دعاهای امام حسین در روز عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دعاهای امام حسین در روز عاشورا، از مباحث مرتبط به دعاهای
امام حسین (علیهالسلام) است. امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام طول حیات پربار خویش، نمونهای بیبدیل از بندگی و اتصال عمیق به
خداوند متعال بودند. بر اساس گزارش منابع و مقاتل معتبر، ایشان در هر لحظه از زندگی، به ویژه در لحظات سخت و طاقتفرسای نبرد
عاشورا، با
دعا و نیایش به درگاه الهی، مراتب
تسلیم،
توکل و
عشق حقیقی خود به معبود را به نمایش میگذاشتند. دعاها و نیایشهای امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام لحظات روز عاشورا از دعا برای یاران و اصحاب باوفایش تا دعا برای فرزندان و برادرزادهها تا نبرد خود امام با دشمن تا مجروحیت و
شهادت امام، جلوهای عمیق از
صبر و
استقامت ایشان بر
صراط مستقیم الهی را به تصویر میکشد.
پس از اقامه
نماز صبح و پیش از
اتمام حجت بریر بن خضیر با کوفیان وقتی چشم امام (
علیه
السّلام) به انبوه سپاه دشمن افتاد دستانشان را به دعا بلند کردند و فرمودند: خداوندا تویی تکیه گاهم در هر سختی، و امیدم در هر گرفتاری.
•
«عن علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما ال لَمّا صَبَّحَتِ الخَیلُ الحُسَینَ علیه السلام، رَفَعَ یَدَیهِ وقالَ: اللّهُمَّ انتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ، ورَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ، وانتَ لی فی کُلِّ امرٍ نَزَلَ بی ثِقَةٌ وعُدَّةٌ، کَم مِن هَمٍّ یَضعُفُ فیهِ الفُؤادُ، وتَقِلُّ فیهِ الحیلَةُ، ویَخذُلُ فیهِ الصَّدیقُ، ویَشمَتُ فیهِ العَدُوُّ، انزَلتُهُ بِکَ وشَکَوتُهُ الَیکَ، رَغبَةً مِنّی الَیکَ عَمَّن سِواکَ، فَفَرَّجتَهُ وکَشَفتَهُ، وانتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ، وصاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ، ومُنتَهی کُلِّ رَغبَةٍ.»در کتاب
الارشاد از
امام زین العابدین (علیهالسّلام) روایت شده است: صبح عاشورا، چون حسین (
علیه
السّلام) چشم گشود و لشکر دشمن را دید، دستانش را بالا برد و گفت: «خداوندا! تو تکیه گاه من در هر سختی و امید من در هر گرفتاری هستی. در هر حادثهای که برای من اتفاق افتاده، تو تکیه گاه و ساز و برگِ منی. بسی پریشانی که دل، در آن سست میشود و چاره،اندک میگردد و دوست، انسان را وا میگذارد و دشمن، شماتت میکند و من، از سرِ رغبت به تو، نه دیگران، شکایتش را نزد تو آوردهام و تو در آن، برایم گشایش دادهای و آن را برطرف ساخته ای. تویی ولیّ هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر مقصود».
•
«لَمّا اصبَحَ (علیهالسّلام) یَومَهُ الَّذی قُتِلَ فیهِ قالَ: اللّهُمَّ انتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ، ورَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ، وانتَ لی فی کُلِّ امرٍ نَزَلَ بی ثِقَةٌ، وانتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ، وصاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ.»در کتاب
الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) گزارش شده است: چون حسین (
علیه
السّلام) شبِ روزی را که در آن
شهید شد، به صبح رساند، گفت: «خداوندا! تو تکیه گاه من در هر سختی و امید من در هر گرفتاری هستی. تو مورد اعتماد منی، در هر چه بر من در آید و تویی ولیّ هر نعمت و صاحب هر نیکی».
امام حسین (
علیه
السلام) در روز عاشورا برای اصحاب و یارانش روسفیدی در
آخرت،
رحمت الهی، همنشینی با
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
بهشت و اجر پرهیزگاران را از خداوند متعال میطلبیدند. گوشه ای از دعاهای امام (
علیه السلام) برای اصحاب و یاران باوفایش در برخی منابع و مقاتل گزارش شده است:
ابوالشعثاء یزید بن زیاد مهاصر کِنْدی از
اصحاب امام حسین (علیهالسلام) و یکی از
شهدای کربلا است. او که مردی
شجاع و بیباک بود و در تیراندازی مهارتی ویژه داشت، پس از کشتن شماری از سپاه دشمن به
شهادت رسید. امام حسین (
علیه
السلام) در حق او چنین دعا نمودند: "خداوندا تیرش را به هدف بنشان و
پاداش وی را
بهشت قرار ده!".
ابوالشعثاء یزید بن زیاد مهاصر كِنْدی از
اصحاب امام حسین (علیهالسلام) و
شهیدان کربلا است.
نام وى زیاد و زائده نیز آمده است.
ابوالشّعثا، مردی شریف،
شجاع و بیباک بود، و در تیراندازی مهارتی ویژه داشت.
در چگونگی پیوستن وی به کاروان حسینی میان مورخان اختلاف است، برخی گفتهاند: ابوالشعثا همراه
عمرسعد از
کوفه به
کربلا آمد و آنگاه که او پیشنهادهای امام حسین (
علیه
السلام) را رد کرد از لشکرش جدا شد و به سپاه امام (
علیه
السلام) پیوست و با آن حضرت بود تا در رکابش به
شهادت رسید.
برخی دیگر آوردهاند که ابوالشّعثا از کوفه بیرون آمد و پیش از رسیدن سپاه
حرّ به امام حسین (
علیه
السلام) در میان راه به امام (
علیه
السلام) پیوست. هنگامی که فرستاده
ابن زیاد، برای حُر پیام آورد که بر امام حسین (
علیه
السّلام) سختگیری کند، ضمن برخوردی تند، به او گفت: پروردگارت را نافرمانی کردی و در نابودی خود، از پیشوایت، پیروی کردی و برای خود، ننگ و آتش دوزخ را کسب کردی. خداوند (عزّوجلّ) فرموده است: «و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش، فرا میخوانند و روز قیامت، یاری نمیشوند». پس او (ابن زیاد)، پیشوای توست.
وی پس از وداع با امام حسین (
علیه
السلام)
به میدان رفت و پس از جنگی دلیرانه، اسبش به وسیله سپاه
عمر سعد پی شد.
ابومخنف از
فضیل بن خدیج کندی نقل میکند که گفت: آن دلاورمرد کنار امام (
علیه
السلام) زانو زد و
دشمن را هدف
تیر قرار داد. ابوالشّعثا پس از پرتاب صد تیری که به همراه داشت برخاست و گفت: جز پنج تیر خطا نرفت و بر من معلوم شد که -دست کم- پنج تن از نیروهای دشمن را کشتم.
با پایان یافتن تیرها، ابوالشعثا برخاست و
شمشیر کشید و به دشمن حمله برد
و پس از کشتن شماری از سپاه دشمن به
شهادت رسید.
بر اساس نقل منابع و مقاتل امام حسین (
علیه
السلام) برای وی چنین
دعا کرد: خداوندا تیرش را به هدف بنشان و
پاداش وی را
بهشت قرار ده!
•
«عن فضیل بن خُدیج الکندی: انَّ یَزیدَ بنَ زِیادٍ وهُوَ ابُو الشَّعثاءِ الکِندِیُّ مِن بَنی بَهدَلَةَ، جَثا عَلی رُکبَتَیهِ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَمی بِمِئَةِ سَهمٍ ما سَقَطَ مِنها خَمسَةُ اسهُمٍ، ... ویَقولُ حُسَینٌ (علیهالسّلام): اللّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ، وَ اجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ. فَلَمّا رَمی بِها قامَ فَقالَ: ما سَقَطَ مِنها الّا خَمسَةُ اسهُمٍ، ولَقَد تَبَیَّنَ لی انّی قَد قَتَلتُ خَمسَةَ نَفَرٍ، وکانَ فی اوَّلِ مَن قُتِلَ.»در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
فُضَیل بن خدیج کِنْدی آمده است: یزید بن زیاد، یعنی همان ابوشَعثای کِنْدی، از تیره بنی بَهدَله، پیشِ روی حسین (
علیه
السلام)، دوزانو نشست و صد تیرانداخت که پنج تیر از آنها هم به خطا نرفت. ... حسین (
علیه
السّلام) نیز میفرمود: «خدایا! پرتابش را درست و و پاداشش را
بهشت قرار بده». پس چون تیرهایش را انداخت، برخاست و گفت: تنها پنج تیر به خطا رفت. برایم روشن است که پنج نفر را کشته ام. او در زمره نخستین
شهیدان بود.
در «
زیارت رجبیّه» نام وی برده شده است:
«السَّلامُ عَلی زائِدَةَ بنِ مُهاجِرٍ» و همچنین در «
زیارت ناحیه مقدّسه» درباره وی چنین آمده است:
«السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ زِیادِ بنِ المُظاهرِ الکِندِیِّ»مالک بن عبد بن سریع از یاران جوان امام حسین (
علیه
السلام) و یکی از
شهدای کربلا است. امام حسین (
علیه
السلام) در حق او چنین دعا نمودند: "خداوند برای علاقه و همدردیتان با من، بهترین پاداش پرهیزکاران را نصیبتان گرداند".
مالک بن عبدالله بن سریع جابری از یاران جوان امام حسین (
علیه
السلام) و یکی از
شهدای کربلا است که منابع به صورتهاى گوناگون از وی، نام بردهاند: مالک بن عبد و و مالک بن سریع.
وی همراه
سیف ، عموزاده و برادر مادریاش، با مولای خود، شبیب به
کربلا آمد و به
امام حسین علیه السلام پیوست.
هنگامی که بسیاری از اصحاب کشته شده بودند و سپاه
کوفه به خیمه گاه
اباعبدالله (
علیه
السلام) نزدیک می شد، مالک بن عبد بن سریع با پسرعمو و برادر مادری اش،
سیف بن حارث با چشم اشکبار خدمت
امام حسین (
علیه
السلام) آمد و اجازه میدان گرفت. امام (
علیه
السلام) فرمود: ای برادرزادگانم چرا می گریید؟ امیدوارم به زودی از فرط شادی دیدگانتان روشن شود. گفتند:
سوگند به خدا برخود نمی گرییم. بلکه
گریه ما برای شما است که دشمن شما را محاصره کرده و ما جز جان، چیزی که در راه شما تقدیم کنیم نداریم. امام (
علیه
السلام) بر ایشان دعای خیر کرد و فرمود: ای پسران برادر! برای علاقه و همدردی تان، بهترین پاداش پرهیزکاران نصیبتان باد. در این حال
حنظلة بن سعد به میدان رفت و دشمن را موعظه کرد و در حال نبرد به فیض
شهادت نایل گردید. مالک و سیف در حالی که متوجه امام (
علیه
السلام) بودند به سرعت به سوی دشمن رفته و خطاب به امام (
علیه
السلام) گفتند: ای پسر رسول خدا درود و رحمت الهی بر تو باد! امام (
علیه
السلام) فرمود: بر شما نیز درود و رحمت الهی باد! آنگاه هر دو با مواظبت از یکدیگر جنگیدند و به درجه رفیع
شهادت نایل گشتند.
