• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حقیقت عرفانی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مقالات مشابه: حقیقت (علوم دیگر).
دیگر کاربردها: حق (ابهام‌زدایی).

حقیقت اصطلاحی در عرفان و در لغت از ریشۀ «حقّ»، و به معنی مطابقت و موافقت است. حق به معنای آنچه وجودش قطعی و یقینی است، با مفهوم حقیقت در عرفان مرتبط است؛ خداوند حقی است که به حقایق و حقوق تحقق می‌بخشد. رابطۀ «حق» و «حقیقت» را می‌توان در حدیث نبوی دریافت که بیشتر در نوشته‌های عرفانی آمده است: «لکل حقٍ حقیقةٌ فما حقیقة ایمانک». در متون عرفانی، در شرح اصطلاح حقیقت، مفهوم مشاهدۀ ربوبیت نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. بدین ترتیب اصطلاح حقیقت در عرفان، از یک سو با مشاهده و رؤیت، و از سوی دیگر با ایمان مرتبط است. تحقق در ایمان معادل صعود به مرتبۀ بالاتر، یعنی مقام احسان است و در روایت مشهور به حدیث جبرئیل، فرشتۀ وحی از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) اصول سه‌گانۀ اسلام، ایمان و احسان را می‌پرسد که این ۳ در نگرش صوفیانه معادل ظاهر، باطن و حقیقت‌اند، چنان‌که اسلام، ظاهر، ایمان، باطن، و احسان، حقیقتِ ظاهر و باطن است. عارف محقق که حقیقت وجود بر او منکشف شده است، در منزل احسان سیر می‌کند که مقام مشاهده است؛ ازاین‌رو، حقیقت با یقین نیز مناسبت دارد و در قرآن و حدیث پیوند این دو مشهود است، و حقیقت یقین یادآور مراتب یقین است که در قرآن با علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین به آن اشاره شده است. در حدیث حقیقت از حضرت علی وصی (علیه‌السّلام) نیز، حقیقت در معنای تجلیات حق به کار رفته است؛ که در رتبه اول، حقیقت، برداشته شدن پرده‌های جلال الٰهی از پیش روی سالک است، «الحقیقة کشف سُبُحات الجلال من غیر اشارة»؛ در مرحلۀ دیگر بینندۀ حقیقت در طی مشاهدات، موهوم بودن کثرات را درمی‌یابد و پس از محو آن، نظاره‌گر معلوم حقیقی می‌شود، «الحقیقة محو الموهوم مع صحو المعلوم». در مرحلۀ دیگر سرّ حقیقت چنان بر بیننده غلبه می‌یابد که قادر به مهار خویشتن نیست و درنتیجه، با افشای اسرار پرده‌دری می‌کند، «هتک الستر لغلبة السِرّ».

فهرست مندرجات

۱ - تعریف لغوی
۲ - رابطه حق و حقیقت
۳ - حقیقت ایمان
۴ - اصول سه‌گانه اسلام
۵ - مراتب یقین
۶ - نشانه بودن حقیقت برای حق
۷ - معرفت حقیقت و حق
۸ - تساوی حق و حقیقت
۹ - ذات حق فراتر از تعیین اسمی
۱۰ - تجلیات حق
۱۱ - پیوند حقیقت با سر
۱۲ - سکر و جذبه و جنون
۱۳ - قضا و قدر
۱۴ - فاصله عبارت و حقایق
۱۵ - تنزیل و تأویل
       ۱۵.۱ - رابطه حقیقت با تأویل
۱۶ - حقانیت ادیان و مذاهب
       ۱۶.۱ - تحلیل مولوی از اختلاف مذاهب
۱۷ - نسبت حقیقت با شریعت
       ۱۷.۱ - مصادیق حضور حقیقت در شریعت
۱۸ - تابعیت شریعت از حقیقت
۱۹ - علم و حقیقت
۲۰ - نسبت حقیقت با طریقت
۲۱ - مرکزیت علم حقیقت
۲۲ - حقیقت از شئون ولایت
۲۳ - لب و حقیقت
۲۴ - مرگ نفس و حقیقت
۲۵ - چالش میان حقیقت و شریعت
۲۶ - عبادت حق با یقین
۲۷ - تناظر حق و باطل با وجود و عدم
       ۲۷.۱ - قرابت خیال
       ۲۷.۲ - گذشتن از خیالات متکثر
۲۸ - رابطه نفس با حقیقت
۲۹ - حقیقت محمدی
       ۲۹.۱ - اسم جامع الله
       ۲۹.۲ - ازلیت و ابدیت
       ۲۹.۳ - حقیقت ولایت
۳۰ - فهرست منابع
۳۱ - پانویس
۳۲ - منبع


حقیقت در لغت از ریشۀ «حقّ»، و به معنی مطابقت و موافقت است. این واژه گاه دربارۀ چیزی که وجود و ثبات داشته باشد، گاه دربارۀ اعتقاد بر حق، یعنی اعتقادی مطابق واقع، و گاه دربارۀ عملی که از روی ریا نباشد و سخنی که از روی مجاز گفته نشده باشد، به کار می‌رود. حق به معنای آنچه وجودش قطعی و یقینی است، با مفهوم حقیقت در عرفان مرتبط است؛ خداوند حقی است که به حقایق و حقوق تحقق می‌بخشد.
[۴] سلمی، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعۀ آثار، ص۴۸۷.



رابطۀ «حق» و «حقیقت» را می‌توان در حدیث نبوی دریافت که بیشتر در نوشته‌های عرفانی آمده است: «لکل حقٍ حقیقةٌ فما حقیقة ایمانک».
[۹] حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۶۴.
[۱۰] سلمی، محمد، «جوامع آداب الصوفیة»، مجموعۀ آثار، ص۳۷۴.
[۱۱] عبادی، منصور، التصفیة فی احوال المتصوفة، ص۲۱۴.
[۱۲] مولوی، مجالس سبعه، ص۷۷.
بنابر این حدیث، پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) برای اثبات حقانیت ادعای حارثة بن نعمان با این تعبیر که هر حقی را حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟ از حقیقت ایمان او می‌پرسد. به نظر می‌رسد که پیدایش اصطلاح حقیقت در تصوف، با تعبیر حقیقت ایمان در حدیث یادشده مرتبط باشد. ابونصر سراج طوسی در شرح این اصطلاح، باتوجه به پاسخ حارثه در ادامۀ حدیث «گویی عرش پروردگار را آشکارا نظاره می‌کنم»، به مفهوم حضور و آگاهی بنده در محضر خداوند تأکید می‌کند. به باور او، رؤیت عرش پروردگار به عنوان نشانۀ حقیقت ایمان، از دوام مشاهدۀ قلبی و حضور در محضر خدایی که بدان ایمان دارد، حکایت می‌کند.
[۱۳] سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، ص۳۳۷.



در متون عرفانی، در شرح اصطلاح حقیقت، مفهوم مشاهدۀ ربوبیت نیز مورد توجه قرار می‌گیرد.
[۱۵] عبدالرزاق کاشی، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۴۴.
شیخ احمد جام در مقدمۀ بحارالحقیقة، در بحث از حقیقت به حدیث حارثه استناد می‌کند.
[۱۶] احمدجام، بحار الحقیقة، ص۷.
ابن‌عربی نیز در بحث از حقیقت، ضمن اشاره به این حدیث، ادعای حقیقت ایمان را از اوصاف باطن می‌شمارد و می‌گوید: چون این حدیث در تعریف ایمان حقیقی، آن را به مرتبۀ شهود حسی تنزل داده است، درمی‌یابیم که حقیقت حق را می‌طلبد.
بدین ترتیب اصطلاح حقیقت در عرفان، از یک سو با مشاهده و رؤیت، و از سوی دیگر با ایمان مرتبط است. مورد نخست، یعنی مشاهدۀ حقیقت، در تفکر افلاطون نیز موضوع توجه است. از دیدگاه افلاطون، همۀ نفوس در تکاپوی دیدن حقیقت‌اند. نفوس اعلا پیش از نزول در تن، قوت خود را در مرتع حقیقت می‌بینند و با رؤیت جمال حقیقت در قوس صعود دوباره جاودانه در ایمنی خواهند بود.
[۱۸] افلاطون، چهار رساله، ترجمۀ محمود صناعی، ص۱۴۰-۱۴۱.

ایمنی در پرتو حقیقت با ایمان حقیقی محقق خواهد شد. در تفسیر عرفانی آیۀ (اولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً …) آمده است که اوصاف ایشان در حقیقة الحقایق به کمال رسیده است و آنان متحقق به ایمان شده‌اند.
[۲۰] سلمی، محمد، زیادات حقایق التفسیر، ص۴۹.



تحقق در ایمان معادل صعود به مرتبۀ بالاتر، یعنی مقام احسان است. در روایت مشهور به حدیث جبرئیل، فرشتۀ وحی از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) اصول سه‌گانۀ اسلام، ایمان و احسان را می‌پرسد. این ۳ در نگرش صوفیانه معادل ظاهر، باطن و حقیقت‌اند، چنان‌که اسلام ظاهر، ایمان باطن، و احسان حقیقتِ ظاهر و باطن است.
[۲۲] سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، ص۶.
[۲۳] .Shouan، F.، Understanding Islam، tr. D. M. Matheson، London، ۱۹۶۵، p۱۱۸-۱۱۹
عارف محقق که حقیقت وجود بر او منکشف شده است، در منزل احسان سیر می‌کند که مقام مشاهده است؛
[۲۵] قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص۱۸۸.
ازاین‌رو، حقیقت با یقین نیز مناسبت دارد و در قرآن و حدیث پیوند این دو مشهود است، چنان‌که در روایت شیعی از حدیث حارثه به جای واژۀ ایمان، یقین گفته شده است: «ان لکل یقین حقیقة فما حقیقة یقینک». حقیقت یقین یادآور مراتب یقین است که در قرآن با علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین به آن اشاره شده است. ام سلمه بیگم نیریزی نیز حقیقت را با حق الیقین قرآن یکی می‌داند.
[۳۰] نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.



