سید علی احمد حجت کابلی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کابل شهری تاریخی و سرسبز، با
آب و هوای کوهستانی است عالمان زیادی از این
شهر برخاستهاند. میرعلی احمد حجت کابلی (۱۳۰۸هـ. ق - ۱۳۵۳هـ. ش) که در این شهر طلوع کرد،
سالها به
ارشاد پرداخت و سرافرازانه سر به
خاک نهاد.
«شهید سید گل شاه» شیفته
اهلبیت علیهمالسّلام و عالمی مجاهد از
سادات گردیز (مرکز استان پکتیا در جنوب شرقی کشور
افغانستان.) بود که در محله «قلعه هزارههای مرادخانی» (محلهای قدیمی در مرکز شهر که در فاصله یک کیلومتری مقر ریاست جمهوری و کنار رودخانه
کابل قرار دارد.) کابل
زندگی میکرد و همسرش بانوی مؤمنه و فداکاری از قزلباشهای دیار غزنوی بود. در ۲۰
ذی الحجه ۱۳۰۷ یا ۱۳۰۸ق کودکی در این
خانواده دیده به جهان گشود که نامش را «سید میرعلی احمد» و لقبش را «حجت» نهادند کودکی که بعدها تحولات مهمی به نام او رقم خورد و
مذهب پرآوازه
جعفری به دست با کفایت او در بخشی از جهان
اسلام رسمیت یافت.
(سید میرعلی احمد دو
برادر و دو
خواهر داشت. برادر بزرگترش عالم بنام و شاعر توانا «
سید کاظم حجت» بود که او را به جهت کثرت علم «علامه» و به دلیل سرودههای شورانگیز «بلبل» میخواندند. برادر کوچکترش عالم برجسته، «آیتالله
سید جلال شریعت» بود که به دلیل زبان گویا در تبلیغ
دین، به این لقب معروف شده بود.)
نسب
شریف وی به
امام موسی بن
جعفر علیهالسّلام میرسد و مرقد
شریف یکی از اجدادش به نام «سید حسن آقا، مکنی به ابی محمد، بن سید علی دینوری، بن سید موسی (ابی سبحه) بن سید ابراهیم المرتضی، بن امام موسی بن جعفر علیهالسّلام » در شهر گردیز، مشهور و زیارتگاه
مؤمنان است.
سید همزمان با تجاوز انگلیسیها به
افغانستان به
دنیا آمد. در همان سالها، استعمار پیر به علت مقاومت افسانهای افغانها، شکست تاریخی تلخی را تجربه کرد. این پیروزی مرهون
شهادت انسانهای بی گناهی بود که در این مسیر، جام شهادت نوشیدند.
پدر، عمو و جد سید علی احمد، از جمله این مجاهدان بودند که با اشاره انگلیسیها و به دست «امیر عبدالرحمان خان» سفاک، جام شهادت نوشیدند.
این واقعه در حدود سال ۱۲۷۰ یا ۱۲۷۱هـ. ش.، در یک
زمستان سرد و سوزان اتفاق افتاد. این امیر ستمگر، تمام دارایی آنان را مصادره و زنان و فرزندانشان را
اسیر کرد و به نقطه نامعلومی انتقال داد. تنها کسی که از این اسارت نجات یافت، علامه بلبل برادر بزرگتر سید علی احمد بود که ۱۴-۱۵ سال داشت. او مدتی در
خانه یکی از آشنایان پنهان شد و سپس مخفیانه به
مشهد مقدس رفت و به فراگیری
علوم اسلامی پرداخت. در آن زمان سید علی احمد ۲-۳ سال بیشتر نداشت. محل نگهداری آنها خرابهای تاریک و زیر نظر دائمی ماموران دولتی بود. او با نگاههای کودکانهاش، شاهد
ظلم و جنایات بی شماری بود و از هول و هراس دشمنان، به آغوش پر مهر
مادر پناه میبرد. اسارت غمبار آنان یک ماه طول کشید و سرانجام بعد از کشته شدن مردان و مصادره اموال آزاد شدند.
خانواده سید با رنج و محنت خود را به شهر غزنی رساندند. مادر سید برای گذراندن
زندگی تن به
کار داد. با این حال، امور زندگی آنان به دشواری میگذشت. به همین دلیل دوباره به کابل برگشتند و در یکی از منازل محله «مرادخانی» رحل اقامت افکندند. در آن وقت، سید ۶-۷ سال بیشتر نداشت.
سید تازه به سن نوجوانی رسیده بود که برادرش «علامه بلبل» -بعد از حدود ۱۰ سال تحصیل در
حوزه علمیه مشهد- به کابل بازگشت و در کنار فعالیتهای تبلیغی، برادر کوچک ترش را تحت تعلیم و تربیت قرار داد. آیتالله حجت در مورد آغازین روزهای تحصیلش در آن ایام میگوید:
«برادرم آقای بلبل هنگامی که از مشهد مقدس برگشت و به کابل آمد، مرا تحت تربیت خود قرار داد و کتابهای معمول آن دوران را به من آموخت. وقتی کتاب
نصاب الصبیان تمام شد، از من درس را سؤال کرد. کتاب نصاب الصبیان را که حفظ کرده بودم، از اول کتاب تا آخر از حفظ خواندم. برادرم وقتی زحمت و علاقه من به تعلیم و درس را دید، فرمود: تو را با این ذهن و ذکاوت که داری به مشهد مقدس میفرستم، تو
مجتهد میشوی.»
علامه بلبل برادر را با تاجر مورد اطمینانی به مشهد مقدس فرستاد و سید ۱۲ ساله به علت نداشتن مخارج راه، مسیر کابل تا مشهد را پیاده طی کرد. وی از این
سفر دشوار چنین یاد میکند:
«بعضی اوقات به جهت خستگی و ورم پاهایم، از شدت پیاده روی از قافله عقب میماندم و با مشکلات فراوان، خود را به قافله میرساندم.»
او بعد از ورود به مشهد، در یکی از حجرههای مدرسه «ابدال خان» -در جنب مقبره پیرپالاندوز- اقامت گزید و به فراگیری دروس حوزوی پرداخت. تحصیل او در این شهر حدود ۱۷ سال ادامه یافت. ایام تحصیل در
مشهد، با رنج و عذاب زیاد همراه بود. او میگوید:
«در اوائل تحصیل، زمانی که مرحوم
شیخ عباس قمی در مشهد بود. در یک ماه
رمضان، خیلی کم پول شده بودیم، تا آنجا که نه قدرت تهیه
افطار داشتیم و نه سحر. من و برادرم، آن شب را تا سحر گرسنه به سر بردیم. چیزی به
اذان صبح نمانده بود. منتظر اذان بودیم که ناگاه چهره آقای شیخ عباس قمی نمایان شد. داخل اتاق ما آمد. مقداری پول در زیر فرش گذاشت و خودش بیرون رفت. با عجله به نزدیکترین مغازه رفته، مقداری
غذا تهیه کردیم و سحری خوردیم.»