امام حسین (
علیه
السّلام) به آن دو جوان جابری فرمود: ای برادرزادهها، چرا گریه میکنید؟ امیدوارم به زودی چشمانتان روشن گردد و شادمان شوید. آن دو گفتند:
خداوند ما را فدای تو گرداند، اما برای تو
گریه میکنیم، نه برای خود؛ چون میبینیم در محاصره دشمنان قرار گرفتهای و ما قادر به دفع دشمن از تو نیستیم. امام فرمود: ای برادرزادگان،
خداوند بر این
فداکاری و
دوستی و همدلی شما با من، نیکوترین پاداشهای پارسایان را عطا فرماید.
تا اینکه پس از
شهادت حنظله، آن دو جوان جابری نزد امام آمدند. آن دو رو به امام (
علیه
السّلام) کردند (و به عنوان
سلام وداع) عرض کردند:
سلام بر توای
فرزند رسول خدا، امام در جواب فرمودند: درود و
رحمت خدا بر شما باد. آنگاه به میدان رفتند و جنگیدند تا به
شهادت رسیدند.
•
«عن محمّد بن قیس: جاءَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ: سَیفُ بنُ الحارِثِ بنِ سُرَیعٍ، ومالِکُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَیعٍ، وهُمَا ابنا عَمٍّ واخَوانِ لِاُمٍّ، فَاَتَیا حُسَینا (علیهالسّلام) فَدَنَوا مِنهُ وهُما یَبکیانِ. فَقالَ: ایِ ابنَی اخی، ما یُبکیکُما؟ فَوَاللّه ِ انّی لَاَرجو ان تَکونا عَن ساعَةٍ قَریرَی عَینٍ. قالا: جَعَلَنَا اللّه ُ فِداکَ! لا وَاللّه ِ ما عَلی انفُسِنا نَبکی، ولکِنّا نَبکی عَلَیکَ، نَراکَ قَد اُحیطَ بِکَ ولا نَقدِرُ عَلی ان نَمنَعَکَ. فَقالَ: جَزاکُمَا اللّه ُ یا بَنی اخی بِوَجدِکُما مِن ذلِکَ ومُواساتِکُما ایّایَ بِاَنفُسِکُما احسَنَ جَزاءِ المُتَّقینَ... ثُمَّ استَقدَمَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ یَلتَفِتانِ الی حُسَینٍ (علیهالسّلام) ویَقولانِ: السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ، فَقالَ: وعَلَیکُمَا السَّلامُ ورَحمَةُ اللّه ِ، فَقاتَلا حَتّی قُتِلا.»در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
محمّد بن قیس آمده است: دو جوان جابری:
سیف بن حارث بن سریع و
مالک بن عبد بن سریع که پسرعمو و برادرِ مادری یکدیگر بودند، نزد حسین (
علیه
السّلام) آمدند و در حالی که میگریستند، به او نزدیک شدند. امام (
علیه
السّلام) فرمود: ای پسران برادرم! چرا گریه میکنید؟ به خدا سوگند، من امیدوارم که به زودی، چشمتان روشن شود!». آن دو گفتند: خداوند، ما را فدایت کند! به خدا سوگند که برای خود، گریه نمیکنیم؛ بلکه بر تو میگِرییم! میبینیم که محاصره شدهای و کاری از ما بر نمیآید. امام (
علیه
السّلام) فرمود: «ای پسران برادرم! خداوند، شما را بر این غمخواری و همدردی و جانبازی تان برای ما، بهترین پاداش پرواپیشگان را عطا فرماید». ... سپس، آن دو جوان پیش رفتند و در همان حال، به سوی حسین (
علیه
السّلام) رو کرده، گفتند:
سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا! امام (
علیه
السّلام) نیز پاسخ داد: «و بر شما باد
سلام و رحمت خدا!». سپس جنگیدند تا به
شهادت رسیدند.
در
زیارت ناحیه از وی چنین یاد شده است: «
السَّلامُ عَلی مالِک بن عَبدِ بن سَریع»
و در
زیارت رجبیه چنین بر او درود فرستاده شده است:
السَّلامُ عَلی مالک بن عبدالله الحائری.
ام وهب، نام یکی یا دو تن از زنان حاضر در
کربلا بوده است. هویت این بانوی شجاع در منابع تاریخی آشفته گزارش شده است. با اتکا به
شواهد تاریخی معتبر، به نظر میرسد که دو زن با کنیه "ام وهب" در واقعه کربلا حضور داشتهاند: یکی ام وهب همسر
عبدالله بن عمیر کلبی که توسط
غلام شمر به
شهادت رسید و دیگری ام وهب مادر
وهب نصرانی است. به هر حال شجاعت و از خودگذشتگی ام وهب در دفاع از حریم اهل بیت و تهییج همسر (بنابر قولی) یا فرزندش (بنابر قول دیگر)، مورد توجه و ستایش امام حسین (
علیه
السلام) قرار گرفت و امام (
علیه
السلام) در حق این بانوی فداکار
دعا کرده و از خداوند متعال برای او
رحمت الهی و همراهی با
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
بهشت را طلبیدند.
ام وهب، نام یکی یا دو تن از زنان حاضر در کربلا بوده است. شخصیت این بانوی شجاع در منابع تاریخی آشفته گزارش شده است. به همین جهت برخی از مورخان در
ذکر ماجرای وهب بن عبدالله بن حباب و عبدالله بن عمیر دچار خلط شدهاند. بعضی تنها یک اموهب را ذکر کرده و داستان او را صورت آمیخته به هم آوردهاند؛ به همین سبب هویت این بانوی شجاع در منابع تاریخی با ابهاماتی گزارش شده است. با اتکا به
شواهد تاریخی معتبر، به نظر میرسد که دو زن با کنیه "ام وهب" در واقعه کربلا حضور داشتهاند و این دو نفر با هم متفاوتاند. شاید علت خلط مبحث، نام ام وهب باشد که هر دو به این کنیه معروف بودند.
_ ام وهب همسر عبدالله کلبی:
یکی از زنان مکنی به کنیه ام وهب، همسر ابو وهب،
عبدالله بن عُمَیر کلبی؛ از اصحاب
امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهماالسلام) است. او پس از
شهادت همسرش بر بالین او حاضر شد و توسط
رستم غلام شمر به
شهادت رسید. منابع تاریخی
شهادت وی را چنین گزارش دادهاند:
پس از
شهادت عبدالله بن عمیر توسط
هانی بن ثبیت حضرمی و
بکیر بن حَی تَمیمی همسر عبدالله از
خیمه بیرون آمد و به طرف همسرش رفت و بالای
سر وی نشست تا
خاک از
چهره وی پاک بنماید؛ در آن حال میگفت:
بهشت بر تو مبارک باد. شمر به غلامش رستم گفت: با عمود خیمه بر سر وی بکوب. او با عمود خیمه سر وی را شکافت؛ که درجا جان سپرد.
_ ام وهب مادر وهب نصرانی:
از دیگر زنان حاضر در کربلا ام وهب، مادر
وَهْب بن حباب (جناب) کلبی بود که به همراه پسر و عروسش به
کربلا وارد شده بود.
او زنی
مسیحی بود که به همراه فرزندش وهب، خدمت
امام حسین (علیهالسلام) آمد و
مسلمان شد.
پس از
شهادت وهب، دشمنان سر او را از بدن جدا کردند و سپس آن را به سمت اردوگاه امام (
علیه
السلام) پرتاب کردند. ام وهب، سر فرزند را برداشت و آن را به سمت دشمن انداخت. سر وهب به مردی از سپاه دشمن اصابت کرد و او را کشت. سپس ام وهب شمشیری برداشت و به سوی میدان شتافت. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ام وهب (برگرد و) جای خود بنشین؛ خداوند جهاد را از شما
زنان برداشته است. همانا تو و فرزندت، همراه جدم رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلم) در
بهشت خواهید بود».
در روایتی دیگر آمده که وهب پس از مدتی مبارزه به اسارت دشمن درآمد و به دستور عمر بن سعد گردن زده شد. سر مطهر او را به سمت اردوگاه امام (
علیه
السلام) پرتاب کردند، پس مادر وهب سر او را برداشت و بوسید و سپس سر را به سوی دشمن پرتاب کرد و آنگاه عمود خیمهای را برداشت و به سوی دشمن حمله برد و دو تن از آنان را کشت. امام (
علیه
السلام) به او فرمود: «ایام وهب برگرد خداوند
جهاد را از شما زنان برداشته است. همانا تو و فرزندت، همراه جدم رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلم) در بهشت خواهید بود؛ بهدرستی که خداوند جهاد را از شما زنان برداشته است». او بازگشت در حالی که میگفت: «پروردگارا امیدم را ناامید مکن». امام (
علیه
السلام) فرمود: «خداوند امیدت را ناامید نخواهد کرد؛ همانا تو و فرزندت، با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) محشور خواهید بود».
از آنجا که برخی متون مربوط به وَهْب، مشابهتها و مشترکاتی با متون مربوط به عبداللّه بن عُمَیر دارند؛ همین باعث شده تا برخی محقّقان، معتقد شوند که وَهْب نصرانی، وجودِ خارجی نداشته و در واقع، همان عبداللّه بن عُمَیر است که نامش بر اثر خلط، شخص یا اشخاص دیگری پدید آمدهاند در حالی که تفاوتهای فاحشی هم بین این دو ماجرا وجود دارد. بنابراین، ضمن آن که سخن برخی محقّقان، مبنی بر دو نفر بودن آنها امکان دارد و دلایل بر یک نفر بودن آنها در حدّ اطمینانآوری نیست و دو نفر بودن آنها، بعید نیست، بویژه بحث نصرانی بودن وَهْب که در برخی منابع آمده، با عبد اللّه بن عُمَیر که از یارانِ نامی امام حسین (
علیه
السّلام) است، به هیچ وجه، قابل جمع نیست.
