده است. همچنین است
طواف کعبه و غیره، حال آنکه حجر الاسود
و کعبه فی نفسه لا یضر
و لا ینفعاند.
قرآن همواره
اهل کتاب را از مشرکان جدا کرده است، مثل
(ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ لَا الْمُشْرِکِینَ اَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ..) ایضا
(لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ) و نیز آیه
(اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ) و همچنین آیه
(لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ اَشْرَکُوا)درست است که اهل کتاب
حضرت عیسی را خدا
و پسر خدا
و نیز عزیر را پسر خدا میدانستند، چنانکه در
سوره مائده آیه ۱۷
و ۷۲
و سوره توبه آیه ۳۰ آمده، ولی با وجود این، قرآن آنها را مشرکان نخوانده است، به عبارت دیگر درباره آنها فرموده:
(وَ اَنْتُمْ ظالِمُونَ) و نیز فرموده
(وَ اَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ) و ایضا آنها را
کافر خوانده
و فرموده است.
(فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ) ولی درباره آنها نفرموده
(اولئک هم المشرکون).
اهل کتاب در اصطلاح مشرکاند
و در آیه
(اتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما اُمِرُوا اِلَّا لِیَعْبُدُوا اِلهاً واحِداً لا اِلهَ اِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) به شرک آنها تصریح شده ولی در آیات گذشته چنانکه دیدیم آنها را از مشرکین جدا کرده
و در
احکام اسلامی نیز با
مشرکان فرق دارند
و از آنها
جزیه مقبول است نه از مشرکان.
شرک جلی یکی از شرکهای سهگانه است که گذشت.
شرک خفی آن است که غیر خدا را نیز در کارها مراعات بکند، مثلا بگوید: اگر فلانی نبود عیال من ضایع میشد ولی اگر بگوید خدا فلانی را در کار من سبب کرد اشکالی ندارد آیهای که بر شرک خفی دلالت دارد این آیه است.
(وَ ما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ) یعنی با اینکه به خدا
ایمان دارند مشرکاند. در
تفسیر عیاشی ذیل این آیه از
حضرت صادق (علیهالسّلام) نقل شده: آن شرک، قول شخص است که میگوید: اگر فلانی نبود هلاک میشدم، اگر او نبود به فلان بلا گرفتار میشدم، اگر فلانی نبود عیالم از بین میرفت، آیا نمیبینی که برای خدا در ملکش شریک قرار داده که او را روزی میدهد
و از بلا میرهاند.
راوی گوید گفتم: میگوید اگر خدا به واسطه فلانی بر من منّت نمینهاد هلاک میشدم. فرمود: آری این عیب ندارد.
ایضا از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل شده که فرمود: آن شرک طاعت است نه شرک بندگی، آن در گناهانی است که مرتکب میشوند در آنها به
شیطان اطاعت کردند
و غیر خدا را در طاعت خدا شریک قرار دادند.
و شرک عبادت اینست که غیر خدا را عبادت کنند.
ایضا اینگونه روایات در تفسیر عیاشی
و اصول کافی باب شرک نقل شده است.
اینکه امام (علیهالسّلام) فرمود شرک طاعت است در بعضی آیات به مطیع غیر خدا مشرک اطلاق شده است، مثل
(وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ)(دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ. فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما)به نظر میآید مراد از این آیه شرک خفی
و مراعات غیر خدا با خدا باشد. این در نوع بشر بسیار معمول است چون در مخمصه
و لا علاجی واقع شود بخدا روی آورد
و چون از بلا رهائی یابد باز به عوامل متوسل شده
و مشرک میگردد، چنانکه آیه ذیل این واقعیت را روشن میکند...
(اِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرُونَ. ثُمَّ اِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ اِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ)به نظر میآید در اینگونه موارد نیز اگر بعد از رفع خطر بگوئیم: خدا نجات داد یا خدا فلان چیز را سبب قرار داد شرک نورزیدهایم.
باید دانست در تاثیر اسباب عادی هزاران شرطها وجود دارد که ترتیب آنها جز به
اراده خدا میسر نیست، لذا اعتماد به اسباب، شرک است مگر آنطور باشد که گفته شد. این سخن رمز فهم بسیاری از آیات شرک است.
ناگفته نماند: در ذیل آیه ما نحن فیه پنج آیه درباره مشرکین
و بتپرستان است. میشود گفت: آن پنج آیه مطلبی جداگانهاند
و آیه مورد بحث مطلبی دیگر،
و میشود ذیل مطلب فوق باشند النهایه مطلب به تدریج وسیع گردیده تا بتپرستان
و شرک جلی نیز ذکر شده است.
(اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً) (اِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَاْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمینَ مِنْ اَنْصارٍ) این دو آیه صریحاند در اینکه آنکه از دنیا مشرک برود گناهش قابل غفران نیست
و اهل آتش است. ولی به ضرورت اسلام ثابت است اگر مشرک توبه کند گناهش آمرزیده میشود.
گفتهاند: علت عدم غفران مشرک آنست که خلقت خداوندی بر اساس عبودیّت
و ربوبیّت است، چنانکه فرموده
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلَّا لِیَعْبُدُونِ) و با شرک عبودیت نیست. (یعنی رابطه خلقت با خدا قطع شده است).
ناگفته نماند آیه اول جز شرک همه
گناهان را قابل آمرزش معرفی میکند. علی هذا گناهان دیگر ممکن است به وسیله
شفاعت و اعمال صالحه
و رحمت خداوند بخشوده شوند
و قید «لِمَنْ یَشاءُ» در جمله «
وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» شاید اشاره بهه همین اسباب باشد چنانکه از موارد دیگر روشن میشود.
در تفسیر عیاشی از حضرت صادق (علیهالسّلام) نقل است که فرمود: هر چیز در استثناء این آیه داخل شده است
و در روایتی دیگر از آن حضرت آمده کبائر در استثناء داخل شد. بقیّه در «غفر».
(اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا..) تفسیر المیزان از
مجمع البیان نقل میکند هر چیز قذارت دار نجس است گویند: رجل نجس- امراة نجس- قوم نجس، علّت عدم جمع مصدریت است.
آنگاه فرموده: نهی از دخول مسجد به حسب فهم عرفی آنست که مسلمین از اینکار مانع شوند
و تعلیل عدم دخول با نجس اعتبار نوعی قذارت
و پلیدی در مشرکان است مثل اعتبار نوعی از
طهارت برای
مسجد الحرام.
این قذارت هر طور باشد غیر از نجاست معمولی است که حکم شده با آنها با رطوبت نمیشود ملاقات کرد تمام شد. یعنی نجس به معنی پلید است
و آیه نجاست مشرکان را نمیرساند.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «شرک»، ج۴، ص۲۰-۳۰.