سرگذشت حجاج بن یوسف ثقفی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از شخصیتهای مهم در دوره
حکومت بنی امیه که جایگاه مهمیدر استقرار و تحکیم بنای این حکومت داشته،
حجاج بن یوسف بن
حکم بن ابی عقیل بن مسعود بن عامر بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف قسی بن منبه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمة بن خصفة بن قیس بن عیلان بن مضر از
قبیله ثقفی بود
او در سال چهل و دو هجری در
طائف دیده به جهان گشود.
در برخی منابع آمده است که وی در شبی که
عمر بن خطاب مرد به دنیا آمد
وی کسی بود که
عبدالملک در مورد او به پسرش گفت:
حجاج بود که ما را بر
منبر خلافت قرار داد
و برخی معتقدند که
حجاج بلایی بود که
خداوند به دعای عمر بن خطاب بر سر
مردم عراق فرو فرستاده است.
مادرش فارغه دختر
همام بن عروه بن
مسعود ثقفی، همسر مطلقه
حارث بن کلده بود که قبل از آن در
نکاح مغیرة بن شعبه بود
و در ازدواجش با یوسف،
حجاج را به دنیا آورد.
در مورد تولدش این طور آمده که سحرگاهی
حارث بر فارغه، مادر
حجاج، وارد شد، وی را دید که دندان خویش
خلال میکند. حارث بیرون رفت و
طلاق نامه برای زن فرستاد. بعد از آن
یوسف بن ابی عقیل او را به زنی گرفت و او
حجاج را که طفلی زشت رو بود و سوراخ
دبر نداشت، به دنیا آورد. آن گاه که دبرش را سوراخ کردند، از مادر و غیر مادر
پستان به
دهان نمیگرفت.
در این موقع به او خون خوراندند و این پیشنهاد
ابلیس بود که در قالب آدمیظاهر گشته بود ابلیس از کار آنها پرسید، گفتند: «فارعه (این نام مادر
حجاج بود) پسری از یوسف آورده و پستان مادر و غیر مادر نمیگیرد.» گفت: «یک بزغاله سیاه را بکشید و سق او را با خون بزغاله بیالایید روز دوم نیز چنین کنید و روز سوم بز سیاهی را کشتند و سق وی را با خون آن بیالایید، پس از آن گوسفند سیاهی را بکشید و سق وی را با خون آن بیالایید، و صورتش را خونآلود کنید که به روز چهارم پستان خواهد گرفت.» گوید چنین کردند. به همین جهت پیوسته در کار
خونریزی بی اختیار بود و میگفت که بهترین لذتهای او خونریزی است و انجام اعمالی که دیگران از ارتکاب آن دریغ دارند.
البته به نظر میرسد این نقل
افسانه باشد، چرا که غیر ممکن به نظر میرسد و شاید به سبب ظلم و آدمکشی
حجاج به این صورت نقل گردیده است. از جمله خصلتهای
حجاج پرخوری بود که در برخی محافل نقل قول میگردیده است.
گویند
حجاج فردی بود که چشمان تنگ و کمنور داشت و
استخوان نشیمنگاهش دارای عیب و نقصان بود. از دیگر ویژگیهای جسمیاو دارا بودن ساقهایی بسیار لاغر و نازک، کوچکاندام و با صدایی نازک بود و بالا تنه کوتاهی داشت. کنیهاش ابو محمد بود و مادرش او را کلیب نام نهاده بود.
پدرش یوسف از رجال سرشناس و
اهل علم و
فضل و شرف در قبیله ثقیف بود و در واقع شغل اصلی وی نیز
تدریس قرآن در طائف بود.
این که وی قرآن را به دیگران
تعلیم میداده بر حسب رسوم زمانش نبوده است که آن را وسیله
معاش خویش قرار میدهند، بلکه وی به مقتضای اصولی که در صدر
اسلام متداول بوده قرآن را به مردم تعلیم میداده است.
پسرش
حجاج نیز قرآن را خوب میدانست و میتوان آن را از شغل پدرش فهمید.
حجاج به خواندن قرآن اهمیت میداد و آن را مهم میدانست به طوری که گویند در این مورد
عمر بن عبدالعزیز به وی
حسادت میکرد.
البته میتوان آن را رد کرد و این مورد را از مواردی دانست که درباره
حجاج و پدرش به خاطر جلب نظر وی گفته شده است، چرا که افسانههایی درباره زندگی
حجاج در برخی منابع ذکر گردیده است. در مورد خوب قرآن خواندن
حجاج، نقلی از
مسعودی آمده که در آن به
صراحت اعلام شده که
حجاج قرآن را درست نمیخوانده و این امر را هم برای خود ننگ نمیدانسته است.
همین طور نقل شده که روزی
حجاج مشغول خواندن
سوره هود بود و زمانی که به این آیه رسید: «قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح»، نمیدانست که عمل را چگونه
اعراب بگذارد و قاری درخواست کرد.
