• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سرگذشت حجاج بن یوسف ثقفی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از شخصیت‌های مهم در دوره حکومت بنی امیه که جایگاه مهمی‌در استقرار و تحکیم بنای این حکومت داشته، حجاج بن یوسف بن حکم بن ابی عقیل بن مسعود بن عامر بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف قسی بن منبه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمة بن خصفة بن قیس بن عیلان بن مضر از قبیله ثقفی بود



او در سال چهل و دو هجری در طائف دیده به جهان گشود. در برخی منابع آمده است که وی در شبی که عمر بن خطاب مرد به دنیا آمد
[۴] بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۶۶۳، تحقیق محمد روشن، تهران، البرز، چاپ سوم، ۱۳۷۳ش.
وی کسی بود که عبدالملک در مورد او به پسرش گفت: حجاج بود که ما را بر منبر خلافت قرار داد و برخی معتقدند که حجاج بلایی بود که خداوند به دعای عمر بن خطاب بر سر مردم عراق فرو فرستاده است.
مادرش فارغه دختر همام بن عروه بن مسعود ثقفی، همسر مطلقه حارث بن کلده بود که قبل از آن در نکاح مغیرة بن شعبه بود
[۷] بحرالعلوم، محمد، الحجاج سیف الامویین فی العراق، ص۱۰، بیروت، دارالزهراء، ۱۹۸۶م.
و در ازدواجش با یوسف، حجاج را به دنیا آورد.
در مورد تولدش این طور آمده که سحرگاهی حارث بر فارغه، مادر حجاج، وارد شد، وی را دید که دندان خویش خلال می‌کند. حارث بیرون رفت و طلاق نامه برای زن فرستاد. بعد از آن یوسف بن ابی عقیل او را به زنی گرفت و او حجاج را که طفلی زشت رو بود و سوراخ دبر نداشت، به دنیا آورد. آن گاه که دبرش را سوراخ کردند، از مادر و غیر مادر پستان به دهان نمی‌گرفت.
[۸] لغت نامه دهخدا، ذیل همین اسم.
در این موقع به او خون خوراندند و این پیشنهاد ابلیس بود که در قالب آدمی‌ظاهر گشته بود ابلیس از کار آن‌ها پرسید، گفتند: «فارعه (این نام مادر حجاج بود) پسری از یوسف آورده و پستان مادر و غیر مادر نمی‌گیرد.» گفت: «یک بزغاله سیاه را بکشید و سق او را با خون بزغاله بیالایید روز دوم نیز چنین کنید و روز سوم بز سیاهی را کشتند و سق وی را با خون آن بیالایید، پس از آن گوسفند سیاهی را بکشید و سق وی را با خون آن بیالایید، و صورتش را خون‌آلود کنید که به روز چهارم پستان خواهد گرفت.» گوید چنین کردند. به همین جهت پیوسته در کار خونریزی بی اختیار بود و می‌گفت که بهترین لذت‌های او خونریزی است و انجام اعمالی که دیگران از ارتکاب آن دریغ دارند.
[۹] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۲۹، تهران، انتشارات علمی‌و فرهنگی، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش.
البته به نظر می‌رسد این نقل افسانه باشد، چرا که غیر ممکن به نظر می‌رسد و شاید به سبب ظلم و آدمکشی حجاج به این صورت نقل گردیده است. از جمله خصلت‌های حجاج پرخوری بود که در برخی محافل نقل قول می‌گردیده است.
[۱۰] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۵۰۷، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۵ش



گویند حجاج فردی بود که چشمان تنگ و کم‌نور داشت و استخوان نشیمنگاهش دارای عیب و نقصان بود. از دیگر ویژگی‌های جسمی‌او دارا بودن ساق‌هایی بسیار لاغر و نازک، کوچک‌اندام و با صدایی نازک بود و بالا تنه کوتاهی داشت. کنیه‌اش ابو محمد بود و مادرش او را کلیب نام نهاده بود.


پدرش یوسف از رجال سرشناس و اهل علم و فضل و شرف در قبیله ثقیف بود و در واقع شغل اصلی وی نیز تدریس قرآن در طائف بود.
[۱۲] عمد، احسان صدقی،الحجاج بن یوسف الثقفی، ص۸۶، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۷۲م.
[۱۳] عمد، احسان صدقی، الحجاج بن یوسف الثقفی، ص۹۱، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۷۲م
این که وی قرآن را به دیگران تعلیم می‌داده بر حسب رسوم زمانش نبوده است که آن را وسیله معاش خویش قرار می‌دهند، بلکه وی به مقتضای اصولی که در صدر اسلام متداول بوده قرآن را به مردم تعلیم می‌داده است.
پسرش حجاج نیز قرآن را خوب می‌دانست و می‌توان آن را از شغل پدرش فهمید. حجاج به خواندن قرآن اهمیت می‌داد و آن را مهم می‌دانست به طوری که گویند در این مورد عمر بن عبدالعزیز به وی حسادت می‌کرد. البته می‌توان آن را رد کرد و این مورد را از مواردی دانست که درباره حجاج و پدرش به خاطر جلب نظر وی گفته شده است، چرا که افسانه‌هایی درباره زندگی حجاج در برخی منابع ذکر گردیده است. در مورد خوب قرآن خواندن حجاج، نقلی از مسعودی آمده که در آن به صراحت اعلام شده که حجاج قرآن را درست نمی‌خوانده و این امر را هم برای خود ننگ نمی‌دانسته است.
[۱۶] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، تحقیق اسد دائر، قم، دارالهجرة، ج۲، ص۲۶۸.
همین طور نقل شده که روزی حجاج مشغول خواندن سوره هود بود و زمانی که به این آیه رسید: «قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح»، نمی‌دانست که عمل را چگونه اعراب بگذارد و قاری درخواست کرد.
او در دوره حکومتش جمعی از قراء را جمع کرد و آنان را به شماره کردن حروف قرآن وادار کرد که باعث شد نسخه‌ای متفاوت با نسخه عثمان پدید آید و نیز دو باب در این مصحف جدید با عنوان «ما غیر الحجاج فی مصحف عثمان» و «ما کتب الحجاج بن یوسف فی المصحف» آمده و در آن تغییراتی که حجاج در قرآن داده، مشروحا ذکر گردیده است.
[۱۸] لغت نامه دهخدا، ذیل همین اسم.