ظاهراً حسین بن منصور حلاج (د ۳۰۹ ق/ ۹۲۱ م) نخستین صوفی‌ای بود که مراتبی از حقیقت، متناظر با مراتب یقین را برشمرد. وی دربارۀ وصول به حقیقت، تمثیل چراغ (مصباح) و پروانه (فِراش) را به کار برده است که در آن پروانه همواره گرد چراغ می‌گردد، اما به نور آن راضی نمی‌شود. روشنایی (ضیاء) چراغ مثال علم حقیقت، حرارت آن مصداق حقیقة الحقیقه، و وصول به نور و روشنایی به معنی حق الحقیقه است.
[۳۱] حلاج، حسین، طواسین، ص۱۶-۱۷.
عبدالکریم جیلی (د ۸۲۶ ق/ ۱۴۲۳ م) نیز در المناظر الالهیه، در بحث از منظر حقیقت، به «حقیقة حق الیقین» اشاره می‌کند. مطابق تعریف او، در این منظر بنده به اسماء و صفات الٰهی متصف، و شایستۀ تصرف در عالم می‌شود.
[۳۲] جیلی، عبدالکریم، المناظر الالٰهیة، ص۱۴۵.



نشانه بودن حقیقت برای حق، از مباحث مهم در معرفت‌شناسی و سیر و سلوک عرفانی است که عموماً بر برتری حقیقت نسبت به حق دلالت دارد. قشیری به نقل از ابوعلی دَقّاق گزارشی از ملاقات عباس زوزنی با راهبه‌ای نصرانی را نقل می‌کند که در آن زوزنی پس از مشاهدۀ ریاضت و مجاهدات راهبه با خود می‌گوید که چقدر خوب بود اگر این مجاهدات در راه حق می‌بود! راهبه پاسخ می‌دهد که اگر در راه حق نیست، دست‌کم حقیقت است. اما تو که ادعای حق داری، نشان حقیقت تو کجاست؟! در این حکایت، حقیقت در مفهوم مجاهدات و معاملات به کار رفته است.
[۳۳] قشیری، ابوالقاسم، شرح لاسماء الله الحسنى، ص۱۸۹.



از جنبۀ معرفتی، معرفت حقیقت به مراتب از معرفت حق دقیق‌تر و دشوارتر است. از دیدگاه برخی مشایخ، معرفت حق به جنبۀ اثبات توحید با شواهدی از صفات ربوبی (علم، اراده، حیات، قدرت) اشاره دارد، اما معرفت حقیقت به جنبۀ سلبی مربوط می‌شود.
[۳۴] مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۴، ص۱۶۴۵-۱۶۴۷.
در قرآن از قول حضرت عیسی (علیه‌السّلام) به دو نوع معرفت سلبی و ایجابی اشاره می‌شود، آنجا که می‌فرماید: (... تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لااَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ ...)؛ «تعلم ما فی نفسی» اثبات علم الٰهی و معرفت حق نسبت به بنده و «لااعلم ما فی نفسک» اقرار به این است که خدا صفت و سرّی دارد که بنده بدان راه ندارد و آن همان معرفت حقیقت است.
[۳۶] مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۴، ص۱۶۴۷-۱۶۴۸.



این معرفت سلبی از قول پیامبر خاتم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نیز نقل شده است؛ حلاج در طاسین الفهم که وصف حقیقت و طریق آن است،
[۳۷] روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۷۴.
با تأویل آیاتی از سوره نجم، معراج پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) را دربارۀ وصول به حق و حقیقت تفسیر می‌کند. بر این اساس، هنگامی که آن حضرت به بادیۀ علم حقیقت رسید، از قلب خود خبر داد؛ آن‌گاه که به حق الحقیقه رسید، مراد خود را رها ساخت؛ آن‌گاه که به حق رسید، بازگشت و گفت: «سَجَدَ لَکَ سَوادی»؛ هنگامی که به غایة الغایات رسید گفت: «لااُحصی ثناءً علیک»؛ و سرانجام آن‌گاه که به حقیقة الحقیقه واصل شد، گفت: «انت کمـا اَثْنَیتَ على نفسک».
[۳۸] حلاج، حسین، طواسین، ص۱۹.
منظـور حـلاج از حقیقة ـ الحقیقه همان وجود حق است.
[۳۹] روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۸۳.
وی
[۴۰] حلاج، حسین، طواسین، ص۱۶.
می‌گوید: «الحقیقة دون الحق» و به این ترتیب، خود حقیقت را از حیث مرتبه پایین‌تر از حق می‌شمارد. ماسینیون با صفت دانستن حقیقت برای حق، اشعری را در این زمینه پیرو حلاج می‌داند؛
[۴۱] ماسینیون، لوئی، عرفان حلاج، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، ص۱۰۷.
درحالی‌که در کلام حلاج هرگز فاصلۀ میان حق و حقیقت لحاظ نشده است. ازجمله در آنجا که تعریفی از حقیقت ارائه می‌دهد، حقیقت را چیزی می‌داند که ظواهر و بواطن از او پوشیده نیست و شکل و صورت نمی‌پذیرد.
[۴۲] حلاج، حسین، طواسین، ص۲۶-۲۷.



ازاین‌رو، حقیقت در برخی از موارد همچون «حق» جایگاه رفیعی در خداشناسی عرفانی دارد. حلاج برای نشان دادن تعالی حقیقت و احاطۀ حق بر کاینات، تمثیل دایره و نقطه را ــ که آن نیز دایره است ــ به کار می‌برد.
[۴۳] حلاج، حسین، طواسین، ص۲۶-۲۷.
بنابر تفسیر روزبهان بقلی، شکل و صورت نپذیرفتن حقیقت، به جنبۀ تنزیهی حق اشاره دارد، زیرا حق از امتزاج به صفات خلق منزه است.
[۴۴] روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۸۳.
از آنجا که حق تعالى بر همه چیز محیط است، چیزی او را محاط نمی‌کند و چون ادراک هر چیزی مستلزم احاطۀ برآن است، پس راهی به کنه حقیقت وجود ندارد.
[۴۵] فیض کاشانی، محسن، کلمات مکنونه، ص۱۸.
ازاین‌رو، گفته شده که حقیقت «من حیث هی هی» مُدرَک هیچ احدی نیست؛ حتى انبیا، رسولان و اولیا هم به درک آن نمی‌رسند و او در پس پردۀ عزت از نظر اعتبار مختفی است.
[۴۶] سمرقندی، محمد، سلسلة العارفین، ص۲۵۹.

در اینجا منظور از حقیقت، ذات حق فراتر از هرگونه تعیین اسمی است، اما اگر حقیقت به واسطۀ اسمی متعین شود، یعنی از لحاظ رابطه‌ای میان حق و خلق درنظر گرفته شود، آن‌گاه آن اسم حقیقت مخلوقی می‌شود که با آن مرتبط است.
[۴۷] چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۱۳۸.
از آنجا که نسبت این حقیقت کلی با جمیع اسماء یکی است، حقیقت چون دایره درنظر گرفته می‌شود.
[۴۸] عراقی، ابراهیم، لمعات، ص۹۵.
حقیقتی که به جمیع اسماء نامیده شده و در همۀ حقایق ساری است، همچون کره است. همان‌گونه که فاصلۀ تمامی نقاط کره تا مرکز آن با یکدیگر مساوی است، همین‌طور در هر اسمی از اسماء می‌توان مظاهر حقیقت را یافت.
[۴۹] جامی، عبدالرحمان، «اشعة اللمعات»، اشعة اللمعات جامی، سوانح غزالی، ...، ص۱۰۳.



در حدیث حقیقت نیز، حقیقت در معنای تجلیات حق به کار رفته است. این حدیث گفته‌ای کوتاه منسوب به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) است که در پی درخواست کمیل بن زیاد نخعی بیان شده و در حدیث‌نامه‌های متقدمان و متأخران در شمار احادیث علوی نیامده‌است و ازاین‌رو، در شمار احادیث مسند قرار نمی‌گیرد؛
[۵۰] هادی‌زاده، مجید، مقدمه بر مجموعۀ رسائل، ص۲۲۸.
اما عارفانی چون کمال‌الدین حسین خوارزمی،
[۵۱] خوارزمی، حسین، جواهرالاسرار،ج۱، ص۳۵.
عبدالرزاق کاشی و شاه داعی الی الله شیرازی در آثار خود بدان توجه کرده، و به ترتیب شروحی به عربی و فارسی بر آن نوشته‌اند. عبدالرزاق کاشی در شرح خود، ابتدا حقیقت را شیء ثابت واجب بالذات تعریف می‌کند.
[۵۲] عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۰.
بنابر این حدیث، ابتدا کمیل از علی (علیه‌السّلام) دربارۀ ماهیت حقیقت می‌پرسد و امام با گفتن اینکه «تو را با حقیقت چه کار است؟» بر شوق او برای شنیدن دربارۀ حقیقت می‌افزاید. آن‌گاه با اصرار کمیل در طی چند مرحله، امام تعاریفی از حقیقت به دست می‌دهد که در نگاه کلی می‌توان آنها را تجلیات مختلف حق دانست که در طی سلوک عرفانی بر سالک نمایان می‌شود. در مرحلۀ نخست حقیقت برداشته شدن پرده‌های جلال الٰهی از پیش روی سالک است «الحقیقة کشف سُبُحات الجلال من غیر اشارة». در این مرحله، حقیقت با طلوع وجه باقی و کشف حجب صفات بر سالک نمایان می‌شود. در مرحلۀ دیگر بینندۀ حقیقت در طی مشاهدات، موهوم بودن کثرات را درمی‌یابد و پس از محو آن، نظاره‌گر معلوم حقیقی می‌شود «الحقیقة محو الموهوم مع صحو المعلوم». در مرحلۀ دیگر سرّ حقیقت چنان بر بیننده غلبه می‌یابد که قادر به مهار خویشتن نیست و درنتیجه، با افشای اسرار پرده‌دری می‌کند «هتک الستر لغلبة السِرّ».
[۵۳] خوارزمی، حسین، جواهرالاسرار، ج۱، ص۳۵-۳۷.
[۵۴] عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۴-۶۴۵.
[۵۵] داعی شیرازی، محمود، شانزده رسالۀ فارسی، ص۴۳.



پیوند حقیقت با «سرّ» که در فقرۀ اخیر از حدیث حقیقت بدان اشاره شده است، از دو جهت در عرفان اسلامی قابل تأمل است: نخست آنکه میان سرّ انسان و حقیقت رابطه‌ای وجود دارد، و دیگر آنکه حقیقت، خود یک «سرّ» یا «راز» است. مورد نخست در تعریف سلمی از حقیقت لحاظ شده است که در آن حقیقت را تحقیق حق در اسرار اهل حق می‌داند.
[۵۶] سلمی، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعۀ آثار، ص۴۸۷.
البته تحمل و ظرفیت باطن و سرّ همۀ انسانها برای پذیرش حق یکسان نیست. عموم انسانها به واسطۀ عقل از سرّ وجودی خود محجوب‌اند و ازاین‌رو، صاحب حقیقت نمی‌شوند. اما برخی که از سرّ و باطنی قوی برخوردارند، نورانیت سرّشان بر عقل غالب می‌شود؛ درنتیجه، با زوال عقل حقایقی مستور را افشا می‌کنند که در حدیث حقیقت با تعبیر «هتک الستر» از آن یاد شده است.
[۵۷] عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۴.



