روایت أنصحهم لله و لرسوله الخلیفة الصدیق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گاهی دیده میشود که برخی از وهابیها به این
روایت: «انصحهم لله و لرسوله الخلیفة الصدیق وخلیفه الخلیفه الفاروق»، استناد کرده و قصد دارند که از آن
مشروعیت خلافت
خلفا را ثابت کنند. ما در این مقاله این روایت را از نظر سندی و دلالی بررسی خواهیم کرد.
اقتضای بحث علمی این است که به اصل منبع رجوع کنیم و ببینیم این روایت به چه صورت نقل شده؟ و قبل و بعد از آن چه مطالبی آمده است؟ در چه فضایی ایراد شده است؟ و آیا قرینهای بر اراده معنای مراد متکلم در آن موجود است؟ ابتدا روایت را نقل میکنیم و سپس پاسخهایی به این شبهه میدهیم.
در ابتدا روایت را از کتاب
وقعة الصفین نقل میکنیم و پس از آن منابعی که تمام یا بخشی از آن را نقل کردهاند میآوریم و مطلب را به بحث مینشینیم.
کل روایت به نقل از کتاب وقعة صفین:
نَصْرٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ
اَبِی وَرَقِ اَنَّ ابْنَ عُمَرَ بْنِ مَسْلَمَةَ الْاَرْحَبِیَّ اَعْطَاهُ کِتَاباً فِی اِمَارَةِ الْحَجَّاجِ بِکِتَابٍ مِنْ مُعَاوِیَةَ اِلَی عَلِیٍّ قَالَ: وَاِنَّ اَبَا مُسْلِمٍ الْخَوْلَانِیَقَدِمَ اِلَی مُعَاوِیَةَ فِی اُنَاسٍ مِنْ قُرَّاءِ اَهْلِ الشَّامِ
[
قَبْلَ مَسِیرِ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع اِلَی صِفِّینَ
]
فَقَالُوا
[
لَهُ
]
یَا مُعَاوِیَةُ عَلَامَ تُقَاتِلُ عَلِیّاً وَلَیْسَ لَکَ مِثْلُ صُحْبَتِهِ وَلَا هِجْرَتِهِ وَلَا قَرَابَتِهِ وَلَا سَابِقَتِهِ قَالَ لَهُمْ مَا اُقَاتِلُ عَلِیّاً وَاَنَا اَدَّعِی اَنَّ لِی فِی الْاِسْلَامِ مِثْلَ صُحْبَتِهِ وَلَا هِجْرَتِهِ وَلَا قَرَابَتِهِ وَلَا سَابِقَتِهِ وَلَکِنْ خَبِّرُونِی عَنْکُمْ اَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ اَنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً قَالُوا بَلَی قَالَ فَلْیَدَعْ اِلَیْنَاقَتَلَتَهُ فَنَقْتُلَهُمْ بِهِ وَلَا قِتَالَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُ قَالُوا فَاکْتُبْ
[
اِلَیْهِ
]
کِتَاباً یَاْتِیهِ
[
بِهِ
]
بَعْضُنَا فَکَتَبَ اِلَی عَلِیٍّ هَذَا الْکِتَابَ مَعَ
اَبِی مُسْلِمٍ الْخَوْلَانِیِّ فَقَدِمَ بِهِ عَلَی عَلِیٍّ
نصر، از
عمر بن سعد، از ابوروق (که ابن عمر بن مسلمه ارحبی نامهای در برابر نامهای از
معاویه به علی، در امارت حجاج به او داده) گوید:
ابومسلم خولانی با مردمی از روستاهای شام
[
پیش از حرکت
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به
صفین]
نزد معاویه آمدند و به او گفتند: ای معاویه برچه پایهای با علی پیکار میکنی که ترا نه صحبت و نه خویشاوندی (با پیامبر اکرم) و نه هجرت و نه سابقهای چون او باشد؟ به ایشان گفت: من با علی از آنرو پیکار نمیکنم که مدّعی صحابی بودن و هجرت و قرابت و سابقهای چون او هستم؛ ولی شما خود به من بگویید، آیا نمیدانید که
عثمان مظلومانه کشته شد؟ گفتند: چرا. گفت:
پس باید وی قاتلان عثمان را به ما واگذارد تا ایشان را به
قصاص آن (خون ناروا) بکشیم و (در آن صورت) میان ما و علی جنگی نخواهد بود. گفتند: پس نامهای
[
به او
]
بنویس تا افرادی از ما
[
نزدش
]
برند. پس این نامه را به علی نوشت و به ابو مسلم خولانی سپرد.
سپس
نصر بن مزاحم، مطلب را اینگونه ادامه میدهد که مسلم خولانی نزد امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمد و خطبهای با این مضمون خواند:
ثُمَّ قَامَ اَبُو مُسْلِمٍ خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَاَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّکَ قَدْ قُمْتَ بِاَمْرٍ وَتَوَلَّیْتَهُوَاللَّهِ مَا اُحِبُّ اَنَّهُ لِغَیْرِکَ اِنْ اَعْطَیْتَ الْحَقَّ مِنْ نَفْسِکَ اَنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مُسْلِماً مُحْرِماًمَظْلُوماً فَادْفَعْ اِلَیْنَا قَتَلَتَهُ وَاَنْتَ اَمِیرُنَا فَاِنْ خَالَفَکَ اَحَدٌ مِنَ النَّاسِ کَانَتْ اَیْدِینَا لَکَ نَاصِرَةً وَاَلْسِنَتُنَا لَکَ شَاهِدَةً وَکُنْتَ ذَا عُذْرٍ وَ حُجَّةٍ.
ابومسلم پس از تقدیم نامه به علی به خطبه برخاست و خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: «اما بعد، تو به (تصدّی) کاری برخاستی و عهدهدار آن شدی که
خداوند در صورتی که خود انصاف ورزی و داد دهی، آن را برای دیگر کس نخواهد.