یکی از راه‌هایی که حجاج وارد عرصه حکومتی شد، پدرش بود، چرا که بین یوسف و مروان آشنایی و دوستی وجود داشته است. زمانی که حکم از طرف پیامبر تبعید ‌شد، به طائف رفت و در این موقع، یوسف معلم فرزندان مروان شد و می‌توان همین موضوع را از جمله دلایل جانبداری حجاج و پدرش از مروان پس از مرگ یزید دانست و در سپاه مروان در مقابل ابن زبیر نقشی پررنگ را ایفا کند. نخستین باری که نام حجاج و پدرش در قضایای سیاسی دیده می‌شود، مربوط است به آغاز فعالیت‌های مروان بن حکم برای تصدی خلافت که آن‌ها در همان دوره مروان با او به شام رفتند.
حجاج وقتی به جوانی رسید و بالغ بر بیست سال شد، به پدرش در تدریس به کودکان کمک می‌کرد
[۱۹] بحرالعلوم، محمد، الحجاج سیف الامویین فی العراق، ص۱۱، بیروت، دارالزهراء، ۱۹۸۶م.
و نخستین جایی که وی به عنوان والی بدانجا رفت، تباله، در حجاز بود و چون بدان کار مشغول شد، آن را کوچک و خرد احساس کرد و منصرف گردید، از این روی است که در مثل گویند: «بی‌ارج‌تر از تباله در نظر حجاج …»، سپس متصدی شرطه ابان بن مروان شد. بعد از آن حجاج بن یوسف رئیس شرطه عبدالملک بود و عبدالملک نیز از دلیری و اقدام او خوشش ‌آمد. حجاج در سپاه عبدالملک در جنگ بر علیه مصعب بن زبیر شرکت داشت.


چون عبدالملک بن مروان در سال هفتاد، مصعب بن زبیر را در کوفه کشت،
[۲۳] مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول، ص۳۰۳، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا.
مردم را برای بیرون رفتن به جنگ عبدالله بن زبیر فراخواند، پس حجاج بن یوسف ثقفی پیش او برخاست و گفت: ‌ای امیرمؤمنان مرا به جنگ وی گسیل دار چون در خواب دیدم که گویی او را سر بریدم و بر سینه او نشستم و او را پوست کندم. گفت: تو خود این کاره‌ای و آن‌گاه او را با بیست هزار مرد شامی‌و غیر شامی‌به سوی مکه فرستاد. البته در شرف النبی آمده که حجاج گفت: من در خواب دیده‌ام که جبه او از او برکشیدم و خود در پوشیدم.
[۲۵] واعظ خرگوشی، ابو سعید، شرف النبی، ص۳۹۴، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش.
با این اوصاف که چند سپاه برای شکست ابن زبیر به مکه فرستاده شده بود و ناکام ماند، حجاج در سال هفتاد و دو هجری به سوی مکه لشکر کشید.
[۲۶] مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول، ص۳۰۳، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا.
عبدالملک یک عهدنامه امان برای ابن زبیر هم نوشت و به حجاج داد که اگر تسلیم شد به او امان بدهد هم‌چنین اتباع او همه در امان و آسوده باشند و اگر اطاعت نکرد با او بجنگد.
[۲۷] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۲، ص۲۵۴، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.

وی ابتدا با سپاهی بالغ بر هزار و پانصد نفر در طائف فرود آمد و سپس به همراه لشکرش راهی مکه شد.
قبل از حجاج، حصین بن نمیر در سال شصت و چهار هجری به مکه لشکر کشید؛ اما به سبب رسیدن خبر مرگ یزید به شام بازگشت. این بار حجاج با سپاه خود و با افزوده شدن طارق بن عمرو با پنج هراز نفر در راه مکه به او، با سپاهی هفت هزار نفری به جنگ زبیریان رفت و مکه و زبیریان را هشت ماه و هفده روز محاصره کرد.
بعد از یک ماه توقف در طائف، با کسب اجازه از عبدالملک، در ایام حج به مکه حمله کرد و بر بالای کوه ابو قبیس منجنیق نصب کرد، و شهر مکه را به منجنیق بست که در این حمله به خانه خدا نیز آسیب رسید. آورده‌اند که چون منجنیق راست کردند بر کعبه، از کعبه ناله‌ای آمد هم چون ناله آدمی‌که می‌گفت: آه، آه.
[۳۲] واعظ خرگوشی، ابو سعید، شرف النبی، ص۳۹۷، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش.

اقیشر اسدی در این باره چنین می‌گوید:
«هرگز سپاهی چون خود ما ندیده‌ام که به نام حج گول بخورند و هرگز سپاهی را به آرامش خودمان ندیده‌ام، به سوی خانه خدا پیش رفتیم و پرده‌های آن را با پرتاب سنگ‌های خود هم چون کودکان در عروسی (هم چون دخترکان و کنیزکان) به رقص در آوردیم، روز سه‌شنبه از منی با سپاهی که چون سینه فیل‌ استوار و بدون سر بود (کنایه از بزرگی و فراوانی لشکر است) آهنگ خانه خدا کردیم».
[۳۳] دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۵۷، تهران، ققنوس.

طارق در اول ذی حجه وارد مکه شد، بر کعبه طواف نبرد و سوی آن نرفت، اما محرم بود، سلاح می‌پوشید؛ اما نزدیک زنان نمی‌شد و بوی خوش نمی‌زد تا وقتی که عبدالله بن زبیر کشته شد. ابن زبیر به روز قربان در مکه چند شتر کشت، اما آن سال نه وی و نه یارانش حج نکردند چون از وقوف در عرفه باز ماندند.
حجاج برای این که ترس مردم شام از آتش‌پرانی به مکه برطرف شود، خود همراه با آن‌ها در پرتاپ سنگ شرکت مستقیم داشت. کعبه آتش گرفت و او با گستاخی تمام‌تر حتی از ریختن کثافات نیز بر روی خانه خدا خودداری نکرد. کار به جایی رسید که یاران ابن زبیر از اطراف وی پراکنده شدند. بیشتر مردم مکه حتی دو پسر عبدالله؛ یعنی حمزه و حبیب نیز نزد حجاج رفته و از وی امان خواستند
[۳۶] مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، ص۲۷۳، تهران، امیر کبیر.
و نهایتا جمادی الاول سال هفتاد و سه هجری با آخرین مقاومت ابن زبیر و یاران باقیمانده‌اش مکه سقوط کرد و عبدالله بن زبیر کشته شد. حجاج دستور داد پیکر او را بردار کشیدند و خون‌های ناحق زیادی در این جریان ریخته شد.
[۳۷] تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، ص۱۰۹، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور.
کشته شدن ابن زبیر روز سه‌شنبه هفده شب گذشته از ماه جمادی‌الآخر سال هفتاد و سه هجری بود. چون عبدالله بن زبیر کشته شد برادرش عروة از دست حجاج گریخت و به شام رفت و به عبدالملک پناهنده شد که او را پناه داد و گرامی‌داشت و عروه پیش او ماند. از جمله علل شکست ابن زبیر را می‌توان عبارتی که در الفخری آمده دانست: عبدالله بن زبیر از آغاز به مکه پناه برد، و مردم حجاز و اهل عراق با وی بیعت کردند عبدالله مردی بسیار بخیل بود، بدین جهت کارش رونق نیافت، و حجّاج به سوی او روان شد.
[۳۹] ابن طباطبا معروف به ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، ص۱۶۵، تهران، بنگاه ترجمه و نشر.
البته نباید عملکرد حجاج را در این نبرد نادیده گرفت.
با این پیروزی حجاج، سرانجام شخصی که دوازده سال خواب و خوراک را به عنوان رقیبی برای خلافت امویان حرام کرده بود در سال هفتاد و سه با سخت‌کوشی حجاج از سر راه برداشته شد و این از جمله دلایلی بود که عبدالملک مروان درباره حجاج گفت: حجاج بود که ما را بر منبر خلافت قرار داد.
[۴۰] دینوری، الامامة و السیاسیة، ج۲، ص۵۸.
با مرگ ابن زبیر که قدرتش منحصر به حجاز نبود و شامل همه مناطق مسلمان نشین به جز شام می‌شد، مروانی‌ها از این پس بر همه مناطق مسلمان نشین مسلط گردیدند.