«روزی در ایام تحصیل بر اثر
فقر، دچار گرسنگی شدم.
غیرت و همتم اجازه نمیداد تا نزد کسی ابراز حال نمایم. (آن روز) از محلی میگذشتم. پوستهای
خربزه و
هندوانه را دیدم. خواستم بردارم تا با آن رفع گرسنگی کنم ولی از عابرین
خجالت کشیدم.
صبر کردم تا از بینندگان فارغ شدم. آنگاه پوستها را برداشتم و در زیر
عبا، به اتاق آوردم و بعد از شستن، با برادرم آقای شریعت استفاده کردیم. بارها این عمل تکرار شد، ولی ما همچنان به تحصیل خود ادامه میدادیم.»
سید در سال ۱۳۰۰ش، همراه برادرش آیتالله شریعت، روانه شهر مقدس
قم شد، او در
مدرسه دارالشفاء رحل اقامت افکند و به مدت سه سال به فراگیری علوم و پرورش
روح پرداخت. براساس بعضی شواهد، آیتالله العظمی
شیخ عبدالکریم حائری (۱۲۷۶-۱۳۵۵ق) از برجستهترین استادان وی در قم بود.
این روحانی غیرتمند در سال ۱۳۰۴ش به حوزه کهن
نجف اشرف پا نهاد و در یکی از مدارس
آیتالله سید کاظم یزدی ساکن شد و به تکمیل اندوختههای خود پرداخت. اسامی آیات عظامی که از برجستهترین استادان وی در این شهر بودند، چنین است:
۱-
سید ابوالحسن اصفهانی. ۲-
آقا ضیاءالدین عراقی. ۳-
آقا میرزا حسین نائینی.
وی پس از حدود سه سال از نام آوران عرصه
فقه،
اصول،
حکمت،
کلام،
تفسیر،
منطق، و
اخلاق شد و از استادانش
اجازه اجتهاد گرفت. متن اجازه اجتهاد آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی
اشرف الانبیاء والمرسلین محمد خاتم نبیین و علی آبائه الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین اما بعد فان جناب الفاضل العالم الورع المحقق الکامل المهذب الصفی التقی السید احمد الکابلی دامت تاییداته ممن صرف عمره فی تحصیل العلوم الشریعه و تنقیح مبانیها النظریه باحثا مجدا مجتهدا حتی صار من العلماء الاعلام و ممن یشار الیه بالبنان و بلغ رتبة من الاجتهاد فله العمل بما یستنبطه من الاحکام علی النهج المالوفه بین الاعلام و له التصدی فیما یتصدیه المجتهد و ازت له ان یروی عنی کلما صحت لی روایته بالطرق المقرره المنتهیه الی مشایخ العظام الی اهل بیت العصمة علیهمالسّلام و نرجوه ان لاینسانی من صالح الدعوات والسلام علیه و رحمة الله و برکاته، الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی»
سید بعد از سالها تحصیل و
تهذیب به رغم اصرار برخی دوستان و
مرجع تقلید وقت، آیتالله العظمی
سید محسن حکیم و سایر بزرگان
نجف ، به وطن برگشت
زیرا خدمت به وطن را، خدمت به
اسلام و مکتب جعفری میدانست البته از پیامدهای ناگوار این بازگشت هم آگاه بود. از او نقل شده است:
«من در نجف
اشرف میتوانستم با کمال
عزت زندگی نمایم و مرجع عموم مردم و طلاب قرار گیرم. اما آنچه که مرا وادار کرد به وطن برگردم، احیاء
مذهب شیعه و زنده و علنی نمودن مراسم مذهبی
شیعیان بود که در
آتش تعصبات متعصبین میسوختند. با آنکه میدانستم دچار مشکلاتی میشوم، به وطن برگشتم به امید آنکه مصدر خدمت باشم و پردههای
تعصب و
تقیه را پاره کرده ندای رسای «اشهد ان علیا ولی الله» را در ماذنههای مساجد طنین افکنم.»
هنگامی که در سال ۱۳۰۷ش، وارد کشور شد، همین اندیشه به او امید میبخشید:
«اگر بتوانم
مذهب امام صادق علیهالسّلام را برای جامعه معرفی و در
زندگی خود پیاده نمایم، به همه کارها دست پیدا کردهایم و به اهداف متعالی اسلامی که بر پایه
حکومت بر اساس
عدالت است. نایل شدهایم. زیرا در این مذهب و عمل کردن به قوانین آن، هم هدایت است و هم
سیاست. هم
دنیا است و هم
آخرت. و همه علوم در اینجاست.»
شایسته است قبل از پرداختن به حضور ایشان در
افغانستان به شرایط آن عصر نظری افکنیم.
تعصبات مذهبی در آن زمان به تحریک انگلیس از سوی برخی عالمان
اهل سنت و دستگاه حاکمه وقت به اوج خود رسیده بود. آنها
شیعیان را
رافضی و ریختن خونشان را
مباح میدانستند. اوضاع شیعیان نیز از جهات مختلف نگران کننده بود. برخی از دلایل وضعیت رقت بار آنان چنین بود:
۱- شیعیان در
تقیه کامل به سر میبردند و شعار «التقیة دینی و دین ابائی» تمام شئون
زندگی آنان را فرا گرفته بود.
۲- کشتار بی رحمانه شیعیان توسط عبدالرحمن خان و حبیب الله خان، جو اختناق آمیز ایجاد کرده بود و دهها روحانی بعد از بازگشت از حوزههای علمیه، به دست جلادان به شهادت رسیدند. علاوه بر جد، پدر و عموی آیتالله حجت، اسامی برخی از افرادی که دچار این سرنوشت شدند، چنین است: ملا آغابابا، سید علی گوهر آغا، مولی محمد علی قندهاری، مولی علی جان قندهاری، قاضی شهاب کابلی و..