او در دوره حکومتش جمعی از
قراء را جمع کرد و آنان را به شماره کردن حروف قرآن وادار کرد که باعث شد نسخهای متفاوت با
نسخه عثمان پدید آید و نیز دو باب در این مصحف جدید با عنوان «ما غیر
الحجاج فی مصحف عثمان» و «ما کتب
الحجاج بن یوسف فی المصحف» آمده و در آن تغییراتی که
حجاج در قرآن داده، مشروحا ذکر گردیده است.
یکی از راههایی که
حجاج وارد عرصه حکومتی شد، پدرش بود، چرا که بین یوسف و
مروان آشنایی و دوستی وجود داشته است. زمانی که حکم از طرف پیامبر
تبعید شد، به
طائف رفت و در این موقع، یوسف معلم فرزندان مروان شد و میتوان همین موضوع را از جمله دلایل جانبداری
حجاج و پدرش از مروان پس از مرگ
یزید دانست و در
سپاه مروان در مقابل
ابن زبیر نقشی پررنگ را ایفا کند. نخستین باری که نام
حجاج و پدرش در قضایای سیاسی دیده میشود، مربوط است به آغاز فعالیتهای مروان بن حکم برای تصدی خلافت که آنها در همان دوره مروان با او به
شام رفتند.
حجاج وقتی به
جوانی رسید و بالغ بر بیست سال شد، به پدرش در
تدریس به کودکان کمک میکرد
و نخستین جایی که وی به عنوان
والی بدانجا رفت، تباله، در
حجاز بود و چون بدان کار مشغول شد، آن را کوچک و خرد احساس کرد و منصرف گردید، از این روی است که در مثل گویند: «بیارجتر از تباله در نظر
حجاج …»، سپس متصدی شرطه
ابان بن مروان شد.
بعد از آن
حجاج بن یوسف رئیس
شرطه عبدالملک بود و عبدالملک نیز از
دلیری و اقدام او خوشش آمد.
حجاج در سپاه عبدالملک در جنگ بر علیه
مصعب بن زبیر شرکت داشت.
چون عبدالملک بن مروان در سال هفتاد، مصعب بن زبیر را در کوفه کشت،
مردم را برای بیرون رفتن به جنگ عبدالله بن زبیر فراخواند، پس
حجاج بن یوسف ثقفی پیش او برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان مرا به جنگ وی گسیل دار چون در خواب دیدم که گویی او را سر بریدم و بر سینه او نشستم و او را پوست کندم. گفت: تو خود این کارهای و آنگاه او را با بیست هزار مرد شامیو غیر شامیبه سوی
مکه فرستاد.
البته در
شرف النبی آمده که
حجاج گفت: من در خواب دیدهام که جبه او از او برکشیدم و خود در پوشیدم.
با این اوصاف که چند
سپاه برای شکست ابن زبیر به مکه فرستاده شده بود و ناکام ماند،
حجاج در سال هفتاد و دو هجری به سوی
مکه لشکر کشید.
عبدالملک یک
عهدنامه امان برای ابن زبیر هم نوشت و به
حجاج داد که اگر
تسلیم شد به او امان بدهد همچنین اتباع او همه در امان و آسوده باشند و اگر
اطاعت نکرد با او بجنگد.
وی ابتدا با سپاهی بالغ بر هزار و پانصد نفر در طائف فرود آمد و سپس به همراه لشکرش راهی مکه شد.
قبل از
حجاج،
حصین بن نمیر در سال شصت و چهار هجری به مکه لشکر کشید؛ اما به سبب رسیدن خبر مرگ
یزید به شام بازگشت. این بار
حجاج با سپاه خود و با افزوده شدن
طارق بن عمرو با پنج هراز نفر در راه مکه به او، با سپاهی هفت هزار نفری به جنگ زبیریان رفت و مکه و زبیریان را هشت ماه و هفده روز
محاصره کرد.
بعد از یک ماه توقف در طائف، با کسب اجازه از عبدالملک، در
ایام حج به مکه حمله کرد و بر بالای
کوه ابو قبیس منجنیق نصب کرد،
و شهر مکه را به منجنیق بست که در این حمله به خانه خدا نیز آسیب رسید.
آوردهاند که چون منجنیق راست کردند بر کعبه، از کعبه نالهای آمد هم چون ناله آدمیکه میگفت: آه، آه.
اقیشر اسدی در این باره چنین میگوید:
«هرگز سپاهی چون خود ما ندیدهام که به نام حج گول بخورند و هرگز سپاهی را به آرامش خودمان ندیدهام، به سوی خانه خدا پیش رفتیم و پردههای آن را با پرتاب سنگهای خود هم چون کودکان در عروسی (هم چون دخترکان و کنیزکان) به
رقص در آوردیم، روز سهشنبه از
منی با سپاهی که چون سینه
فیل استوار و بدون سر بود (کنایه از بزرگی و فراوانی لشکر است) آهنگ
خانه خدا کردیم».