پس از پایان جریان مکه، حجاج کعبه‌ای را که ابن زبیر بنا کرده بود خراب کرد و از نو به همان‌اندازه‌ای که در دوران پیامبر بود ساخت و سنگ‌های زیادی را از بنای قبلی گرفت. حجاج شش ذراع و یک وجب جایگاه حجر را خراب کرد و آن را بر اساس قریش بنیان نهاد و درب غربی و هم زیر آستانه درب شرقی را مسدود کرد و سایر قسمت‌های ساختمان را به همان شکل باقی گذاشت و هیچ‌گونه تغییری در آن نداد و بنابراین تمامی‌بنایی که ابن خلدون در مورد آن شرح می‌دهد همان بنای ابن زبیر است و میان دیوار بنای ابن زبیر و دیوار بنای حجاج اتصال آشکاری است که معلوم می‌کند که دو بنا را بهم پیوند کرده‌اند.
در سال هفتاد و سه و هفتاد و چهار کار حج با حجاج بن یوسف بود که از طرف خلیفه اموی عامل مکه، یمن و یمامه بود که در مدتی کوتاه عامل مدینه نیز گردید. آن‌گاه در ماه صفر به مدینه آمد و سه ماه آن‌جا بود که مردم مدینه را تحقیر کرد و با آن‌ها سخت گرفت و در محل بنی سلمه مسجدی ساخت که به وی انتساب دارد و با یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفتاری سبک داشت و مهر به گردن‌هایشان نهاد.


بعد از سرکوبی زبیریان و دفع خطر کامل آنان، حجاج حکومت مکه و یمن و یمامه را به دست آورد و بلافاصله به تعمیر و بنای مجدد کعبه مشغول شد. بعد از مدتی والی مدینه نیز شد و جای طارق بن عمرو که آزاد شده عثمان بود را گرفت اما از همان ابتدا رفتار بدی با مردم آن‌جا داشت و علت این امر هم این بود که وی آنان را قاتلان عثمان می‌دانست. وی حتی برای تحقیر صحابه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، گروهی از ایشان را مانند سهل بن سعد و انس بن مالک مهر سربی بر گردن نهاد، کاری که با اهل ذمه می‌شد
[۴۹] ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۷۰، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ش.
و علت این کار وی هم این بود که این صحابه به عثمان یاری نکردند.
مهمترین فردی که نقش اساسی در تحکیم بنای خلافت بنی امیه داشت حجاج بود. یزید بن ابی مسلم کاتب حجاج می‌گفت: حجاج تمام همتش و حیاتش را وقف خاندان اموی کرده بود.
[۵۱] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۲۵، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.

از جمله اعتقادات حجاج این بود که وی خلیفه وقت را بالاتر از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌دانست. وی در استدلال خود بر این مطلب گفته است: آیا کسی را که به عنوان جانشین خود در میان خانواده‌تان می‌گذارید نزد شما گرامی‌تر است یا کسی را که پی کاری می‌فرستید.
[۵۲] مقریزی، تقی الدین، النزاع و التخاصم فیما بین بنی‌هاشم و بنی امیه، ترجمه و شرح سید جعفر غضبان، تهران، بی نا، ۱۳۲۹، ص۹.
می‌توان آن را به حساب خوش خدمتی و چاپلوسی حجاج نسبت به عبدالملک دانست و او اولین کسی بود که پا را فراتر نهاده و از خلیفه به عنوان «خلیفة الله» نام می‌برد.


او در سال هفتاد و پنج که سی و سه سال سن داشت از طرف عبدالملک مروان به جای بشر بن مروان بر مسند ولایت عراق گمارده شد. عبدالملک در نامه‌ای به دست‌خط خود به حجاج این‌طور نوشت: ‌ای حجاج تو را بر دو عراق (بصره و کوفه) والی و مسلط ساختم پس هرگاه وارد کوفه شدی چنان لگد کوبش کن که اهل بصره بدان زبون گردند و از مدارای با مردم حجاز بپرهیز چرا که گوینده در آن‌جا هزار کلمه می‌گوید و یک حرفی را به کار نمی‌برد. تو را بر دورترین نشان زدم پس خود را بر آن هدف بینداز و آن چه را از تو انتظار دارم در نظر بگیر.
وی در روز جمعه هنگام نماز وارد کوفه شد. مردم جمع شدند و حجاج بالای منبر رفت. جماعت طبق عادت سنگ‌ریزه جمع کردند که این خطیب تازه وارد را که گویا والی جدید است با سنگ آزار دهند و از ابتدا او را مجبور به بازگشت کنند. حجاج مدتی را با سکوت همراه با خشم بر بالای منبر گذراند و سپس با لحنی تند داد زد: «ای اهل عراق، ‌ای اهل نفاق و‌ای اهل شقاق! به خدا قسم؛ همواره از خدا می‌خواستم مرا به شما و شما را به من بیازماید و خدا درخواستم را اجابت نمود. بدانید که دیشب در بین راه که به این‌جا می‌آمدم در تاریکی شب تازیانه از دستم افتاد و آن را گم کردم پس این را (اشاره به شمشیرش کرد) به دست گرفتم و آمدم». مردم آهسته سنگ‌ها را فرو ریختند و گروه گروه برای بیعت پیش رفتند.
او در جمع مردم گفت: به خدا سوگند شما را چون چوب پوست می‌کنم و چون درخت قطع می‌کنم و چون شتران بیگانه می‌زنم، به خدا به وعده خود وفا می‌کنم پس از این دسته بندی‌ها دست بردارید. وی با این بیان باعث شد که عراقیان از همان ابتدای کار حسابشان دستشان بیاید و دست به فتنه نزنند. با این کار حجاج مردم در حمایت مهلب سستی نکردند و هیچ کس را جرات مخالفت با حجاج نبود. وی بسیار سعی داشت که در شیوه حکومت چون زیاد عمل نماید.
[۵۷] جومود، محمود، الحجاج رجل الدولة المفتری علیه، ص۶۹، بغداد، الادیب، ۱۹۷۲.