بر اساس گزارشات متعدد منابع و مقاتل، شجاعت و از خودگذشتگی ام وهب در دفاع از حریم اهل بیت و تهییج همسر (بنابر قولی) یا فرزندش (بنابر قول دیگر)، مورد توجه و ستایش امام حسین (
علیه
السلام) قرار گرفت و امام (
علیه
السلام) در حق این بانوی فداکار
دعا کرده و از خداوند متعال برای او
رحمت الهی و همراهی با
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
بهشت را طلبیدند:
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن وبَرَزَ... وَهبُ بنُ وَهبٍ، وکانَ نَصرانِیّا اسلَمَ عَلی یَدَیِ الحُسَینِ (علیهالسّلام) هُوَ واُمُّهُ، فَاتَّبَعوهُ الی کَربَلاءَ، فَرَکِبَ فَرَسا وتَناوَلَ بِیَدِهِ عودَ الفُسطاطِ، فَقاتَلَ وقَتَلَ مِنَ القَومِ سَبعَةً او ثِمانِیَةً، ثُمَّ استُؤسِرَ. فَاُتِیَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّه ُ فَاَمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، ورُمِیَ بِهِ الی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، واخَذَت اُمُّهُ سَیفَهُ وبَرَزَت. فَقالَ لَهَا الحُسَینُ (علیهالسّلام): یا اُمَّ وَهبٍ! اجلِسی فَقَد وَضَعَ اللّه ُ الجِهادَ عَنِ النِّساءِ، انَّکِ وَابنَکِ مَعَ جَدّی مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فِی الجَنَّةِ.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور، از
امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است: وَهْب بن وَهْب، به میدان آمد. او و مادرش،
مسیحی بودند که به دست امام حسین (
علیه
السلام)،
مسلمان شده بودند و تا
کربلا به دنبال او آمده بودند. وَهْب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن از سپاه دشمن را کُشت و سپس، اسیر شد. او را نزد
عمر بن سعد ـ که خدا، لعنتش کند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و سرش را به سوی لشکر امام حسین (
علیه
السّلام) انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین (
علیه
السّلام) به او فرمود: «ای امّ وَهْب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوشِ زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدّم
محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
بهشت خواهید بود».
•
«خَرَجَ وَهبُ بنُ حُبابٍ الکَلبِیُّ فَاَحسَنَ فِی الجِلادِ وبالَغَ فِی الجِهادِ، وکانَ مَعَهُ زَوجَتُهُ ووالِدَتُهُ، فَرَجَعَ الَیهِما وقالَ: یا اُمّاه، ارَضیتِام لا؟ فَقالَت: لا ما رَضیتُ حَتّی تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، وقالَتِ امرَاَتُهُ: بِاللّه ِ عَلَیکَ لا تَفجَعنی فی نَفسِکَ. فَقالَت لَهُ اُمُّهُ: یا بُنَیَّ! اعزُب عَن قَولِها، وَارجِع فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ تَنَل شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ القِیامَةِ. فَرَجَعَ ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت یَداهُ، فَاَخَذَتِ امرَاَتُهُ عَمودا فَاَقبَلَت نَحوَهُ وهِیَ تَقولُ: فِداکَ ابی واُمّی قاتِل دونَ الطَّیِّبینَ حَرَمِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، فَاَقبَلَ لِیَرُدَّها الَی النِّساءِ فَاَخَذَت بِثَوبِهِ وقالَت: لَن اعودَ دونَ ان اموتَ مَعَکَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): جُزِیتُم مِن اهلِ بَیتٍ خَیرا، ارجِعی الَی النِّساءِ یَرحَمُکِ اللّه ِ، فَانصَرَفَت الَیهِنَّ، ولَم یَزَلِ الکَلبِیُّ یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّه عَلَیهِ.»در کتاب
الملهوف آمده است: وَهْب بن حُباب کَلْبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند ـ، باز گشت و گفت: ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟ مادر گفت: نه. راضی نمیشوم تا آن که در رکاب حسین (
علیه
السلام)، کُشته شوی. همسرش نیز گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که مرا به مرگ خودت، سوگوار مکن. امّا مادرش به او گفت: پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و باز گرد و پیشِ روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به
شفاعت جدّش در روز
قیامت، نائل شوی. وَهْب نیز باز گشت و جنگید تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمهای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که میگفت: پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکانِ حرم پیامبر خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بجنگ. وَهْب، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگردانَد؛ امّا همسرش، لباس او را گرفت و گفت: باز نمیگردم تا این که همراه تو بمیرم. امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی زنان، باز گرد، خدا، رحمتت کند!». او نیز به سوی آنها باز گشت، و کَلْبی نیز پیوسته میجنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد!
•
«خَرَجَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّه ِ بنِ جَنابٍ الکَلبِیُّ، وکانَت مَعَهُ اُمُّهُ، فَقالَت لَهُ: قُم یا بُنَیَّ فَانصُرِ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ، فَقالَ: افعَلُ یا اُمّاه، ولا اُقَصِّرُ ان شاءَ اللّه ُ، ... ثُمَّ امَرَ فَضُرِبَ عُنُقُهُ ورُمِیَ بِرَاسِهِ الی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَاَخَذَت اُمُّهُ الرَّاسَ فَقَبَّلَتهُ؛ ثُمَّ شَدَّت بِعَمودِ الفُسطاطِ، فَقَتَلَت بِهِ رَجُلَینِ. فَقالَ لَهَا الحُسَینُ (علیهالسّلام): اِرجِعی اُمَّ وَهبٍ، فَاِنَّ الجِهادَ مَرفوعٌ عَنِ النِّساءِ، فَرَجَعَت وهِیَ تَقولُ: الهی لا تَقطَع رَجائی، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا یَقطَعُ اللّه ُ رَجاءَکَ یا اُمَّ وَهبٍ، انتِ ووَلَدُکِ مَعَ رَسولِ اللّه وذُرِّیَّتِهِ فِی الجَنَّةِ.»در کتاب
مقتل الحسین خوارزمی گزارش شده است: وَهْب بن عبد اللّه بن جَناب کَلْبی ـ در حالی که مادرش همراهش بود ـ، بیرون آمد. مادرش به او گفت: برخیز ـای پسرم ـ و فرزند دختر
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را یاری ده. او گفت: ای مادر! چنین میکنم ... سپس
عمر سعد، فرمان داد تا گردنش را بزنند و سرش را به سوی لشکر حسین (
علیه
السّلام) بیندازند. مادرش، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه، به دشمن حمله کرد و با آن، دو تن را کُشت. امام حسین (
علیه
السّلام) به او فرمود: امّ وَهْب باز گرد که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است». او نیز باز گشت، در حالی که میگفت: خدای من! امید مرا، قطع مکن. پس
امام حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «خداوند، امیدت را قطع نمیکند، ای امّ وَهْب! تو و فرزندت، در
بهشت، همراه پیامبر خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) و فرزندانش خواهی بود».
جون،
غلام آزادشده
ابوذر غفاری و یکی از
شهدای کربلا بود. امام حسین (
علیه
السلام) پس از
شهادت جون، در کنار پیکر او حاضر شده و برای او چنین
دعا فرمودند: "خدایا! صورتش را سفید گردان، بوی او را پاکیزه و خوشبو گردان، او را با
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محشور کن."
جون یا حوی،
غلام آزادشده
ابوذر غفاری، یکی از
شهدای کربلا بود که بعد از
شهادت زهیر بن قین، یا
حبیب بن مظاهر، به
شهادت رسید.
جون همراه امام حسین (
علیه
السلام) از
مدینه به
کربلا آمد و در زمره یاران آن حضرت قرار گرفت.
در
شب عاشورا که امام (
علیه
السلام) سلاح خویش را اصلاح میکرد، وی در کنار امام بود.
جون
روز عاشورا از امام اجازه خواست، امام به او اجازه نداد، و فرمود: من به تو اذن میدهم که از این سرزمین بروی و جان خود را حفظ کنی، زیرا تو همراه ما آمدی تا به
عافیت و خوشی برسی، پس در گرفتاری ما خود را مبتلا مساز. جون گفت: ای پسر پیغمبر آیا سزاوار است که من در زمان خوشی و نعمت نانخور شما باشم، ولی در سختیها شما را تنها بگذارم؟ درست است که بوی بد، نژاد پست و رنگ سیاه دارم، ولی شما بر من منّت بگذار و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، نژادم شریف، و رویم سفید شود. نه، هرگز! به
خدا قسم از شما دور نمیشوم تا اینکه خون سیاه خویش را با خون پاک شما درآمیزم! امام اجازه داد. به گفته برخی از معاصرین جون ۲۵ تن از دشمن را به هلاکت رساند،
سپس خود به
شهادت رسید.
امام (
علیه
السلام) در کنار بدن او ایستاد و گفت: «خدایا صورتش را سفید گردان، بوی او را پاکیزه و خوشبو گردان، او را با محمد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) محشور کن و میان او و
خاندان پیامبر آشنایی برقرار ساز.»
امام باقر (علیهالسلام) از پدرش
امام زینالعابدین (علیهالسلام) نقل میکند که پس از گذشت ده روز از
شهادت جون، بدن او بوی
مشک میداد.
•
«ثُمَّ تَقَدَّمَ جَونٌ... ثُمَّ بَرَزَ لِلقِتالِ وهُوَ یُنشِدُ ... ثمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ، فَوَقَفَ عَلَیهِ الحُسَینُ (علیهالسّلام) وقالَ: اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ، وطَیِّب ریحَهُ، وَاحشُرهُ مَعَ الاَبرارِ، وعَرِّف بَینَهُ وبَینَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ.»در کتا
تسلیه المجالس گزارش شده است: سپس، جَون، پیش رفت... و به جنگ تن به تن پرداخت و چنین رَجَز میخواند: ... سپس، جنگید تا کشته شد. امام حسین (
علیه
السّلام) بر سرش ایستاد و گفت: «خداوندا! رویش را سفید کن و بویش را خوش دار و با نیکان، محشورش بدار و
قیامت با محمّد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) و خاندان محمّد، آشنایش کن».
در
زیارت ناحیه از جون چنین یاد شده است:
«السَّلامُ عَلی جُونِ بْنِ حَرِیّ مَوْلی ابی ذَرِ الْغَفّارِیِّ».
سیف بن حارث جابری از یاران جوان امام حسین (
علیه
السلام) و یکی از
شهدای کربلا است. امام حسین (
علیه
السلام) در حق او چنین دعا نمودند: "خداوند برای علاقه و همدردیتان با من، بهترین پاداش پرهیزکاران را نصیبتان گرداند".
سیف بن حارث جابری از یاران جوان امام حسین (
علیه
السلام) و یکی از
شهدای کربلا است که منابع به صورتهاى گوناگون از وی، نام بردهاند: سيف بن حارث بن سريع، سيف بن حارث، شَبيب بن حارث بن سريع و سُفيان بن سريع.
وی پیش از آغاز جنگ در روز
عاشورا با
شَبیب، از
کوفه به
کربلا آمد و به
امام حسین (
علیه
السلام) پیوست. هنگامی که بسیاری از اصحاب کشته شده بودند و سپاه
کوفه به خیمه گاه
اباعبدالله (
علیه
السلام) نزدیک می شد، سیف با پسرعمو و برادر مادری اش،
مالک بن عبد بن سُرَیْع جابری با چشم اشکبار خدمت
امام حسین (
علیه
السلام) آمد و اجازه میدان گرفت. امام (
علیه
السلام) فرمود: ای برادرزادگانم چرا می گریید؟ امیدوارم به زودی از فرط شادی دیدگانتان روشن شود. گفتند:
سوگند به خدا برخود نمی گرییم. بلکه
گریه ما برای شما است که دشمن شما را محاصره کرده و ما جز جان، چیزی که در راه شما تقدیم کنیم نداریم. امام (
علیه
السلام) بر ایشان دعای خیر کرد و فرمود: ای پسران برادر! برای علاقه و همدردی تان، بهترین پاداش پرهیزکاران نصیبتان باد. در این حال
حنظلة بن سعد به میدان رفت و دشمن را موعظه کرد و در حال نبرد به فیض
شهادت نایل گردید. سیف و مالک در حالی که متوجه امام (
علیه
السلام) بودند به سرعت به سوی دشمن رفته و خطاب به امام (
علیه
السلام) گفتند: ای پسر رسول خدا درود و رحمت الهی بر تو باد! امام (
علیه
السلام) فرمود: بر شما نیز درود و رحمت الهی باد! آنگاه هر دو با مواظبت از یکدیگر جنگیدند و به درجه رفیع
شهادت نایل گشتند.