بدین ترتیب، حقیقت با سکر، جذبه و جنون نیز نسبت دارد. قشیری در شرح اصطلاح «ستر و تجلی» ستر را برای خواص مصداق لطف و رحمت می‌داند، زیرا چنانچه خواص در برخی از مکاشفات در سرّ الٰهی قرار نگیرند، وجودشان با ظهور سلطان حقیقت متلاشی می‌شود. گاه هیبت و صلابت حقیقت تا بدانجا ست که عارف برای تحمل صعوبت آن، خود را به دردی حسی مبتلا می‌کند تا شاید از آن مستور بماند، چنان‌که دربارۀ شبلی نقل شده است.


در عرفان اسلامی «قضا» یا حکم خدا در اشیاء، برحسب علم او بدانها ست و «قَدَر» یا تعیین وقت برای ظهور قضا، برحسب اقتضای عین ثابت است.
[۶۱] ایزوتسو، توشی هیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمۀ محمدجواد گوهری، ص۱۹۰.
خداوند تنها برخی از بندگان را برحسب مشیت خود از حقیقت قدر یا از سرنوشت باخبر می‌سازد. حقایق چون رازهایی سَربه‌مهرند که تنها مستعدان می‌توانند از آن آگاه شوند و مردم عادی برای گذران زندگی خود نه به دانستن حقایق، بلکه به دانستن احکام شرع نیازمندند. عزیزالدین نسفی از قول پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل می‌کند که فرمود: «بُعثتُ لبیان الاحکام لا لبیان الحقیقة».
[۶۳] نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۴۸.
زیرا آنچه به بیان تعلق دارد، اموری است که با عبارات زبان می‌توان از آن تعبیر کرد، اما حقیقت بدان‌گونه که در حِکَم شیخ اکبر آمده، مقوله‌ای نیست که با نطق و عبارات قابل بیان باشد، بلکه با ذوق و وجدان حق قابل ادراک است.
[۶۴] دامونی، محمد، «روح الکبریت الاحمر عن حکم الشیخ الاکبر»، همراه البیان و المزید ابومدین تلمسانی، ص۲۰۸.



دربارۀ فهم متون مقدس و کتاب‌های آسمانی هم فاصلۀ بزرگی میان عبارت و حقایق لحاظ شده است. ابوعبدالرحمان سلمی (د ۴۱۲ ق/ ۱۰۲۱ م) در مقدمۀ زیادات حقایق التفسیر دربارۀ فهم کتاب خدا از قول امام صادق (علیه‌السّلام) وجوهی را مطرح می‌کند که براساس آن، سهم عوام از فهم کتاب در حد ظاهر عبارات، و سهم انبیا پی بردن به حقایق کلام و کتاب است.
[۶۵] سلمی، محمد، زیادات حقایق التفسیر، ص۲.



با این‌همه، آگاهی از مطلق حقایق، حتى برای برخی از انبیا نیز امکان‌پذیر نیست، چنان‌که موسی (علیه‌السّلام) به‌رغم نبوتش، به حقیقتی که خضر (علیه‌السّلام) بدان راه یافته بود، پی نبرد. خواجه عبدالله انصاری در شرح میدان حقیقت (میدان هفتاد و هفتم) از همین حقیقت یاد می‌کند که در ۳ چیز، یعنی شکستن کشتی، کشتن غلام، و مرمت دیوار تنزیل یافته بود.
[۶۶] خواجه عبدالله انصاری، صد میدان، ص۱۶۷-۱۶۸.
تعبیر تنزیل در کلام خواجه عبدالله بیانگر آن است که این اعمال افزون بر ظاهر یا تنزیل، حقیقت یا تأویلی دارند، چنان‌که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. به این ترتیب، ۳ زوج اصطلاح شریعت و حقیقت، ظاهر و باطن، و تنزیل و تأویل ملازم یکدیگرند.
[۶۸] کربن، هانری، «تأویل قرآن و حکمت معنوی اسلام»، ترجمۀ رضا داوری، مجموعه مقالات، ص۲۴۶.
از آنجاکه علم و حال غالب بر خضر (علیه‌السّلام) از نوع باطن و حقیقت بود، محل ملاقات موسى (علیه‌السّلام) با وی یعنی مجمع‌البحرین قرآنی نیز به تلاقی دو دریای شریعت و حقیقت تأویل شده است.
[۷۱] عین‌القضات همدانی، تمهیدات، ص۲۱۸-۲۱۹.


۱۵.۱ - رابطه حقیقت با تأویل

رابطۀ حقیقت با تأویل در مثنوی معنوی مولوی به دو شکل در نظر گرفته می‌شود: از یک‌سو حقیقت تأویل نمی‌پذیرد
[۷۲] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۲۴۸‘ ۳.
و این هنگامی است که حقیقت عیان، و فاقد حجاب صوری باشد؛ از سوی دیگر حقیقت قابل تأویلها ست
[۷۳] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۲۴۷‘ ۳.
و تأویل‌پذیری آن به حقایقی مربوط می‌شود که در لباس صورت بر انسان مکشوف می‌گردد، نظیر آنچه در صورت خواب یا واقعه نمایان می‌شود. چنان‌که خواب ابراهیم (علیه‌السّلام) حقیقتی قابل تأویل بود و او حقیقت ذبح قوچ را در صورت ذبح فرزند مشاهده کرد. به همین ترتیب، همۀ حقایق وجود و ممکنات قابل تأویل به حقیقت واجب‌اند.
[۷۴] اکبرآبادی، ولی‌محمد، شرح مثنوی مولوی، ج۲، ص۹۴۲-۹۴۳.



پیوند حقیقت با تأویل را می‌توان در زمینۀ تعدد مذاهب اسلامی نیز مورد توجه قرار داد. عارفان مسلمان با معیار تأویل و کثرت فهم در مواجهه با متون، به سنجش مذاهب اسلامی در ترازوی حقیقت پرداختند. عین‌القضات با مطرح کردن عمومیت اجتهاد در مذاهب اسلامی، و با استناد به حدیث «کل مجتهد مُصیب»، نتیجه می‌گیرد که مذاهب در حقیقت دین با یکدیگر اختلافی ندارند و اختلاف آنان اسمی و ظاهری است. به این ترتیب، در نهایت همه بر یک ملت و یک دین‌اند و مسمای دین در ۷۲ ملت یکی است.
[۷۵] عین‌القضات همدانی، تمهیدات، ص۳۳۹.
ابن‌عربی نیز با مبنا قرار دادن حدیث نبوی در باب اجتهاد و اینکه حتى اگر مجتهد در اجتهادش خطا کند، باز نزد خداوند مأجور است، دامنۀ اجتهاد را فراتر از مباحث فقهی در نظر می‌گیرد، زیرا به باور او، در حدیث مطلقِ اجتهاد بیان شده است و از این حیث میان اجتهاد در فروع و اصول دین تفاوتی وجود ندارد؛ درنتیجه، اصول دین و عقاید در مذاهب اسلامی هم مشمول همین اجتهاد خواهد شد.
دیدگاه ابن‌عربی دربارۀ حقانیت ادیان و مذاهب، و عدم انحصار حقیقت در مذهب و عقیده‌ای خاص را در بحث از «اِلٰه المعتَقَد» یا «خدای مورد اعتقاد» هم می‌توان یافت. بنابر این دیدگاه، همان‌گونه که از نظر وجودشناسی تجلی حق در وجود خاصی محصور و مقید نمی‌شود، از حیث معرفت‌شناسی هم حقیقت تجلیات گوناگونی دارد. البته فقط انسان کامل و عارف مکاشف می‌تواند نظاره‌گر حقیقت در ملل و نحل مختلف باشد.
[۷۸] چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۲۴۳.


۱۶.۱ - تحلیل مولوی از اختلاف مذاهب

تحلیل مولوی از اختلاف مذاهب آن است که هر مذهب و نحله‌ای به جنبه‌ای از حقیقت بسنده کرده و از توجه به جوانب دیگر بازمانده است. وقتی حقیقت موصوف غیبی باشد، هرکس با راه یافتن به جنبه‌ای از آن، توصیفی ناقص ارائه می‌دهد. ازاین‌رو، مذاهب گوناگون چون بهره‌ای از حقیقت دارند، باطل محض نیستند.
[۷۹] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۹۲۳‘۲-۹۲۷‘۲.
حافظ نیز با تسامح از جنگ و دعوای مذاهب یاد می‌کند و آنان را در اختلافاتشان معذور می‌داند، زیرا به باور او، این ۷۲ ملت به سبب آنکه خداوند بر آنان تجلی نکرده است، از دیدن حقیقت محروم مانده‌اند و به جای حقیقت که موجب اتحاد آنان در حق می‌شود، به افسانه و باطل پرداختند که به تفرقۀ آنان دامن می‌زند.
[۸۰] حافظ، دیوان، غزل۱۸۴، بیت۴.
[۸۱] زریاب، عباس، آیینۀ جام، ص۱۴۱-۱۴۲.



از حیث معرفت‌شناسی یکی از دیگر دغدغه‌های مؤلفان صوفیه، تبیین نسبت حقیقت با شریعت است. ابوعبدالرحمان سلمی در رساله‌ای مستقل با عنوان «بیان الشریعة و الحقیقة»، دربارۀ خاستگاه علم شریعت و حقیقت، و توافق و تخالف این دو با یکدیگر بحث می‌کند. سلمی با نقل شواهدی از کتاب و سنت، شریعت و حقیقت را چونان شرط لازم و کافی برای یکدیگر می‌شمارد. به اعتقاد او، آنجا که قرآن از هدایت پس از مجاهده یاد می‌کند، به علم حقیقت اشاره دارد که در پی شریعت (مجاهده) می‌توان بدان دست یافت.
[۸۳] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۷.
علم شریعت علم آداب، و علم حقیقت علم احوال است. اگرچه این امکان وجود دارد که فردی بدون سلوک، ریاضت و مجاهده به حقایق برسد، اما در این وصول بیم غرور می‌رود و طریق سلوک با مجاهده و آداب شرع اطمینان‌بخش‌تر است.
[۸۴] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۸.
از دیدگاه سلمی، حقیقت همان تحقق در شریعت است. به بیان دیگر، علم شریعت حقیقتی دارد که جز متحققان در این علم کسی بدان نمی‌رسد. متحققان در علم شریعت کسانی هستند که با حقایق شرع به حقایق حق و در نهایت به خود حق می‌رسند. سلمی همان‌گونه که از هدایت در مجاهده، با عنوان علم حقیقت یاد می‌کند، از همراهی (معیت) حق با محسنان، (... اِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ)، با عنوان تحقیق در حقیقت نام می‌برد.
[۸۶] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۹.