او در حکومت خود بر عراق بیش از صد و بیست هزار نفر را کشت
[۵۸] طبقات ناصری، ج۱، ص۹۷.
که بیش از پنجاه هزار مرد و سی هزار زن که نیمی‌از آنان مجرد بودند در زندان‌های مختلط به سر می‌بردند که به آن‌ها آب آمیخته با نمک و آهک می‌دادند.
[۵۹] نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف، ص۷۵، تصحیح عباس اقبال، تهران، طهوری، ۱۳۵۷.
او نخستین کسی است که مردان و زنان را در یک بند زندانی کرد.
[۶۰] ابی القاسم، سلیمان بن احمد، الاوائل، ص۳۲۹، عمان، دارالفرقان، ۱۹۸۳.
خود حجاج اعتراف کرده بود که صد هزار کس را (بی‌گناه) کشته که فقط گناه آن‌ها این بود که گواهی می‌دادند یزید میگسار بوده است.
[۶۱] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۹۳، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.

روایتی نیز از امام علی (علیه‌السّلام) بیان گشته که وجود حجاج را در عراق پیش گویی می‌کند. امام علی (علیه‌السّلام) مردم عراق را مورد نفرین قرار داد و فرمود که خداوندا، جوان ثقیف را بر آن‌ها مسلط کن که در خون و مال آن‌ها تحکم کند و مانند زمان جاهلیت رفتار نماید.
[۶۲] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۷، ص۱۹۳، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
حجاج نخستین کسی بود که برای کسانی که از شرکت در جنگ و لشکر تخلف کرده‌اند مجازات اعدام به کار برد.
[۶۳] نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۷۱، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.

می‌توان گفت که او هیچ حریم و حرمت الهی‌ای نبوده که ندریده باشد.
[۶۴] المصری، ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج۶، ص۲۲۶، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۹.
ابن خلکان می‌گوید برای حجاج در قتل و خونریزی و کیفر دادن چیزهای عجیبی است که تا به حال کسی مثل آن را نشنیده است.
[۶۵] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.

حجاج بیست سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریبا به سرکوب هر جنبش و قیامی‌می‌گذرانید که به برخی جنگ‌ها‌ی او اشاره می‌گردد.


عبدالملک پس از تسلط کامل بر عراق، مهلب بن ابی صفره را با سپاهی از مردم کوفه و بصره برای جنگ با ازارقه فرستاد و زمانی که حجاج به حکومت عراق رسید متوجه شد که ازارقه در برابر سپاه مهلب سرسختانه مقاومت می‌کنند، لذا به مردم کوفه سه روز فرصت داد تا به کمک مهلب بروند وگرنه هر که نرود را خواهد کشت.
[۶۷] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
حجاج به خاطر نشان دادن حرفش عمیر بن صابی تمیمی‌ را به بهانه شرکت در جنگ با عثمان و برای ظهرچشم گرفتن از مردم، در کوفه کشت و در بصره نیز فردی را با وجودن داشتن عذر موجه از نرفتن به جنگ به قتل رساند.
[۶۸] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۴و ۴۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
با حمایتی که حجاج از مهلب کرد، مهلب، ازارقه را شکست داد و آن‌ها را مورد تعقیب قرار داد تا این که در نهایت در طبرستان آخرین ضربات را بر پیکره این دسته از خوارج فرود آورد و غالب آنان را کشت
[۶۹] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۶ و ۱۳۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
و پس از اتمام جنگ، حجاج به مهلب و هفت پسرش پاداش و جایزه اهدا کرد. حجاج با خوارج دشمنی بدی داشت و هیچ یک از آنان را نمی‌بخشید و همه را می‌کشت.
[۷۱] عطوان، حسین، الامویون و الخلافة، ص۱۴۰، بیروت، دارالجیل، ۱۹۸۶.

یکی از مهمترین قیام‌های خوارج قیام شبیب خارجی بود. شبیب یکی از پیشوایان خوارج بود که بی‌باکی را به جایی رساند که وارد کوفه گردید و عده‌ای را کشت. هر سپاهی که از طرف حجاج برای جنگ با او فرستاده می‌شد شکست می‌خورد.
[۷۳] جومود، محمود، الحجاج رجل الدولة المفتری علیه، بغداد، ص۱۳۱، الادیب، ۱۹۷۲.
حجاج با مشاهده این وضعیت به عبدالملک نامه نوشت و درخواست کمک کرد. عبدالملک نیز سفیان بن ابرد را به همراه چهار هزار نفر از مردم شام سوی وی گسیل داشت.
[۷۴] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
سفیان به محض رسیدن به منطقه، به شبیب حمله کرد و شبیب نیز به سوی کرمان فرار کرد. در این بین، حجاج عامل بصره را با چهار هزار نفر به کمک سفیان فرستاد. نزدیک پل دجیل اهواز دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت و شبیب با یارانش بیش از سی بار به سپاه حجاج حمله کردند.
[۷۵] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۲ و ۱۰۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.

در یکی از این جنگ‌ها، شبیب با یارانش از روی پل عبور کردند تا صبح فردا حمله نمایند که پای اسب شبیب سر می‌خورد و شبیب به درون آب می‌افتد و غرق می‌شود. لذا با مرگ وی سپاهش از هم می‌پاشد و جنگ به پایان می‌رسد. بعد از آن چند بار دیگر خوارج قیام کردند که خیلی زود سرکوب گردیدند.


عبدالرحمان ابن اشعث بن قیس به فرماندهی سپاه عظیمی‌از مردم عراق برگزیده شد تا در سیستان به فتوحات بپردازد. وقتی که عبد الرحمن به امارت سجستان برگزیده شد، این‌اندیشه در ذهن او بود که روزی حجاج را بر کنار کند.
[۷۷] دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۰، تهران، ققنوس.
از آن سو حجاج نیز از او کینه و عداوت داشت
[۷۸] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۵۸، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
ولی با این حال او را به این ماموریت فرستاد.
وی در سال هشتاد هجری به سیستان رفت و آن‌جا را فتح کرد و پس از کسب پیروزی‌های مختلف، تصمیم گرفت تا کارش را متوقف کند اما با مخالفت حجاج روبرو شد و حجاج او را به سستی و ناتوانی متهم کرد و همین مساله باعث مخالفت ابن اشعث با امویان شد.
[۷۹] نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۸۶، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
سپاه عراق به جای انجام فتوحات به عراق بازگشت و در سال هشتاد و یک هجری شورش را آغاز
[۸۰] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۲۹۲، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی.
و وارد بصره شد و عده زیادی از مردم به ویژه نو مسلمانانی که هنوز به دستور حجاج می‌بایست جزیه و خراج می‌دادند به سپاه ابن اشعث پیوستند و در کنار آنان مردم کوفه نیز همگی به عبدالرحمن ملحق شدند.
[۸۱] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۵۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
از عمده دلایل این شورش، دشمنی مردم با بنی امیه و به ویژه حجاج بود. فشار حجاج بر نومسلمانان و فرستادن مردم عراق به دورترین نقاط برای جنگ‌های طولانی
[۸۲] ولهاوزن، ژولیوس، تاریخ الدولة العربیة، ترجمه بالعربی حسین مونس، ص۲۲۵، قاهره، لجنة التالیف، ۱۹۵۸.
دلایل دیگری برای شورش بود. گفته شده که اکثر کسانی که علیه حجاج شورش کردند [[فقهاء]، جنگجویان بصره و موالی بودند.
[۸۳] ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۴، شرح از امین، احمد الزین، الابیاری، بیروت، دارالاندلس، ۱۹۸۸.