امام حسین (
علیه
السّلام) به آن دو جوان جابری فرمود: ای برادرزادهها، چرا گریه میکنید؟ امیدوارم به زودی چشمانتان روشن گردد و شادمان شوید. آن دو گفتند:
خداوند ما را فدای تو گرداند، اما برای تو
گریه میکنیم، نه برای خود؛ چون میبینیم در محاصره دشمنان قرار گرفتهای و ما قادر به دفع دشمن از تو نیستیم. امام فرمود: ای برادرزادگان،
خداوند بر این
فداکاری و
دوستی و همدلی شما با من، نیکوترین پاداشهای پارسایان را عطا فرماید.
تا اینکه پس از
شهادت حنظله، آن دو جوان جابری نزد امام آمدند. آن دو رو به امام (
علیه
السّلام) کردند (و به عنوان
سلام وداع) عرض کردند:
سلام بر توای
فرزند رسول خدا، امام در جواب فرمودند: درود و
رحمت خدا بر شما باد. آنگاه به میدان رفتند و جنگیدند تا به
شهادت رسیدند.
•
«عن محمّد بن قیس: جاءَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ: سَیفُ بنُ الحارِثِ بنِ سُرَیعٍ، ومالِکُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَیعٍ، وهُمَا ابنا عَمٍّ واخَوانِ لِاُمٍّ، فَاَتَیا حُسَینا (علیهالسّلام) فَدَنَوا مِنهُ وهُما یَبکیانِ. فَقالَ: ایِ ابنَی اخی، ما یُبکیکُما؟ فَوَاللّه ِ انّی لَاَرجو ان تَکونا عَن ساعَةٍ قَریرَی عَینٍ. قالا: جَعَلَنَا اللّه ُ فِداکَ! لا وَاللّه ِ ما عَلی انفُسِنا نَبکی، ولکِنّا نَبکی عَلَیکَ، نَراکَ قَد اُحیطَ بِکَ ولا نَقدِرُ عَلی ان نَمنَعَکَ. فَقالَ: جَزاکُمَا اللّه ُ یا بَنی اخی بِوَجدِکُما مِن ذلِکَ ومُواساتِکُما ایّایَ بِاَنفُسِکُما احسَنَ جَزاءِ المُتَّقینَ... ثُمَّ استَقدَمَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ یَلتَفِتانِ الی حُسَینٍ (علیهالسّلام) ویَقولانِ: السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ، فَقالَ: وعَلَیکُمَا السَّلامُ ورَحمَةُ اللّه ِ، فَقاتَلا حَتّی قُتِلا.»در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
محمّد بن قیس آمده است: دو جوان جابری: سیف بن حارث بن سریع و
مالک بن عبد بن سریع که پسرعمو و برادرِ مادری یکدیگر بودند، نزد حسین (
علیه
السّلام) آمدند و در حالی که میگریستند، به او نزدیک شدند. امام (
علیه
السّلام) فرمود: ای پسران برادرم! چرا گریه میکنید؟ به خدا سوگند، من امیدوارم که به زودی، چشمتان روشن شود!». آن دو گفتند: خداوند، ما را فدایت کند! به خدا سوگند که برای خود، گریه نمیکنیم؛ بلکه بر تو میگِرییم! میبینیم که محاصره شدهای و کاری از ما بر نمیآید. امام (
علیه
السّلام) فرمود: «ای پسران برادرم! خداوند، شما را بر این غمخواری و همدردی و جانبازی تان برای ما، بهترین پاداش پرواپیشگان را عطا فرماید». ... سپس، آن دو جوان پیش رفتند و در همان حال، به سوی حسین (
علیه
السّلام) رو کرده، گفتند:
سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا! امام (
علیه
السّلام) نیز پاسخ داد: «و بر شما باد
سلام و رحمت خدا!». سپس جنگیدند تا به
شهادت رسیدند.
در
زیارت رجبیه از سیف چنین یاد شده است: «
السَّلامُ عَلی سَیفِ بنِ الحارِثِ»
همچنین در
زیارت ناحیه مقدسه نام وی به صورت «شَبیب بن حارث» آمده است:
«السَّلامُ عَلى شَبيبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَريعٍ.»
نیایشهای
امام حسین (علیهالسّلام) در لحظات سخت
شهادت فرزندان و برادرزادهها در روز
عاشورا، جلوهای عمیق از صبر، استقامت، بندگی و عشق حقیقی ایشان به خداوند متعال را به تصویر میکشد. بر اساس گزارشات متعدد منابع امام حسین (
علیه
السلام) در لحظه رفتن
علی اکبر (علیهالسلام) به میدان نبرد و پس از
شهادت ایشان، پس از
شهادت طفل شیرخوارشان، همچنین پس از
شهادت حضرت قاسم و
عبدالله بن حسن (علیهماالسلام) دست به
دعا برداشتند.
اکثر قریب به اتفاق منابع دست اول و معتبر تاریخی، حضرت علیاکبر را اولین
شهید از بنیهاشم ذکر کردهاند.
امام حسین (
علیه
السلام) در لحظه رفتن حضرت علی اکبر به میدان نبرد و پس از
شهادت ایشان دست به دعا برداشتند. ادامه به شرح مختصر واقعه میپردازیم.
هنگامی که از میان جوانان
بنیهاشم، پیش از همه،
حضرت علیاکبر آماده جنگ شد، او که از زیبا صورتان و نیک سیرتان روزگار بود، نزد پدر رفت و اجازه نبرد خواست، پدر به او اجازه داد و (با ناامیدی از بازگشت او،) نگاهی مایوسانه به قامتش انداخت، و آنگاه چشمانش را به زیر افکند. برخی منابع نوشتهاند: امام محاسن شریفش را به سوی آسمان گرفت و گریست. سپس گفت: بارالها، تو
شاهد باش، جوانی به جنگ این مردم رفت که در صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به پیامبرت (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بود، و ما هرگاه مشتاق دیدن پیامبرت میشدیم، به این جوان نگاه میکردیم».
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن: لَمّا بَرَزَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الَیهِم دَمَعَت عَینُ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ کُن انتَ الشَّهیدَ عَلَیهِم، فَقَد بَرَزَ الَیهِمُ ابنُ رَسولِکَ، واشبَهُ النّاسِ وَجهاً وسَمتاً.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور، از
امام جعفر صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: هنگامی که علی اکبر (
علیه
السّلام) برای مبارزه به سوی دشمن رفت، چشمان حسین (
علیه
السلام)، گریان شد و گفت: «خدایا! تو بر ایشان گواه باش، که فرزند پیامبرت و شبیه ترینِ مردم به او در صورت و سیرت، به سوی آنان میرود».
•
«فَلَمّا لَم یَبقَ مَعَهُ الّا اهلُ بَیتِهِ، خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) ـ وکانَ مِن اصبَحِ النّاسِ وَجهاً، واحسَنِهِم خُلُقاً ـ فَاستَاذَنَ اباهُ فِی القِتالِ، فَاذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ الَیهِ نَظرَةَ آیِسٍ مِنهُ، وارخی (علیهالسّلام) عَینَیهِ وبَکی. ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ الَیهِم غُلامٌ اشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ صلی الله علیه و آله، وکُنّا اذَا اشتَقنا الی نَبِیِّکَ نَظَرنا الَیهِ»در کتاب
الملهوف آمده است: هنگامی که جز اهل بیتِ امام حسین (
علیه
السلام)، کسی با او نمانْد، علی اکبر (
علیه
السّلام) که از زیبارویترین و خوش خوترینِ مردم بود، بیرون آمد و از پدر اجازه نبرد خواست. امام (
علیه
السّلام) به او اجازه داد. سپس، مایوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست. سپس گفت: «خدایا! گواه باش. جوانی به نبرد آنها میرود که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، شبیه ترینِ مردم به پیامبر توست و ما هر گاه مشتاق پیامبرت میشدیم، به او مینگریستیم».
علیاکبر در آخرین لحظات عمر، ندا داد: پدر جان، خداحافظ. این جدم رسول خداست که تو را
سلام میرساند و میگوید: سریعتر به ما ملحق شو. آنگاه علی فریادی زد و جان داد. حسین آمد و بر بالینش قرار گرفت و صورت به صورت او نهاد،
و گفت: «خدا بکشد مردمی را که تو را کشتند. چقدر این مردم بر
خدا و هتک حرمت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گستاخ و بیباک گشتهاند. بعد از تو، خاک بر سر دنیا.»
•
«... فَجاءَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) حَتّی وَقَفَ عَلَیهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ، ما اجرَاَهُم عَلَی الرَّحمنِ وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَیناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. وخَرَجَت زَینَبُ اُختُ الحُسَینِ مُسرِعَةً تُنادی: یا اُخَیّاه وَابنَ اُخَیّاه، وجاءَت حَتّی اکَبَّت عَلَیهِ، فَاَخَذَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) بِرَاسِها فَرَدَّها الَی الفُسطاطِ، وامَرَ فِتیانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا اخاکُم، فَحَمَلوهُ حَتّی وَضَعوهُ بَینَ یَدَیِ الفُسطاطِ الَّذی کانوا یُقاتِلونَ امامَهُ.»در کتاب
الارشاد روایت شده است: ... چون
امام حسین (علیهالسّلام) به بالای سر او (علی اکبر) آمد و ایستاد و فرمود: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند، ای پسر عزیزم! چه گستاخ بودند در برابر خدای رحمان و بر هتک حرمت پیامبر!». سپس اشک از چشمانش روان شد و فرمود: «دنیای پس از تو، ویران باد!».
حضرت زینب (علیهاالسلام)، به شتاب، بیرون دوید و ندا داد: ای برادرم و فرزند برادرم! آن گاه، آمد تا خود را بر روی پیکر علی اکبر (
علیه
السّلام) انداخت. حسین (
علیه
السلام)، سر او را گرفت و او را بلند کرد و به خیمهاش باز گردانْد و به جوانان خاندان خود، فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببرید!». آنان، او را بُردند و در خیمهای گذاشتند که جلوی آن، میجنگیدند.
•
«... فَجاءَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) حَتّی وَقَفَ عَلَیهِ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوکَ! ما اجرَاَهُم عَلَی اللّه ِ! وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ رَسولِ اللّه ِ صَلَّی اللّه ُ عَلَیهِ وآلِهِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. قالَ الرّاوی: وخَرَجَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) تُنادی: یا حَبیباه، یَا بنَ اخاه! وجاءَت فَاَکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) فَاَخَذَها ورَدَّها الَی النِّساءِ.»در کتاب
الملهوف ابن طاووس آمده است: امام حسین (
علیه
السّلام) آمد و بر بالای سر علی اکبر ایستاد و گونه بر گونهاش نهاد و فرمود: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!». زینب (علیهاالسلام) دختر
علی (علیهالسلام)، بیرون آمد و فریاد میزد: ای محبوب من! ای زاده برادرم! آن گاه، آمد و خود را بر روی پیکر علی اکبر (
علیه
السّلام)انداخت. حسین (
علیه
السّلام) نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد زنان، باز گردانْد.