طارق در اول
ذی حجه وارد مکه شد، بر کعبه طواف نبرد و سوی آن نرفت، اما
محرم بود، سلاح میپوشید؛ اما نزدیک زنان نمیشد و بوی خوش نمیزد تا وقتی که عبدالله بن زبیر کشته شد. ابن زبیر به روز
قربان در مکه چند
شتر کشت، اما آن سال نه وی و نه یارانش حج نکردند چون از
وقوف در
عرفه باز ماندند.
حجاج برای این که ترس
مردم شام از آتشپرانی به مکه برطرف شود، خود همراه با آنها در پرتاپ سنگ شرکت مستقیم داشت.
کعبه آتش گرفت و او با گستاخی تمامتر حتی از ریختن کثافات نیز بر روی خانه خدا خودداری نکرد. کار به جایی رسید که یاران ابن زبیر از اطراف وی پراکنده شدند. بیشتر مردم مکه حتی دو پسر عبدالله؛ یعنی حمزه و حبیب نیز نزد
حجاج رفته و از وی امان خواستند
و نهایتا جمادی الاول سال هفتاد و سه هجری با آخرین مقاومت ابن زبیر و یاران باقیماندهاش مکه سقوط کرد و عبدالله بن زبیر کشته شد.
حجاج دستور داد پیکر او را بردار کشیدند و خونهای ناحق زیادی در این جریان ریخته شد.
کشته شدن ابن زبیر روز سهشنبه هفده شب گذشته از ماه
جمادیالآخر سال هفتاد و سه هجری بود. چون عبدالله بن زبیر کشته شد برادرش عروة از دست
حجاج گریخت و به شام رفت و به عبدالملک
پناهنده شد که او را پناه داد و گرامیداشت و عروه پیش او ماند.
از جمله علل شکست ابن زبیر را میتوان عبارتی که در الفخری آمده دانست: عبدالله بن زبیر از آغاز به مکه پناه برد، و مردم
حجاز و
اهل عراق با وی
بیعت کردند عبدالله مردی بسیار
بخیل بود، بدین جهت کارش رونق نیافت، و
حجّاج به سوی او روان شد.
البته نباید عملکرد
حجاج را در این نبرد نادیده گرفت.
با این پیروزی
حجاج، سرانجام شخصی که دوازده سال خواب و خوراک را به عنوان رقیبی برای خلافت
امویان حرام کرده بود در سال هفتاد و سه با سختکوشی
حجاج از سر راه برداشته شد و این از جمله دلایلی بود که عبدالملک مروان درباره
حجاج گفت:
حجاج بود که ما را بر منبر
خلافت قرار داد.
با مرگ ابن زبیر که قدرتش منحصر به حجاز نبود و شامل همه مناطق مسلمان نشین به جز شام میشد، مروانیها از این پس بر همه مناطق مسلمان نشین مسلط گردیدند.
پس از پایان جریان مکه،
حجاج کعبهای را که ابن زبیر بنا کرده بود خراب کرد و از نو به هماناندازهای که در دوران
پیامبر بود ساخت و سنگهای زیادی را از بنای قبلی گرفت.
حجاج شش ذراع و یک وجب جایگاه
حجر را خراب کرد و آن را بر اساس قریش بنیان نهاد و درب غربی و هم زیر آستانه درب شرقی را مسدود کرد و سایر قسمتهای ساختمان را به همان شکل باقی گذاشت و هیچگونه تغییری در آن نداد و بنابراین تمامیبنایی که
ابن خلدون در مورد آن شرح میدهد همان بنای ابن زبیر است و میان دیوار بنای ابن زبیر و دیوار بنای
حجاج اتصال آشکاری است که معلوم میکند که دو بنا را بهم پیوند کردهاند.
در سال هفتاد و سه و هفتاد و چهار کار حج با
حجاج بن یوسف بود که از طرف خلیفه اموی عامل مکه،
یمن و
یمامه بود که در مدتی کوتاه عامل مدینه نیز گردید. آنگاه در
ماه صفر به مدینه آمد و سه ماه آنجا بود که مردم مدینه را
تحقیر کرد و با آنها سخت گرفت و در محل بنی سلمه مسجدی ساخت که به وی انتساب دارد و با یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتاری سبک داشت و مهر به گردنهایشان نهاد.
بعد از سرکوبی زبیریان و دفع خطر کامل آنان،
حجاج حکومت مکه و یمن و یمامه را به دست آورد و بلافاصله به تعمیر و بنای مجدد
کعبه مشغول شد.
بعد از مدتی
والی مدینه نیز شد و جای
طارق بن عمرو که آزاد شده
عثمان بود
را گرفت اما از همان ابتدا رفتار بدی با مردم آنجا داشت و علت این امر هم این بود که وی آنان را قاتلان عثمان میدانست.
وی حتی برای تحقیر
صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، گروهی از ایشان را مانند
سهل بن سعد و
انس بن مالک مهر سربی بر گردن نهاد،
کاری که با اهل ذمه میشد
و علت این کار وی هم این بود که این صحابه به عثمان یاری نکردند.