شورش عبدالرحمن تا سال هشتاد و سه هجری به طول انجامید. از مهمترین جنگ‌های آنان نبردی بود که در واقعه دیرالمعاجم اتفاق افتاد که صد و سه روز به طول انجامید. در مورد اهمیت جنگ او گفته شده که بعد از صفین مهمترین جنگی بوده که در تاریخ اسلام روی داده است. حتی این حرکت ابن اشعث و یارانش باعث هراس خلیفه شد و او برای رضایت مردم حجاج را عزل کرد و حتی به ابن اشعث پیشنهاد داد که در هر شهری از عراق که می‌خواهد برود و به شرط آن که عبدالملک خلیفه باشد، حاکم آن‌جا گردد.
[۸۵] نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹۰، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
اما ابن اشعث و مردم نپذیرفتند
[۸۶] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
و بار دیگر به جنگ پرداختند. در نبردی که بین دو سپاه در ناحیه مسکن (شهرکی کنار کازرون) درگرفت پیروزی از آن حجاج شد و ابن اشعث به سیستان، نزد رتبیل، حاکم سیستان فرار کرد.
[۸۷] نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹۶، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
حجاج با پیامی‌تهدید آمیز به رتبیل از او خواست تا ابن اشعث را تسلیم کند. رتبیل نیز وی را تسلیم حجاج کرد؛ اما در بین راه عبدالرحمان خود را در راه عراق از بام بلندی به زمین‌انداخت و مرد و لذا سرش را برای حجاج بردند.
[۸۸] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۲۹۴، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی.
حجاج بسیاری از اسرای دیر المعاجم را به قتل رساند. او تنها کسانی که به کفر خود اعتراف می‌کردند را رها می‌کرد. تعداد زیادی از فقهای مشهور عراق نیز در این جریان به قتل رسیدند. حجاج در قتل و آزار اسرای این قیام چندان زیاده‌روی کرد که گفته‌اند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید.
[۹۰] مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۳، ص۱۳۳، تهران، انتشارات علمی‌و فرهنگی.
[۹۱] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۵، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳



در دوره‌ای که حجاج عهده‌دار حکومت عراق بود، شورش‌های مختلفی را خواباند که علاوه بر موارد ذکر شده می‌توان به شکست دادن قیام‌های مطرف بن مغیرة ثقفی در ایران و قیام شبیب اشاره کرد که با منهدم ساختن این قیام‌ها، بعد از چند سال آرامش به منطقه عراق بازگشت. با این وجود حجاج عملکردهای مختلفی در منطقه نسبت به مردم داشت که به چند نمونه از آنان اشاره می‌گردد.


شهر واسط در سال هشتاد و سه هجری به دستور حجاج در حد فاصل کوفه و بصره بنا شده و به سبب این که در حد فاصل این دو شهر قرار گرفت به واسط معروف شد. برخی این شهر را جزو چهار شهر بزرگ عراق در کنار شهرهای کوفه و بصره و بغداد ذکر کردند. این شهر کنار رود دجله بنا شد که با دو شهر ذکر شده، هر کدام پنجاه فرسنگ فاصله داشت.
[۹۵] دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۳۸۰، تهران، نشر نی.

طبری سبب بنای شهر واسط را این ‌طور می‌گوید که حجاج سپاهی بر مردم کوفه مقرر کرده بود که سوی خراسان بروند. این سپاه در حمام اعین اردو زد، یکی از جوانان کوفه از مردم بنی اسد که همان تازگی‌ها با دختر عمویش عروسی کرده بود شبانه از اردوگاه به منزل همسر خویش رفت. در همان شب مردی پشت در آمد و بسیار محکم در زد، معلوم شد مرد مستی از مردم شام است، دختر عمو به شوهرش گفت: «از این شامی‌به زحمت افتاده‌ایم، هر شب چنین می‌کند که می‌بینی و قصد بد دارد، از او به پیران قومش شکایت برده‌ام و این را دانسته‌اند.» مرد گفت: «بگذار بیاید» نقل شده چنان کردند و در را ببست، زن منزل خویش را آراسته بود و بوی‌ خوش زده بود. زمانی که مرد شامی‌آمد مرد اسدی به وی حمله کرد و او را کشت. موقع نماز صبح، مرد سوی اردوگاه رفت و به زن خویش گفت: «وقتی نماز صبح را به جا آوردی، کس پیش شامیان بفرست که یار خویش را ببرید، تو را پیش حجاج می‌برند خبر را چنان‌که بوده با وی بگوی». گوید: زن چنان کرد، کشته شدن شامی‌را به حجاج خبر دادند، زن را به نزد وی بردند. عنبسة بن سعید پیش وی بر تخت بود، به زن گفت: «چه شده؟، و زن قصه را به او گفت. حق را به این دو زن و شوهر اسدی دادند و سپس حجاج دستور ساخت شهر را صادر کرد.
پس از بنای این شهر، دو مسجد به دستور حجاج در آن ساخته شد که یکی از آن‌ها مسجد جامع حجاج نام گذارده شد و گفته شده که حجاج خود نقشه آن را داده بود. سپس قصر و قبة الخضرا را در آن‌جا ساخت و چون قبلا این منطقه پر از نیزار بود آن را واسط القصب می‌گفتند. حجاج خود در این شهر مستقر گردید و در همین شهر نیز از دنیا رفت.