۱۷.۱ - مصادیق حضور حقیقت در شریعت

از مصادیق حضور حقیقت در شریعت، اخلاص در عبادات است. آنچه از عبادتی مانند نماز موجب قبول یا رد می‌شود، میزان تحقیق حقیقت در آن است.
[۸۷] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۰.
سلمی با اشاره به قرآن ظاهر نعمتهای الٰهی را شریعت، و باطن آنها را علم حقیقت می‌شمرد.
[۸۹] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۱.
به باور وی، علم شریعت از انسان، و علم حقیقت به سوی انسان است، یعنی آنکه انسان مخاطب شرع و مکلف به اوامر است. اما حقیقت همچون احوال، موهبتی است که از جانب خدای تعالى به انسان می‌رسد.
[۹۰] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۲.
سلمی در پایان رسالۀ خود به نقل از ابویعقوب سوسی علم را به ظاهر و باطن تقسیم می‌کند و علم شریعت و حقیقت، هر دو را معتبر می‌شمارد و میان آنها تضادی نمی‌بیند. همچنین حکایتی از ابوبکر زقّاق نقل می‌کند که چون بر دلش خطور کرد که علم حقیقت با شریعت تباین دارد، ناگهان ندای هاتفی را شنید که می‌گفت: «حقیقتی که شریعت تابع آن نباشد، کفر است».
[۹۱] سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۴.



موضوع تابعیت شریعت از حقیقت، از تفاضل حقیقت نسبت به شریعت از منظر صوفیان حکایت دارد. بر همین مبنا ست که به تعبیر هجویری، شریعت از طرف خداوند نسخ می‌شود، اما حکم حقیقت از عهد آدم تا فنای عالم یکسان است و نسخ و تبدیل نمی‌پذیرد.
[۹۲] هجویری، علی، کشف المحجوب، ص۵۵۹.
به تعبیر ابن‌عربی، شریعت انقطاع می‌پذیرد، ولی حقیقت دوام و پیوستگی دارد، زیرا حقیقت به بقای الٰهی باقی است، اما شریعت به ابقای الٰهی تداوم می‌یابد. ابقا پایان می‌یابد، اما بقا انقطاع نمی‌پذیرد. ازاین‌رو، شریعت و حقیقت در ترازوی عرفان همسان نیستند. در همین زمینه، هجویری در توضیح اصطلاح حقیقت، این باور علمای ظاهری را که «شریعت و حقیقت یک چیز هستند»، نادرست می‌شمارد و شریعت را در حکم از حقیقت جدا می‌داند، همان‌گونه که در مسئلۀ ایمان، حکم تصدیق از قول جدا ست. اما به همان ترتیب که تصدیق و قول در اصل جدا نیستند، زیرا تصدیق بدون قول (اظهار) ایمان نیست و قول بدون تصدیق قلبی هم ارزشی ندارد، شریعت و حقیقت هم در اصل از هم جدا نیستند.
[۹۴] هجویری، علی، کشف المحجوب، ص۵۵۸-۵۵۹.



ابن‌عربی در باب ۳۳۹ فتوحات مکیه با عنوان «جُثُوُّالشریعة بین یدی الحقیقة» (زانو زدن شریعت در پیشگاه حقیقت) از مرتبۀ والای حقیقت نسبت به شریعت به عنوان یکی از منازل سلوک یاد می‌کند. به باور وی، منظور از علم در آیه (قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً)، علم حقیقت است، زیرا پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) زیادت در علم شریعت را درخواست نکرد، بلکه می‌فرمود: مرا با آنچه که برایتان بازگذاردم، بازگذارید. ازآنجاکه شریعت مستلزم رنج سلوک و تحمل سختی است، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) درصدد کاستن از آن بود. افزون بر این، غایت راه شریعت در حق عموم مردم، سعادت حسی است و تنها برخی مردم از شریعت به حقیقت دست می‌یابند؛ در نهایت، چون حقیقت باطن شریعت به‌شمار می‌آید، هر شرعی در طلب حقیقت است و شرایع صورت ظاهری حقیقت‌اند.


حقیقت، افزون بر رابطه با شریعت، پیوندی نیز با طریقت دارد. متصوفه در همین زمینه حدیثی از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل کرده‌اند که فرمود: «الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی»؛
[۹۹] نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۳.
[۱۰۰] نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.
[۱۰۱] آملی، سیدحیدر، اسرار الشریعة، ص۸.
همچنین از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل کرده‌اند که فرمود: «شریعت درختی است که طریقت شاخه‌ها، معرفت برگها و حقیقت میوه‌های آن است». نسبت هریک از علوم سه‌گانۀ مذکور (شریعت، طریقت و معرفت) با حقیقت، همچون دوایر تودرتویی دانسته شده است که نفس در هریک از آنها، به‌جز دایرۀ حقیقت، دچار وساوسی می‌شود. اما در دایرۀ حقیقت نه تنها شیطان، بلکه ملائکه و به‌طور کلی ماسوی الله راه ندارند. مرتبۀ حقیقت از این جهت، همان مرتبۀ مُخلَصی است که با فنای صفات بشری در تجلی ذاتی تحقق می‌یابد. در این هنگام خداوند از جانب خود، علمی لدّنی، نظیر آنچه به خضر داد، به بندۀ خود عطا می‌کند.


برخی از مشایخ شاذلیه نیز برای وصف مرکزیت علم حقیقت نسبت به دیگر علوم از رمز هندسی دایره بهره برده‌اند. در هر دایره، محیط از نقاط بی‌شماری تشکیل شده است که می‌توان آنها را با شعاعهایی با همان شمار به مرکز دایره متصل نمود. در چنین تمثیلی محیط رمز شریعت است که تمامیت آن شامل کل جامعۀ اسلامی می‌شود. هر مسلمان به یمن قبول شریعت، حکم نقطه‌ای را دارد که بر محیط این دایره قرار گرفته است. شعاعها رمز طریقت‌اند و هر شعاع راهی از محیط به مرکز است و این سخن عارفانه را «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق» می‌نمایاند. به این ترتیب، طریقت که متناسب با طبایع و نیازهای معنوی انسانها در اشکال گوناگون نمایان شده، همان شعاعی است که هر نقطه را به مرکز متصل می‌کند. حقیقت در مرکز دایره، خاستگاه طریقت و شریعت است، چنان‌که نقطه هم موجد شعاعها و هم پدیدآورندۀ محیط است. از سوی دیگر، حق همان خالق طریقت و شریعت است که آن دو را مستقل از هم پدیدآورده است. خداوند در مرکز، در همه جا هست و در هیچ‌جا نیست.
[۱۰۴] .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۱۲۱-۱۲۲



برخی از عارفان ازجمله عزیزالدین نسفی و سیدحیدر آملی، اصول و فروع دین را از منظر شریعت و حقیقت بررسی کرده‌اند. آملی در برداشتی از آیه نور، حقیقت را بالاترین مرتبه از نور، یعنی «مصباح» می‌داند که با عالم جبروت منطبق است.
[۱۰۵] .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۳۰
وی همچنین حقیقت را از شئون ولایت می‌شمرد، زیرا ولایت همانند حقیقت مشاهدۀ ذات، صفات و افعال در مظاهر است.
[۱۰۶] .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۶
ازاین‌رو، با ظهور خاتم الاولیاء در آخرالزمان، به جای آنکه در مدارس دینی تنها از ظواهر دین و احکام شریعت بحث و گفت‌وگو شود، از حقایق دین و عبادات، یعنی حقیقت اسلام، حقیقت ایمان و حقیقت نماز، حج، بهشت و صراط بحث می‌شود.
[۱۰۸] نسفی، عزیزالدین، «مقصد اقصى»، ص۲۴۶.
آملی همچنین شریعت و طریقت را به منزلۀ پوسته‌هایی برای محافظت از مغز حقیقت به‌شمار می‌آورد. از نظر او، شریعت برای طریقت حکم قشر را دارد که علم باطن (مغز) را از فساد مصون نگاه می‌دارد.
[۱۰۹] آملی، سیدحیدر، اسرار الشریعة، ص۲۴.



پیشینۀ کاربرد «لُبّ» برای حقیقت به حکیم ترمذی (د ۳۱۹ ق/ ۹۳۱ م) بازمی‌گردد. وی در بحث از منزلت لُب به عنوان اصلی‌ترین موضع علوم در مقایسه با مراتب صدر، قلب، فؤاد و لُب را جایگاه نور توحید می‌داند که از آن هم خوف حقایق و هم رجای حقایق متولد می‌شود.
[۱۱۰] حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۷۱-۷۲.
[۱۱۱] حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۸۰.
لُب همچنین محل استنباط فقیه در باطن علم است. در این مرحله بر مبنای حقیقت و مشاهدۀ ربوبیت، خواطر استنباط می‌شود.
[۱۱۲] حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۷۸.
عبدالله قطب جهرمی (قطب بن محیی) عارف قرن ۹ ق/ ۱۵ م، «اولوالالباب» مذکور در آیۀ ۹ سوره زمر را همان عارفانی می‌داند که از قشر به لُب رسیده‌اند، زیرا آنان پوست هستی از مغز حقیقت برکشیده‌اند و مغز محض شده‌اند. از دیدگاه این عارف، آخرتْ جهانِ مغز و حقیقت، و دنیا عالمِ قشر و مجاز است و برای رسیدن به این مغز باید عزلت و انقطاع در پیش گرفت.
[۱۱۴] قطب بن محیی، عبدالله، مکاتیب، ص۶۲۴-۶۲۵.
علاءالدوله سمنانی (د ۷۲۳ ق/ ۱۳۲۳ م) هم گوشه‌نشینی و دوری از خلق را برای استقامت در عالم حقیقت، امری اجتناب‌ناپذیر می‌داند.
[۱۱۵] علاءالدولۀ سمنانی، احمد، مصنفات فارسی، ص۳۲۶.