مهمترین فردی که نقش اساسی در تحکیم بنای
خلافت بنی امیه داشت
حجاج بود.
یزید بن ابی مسلم کاتب
حجاج میگفت:
حجاج تمام همتش و حیاتش را وقف خاندان اموی کرده بود.
از جمله اعتقادات
حجاج این بود که وی خلیفه وقت را بالاتر از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست. وی در استدلال خود بر این مطلب گفته است: آیا کسی را که به عنوان جانشین خود در میان خانوادهتان میگذارید نزد شما گرامیتر است یا کسی را که پی کاری میفرستید.
میتوان آن را به حساب خوش خدمتی و
چاپلوسی حجاج نسبت به عبدالملک دانست و او اولین کسی بود که پا را فراتر نهاده و از خلیفه به عنوان «خلیفة الله» نام میبرد.
او در سال هفتاد و پنج که سی و سه سال سن داشت
از طرف عبدالملک مروان به جای بشر بن مروان بر مسند
ولایت عراق گمارده شد. عبدالملک در نامهای به دستخط خود به
حجاج اینطور نوشت: ای
حجاج تو را بر دو عراق (
بصره و
کوفه) والی و مسلط ساختم پس هرگاه وارد کوفه شدی چنان لگد کوبش کن که اهل بصره بدان زبون گردند و از مدارای با مردم حجاز بپرهیز چرا که گوینده در آنجا هزار کلمه میگوید و یک حرفی را به کار نمیبرد. تو را بر دورترین نشان زدم پس خود را بر آن هدف بینداز و آن چه را از تو انتظار دارم در نظر بگیر.
وی در روز جمعه هنگام
نماز وارد کوفه شد. مردم جمع شدند و
حجاج بالای منبر رفت. جماعت طبق عادت سنگریزه جمع کردند که این خطیب تازه وارد را که گویا والی جدید است با سنگ آزار دهند و از ابتدا او را مجبور به بازگشت کنند.
حجاج مدتی را با سکوت همراه با خشم بر بالای منبر گذراند و سپس با لحنی تند داد زد: «ای اهل عراق، ای اهل
نفاق وای اهل شقاق! به خدا قسم؛ همواره از خدا میخواستم مرا به شما و شما را به من بیازماید و خدا درخواستم را
اجابت نمود. بدانید که دیشب در بین راه که به اینجا میآمدم در تاریکی شب تازیانه از دستم افتاد و آن را گم کردم پس این را (اشاره به شمشیرش کرد) به دست گرفتم و آمدم». مردم آهسته سنگها را فرو ریختند و گروه گروه برای
بیعت پیش رفتند.
او در جمع مردم گفت: به خدا
سوگند شما را چون چوب پوست میکنم و چون درخت قطع میکنم و چون شتران بیگانه میزنم، به خدا به
وعده خود
وفا میکنم پس از این دسته بندیها دست بردارید.
وی با این بیان باعث شد که عراقیان از همان ابتدای کار حسابشان دستشان بیاید و دست به
فتنه نزنند. با این کار
حجاج مردم در حمایت مهلب سستی نکردند و هیچ کس را جرات مخالفت با
حجاج نبود. وی بسیار سعی داشت که در شیوه
حکومت چون زیاد عمل نماید.
او در حکومت خود بر عراق بیش از صد و بیست هزار نفر را کشت
که بیش از پنجاه هزار مرد و سی هزار زن که نیمیاز آنان مجرد بودند در زندانهای مختلط به سر میبردند که به آنها آب آمیخته با نمک و آهک میدادند.
او نخستین کسی است که مردان و زنان را در یک بند زندانی کرد.
خود
حجاج اعتراف کرده بود که صد هزار کس را (بیگناه) کشته که فقط گناه آنها این بود که گواهی میدادند یزید
میگسار بوده است.
روایتی نیز از
امام علی (علیهالسّلام) بیان گشته که وجود
حجاج را در عراق پیش گویی میکند. امام علی (علیهالسّلام) مردم عراق را مورد نفرین قرار داد و فرمود که خداوندا، جوان ثقیف را بر آنها مسلط کن که در خون و مال آنها تحکم کند و مانند زمان
جاهلیت رفتار نماید.
حجاج نخستین کسی بود که برای کسانی که از شرکت در
جنگ و
لشکر تخلف کردهاند
مجازات اعدام به کار برد.
میتوان گفت که او هیچ
حریم و
حرمت الهیای نبوده که ندریده باشد.
ابن خلکان میگوید برای
حجاج در قتل و
خونریزی و کیفر دادن چیزهای عجیبی است که تا به حال کسی مثل آن را نشنیده است.
حجاج بیست سال والی عراق بود.
ده سال نخست را تقریبا به سرکوب هر جنبش و قیامیمیگذرانید که به برخی جنگهای او اشاره میگردد.