شیعیانی که در کوفه و سایر نقاط عراق زندگی می‌کردند مورد بدترین فشارها قرار می‌گرفتند به گونه‌ای که این مسئله در روایتی که از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل گردیده دانسته می‌شود: وقتی حجاج آمد شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به ظن و گمان بازداشت نموده؛ کار شیعیان در این جامعه بلا زده به جایی رسیده بود که اگر مردی را زندیق و یا کافر معرفی می‌کردند نزد حجاج محبوب‌تر از آن بود که او را شیعه علی (علیه‌السّلام) معرفی کنند.»
خوارزمی‌در کتاب رسائل خود، شرح جامعی از شهادت علویان و شیعیان و ظلم‌هایی که بر آنان روا داشته می‌شد، به رشته تحریر آورده است. عبارت او با تلخیص چنین است:
«هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامی‌نیست، مگر آنکه طالبی مظلومی‌در آنجا به شهادت رسیده و اموی و عباسی در قتل او شریک‌اند... (حجاجبنی‌هاشم را به بازی گرفته، بنی فاطمه را تهدید می‌کرد و شیعیان علی (علیه‌السّلام) را می‌کشت و آثار اهل بیت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را محو می‌نمود..
[۱۰۰] رسائل ابی بکر الخوارزمی، ص۱۶۴ - ۱۶۵، تصحیح نصیب و هیبة الخازن، بیروت، دارالمکتبه الحیاة، ۱۹۷۰م.

حجاج کسانی چون عطیه بن سعد عوفی را که متهم به دوستی با علی (علیه‌السّلام) بودند را چهارصد ضربه شلاق زد و سر و ریشش را زد تا حاضر به دشنام دادن به امام علی (علیه‌السّلام) شوند که البته عطیه حاضر نشد. کسانی که می‌خواستند خود را به حجاج نزدیک کنند از همین روش استفاده می‌کردند. از جمله این افراد علی بن اصمع بود که نزد حجاج آمد و به او گفت: پدر و مادرم مرا عاق کرده و نام مرا علی گذاشتند. تو نامی‌برایم انتخاب کن. حجاج نیز نام او را عوض کرد و عطایایی به او داد.
حجاج از شیعیان بسیار نگران و هراسناک بود به طوری که حتی در مورد ساده‌ترین‌اندیشه‌های شیعی عکس العمل نشان می‌داد. او یحیی بن یعمر را به سبب این که گفته بود حسنین (علیه‌السّلام) از ذریه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستند از خراسان به عراق فرا خواند و تنها هنگامی‌حاضر شد به تبعید او اکتفا کند که یحیی توانست با استناد به آیه قرآن، حضرت عیسی را از ذریه ابراهیم خوانده و به این ترتیب راهی برای درستی فکر خود عرضه کند.
از برزگان شیعه که به دست حجاج کشته شدند می‌توان از سعید بن جبیر و کمیل بن زیاد که یار امام علی (علیه‌السّلام) بودند، نام برد. سعید آخرین مقتول به دست حجاج بود و پس از شهادت ایشان حجاج زیاد زنده نماند.
[۱۰۵] مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، ص۲۸۰، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، تهران، امیر کبیر.
رشید هجری شاگرد امام علی (علیه‌السّلام) و قنبر غلام امام نیز از جمله کسانی بودند که به دستور حجاج به شهادت رسیدند.
[۱۰۷] کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردی، ص۵۳۵، تهران، ۱۳۷۳ش.
محمد بن سایب بن مالک اشعری که از راویان قم بود نیز به دست او کشته شد.
[۱۰۸] قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، ص۲۴۵، تهران، توس، ۱۳۶۱ش.
عبدالملک و عمالش شیعیان را مجبور می‌کردند تا به امام علی (علیه‌السّلام) ناسزا بگویند همان طور که زبیریان را وادار می‌کردند که به زبیر فحش بدهند. از برنامه‌های این دولت این بود که شیعیان و سادات همیشه در فقر مالی به سر برند تا همیشه به دنبال تهیه نانی برای شب باشند و به مسائل سیاسی فکر نکنند. چنان‌که در این باره نقل شده است: اهل این طایفه از بنی‌هاشم به صورتی بودند که برای رهایی از گرسنگی، تمام همّشان تهیه مخارج یک روزشان بود.


حجاج به خاندان و قبیله خود بهاء زیادی می‌داد و حتی در دوره حکومت او بسیاری از ثقیفیان به پست‌های حکومتی رسیدند و این باعث شد تا افراد قبیله ثقیف جایگاه مهمی‌در استقرار حکومت بنی امیه داشته باشند. حجاج بعد از تصاحب عراق، یمن را به برادر خود محمد بن یوسف ثقفی سپرد و در ماه صفر سال هفتاد و پنج هجری بصره را به داماد خود حکم بن ایوب ثقفیداد و بعد از فتح سند، آن را به محمد بن قاسم ثقفی واگذار کرد. مدائن را به مطرف بن مغیرة ثقفی داد که در نهایت در مقابل هم قرار گرفتند که در این تقابل حجاج مطرف را کشت. حجاج همدان را به حمزه بن مغیره ثقفی سپرد و عبیدالله بن ابی بکره ثقفی نیز ولایت سیستان
[۱۱۴] تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، ص۱۱۰.
را از حجاج گرفت. او عروة بن مغیره بن شعبه ثقفی را جانشین خود در کوفه کرد.
تعصب او به قببیله‌اش به حدی بود که پس از ورود به کوفه، جنازه به دار آویخته مختار ثقفی را از بالای دار به پایین آورد و با وجود داشتن اختلافات فراوان اعتقادی و سیاسی، با احترام دفن نمود، چرا که این دو از یک قبیله بودند.


همان‌طور که در بالا ذکر شد حجاج دارای تعصب شدید نسبت به قبیله خود بود و این باعث شد که فشارها بر موالیان زیاد شود و در تنگنا قرار گیرند و حتی گفته شده که حجاج از موالی نو مسلمان نیز جزیه دریافت می‌کرد و بهانه وی این بود که اسلام آن‌ها برای معافیت از جزیه پرداختن است لذا مسلمانی آن‌ها را اجباری عنوان نموده و به همین سبب از آنان جزیه و خراج دریافت می‌نمود. شاید بتوان دلیل اصلی این کار را این‌طور بیان نمود که میزان گرفتن خراج عمر بن خطاب از سواد عراق بالغ بر یکصد و بیست و هشت هزار هزار درهم بود و زمان عمر بن عبد العزیز یکصد و بیست و چهار هزار هزار درهم بود، ولی حجاج توانست هجده هزار هزار درهم برداشت کند و لذا از طریق فشار بر موالی بتواند این کمی‌را جبران نماید.
این روش را سایر حکام نیز در پیش گرفتند به طوری که بسیاری از نو مسلمانان به دین سابق خود برگشتند. این فشارها و سختگیری‌ها نهایتا منجر به شورش موالی بر علیه حجاج شد، به طوری که هر جا گروهی برای قیام به پا می‌شدند موالی به آن‌ها می‌پیوستند. همین که حجاج، ابن اشعث را شکست داد آن دسته از موالی را که پای رکاب ابن اشعث می‌جنگیدند دستگیر ساخت و برای آن که آنان را به اطراف پراکنده سازد و از اجتماع مجدد آنان جلوگیری کند دستور داد به دست هر یک از آن‌ها نام سرزمینی که به آن‌جا تبعید می‌شود را خالکوبی کرده داغ بزنند.
[۱۱۹] زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلامی، ترجمه علی جواهر کلام، ج۲، ص۴۰۹، تهران، امیر کبیر.
با تمام این سختگیری‌ها موالی دست از کار نکشیدند و باز هم هر جا بانگی بر علیه بنی امیه و ستم آن‌ها شنیده می‌شد در کنار آن برای براندازی امویان سینه سپر می‌کردند.
حجاج با وجود گرفتن جزیه سنگین از موالی، کار مفیدی نیز برای آنان انجام نمی‌داد هم چون سدی که خسرو پرویز ساخته بود و در زمان حجاج شکسته بود و زیان فراوانی به کشاورزان رسیده بود را حجاج تعمیر نکرد و برای در رفتن از زیر این کار کشاورزان را متهم به همدستی با ابن اشعث ‌کرد.
[۱۲۰] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۵، ص۱۸۴ و ۱۸۵، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.