یکی دیگر از این شهیدان «همتیاری خان» صاحب یک حسینیه در محله چنداول
کابل بود. حبیب الله خان او را دستگیر، و حسینیهاش را به
مسجد تبدیل کرد و به او گفت: «
بت خانهات را به مسجد تبدیل کردم.» همتیاری خان که شور حسینی در رگهایش جریان داشت، چنین سرود:
ببین
شرافت بت خانه مرا ای شاه• • • که چون خراب شود خانه
خدا گردد
امیر ستمگر با شنیدن
شعر او، به
غضب آمد و دستور کشتنش را صادر کرد. یکی از تاریخ نگاران معاصر به این تراژدی دلخراش و سرنوشت عمومی شیعیان افغانستان چنین اشاره میکند:
«مردم هزاره تلفات زیادی دادند و تلفات روحانیون نسبت به فئودالها بیشتر بود. زیرا فئودالها اغلب به دولت تسلیم شدند درحالی که روحانیون کشته و یا فرار میکردند از «یکه ولنگ» صد خانوار روحانی به دست دولت افتاده و یک هزار خانوار روحانی موفق به فرار گردیدند و دو هزار و یکصد روحانی در
جنگ کشته شد.»
طلوع شیعه بر فراز پامیر
وقتی سخن از رسمیت
شیعه در
افغانستان به میان میآید، منظور آزاد بودن شیعیان در اظهار عقاید خودشان است، نه رسمیتی که در قانون اساسی کشور به ثبت میرسد. در آن زمانه پرآشوب، اظهار عقیده برای شیعیان جرم بود و خطر
مرگ را در پی داشت، لذا آنان تمام اعمال و مراسم خود را به صورت مخفیانه انجام میدادند. مهمترین کارهای آیتالله حجت، برای تغییر آن وضعیت چنین بود:
الف) از بین بردن حالت انزوا و تقیه شیعیان، به نحوی که بتوانند مراسم عبادی و سیاسی خود را آشکارا برگزار نمایند.
ب) ایجاد تغییر نگاه اهل سنت نسبت به شیعیان در مورد اینکه شیعیان مسلمانند و جان، مال و ناموسشان محترم است. وی برای نیل به این اهداف، گامهای زیر را برداشت:
۱- به طریق شیعی
وضو میساخت و نمازهایش را با مهر و دست باز میخواند و از دیگران نیز میخواست اعمال مذهبی خود را مانند او انجام دهند.
۲- جلسات مذهبی چون جشنهای میلاد
خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، عید
غدیر خم، نیمه
شعبان، برافراشتن پرچمی به نام
امام علی علیهالسّلام در ایام نوروز، (برافراشتن پرچم مولا علی علیهالسّلام توسط حضرت آیتالله حجت در شهرهای کابل و
مزار، آن هم در مقابل دیدگان هزاران نفر از اهل سنت، چنان بازتابی در محافل سیاسی به وجود آورده بود که دولتمردان احساس خطر میکردند در یک مورد صدرالاعظم «هاشم خان» گفته بود: «میرعلی احمد حجت پرچم سخی را بلند نکرده، بلکه پرچم شیعه را برافراشته است و ما نمیتوانیم جلو او را بگیریم.» .
) مراسم عاشورای حسینی و... که تا آن زمان مخفیانه برگزار میشد، را از انزوا خارج ساخت و به شیعیان دستور داد مراسم خود را بدون
ترس و هراس، آشکارا برگزار نمایند.
۳- برای نخستین بار بانگ رسای «اشهد ان علیا ولی الله» را به سبک شیعی در فضای شهر کابل و کشور به طنین انداخت.
۴- مساجد، حسینیهها و پایگاههای عبادی و اجتماعی
شیعیان را احداث و بازسازی کرد.
۵- اماکن مذهبی و زیارتگاهها که سمبل
اهلبیت شناخته میشدند را بازسازی کرد.
طولی نکشید که فعالیتهای خالصانه آن بزرگ مرد، به ثمر نشست و شیعیان و سنیان با فرهنگ و مذهب اهل بیت علیهمالسّلام آشنا شدند و حضور
مذهب جعفری در کنار
مذهب حنفی را تحمل کردند هر چند در این مسیر، غمهای فراوانی بر قلب او، دوستان و شاگردانش سایه افکند. وی برای انجام این وظیفه مهم به گونهای حساب شده وارد صحنه شد. ابتدا در خانههای افراد
مؤمن و مورد اطمینان
احکام دین و اصول و فروغ
مذهب شیعه را بیان کرد و آنگاه که زمینه برای یک حرکت اصلاحی بزرگ آماده شد، به اظهار مذهب پرداخت و تا تثبیت آن از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. یکی از همراهان همیشگی او در این مورد میگوید:
«در آن اوائل که معظم له از
نجف تشریف آورد، جز خانه من، و خانههای ملانوروز، مامور علی جان و حاج موسی جان نجم، جای دیگر امنیت نداشت و برقراری
نماز جماعت و بیان
احکام شرع امکان پذیر نبود. آقا مرتب در این چهار خانه دعوت میشد و احکام دین را بیان میکرد. یک روز دستور داد: همه از کوچک و بزرگ
وضو بگیرید و خود را برای نماز جماعت، آن هم با دست باز و
مهر کربلا، آماده بسازید. این کار در آن روز خیلی خطرناک بود. لذا از آقا عذر خواستیم که از این کار صرف نظر نماید. اما ایشان با قاطعیت فرمود: یا مرا در خانههای خود دعوت نکنید و یا همین که گفتهام عملی نمایید. من به عتبات عالیات رفتم. درس خواندم برای همین که شعائر مذهبی زنده شود و الآن تصمیم برای پیاده کردن آن گرفتهام.»
مهمترین خدمت عالم توانمند کابل، تحقق بخشیدن به رسمیت مذهبی جعفری بود. علاوه بر این، خدمات ارزنده دیگری نیز داشت که به مهمترین آنها اشاره میشود.
آشنایی کامل به علوم و بیان خوش دو ویژگی مهم تدریس او بود. او در حوزههای علمیه
مشهد مقدس،
قم،
نجف اشرف، بهسود و کابل، کتابهای متداول حوزه در
فقه،
اصول،
فلسفه و
کلام را تدریس کرد. خلوص و تقوایش اجازه نمیداد از تعداد و نام شاگردانش سخن به میان آورد. به همین دلیل، از شاگردان او درحوزههای خارج از افغانستان اطلاع دقیقی در دست نیست ولی برخی نام وی را در فهرست استادان خود ذکر کردهاند. اسامی تعدادی از شاگردان وی چنین است:
۱ ـ علی محمد خراسانی: وی نویسنده کتاب
شجرة الانسان بود و در سال ۱۳۳۷هـ. ق. به مکتب آیتالله حجت پیوست. وی در دیباچه کتابش مینویسد: «من
مغنی و
حاشیه ملاعبدالله و قوانین را خدمت آقای حاج سید احمد کابلی که در مدرسه ابدال خان واقع در کوچه شور، جنب مقبره پیر پالاندوز حجره داشتند تلمذ نمودم.»