تفاوت در روش حقیقت با شریعت گاه به تقابل می‌انجامد، چنان‌که ابوبکر واسطی خاطرنشان می‌کند که راه اهل حقیقت رو به سوی عدم و نفی خود دارد، اما راه اهل شریعت در اثبات خود است. هرکه در شریعت وجود خود را نفی کند، به بی‌دینی می‌افتد، اما هرکه در راه حقیقت خود را اثبات کند، به کفر مبتلا می‌گردد. نفی خود و پیمودن راه عدم، در حقیقت به استقبال مرگ رفتن است. از این‌رو در تعریف حقیقت مرگ نفس لحاظ شده است. از ابوبکر طمستانی آورده‌اند که گفت: «ماالحقیقة الّا فی موت النفس»؛
[۱۱۷] خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ص۵۱۵.
ازاین‌رو، عارف در فنا و موت حقیقی طلوع آفتاب حقیقت را می‌بیند
[۱۱۸] عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، ص۵۴۵.
و با این موت، برپا شدن قیامت را در شهودش نظاره می‌کند
[۱۱۹] حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۶۵.
و به این اعتبار می‌تواند دوره‌اش را آخرالزمان بنامد.
[۱۲۰] خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۸-۱۹.
ازاین‌رو، حقیقت صبغه‌ای فرجام‌شناسانه نیز دارد، چون به حکم قرآن رازها و حقایق در روز قیامت آشکار می‌شود.
[۱۲۲] نسفی، عزیزالدین، «مقصد اقصى»، ص۲۴۷.



تعابیری صوفیانه از حقیقت که گاه به چالش میان حقیقت و شریعت دامن می‌زند، تنها با تفسیر آخرالزمانی آن موجه می‌نماید. تعبیر «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع»، که از ابطال شریعت با ظهور حقایق پرده برمی‌دارد، چنین تفسیری دارد. مولوی دراین‌باره، انقطاع شریعت و طریقت را مشروط به وداع با این حیات (دنیوی) می‌داند.
[۱۲۳] مولوی، مثنوی معنوی، مقدمۀ دفتر پنجم، ص۱-۲.
همچنین تمثیل مغز بادام برای حقیقت، و بیان اینکه تا بادام خام است، جدا شدن پوست از آن مغز را تباه می‌کند، اما وقتی که مغز پخته شد، بی‌پوست نیکو ست،
[۱۲۴] شبستری، محمود، «گلشن راز»، مجموعۀ آثار، ص۸۱.
برای مخالفان تصوف بهانه‌ای شد تا صوفیه را مخالف شریعت و تکلیف بدانند.
[۱۲۵] قمی، محمدطاهر، تحفة الاخیار، بحثی در آراء و عقاید صوفیه، ص۱۱۴-۱۱۷.
[۱۲۶] کرمانشاهی، محمدعلی، رسالۀ خیراتیه در ابطال طریقۀ صوفیه، ج۲، ص۱.
درحالی‌که بنابر شرح اسیری لاهیجی، تکالیف شرعی تنها از عهدۀ گروهی از مجذوبان که با نور تجلی ذاتی مستغرق دریای وحدت شده‌اند و عقل خود را از دست داده‌اند، ساقط می‌شود، زیرا ملاک عمل به این تکالیف عقل است
[۱۲۷] اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۳-۲۵۷.
وگرنه از دیدگاه او، برای کاملان مکمّل که اجازۀ ارشاد دارند، مغز حقیقت در وجود مریدان آنان با پوستۀ شریعت همراه است و از آن با تعبیر «سیر حبۀ حقیقت» یاد می‌شود.
[۱۲۸] اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۸.



افزون بر این، در تفسیر عرفا از آیۀ (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأتِیَکَ الْیَقینُ)، یقین مطرح‌شده با مفهوم موت در هر دو معنای طبیعی و عرفانی مرتبط است.
[۱۳۰] ابن‌بزاز، توکل، صفوة الصفا، ص۴۶۵-۴۶۶.
[۱۳۱] اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۵.
عارف در موت به حقیقت خود و حقیقت حق پی می‌برد و این پی بردن به بُعد عدمی و مرگ، عین عبادت است. چنان‌که تلمسانی در شرح موقف حقیقت متذکر می‌شود، عبادت حق عبارت از شهود حق به عنوان وجود محض و دیدن بنده به عنوان معدوم است.
[۱۳۳] تلمسانی، عفیف‌الدین، شرح مواقف النفری، ص۳۵۶-۳۵۷.
به سبب همین جنبۀ عدمی، سالک باید در عین عبادت، از حق استعانت بجوید، همان‌گونه که قرآن این دو را در کنار هم یاد کرده است. ازاین‌رو، ابوعلی دقاق (اِیّاکَ نَعْبُدُ) را مصداق حفظ شریعت، (و اِیّاکَ نَسْتَعینُ) را همان اقرار به حقیقت می‌شمارد.


تناظر حق و باطل با وجود و عدم در هستی‌شناسی عرفانی امری رایج است؛ زیرا برطبق مکتب ابن‌عربی، وجود عین حق است
[۱۳۵] قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص۶.
[۱۳۶] آشتیانی، جلال‌الدین، شرح مقدمۀ قیصری، ص۱۱۱.
و ازاین‌رو، حقیقت با وجود مترادف در نظر گرفته می‌شود. همچنین، گاه حقیقت در برابر مجاز فرض می‌شود. از آنجا که هیچ مجازی در هستی وجود ندارد، پس آنچه در موجودات و اشیاء ظاهر می‌شود، تجلی حقیقت وجود است.
[۱۳۷] فناری، محمد، مصباح الانس، ص۵۴۱.
چنانچه به تجلی حقیقت در موجودات توجه نشود، مَجازات را حقایق می‌انگارند و موجودات مجاز حقیقت‌نما می‌شوند، درحالی‌که مجازات صرف‌اند.
[۱۳۸] نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.
[۱۳۹] امین الشرع خویی، ابوالقاسم، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، ج۲، ص۶۳۳.
در عین حال به واسطۀ همین تجلی است که عالم با وجود خیالی بودن کثرات، با آنچه سوفسطاییان دربارۀ آن قائل بودند، متفاوت می‌شود، زیرا در عین خیالی بودن آن، حقیقتی در عالم متجلی شده است.
[۱۴۱] جامی، عبدالرحمان، لوایح، ص۹۰.
ازاین‌رو، در هستی‌شناسی عرفانی حقیقت و خیال درهم تنیده و عالم خیالی است که حقیقت دارد.

۲۷.۱ - قرابت خیال

قرابت خیال با حقیقت را در گزارش ابن‌عربی از سرزمین حقیقت (ارض الحقیقه) نیز می‌توان دید. ابن‌عربی دربارۀ سبب نام‌گذاری این سرزمین به ارض‌الحقیقه به صراحت مطلبی ندارد، اما در بیان ویژگیهای این ارض نکاتی به دست می‌دهد، ازجمله اینکه آفرینش آن از باقی‌ماندۀ خمیرۀ گل آدم است و موجودات در این سرزمین زنده و ناطق‌اند و موت و فنا در آنها راه ندارد. عارفان با ارواح خود و نه با اجسام وارد ارض‌الحقیقه می‌شوند، زیرا روحانی بودن و جاودانگی با حقیقت تناسب دارد. از همه مهم‌تر، ساکنان آن مکلف نیستند، یعنی اینکه آنان بر تعظیم و بزرگداشت حق تعالى سرشته شده‌اند و نمی‌توانند برخلاف سرشت خود عمل کنند. اجتماع خیال با حقیقت در این سرزمین را به‌ویژه می‌توان در این امر دید که بسیاری از محالات عقلی را که دلیل صحیح بر محال بودنشان اقامه شده است، می‌توان در این سرزمین یافت. ازاین‌رو، خیال در اینجا امری خلاف واقع و غیرحقیقی نیست، بلکه به منزلۀ عالم مثال یا به تعبیر کربن، عالم ملکوت است.
[۱۴۷] کربن، هانری، ارض ملکوت، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، ص۱۶.


۲۷.۲ - گذشتن از خیالات متکثر

از جنبۀ خودشناسی نیز وصول به حقیقت، مرهون گذشتن از خیالات متکثر است. توصیۀ عملی این است که انسان به حقیقت خود توجه کند و از ملاحظۀ وحدت غافل نشود، تا آن‌گاه که حقیقت متجلی گردد.
[۱۴۸] خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۶-۱۷.
در این میان، عارفان همچون «معبران» اند که مردم را از خیال و نمایشی که در عالم نمایان می‌شود، «عبور می‌دهند» و با اخبار از حقیقت وجود یعنی حق، آنان را از طلسم خیال رها می‌کنند.
[۱۴۹] نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۴۲۴-۴۲۵.
ازاین‌رو، حقیقت از یک‌سو با هستی حق، و از سوی دیگر با هستی انسان مرتبط است. به تعبیر خواجه حوراء، از حقیقت انسان به سوی او راهی است که اگر به چشم همت و بصیرت بنگرد، بُعد موهوم از میان برمی‌خیزد و از صورت به حقیقت می‌رسد.
[۱۵۰] خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۸۵.
علامت وصول به حقیقت آن است که تعین انانیت از انسان رخت بربندد و شخص واصل، «من» خود را در همۀ اشیاء بنگرد،
[۱۵۱] خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۵-۱۶.
زیرا «من» در تحلیل عرفانی، چیزی جز حقیقت تعین یافته و مقید نیست.
[۱۵۲] شبستری، محمود، «گلشن راز»، مجموعۀ آثار، ص۷۸.
[۱۵۳] اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۱۸۷.
هنگامی که حقیقت به طور کامل تجلی کند، منِ عاریتی جای خود را به منِ حقیقی و خالص خواهد داد.
[۱۵۴] عراقی، ابراهیم، لمعات، ص۹۶.
[۱۵۵] برزش‌آبادی، عبدالله، شرح لمعات، ص۲۶۵.