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از
شهادت علی اکبر زبان به
نفرین قاتلین گشود و چنین گفت: «خدایا اینها ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند؛ اما حرمت ما را نگه نداشتند و ما را کشتند. خدایا، باران آسمان را بر آنها حبس کن و برکات زمین را از آنها منع کن و اگر آنها را مدت زمانی از نعمت خویش بهره دادی، اما در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آنان را فرقهها و گروههای پراکنده قرار بده و همیشه حاکمان را از آنان، ناخشنود ساز».
•
«...فَجَعَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَقولُ: اللّهُمَّ دَعَونا لِیَنصُرونا فَخَذَلونا وقَتَلونا، اللّهُمَّ فَاحبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ، وَامنَعهُم بَرَکاتِ الاَرضِ، فَاِن مَتَّعتَهُم الی حینٍ فَفَرِّقهُم شِیَعاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم ابَداً.»در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) گزارش شده است: (پس از
شهادت علی اکبر (
علیه
السّلام)) حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خدایا! ما را خواندند تا یاری مان دهند؛ ولی ما را وا نهادند و ما را کُشتند. خدایا! باران را از آنان، دریغ بدار و برکتهای زمین را از آنان، باز دار و اگر هم مدّتی بهره مندشان کردی، دچار اختلاف و تفرقه شان کن و هر یک را به راهی ببر و هیچ گاه، حاکمان را از آنها، راضی مگردان».
آنگاه امام خطاب به
عمر سعد فریاد زد:
«ما لَکَ؟! قَطَعَ اللّه ُ رَحِمَکَ، ولا بارَکَ لَکَ فی امرِکَ، وسَلَّطَ عَلَیکَ مَن یَذبَحُکَ عَلی فِراشِکَ، کَما قَطَعتَ رَحِمی، ولَم تَحفَظ قَرابَتی مِن رَسولِ اللّه ِ!»«چه میخواهی؟
خداوند، خویشاوندیِ تو را قطع کند و کارت را بر تو مبارک نگردانَد و کسی را بر تو مسلّط کند که تو را در بسترت بکُشد، همان گونه که خویشان مرا از میان بردی و نزدیکیام به
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پاس نداشتی».
بر اساس برخی گزارشات امام این نفرین را هنگام عزیمت علیاکبر به میدان کرد، اما خود سخن امام که فرمود: کما قطعت رحمی (همچنان که نسل مرا قطع کردی (پسرم را کشتی)) نشان میدهد که پس از
شهادت او بوده است.
بر اساس نقل منابع معتبر و کهن،
علی اصغر (علیهالسّلام) در هنگامی که بر در خیمهها در دامن
امام حسین (علیهالسّلام) بود با
تیر سه شعبه حرمله به
شهادت رسید. اکثر مقتلنویسان و مورخان، با تفاوتهایی، این قول را مطرح کردهاند.
البته نقل دیگر آن است که آن طفل در میدان جنگ بر روری دست امام، توسط دشمن هدف تیر قرار گرفت و به
شهادت رسید.
به گزارش برخی منابع امام حسین (
علیه
السّلام) (جلوی خیمهگاه) نشست، کودکی که او را
عبدالله بن حسین (
علیه
السّلام) دانستهاند، نزدش آورده شد؛ پس او را در دامانش نشاند.
ابومخنف از قول
عقبة بن بشیر (بشر) اسدی گوید: ابوجعفر محمد بن علی (
امام باقر (علیهالسّلام)) به من گفت: ای
بنی اسد، خونی از ما پیش شما هست. گفتم: ای ابوجعفر،
رحمت خدا بر تو باد،
گناه من در آن چیست و آن (خون) چیست؟ فرمود: کودکی نزد حسین آورده شد و او در دامانش بود که یکی از شما بنی اسد، تیری به سوی او انداخت و گردن او را برید (و او را کشت). پس حسین خون او را گرفت و چون دستش پر شد، بر زمین ریخت و گفت: «پروردگارا، اگر یاری شدن از آسمان را از ما بازداشتهای، آن را در چیزی که برای ما بهتر است، قرار ده و انتقام ما را از این ستمگران بگیر».
•
«...فَلَمّا مَلَاَ کَفَّهُ صَبَّهُ فِی الاَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، ان تَکُن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ القَومِ الظّالِمینَ. ثُمَّ حَمَلَهُ حَتّی وَضَعَهُ مَعَ قَتلی اهلِهِ.»در کتاب
الارشاد گزارش شده است: امام حسین (
علیه
السلام)، خون او را گرفت و هنگامی که کفِ دستش پُر شد، آن را بر زمین ریخت. سپس گفت: «پروردگارا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی، آن را برای جای بهتری قرار بده و انتقام ما را از این مردم ستمکار، بگیر». سپس، آن کودک را آورد و کنار کشتگان خاندانش قرار داد.
۱۷۷۶. مثیر الاحزان عن حمید بن
مسلم:
•
«...فَتَلَقَّی الحُسَینُ (علیهالسّلام) الدَّمَ بِکَفَّیهِ حَتَّی امتَلَاَتا، ورَمی بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ. ثُمَّ قالَ: رَبِّ ان کُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمینَ. قالَ الباقِرُ (علیهالسّلام): فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ الَی الاَرضِ.»همچنین در کتاب
مثیر الاحزان روایت شده است: امام حسین (
علیه
السلام)، خون او را با کفِ دو دستش گرفت و آن را به سوی آسمان پاشید و آن گاه گفت: «پروردگارا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی، آن را برای جای بهتری قرار ده و انتقام ما را از این ستمکاران، بگیر». امام باقر (
علیه
السّلام) در باره آن خون فرمود: «از آن خون، یک قطره هم به زمین باز نگشت».
بر اساس روایات برخی دیگر از منابع امام حسین (
علیه
السّلام) تیر را از گلوی علی اصغر (
علیه
السّلام) خارج کرد و او را به خونش آغشته کرد و فرمود: به
خدا سوگند، تو گرامیتر از
ناقه (
صالح (علیهالسّلام)) نزد - خدا هستی؛ و
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد خدا از صالح گرامیتر و عزیزتر است.
•
«فَجَعَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَاخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ فَیَرمی بِهِ الَی السَّماءِ، فَما یَرجِعُ مِنهُ شَیءٌ، ویَقولُ: اللّهُمَّ لا یَکونُ اهوَنَ عَلَیکَ مِن فَصیلٍ.»در کتاب
مقاتل الطالبیّین آمده است: حسین (
علیه
السلام)، خون را از گلوی او و گودیِ زیر گلویش میگرفت و به سوی آسمان میپاشید و از آن، چیزی به زمین باز نمیگشت. حسین (
علیه
السّلام) میگفت: «خدایا! نزد تو، از بچّه شتر صالح (
علیه
السّلام)، کمتر نباشد».
در خبر دیگری آمده است که چون
پسر حسین (
علیه
السّلام) در دامانش هدف تیر قرار گرفت، حسین (
علیه
السّلام) گفت: خدایا خود، بین ما و قومی که ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما ما را کشتند، حکم کن.
•
«...فَجَعَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَاِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ.»در کتاب
تذکرة الخواصّ به نقل از
هشام بن محمّد گزارش شده است: ...حسین (
علیه
السّلام) میگریست و میگفت: «خدایا! میان ما و گروهی که ما را دعوت کردند تا ما را یاری دهند، امّا ما را کُشتند، داوری کن». در این هنگام، از آسمان، ندایی رسید: «او را وا گذار ـای حسین، که او را در
بهشت، شیر میدهند».
در
روز عاشورا هنگامى كه نوبت
مبارزه به قاسم رسيد، براى كسب
اجازه خدمت امام حسين (
علیه
السلام) آمد. حضرت او را در آغوش گرفت و هر دو آن قدر گريستند تا بىحال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام حسين (
علیه
السلام) امتناع فرمود. قاسم دست و پاى امام را بوسه مىزد و بر خواستهاش پاى مىفشرد. ولى امام (
علیه
السلام) اجازه نمىداد تا سرانجام موفق به دريافت اجازه گرديد. وى در حالى كه اشك هايش بر گونه سرازير بود و مادرش بر در
خیمه ايستاده او را نظاره مىكرد، وارد ميدان كارزار شد.
پس از ضربت خوردن حضرت قاسم و حمله امام حسین (
علیه
السلام) به ضارب وی، هنگامی که گرد و غبار میدان نبرد فرو نشست، امام حسین (
علیه
السلام) بر بالین وی ايستاده بود، در حالی که او پاهايش را، به زمين مىكشيد. امام در آن حال فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت، جدّ توست!»
سپس فرمود: «سوگند به خدا برای عموی تو بسیار دشوار است که او را بخوانی و نتواند به تو پاسخ دهد، یا به تو پاسخ گوید اما به حال تو سودی نبخشد، در یک چنین روزی که دشمنان او بسیار و یاران اوا ندک باشند.»
حمید بن
مسلم گوید: آنگاه او را برداشت، دو پای پسر را دیدم که روی زمین میکشید و حسین (
علیه
السلام) سینه به سینه وی نهاده بود. با خود گفتم «او را کجا میبرد»؟ وی را برد و در کنار پسرش
علی اکبر (علیهالسلام) و دیگر
شهدا قرار داد. از اسم آن نوجوان پرسش کردم. گفتند وی
قاسم بن حسن (علیهالسلام) است.
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از آنکه پیکر قاسم را کنار سایر کشتگان از خاندانش گذاشت، رو به
آسمان کرد و فرمود: «خداوندا، آنان را نابود گردان و احدی از آنان را باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز
صبر کنید ای عموزادگانم، صبر کنید ای خاندان من، پس از امروز، دیگر هرگز خواری نمیبینید».
•
«... ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ الَی السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ احصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم احَداً، ولا تَغفِر لَهُم ابَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا اهلَ بَیتی، لا رَاَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ ابَداً.»در کتاب
مقتل الحسین خوارزمی روایت شده است: (پس از
شهادت قاسم بن حسن (علیهالسّلام)،
امام حسین (علیهالسّلام)) سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! همه آنها را به شمار آور و یک تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را میامرز! ای عموزادگان! شکیبایی کنید. ای خاندان من! شکیبا باشید که دیگر پس از امروز، هیچ خواریای نخواهید دید!».
عبدالله بن الحسن (علیهالسّلام) در شمار آخرین
شهیدانی بود که پیش از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در ظهر عاشورا به
شهادت رسید. عبدالله بن حسن بن علی (
علیه
السّلام)، نوجوان ۱۱ ساله، فرزند
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) که
روز عاشورا، وقتی دید سیدالشهداء بر زمین افتاده است، برای دفاع از عمو به سوی میدان شتافت و در دفاع از عموی مظلومش به
شهادت رسید.