در سال پنجم حکومت ولید حجاج در واسط به سن پنجاه و چهار سالگی مرد، البته در میزان سن وی در زمان فوت و تاریخ دقیق مرگش اختلاف است.
[۱۲۲] نرشخی، ابو بکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تهران، توس، ۱۳۶۳ش، ص۲۴۹.
بنا بر قولی وی در ماه شوال سال نود و پنج هجری بعد از بیست سال حکومت بر عراق از دنیا رفت. او پانزده سال به روزگار عبدالملک و پنج سال به روزگار ولید والی عراق بود. هنگام مرگ وصیت کرد که فرزندش عبدالله بن حجاج پیش ‌نماز باشد و امیر جنگ کوفه و بصره، زید بن ابی کبشه و مستوفی خراج یزید بن ابی‌مسلم باشند. ولید هم پس از مرگ حجاج آن‌ها را به همان مقام باقی گذاشت و هیچ یک از امراء حجاج را تغییر نداد.
حجاج چهل روز پیش از مرگ خود سعید بن جبیر را کشته بود، گویند حجاج در طول بیماری خود چون هذیان می‌گفت بانگ برمی‌داشت که‌ای پسر جبیر مرا با تو چه کار است؟ بعد از مرگ سعید از حجاج پرسیدند که خدای با تو چه کرد؟ گفت: به هر شخصی که بکشتم مرا یکبار باز کشتند، و از بهر سعید بن جبیر مرا هفتاد بار کشتند و عاقبت هم مرا نیامرزیدند.
[۱۲۵] بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، ۱۳۷۸ش، البرز، ج۴، ص۸۵۷.
او به سبب کشتن سعید دیوانه شد و به او جنون دست داد.
[۱۲۶] مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، ص۲۷۹، تهران، امیر کبیر.

چون حجاج مرد همسر مطلقه وی هند دختر اسماء چنین گفت:
‌ای پیکر در جامه پوشیده!/ با مرگ تو چشم‌ها روشنایی گرفت/ تو قرین شیطان رجیم بودی/ و چون مردی، آن قرین، بر تو درود فرستاد.
برخی کتب علت اصلی مرگ وی را این‌طور بیان نمودند: گویند وی به بیماری سل و بی‌خوابی گرفتار شد و چون در بستر مرگ افتاد از ستاره شناسی که نزد او بود پرسید: «آیا می‌بینی که پادشاهی بمیرد؟» گفت: «آری، چنان می‌بینم که پادشاهی به نام کلیب می‌میرد.» حجاج گفت: «به خدا سوگند که کلیب منم و این نام را مادرم بر من نهاد.» ستاره شناس گفت: «به خدا سوگند که تو خواهی مرد. دانش ستاره‌شناسی چنین می‌نماید.» حجاج گفت: «من تو را پیشاپیش خود خواهم فرستاد.» و فرمان داد تا گردنش را زدند. حجاج کسی بود که وقتی خبر ظلم‌هایش به عمر بن عبدالعزیز رسید او را نفرین کرد.
[۱۳۰] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۹۰، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی

با مرگ حجاج، مردم عراق و ایران به ویژه شیعیان و سادات نفس راحتی کشیدند و یکی از بزرگترین ظالمان دوران با هلاکتش، شادی را به دل بسیاری از مردم هدیه کرد.