ابن‌عربی در تبیین رابطه خود با حقیقت، رساله‌ای در شرح حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نوشته است. از دیدگاه او، نفس مطرح‌شده در این حدیث هیچ‌یک از انواع سه‌گانۀ لوّامه، امّاره و مطمئنّه نیست، بلکه حقیقت وجودی انسان و ماسوی الله است. همان‌گونه که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) از خدا درخواست کرد که اشیاء را آن‌چنان‌که هست به او بنمایاند، اگر خداوند ماسوى را بدون وجودشان، یعنی ذاتِ بی‌کیف و بی‌اَینِ خود را به انسان بنمایاند، فرد به معرفت پروردگار نائل می‌شود. نفس و خود انسان از حیث شیئیت، همانند دیگر اشیاء است. پس اگر انسان اشیاء را بشناسد، نفس (خود) را هم خواهد شناخت و هرگاه این راز بر انسان مکشوف گردد، خواهد فهمید که او غیر خدا نیست و درخواهد یافت که مقصود او ست و نیازی به فنا ندارد؛ زیرا فنا هنگامی مطرح می‌شود که انسان حجاب حق باشد و حجاب غیرخدا ست، درحالی‌که حجاب حق تنها وحدانیت و فردانیت او ست. با این مقدمات ابن‌عربی نتیجه می‌گیرد که برای واصل شدن به حقیقت، گفتن «اناالحق» و «سبحانی» جایز است.
[۱۵۶] ابن‌عربی، محیی‌الدین، الرسالة الوجودیة، ص۴-۵.
از آنجا که سالک راه حقیقت در خواب و بیداری، دو جنبه از حقیقت وجودی خود را درک می‌کند، پس باید به هنگام خواب نیت کند که به عالم بطون می‌روم و به حقیقت خود رجوع می‌کنم.
[۱۵۷] خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۵.



حقیقت از حیث انسان‌شناسی عرفانی «حقیقة الحقایق» یا حقیقت محمدی نامیده می‌شود. اصطلاح اخیر از مفاهیم اساسی در نظریۀ انسان کامل ابن‌عربی است و در جهان‌بینی وی معادل تعین اول ذات، باطن هر حقیقت الٰهی و کونی، و برزخ میان عالم مجردات و عالم مادی (بـرزخ البـرازخ) است.
[۱۵۹] ایزوتسو، توشی هیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمۀ محمدجواد گوهری، ص۲۴۹.
حقیقت محمدی از‌آن‌رو که دربردارندۀ همۀ حقایق، و در عین کلیت ساری در جزئیات است، حقیقة الحقایق نامیده می‌شود. در تقسیم‌بندی ابن‌عربی، حقیقة الحقایق نه موجود است و نه معدوم، بلکه شیء سومی است که نه به وجود و عدم متصف می‌شود و نه به حدوث و قدم، و در قدیم قدیم، و در حادث حادث است. از یک‌سو هم عالم و هم حق، و از سوی دیگر نه عالم و نه حق است و بااین‌همه، منشأ حقایق عالم به شمار می‌آید.
[۱۶۰] ابن‌عربی، محیی‌الدین، انشاء الدوائر، ص۱۶-۱۷.
[۱۶۱] .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۳
[۱۶۲] چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۱۳۶.
[۱۶۳] عبدالرزاق کاشی، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۲۶.

ابوالعلاء عفیفی یادآور می‌شود که ابن‌عربی نزدیک به ۲۲ اصطلاح را دربارۀ حقیقت محمدی برمی‌شمارد. عقیده به وحدت وجود به ابن‌عربی این امکان را داد تا به حقیقت واحدی که اصل و غایت اشیاء است، نامهای گوناگون بدهد. این اصطلاحات جنبه‌های مختلف حقیقت یگانه، از حیث کلمه بودن آنها ست. برخی از آن اصطلاحات اینها ست: روح محمد، عقل اول، عرش، روح اعظم، قلم اعلى، خلیفه، انسان کامل، اصل عالم، آدم حقیقی، برزخ، حق مخلوقٌ به، روح، هیولی یا مادۀ نخستین، قطب، و کلمة الله.
[۱۶۴] .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۶


۲۹.۱ - اسم جامع الله

ارتباط حقیقت محمدی با «کلمه» از نظر اصل درون ذاتی و عقلانی است که در عالم سریان دارد، نه از جهت الوهیت متعالی و دور از دسترس.
[۱۶۵] .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۷
فاعلیت این اصل در عالم، مرهون جامعیت آن از حیث فعل و انفعال است. ازاین‌رو، متناظر با دو جنبۀ ظاهر و باطن حق، حقیقت نیز دو جنبۀ مؤنث و مذکر دارد: حقیقت، از این حیث که جامع فعل و انفعال است، مادر همۀ موجودات (ام للکل)، و از حیث اینکه فاعل مطلق است، پدر همۀ موجودات (اب للکل) شمرده می‌شود. از این جهت، تعادل و هماهنگی میان ظهور و بطون به وجود می‌آید. فاعلیت حقیقت در صورتها (تذکیر) یا جنبۀ باطن، و منفعل بودن حقیقت (تأنیث) با جنبۀ ظاهر وجود تناسب دارد.
[۱۶۶] عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۵-۳۳۶.
[۱۶۷] .Corbin، H.، Creative Imagination in the Ṣūfism of Ibn ʿArabī، tr. R. Manheim، Princeton، ۱۹۶۹، p۱۶۷
از مظاهر جامعیت حقیقت محمدی آن است که رسولان الٰهی خلیفه و نایب آن حضرت‌اند، زیرا او مظهر اسم جامع «الله» است. از این جهت همۀ انبیا اجزاء وجودی اویند، همان‌گونه که روح او منشأ جمیع ارواح است.
[۱۶۸] خواجه محمد پارسا، تحقیقات، ص۸۸-۸۹.
از عارفان مکتب ابن‌عربی، تنها عبدالکریم جیلی (د ۸۲۶ ق/ ۱۴۲۳ م) است که حقیقت محمدی را متحقق به الوهیت، و آن را عبارت از هویت الٰهی مستجمع اسماء و صفات می‌داند. ازاین‌رو، ضمیر «هو» در سوره توحید را به حقیقت آن حضرت (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ارجاع می‌دهد.

۲۹.۲ - ازلیت و ابدیت

ازلیت و ابدیت «حقیقت محمدی» با مقام خلیفة اللٰهی محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) تفسیر می‌شود. از حیث ازلیت، او منشأ و اصل آدم است، و از جهت ابدیت، باتوجه به اینکه پیامبری پس از او نخواهد آمد و احوال ظاهری آن حضرت در نبوت ظاهر شد، پس ترقی احوال باطنی و تداوم خلیفة اللٰهی در احوال باطنی‌اش که همان ولایت است، تحقق می‌یابد. در آخرالزمان عیسی و مهدی (علیه‌السّلام) به عنوان خاتم ولایت مطلقه عامه و خاصه، مظاهر کاملی از حقیقت محمدی خواهند بود.
[۱۷۱] خواجه محمد پارسا، تحقیقات، ص۹۰-۹۱.
[۱۷۲] اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۷۱-۲۸۳.


۲۹.۳ - حقیقت ولایت

اهمیت ولایت در تداوم و ظهور حقیقت محمدی تا بدانجا ست که سید حیدر آملی در تبیین مراتب سه‌گانۀ شریعت، طریقت و حقیقت، به ترتیب رسالت، نبوت و ولایت را مطرح می‌کند. ارتباط ولایت با حقیقت در این است که ولایت مشاهدۀ ذات و صفات و افعال در مظاهر و مجالی تعینات از ازل تا ابد است. این مفهوم با حقیقت انسانی یا حقیقت محمدی مطابقت دارد، به همین سبب، در کنار حقیقت محمدیه از حقیقت علویه نیز یاد شده است. قطب‌الدین نیریزی با استناد به احادیثی که به خلقت نوری پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و امام علی (علیه‌السّلام) دلالت دارد، ملازمتی عقلی میان حقیقت ذات الٰهی و حقیقت ولایت محمدیۀ علویه قائل است، زیرا از دیدگاه او، حقیقت ولایت همان ظهور ذات از جهت اسماء حسنای الٰهی است.
[۱۷۴] امین الشرع خویی، ابوالقاسم، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، ج۲، ص۶۸۷.