بنابر گزارش منابع کهن و مقاتل، در واپسین لحظات حیات شریف
سید الشهداء (علیهالسّلام)، سپاه
کوفه امام (
علیه
السّلام) را محاصره کرد، در حالیکه امام (
علیه
السّلام) دیگر توان ایستادن نداشت و از جنگ باز ایستاده بود. در این هنگام ندای امام حسین (
علیه
السّلام) به آسمان برخاست و سر به جانب
آسمان بلند کرد و نیایشگرانه گفت: خدایا، تو خود میدانی که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را میکشند.... آن تبهکاران سنگدل اندکی درنگ کردند و دگر باره بر امام (
علیه
السّلام) هجوم بردند. در این هنگام عبدالله بن حسن (
علیه
السّلام) که هنوز به
حد بلوغ نرسیده بود خیمهگاه را ترک کرده، شتابان به سوی امام (
علیه
السّلام) دوید، حضرت امام حسین (
علیه
السّلام) با دیدن او خطاب به خواهرش
زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: «خواهرم این کودک را نگهدار.» زینب کبری (
سلاماللهعلیها) خود را به کودک رساند و سعی کرد از رفتنش جلوگیری کند و او را به خیمهها بازگرداند، امّا او پایداری کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که: «به خدای سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت!»
و خود را از دستان عمهاش رها کرد و نزد امام حسین (
علیه
السّلام) رفت تا شاید مانع از
شهادت عموی بزرگوارش گردد. در این هنگام یکی از تجاوزکاران اموی به نام «
بحر بن کعب» به سوی حسین (
علیه
السّلام) روی آورد که «عبداللَّه» فریاد بر آورد: هان ای پلیدزاده! آیا میخواهی عمویم را به
شهادت برسانی؟ بحر بن کعب نیز شمشیری بر آن کودک فرود آورد و عبداللَّه دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالیکه دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که: عمو جان مرا دریاب! حسین (
علیه
السّلام) او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود: یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایی پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خدای پر مهر به زودی تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت. و آنگاه «
حرمله» گلوی آن کودک محبوب را هدف تیر بیداد خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد!
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از
شهادت جانسوز نور پسر برادرش، «عبداللَّه» در آغوشش، رو به آسمان کرد و گفت: بار خدایا، اگر این بندگان ستمکار و گناهپیشهات را تاکنون از نعمتهایت بهرهور ساختهای، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش.
•
«...ثُمَّ رَفَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَدَهُ وقالَ: اللّهُمَّ ان مَتَّعتَهُم الی حینٍ، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم ابَداً؛ فَاِنَّهُم دَعَونا لِیَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَینا فَقَتَلونا.»در کتاب الارشاد گزارش شده است: پس از
شهادت عبدالله بن حسن (علیهالسّلام)،
امام حسین (علیهالسلام)، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! اگر هم تا مدّتی از زندگی برخوردارشان ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر، و حاکمان را هیچ گاه از آنان، راضی مدار، که آنانْ ما را دعوت کردند تا یاری مان دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بکُشند».
امام حسین (علیهالسّلام) در طول حیات پربار خود، الگویی بیبدیل از بندگی و اتصال عمیق به خداوند متعال بودند. این اتصال عمیق در تمام لحظات زندگی ایشان، به ویژه در لحظات سخت و طاقتفرسای نبرد
عاشورا، به وضوح قابل
مشاهده بود. در هنگامه نبرد عاشورا، امام حسین (
علیه
السّلام) با وجود جراحات عمیق و متعدد، در هر لحظه با
دعا و نیایش به درگاه الهی، مراتب
تسلیم،
توکل و
عشق حقیقی خود به معبود را به نمایش میگذاشتند. نیایشهای ایشان در این لحظات خطیر، سرشار از معانی عمیق عرفانی و توحیدی بود و نشان از اتصال عمیق ایشان به خداوند متعال داشت. امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام لحظات خطیر، نه تنها از رنج و سختیها شکایت نمیکردند، بلکه با دعا و نیایش، مراتب شکرگزاری و رضایت خود از
مشیت الهی را ابراز میداشتند. این نیایشها، درسهای ارزشمندی از توکل،
صبر و
استقامت در برابر مصائب را به بشریت ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه میتوان در سختترین شرایط نیز با اتصال به خداوند متعال، آرامش و معنویت حقیقی را تجربه کرد. دعای امام حسین (
علیه
السّلام) هنگام جراحت سر، هنگام تیرباران شدن، هنگام اصابت تیر به اعضای بدن و قلب مطهر و حتی در هنگام
شهادت نمونههایی از دعاهای امام حسین هنگامه جنگ در روز عاشورا است.
پس از به
شهادت رسیدن همه اصحاب و یاران سید
الشهداء (
علیه
السلام) در روز عاشورا امام یکه و تنها به مصاف دشمن شتافت. آنگاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
تا اینکه فردی از سپاه دشمن به نام
مالک بن نُسَیر (یا مالک بن بشر
یا مالک بن بشیر
) مقابل امام ایستاد و شمشیرش را بر سر ایشان فرود آورد، به طوریکه شمشیر،
جبّه کلاهدار امام که از خز بود؛ را پاره کرد
و به سر رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد.
امام حسین (
علیه
السّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.
خوارزمی مینویسد: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت و
عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.
بر اساس گزارش منابع، امام (
علیه
السّلام) او را
نفرین نمود و او بر اثر آن، به
فقر شدید دچار شد. بنا بر برخی گزارشهای تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد. وی در جریان قیام
مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دستها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
انساب الاشراف درباره او مینویسد: «کِندی، بُرنُس حسین (
علیه
السّلام) را برداشت. گفته میشود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.»
•
«لَمّا رَجَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) مِنَ المُسَنّاةِ الی فُسطاطِهِ، تَقَدَّمَ الَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی جَماعَةٍ مِن اصحابِهِ فَاَحاطَ بِهِ، فَاَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النَّسرِ الکِندِیُّ، فَشَتَمَ الحُسَینَ (علیهالسّلام) وضَرَبَهُ عَلی رَاسِهِ بِالسَّیفِ، وکانَ عَلَیهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّی وَصَلَ الی رَاسِهِ فَاَدماهُ، فَامتَلَاَتِ القَلَنسُوَةُ دَما. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا اکَلتَ بِیَمینِکَ، ولا شَرِبتَ بِها، وحَشَرَکَ اللّه ُ مَعَ الظّالِمینَ. ثُمَّ القَی القَلَنسُوَةَ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَاسَهُ، وَاستَدعی قَلَنسُوَةً اُخری فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَیها.»در کتاب الارشاد آمده است: هنگامی که حسین (
علیه
السّلام) از سیل بندِ فرات به سوی خیمهاش باز گشت،
شمر بن ذی الجوشن، با گروهی از یارانش جلو آمدند و او را محاصره کردند و مردی از میان آنان به نام مالک بن نَسْر کِنْدی، به سرعت آمد و به حسین (
علیه
السّلام) دشنام داد و با شمشیر، بر سرِ او زد و کلاهی را که بر سرِ امام (
علیه
السّلام) بود، شکافت و شمشیر به سرِ امام (
علیه
السّلام) رسید و خون افتاد و کلاه، پُر از خون شد. حسین (
علیه
السّلام) به او فرمود: «با دست راستت که شمشیر را با آن، فرود آوردی، نخوری و ننوشی، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!». سپس کلاه را انداخت و پارچهای خواست و سرش را با آن، محکم بست. آن گاه، کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و روی آن،
عمامه بست.
سپس امام حسین (
علیه
السّلام)، جبه کلاهدار را کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست، این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن نَظَرَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَمینا وشِمالاً ولا یَری احَدا، فَرَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: حسین (
علیه
السّلام) به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند».
پس از زخمی شدن سر مبارک
امام حسین (علیهالسلام)، کوفیان از هر سو به امام حسین (
علیه
السلام) حمله کردند؛ از جملهٔ این افراد،
ابوالجنوب جعفی بود.
بلاذری نام او را قشعم بن عمرو بن نذیر جُعفی ضبط کرده و او را از جمله کنارهگیران از
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دانسته است.
ابوالجنوب، غرق در سلاح بود. چون
شمر بن ذی الجوشن بر او گذشت، به او گفت: حمله کن. گفت: چرا خودت حمله نمیکنی؟ شمر گفت: به من این حرف را میزنی؟ گفت تو چرا به من میگویی؟ و یکدیگر را به باد
دشنام گرفتند. ابوالجنوب به شمر گفت: «به خدا سوگند، میخواهم این نیزه را در چشم تو فرو کنم و آن را از کاسه در آورم». شمر از او دور شد و گفت: اگر میتوانستم به تو زیانی برسانم، قطعا چنین میکردم. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله میبرد و آنان از اطراف او پراکنده میشدند، تا آنکه آنان، امام حسین (
علیه
السّلام) را محاصره کردند.
امام حسین (
علیه
السّلام) در همان حال سعی در به دست آوردن آب داشت تا جرعهای بنوشد. هر بار که امام به سوی
فرات میتاخت، بر او حمله میبردند و او را از آب دور میکردند. سپس ابوالجنوب جعفی تیری به طرف امام انداخت که بر پیشانی امام فرود آمد. حضرت تیر را در آورد و کنار انداخت، خون بر صورت و محاسن وی جاری شد. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خدایا تو میبینی که از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا آنان را یکایک به عذاب خود گرفتار کن و ریشهکن ساز و هیچکس از آنان را روی زمین باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز». سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله برد، به هر کسی که میرسید، شمشیری حوالهاش میکرد و او را بر زمین میانداخت.
•
«کُلَّما حَمَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) بِنَفسِهِ عَلَی الفُراتِ حَمَلوا عَلَیهِ حَتّی احالوهُ عَنِ الماءِ. ثُمَّ رَمی رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ ـ یُکَنّی ابَا الحُتوفِ الجُعفِیَّ ـ فَوَقَعَ السَّهمُ فی جَبهَتِهِ، فَنَزَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) السَّهمَ فَرَمی بِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما انَا فیهِ مِن عِبادِکَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ، اللّهُمَّ فَاَحصِهِم عَدَدا، وَاقتُلهُم بَدَدا، ولا تَذَر عَلی وَجهِ الارضِ مِنهُم احَدا، ولا تَغفِر لَهُم ابَدا.»در کتاب
الفتوح آمده است: هرگاه حسین (
علیه
السلام)، به تنهایی به سوی
فرات یورش میبُرد، به او حمله میکردند تا او را از رسیدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان ـ که کنیه اش ابو حُتوف جُعْفی بود ـ، تیریانداخت و بر پیشانی حسین (
علیه
السّلام) نشست. حسین (
علیه
السلام)، تیر را کَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازیر شد. سپس حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خدایا! تو میبینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت، در چه حالی هستم. خدایا! یکْ یکِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را میامرز!».