۲ ـ
آیتالله العظمی بهاءالدینی : از شاگردان سید در
حوزه علمیه قم بود. وقتی از وی در رابطه با اساتید دوره سطح و فلسفه و
اخلاق پرسیدند، گفت:
«منطق را خدمت آسید احمد حجت افغانی خواندم.»
۳ ـ آیتالله
سید جعفر مرعشی: از شاگردان ممتاز سید در نجف
اشرف بود و
شرح تجرید را در محضر وی تلمذ نموده بود.
عالم نامدار کابل، در سال ۱۳۱۵ش به دعوت علما و مردم بهسود، (بهسود، از مناطق
شیعه نشینی است که در ولایت پروان و در نزدیکی کابل قرار دارد.) عازم این منطقه شد و مورد استقبال قرار گرفت. معظم له که در آن جا از امنیت بیشتری برخوردار بود، با روشهای مختلف، به ترویج فرهنگ تشیع و نشر علوم
اهلبیت علیهمالسّلام پرداخت. یکی از مهمترین کارهایش در این بخش از سرزمین هزارستان اسلامی، تاسیس حوزه علمیه بود. او در این حوزه، به تدریس کتابهایی چون
معالم الاصول،
رسائل،
مکاسب،
کفایة الاصول و
منظومه سبزواری پرداخت و شاگردان زیادی به جامعه اسلامی تحویل داد. (اسامی برخی از معروفترین شاگردان وی در بهسود عبارت است از: حاج شیخ زوار علی راقولی، حاج شیخ رضا شهرک سو، حاج شیخ حسن آخوند شیرداد، حاج شیخ محمدباقر زوار قول خردک، حاج گل احمد شهر جلیل، جناب حسن رضا آخوند عادلی، حاج میرزا حسن آخوند، حاج سید غیاث الدین توسلی بهسودی، حاج شاه محمد حسین سرخ آباد، حاج سید عبدالعظیم اوجی و....)
فعالیتهای وی در این منطقه ۴-۵ سال طول کشید. آنگاه در سفری که به کابل داشت، توسط دولت بازداشت شد و چون فعالیتهایش در بهسود
خواب دولتیان را آشفته ساخته بود به وی اجازه خروج از کابل ندادند و سید به ناچار فعالیتهایش را در کابل ادامه داد.
آیت الله حجت، برای نخستین بار، حوزه علمیهای در شهر کابل ساخت و به تربیت شاگردان زیادی پرداخت. تربیت یافتگان این حوزه پرآوازهترین عالمان
افغانستان هستند که اکنون بیشتر آنان از
دنیا رفتهاند. اسامی تعدادی از آنان چنین است:
۱-
شهید محمدامین افشار (برخی از شاگردان آیتالله حجت در تداوم انجام وظیفه خود به
شهادت رسیدهاند برای آگاهی بیشتر از شاگردان شهید وی، به این آدرسها رجوع کنید.
) ۲-عزیزالله غزنوی۳- محمدعلی مدرس کابلی۴- شهید سید سرور واعظ بهسودی۵- سید عبدالعظیم (سرکاریز) ۶- آخوند غلامرضا زربافته۷- حاج آخوند کوه بیرون بهسودی۸- سید حسین جوادی بهسودی۹- شیخ میرحسین صادقی پروانی۱۰- سید علی جان علم الهدی۱۱- سید انور شاه صدر۱۲- شهید سید علی احمد عالم۱۳- شهید سید عبدالحمید ناصر۱۴- شهید محمد اسماعیل مبلغ۱۵- سید شاه حسین معصومی
مناظرات علمی سید با صاحبان
علم و اندیشه و حاکمان ستمگر از محورهای خدماتی او بود. وی در این مناظرات، همان طور که
جهل و
تقیه را از جامعه
شیعه زدود
تعصب اهل سنت نسبت به شیعیان را هم کاهش داد. موضوع مناظرات او در رابطه با حقانیت
مذهب تشیع و رد اتهامات وارده بر آن،
ولایت علی علیهالسّلام و مسائل و احکام مذهبی شیعیان بود که بیشتر در مقر پادشاهی ظاهرشاه و در حضور او، یا در مساجد و محافل علمی انجام میشد. این مناظرات به علت حساسیتها و جو اختناق آمیز آن روز، معمولا دور از انظار عموم و به صورت خصوصی برگزار میشد و به جهت نبود امکانات صوتی، و بی توجهی شاهدان احتمالی، چیزی از این مناظرات در دست نیست و تنها گوشههایی از بعضی مسائل بعدها از زبان آن باغبان بیدار یا اطرافیانش نقل شده است، ازجمله:
۱ ـ در حسینیه بزرگ چنداول، مناظرهای بین او و یکی از عالمان اهل سنت به نام «مولوی محمد نبی کاموی» که چندی در سمت
قاضی کابل ایفاء وظیفه میکرد، صورت گرفت. مولوی در حالی که
تربت سیدالشهدا علیهالسّلام را در دست گرفته بود، خطاب به آیتالله حجت گفت: «شما شیعیان دو
خدا دارید، یکی خدای متعال و دیگری این
خاک که آن را میپرستید و
سجده میکنید.»
سید به یکی از شیعیان حاضر رو کرد و پرسید: «تو چرا به خاک سجده میکنی؟» او گفت: «به خاطر اینکه خدای یکتا را پرستش نمایم.» معظم له به مولوی نگاه کرد و گفت: «اگر سجده کردن به خاک
شرک و پرستش دو خدا باشد باز ما شیعیان از شما بهتریم چون، دو خدا داریم ولی شما چندین خدا دارید، چون به هر چیزی سجده میکنید، به فرش، پتو، پارچه، زمین و...»
در پایان مناظره از مولوی پرسید: «حالا نظر شما در رابطه با سجده برخاک چیست؟» مولوی در حالی که به مهر اشاره میکرد، گفت: «این خاک، تربت مقدس است، در حالیکه من سجده بر خاک انگلیس را هم مجاز میدانم.»