(۱) آشتیانی، جلال‌الدین، شرح مقدمۀ قیصری، قم، ۱۳۶۵ ش.
(۲) آملی، سیدحیدر، اسرار الشریعة، به کوشش محمد خواجوی، تهران، ۱۳۶۲ ش.
(۳) آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، به کوشش عثمان یحیى و هانری کربن، تهران، ۱۳۶۸ ش.
(۴) ابن‌بزاز، توکل، صفوة الصفا، به کوشش غلامرضا مجد طباطبایی، تبریز، ۱۳۷۳ ش.
(۵) ابن‌عربی، محیی‌الدین، انشاء الدوائر، به کوشش نیبرگ، لیدن، ۱۳۳۱ ق.
(۶) ابن‌عربی، محیی‌الدین، الرسالة الوجودیة، قاهره، مکتبة القاهره.
(۷) ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، بیروت، دارصادر.
(۸) ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، به کوشش ابوالعلا عفیفی، قاهره، ۱۳۶۵ ق/ ۱۹۴۶ م.
(۹) ابن‌مبارک، عبدالله، الزهد، به کوشش حبیب‌الرحمان اعظمی، مجلس احیاء المعارف (هند)، ۱۳۸۵ ق/ ۱۹۴۶ م.
(۱۰) ابوطالب مکی، محمد، قوت القلوب، قاهره، ۱۳۸۱ ق/ ۱۹۶۱ م.
(۱۱) ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م.
(۱۲) احمدجام، بحار الحقیقة، به کوشش حسین نصیری جامی، تهران، ۱۳۸۹ ش.
(۱۳) اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، بیروت، ۱۴۰۵ ق/ ۱۹۸۵ م.
(۱۴) اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، به کوشش محمدرضا خالقی و عفت کرباسی، تهران، ۱۳۵۸ ش.
(۱۵) افلاطون، چهار رساله، ترجمۀ محمود صناعی، تهران، ۱۳۶۲ ش.
(۱۶) اکبرآبادی، ولی‌محمد، شرح مثنوی مولوی، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، ۱۳۸۳ ش.
(۱۷) امین الشرع خویی، ابوالقاسم، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، به کوشش محمد خواجوی، تهران، ۱۳۸۳ ش.
(۱۸) ایزوتسو، توشی هیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمۀ محمدجواد گوهری، تهران، ۱۳۷۸ ش.
(۱۹) بخاری، محمد، صحیح، بیروت، ۱۴۰۰ ق.
(۲۰) برزش‌آبادی، عبدالله، شرح لمعات، به کوشش احمد قدسی، تهران، ۱۳۷۹ ش.
(۲۱) تلمسانی، عفیف‌الدین، شرح مواقف النفری، به کوشش جمال مرزوقی، قاهره، ۲۰۰۰ م.
(۲۲) جامی، عبدالرحمان، «اشعة اللمعات»، اشعة اللمعات جامی، سوانح غزالی، ... ، به کوشش حامد ربانی، تهران، ۱۳۵۲ ش.
(۲۳) جامی، عبدالرحمان، لوایح، به کوشش یان ریشار، تهران، ۱۳۷۳ ش.
(۲۴) جرجانی، علی، التعریفات، به کوشش ابراهیم ابیاری، بیروت، ۱۴۱۷ ق/ ۱۹۹۶ م.
(۲۵) جیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار و مظهر الانوار، دمشق، ۱۴۱۳ ق/ ۱۹۹۳ م.
(۲۶) جیلی، عبدالکریم، الکمالات الالٰهیة فی الصفات المحمدیة، به کوشش سعید عبدالفتاح، قاهره، ۱۴۱۷ ق/ ۱۹۹۷ م.
(۲۷) جیلی، عبدالکریم، المناظر الالٰهیة، به کوشش نجاح محمود غنیمی، قاهره، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷ م.
(۲۸) چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ترجمۀ قاسم کاکایی، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۲۹) حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، ۱۳۶۷ ش.
(۳۰) حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، به کوشش نیکولا هیر، قاهره، ۱۹۵۸ م.
(۳۱) حکیم ترمذی، محمد، ریاضة النفس، قاهره، ۱۴۲۲ ق.
(۳۲) حلاج، حسین، طواسین، به کوشش لوئی ماسینیون، پاریس، ۱۹۱۳ م.
(۳۳) خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، شیراز، ۱۳۶۳ ش.
(۳۴) خواجه عبدالله انصاری، صد میدان، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۱ ش.
(۳۵) خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، به کوشش محمد سرور مولایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۳۶) خواجه محمد پارسا، تحقیقات، دهلی، افغانی دارالکتب.
(۳۷) خوارزمی، حسین، جواهرالاسرار، به کوشش محمدجواد شریعت، اصفهان، ۱۳۶۰ ش.
(۳۸) داعی شیرازی، محمود، شانزده رسالۀ فارسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۴۰ ش.
(۳۹) دامونی، محمد، «روح الکبریت الاحمر عن حکم الشیخ الاکبر»، همراه البیان و المزید ابومدین تلمسانی، بیروت، ۱۴۲۶ ق.
(۴۰) راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، به کوشش صفوان عدنان داوودی، دمشق، ۱۴۱۶ ق/ ۱۹۹۶ م.
(۴۱) روزبهان بقلی، شرح شطحیات، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۷۴ ش.
(۴۲) زریاب، عباس، آیینۀ جام، تهران، ۱۳۷۴ ش.
(۴۳) سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، به کوشش ر. ا. نیکلسن، لیدن، ۱۹۱۴م.
(۴۴) سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، به کوشش نصرالله پورجوادی و محمد سوری، تهران، ۱۳۸۸ ش، ج۳.
(۴۵) سلمی، محمد، «جوامع آداب الصوفیة»، مجموعۀ آثار، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، ۱۳۶۹ ش، ج۱.
(۴۶) سلمی، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعۀ آثار، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، ۱۳۶۹ ش، ج۱.
(۴۷) سلمی، محمد، زیادات حقایق التفسیر، به کوشش گرهارد بورینگ، بیروت، ۱۹۹۷ م.
(۴۸) سمرقندی، محمد، سلسلة العارفین، به کوشش احسان‌الله شکری، تهران، ۱۳۸۸ ش.
(۴۹) شبستری، محمود، «حق الیقین»، مجموعۀ آثار، به کوشش صمد موحد، تهران، ۱۳۶۵ ق.
(۵۰) شبستری، محمود، «گلشن راز»، مجموعۀ آثار، به کوشش صمد موحد، تهران، ۱۳۶۵ ق.
(۵۱) عبادی، منصور، التصفیة فی احوال المتصوفة، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۴۶ ش.
(۵۲) عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، قم، ۱۳۷۰ ش.
(۵۳) عبدالرزاق کاشی، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، به کوشش مجید هادی‌زاده، تهران، ۱۳۷۹ ش.
(۵۴) عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، به کوشش مجید هادی‌زاده، تهران، ۱۳۷۹ ش.
(۵۵) عراقی، ابراهیم، لمعات، به کوشش محمد خواجوی، تهران، ۱۳۶۳ ش/ ۱۴۰۴ م.
(۵۶) عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ ش.
(۵۷) علاءالدولۀ سمنانی، احمد، مصنفات فارسی، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، ۱۳۶۹ ش.
(۵۸) عین‌القضات همدانی، تمهیدات، به کوشش عفیف عسیران، تهران، ۱۳۴۱ ش.
(۵۹) فناری، محمد، مصباح الانس، به کوشش محمد خواجوی، تهران، ۱۳۷۵ ش.
(۶۰) فیض کاشانی، محسن، کلمات مکنونه، به کوشش محمد صادق‌زاده، قم، ۱۳۸۶ش.
(۶۱) قرآن کریم.
(۶۲) قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، به کوشش معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه‌جی، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م.
(۶۳) قشیری، ابوالقاسم، شرح لاسماء الله الحسنى، بیروت، ۲۰۰۶ م.
(۶۴) قطب بن محیی، عبدالله، مکاتیب، قم، ۱۳۸۴ ش.
(۶۵) قمی، محمدطاهر، تحفة الاخیار، بحثی در آراء و عقاید صوفیه، قم، ۱۳۳۶ ش.
(۶۶) قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، تهران، ۱۲۹۹ ق.
(۶۷) کربن، هانری، ارض ملکوت، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، تهران، ۱۳۷۴ ش.
(۶۸) کربن، هانری، «تأویل قرآن و حکمت معنوی اسلام»، ترجمۀ رضا داوری، مجموعه مقالات، به کوشش محمدامین شاهجویی، تهران، ۱۳۸۴ ش.
(۶۹) کرمانشاهی، محمدعلی، رسالۀ خیراتیه در ابطال طریقۀ صوفیه، به کوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۱۲ ق.
(۷۰) کلینی، محمد، اصول کافی، تهران، ۱۳۶۵ ش.
(۷۱) ماسینیون، لوئی، عرفان حلاج، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، تهران، ۱۳۷۴ ش.
(۷۲) مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۳ ش.
(۷۳) مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش ر. ا. نیکلسن، تهران، ۱۳۶۹ ش.
(۷۴) مولوی، مجالس سبعه، به کوشش توفیق هاشم‌پور سبحانی، تهران، ۱۳۷۲ ش.
(۷۵) نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، به کوشش ماریژان موله، تهران، ۱۳۶۲ ش.
(۷۶) نسفی، عزیزالدین، کشف الحقایق، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، تهران، ۱۳۸۴ ش.
(۷۷) نسفی، عزیزالدین، «مقصد اقصى»، اشعة اللمعات جامی، سوانح غزالی، ... ، به کوشش حامد ربانی، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۷۸) نوری، حسین، مستدرک الوسائل، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م.
(۷۹) نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، به کوشش مهدی افتخار، قم، ۱۳۸۱ ش.
(۸۰) هادی‌زاده، مجید، مقدمه بر مجموعۀ رسائل.
(۸۱) هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۸۲) .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴
(۸۳) .Chittick، W. C.، The Sufi Path of Knowledge، New York، ۱۹۸۹
(۸۴) .Corbin، H.، Creative Imagination in the Ṣūfism of Ibn ʿArabī، tr. R. Manheim، Princeton، ۱۹۶۹
(۸۵) .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶
(۸۶) .Shouan، F.، Understanding Islam، tr. D. M. Matheson، London، ۱۹۶۵