عبدالملک پس از تسلط کامل بر عراق،
مهلب بن ابی صفره را با سپاهی از مردم کوفه و بصره برای جنگ با
ازارقه فرستاد و زمانی که
حجاج به حکومت عراق رسید متوجه شد که ازارقه در برابر سپاه مهلب سرسختانه
مقاومت میکنند، لذا به مردم کوفه سه روز فرصت داد تا به کمک مهلب بروند وگرنه هر که نرود را خواهد کشت.
حجاج به خاطر نشان دادن حرفش
عمیر بن صابی تمیمی را به بهانه شرکت در جنگ با
عثمان و برای
ظهرچشم گرفتن از مردم، در کوفه کشت و در بصره نیز فردی را با وجودن داشتن عذر موجه از نرفتن به جنگ به
قتل رساند.
با حمایتی که
حجاج از مهلب کرد، مهلب، ازارقه را شکست داد و آنها را مورد تعقیب قرار داد تا این که در نهایت در
طبرستان آخرین ضربات را بر پیکره این دسته از
خوارج فرود آورد و غالب آنان را کشت
و پس از اتمام جنگ،
حجاج به مهلب و هفت پسرش پاداش و جایزه اهدا کرد.
حجاج با خوارج
دشمنی بدی داشت و هیچ یک از آنان را نمیبخشید و همه را میکشت.
یکی از مهمترین قیامهای خوارج قیام
شبیب خارجی بود.
شبیب یکی از پیشوایان خوارج بود که بیباکی را به جایی رساند که وارد کوفه گردید و عدهای را کشت. هر سپاهی که از طرف
حجاج برای جنگ با او فرستاده میشد شکست میخورد.
حجاج با مشاهده این وضعیت به عبدالملک نامه نوشت و درخواست کمک کرد. عبدالملک نیز
سفیان بن ابرد را به همراه چهار هزار نفر از مردم شام سوی وی گسیل داشت.
سفیان به محض رسیدن به منطقه، به شبیب حمله کرد و شبیب نیز به سوی
کرمان فرار کرد. در این بین،
حجاج عامل بصره را با چهار هزار نفر به کمک سفیان فرستاد. نزدیک پل دجیل
اهواز دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت و شبیب با یارانش بیش از سی بار به سپاه
حجاج حمله کردند.
در یکی از این جنگها، شبیب با یارانش از روی پل عبور کردند تا صبح فردا حمله نمایند که پای اسب شبیب سر میخورد و شبیب به درون آب میافتد و
غرق میشود. لذا با مرگ وی سپاهش از هم میپاشد و جنگ به پایان میرسد. بعد از آن چند بار دیگر خوارج قیام کردند که خیلی زود
سرکوب گردیدند.
عبدالرحمان ابن اشعث بن قیس به فرماندهی سپاه عظیمیاز مردم عراق برگزیده شد تا در
سیستان به
فتوحات بپردازد. وقتی که عبد الرحمن به
امارت سجستان برگزیده شد، ایناندیشه در ذهن او بود که روزی
حجاج را بر کنار کند.
از آن سو
حجاج نیز از او کینه و
عداوت داشت
ولی با این حال او را به این ماموریت فرستاد.
وی در سال هشتاد هجری به سیستان رفت و آنجا را
فتح کرد و پس از کسب پیروزیهای مختلف، تصمیم گرفت تا کارش را متوقف کند اما با مخالفت
حجاج روبرو شد و
حجاج او را به سستی و ناتوانی متهم کرد و همین مساله باعث مخالفت ابن اشعث با امویان شد.
سپاه عراق به جای انجام
فتوحات به عراق بازگشت و در سال هشتاد و یک هجری
شورش را آغاز
و وارد بصره شد و عده زیادی از مردم به ویژه نو مسلمانانی که هنوز به دستور
حجاج میبایست
جزیه و
خراج میدادند به سپاه ابن اشعث پیوستند و در کنار آنان مردم کوفه نیز همگی به عبدالرحمن ملحق شدند.
از عمده دلایل این شورش، دشمنی مردم با
بنی امیه و به ویژه
حجاج بود. فشار
حجاج بر نومسلمانان و فرستادن مردم عراق به دورترین نقاط برای جنگهای طولانی
دلایل دیگری برای شورش بود. گفته شده که اکثر کسانی که علیه
حجاج شورش کردند [[فقهاء]، جنگجویان بصره و
موالی بودند.
شورش عبدالرحمن تا سال هشتاد و سه هجری به طول انجامید. از مهمترین جنگهای آنان نبردی بود که در واقعه دیرالمعاجم اتفاق افتاد که صد و سه روز به طول انجامید. در مورد اهمیت جنگ او گفته شده که بعد از
صفین مهمترین جنگی بوده که در
تاریخ اسلام روی داده است.
حتی این حرکت ابن اشعث و یارانش باعث هراس
خلیفه شد و او برای
رضایت مردم
حجاج را
عزل کرد و حتی به ابن اشعث پیشنهاد داد که در هر شهری از عراق که میخواهد برود و به شرط آن که عبدالملک خلیفه باشد، حاکم آنجا گردد.