۲ ـ یکی از شاگردانش میگفت: در مجلس بسیار مهم و آراسته، یکی از قضات و عالمان اهل سنت پرسید: شما به چه دلیل در
اذان «اشهد ان علیا ولی الله» میگویید؟ آقا پاسخ داد: این سخن ما شیعیان نیست حرف خداوند است که در
قرآن کریم فرمود: (انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون)
. قرآن کریم میفرماید: «ولی» شما خدا و پیامبرش و آن مؤمنانی هستند که در حال رکوع زکات میدهند. آن مؤمن علی علیهالسّلام بود. پس علی علیهالسّلام ولی خداست.
او گفت: این ادعای شما شیعیان است. سید پاسخ داد: این قضیه در کتابهای شما نیز ذکر شده است. در این لحظه آیتالله حجت به شاگرد ارجمندش آیتالله شیخ محمدعلی مدرس کابلی اشاره کرد و گفت: «بیاور کتاب را» شیخ فورا کتاب «
مشکات شریف» را که از منابع مهم حدیثی اهل سنت است، حاضر کرد. عالم سنی مذهب با مشاهده مطلب مورد بحث از جا بلند شد و دست ایشان را بوسید.
اسامی مساجدی
که به کمک آن بزرگوار
عمر دوباره یافت، عبارت بودند از:
مسجد شهید قاضی شهاب: این مسجد در سمت جنوبی حسینیه معظم له واقع شده است و به صورت متروکه در آمده بود. وی به بازسازی آن پرداخت و بعد از بازسازی، حدود ۵۰ سال، به اقامه جماعت در آن پرداخت. برای اولین بار در تاریخ تشیع افغانستان
اذان،
اقامه و
نماز با دست باز و
مهر کربلا در این مسجد برگزار گردید.
بازسازی مساجد چنداول: در این منطقه شیعه نشین، سه مسجد به نامهای: «مسجد خافیها»، «مسجد قلعه هزارهها» و «مسجد همتیاری خان» قرار داشت. ساختمان این مساجد رو به ویرانی بود و با همت آیتالله حجت تعمیر و بازسازی شد مکانی به نام «کتابخانه
امام صادق علیهالسّلام » در جنب مسجد همتیاری خان وجود داشت که توسط وی بازسازی شد.
مسجد جامع کارته سخی: این مسجد که توسط آیتالله حجت کابلی احداث شد، در منطقه «جمال مینه» کابل واقع شده است و به علت نزدیکی به «زیارتگاه سخی» به مسجد «جامع کارته سخی» مشهور است.
سید که از مدتها قبل برای ساماندهی امور مذهبی شیعیان، به فکر ساختن یک مجتمع فرهنگی بود، بعد از مدتها تلاش و مشاوره، مکان احداث این مجتمع را در منطقه چنداول کابل فراهم کرد. زمین آن، منازل مسکونی برخی از دوستانش (برخی از آنها که منزل خود را برای ساختن حسینیه در اختیار آیتالله حجت قرار دادند، عبارت بودند از: نورالدین خان، حاجی امیر محمد و...) بود که در اختیارش قرار داده بودند. کار ساختمان بنا در سال ۱۳۱۷ش. تمام شد و مورد استفاده قرار گرفت. این مجتمع از بخشهای مختلفی، چون
مسجد،
مدرسه، حسینیه،
کتابخانه،
غسالخانه و... تشکیل شده و مجهز به امکانات روز بود و در ایام مختلف سال، برنامههای گوناگون دینی و مذهبی برگزار میکرد. مدرسه این مجتمع، پذیرای تعدادی از روحانیون و دانشجویان
علوم اسلامی بود.
الف) زیارتگاه سخی شاه مردان: «سخی» لقبی است که مردم افغانستان به
حضرت علی علیهالسّلام میدهند. وجه تسمیه آن نیز سخاوتهای بی شمار آن امام همام به درماندگان و یتیمان است. این زیارتگاه در دامنه کوه علی آباد کابل قرار دارد.
ب) نظرگاه
حضرت اباالفضل علیهالسّلام این مکان مقدس که به نام مبارک قمر بنی هاشم علیهالسّلام مزین بود، در منطقه مرادخانی کابل قرار دارد. این زیارتگاه در زمان حیات آن عالم ربانی رو به خرابی نهاد وی برای احیا و زنده نگهداشتن آن، مسجد و غسال خانهای در کنارش احداث کرد.
تبلیغ فرهنگ
اهلبیت در شهرهای مختلف، به ویژه مناطق سنی نشین، از محورهای خدماتی آیتالله حجت بود. با آزادی مذهب جعفری در کابل، شیعیان شهرهای دیگر نیز احساس امنیت کردند و مراسم عزای سالار شهیدان و اعمال مذهبی را آشکارا انجام دادند. به همین سبب، دامنه فعالیتهای تبلیغی وی گسترش یافت. مهمترین شهرهایی که با پذیرش این مبلغان، در جهت رشد و توسعه فرهنگ اهل بیت علیهمالسّلام گام برداشتند، عبارت بودند از: جلال آباد، پلخمری، قندوز،
قندهار،
هرات،
مزار شریف، لوگر و... بدین سان حضور معنوی حضرت آیتالله حجت کابلی، سراسر کشور را فرا گرفت.
حرص عجیبی به
تلاوت قرآن داشت. در خانه، مسجد و هرجا که زمینه تلاوت فراهم میشد،
قرآن را از جیبش بیرون میآورد و تلاوت مینمود. اگر به جهتی درس به تاخیر میافتاد، شروع به خواندن قرآن میکرد. روزهای
جمعه نیز کنار
منبر مینشست و کتاب خدا را میخواند. وی قرآن را به مقامات مختلف قرائت مینمود و صدای زیبا و دلکشی داشت. با اینکه عالم طراز اول کشور بود، در مسجد خوافیهای چنداول، جلسه قرائت قرآن ترتیب داد و تعدادی از علاقمندان را با
تجوید و مقامات قرآن آشنا ساخت. تعداد تلاوتهایش را شمارش کردند. حداقل ۱۲۰۰۰ مرتبه قرآن را تلاوت کرده بود. به همین جهت، به او لقب «انیس القرآن» داده بودند.
یکی از جلوههای فعالیت قرآنی او تربیت شاگردان کوشا و دلسوز بود قرآن آموزانی که با استفاده از انفاس قدسی استاد، بعدها به تربیت شاگردانی پرداختند که در خیلی از کشورهای اسلامی بی مانند بودند و صوت و لحن زیبای آنان، مسئولان رادیوی کابل را واداشته بود برای اجرای برنامههای قرآنی از آنان دعوت نمایند.