۱. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ج۱، ص۲۷۱.    
۲. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۵۲، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الاولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶.    
۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۲.    
۴. بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۶۶۳، تحقیق محمد روشن، تهران، البرز، چاپ سوم، ۱۳۷۳ش.
۵. دینوری، ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۵۸، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء.    
۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۷.    
۷. بحرالعلوم، محمد، الحجاج سیف الامویین فی العراق، ص۱۰، بیروت، دارالزهراء، ۱۹۸۶م.
۸. لغت نامه دهخدا، ذیل همین اسم.
۹. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۲۹، تهران، انتشارات علمی‌و فرهنگی، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش.
۱۰. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۵۰۷، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۵ش
۱۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۸.    
۱۲. عمد، احسان صدقی،الحجاج بن یوسف الثقفی، ص۸۶، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۷۲م.
۱۳. عمد، احسان صدقی، الحجاج بن یوسف الثقفی، ص۹۱، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۷۲م
۱۴. ابن خلدون، عبد الرحمن،مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۳۰.    
۱۵. بن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۱۹۴.    
۱۶. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، تحقیق اسد دائر، قم، دارالهجرة، ج۲، ص۲۶۸.
۱۷. ابن عبدربه، عقدالفرید، ج۵، ص۲۷۲، بیروت، دارالاندلس، ۱۹۸۸.    
۱۸. لغت نامه دهخدا، ذیل همین اسم.
۱۹. بحرالعلوم، محمد، الحجاج سیف الامویین فی العراق، ص۱۱، بیروت، دارالزهراء، ۱۹۸۶م.
۲۰. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۸.    
۲۱. ابن العبری، مختصر تاریخ الدول، ج۱، ۱۱۲.    
۲۲. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۹.    
۲۳. مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول، ص۳۰۳، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا.
۲۴. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۶.    
۲۵. واعظ خرگوشی، ابو سعید، شرف النبی، ص۳۹۴، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش.
۲۶. مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول، ص۳۰۳، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا.
۲۷. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۲، ص۲۵۴، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
۲۸. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة،ج۲، ص۳۷.    
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۵.    
۳۰. ابو حنیفه احمد بن داود، دینوری، اخبار الطوال، ص۳۱۴.    
۳۱. بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۵۴.    
۳۲. واعظ خرگوشی، ابو سعید، شرف النبی، ص۳۹۷، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش.
۳۳. دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۵۷، تهران، ققنوس.
۳۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۵.    
۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۸۷.    
۳۶. مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، ص۲۷۳، تهران، امیر کبیر.
۳۷. تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، ص۱۰۹، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور.
۳۸. ابو حنیفه احمد بن داود، دینوری، الامامة و السیاسة،ج۲، ص۳۹.    
۳۹. ابن طباطبا معروف به ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، ص۱۶۵، تهران، بنگاه ترجمه و نشر.
۴۰. دینوری، الامامة و السیاسیة، ج۲، ص۵۸.
۴۱. مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، ج۱، ص۱۰۸    
۴۲. ابن خلدون، عبد الرحمن،مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۳۵۲.    
۴۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۵.    
۴۴. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی،ج۲، ص۲۷۲.    
۴۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۲.    
۴۶. نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱، ص۱۴۶.    
۴۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۵.    
۴۸. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۲.    
۴۹. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۷۰، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ش.
۵۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۵.    
۵۱. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۲۵، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.
۵۲. مقریزی، تقی الدین، النزاع و التخاصم فیما بین بنی‌هاشم و بنی امیه، ترجمه و شرح سید جعفر غضبان، تهران، بی نا، ۱۳۲۹، ص۹.
۵۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۲-۲۰۳.    
۵۴. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۳.    
۵۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۶.    
۵۶. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۳.    
۵۷. جومود، محمود، الحجاج رجل الدولة المفتری علیه، ص۶۹، بغداد، الادیب، ۱۹۷۲.
۵۸. طبقات ناصری، ج۱، ص۹۷.
۵۹. نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف، ص۷۵، تصحیح عباس اقبال، تهران، طهوری، ۱۳۵۷.
۶۰. ابی القاسم، سلیمان بن احمد، الاوائل، ص۳۲۹، عمان، دارالفرقان، ۱۹۸۳.
۶۱. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۹۳، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
۶۲. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۷، ص۱۹۳، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
۶۳. نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۷۱، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
۶۴. المصری، ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج۶، ص۲۲۶، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۹.
۶۵. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.
۶۶. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹۰.    
۶۷. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۶۸. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۴و ۴۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۶۹. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۶ و ۱۳۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۷۰. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، ج۱، ص۲۸۰.    
۷۱. عطوان، حسین، الامویون و الخلافة، ص۱۴۰، بیروت، دارالجیل، ۱۹۸۶.
۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۲.    
۷۳. جومود، محمود، الحجاج رجل الدولة المفتری علیه، بغداد، ص۱۳۱، الادیب، ۱۹۷۲.
۷۴. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۷۵. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۲ و ۱۰۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۷۶. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۵.    
۷۷. دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۰، تهران، ققنوس.
۷۸. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۵۸، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
۷۹. نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۸۶، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
۸۰. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۲۹۲، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۱. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۵۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۸۲. ولهاوزن، ژولیوس، تاریخ الدولة العربیة، ترجمه بالعربی حسین مونس، ص۲۲۵، قاهره، لجنة التالیف، ۱۹۵۸.
۸۳. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۴، شرح از امین، احمد الزین، الابیاری، بیروت، دارالاندلس، ۱۹۸۸.
۸۴. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ج۱، ص۲۷۲.    
۸۵. نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹۰، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
۸۶. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
۸۷. نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹۶، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۴.
۸۸. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، ص۲۹۴، تهران، شرکت انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۹. دینوری، ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۳۵، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء.    
۹۰. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۳، ص۱۳۳، تهران، انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۹۱. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۵، تحقیق احسان عباس، بیروت، مکتبة المثنی، ۱۹۸۳
۹۲. ابن العبری، مختصر تاریخ الدول، ج۱، ۱۱۲.    
۹۳. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۱۰.    
۹۴. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۴، ص۷۴.    
۹۵. دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۳۸۰، تهران، نشر نی.
۹۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۷.    
۹۷. مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، ج۱، ص۱۱۸.    
۹۸. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ج۱، ص۳۱۱.    
۹۹. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴، مصحح ابوالفضل ابراهیم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۶۵م.    
۱۰۰. رسائل ابی بکر الخوارزمی، ص۱۶۴ - ۱۶۵، تصحیح نصیب و هیبة الخازن، بیروت، دارالمکتبه الحیاة، ۱۹۷۰م.
۱۰۱. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۵.    
۱۰۲. ابن خلکان، وفیات الاعیان، احسان عباس، ج۳، ص۱۷۵، بیروت مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.    
۱۰۳. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج۱۳، ص۲۶۵، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷.    
۱۰۴. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف،ج۱، ص۲۷۴.    
۱۰۵. مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، ص۲۸۰، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، تهران، امیر کبیر.
۱۰۶. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۸.    
۱۰۷. کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردی، ص۵۳۵، تهران، ۱۳۷۳ش.
۱۰۸. قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، ص۲۴۵، تهران، توس، ۱۳۶۱ش.
۱۰۹. ابن خلکان، وفیات الاعیان، احسان عباس، ج۲، ص۴۲۶، بیروت مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.    
۱۱۰. ابن خلکان، وفیات الاعیان، احسان عباس، ج۷، ص۱۰۶، بیروت مکتبة المثنی، ۱۹۸۳.    
۱۱۱. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج۷، ص۳۳۰، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷.    
۱۱۲. بلاذری، فتوح البلدان،ج۱، ص۱۹۸.    
۱۱۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۸۴.    
۱۱۴. تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، ص۱۱۰.
۱۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۸۴.    
۱۱۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۱۰.    
۱۱۷. سمعانی، ابو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی، الانساب، ج۳، ص۱۴۰، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ۱۳۸۲ه.    
۱۱۸. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۴، ص۷۴.    
۱۱۹. زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلامی، ترجمه علی جواهر کلام، ج۲، ص۴۰۹، تهران، امیر کبیر.
۱۲۰. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۵، ص۱۸۴ و ۱۸۵، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
۱۲۱. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود،اخبار الطوال،ج۱، ص۳۲۸.    
۱۲۲. نرشخی، ابو بکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تهران، توس، ۱۳۶۳ش، ص۲۴۹.
۱۲۳. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۸۳.    
۱۲۴. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۸۴.    
۱۲۵. بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، ۱۳۷۸ش، البرز، ج۴، ص۸۵۷.
۱۲۶. مستوفی قزوینی، حمد الله بن ابی بکر بن احمد، تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایی، ص۲۷۹، تهران، امیر کبیر.
۱۲۷. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف،ج۱، ص۲۷۴.    
۱۲۸. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۴۰.    
۱۲۹. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۳۹.    
۱۳۰. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۹۰، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲    

رده‌های این صفحه : مقالات پژوهه




جعبه ابزار