اما ابن اشعث و مردم نپذیرفتند
و بار دیگر به جنگ پرداختند. در نبردی که بین دو سپاه در ناحیه مسکن (شهرکی کنار
کازرون) درگرفت پیروزی از آن
حجاج شد و ابن اشعث به سیستان، نزد
رتبیل، حاکم سیستان فرار کرد.
حجاج با پیامی
تهدید آمیز به رتبیل از او خواست تا ابن اشعث را تسلیم کند. رتبیل نیز وی را تسلیم
حجاج کرد؛ اما در بین راه عبدالرحمان خود را در راه عراق از بام بلندی به زمینانداخت و مرد و لذا سرش را برای
حجاج بردند.
حجاج بسیاری از اسرای دیر المعاجم را به قتل رساند. او تنها کسانی که به
کفر خود اعتراف میکردند را رها میکرد. تعداد زیادی از فقهای مشهور عراق نیز در این جریان به
قتل رسیدند.
حجاج در قتل و آزار اسرای این قیام چندان زیادهروی کرد که گفتهاند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید.
در دورهای که
حجاج عهدهدار حکومت عراق بود، شورشهای مختلفی را خواباند که علاوه بر موارد ذکر شده میتوان به شکست دادن قیامهای
مطرف بن مغیرة ثقفی در
ایران و قیام شبیب اشاره کرد که با منهدم ساختن این قیامها، بعد از چند سال آرامش به منطقه عراق بازگشت. با این وجود
حجاج عملکردهای مختلفی در منطقه نسبت به مردم داشت که به چند نمونه از آنان اشاره میگردد.
شهر
واسط در سال هشتاد و سه هجری
به دستور
حجاج در حد فاصل
کوفه و
بصره بنا شده و به سبب این که در حد فاصل این دو شهر قرار گرفت به واسط معروف شد.
برخی این شهر را جزو چهار شهر بزرگ عراق در کنار شهرهای کوفه و بصره و
بغداد ذکر کردند.
این شهر کنار
رود دجله بنا شد که با دو شهر ذکر شده، هر کدام پنجاه فرسنگ فاصله داشت.
طبری سبب بنای شهر واسط را این طور میگوید که
حجاج سپاهی بر مردم کوفه مقرر کرده بود که سوی
خراسان بروند. این سپاه در حمام اعین اردو زد، یکی از جوانان کوفه از مردم
بنی اسد که همان تازگیها با دختر عمویش
عروسی کرده بود شبانه از اردوگاه به منزل همسر خویش رفت. در همان شب مردی پشت در آمد و بسیار محکم در زد، معلوم شد مرد مستی از مردم شام است، دختر عمو به شوهرش گفت: «از این شامیبه زحمت افتادهایم، هر شب چنین میکند که میبینی و قصد بد دارد، از او به پیران قومش
شکایت بردهام و این را دانستهاند.» مرد گفت: «بگذار بیاید» نقل شده چنان کردند و در را ببست، زن منزل خویش را آراسته بود و بوی خوش زده بود. زمانی که مرد شامیآمد مرد اسدی به وی
حمله کرد و او را کشت. موقع
نماز صبح، مرد سوی اردوگاه رفت و به زن خویش گفت: «وقتی نماز صبح را به جا آوردی، کس پیش شامیان بفرست که یار خویش را ببرید، تو را پیش
حجاج میبرند خبر را چنانکه بوده با وی بگوی». گوید: زن چنان کرد، کشته شدن شامیرا به
حجاج خبر دادند، زن را به نزد وی بردند. عنبسة بن سعید پیش وی بر تخت بود، به زن گفت: «چه شده؟، و زن قصه را به او گفت.
حق را به این دو زن و شوهر اسدی دادند و سپس
حجاج دستور ساخت شهر را صادر کرد.
پس از بنای این شهر، دو
مسجد به دستور
حجاج در آن ساخته شد که یکی از آنها
مسجد جامع حجاج نام گذارده شد و گفته شده که
حجاج خود نقشه آن را داده بود.
سپس قصر و قبة الخضرا را در آنجا ساخت و چون قبلا این منطقه پر از نیزار بود آن را واسط القصب میگفتند.
حجاج خود در این شهر مستقر گردید و در همین شهر نیز از دنیا رفت.
شیعیانی که در کوفه و سایر نقاط عراق زندگی میکردند مورد بدترین فشارها قرار میگرفتند به گونهای که این مسئله در روایتی که از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل گردیده دانسته میشود: وقتی
حجاج آمد
شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به
ظن و گمان بازداشت نموده؛ کار شیعیان در این جامعه بلا زده به جایی رسیده بود که اگر مردی را
زندیق و یا
کافر معرفی میکردند نزد
حجاج محبوبتر از آن بود که او را
شیعه علی (علیهالسّلام) معرفی کنند.