او اهل تهجد و راز و نیاز شبانه بود. اشتیاق شگفتی به
عبادت داشت. همیشه نصف
شب، خود را به مسجد میرساند و به عبادت و راز و نیاز مشغول میشد. وی این روش را با وجود کهولت سن و ضعف بدن، تا پایان عمر ترک نکرد. عشق به عبادت و سحرخیزی او، چنان در روحیه برخی افراد تاثیر گذاشته بود که در همان دل شب، به صورت پیاده از راههای دور و نزدیک خود را به مسجد «قاضی شهاب» میرساندند و همراه پیر فرزانه خود، با چشمان اشک آلود، مشغول
نماز شب، تلات قرآن و
دعا و
مناجات میشدند.
وی علاوه بر اینکه
فقیه،
حکیم و مدرس توانا بود خطیب ماهر و
روضه خوان
سیدالشهدا علیهالسّلام نیز شمرده میشد. عشق درونش به اهل بیت علیهمالسّلام را با چنان بیان بلیغ و زیبا ارائه میداد که همگان را مجذوب میساخت. یکی از هم عصرانش، منبرهای او را چنین میستاید:
«... در موقع سخنرانی کاملا آداب منبر را رعایت میکرد. با
وضو، دو زانو و با متانت در صدر منبر مینشست و در تمام مدت سخنرانی و موعظه -و لو از یک ساعت بیشتر طول میکشید- تکان نمیخورد و آرامش و طمانینه خود را حفظ میکرد. حتی دستهای خود را بی مناسبت تکان نمیداد. در سخنرانی هایش
تفسیر قرآن، روایات، نکات اخلاقی و تاریخی آموزنده، مطالب علمی و لطائف حکمت آمیز، عبارات ادبی،
شعر و... فراوان بود...»
یکی از مهمترین جلوههای وعظ و خطابههای او، دفاع از
دین و
تشیع در برابر هجمه پوچگرایان و کمونیستها بود که به نفی
توحید و ترویج
شرک میپرداختند. معظم له چنان در برابر آنها روشنگری و مقاومت میکرد که به ناچار روش نشر افکار خود در بین شیعیان را تغییر دادند.
او میکوشید گرفتاری فقیران و مستمندان جامعه تشیع را رفع کند و برای حل این معضل امور زیر را انجام داد:
۱. خود زندگی فقیرانه اختیار و در حد توان به مستمندان کمک کرد. او اسامی فقیران و آدرس منازل آنان را در دفتری نوشته بود و در موقع لزوم به آنها کمک میرساند. گاهی نیز خودش این کار را شبانه انجام میداد. یکی از فرزندانش میگوید:
«یک روز مردم بهسود به اندازه مساحت تکیه خانه عمومی
گاو،
گوسفند،
اسب، گلیم،
روغن و... برای ایشان آوردند. نه به عنوان وجوهات، بلکه به عنوان مزد چند سال تدریس در بهسود. حضرت آقا دستور داد تا افراد فقیر بیایند. آنگاه تمام آن وسایل را بین آنان تقسیم کرد. یکی از آوردندگان اموال خطاب به آقا گفت: «به فکر پسرت آقا ضیاءهم باشید.» آقا در پاسخ فرمود: «آقا ضیاء هم
خدا دارد.» آنها اصرار کردند تا حداقل، اسبی برای خود نگهدارد. آقا در آن زمان این کار را انجام داد ولی بعدها آن اسب را به شخصی به نام «قربان» داد تا به فروش برساند.
۲. همواره توانمندان جامعه و صاحبان مشاغل را ترغیب میکرد با تعیین سال و پرداخت
زکات، در جهت رفع نیازهای درماندگان بکوشند. در آن زمان، با وجود فقر میان
شیعیان، برخی سهمین مردم را به نجف
اشرف میفرستادند. آیتالله حجت این عمل را نمیپسندید و از فراز منبر فریاد میزد: «فتوای من این است که سهم امام علیهالسّلام را به فقرای جامعه خودتان بدهید و به نجف
اشرف نفرستید.»
نفسی گرم و باطنی پاک و شوریده داشت.
دوست و دشمن با اولین تماس مجذوبش میشدند. او با تلاوت اذکار و ادعیه به محل عقرب زدگیها، دندان دردها و تن رنجور بیماران میدمید و خداوند به حرمت نفس پاکش مبتلایان را
شفا میداد. بدین سان کرامات زیادی از او صادر شد که در زیر به نمونههایی اشاره میشود:
چهل روز از
بهار ۱۳۲۶-۱۳۲۷ ش. بدون
باران گذشته بود. در روز چهلم ـ که هنگام پایین آوردن پرچم «علی شاه مردان» بود، بعد از پایین آوردن پرچم ـ در حضور هزاران نفر از شیعیان و سنیان، دستهای کریمانهاش را به سوی
آسمان بلند کرد و با دل سوزان و قلب پاک، چنین
دعا نمود: «خدایا! به حق
امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام که ولی تو و وصی نبی تو است، باران رحمتت را بر ما فرود آور.»
از آنجایی که این دعا و التجاء، از قلب و زبان پاک یکی از عارفان پرهیزگار بیرون آمده بود ناگهان ابرهای باران زا از پشت کوههای کابل نمایان شد و صدای
رعد و برق، فضای شهر را پر کرد و در برابر چشمان شگفت زده مردم، باران سیل آسا بارید. برخی از حاضران که پیرو مذهب تسنن بودند، آیتالله حجت را به یکدیگر نشان میدادند و میگفتند: «این آقا! پیر شیعیان است که با دعای او خداوند باران رحمتش را بر ما فرود آورد.»
صرف حضور یک عالم ربانی در جامعه، مایه خیر و
برکت است. آیتالله حجت یکی از همین عالمان ربانی و افلاکیان خاک نشین بود. وی عادتش این بو که هر روز، عصرها، چند دقیقه پیاده روی میکرد. گاهی مسیرش به سوی
بازار بزرگ کابل و گاهی به سمت بیمارستان ابن سینای این شهر بود. یکی از کسانی که معمولا او را در این پیاده روی همراهی میکرد خاطره زیر را نقل میکند:
«به طرف بازار میرفتیم، مغازه داران شیعه و سنی از من خواهش نموده گفتند: این آقا را هر روز به سوی بازار بیاور چون روزی که ایشان از اینجا عبور میکند، برکت بر ما نازل میشود و کار و کاسبی ما رونق میگیرد.»