اما عثمان در حالی کشته شد که مسلمان و مظلوم و حرمتش واجب بود، پس قاتلان او را به ما سپار، و تو امیر و فرمانروای مایی، و اگر یکی از مردم با تو مخالفت ورزد ما همه دست یاری خود را به تو دهیم و زبانمان گواه توست و تو را عذر و حجّت باشد (که به درخواست و اصرار ما تسلیمشان کردی).»
سپس در ادامه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در پاسخ ابومسلم خولانی میفرماید:
فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ «اغْدُ عَلَیَّ غَداً فَخُذْ جَوَابَ کِتَابِکَ» فَانْصَرَفَ ثُمَّ رَجَعَ مِنَ الْغَدِ لِیَاْخُذَ جَوَابَ کِتَابِهِ فَوَجَدَ النَّاسَ قَدْ بَلَغَهُمُ الَّذِی جَاءَ فِیهِ فَلَبِسَتِ الشِّیعَةُ اَسْلِحَتَهَا ثُمَّ غَدَوْا فَمَلَئُوا الْمَسْجِدَ وَاَخَذُوا یُنَادُونَ کُلُّنَا قَتَلَ ابْنَ عَفَّانَ وَاَکْثَرُوا مِنَ النِّدَاءَ بِذَلِکَ وَاُذِنَ لِاَبِی مُسْلِمٍ فَدَخَلَ عَلَی عَلِیٍّ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَدَفَعَ اِلَیْهِ جَوَابَ کِتَابِ مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ اَبُو مُسْلِمٍ قَدْ رَاَیْتُ قَوْماً مَا لَکَ مَعَهُمْ اَمْرٌ قَالَ «وَمَا ذَاکَ؟» قَالَ بَلَغَ الْقَوْمَ اَنَّکَ تُرِیدُ اَنْ تَدْفَعَ اِلَیْنَا قَتَلَةَ عُثْمَانَ فَضَجُّوا وَاجْتَمَعُوا وَلَبِسُوا السِّلَاحَ وَزَعَمُوا اَنَّهُمْ کُلَّهُمْ قَتَلَةُ عُثْمَانَ فَقَالَ عَلِیٌّ: «وَاللَّهِ مَا اَرَدْتُ اَنْ اَدْفَعَهُمْ اِلَیْکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ لَقَدْ ضَرَبْتُ هَذَا الْاَمْرَ اَنْفَهُ وَعَیْنَیْهِ مَا رَاَیْتُهُ یَنْبَغِی لِی اَنْ اَدْفَعَهُمْ اِلَیْکَ وَلَا اِلَی غَیْرِکَ.» فَخَرَجَ بِالْکِتَابِ وَهُوَ یَقُولُ الْآنَ طَابَ الضِّرَابُ.
فردا نزد من آی و پاسخ نامهات را بستان. او برفت و چون روز دیگر باز آمد تا پاسخنامهاش را بستاند، مردم از مضمون نامهای که آورده بود آگاه شده بودند، پس گروهی
شیعیان سلاحپوش از صبحگاه مسجد را انباشته بودند و بانگ میزدند:
ما همگی ابن عفان را کشتهایم
[
و این بانگ را تکرار میکردند
]
. به ابومسلم اجازه ورود دادند و خدمت امیرمؤمنان علی آمد که پاسخ نامهاش را بگیرد و به وی گفت: اینک گروهی را دیدم که تو را با وجود آنان فرمانی نباشد. گفت: چه دیدی؟ گفت: به این گروه خبر رسیده بود که تو قصد آن داری که قاتلان عثمان را به ما سپاری، بانگ و فریاد بر آوردند و سلاح پوشیدند و ادعا کردند که همگی قاتلان عثمانند. علی گفت: «به خدا سوگند من یک لحظه هم نخواستهام آنان را به تو سپارم، اینکار تمام شده است و با توجه به آنچه خود دیدی مرا بایسته است که ایشان را نه به تو و نه به دیگری نسپارم».
پس نامه را گرفت و بیرون آمد و میگفت: اینک پیکار نیک آمد. (که چارهای از آن نیست).
نصر بن مزاحم در ادامه، نامه معاویه را اینگونه نقل کرده است:
وَکَانَ کِتَابُ مُعَاوِیَةَ اِلَی عَلِیٍّ (علیهالسّلام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ
اَبِی سُفْیَانَ اِلَی عَلِیِّ بْنِ
اَبِی طَالِبٍ سَلَامٌ عَلَیْکَ فَاِنِّی اَحْمَدُ اِلَیْکَ اللَّهَ الَّذِی لَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ اللَّهِ اصْطَفَی مُحَمَّداً بِعِلْمِهِ وَجَعَلَهُ الْاَمِینَ عَلَی وَحْیِهِ وَالرَّسُولَ اِلَی خَلْقِهِ وَاجْتَبَی لَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اَعْوَاناً اَیَّدَهُ اللَّهُ بِهِمْ َکَانُوا فِی مَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ عَلَی قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِی الْاِسْلَامِ فَکَانَ اَفْضَلَهُمْ فِی اِسْلَامِهِ وَاَنْصَحَهُمْ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِهِ وَخَلِیفَةُ خَلِیفَتِهِ ....
نامه معاویه به علی (علیهالسّلام) چنین بود
[
این نامه در العقد
نیز آمده است.
]
بسم اللّه الرحمن الرحیم. از
معاویة بن ابی سفیان به
علی بن ابی طالب. سلام بر تو، من نزد تو خداوند را که جز او خدایی نیست (فرا یاد آرم و) ستایش کنم. اما بعد، همانا خداوند به دانایی خویش محمد را برگزید و او را امین وحی و فرستاده خود نزد آفریدگانش قرار داد، و از مسلمانان یارانی برای او برگزید او را به وسیله ایشان حمایت کرد و هریک از ایشان بهاندازه مراتب و فضایل خود در
اسلام نزد او پایگاههایی داشتند. برترین ایشان در اسلام و خیراندیشترین آنان در راه خدا و برای پیامبرش، خلیفه بعد از او بود و خلیفه جانشین او .....(برای مطالعه کامل نامه به منبع ذیل رجوع شود:
)
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در پاسخ معاویة مینویسد:
... ابْنَ هِنْدٍ فَلَقَدْ خَبَاَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْکَ عَجَباً وَلَقَدْ قَدَّمْتَ فَاَفْحَشْتَ اِذْ طَفَّقْتَ تُخْبِرُنَا عَنْ بَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَی فِی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صوَفِینَا فَکُنْتَ فِی ذَلِکَ کَجَالِبِ التَّمْرِ اِلَی هَجَرَ اَوْ کَدَاعِی مُسَدِّدِهِ اِلَی النِّضَالَوَذَکَرْتَ اَنَّ اللَّهَ اجْتَبَی لَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اَعْوَاناً اَیَّدَهُ اللَّهُ بِهِمْ فَکَانُوا فِی مَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ عَلَی قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِی الْاِسْلَامِ- فَکَانَ اَفْضَلَهُمْ زَعَمْتَ فِی الْاِسْلَامِ وَاَنْصَحَهُمْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ الْخَلِیفَةُ وَخَلِیفَةُ الْخَلِیفَةِوَلَعَمْرِی اِنَّ مَکَانَهُمَا مِنْ الْاِسْلَامِ لَعَظِیمٌ وَاِنَّ الْمُصَابَ بِهِمَا لَجَرِحٌ فِی الْاِسْلَامِ شَدِیدٌ رَحِمَهُمَا اللَّهُ وَجَزَاهُمَا بِاَحْسَنِ الْجَزَاءِ وَذَکَرْتَ اَنَّ عُثْمَانَ ...
... ای پسر هند، پافشارترین مردم در تحریک بر ضد او همان خاندان خود وی بودند و از قوم او آن که بدو نزدیکتر بود بیشتر
لجاجت میکرد مگر آن کس که خداوند معصومش نگه داشته بود. به راستی روزگار نکته شگفتی را درباره تو از ما پنهان داشته بود، اینک تو خود آن را بروز دادی و رسوایی فزودی، آنجا که آغاز کردی تا نعمت خدای تعالی را در حق پیامبر خود (صلیاللّهعلیهوسلم) و در مورد ما به خود ما خبر دهی، و چونان کسی گشتی که خرما به هجر (و زیره به کرمان) برد، یا کسی که استاد تیراندازی خود را به مسابقه بخواند. و یاد کردی که خداوند ازمسلمانان یاورانی برای او برگزید و به وسیله ایشان یاریش داد و آنان را بهاندازه فضایلشان در اسلام، نزد او پایگاههایی بود و- ادعا کردی- برتر از همه ایشان در اسلام و نیکخواهترین آنان نسبت به خدا و پیامبرش، آن خلیفه و جانشین آن خلیفه بودهاند. به جان خودم که پایگاه آنان در اسلام بزرگ است و لطمه بر آن دو، زخم سختی بر پیکر اسلام باشد، خدا آن هر دو را بیامرزد و به بهترین پاداشی جزاشان دهد. و نوشتی که عثمان ...(برای مطالعه کامل نامه به منبع ذیل رجوع شود:
)
اسنادی که همه یا برخی از مطالب بالا را نقل کردهاند:
۱.
وقعة صفین.
۲.
شرح نهج البلاغه.
۳.
نهج السعاده.
۴.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه.
۵. شرح نهج البلاغه
ابن میثم.
۶.
تاریخ مدینة دمشق.
۷.
عقد الفرید.
۸.
مناقب آل ابی طالب (علیهمالسّلام).
۹.
العیون و المحاسن.
۱۰.
الفصول المختاره.
۱۱.
بحار الانوار.
۱۲.
اعیان الشیعه.
۱۳. موسوعة الامام علی بن
ابی طالب (علیهالسّلام) فی الکتاب والسنة والتاریخ.
۱۴.
تسلیة المُجالس و زینة المَجالس (مقتل الحسین (علیهالسّلام)).
۱۵.
اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات.
اصل کتاب قابل اعتماد نیست:
تنها کسی که در میان متقدمان این روایت را نقل کرده است،
نصر بن مزاحم در کتاب وقعة الصفین است. مصدر سایر محدثان در قرون بعدی همگی کتاب نصر بن مزاحم است و در حقیقت مصدر دیگری غیر از این کتاب ندارد.
محقق و پژوهشگر این کتاب آقای محمّدهارون مصری در مقدمه خودش درباره ویژگی کتاب مینویسد که این کتاب اوّلین بار در سال ۱۴۱۰ در
ایران چاپ حجری شده است. سپس در ادامه محقق کتاب میگوید:
وقد طمست بعض کلمات هذه النسخة، ووقع فیها کثیر من التحریف والتصحیف، والزیادة، والنقص، وهذه النسخة هی التی قد اخذتها اصلا فی نشر هذا الکتاب و تحقیقه....
بعضی از کلمات این نسخه پاک شده بود، و
تحریف و کم و کاستی، و زیاد کردن کلمات به آن فراوان دیده میشود، و من همین نسخه را اصل قرار دادم...
نتیجه: بنابراین اصل کتاب بهصورت درست بهدست ما نرسیده است و چنین کتابی ارزش استناد نخواهد داشت.
سند روایت در نظر
شیعه و
اهلسنت ضعیف است.
در سند این روایت افرادی وجود دارد که از نظر شیعه و سنی ضعیف هستند و سخنشان بیاعتبار. ما به صورت تک تک تمام روات آن را بررس خواهیم کرد:
نصر بن مزاحم المنقری العطار ابوالفضل کوفی:
نجاشی درباره او مینویسند:
مستقیم الطریقة صالح الامر، غیر انه یروی عن الضعفاء؛
بر طریق مستقیم است و در کارش صلاحیت دارد جز اینکه از افراد ضعیف روایت میکند.
علماء اهلسنت در مورد او با تفکیک کلمات چنین آوردهاند:
متهم.
فی حدیثه اضطراب وخطا کثیر.
در احادیث او اضطرات و اشتباهات فراوانی وجود دارد.
ضعیف.
کان زائغا عن الحق مائلا.
او از راه
حق کج شده و به سوی
باطل مایل شده بود.
روی عن الضعفاء احادیث مناکیر.
روایات منکر از افراد ضعیف نقل میکند.
غال فی مذهبه غیر محمود فی حدیثه.
او در مذهبش
غلو میکرد و روایاتش قابل پسند نبود.
واهی الحدیث متروک الحدیث.
رابطه احادیثش از هم گسیخته است و به احادیث او اعتنا نمیشود.
لا یکتب حدیثه.
محدثین احادیثش را در کتب خود نمینویسند.
جلد ترکوه کان کذابا... ضعفه الحافظ جدا.
فرد بی موالاتی است او را ترک گفتهاند او بسیار
دروغ میگوید... حافظ او را شدیدا تضعیف کرده است.
ابن حبان او را در الثقات آورده است ولی
عبدالله بن عدی در الکامل فی الضعفاء و
نسائی در الضعفاء و المتروکین و
ذهبی در المغنی فی الضعفاء آورده است.
نتیجه آن که: هرچند که از دیدگاه شیعه میتوان نصر بن مزاحم را با توجه به گفتار نجاشی توثیق کرد؛ اما از دیدگاه اهل سنت او فردی دروغگو، غالی، ضعیف و است.
در ادامه عمر بن سعد الاسدی را از دیدگاه شیعه و اهلسنت بررسی میکنیم.
آیتالله سبحانی میگوید:
او
عمر بن سعد الوقاص نیست چون نصر بن مزاحم که از شاگردان او بوده و از او روایت کرده متوفای ۲۱۲ است و عمر سعد در سال ۶۷ کشته شده است در برخی نسخ عمرو بن سعد و در برخی دیگر عمر بن سعید آمده است. هیچ مطلبی در کتب اهل سنت و شیعه نیامده است لذا
مهمل است.
آقای خوئی نام او را ذکر میکنند و هیچ مدح یا قدحی در مورد او نیاورده است.
محقق محترم جناب
آقای جعفریان با تلاش و دقتی که بهکار بردهاند و بررسی تمام روات کتاب وقعه الصفین، نسب او را الاسدی میدانند و از آنجا که
ابوحاتم، استاد او را
اعمش میداند وی را از اهمال در آوردهاند و طی مقالهای به نام «منابع کتاب وقعة صفین نصر بن مزاحم عطار منقری» در مورد او میفرمایند:
«ازعمر بن سعد در کتابهای کهن رجالی به ندرت یاد شده است. ابوحاتم درباره وی این جملات را دارد: عمر بن سعد اسدی، از اعمش (م ۱۴۵، ۱۴۷ یا ۱۴۸)،
[
ابواسحاق
]
شیبانی (م۱۲۹یا ۱۳۸) و لیث
[
بن سعد اصفهانی م ۱۷۵
]
و خصیف
[
بن عبدالرحمن م ۱۳۷ یا۱۴۵
]
نقل میکند. از وی ابوسعید اشج و غیر او، نقل میکنند. از آنجا که وی از طایفه
بنی اسد است و
تشیع در این قبیله ریشه دارد، تشیع وی امری عادی مینماید. شیخ او اعمش هم از همین طایفه است و جزو شیعیان عراقی بهشمار میآید.
(مقاله استاد رسول جعفریان بنام «منابع کتاب وقعة صفین نصر بن مزاحم عطار منقری» در سایت مرکز اسناد مجلس وکتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران.)
بنابراین از دیدگاه شیعه، این فرد توثیقی ندارد و حتی مهمل است.
ابن ابی حاتم درباره او مینویسد:
عمر بن سعد الاسدی... سالت
ابی عنه فقال شیخ قدیم من عتق الشیعة متروک الحدیث؛
از پدرم درباره او پرسیدم گفت از بزرگان نجیب و با سابقه شیعه است ولی احادیث او ترک میشود.
ذهبی در
میزان الاعتدال و
ابن حجر عسقلانی نیز او را تضعیف کردهاند:
عمر بن سعد عن الاعمش شیعی بغیض وقال ابو حاتم متروک الحدیث؛
عمر بن سعد که از اعمش نقل حدیث میکند شیعه کینهای است و ابو حاتم او را متروک الحدیث میداند.
و ذهبی در المغنی فی الضعفاء نام او را بهعنوان راوی ضعیف آورده و مینویسد: عمر بن سعد عن الاعمش شیعی راجح قال ابو حاتم متروک
عمر بن سعد شیعه خوبی است و ابو حاتم او را متروک الحدیث خوانده.
در نتیجه عمر بن سعد اسدی از دیدگاه اهل سنت نیز ضعیف است.
ابوروق عطیه بن الحارث الهمدانی الکوفی:
علمای شیعه،
کنیه او را برخی ابوروق و برخی
ابی ورق ضبط کردهاند؛ ولی آیتالله سبحانی مینویسد:
در
رجال نجاشی هم
ابی روق آمده ولی در
فهرست شیخ طوسی ابی ورق آمده؛ اما صحیح
ابی روق است؛ همچنان که
ابن ندیم هم در کتابش صفحه ۵۷ به آن تصریح کرده است. سپس میگویند
ابن عقده در مورد او میگوید:
کان ممن یقول بولایة اهل البیت (علیهمالسّلام).
معتقد به ولایت اهل بیت (علیهمالسّلام) بوده است.
علامه تستری در
قاموس الرجال بدون اینکه در مورد او
جرح یا تعدیلی داشته باشد به نقل از
علامه حلی او را از طبقه
تابعین معرفی میکند.
آقای خوئی (رحمةاللهعلیه) در ترجمه او میگویند:
هو الهمدانی الکوفی تابعی و انه کان ممن یقول بولایه اهل البیت (علیهمالسّلام).
از تابعین است و قائل به
ولایت اهل بیت بوده است.
بنابراین،
عطیه عوفی هرچند که از شیعیان و دوست داران
اهل بیت (علیهمالسّلام) بوده، اما توثیق صریحی ندارد.
اهلسنت درباره او دیدگاههای مختلفی را نقل کردهاند و در حقیقت
راوی مختلف فیه به حساب میآید. برخی او را توثیق و برخی به خاطر شیعه بودنش، تضعیف کردهاند.
ابن حجر عسقلانی در مورد او میگوید: وابو روق لیس بقوی، ضعفه یحیی بن معین وغیره.
ابو روق قوی نیست یحیی بن معین و غیر او، وی را ضعیف دانستهاند.
اما در
تهذیب التهذیب چنین میگوید: قال احمد والنسائی لیس به باس وقال بن معین صالح وقال ابو حاتم صدوق وذکره بن حبان فی الثقات. قلت وقال یعقوب بن سفیان لا باس به وذکره بن سعد فی الطبقة الخامسة وقال هو صاحب التفسیر… وقال بن سعد خرج عطیة مع بن الاشعث فکتب الحجاج الی محمد بن القاسم ان یعرضه علی سب علی فان لم یفعل فاضربه اربعمائة سوط واحلق لحیته فاستدعاه فابی ان یسب فامضی حکم الحجاج فیه ثم خرج الی خراسان فلم یزل بها حتی ولی عمر بن هبیرة العراق فقدمها فلم یزل بها الی ان توفی سنة ۱۱۱ وکان ثقة ان شاء الله وله احادیث صالحة.
احمد و
نسائی گفتهاند: اشکالی در او نیست و
ابن معین گفته صالح است و
ابو حاتم گفته صدوق است و
ابن حبان او را در ثقات نقل کرده است و
یعقوب بن سفیان گفته است اشکالی در او نیست و
ابن سعد او را در طبقه پنجم ذکر کرده است و گفت که او تفسیری دارد... عطیه با پسر اشعث در
کوفه خروج کرد،
حجاج به محمد بن قاسم در نامهای دستور داد تا او را بر دشنام دادن به علی (علیهالسّلام) وادار نماید که اگر سرپیچی کرد چهار صد تازیانه بر وی بزند و ریشش را بتراشد، محمد بن قاسم او را احضار کرد و فرمان را گوشزد نمود اما عطیه نپذیرفت و لذا دستور حجاج را اجرا کرد، عطیه از کوفه هجرت کرد و به
خراسان رفت و تا زمانی که
عمر بن هبیره والی
بغداد شد در خراسان ماند سپس به
عراق بازگشت تا در سال ۱۱۱ از دنیا رفت، عطیه فردی مورد اعتماد بود و احادیث شایستهای دارد.
ابن
ابی حاتم میگوید:
عطیة بن الحارث ابو روق الهمدانی: لیس به باس... صالح... صدوق.
عطیة بن حارث ابو روق همدانی مشکلی بر او نیست فردی صالح و راستگوست.
محمد بن حبان او را در کتاب ثقاتش نقل کرده است.
ابن حزم اندلسی در مورد او میگوید:
ابو روق عطیة بن الحارث بن عبد الرحمن محدث ضعیف.
ابو روق محدث ضعیفی است.
و در کتاب دیگری برای رد حدیثی ضعف او را ملاک قرار داده میگوید:
وَهَذَا حَدِیثٌ لاَ یَصِحُّ لان روایة (راویه) ابو رَوْقٍ وهو ضَعِیفٌ.
این
حدیث صحیح نیست چون در روات آن ابو روق قرار دارد و او ضعیف است.
ابن عبدالبر میگوید:
وقال الکوفیون ابو روق ثقة ولم یذکره احد بجرحه.
تمام کوفیان ابوروق را ثقه میدانند.
مزی میگوید:
عطیة بن الحارث: ابو روق الهمدانی الکوفی... قال احمد بن حنبل: لیس به باس. وکذلک قال النسائی. وعن ابن معین: صالح. وقال ابو حاتم: صدوق. وذکره ابن حبان فی الثقات. روی له ابو داود، والنسائی، وابن ماجه، وابو جعفر الطحاوی.
احمد بن حنبل و نسائی گویند مشکلی ندارد ابن معین او را فرد صالحی شمرده است و ابو حاتم او را راستگو میداند و ابن حبان او را در ثقاتش ذکر کرده و
ابوداود و نسائی و
ابن ماجه و
طحاوی از او روایت نقل کردهاند.
بدرالدین عینی: همان سخنان ابو حاتم را نقل کرده است.
صفیالدین خزرجی میگوید:
عطیة بن الحرث الهمدانی ابو روق الکوفی: قال ابو حاتم صدوق.
ابوحاتم او را راستگو میداند.
ترمذی بعد از نقل روایتی که در سند آن عطیه کوفی وجود دارد میگوید:
هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
این حدیثی است
حسن و
صحیح.
و
ابوالحسن عجلی درباره عطیه میگوید:
عطیة العوفی کوفی تابعی ثقة ولیس بالقوی.
عطیه عوفی کوفی از
تابعان وثقه است اگرچه قوی نیست.
و
ملاعلی قاری درباره او میگوید:
عطیة بن سعد العوفی، وهو من اجلاء التابعین.
عطیه از بزرگان تابعان است.
در جمع بندی بررسی سندی باید گفت:
از دیدگاه
شیعه، هرچند که میتوان
نصر بن مزاحم را توثیق کرد؛ اما دو راوی دیگر؛ یعنی عمر بن سعد و عطیه، به هیچوجه قابل توثیق نیست. بنابراین از نظر شیعه، سند این روایت ضعیف و غیر قابل اعتماد است.
اما از دیدگاه
اهلسنت، نصر بن مزاحم و عمر بن سعد، ضعیف هستند و عطیه عوفی مختلف فیه. بنابراین از دیدگاه اهلسنت نیز این روایت، ارزش استدلال کردن ندارد.
پاسخ سوم: سخنان
امام علی (علیهالسّلام) ناظر به سخنان
معاویه است و از طرف او گفته میشود.
هرچند که با تضعیف
سند روایت، نیازی به بررسی متن روایت نیست؛ اما در عینحال در متن روایت نیز مطلب ارزشمندی وجود ندارد که پیروان خلیفه بتوانند به آن استناد نمایند.
همچنانکه در متن روایت ملاحظه کردید، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) این سخنان را در پاسخ معاویه فرموده و در حقیقت کلمات او را ذکر کرده است و این سخنان، از خود آن حضرت نیست. برای اثبات این مطلب به قرائن زیر میتوان استناد کرد:
الف: حضرت در همان ابتدا نامه میفرمایند: فان اخا خولان قدم علی بکتاب منکتذکرفیه محمدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ... برادر خولانی نامهای آورده که تو در آن گفتهای محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ...
ب: امام در ادامه و قبل از جمله: «انصحهم لله ولرسوله الخلیفة الصدیق» میفرماید: وذکرتان الله اجتبی له من المسلمین... و تو در آن آوردی که خداوند از بین مسلمانان برمیگزیند...
ج: سپس دوباره با آوردن کلمه زعمت تاکید میکند که این سخن از زبان تو است یعنی اینها گمان توست: ... فکان افضلهم زعمت فی الاسلام و انصحهم لله و رسوله الخلیفة و خلیفة الخلیفة... افضل و انصح آنها در
اسلام به زعم و گمان تو خلیفه رسول الله است و جانشین او...
بنابراین، جملات استناد شده از زبان معاویه است، نه سخن امیرمؤمنان (علیهالسّلام).
پاسخ چهارم: دیدگاه
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره خلفاء روشن است:
وجود کلمات و سخنانی از امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) در مذمّت از خلفا، و ناخشنودی از گفتگو و همنشینی با آنان، و نیز غصب خلافت از طرف آنان، و پایمال کردن حقّ ویژهی
اهلبیت (علیهالسّلام) که هدایت و رهبری امّت پس از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، بخشی گسترده از صفحات میراث حدیثی علی (علیهالسّلام) را تشکیل میدهد؛ از جمله در همیننامه حضرت تصریح به اهلیت خود برای
خلافت و غصب آن توسط خلفای نخستین میکنند و در چندجا هم
معاویه آنها را به رخ حضرت میکشد و حضرت هم آنها را تایید میکنند که به برخی اشاره میشود.
معاویه میگوید: ... تقاد الی کل منهم کما یقاد الفحل المخشوش حتی تبایع و انت کاره ....... برای بیعت با همه خلفا با کراهت و زور میرفتی...
اولاً: آیا این تاخیر و کراهت جز برای این بوده که موافق با خلافت آنها نبوده است؟ لذاست که در پاسخ این سخن معاویه با قبول آن میفرماید: ... اما الابطاء عنهم و الکراهة لامرهم فلست اعتذر منه الی الناس....... اگر تاخیر داشتم یا با اجبار برای بیعت میآمدم عذرخواهی نمیکنم...
ثانیاً؛ چرا علی (علیهالسّلام) میفرماید که عذر خواهی نمیکنم؟ چون کار درست همین بوده، چون حق خودش بوده، آنها باید از او عذرخواهی کنند نه علی از آنها! آیا غیر از این است؟ اگر غیر از این است چرا در مقام استدلال برآمده و چنین میفرماید:
... ان الله جل ذکره لما قبض نبیه صقالت قریش منا امیر و قالت الانصار منا امیر فقالت قریش منا محمد رسول الله صفنحن احق بذلک الامر فعرفت ذلک الانصار فسلمت لهم الولایة و السلطان فاذا استحقوها بمحمد صدون الانصار فان اولی الناس بمحمد صاحق بها منهم و الا فان الانصار اعظم العرب فیها نصیبا فلا ادری ا صحابی سلموا من ان یکونوا حقی اخذوا او الانصار ظلموا بل عرفت ان حقی هو الماخوذ و قد ترکته لهم تجاوز الله عنهم.......
چون پیامبر از دنیا رفت،
قریش و
انصار هرکدام گفتند امیری از ما باشد؛ سپس قریش (استدلال کردند و) گفتند: محمد، پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ما است؛ پس ما سزاوارتریم، لذا انصار ولایت و سلطنت را به ایشان سپردند. اگر خویشاوندی ملاک است پس هرچه خویشاوندتر سزاوارتر (و چه کسی از من خویشاوندتر). (به هر تقدیر) نمیدانم آیا
صحابه در مورد گرفتن حق من تعلل کردند؟ یا انصار به ما
ظلم کردند؟
[
بلکه
]
فقط این را دانستم و دیدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم که از ایشان درگذرد...
منظور از «حق» آیا چیزی غیر از خلافت میتواند باشد؟ احتجاج پایانی آن را چطور میخواهید توجیح کنید؟
... قد کان ابوک اتانی حین ولی الناس ابا
بکر فقال انت احق بعد محمد صبهذا الامر و انا زعیم لک بذلک علی من خالف علیک ابسط یدک ابایعک فلم افعل و انت تعلم ان اباک قد کان قال ذلک و اراده حتی کنت انا الذی ابیت لقرب عهد الناس بالکفر مخافة الفرقة بین اهل الاسلام.......
پدر تو حق مرا شناخت و پس از رسول الله گفت بیا با تو بیعت کنم تو مستحق این خلافتی ولی من بخاطر رعایت مصلحت مسلمین نپذیرفتم...
تصریحی از این بالاتر میخواهید؟
پاسخ پنجم: لقب صدیق و فاروق، ارتباطی با
ابوبکر و
عمر ندارد:
علمای اهلسنت به دروغ بودن این حدیث اذعان دارند چرا که علی (علیهالسّلام) عمر و
ابوبکر را صدیق و فاروق نمیدانست. طبق روایات صحیح السندی که در بسیاری از کتابهای اهلسنت وجود دارد، این لقب مبارک، از القاب اختصاصی علی (علیهالسّلام) بوده است؛
ابن ماجه قزوینی در سننش که یکی از
صحاح سته اهلسنت بهشمار میآید، با
سند صحیح نقل کرده:
عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ اَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَاَخُو رَسُولِهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَاَنَا الصِّدِّیقُ الْاَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی اِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ.
عباد بن عبدالله گوید: علی (علیهالسّلام) فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم، پس از من جز دروغگو کسی دیگر خود را صدیق نخواهد خواند، من هفت سال قبل از دیگران نماز میخواندم.
دهها سند دیگر، محقق سنن ابن ماجه در ادامه مینویسد:
فی الزوائد: هذا اسناد صحیح. رجاله ثقات. رواه الحاکم فی المستدرک عن المنهال. وقال: صحیح علی شرط الشیخین.
در کتاب مجمع الزوائد آمده است که این روایت صحیح و تمام راویان آن
ثقه هستند. این روایت را حاکم از منهال نقل کرده و گفته که بنابر شرایطی که
بخاری و
مسلم در صحت روایت قائل هستند، این روایت صحیح است.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری،
ابن عساکر در
تاریخ مدینه دمشق،
ابن اثیر در
اسد الغابة و
محمد بن جریر طبری در تاریخش مینویسند:
قال بن شهاب بلغنا ان اهل الکتاب کانوا اول من قال لعمر الفاروق وکان المسلمون یاثرون ذلک من قولهم ولم یبلغنا ان رسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر من ذلک شیئا.
ابن شهاب گوید: اینگونه به ما رسیده است که
اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر
لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متاثر شدند و این لقب را درباره عمر استعمال کردند و از
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هیچ مطلبی در اینباره به ما نرسیده است.
پاسخ ششم: نکات قابل توجه در این روایت:
در این روایت مطالب دیگری نیز وجود دارد که اهلسنت به هیچوجه نمیتوانند آنها را بپذیرد: از جمله:
۱. در این روایت آمده است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نسبت به خلفا
حسادت میکرده و بر آنها شوریده است:
... فکلهم حسدت و علی کلهم بغیت...
معاویه میگوید: ای علی تو بر خلفا حسادت ورزیدی و بر همه آنها شوریدی...
آیا
اهلسنت میتوانند بپذیرند که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بر خلفای پیش از خود حسادت کرده و بر آنها شوریده باشد؟ آیا اینمطلب با
عدالت صحابه و سایر اعتقادات اهلسنت درباره
صحابه سازگاری دارد؟
۲. اهلسنت، معتقد هستند که خلافت انتخابی است، خدا و رسولش در اینباره اظهارنظر نکردهاند؛ بلکه تنها دلیل مشروعیت خلافت خلفا،
اجماع صحابه بر خلافت آنها است؛ اما در این روایت آمده است که علی (علیهالسّلام) در اجماع مسلمین شرکت نداشته و با انتخاب سه خلیفه اول موافق نبوده است و بالاخره با
اجبار و
اکراه بیعت کرده است و با خلفا مخالفت و گردنکشی داشته چنانکه معاویه ادعا میکند:
... علی کلهم بغیت عرفنا ذلک فی نظرک الشزر و فی قولک الهجر و فی تنفسک الصعداء و فی ابطائک عن الخلفاء تقاد الی کل منهم کما یقاد الفحل المخشوش حتی تبایع و انت کاره... المجانبة لعثمان و البغی علیه...
تو بر همه ایشان رشک بردی و با همه گردنکشی کردی. و ما آن عصیان را در نگاه خشم آلود و گفتار ناهنجار و آههایی که از دل بر میکشیدی و در تاخیر تو از (بیعت با) آن خلفا دریافتیم (و میدیدیم) که بهسان کشاندن هیون فحلی حلقه در بینی (به قهر و جبر) کشانده میشدی، تا با اکراه با ایشان بیعت میکردی و حال آنکه بر آن کراهت داشتی...
و علی (علیهالسّلام) نیز در ادامه با تایید تلویحی سخن معاویه درباره حسادت نسبت به خلفا میفرماید:
... ذکرت حسدی الخلفاء و ابطائی عنهم و بغیی علیهم فاما البغی فمعاذ الله ان یکون واما الابطاء عنهم و الکراهة لامرهم فلست اعتذر منه الی الناس.......
تو از رشک بردن من بر خلفا و تاخیرم از (بیعت با) آنها و گردنکشی من بر ضد ایشان سخن گفتی. اما (درباره) گردنکشی، پناه بر خدا اگر هرگز چنان بوده باشد، و اما تاخیر من در موافقت با ایشان و ناخوشایندی از کار آنان، من در این مورد از کسی پوزش نمیخواهم (و نیاز به عذر آوری ندارم) ...
۳. اهلسنت، خلفای سهگانه را از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بالاتر میدانند و حتی اگر کسی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را از
عثمان بالاتر بداند، او را
شیعه میدانند؛ اما طبق این روایت، علی (علیهالسّلام) از دیگر خلفا بالاتر است و
خلافت به مستحقش نرسیده است.....
لعمر الله انی لارجو اذا اعطی الله الناس علی قدر فضائلهم فی الاسلام و نصیحتهم لله و رسوله ان یکون نصیبنا فی ذلک الاوفر....
. . به حقّ خدا، مرا امید چنان است که آنگاه که
خداوند به مردم بهاندازه فضایلشان در
اسلام و نیکخواهی ایشان نسبت به خود و پیامبر خود نصیبی عطا فرماید، سهم ما بیشتر باشد...
۴. علی (علیهالسّلام) قبول ندارد که انصحهم لله
ابوبکر و عمر باشند:
... فما سمعت باحد و لا رایت فیهم من هو انصح لله فی طاعة رسوله و لا اطوع لرسوله فی طاعة ربه و لا اصبر علی اللاواء و الضراء و حین الباس و مواطن المکروه مع النبی صمن هؤلاء النفر الذین سمیت لک (عتبه، حمزه، جعفر بن ابیطالب، زید). ......
و هرگز نشنیدم و ندیدم که در میان آنان کسی خدا را در فرمانبرداری از پیامبر او، نیکخواهتر، و پیامبرش را در فرمانبرداری از خدا گوش به فرمانتر، و در محنت و سختی و به گاه شدّت خطر بردبارتر، و در جایگاههای ناگوار به همراهی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنان که برای تو نام بردم (عتبه، حمزه، جعفر بن ابیطالب، زید) شکیباتر بوده باشد ...
۵. علی (علیهالسّلام) خلافت را حق خود میداند و معتقد است که کسانی به ناحق آن را گرفتهاند و بر حقانیت خود استدلال میکند.....
ان الله جل ذکره لما قبض نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قالت قریش منا امیر و قالت الانصار منا امیر فقالت قریش منا محمد رسول الله صفنحن احق بذلک الامر فعرفت ذلک الانصار فسلمت لهم الولایة و السلطان فاذا استحقوها بمحمد صدون الانصار فان اولی الناس بمحمد صاحق بها منهم و الا فان الانصار اعظم العرب فیها نصیبا فلا ادری ا صحابی سلموا من ان یکونوا حقی اخذوا او الانصار ظلموا بل عرفت ان حقی هو الماخوذ و قد ترکته لهم تجاوز الله عنهم.......
چون خداوند، که یادش شکوهمند است، جان پاک پیامبرش (صلیاللّهعلیهوسلم) را باز گرفت،
قریش گفتند: امیر از ما باید، و انصار گفتند: امیر از ما باشد. سپس قریش (به استدلال) گفتند: محمد، پیامبر خدا (صلیاللّهعلیهوسلم) از ما است پس ما بدین فرماندهی سزاوارتریم، و بر اثر آن انصار این حق را برای آنها شناختند و ولایت و سلطنت را به ایشان سپردند. اگر آنان حق خود را به مناسبت پیوندی بیش از انصار با محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مطالبه میکردند، در واقع نزدیکترین مردم به محمد (صلیاللّهعلیهوسلم) سزاوارتر از همه آنها بود. وگرنه انصار را در میان عرب نصیبی بیشتر در حکومت بود. (به هر تقدیر) نمیدانم آیا صحابه در این مورد که حق مرا گرفتهاند (خطایی نکردهاند) و از این عیب منزه و سالمند؟ یا انصار ستم کردهاند؟
[
بلکه
]
فقط این را دانستم و دیدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم که از ایشان درگذرد...
۶.
ابوسفیان و گروهی دیگر از حامیان او با بیعت
ابوبکر مخالف بودهاند و علی (علیهالسّلام) را مستحق بیعت میدانسته و به ایشان پیشنهاد بیعت داده است و علی (علیهالسّلام) بوده که به خاطر صلاح مسلمین از آن دست برداشته است.....
قد کان ابوک اتانی حین ولی الناس ابا
بکر فقال انت احق بعد محمد صبهذا الامر و انا زعیم لک بذلک علی من خالف علیک ابسط یدک ابایعک فلم افعل و انت تعلم ان اباک قد کان قال ذلک و اراده حتی کنت انا الذی ابیت لقرب عهد الناس بالکفر مخافة الفرقة بین اهل الاسلام فابوک کان اعرف بحقی منک فان تعرف من حقی ما کان یعرف ابوک تصب رشدک و ان لم تفعل فسیغنی الله عنک.......
هنگامی که مردم
ابوبکر را به سرپرستی خویش میگرفتند، پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تو سزاوارترین کس به اینکار هستی و من در این زمینه رهبری مقاومت در برابر هرکس را که به مخالفت با تو پردازد برعهده گیرم. دستت را فراز آر تا با تو
بیعت کنم. و من چنان نکردم. و تو خود دانی که پدرت چنین گفت و چنین میخواست، و این من بودم که امتناع کردم زیرا مردم به روزگار
کفر نزدیک بودند و من از ایجاد
تفرقه بین مسلمانان بیم داشتم. پس پدرت بیش از تو به حق من آگاه بود و اگر تو نیز همانقدر که پدرت حقم را میشناخت، حق مرا بشناسی راه درست را یافتهای و اگر چنین نکنی خداوند (مرا) از تو بی نیازی دهد ...
۱. کتاب مورد استناد قابل اطمینان نیست؛
۲. بر فرض صحت و وثاقت ما نسبت به کتاب، این روایت از نظر سندی ضعیف است هم از نظر
شیعه و هم از نظر
اهلسنت و روایت ضعیف ارزش استدلال ندارد؛
۳. این کلمات از زبان
معاویه نقل شده و اصلا سخنان خود امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیست؛
۴. بر فرض صحت انتساب روایت، این روایت با سخنان دیگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که با سندهای صحیح در منابع شیعه و سنی نقل شده، در تعارض است؛
۵. در این روایت، مطالبی وجود دارد که اهلسنت به هیچوجه نمیتوانند آنها را بپذیرند؛ زیرا در صورت پذیرش این روایت، اصل مشروعیت مذهب و مبانی قطعی خود آنها زیر سؤال میرود؛
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «أنصحهم لله ولرسوله الخلیفة الصدیق وخلیفه الخلیفه الفاروق» با سند معتبر در منابع شیعه و سنی نقل شده است؟».