»
خوارزمیدر کتاب رسائل خود، شرح جامعی از
شهادت علویان و شیعیان و ظلمهایی که بر آنان روا داشته میشد، به رشته تحریر آورده است. عبارت او با تلخیص چنین است:
«هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامینیست، مگر آنکه طالبی مظلومیدر آنجا به شهادت رسیده و اموی و عباسی در قتل او شریکاند... (
حجاج)،
بنیهاشم را به بازی گرفته، بنی فاطمه را تهدید میکرد و شیعیان علی (علیهالسّلام) را میکشت و آثار
اهل بیت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را محو مینمود..
حجاج کسانی چون
عطیه بن سعد عوفی را که متهم به دوستی با علی (علیهالسّلام) بودند را چهارصد ضربه شلاق زد و سر و ریشش را زد تا حاضر به دشنام دادن به امام علی (علیهالسّلام) شوند که البته عطیه حاضر نشد.
کسانی که میخواستند خود را به
حجاج نزدیک کنند از همین روش استفاده میکردند. از جمله این افراد
علی بن اصمع بود که نزد
حجاج آمد و به او گفت: پدر و مادرم مرا
عاق کرده و نام مرا علی گذاشتند. تو نامیبرایم انتخاب کن.
حجاج نیز نام او را عوض کرد و عطایایی به او داد.
حجاج از شیعیان بسیار نگران و هراسناک بود به طوری که حتی در مورد سادهتریناندیشههای شیعی عکس العمل نشان میداد. او
یحیی بن یعمر را به سبب این که گفته بود حسنین (علیهالسّلام) از
ذریه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند از
خراسان به عراق فرا خواند و تنها هنگامیحاضر شد به
تبعید او اکتفا کند که یحیی توانست با استناد به آیه قرآن، حضرت عیسی را از ذریه ابراهیم خوانده و به این ترتیب راهی برای درستی فکر خود عرضه کند.
از برزگان شیعه که به دست
حجاج کشته شدند میتوان از
سعید بن جبیر و
کمیل بن زیاد که یار امام علی (علیهالسّلام) بودند،
نام برد. سعید آخرین مقتول به دست
حجاج بود و پس از شهادت ایشان
حجاج زیاد زنده نماند.
رشید هجری شاگرد امام علی (علیهالسّلام)
و
قنبر غلام امام نیز از جمله کسانی بودند که به دستور
حجاج به شهادت رسیدند.
محمد بن سایب بن مالک اشعری که از
راویان قم بود نیز به دست او کشته شد.
عبدالملک و عمالش شیعیان را مجبور میکردند تا به امام علی (علیهالسّلام)
ناسزا بگویند همان طور که زبیریان را وادار میکردند که به زبیر فحش بدهند.
از برنامههای این دولت این بود که شیعیان و
سادات همیشه در
فقر مالی به سر برند تا همیشه به دنبال تهیه نانی برای شب باشند و به مسائل سیاسی فکر نکنند. چنانکه در این باره نقل شده است: اهل این
طایفه از بنیهاشم به صورتی بودند که برای رهایی از
گرسنگی، تمام همّشان تهیه مخارج یک روزشان بود.
حجاج به
خاندان و
قبیله خود بهاء زیادی میداد و حتی در دوره حکومت او بسیاری از ثقیفیان به پستهای حکومتی رسیدند و این باعث شد تا افراد
قبیله ثقیف جایگاه مهمیدر استقرار حکومت بنی امیه داشته باشند.
حجاج بعد از تصاحب عراق، یمن را به برادر خود
محمد بن یوسف ثقفی سپرد و در
ماه صفر سال هفتاد و پنج هجری بصره را به داماد خود
حکم بن ایوب ثقفیداد و بعد از فتح سند، آن را به
محمد بن قاسم ثقفی واگذار کرد.
مدائن را به
مطرف بن مغیرة ثقفی داد که در نهایت در مقابل هم قرار گرفتند که در این تقابل
حجاج مطرف را کشت.
حجاج همدان را به
حمزه بن مغیره ثقفی سپرد
و
عبیدالله بن ابی بکره ثقفی نیز ولایت
سیستان را از
حجاج گرفت. او
عروة بن مغیره بن شعبه ثقفی را جانشین خود در کوفه کرد.
تعصب او به قببیلهاش به حدی بود که پس از ورود به کوفه،
جنازه به دار آویخته
مختار ثقفی را از بالای دار به پایین آورد و با وجود داشتن اختلافات فراوان اعتقادی و سیاسی، با احترام
دفن نمود،
چرا که این دو از یک قبیله بودند.
همانطور که در بالا ذکر شد
حجاج دارای تعصب شدید نسبت به قبیله خود بود و این باعث شد که فشارها بر موالیان زیاد شود و در تنگنا قرار گیرند و حتی گفته شده که
حجاج از موالی نو مسلمان نیز
جزیه دریافت میکرد و بهانه وی این بود که
اسلام آنها برای
معافیت از جزیه پرداختن است لذا مسلمانی آنها را اجباری عنوان نموده و به همین سبب از آنان جزیه و
خراج دریافت مینمود. شاید بتوان دلیل اصلی این کار را اینطور بیان نمود که میزان گرفتن خراج
عمر بن خطاب از سواد عراق بالغ بر یکصد و بیست و هشت هزار هزار درهم بود و زمان عمر بن عبد العزیز یکصد و بیست و چهار هزار هزار درهم بود، ولی
حجاج توانست هجده هزار هزار درهم برداشت کند
و لذا از طریق فشار بر موالی بتواند این کمیرا جبران نماید.
این روش را سایر حکام نیز در پیش گرفتند به طوری که بسیاری از نو مسلمانان به
دین سابق خود برگشتند. این فشارها و سختگیریها نهایتا منجر به
شورش موالی بر علیه
حجاج شد، به طوری که هر جا گروهی برای قیام به پا میشدند موالی به آنها میپیوستند. همین که
حجاج، ابن اشعث را شکست داد آن دسته از موالی را که پای رکاب ابن اشعث میجنگیدند دستگیر ساخت و برای آن که آنان را به اطراف پراکنده سازد و از اجتماع مجدد آنان جلوگیری کند دستور داد به دست هر یک از آنها نام سرزمینی که به آنجا
تبعید میشود را
خالکوبی کرده داغ بزنند.
با تمام این سختگیریها موالی دست از کار نکشیدند و باز هم هر جا بانگی بر علیه بنی امیه و
ستم آنها شنیده میشد در کنار آن برای براندازی امویان سینه سپر میکردند.
حجاج با وجود گرفتن جزیه سنگین از موالی، کار مفیدی نیز برای آنان انجام نمیداد هم چون سدی که
خسرو پرویز ساخته بود و در زمان
حجاج شکسته بود و زیان فراوانی به کشاورزان رسیده بود را
حجاج تعمیر نکرد و برای در رفتن از زیر این کار کشاورزان را متهم به همدستی با ابن اشعث کرد.
در سال پنجم حکومت ولید
حجاج در واسط به سن پنجاه و چهار سالگی مرد،
البته در میزان سن وی در زمان فوت و تاریخ دقیق مرگش
اختلاف است.
بنا بر قولی وی در ماه شوال سال نود و پنج هجری بعد از بیست سال حکومت بر عراق از دنیا رفت.
او پانزده سال به روزگار عبدالملک و پنج سال به روزگار ولید والی عراق بود. هنگام مرگ
وصیت کرد که فرزندش
عبدالله بن حجاج پیش نماز باشد و
امیر جنگ کوفه و بصره،
زید بن ابی کبشه و مستوفی خراج
یزید بن ابیمسلم باشند. ولید هم پس از مرگ
حجاج آنها را به همان مقام باقی گذاشت و هیچ یک از امراء
حجاج را تغییر نداد.
حجاج چهل روز پیش از مرگ خود
سعید بن جبیر را کشته بود، گویند
حجاج در طول بیماری خود چون هذیان میگفت بانگ برمیداشت کهای پسر جبیر مرا با تو چه کار است؟ بعد از مرگ سعید از
حجاج پرسیدند که خدای با تو چه کرد؟ گفت: به هر شخصی که بکشتم مرا یکبار باز کشتند، و از بهر سعید بن جبیر مرا هفتاد بار کشتند و عاقبت هم مرا نیامرزیدند.
او به سبب کشتن سعید دیوانه شد و به او
جنون دست داد.
چون
حجاج مرد همسر
مطلقه وی هند دختر اسماء چنین گفت:
ای پیکر در جامه پوشیده!/ با مرگ تو چشمها روشنایی گرفت/ تو قرین
شیطان رجیم بودی/ و چون مردی، آن قرین، بر تو درود فرستاد.
برخی کتب علت اصلی مرگ وی را اینطور بیان نمودند: گویند وی به بیماری
سل و بیخوابی گرفتار شد و چون در بستر مرگ افتاد از
ستاره شناسی که نزد او بود پرسید: «آیا میبینی که پادشاهی بمیرد؟» گفت: «آری، چنان میبینم که پادشاهی به نام کلیب میمیرد.»
حجاج گفت: «به خدا سوگند که کلیب منم و این نام را مادرم بر من نهاد.» ستاره شناس گفت: «به خدا سوگند که تو خواهی مرد. دانش ستارهشناسی چنین مینماید.»
حجاج گفت: «من تو را پیشاپیش خود خواهم فرستاد.» و فرمان داد تا گردنش را زدند.
حجاج کسی بود که وقتی خبر ظلمهایش به
عمر بن عبدالعزیز رسید او را
نفرین کرد.
با مرگ
حجاج، مردم عراق و ایران به ویژه
شیعیان و
سادات نفس راحتی کشیدند و یکی از بزرگترین ظالمان دوران با هلاکتش، شادی را به دل بسیاری از مردم هدیه کرد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲ سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲ سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حجاج بن یوسف ثقفی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۱۲