آیتالله حجت که
سعادت و تکامل بشر را در پیروی از
اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم میدانست، با مشاهده فاصله
مسلمانان از این شاهراه هدایت افسوس و
حسرت خود را با جملاتی چون عبارت زیر به تصویر میکشید: «پیروی این مذهب (
تشیع) موجب ترقی و تکامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میشود.» وی با این اعتقاد، به باورهای دینی و مذهبی دیگران
احترام میگذاشت، زیرا یکی از نیازهای اصلی مردم را وحدت و یکپارچگی در تمام زمینهها میدانست و باور داشت که جامعه با اقوام و گرایشهای چندگانه، نیازمند وحدت و وحدت آفرینی است. به همین جهت مناظرات، خطابهها و راه و روشش را در جهت «وحدت آفرینی و اختلاف گریزی» سوق میداد. بر این اساس، در یکی از سخنرانیهایش، بعد از تلاوت آیه ۱۳ سوره حجرات
به اقوام مختلف جامعه
افغانستان که زیر منبر اجتماع کرده بودند، چنین سرود:
ما پنج برادریم و از یک پشتیم• • • در پنجه روزگار پنج انگشتیم
چون راست شویم در دهن مشتیم• • • ترک تاجیک پشتون، هزاره و فارس و ترکمن و ازبک همگی برادرند
آن
مجتهد وارسته افغانستان را بخشی از سرزمین
اسلام میدانست و افق نگاهش وسیع تر از محدوده مرزهای جغرافیایی بود. او گاهی جوامع متفرق جهان اسلام را چنین مورد سؤال قرار میداد: «ایرانی، پاکستانی، عربی، آفریقایی و آسیایی همه مسلمان هستیم، چرا متفرق از هم باشیم؟»
یکی از برجستهترین مبارزان هم عصر آیتالله حجت، علامه شهیر و انقلابی بلند آوازه،
شهید سید اسماعیل بلخی بود. وی رابطه صمیمانهای با آن شهید گرانقدر داشت. آن دو یکدیگر را خوب درک کرده بودند و قدر زحمات و رنجهای هم را به خوبی میدانستند. علامه بلخی بیشتر اوقات در حسینیه معظم له منبر میرفت و از خدمات ایشان تجلیل میکرد. وی در سفری که به گردیز داشت، با همکاری مردم و برخی دوستانش گنبد و بارگاهی بر فراز قبر سید حسن آقا، جد بزرگ آیتالله حجت بنا نمود که تاکنون پابرجاست.
ستایش آیتالله حجت از علامه بلخی نیز نشان دهنده حمایت او از آن شهید والامقام است. بعد از آزادی شهید بلخی از زندان، وی را چنین مورد ستایش قرار داد:
«درست است که من پرچم شیعه را اولین بار بالا کردم و با
ترس و
تقیه بی معنی
شیعیان مبارزه کردم اما پانزده سال زندان شما خیلی بیشتر از کار من مؤثر بود. اگر این پانزده سال زندان و مبارزه شما نبود، زحمتهای من هم بی نتیجه میماند و شیعه به همان حال اول خود باز میگشت. پس این بار تشیع و شیعیان را شما نجات دادهاید، آقای بلخی! »
دیری نپایید که آیتالله حجت در غم
شهادت آن مجاهد پرتلاش سوخت و در چهلمین روز عروجش مجلس باشکوهی با حضور اقشار مختلف جامعه تشکیل داد.
تلاشهای پیدا و پنهان او در عرصه
سیاست، باعث شد بارها توسط دولتمردان احضار شود و مورد سؤال و جواب قرار گیرد. موارد زیر چشم اندازی از اسارتهای او به دست طاغوتیان زمان میباشد:
یکی از نخستین همراهانش میگوید:
«کم کم نیروهای دولتی از خانهای که ما مراسم عبادی و بیان احکام برقرار میکردیم، آگاه شدند. یک شب ساعت ده شب، چند نفر سرباز سر رسیدند و گفتند: «همان شخصی که به نام میرعلی احمد است و تازه از
ایران آمده است، کجاست؟» فوری وارد منزل شدند و آقا را از مقابل چشمان ما بردند. ما با چشمان اشک آلود، متحیر بودیم و بر سرنوشت نامعلوم آقا
گریه میکردیم. تقریبا سه ساعت از میان گذشت، دیدیم ناگهان در باز شد و آقا صحیح و سالم وارد خانه شد. و مثل این مورد، چندین بار
حکومت، آقا را احضار کرد همان طور که حضرت
امام حسین علیهالسّلام هفتاد و دو مرتبه از
خیمهگاه به
قتلگاه رفت و صحیح و سالم برگشت، آقای حجت را هفتاد و دو مرتبه برای کشتن بردند، ولی به امر خداوند صحیح و سالم برگشت.»
آن عالم پارسا، بعد از تکمیل ساختمان حسینیه، پرچمی که نشانه عزاداری سالار شهیدان بود، را بر فراز یکی از گنبدهای حسینیه نصب کرد. خبر برافراشتن پرچم توسط برخی از مخالفان به گوش «هاشم خان» -صدر اعظم وقت- رسید. او حدود ۶۴ نفر از علمای اهل سنت را جمع کرد و آیتالله حجت را نیز احضار نمود تا با آنان
مناظره کند. وقتی مناظره به نفع عالم فرزانه شیعه به پایان رسید، هاشم خان که گمان نمیکرد سرنوشت مناظره به ضرر او تمام میشود، سید را تهدید کرد و گفت:
«به توصیه من عمل کن، در این مملکت دولت است سیاست از
دین جداست. تو در کار ما دخالت نکن، نمازت را طبق دستور مذهبت برپا کن و کار
فقه و
اصول خود را برای مردمت بیان کن ولی به سیاست و دولت ما کاری نداشته باش که خطرات زیادی در پی دارد. پرچمی را که در گنبد تکیه خانه عمومی نصب کردهای پایین کن زیرا در یک کشور دو بیرق گنجایش ندارد.»
در یکی از این احضارها، شاه محمودخان، در حالی که از برافراشتن پرچم شیعه توسط آیتالله حجت خشمگین بود به پیروزی او چنین اعتراف کرد:
«امروز میرعلی احمد پرچم شیعه را بالا برد و اگر من از اول میدانستم کار این سید به اینجا میکشد، از همان اول مانع کارها و فعالیتهای او میشدم.»