۱. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ حقّ، ص۲۴۶.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ حقّ، ص۲۴۷.    
۳. جرجانی، علی، التعریفات، ص۴۰.    
۴. سلمی، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعۀ آثار، ص۴۸۷.
۵. ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۴۲.    
۶. ابن‌مبارک، عبدالله، الزهد، ص۱۰۶.    
۷. ابوطالب مکی، محمد، قوت القلوب، ج۲، ص۲۶۷.    
۸. حکیم ترمذی، محمد، ریاضة النفس، ص۵۹.    
۹. حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۶۴.
۱۰. سلمی، محمد، «جوامع آداب الصوفیة»، مجموعۀ آثار، ص۳۷۴.
۱۱. عبادی، منصور، التصفیة فی احوال المتصوفة، ص۲۱۴.
۱۲. مولوی، مجالس سبعه، ص۷۷.
۱۳. سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، ص۳۳۷.
۱۴. قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، ص۱۵۹.    
۱۵. عبدالرزاق کاشی، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۴۴.
۱۶. احمدجام، بحار الحقیقة، ص۷.
۱۷. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۲، ص۵۶۳.    
۱۸. افلاطون، چهار رساله، ترجمۀ محمود صناعی، ص۱۴۰-۱۴۱.
۱۹. انفال/سوره۸، آیه۴.    
۲۰. سلمی، محمد، زیادات حقایق التفسیر، ص۴۹.
۲۱. بخاری، محمد، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۹.    
۲۲. سراج، عبدالله، اللمع فی التصوف، ص۶.
۲۳. .Shouan، F.، Understanding Islam، tr. D. M. Matheson، London، ۱۹۶۵، p۱۱۸-۱۱۹
۲۴. ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، ص۸۵.    
۲۵. قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص۱۸۸.
۲۶. کلینی، محمد، اصول کافی، ج۲، ص۵۳.    
۲۷. تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۵.    
۲۸. تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۷.    
۲۹. واقعه/سوره۵۶، آیه۹۵.    
۳۰. نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.
۳۱. حلاج، حسین، طواسین، ص۱۶-۱۷.
۳۲. جیلی، عبدالکریم، المناظر الالٰهیة، ص۱۴۵.
۳۳. قشیری، ابوالقاسم، شرح لاسماء الله الحسنى، ص۱۸۹.
۳۴. مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۴، ص۱۶۴۵-۱۶۴۷.
۳۵. مائده/سوره۵، آیه۱۱۶.    
۳۶. مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۴، ص۱۶۴۷-۱۶۴۸.
۳۷. روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۷۴.
۳۸. حلاج، حسین، طواسین، ص۱۹.
۳۹. روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۸۳.
۴۰. حلاج، حسین، طواسین، ص۱۶.
۴۱. ماسینیون، لوئی، عرفان حلاج، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، ص۱۰۷.
۴۲. حلاج، حسین، طواسین، ص۲۶-۲۷.
۴۳. حلاج، حسین، طواسین، ص۲۶-۲۷.
۴۴. روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص۴۸۳.
۴۵. فیض کاشانی، محسن، کلمات مکنونه، ص۱۸.
۴۶. سمرقندی، محمد، سلسلة العارفین، ص۲۵۹.
۴۷. چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۱۳۸.
۴۸. عراقی، ابراهیم، لمعات، ص۹۵.
۴۹. جامی، عبدالرحمان، «اشعة اللمعات»، اشعة اللمعات جامی، سوانح غزالی، ...، ص۱۰۳.
۵۰. هادی‌زاده، مجید، مقدمه بر مجموعۀ رسائل، ص۲۲۸.
۵۱. خوارزمی، حسین، جواهرالاسرار،ج۱، ص۳۵.
۵۲. عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۰.
۵۳. خوارزمی، حسین، جواهرالاسرار، ج۱، ص۳۵-۳۷.
۵۴. عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۴-۶۴۵.
۵۵. داعی شیرازی، محمود، شانزده رسالۀ فارسی، ص۴۳.
۵۶. سلمی، محمد، «درجات المعاملات»، مجموعۀ آثار، ص۴۸۷.
۵۷. عبدالرزاق کاشی، مجموعۀ رسائل و مصنفات، ص۶۴۴.
۵۸. قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، ص۱۴۹.    
۵۹. قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، ص۱۲۹.    
۶۰. ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، ص۱۳۱.    
۶۱. ایزوتسو، توشی هیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمۀ محمدجواد گوهری، ص۱۹۰.
۶۲. ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، ص۱۳۳.    
۶۳. نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۴۸.
۶۴. دامونی، محمد، «روح الکبریت الاحمر عن حکم الشیخ الاکبر»، همراه البیان و المزید ابومدین تلمسانی، ص۲۰۸.
۶۵. سلمی، محمد، زیادات حقایق التفسیر، ص۲.
۶۶. خواجه عبدالله انصاری، صد میدان، ص۱۶۷-۱۶۸.
۶۷. کهف/سوره۱۸، آیه۷۸.    
۶۸. کربن، هانری، «تأویل قرآن و حکمت معنوی اسلام»، ترجمۀ رضا داوری، مجموعه مقالات، ص۲۴۶.
۶۹. کهف/سوره۱۸، آیه۶۰.    
۷۰. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج۵، ص۲۶۳.    
۷۱. عین‌القضات همدانی، تمهیدات، ص۲۱۸-۲۱۹.
۷۲. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۲۴۸‘ ۳.
۷۳. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۲۴۷‘ ۳.
۷۴. اکبرآبادی، ولی‌محمد، شرح مثنوی مولوی، ج۲، ص۹۴۲-۹۴۳.
۷۵. عین‌القضات همدانی، تمهیدات، ص۳۳۹.
۷۶. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۲، ص۶۱۲.    
۷۷. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۳، ص۳۹۸.    
۷۸. چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۲۴۳.
۷۹. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت۹۲۳‘۲-۹۲۷‘۲.
۸۰. حافظ، دیوان، غزل۱۸۴، بیت۴.
۸۱. زریاب، عباس، آیینۀ جام، ص۱۴۱-۱۴۲.
۸۲. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۶۹.    
۸۳. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۷.
۸۴. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۸.
۸۵. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۶۹.    
۸۶. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۳۹۹.
۸۷. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۰.
۸۸. لقمان/سوره۳۱، آیه۲۰.    
۸۹. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۱.
۹۰. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۲.
۹۱. سلمی، محمد، «بیان الشریعة و الحقیقة»، مجموعۀ آثار، ص۴۰۴.
۹۲. هجویری، علی، کشف المحجوب، ص۵۵۹.
۹۳. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۳، ص۱۵۱.    
۹۴. هجویری، علی، کشف المحجوب، ص۵۵۸-۵۵۹.
۹۵. طٰه/سوره۲۰، آیه۱۱۴.    
۹۶. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۳، ص۱۵۱.    
۹۷. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۳، ص۱۵۳.    
۹۸. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۱۷۳.    
۹۹. نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۳.
۱۰۰. نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.
۱۰۱. آملی، سیدحیدر، اسرار الشریعة، ص۸.
۱۰۲. جیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار و مظهر الانوار، ص۱۹.    
۱۰۳. جیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار و مظهر الانوار، ص۲۰-۲۱.    
۱۰۴. .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۱۲۱-۱۲۲
۱۰۵. .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۳۰
۱۰۶. .Nasr، S. H.، Ideals and Realities of Islam، Boston، ۱۹۶۶، p۶
۱۰۷. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ص۳۴۶.    
۱۰۸. نسفی، عزیزالدین، «مقصد اقصى»، ص۲۴۶.
۱۰۹. آملی، سیدحیدر، اسرار الشریعة، ص۲۴.
۱۱۰. حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۷۱-۷۲.
۱۱۱. حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۸۰.
۱۱۲. حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۷۸.
۱۱۳. زمر/سوره۳۹، آیه۹.    
۱۱۴. قطب بن محیی، عبدالله، مکاتیب، ص۶۲۴-۶۲۵.
۱۱۵. علاءالدولۀ سمنانی، احمد، مصنفات فارسی، ص۳۲۶.
۱۱۶. عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، ص۶۹۶.    
۱۱۷. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ص۵۱۵.
۱۱۸. عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، ص۵۴۵.
۱۱۹. حکیم ترمذی، محمد، بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللّب، ص۶۵.
۱۲۰. خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۸-۱۹.
۱۲۱. طارق/سوره۸۶، آیه۹.    
۱۲۲. نسفی، عزیزالدین، «مقصد اقصى»، ص۲۴۷.
۱۲۳. مولوی، مثنوی معنوی، مقدمۀ دفتر پنجم، ص۱-۲.
۱۲۴. شبستری، محمود، «گلشن راز»، مجموعۀ آثار، ص۸۱.
۱۲۵. قمی، محمدطاهر، تحفة الاخیار، بحثی در آراء و عقاید صوفیه، ص۱۱۴-۱۱۷.
۱۲۶. کرمانشاهی، محمدعلی، رسالۀ خیراتیه در ابطال طریقۀ صوفیه، ج۲، ص۱.
۱۲۷. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۳-۲۵۷.
۱۲۸. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۸.
۱۲۹. حجر/سوره۱۵، آیه۹۹.    
۱۳۰. ابن‌بزاز، توکل، صفوة الصفا، ص۴۶۵-۴۶۶.
۱۳۱. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۵۵.
۱۳۲. شبستری، محمود، «حق الیقین»، مجموعۀ آثار، ص۲۱.    
۱۳۳. تلمسانی، عفیف‌الدین، شرح مواقف النفری، ص۳۵۶-۳۵۷.
۱۳۴. قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، ص۱۵۹.    
۱۳۵. قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص۶.
۱۳۶. آشتیانی، جلال‌الدین، شرح مقدمۀ قیصری، ص۱۱۱.
۱۳۷. فناری، محمد، مصباح الانس، ص۵۴۱.
۱۳۸. نیریزی، ام سلمه بیگم، جامع الکلیات، ص۱۸۶.
۱۳۹. امین الشرع خویی، ابوالقاسم، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، ج۲، ص۶۳۳.
۱۴۰. ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، ص۱۲۴-۱۲۵.    
۱۴۱. جامی، عبدالرحمان، لوایح، ص۹۰.
۱۴۲. ابن‌عربی، محیی‌الدین، فصوص الحکم، ص۱۵۹.    
۱۴۳. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۱، ص۱۲۶.    
۱۴۴. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۱، ص۱۲۷.    
۱۴۵. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۱، ص۱۲۸.    
۱۴۶. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۱، ص۱۲۶-۱۲۷.    
۱۴۷. کربن، هانری، ارض ملکوت، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، ص۱۶.
۱۴۸. خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۶-۱۷.
۱۴۹. نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، ص۴۲۴-۴۲۵.
۱۵۰. خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۸۵.
۱۵۱. خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۵-۱۶.
۱۵۲. شبستری، محمود، «گلشن راز»، مجموعۀ آثار، ص۷۸.
۱۵۳. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۱۸۷.
۱۵۴. عراقی، ابراهیم، لمعات، ص۹۶.
۱۵۵. برزش‌آبادی، عبدالله، شرح لمعات، ص۲۶۵.
۱۵۶. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الرسالة الوجودیة، ص۴-۵.
۱۵۷. خواجه حوراء، عبدالله، «رسالة نورالوحدة»، مجموعۀ رسایل عوارف المعارف، ص۱۵.
۱۵۸. ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، ج۳، ص۴۶.    
۱۵۹. ایزوتسو، توشی هیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمۀ محمدجواد گوهری، ص۲۴۹.
۱۶۰. ابن‌عربی، محیی‌الدین، انشاء الدوائر، ص۱۶-۱۷.
۱۶۱. .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۳
۱۶۲. چیتیک، ویلیام، عوالم خیال و مسئلۀ اختلاف ادیان، ص۱۳۶.
۱۶۳. عبدالرزاق کاشی، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۲۶.
۱۶۴. .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۶
۱۶۵. .Affify، A. E.، The Mystical Philosophy of Muhyid din Ibnul Arabi، Lahore، ۱۹۶۴، p۶۷
۱۶۶. عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۵-۳۳۶.
۱۶۷. .Corbin، H.، Creative Imagination in the Ṣūfism of Ibn ʿArabī، tr. R. Manheim، Princeton، ۱۹۶۹، p۱۶۷
۱۶۸. خواجه محمد پارسا، تحقیقات، ص۸۸-۸۹.
۱۶۹. جیلی، عبدالکریم، الکمالات الالٰهیة فی الصفات المحمدیة، ص۳۱۵.    
۱۷۰. جیلی، عبدالکریم، الکمالات الالٰهیة فی الصفات المحمدیة، ص۳۱۵.    
۱۷۱. خواجه محمد پارسا، تحقیقات، ص۹۰-۹۱.
۱۷۲. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۷۱-۲۸۳.
۱۷۳. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ص۳۴۶-۳۴۷.    
۱۷۴. امین الشرع خویی، ابوالقاسم، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، ج۲، ص۶۸۷.



علی‌اشرف امامی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «حقیقت».    






جعبه ابزار