•
«عن مسلم بن رباح مولی علیّ بن ابی طالب کُنتُ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) یَومَ قُتِلَ، فَرُمِیَ فی وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ، فَقالَ لی: یا مُسلِمُ، ادنِ یَدَیکَ مِنَ الدَّمِ، فَاَدنَیتُهُما، فَلَمَّا امتَلَاَتا قالَ: اُسکُبهُ فی یَدی، فَسَکَبتُهُ فی یَدِهِ، فَنَفَحَ بِهِما الَی السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ. قالَ مُسلِمٌ: فَما وَقَعَ مِنهُ الَی الاَرضِ قَطرَةٌ.»در کتاب
تاریخ دمشق به نقل از
مُسلم بن رِباح، آمده است: روز
شهادت حسین بن علی (
علیه
السلام)، با او بودم. تیرهایی به صورتش اصابت کرده بود. به من فرمود: «ای
مُسلم! دستت را زیر خونها بگیر». گرفتم. چون دستهایم از خون پُر شدند، فرمود: «آنها را در دستم بریز». آنها را در دستش ریختم. آنها را به سوی آسمان پاشید و گفت: «خدایا! خون فرزند دختر پیامبرت را بستان». قطرهای از آن خون، بر زمین نریخت.
امام حسین (
علیه
السّلام) شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و (پیوسته) و در هر فرصت به سپاه (دشمن) حمله میکرد، در حالیکه میگفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک میکنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیکشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونهای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.
امام حسین (
علیه
السّلام) به سپاه دشمن، که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به مرکز (جای نخست) خود بر میگشت و میفرمود:
«لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»امام پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از آنها را کشت و بدن مبارک ایشان نیز زخم برداشت. تشنگی امام حسین (
علیه
السّلام) در این حالت شدت یافت. امام خود را نزدیک (فرات) رساند تا آب بنوشد.
حصین بن تمیم (نمیر)، تیری افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آنرا به آسمان میپاشید. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسرِ دختر پیامبرت میکنند، به تو شِکوه میبَرم. بار خدایا! یکایکشان را به شمار آور و یکایکِ آنان را بکُش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار».
•
«اِشتَدَّ عَطَشُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) فَدَنا مِنَ الفُراتِ لِیَشرَبَ، فَرَماهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی فَمِهِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِیَدِهِ ورَمی بِهِ الَی السَّماءِ، ثُمَّ حَمِدَ اللّه َ واثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ انّی اشکو الَیکَ ما یُصنَعُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ، اللّهُمَّ احصِهِم عَدَدا، وَاقتُلهُم بَدَدا، ولا تُبقِ مِنهُم احَدا.»در کتاب
الکامل فی التاریخ گزارش شده است: تشنگی حسین (
علیه
السلام)، شدّت گرفت. نزدیک
فرات شد تا آبی بیاشامد.
حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی ایشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسین (
علیه
السلام)، خون را با دستش میگرفت و به سوی آسمان، پرتاب میکرد. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسرِ دختر پیامبرت میکنند، به تو شِکوه میبَرم. بار خدایا! یکایکشان را به شمار آور و یکایکِ آنان را بکُش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار».
گزارش دیگر در اینباره این است که امام حسین (
علیه
السّلام) با اسبش کنار فرات رفت و چون اسب میخواست آب بخورد، امام گفت: من و تو تشنه هستیم، به خدا سوگند، تا تو آب ننوشی من نمیآشامم. چون اسب این سخن را شنید، سرش را بلند کرد و از آب نخورد، گویا سخن امام را فهمید. حسین فرمود: بخور، من هم میخورم. بالاخره امام دستش دراز کرد آب برداشت (تا بنوشد) سوارهای گفت، تو آب مینوشی در حالیکه حرم تو مورد تعرض قرار گرفته است. حسین آب را ریخت و بر دشمن یورش برد: دید خیمهگاه
سالم است (و مورد تعرض قرار نگرفته است).
ابن شهرآشوب این گزارش را از
ابومخنف و او از شخصی مجهول به نام جلودی نقل کرده است، اما با توجه به اینکه این خبر در منابع معتبر نیامده است و تنها در کتاب ضعیفی همانند
نورالعین فی مشهد الحسین (علیهالسّلام)، منسوب به
ابواسحاق اسفراینی (۴۱۷ یا ۴۱۸ق)
آمده است، که قابل اعتماد نیست.
بنابر نقل برخی منابع کهن، حُصَین بن تَمیم، تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت که به لبهایش خورد و خون از آنها، سرازیر شد. امام حسین (
علیه
السّلام)، در حالی که میگریست، میگفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم میکنند، به تو شِکوه میبَرَم».
•
«عن هشام بن محمّد: رَماهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی شَفَتَیهِ، فَجَعَلَ الدَّمُ یَسیلُ مِن شَفَتَیهِ، وهُوَ یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ انّی اشکو الَیکَ ما یُفعَلُ بی وبِاِخوَتی ووُلدی واهلی.»در کتاب
تذکرة الخواص به نقل از
هشام بن محمّد آمده است: حُصَین بن تَمیم، تیری به سوی حسین (
علیه
السّلام) انداخت که به لبهایش خورد و
خون از آنها، سرازیر شد. حسین (
علیه
السلام)، در حالی که میگریست، میگفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم میکنند، به تو شِکوه میبَرَم».
بر اساس گزارشات برخی دیگر از منابع، فردی که
تمیم بن حُصَین، نام داشت و از قبیله فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه
عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز، آب فرات و تلالؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسین (
علیه
السّلام) کشید. از این رو، امام حسین (
علیه
السّلام) او را نکوهید و وی را از اهل
دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود. بر اثر دعای امام (
علیه
السّلام)، بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران، له شد و مُرد.
امالی صدوق در روایتی از
امام صادق (علیهالسّلام) چنین آورده است:
«ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ الفَزارِیُّ، فَنادی: یا حُسَینُ! ویا اصحابَ حُسَینٍ! اما تَرَونَ الی ماءِ الفُراتِ یَلوحُ کَاَنَّهُ بُطونُ الحَیّاتِ؟ وَاللّه ِ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا! فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): هذا وابوهُ مِن اهلِ النّارِ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا فی هذَا الیَومِ. قالَ: فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّی سَقَطَ عَن فَرَسِهِ، فَوَطِئَتهُ الخَیلُ بِسَنابِکِها، فَماتَ»؛
«آن گاه مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام تمیم بن حُصَین فَزاری برای مبارزه بیرون آمد و بانگ برآورد: ای حسین! ای یاران حسین! آیا نمیبینید که آب فرات، همانند شکم ماهیان میدرخشد؟ به خدا سوگند، از آن، قطرهای نخواهید نوشید تا جرعه مرگ را سر کشید! امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «آن مرد کیست؟». گفتند: تمیم بن حُصَین. امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «این و پدرش، جهنّمیاند. خداوندا! او را همین امروز، تشنه بمیران». تشنگی بر او چیره شد تا این که از اسبش سقوط کرد و اسبان با سُمهایشان او را لگد کردند تا مُرد.»
در برخی از منابع هم نامی از فرد تیرانداز برده نشده است:
•
«عن رجل من کلب: صاحَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام): اِسقونا ماءً! فَرَمی رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ، فَقالَ: لا ارواکَ اللّه ُ! فَعَطِشَ الرَّجُلُ الی ان رَمی نَفسَهُ فِی الفُراتِ، فَشَرِبَ حَتّی ماتَ.»در کتاب
ذخائر العُقبی به نقل از مردی از قبیله کَلْب روایت شده است: حسین بن علی (
علیه
السّلام)، بانگ زد: «به ما آب دهید!». مردی، تیری انداخت که گوشه دهان حسین (
علیه
السّلام) را درید. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خداوند، سیرابت نکند!». آن مرد، تشنه شد تا آن جا که خود را در
فرات انداخت و آن قدر آب نوشید تا مُرد.
•
«عن ابن عیینة: ادرَکتُ مِن قَتَلَةِ الحُسَینِ (علیهالسّلام) رَجُلَینِ، امّا احَدُهُما... فَاِنَّهُ کانَ یَستَقبِلُ الرّاوِیَةَ فَیَشرَبُها الی آخِرِها ولا یَروی، وذلِکَ انَّهُ نَظَرَ الَی الحُسَینِ (علیهالسّلام) وقَد اهوی الی فیهِ بِماءٍ وهُوَ یَشرَبُ فَرَماهُ بِسَهمٍ، فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا ارواکَ اللّه ُ مِنَ الماءِ فی دُنیاکَ ولا آخِرَتِکَ.»در کتاب
المناقب ابن شهرآشوب به نقل از ابن عُیَینَه روایت شده است: دو تن از قاتلان حسین (
علیه
السّلام) را دیدم: یکی از آنها...، ظرف آب را میگرفت و آن را تا آخر، سر میکشید؛ امّا سیراب نمیشد. این، از آن رو بود که روز
عاشورا دید که حسین (
علیه
السّلام)، ظرف آبی را نزدیک دهان بُرده، از آن مینوشد. پس تیری به سوی او انداخت. حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «خداوند، تو را در دنیا و آخرت، سیراب نکند!».
پس از به
شهادت رسیدن همه اصحاب و یاران
سیدالشهداء (علیهالسلام) در روز
عاشورا امام یکه و تنها به مصاف دشمن شتافت و دشمن را به مبارزه طلبید. ایشان پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
پس از مدتی با زخمی شدن امام حسین (
علیه
السلام)، در حالی که ایشان خسته و ناتوان شده بودند، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و چون کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
امام حسین (
علیه
السّلام) در همان حال سعی در به دست آوردن آب داشت تا جرعهای بنوشد. هر بار که امام به سوی
فرات میتاخت، بر او حمله میبردند و او را از آب دور میکردند. در این میان
قبیله بنی کلاب، میان حسین (
علیه
السّلام) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (
علیه
السّلام) تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش میگرفت و هنگامی که پُر میشد، به سر و صورتش میمالید و میگفت: «خدای (عزّوجلّ) را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد».
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن نَظَرَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَمینا وشِمالاً ولا یَری احَدا، فَرَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ. وحالَ بَنو کِلابٍ بَینَهُ وبَینَ الماءِ، ورُمِیَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ، فَاَخَذَ السَّهمَ فَرَمی بِهِ، وجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِکَفِّهِ، فَلَمَّا امتَلَاَت لَطَخَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: القَی اللّه َ (عزّوجلّ) وانَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمی.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور، از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: چون حسین (
علیه
السّلام)، به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند». قبیله بنی کِلاب، میان حسین (
علیه
السّلام) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (
علیه
السّلام) تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش میگرفت و هنگامی که پُر میشد، به سر و صورتش میمالید و میگفت: «خدای (عزّوجلّ) را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد».
سید بن طاووس در کتاب
الملهوف نوشته است: سپس
سِنان نیز تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام (
علیه
السّلام) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر میشدند، سر و صورتش را با آن، خضاب میکرد و میفرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حقّ غصب شدهام، دیدار خواهم کرد».