طاهر شاه بعد از زندانی کردن شهید بلخی، آیتالله حجت را به دربار فراخواند. این احضار، در جو خطرناک و اختناق آمیزی صورت گرفته بود. بهتر آن است که توصیف فضای آن روز را از زبان خودش بشنویم:
«مرا در یک جلسه مهم نزد طاهرخان بردند. هنگامی که وارد مجلس شدم. دیدم تمام دولتمردان حضور دارند و همه با هم قهر و غضب حرف میزدند. شاه ولی خان با دیدن من گفت: ما مهر شما را آزاد گذاشتیم حالا میخواهید حکومت را هم از ما بگیرید، مجلس با بحث پیرامون آقای بلخی ادامه یافت.»
شیخ محمد
شریف رازی در کتاب پرمحتوای گنجینه دانشمندان، نام برخی از شاگردان و نام یکی از فرزندان او را ذکر کرده و توضیح مختصری در مورد آنان ارائه داده است،
ولی از خود آن عالم برجسته مطلبی نیاورده است. محمد هادی امینی در معجم رجال الفکر و الادب، نام یکی از شاگردان او را ذکر کرده و توضیح مختصری ارائه داده است ولی از استاد نامی به میان نیاورده است.
سید علیرضا سید کباری هم در کتاب حوزههای علمیه شیعه در گستره جهان مینویسد:
«در عصری که به موجب حاکمیت استبداد و تبعیض، اهل تشیع افغانستان در تقیه به سر میبردند، ایشان (آیت الله حجت) با برگزاری مجالس عزاداری سالار شهیدان
امام حسین علیهالسّلام و ساختن حسینیه و
مسجد و اقامه نماز جماعت و تدریس و تربیت طلاب به مقابله با تهاجم فرهنگی سیاسی پرداخت.»
تنی چند از عالمان پر آوازه، با بیان جملات کوتاه، در رسای آن عالم پارسا و خدوم به معرفی او پرداخته و چهره تابناکش را از غربت و گمنامی رهانیدهاند:
آیتالله العظمی
سید محمد هادی میلانی: این مرجع بزرگوار شیعه وقتی خبر رحلت آیتالله سید میرعلی احمد حجت را شنید، با لحن محزون، سه مرتبه فرمود: «برکت از افغان رفت.»
آیتالله العظمی
سید حسین شاهرودی: ایشان که از بزرگان
حوزه علمیه مشهد مقدس و از معاصران حضرت آیتالله حجت بود، میگوید: «(آیت الله حجت) مرد جلیل و اهل
تقوی و ورع بود.
خدا رحمت کند سید احمد را، واقعا حجت بود. انصافا شنیدم کارهای بزرگی در
افغانستان کردهاند. آقا سید احمد از جمله گنجینههای بزرگ علمی بود، فقط عمل ملاک است، نه نام، ایشان مرد عمل بود.»
وی که خود از عالمان بنام افغانستان بود، نقش استادش در گسترش
علوم اسلامی را چنین توصیف میکند: «تمام علمای افغانستان یا بدون واسطه و یا مع الواسطه شاگرد حضرت آیتالله حجت هستند.»
«این
مرد (آیت الله حجت) کار ساده نکرد که بیاید بگوید:
شیعه حق و
سنی ناحق نه، بیدار کرد و آگاهی داد... این مرد جلیل القدر هم به گردن مردم شیعه حق دارد و هم به گردن جامعه تسنن، آنها بیدار شدند، خیلی
غفلت داشتند، میگفتند: شیعه یعنی غالی.»
روحانی مبارز شهید سید اسماعیل بلخی: این
شهید والامقام که به عنوان بنیانگذار و پرچمدار انقلاب اسلامی در افغانستان مطرح است همواره به آیتالله حجت میگفت: «شما برای زنده کردن شیعه زحمتها کشیدید و خون دلها خوردید. شما پرچم شیعه را در این کشور بالا کردید.»
هنگام آزادی از زندان هم به
زیارت آن عالم وارسته شتافت و خطاب به حاضران گفت: «آقای حجت سرکها را قیرریزی کرد و دیگران موتورهای خود را روی آن میرانند.» (یعنی آقای حجت راههای
دین و
مذهب جعفری را آسفالت کرد و دیگران بدون
تقیه مجالس مذهبی برگزار میکنند. )
شهید مظلوم، عبدالعلی مزاری: این شهید گرانمایه که در روزگار دشوار، رهبری حزب وحدت اسلامی افغانستان را به عهده داشت، رنجها و زحمات آیتالله حجت کابلی را چنین میستاید: «آیت الله مرحوم سید میرعلی احمد حجت، اولین عالم بزرگ شیعه است که پرچم تشیع و آزادی آن را در کشور افغانستان برداشت. زحمتها و فعالیتهای او، این مکتب را که میرفت در این کشور منسوخ شده و از بین برود، جانی تازه بخشید.»
سرانجام آن عالم وارسته در ۱۲
اردیبهشت ۱۳۵۳هـ. ش. در ۸۴ سالگی
چشم از جهان فروبست. خبر رحلتش از رادیوی کابل پخش شد. هزاران نفر از
شیعیان افغانستان از گوشه و کنار کشور خود را به
کابل رساندند تا در
تشیع جنازه مراد و مقتدای خویش شرکت جویند. جمعیت زیادی در حسینیه معظم له اجتماع کرده بودند.
نماز میت توسط فرزند ارشدش، حجهالاسلام والمسلمین آقا ضیاء حجت خوانده شد. آنگاه جنازه مطهر بر فراز ماشینی قرار گرفت و به سوی زیارتگاه سخی رهسپار گردید و بعد از طی مسافت ۵ کیلومتری و با بدرقه اشکها و آوای حزن آور
تهلیل و
تکبیر به
خاک سپرده شد. نماینده شاه (داودخان) و تعدادی از علمای
اهل سنت نیز در این مراسم شرکت کردند. دوایر دولتی به صورت نیمه تعطیل در آمد و مغازههای مسیر تشییع تعطیل شد. گویا کابل در غم هجران ستاره فروزانش میسوخت. به مناسبت ارتحال آن عالم ربانی مجالس ترحیمی در شهرهای مختلف افغانستان برگزار گردید.
آیتالله میلانی در
مشهد مقدس و آیتالله
سید محمود شاهرودی در
نجف اشرف محافل باشکوهی تشکیل دادند و با حضور روحانیان دردمند افغانستانی نام و یاد او را گرامی داشتند.(در این نوشتار از کتاب احیاگر شیعه در افغانستان بیشتر استفاده شده است بدین وسیله از تهیه کننده آن تقدیر میشود.)
سایت فرهیختگان تمدن شیعه، برگرفته از مقاله «سید علی احمد حجت کابلی».