•
«ثُمَّ رَماهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) سِنانٌ ایضا بِسَهمٍ، فَوَقَعَ السَّهمُ فی نَحرِهِ، فَسَقَطَ (علیهالسّلام) وجَلَسَ قاعِدا، فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ، وقَرَنَ کَفَّیهِ جَمیعا وکُلَّمَا امتَلَاَتا مِن دِمائِهِ خَضَّبَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: هکَذا القَی اللّه َ مُخَضَّبا بِدَمی، مَغصوبا عَلی حَقّی.»در کتاب الملهوف آمده است: سپس سِنان نیز تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام (
علیه
السّلام) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر میشدند، سر و صورتش را با آن، خضاب میکرد و میفرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حقّ غصب شدهام، دیدار خواهم کرد».
بنابر گزارش برخی منابع، هنگامی که گلوی مبارک امام حسین (
علیه
السلام) در اثر اصابت تیر زخمی شد، ایشان دست به دعا برداشته و فرمودند: «خدایا! این، در راه تو، اندک است».
•
«قَد اصابَ الحُسَینَ (علیهالسّلام) جُرحٌ فی حَلقِهِ، وهُوَ یَضَعُ یَدَهُ عَلَیهِ فَاِذَا امتَلَاَتِ الدَّمُ قالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری، ثُمَّ یُعیدُها، فَاِذَا امتَلَاَت قالَ: اللّهُمَّ انَّ هذا فیکَ قَلیلٌ.»در کتاب
الدرّ النظیم گزارش شده است: زخمی در گلوی حسین (
علیه
السّلام) بر اثر تیری که به او اصابت کرد، پدید آمد. او دستش را بر آن مینهاد و چون از خون، پُر میشد، میگفت: «خدایا! تو میبینی». سپس، دوباره چنین میکرد و چون پُر میشد، میگفت: «خدایا! این، در راه تو، اندک است».
ابن شهرآشوب در کتاب
مناقب نوشته است: فردی به نام
ابوایّوب غَنَوی تیری به سوی امام پرتاب کرد که بر گلوی مبارک امام حسین (
علیه
السّلام) نشست. امام (
علیه
السّلام) در این حال دست به دعا برداشته فرمودند: «به نام خدا؛ و هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشتهای برای خشنودی خداست!».
•
«فَرَماهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیهالسّلام))... ابو ایّوبَ الغَنَوِیُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ فی حَلقِهِ. فَقالَ (علیهالسّلام): بِسمِ اللّه ِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ الّا بِاللّه ِ، وهذا قَتیلٌ فی رِضَی اللّه ِ.»در کتاب المناقب ابن شهرآشوب آمده است: ابوایّوب غَنَوی، تیری مسموم به گلوی امام حسین (
علیه
السّلام) زد. امام (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا؛ و هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشتهای برای خشنودی خداست!».
پس از اینکه امام حسین (
علیه
السّلام) تعداد زیادی از یزیدیان را کشت،
عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزهداران و تیراندازان به او حمله کردند.
شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
بر اساس گزارش منابع کهن امام (
علیه
السّلام) در این هنگام فرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید.هان! شما پس از من، دیگر از کُشتن هیچ بندهای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کُشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ امید میبرم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهای که نمیدانید، بگیرد».
•
«وَ السِّهامُ تَقصِدُهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، وهُوَ یَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ یَقولُ: یا اُمَّةَ السَّوءِ، فَبِئسَما اخلَفتُم مَحَمَّدا فی اُمَّتِهِ وعِترَتِهِ، اما انَّکُم لَن تَقتُلوا بَعدی عَبدا مِن عِبادِ اللّه ِ فَتَهابوا قَتلَهُ بَل یَهونُ عَلَیکُم عِندَ قَتلِکُم ایّایَ، وَایمُ اللّه ِ! انّی لَاَرجو ان یُکرِمَنِیَ اللّه ُ بِهَوانِکُم، ثُمَّ یَنتَقِمُ لی مِنکُم مِن حَیثُ لا تَشعُرونَ.»در کتاب
الفتوح آمده است: تیرها از هر سو به طرف حسین (
علیه
السّلام) میآمدند و به گلو و سینه او میخوردند و او میفرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید. هان! شما پس از من، دیگر از کُشتن هیچ بندهای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کُشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ امید میبرم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهای که نمیدانید، بگیرد».
امام حسین (
علیه
السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالیکه از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن،
خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آنگاه سر به
آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید، حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خونآلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
•
«فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَستَریحُ، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَینَما هُوَ واقِفٌ اذ اتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلی جَبهَتِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ، فَاَخَذَ الثَّوبَ لِیَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ، فَاَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ فی قَلبِهِ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): بِسمِ اللّه ِ وبِاللّه ِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّه ِ. ورَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، وقالَ: الهی! انَّکَ تَعلَمُ انَّهُم یَقتُلونَ رَجُلاً لَیسَ عَلی وَجهِ الاَرضِ ابنُ نَبِیٍّ غَیرُهُ، ثُمَّ اخَذَ السَّهمَ واخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ کَالمیزابِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ، فَلَمَّا امتَلَاَت دَما رَمی بِها الَی السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِکَ قَطرَةٌ، ... ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ ثانِیا، فَلَمَّا امتَلَاَت لَطَخَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وقالَ: هکَذا وَاللّه ِ اکونُ حَتّی القی جَدّی مُحَمَّدا وانَا مَخضوبٌ بِدَمی، واقولُ: یا رَسولَ اللّه ِ، قَتَلَنی فُلانٌ وفُلانٌ.»در کتاب
مقتل الحسین خوارزمی آمده است: حسین (
علیه
السّلام) که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی اش خورد. خون از پیشانی اش، سرازیر شد. پارچهای را گرفت تا خون از پیشانی اش پاک کند که تیری با پیکانِ سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا و یاری خدا، و بر دین پیامبر خدا!». آن گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدای من! تو میدانی که آنان، مردی را میکُشند که جز او، فرزند پیامبری بر روی زمین نیست». سپس، تیر را گرفت و آن را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن سرازیر شد. حسین
علیه السلام، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشید. قطرهای از آن، باز نگشت.... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، به سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این گونه خواهم بود تا جدّم محمّد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم: «ای پیامبر خدا! فلانی و فلانی، مرا کُشتند».
•
«فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، اتاهُ حَجَرٌ عَلی جَبهَتِه هَشَمَها، ثُمَّ اتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ، فَوَقَعَ عَلی قَلبِهِ. فَقالَ: بِسمِ اللّه ِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ رَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ وقالَ: الهی، تَعلَمُ انَّهُم یَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم. ثُمَّ ضَعُفَ مِن کَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ اخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، وهُوَ مُلقیً فِی الاَرضِ.»در کتاب
مثیر الاحزان گزارش شده است: حسین (
علیه
السّلام) که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد. سنگی به پیشانی اش خورد و آن را شکست. سپس، تیر سه شاخه مسمومی آمد و بر قلبش نشست. امام (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا و بر دین پیامبر خدا!». سپس، سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت: «خدای من! میدانی که آنان، فرزند دختر پیامبرشان را میکُشند». آن گاه، پس از بیرون کشیدن تیر از پشت خود، بر اثر خونریزی فراوان، ناتوان شد و بر زمین افتاد.
بر اساس گزارش منابع معتبر، پس از اینکه امام حسین (
علیه
السّلام) در گودی قتلگاه از اسب به زمین افتادند،
سنان بن انس به
خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه سنان بن انس، که لعنت خدا بر او باد، از اسب پیاده شد و محاسن حسین (
علیه
السّلام) را گرفت و با شمشیر بر گلوی امام حسین (
علیه
السّلام) گذاشت و گفت: «به خدا سوگند، سرت را از تنت جدا میکنم، در حالیکه میدانم تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمان هستی».
و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آن را به خولی داد. این در حالی بود که قبلاً زخمهای متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد شده بود.
در برخی آثار متاخران، دعاها یا مناجاتهایی به امام حسین (
علیه
السّلام) هنگام شهادتش نسبت داده شده است، که در منابع متقدم نقل نشده است. چنانکه
مقرم به نقل از
ریاض المصائب مینویسد: امام حسین (
علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمر خویش، اینگونه با پروردگارش مناجات میکرد:
•
«صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک، یا غیاث المستغیثین، ما لی رب سواک و لا معبود غیرک، صبراً علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له، یا دائماً لا نفاد له، یا محیی الموتی، یا قائماً علی کل نفس بما کسبت، احکم بینی و بینهم وانت خیرالحاکمین.»همچنین در
مقتل الحسین منسوب به
ابومخنف و به پیروی از آن در این
ینابیع الموده، دعای یادشده با تعبیر «یا غیاث المستغیثین» آمده است.
اما در خبری
شیخ طوسی آخرین دعایی را که امام حسین (
علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمرش خوانده، چنین روایت کرده است:
•
«اللهُمْ مُتعالی المکان، عظیم الجیروت، شدید المحال، غنی عن الخلائق، عریض الکبریاء، قادر علی ما تشاء، قریب الرحمة، صادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قریب اذا دُعیت، مُحیط بما خلقت، قابل التوبة لمن تاب الیک، قادر علی ما اردت و مدرک ما طلت وشکور اذا شکرت و ذکور اذا ذکرت ادعوک محتاجاً و ارغب الیک فقیراً وافزع الیک خائفاً وابکی الیک مکروباً واستعین بک ضعیفا و آتوکل علیک کافیا احکم بیننا وبین قومنا فانّهم غرونا و خدعونا و خذلونا و غدروا بنا وقتلونا ونحن عترة نبیک و ولد حبیبک محمد بن عبدالله الذی اصطفیته بالرسالة و ائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجاً برحمتک یا ارحم الرحمین.»خدایا، ای بلند مرتبه، ای بزرگ شوکت، ای سخت انتقامگیرنده، ای بینیاز از آفریدهها، ای گسترده کبریاء، ای که به هرچیز که بخواهی توانایی، رحمتت نزدیک، وعدهات راست، نعمتت فراوان، آزمایشت نیکوست. آنگاه که تو را بخوانند، نزدیک هستی، به آنچه آفریدهای، احاطه داری، توبهکنندگان را میپذیری؛ بر آنچه اراده کنی، توانایی، و در پی هرچه باشی به آن میرسی، اگر شکرت کنند، شکرپذیری، اگر یادت کنند، یاد میکنی، تو را از روی نیاز میخوانم و با تهیدستی به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روی میآورم و با اندوه، به درگاهات میگریم و از روی ناتوانی از تو یاری میخواهم و بسندهکنان، بر تو تکیه میکنم. بین ما و این گروه داوری کن. اینان ما را فریب دادند و یاریمان نکردند، با ما از در نیرنگ درآمدند و ما را کشتند. ما عترت پیامبر تو و فرزندان حبیب تو،
محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستیم، آنکه او را به رسالت برگزیدی و او را امین
وحی خویش قرار دادی، پس برای ما در کارمان گشایش و رهایی قرار بده، به رحمت خودت، ای مهربانترین مهربانان.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (
علیه
السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء.