جایگاه قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عظمت قرآن چنان با اهمیت است که حتی ظرف نزول آن نیز، اهمیت و
شرافت پیدا کرده است.
قرآن بزرگترین هدیهی الهی برای
انسان است. در اهمیت مقام و جایگاه قرآن همین بس که وجود نازنینی چون
حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در مقام توصیف قرآن تعبیراتی دارند که نشان میدهد حقایق قرآن را نمیتوان درست بیان کرد و مقام قرآن در
حد و اندازهی فهم و درک ما نیست: «همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی ژرف و ناپیداست. مطالب شگفتآورش تمام نشدنی و
اسرار نهفتهاش پایان ناپذیر است».
جمیع
مسلمین از صدر
اسلام تاکنون اجماع و اتفاق دارند در اینکه پیغمبر،
امّی و درس ناخوانده بود. همه دانشمندان بیغرض و مطلع از سایر امتها که درباره آن بزرگوار تحقیقی و تالیفی دارند، این
حقیقت را
تصدیق کردهاند. پیش از این گفتیم که نه تنها تاریخ زندگی آن حضرت از ولادت تا
رحلت با دقت بیمانندی ضبط و معلوم شده، بلکه شخصیت ممتازش موجب گردیده که حتی
قوم عرب و سرزمین
عربستان، بلکه اوضاع و احوال همه کشورها و نواحی
جهان در عصر بعثتش مورد تحقیق قرار گیرد. در این صورت محال است که چنین شخصیتی ولو یک درس نزد کسی آموخته باشد و احدی بر آن اطلاع نیابد.
هانری دوکاستری در کتاب «اسلام، افکار و اندیشهها» میگوید: «بدون
شبهه، محال است مردی در مشرق زمین تحصیل
علم کند و مردم مطلع نشوند؛ زیرا تمام ترتیبات زندگی شرقیها علنی و آشکار است. به علاوه خواندن و نوشتن در آن عصر در آن اقطار معدوم بوده و در
مکه کسی خواندن و نوشتن نمیدانست مگر یک
مرد.» و بعد میگوید: «مستشرقی در کتابی که در سال ۱۷۷۴ منتشر کرده، این یک نفر را نام برده است.»
ویل دورانت میگوید: «ظاهرا هیچکس در این فکر نبود که او نوشتن و خواندن آموزد. در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر
عربها اهمیتی نداشت. به همین جهت در
قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمیدانستند.»
اگر چه سخن این دو دانشمند به ظاهر متناقض مینماید، ولی میتوانیم بگوئیم چون قبیله قریش در خارج شهر مکه هم بودهاند، بنابراین ویل دورانت همه باسوادهای این قبیله و مستشرق سابقالذکر با سوادهای مکه را نام بردهاند و در هر حال این اعداد
دلالت بر رائج نبودن تعلیم و تعلم در آن محیط دارد.
قرآن کریم مکرر او را امی خوانده و درس ناخوانده معرفی کرده است، و احدی از مخالفان معاصرش با تقید در عیبجوئی از آن حضرت و قرآن در این جهت با وی معارضه نکردهاند.
اما القای شبههای که برخی دشمنان اسلام و مبلغان ادیان منسوخ و بدعتهای منفور درباره درس ناخواندگی پیغمبر نموده و در معنی کلمه «امی» به تشکیک پرداختهاند و به برخی روایات مجعول که امی را منسوب به «
امالقری» و به معنی مکی گرفته استناد نمودهاند، سودی برایشان ندارد و تنها فائدهای که بر این القا شبهه مترتب است، این است که
جهالت و غرض فاسد شبههکنندگان و نادانی جاعلین روایت مورد استنادشان را میرساند؛ زیرا
همه کتب لغت امی را به همین معنی (کسی که نمیتواند بنویسد و نوشتهای را بخواند) گرفتهاند، خواه منسوب به «امیه» به معنی
جهل و
غفلت و خواه منسوب به «
امت» باشد که مقصود از امت، تازیان درس ناخوانده و بیسواد میباشند و امی نظیر عامی خواهد بود و یا منسوب به «ام» به معنی
مادر یعنی حالت کنونیاش از لحاظ سواد همان است که از مادرزاده است؛ چنان که در فارسی به کسی که
کر و یا
کور از مادر متولد شود، کر و کور مادرزاد میگویند.
امالقری اسم خاص برای مکه نیست، بلکه به معنی شهری است که مرکزیتی داشته باشد خواه مرکز کشور و خواه استان یا شهرستان، و اسم عام است که بر مکه هم به لحاظ مرکزیتش
اطلاق میشود؛ مانند
«و لتُنذر اُمّ القری و من حولها: برای اینکه بیم دهی مرکز آبادیها (مکه) را و هم کسانی را که در پیرامون آنند» و بر سایر پایتختها و مراکز هم گفته میشود؛ مثل
«و ما کان ربُّک مُهلک القُری حتّی یبعث فی اُمّها رسُولا: خداوند هیچ گاه آبادیها را هلاک نمیسازد، مگر آنکه در مرکز آنها پیغمبری برانگیزد.» در این صورت با فرض که امی منسوب به امالقری باشد، به معنی مرکزی و پایتختی خواهد بود نه مکی.
جمیع کلماتی که جزء اولشان «اب، ابن وام» باشد، یاء نسبت به جزء دوم ملحق میشود؛ مانند حنفی، سبائیه، اسرائیلی و غیلانی، در نسبت به
ابوحنیفه، ابن سبا،
بنیاسرائیل و امغیلان؛ بنابراین در نسبت بهام القری باید قروی گفته شود نه امی. وقتی این احتمال باطل شد، برای امی جز همان معنی بیسواد و درس ناخوانده باقی نمیماند؛ زیرا احدی احتمال معنی دیگری نداده است.
آمدن صفت امی برای
پیغمبر و امیین برای قوم
عرب در
قرآن به منظور توجه دادن عموم به قدرت لایتناهای پروردگار است که از میان مردمی جاهل و بیسواد مردی درس ناخوانده و مکتب و مدرسه ندیده را برانگیخت تا آیات خدا را بر آنان فروخواند و از عقائد باطل و اخلاق فاسد و هر نوع آلودگی پاک و پاکیزهشان ساخت و کتاب و
حکمت به آنها آموخت و اگر امی را به معنی مکی بگیریم، بهکلی
آیات را از لطف انداخته و مبتذل ساختهایم؛ مثلا هرگاه آیه دوم
سوره جمعه را چنین معنی کنیم: «اوست خدایی که در میان مردم مکه فرستادهای از خودشان برانگیخت»، مفهوم عالی آیه را تنزل داده و سبک کردهایم و همچنین سایر آیات که با مراجعه به آنها مطلب روشن میشود؛ چون مکی یا مدنی بودن پیغمبر اهمیتی ندارد. مگر
مشرکان، مکی و
منافقان، مدنی نبودند؟ ولی وقتی از یک فرد درس ناخوانده به تنهایی دیده و شنیده شود، آنچه اگر از جمعی نوابغ در
علم و
فلسفه و
سیاست و حقوق و دانشها و هنرهای بسیار دیگر هم دیده و شنیده میشد، فرد فرد آنها وجودی ممتاز و فوقالعاده به شمار میآمدند، خارقالعاده و شگفتانگیز خواهد بود.
در
سوره بقره که مدنی است، راجع به عوام یهود میفرماید: «و منهُم امّیون لایعلمُون الکتاب الّا امانی: بعضی از قوم یهود درس ناخواندگان و بیسوادانی هستند که از
کتاب تورات جز گمانها و پندارهای خلاف
حقیقت نمیدانند.» در این آیه عوام یهود «امیون» نامیده شدهاند و آیه بعد هم در نکوهش
علما و روحانیون آنهاست و اصلا با مردم مکه ارتباطی ندارد.
تصریح قرآن به درس ناخوانده بودن پیغمبر، منحصر به لفظ امی نیست، بلکه در عباراتی روشن نیز مکرر این معنی تشریح و توضیح شده است که از جمله آیه ۲۹
سوره عنکبوت است: «پیش از قرآن هیچ نوشتهای (کتابی) را نمیخواندی و با دستت آن را نمینوشتی که آن وقت کسانی که راه باطل میروند (یا تو را بر
حق نمیدانند) در آن
شک کنند.» و آیه ۵۲
سوره شوری:
«همچنین روحی از فرمان خودمان به سویت
وحی کردیم. تو نمیدانستی
کتاب و
ایمان چیست».
برای رد القاآت سوء و شبهههای دشمنان اسلام در موضوع امی بودن پیغمبر به معنی صحیح کلمه همین مقدار را کافی میدانیم؛ بهخصوص که آشنایی روزافزونی که دانشمندان جهان نسبت به تاریخ اسلام و پیغمبر پیدا میکنند، اینگونه تشکیکات را در نظرشان از ارزش و اعتبار میاندازد و بطلان آنها بر همه معلوم میگردد. در خاتمه توجه میدهیم که درباره درس ناخواندگی سایر
انبیا در کتب وحی آنها اصرار و تاکیدی حتی اظهار و تصریحی نشده است؛ زیرا آنها جنبه اعجاز ادبی و علمی نداشتهاند و آوردن آن کتابها مستلزم داشتن اطلاعات وسیع و کامل از دانشهای بسیار نبوده است تا صدور هر یک از آنها از فردی امی حیرتانگیز و شگفتآمیز بوده
معجزه بینظیر به شمار آید و نیز مهد
نبوت پیغمبران دیگر مانند
ابراهیم و
موسی و
عیسی محیط نادانی و بیسوادی نبود، بلکه برخی مانند موسی در یکی از متمدنترین کشورهای عصر خود تولد یافت و رشد پیدا کرد و مبعوث گردید. برعکس
پیغمبر اسلام که در محیط
جهل و
فساد تولد یافت و بزرگ شد و خود او نیز درس ناخوانده بود، در عین حال کتابی بیمانند برای
بشر آورد که
جن و انس از معارضه با آن ناتوان ماندهاند و آیات و سورههای آن از آغاز
بعثت (چهل سالگی) تا آخر عمر به تدریج بر وی نازل گردید.
هیچ ملتی بهاندازه
عرب عصر بعثت شیفته سخن نبوده و به آن توجه فوقالعاده نداشته است. نامی که این قوم برای خود انتخاب کرده است، به خوبی این توجه و اهمیت را میرساند. اینها خودشان را «
عرب» و دیگران را «عجم» نامیدهاند و مقصودشان از این نامگذاری این بوده است که در میان جمیع ملل و اقوام، فقط آنها میتوانند مقاصدشان را با گیرایی و شیوایی و روشنی بیان کنند و تنها زبان تازی است که هر معنی و منظوری را به سهولت با آن میشود فهمانید و رساند و دیگر اقوام زبانشان مبهم و نارسا و پیچیده و گنگ است؛ چون معنی
اعراب و
تعریب (مصادری که از
عرب گرفته شده)
فصاحت و روشنی سخن و تهذیب گفتار از غلط و زیبایی و نیکویی بیان است و بههمین نظر حرکات و سکناتی را که تلفظ صحیح حروف و الفاظ را روشن میکنند،
اعراب مینامند و لفظ اعجام، ضد
اعراب است از عُجمه به معنی لکنت و ابهام و گرفتگی در سخن، و اعجم به انسان گنگ و حیوانات زبان بسته گفته میشود. اگر خطبا و شعرا در میان این
ملت احترام بسیار داشتهاند و اگر یک
شعر ممکن بود قبیله معظمی را در انظار خوار و سرافکنده ساخته و یا برعکس، قبیله پست و ذلیلی را به
عزت و سر افرازی برساند، جهتش همین
عشق و علاقه تازیان بسخن و کلام بوده است.
با
نزول قرآن،
عرب کلامی تازه و سخنی نو شنید: نه شعر بود و نه نثر؛ ولی آهنگی زیباتر از شعر و بیانی رساتر از نثر داشت. لذتی که قرآن به آنها میداد، غیر از آن بود که تا آن وقت از سایر انواع سخن میبردند. اگر چه الفاظ و کلماتش همان الفاظ و کلماتی بود که خود بهکار میبردند و از یکدیگر میشنیدند و از همان حروف ۲۸گانه ترکیب شده بود؛ ولی الفاظ و لغات به طوری منتخب و گلچین شده و خوب و به موقع و به مورد به کار رفته بود که جلوه مخصوصی داشت. آهنگها بکر و جذاب جملهبندی شگفتانگیز و سبک، ممتاز به صورت آیات و سور که
عرب تا آن زمان نظیرش را ندیده و نشنیده بود. اما از حیث مفاهیم و معانی و مقاصد و اغراض به کلی از دیگر سخنان
عرب ممتاز و برای آنها بیسابقه بود، افکار را تکان میداد. خردها را برمیانگیخت، دلها را روشن میکرد، فطرت دینی آنها را بیدار مینمود، نفوس را
تزکیه و
اخلاق را تهذیب نموده، عقاید پاک و اعمال صالحه به آنها میآموخت. به نیکی فرمان میداد و از زشتی و بدی بازمیداشت؛ آنچه پاک و پاکیزه بود، بر آنان
حلال و هر چه پلید بود، بر ایشان
حرام میساخت. بارهای سنگین اوهام و
خرافات و رسوم و عادات زشت را از آنان فرو مینهاد و عقول و افکارشان را از قید و بندها آزاد میفرمود. اگر تعصبات و جهالات مردم و
کبر و نخوت رؤسا و جاهطلبی و مالدوستی صاحبان زوروزر مانع نمیشد، جمیع طوائف
عرب به سرعت دین جدید را میپذیرفتند و عموم افراد
حکومت قرآن را گردن مینهادند؛ زیرا همگی با شنیدن آیات مجذوب و مفتون و منقلب و متاثر میشدند و با دیده تحسین و اعجاب به آنها مینگریستند و شواهد خرق عادت و اعجاز در آنها مشاهده مینمودند و نیک میفهمیدند که هیچ مخلوقی قادر به چنین سخنی نیست و آن جز
کلام خدا نمیتواند باشد.
داستان سه تن از دشمنترین دشمنان اسلام که گفتهاند در
فصاحت و
بلاغت نظیری نداشتند، مشهور است:
ولید بن مغیره،
اخنس بن شریق و
عمرو بن هشام (ابوجهل) بدون آنکه هر یک به دیگری خبر بدهد یا از او خبر داشته باشد، رفته بودند تا هنگامی که
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در منزلش
قرآن میخواند، بشنوند و
استراق سمع کنند. به طوری مجذوب کلام خدا و قرائت پیغمبر شده بودند که تا سپیدهدم ماندند. در موقع مراجعت در روشنی صبح، یکدیگر را شناختند و شرمنده شدند و قرار گذاشتند دیگر چنین کاری نکنند، مبادا مردم بفهمند و بر قبول اسلام
تشویق شوند.
شب بعد باز هر کدام به خیال آنکه سایرین نخواهند رفت و خبردار نخواهند شد، رفتند و تا
صبح ماندند و باز در بازگشت همدیگر را دیدند و
ملامت کردند و
عهد و پیمان بستند که این عمل را تکرار نکنند. باز هم خودداری نتوانستند و شبهای بعد مجددا همین وضعیت پیش آمد. و از اینجا میتوان میزان شیفتگی
عرب را به قرآن دانست. بسیاری از مسلمانهای نخستین بدون
تبلیغ و
استدلال و دیدن معجزات، فقط با شنیدن یا دیدن قرائت یا کتابت قرآن این آیین مقدس را پذیرفتند. قضیه عمر معروف است که شمشیرش را برداشت و به قصد کشتن پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حرکت کرد. در بین راه خبر مسلمان شدن خواهرش را شنید، به خانه او رفت و به سختی کتکش زد، در اثنا چشمش به اوراقی افتاد که آیاتی بر آن نوشته بود. با دیدن آنها حالش تغییر کرد و به
اسلام گروید و به حضور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرفیاب شد و به جمع مسلمین پیوست.
مشرکان قریش که تاثیر خارقالعاده و شگفتانگیز قرآن را در دلهای خود و دیگران میدیدند، تنها راه چاره را در این دانستند که نگذارند قرآن به
گوش کسی برسد: «و قال الذین کفرُوا لاتسمعُوا لهذا القُرآن و الغوا فیه لعلکم تغلبون:
کافران گفتند به این قرآن گوش فرا ندارید و در آن سر و صدا و یاوهگویی کنید؛ شاید پیروز شوید.» از این آیه شریفه به خوبی استفاده میشود که آنها نه تنها
ترس داشتند که مردم دیگر آیات را بشنوند، بلکه بر خودشان نیز بیمناک بودند و برای جلوگیری از نفوذ قرآن، فقط تصمیم گرفتند که بهکاری کودکانه و احمقانه دست بزنند. تازه اطمینانی نداشتند که این عمل اثری داشته باشد. برای اطلاع تفصیلی از تاثیر بینظیر قرآن در نفوس مخاطبان معاصر نزول، باید به تاریخ صدر اسلام و روحیه
عرب آشنا بود و برای ما مجال تشریح و توضیح بیشتر این موضوع نیست و فقط به این حقیقت توجه میدهیم که در تاریخ حیات بشر هیچ کتابی و کلامی در نفوس هیچ ملتی مانند قرآن یا نزدیک بهآن نافذ و مؤثر نبوده است.
تاثیر شگفتانگیز قرآن را در
ملت عرب، حتی در نفوس مخالفان و معاندانش به اجمال یاد کردیم. با آنکه اینها فقط شیوایی و رسایی و گیرایی بیان و زیباییهای لفظی این
معجزه جاوید را به مقتضای فطرت لغوی و ذوق سخنشناسی خود درک میکردند و به واسطه لجاج و عناد با حق و اصرار بر باطل و تعصبات بیجا و تقلیدهای جاهلانه و جاهطلبی و مالدوستی مفرط، از درک انوار معنوی و جنبه هدایتی قرآن محروم مانده بودند. از اینجا میتوان دلباختگی گروندگان و مسلمانان را دانست که جمال صورت و کمال معنی را با هم در این
وحی الهی دریافته، دلهاشان از این روح و نور خدایی زنده و روشن میگشت. قرآن افکار و اخلاق و روحیات پیروان خود را به سرعت عوض میکرد و تغییر میداد و از آنها بشری دیگر و انسانی تازه میساخت.
انقلاب عجیب و تحول سریعی که در قوم
عرب و
ملت اسلام به وجود آمد و در هیچ زمان و در میان هیچ ملتی نظیری نداشت و ندارد. علتش تاثیر حیرتانگیز قرآن بود:
نقش قرآن چون که بر عالم نشست نقشههای پاپ و کاهن را شکست فاش گویم آنچه در دل مُضمر است: این کتابی نیست، چیزی دیگر است
چون که در جان رفت، جان دیگر شود جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود با مسلمان گفت: جان بر کف بنه هر چه از حاجت فزون داری، بده (اقبال)
گوستاولوبون فرانسوی در کتاب «سر تطور امتها» میگوید: «قابلیت فنون در هیچ ملتی که تازه راه ترقی را میپیماید به
حد کمال نمیرسد، مگر آنکه سه نسل بر آن بگذرد. به این ترتیب که نسل اول دوره
تقلید و نسل دوم دوره
تکوین را میگذراند و در نسل سوم نوبت به
استقلال و تخصص میرسد؛ ولی فقط
ملت عرب (مسلمین) بود که این قابلیت برای آنها در همان نسل اول کامل گردید و از دوره شروع مزایای خود را در آن ظاهر ساختند.» برای مسلمانها هیچ لذتی مانند شنیدن قرآن و هیچ ذخیره و غنیمتی مانند
حفظ قرآن نبود. با کمال اشتیاق منتظر نزول وحی میبودند و تا آیه یا آیاتی نازل میشد، از بر میکردند و آنها که سواد داشتند، مینوشتند.
از آنچه با اختصار یاد کردیم،
عشق و علاقه تازیان به سخن زیبا و شیوا و شیفتگی آنها عموماً و مسلمین بالاخص نسبت به قرآن اجمالا معلوم شد. قرآن بهتدریج نازل میشد. سه سال اول مقدار آیات نازله بسیار کم بود. خواه مدت انقطاع وحی را دو سال و نیم و سه سال یا کمتر بدانیم، از اینجهت بسیاری از دانشمندان
تاریخ و
سیره و
تفسیر مدت نزول قرآن را بیست سال دانستهاند. با این ترتیب حفظ آیات برای مسلمانها آسان بود؛ زیرا هر چند
عرب با خط و سواد آشنایی نداشت، ولی حافظهای بسیار قوی داشتند. روایات تاریخی حتی افسانههایی که از آنها مانده است، بر این
حقیقت،
دلالت دارد.
عرب مسلمان سالهای اول
بعثت آیات را با
حرص و ولع عجیبی حفظ میکرد و شبانهروز هم برای کسب
ثواب و هم برای لذت بردن و کام جان را به حلاوت آنها شیرین کردن محفوظاتش را تکرار میکرد. خود
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همه حریصتر بود تا
خداوند حافظه نیرومند به او عنایت کرد که هر چه نازل میشد، به خاطرش میماند و چیزی را از آیات فراموش نمیکرد.
تشویق و ترغیبی که پیغمبر و قرآن به
علم و سواد و خط و کتابت میکردند و حتی نخستین آیات نازله (پنج
آیه اول سوره إقرء) در همین موضوع بود، مسلمانها را واداشت که به زودی خط و سواد آموختند و قرآن را علاوه بر حفظ کردن، مینوشتند و از میان نویسندگان چند نفری برای نوشتن آیات انتخاب شدند و در جامعه اسلام به عنوان افتخارآمیز «
کاتبان وحی» موصوف گردیدند که مقدم بر همه آنها هم از حیث زمان و هم از جهت رتبه و مقام،
علی بن ابی طالب (علیهالسلام) بود و این بزرگوار به تصدیق عموم آشنایان به تاریخ اسلام ـ اعم از فرقههای اسلامی و غیر اسلامی ـ از آغاز نزول قرآن خط و سواد داشت و اولین کاتب وحی بود؛ همچنان که نخستین گرونده به پیغمبر از جنس ذکور و نخستین نمازگزار بعد از پیغمبر بود. قرآن از اولین روز نزول نوشته شد و در حیات پیغمبر صدها حافظ قرآن و نسخههای کامل قرآن به وجود آمد و اندک مدتی بعد از
رحلت نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به وسیله ابیبکر و چند سالی بعد به وسیله عثمان نسخهبرداری دقیق و مطمئن شد که تا امروز باقی است و ابداً قابل قیاس با
تورات و
انجیل و سایر کتب وحی نمیباشد.
اسلام پیش میرفت، مسلمانی باسواد میشد و یا باسوادی به اسلام میگروید. به هر نسبت آیات و سور بیشتر نازل میگشت، بر قاریان و حافظان و کاتبان قرآن میافزود. مسلمانها علاوه بر آنکه به مقتضای قریحه لغوی از قرآن لذت فوقالعاده میبردند و به قصد اجر و
ثواب آن را میخواندند و حفظ میکردند و مینوشتند، همه
احکام و تکالیف و وظائف دین جدید را ـ چه در
عبادات و
اخلاق و چه در سایر امور دنیوی و اخروی ـ باید از قرآن میآموختند. جامعه اسلامی نضج میگرفت و تشکل پیدا میکرد. دولت مرکزی تاسیس میشد.
غزوات و جنگها پیش میآمد و خلاصه جمیع امور زندگی و شئون حیاتی از
معاشرات و
معاملات،
ازدواج و
طلاق،
قضا و
شهادات،
اقتصاد و
سیاست،
جنگ و
صلح و هر چه
بشر به آن نیاز دارد، باید از قرآن گرفته میشد. پس مسلمین در همه جهات نیاز شدید به این کتاب عجیب آسمانی داشتند؛ همچنان که جمیع جوامع بشری تا
قیامت به آن نیاز دارند. چون قرآن کتابی نیست که فقط مشتمل بر دستورات اخلاقی (مانند
انجیل) و اوراد و اذکار مذهبی باشد که فقط به درد
آخرت بخورد یا (مانند
تورات) برای ملتی خاص نازل شده و کتابی قومی و نژادی باشد، بلکه دستورالعمل جهانی و راهنمای جمیع بشر در جمیع ادوار است. علاوه بر آنچه گفتیم، قاری و حافظ و کاتب قرآن بودن موجب احترام و عظمت و اهمیت بسیار در نظر مسلمانها بود و هرکس اطلاعی از تاریخ اسلام داشته باشد، میداند که قرّاء و حفاظ دارای چه شان عظیم و مقام و منزلتی رفیع بودهاند و ندانستن آن برای
مسلمان ننگی و نقصی بزرگ محسوب میشد؛ به خصوص وقتی میدیدند شخص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اهتمامی فوقالعاده به حفظ و کتابت قرآن دارد و همواره مسلمانها را ترغیب و تحریض به آن میفرماید و حفاظ و کتاب وحی را عزیز میشمرد و به آنها محبت میورزد با محبوبیت بیمانند و موقعیت بسیار مهم و فوقالعادهای که آن حضرت در میان عموم مسلمین، بهویژه پس از تشکیل دولت اسلامی و بسط نفوذ و
قدرت اسلام داشت، هر کسی میکوشید جلب توجه و عنایت او را نموده، مورد لطف و محبتش واقع شود و از اینجهت در سالهای آخر زندگی وی بیش از پیش نوشتن و از بر کردن قرآن رائج و شایع و فراوان گردید.
پس قرآن کریم برای مسلمین صدر اسلام هم فوقالعاده لذتبخش بود، دلها را روشن میکرد و
آرامش میبخشید و جانها را به پرواز میآورد و در عالمی دیگر سیر میداد و هم آموزنده و راهنما بود و هم اجر و
ثواب داشت و هم موجب حیثیت و آبرو و رفعت شان و علو مقام در جامعه و هم باعث
عزت و محبوبیت در پیشگاه پیغمبر و زمامدار و فرمانروای وقت میشد و هم از همه جهت و در جمیع امور مادی و معنوی و دنیوی و اخروی به آن احتیاج شدید داشتند. این است که مسلمانها بدانسان به این کتاب آسمانی توجه و اقبال نموده و در حفظ و ضبط آن کوشیدند که از هیچ
ملت و امتی نسبت به هیچ کتابی آسمانی یا زمینی چنین اقبال و اهتمامی دیده و شنیده نشده است. و روزی که پیغمبر از
دنیا رفت، صدها حافظ قرآن وجود داشت که تمام آن را از اول تا آخر حفظ داشتند و نسخههای کاملی که همه قرآن در آنها نوشته بود، فراوان یافت میشد. علاوه بر حافظانی که مقداری از قرآن را کم یا زیاد از بر داشتند و نسخی که قسمتی از قرآن کم یا زیاد، در آنها نوشته شده بود.
امروز میلیونها نسخه از قرآن در سراسر دنیا با چاپها و خطوط مختلف و در میان
ملتها و اقوام مختلف موجود است و همهجا حتی در رادیوهای ممالک غیر اسلامی خوانده میشود و کوچکترین اختلافی (جز تفاوت رسمالخط) در میان آنها نیست و احدی
شک و تردیدی ندارد که قرآن موجود همان است که عثمان دستور استنساخ آن را داده است و در این مدت چهارده قرن از هرگونه تغییر و تحریف و تصرفی محفوظ مانده است. نه چیزی بر آن افزوده و نه از آن کاسته شده است و این مطلب مورد اجماع و اتفاق جمیع فرق و
مذاهب اسلامی و توافق دانشمندان بیگانه نیز میباشد و حتی یک نفر در آن شک نکرده و با آن مخالفت ننموده است.
با آنکه خط معمول زمان عثمان که قرآن با آن
استنساخ شده، کوفی است که نه
اعراب و نه نقطهگذاری درستی داشت و سالها بعد به امر
حجاج بن یوسف ثقفی هنگامی که از طرف
عبدالملک در واسط
حاکم بود، روی حروف، نقطه و
اعراب گذاردند و
مبرد این کار را به
ابوالاسود دوئلی و
جاحظ به
نصر بن عاصم نسبت داده است. خلاصه سالها بعد از عثمان،
اعراب و نقطهگذاری پیدا شده و قرآن با خطوط گوناگون در نواحی مختلف عالم نوشته میشده است تا هشت قرن بعد که صنعت چاپ
اختراع گردید و مدتی بعد قرآنها به چاپ رسید و به موازات پیشرفت صنعت مذکور، چاپ قرآن هم بهتر و کاملتر شد تا به امروز. دکتر
صبحی صالح میگوید: «قرآن نخست در سال ۱۵۳۰م در
بندقیه و بعد در ۱۶۹۴ در
هامبورگ سپس با چاپ اسلامی در پترزبورگ روسیه تا بالاخره در ۱۲۴۸ هجری در
تهران و در ۱۲۵۳ در
تبریز به طبع رسید.»
باید دید چه نیروی مرموز و قدرت مافوقالطبیعهای تنها این کتاب آسمانی را در طول این مدت چنان حفظ کرده است که حتی یک نسخه بدل و یک تردید در تلفظ کلمات و حتی
اعراب آنها در میان میلیونها نسخههای قدیم و جدید، خطی و چاپی به وجود نیامده است. با تحولاتی که در خط پیدا شده و با آنکه غیر
عرب ـ از فارسی و ترکی و هندی و غیره ـ که بسا با
زبان عربی هم آشنایی کاملی نداشتهاند، قرآن نوشته یا به طبع رساندهاند. و مهمتر از همه اینکه بعد از مدتی زمام
خلافت اسلامی به دست دشمنان اسلام و مخالفان قرآن افتاد که که با تمام قوا در ریشهکن کردن
اسلام میکوشید و
یزید با صراحت میگوید: «قبیله هاشم با پادشاهی بازی کردند. نه خبری از
آسمان آمده و نه وحیی نازل شده است... من باید از خاندان احمد
انتقام بکشم؛ انتقام کارهایی که کردند و خونهایی که در
بدر و غیر بدر ریختند!»
عبدالملک بن مروان،
دیکتاتور سفاک اموی چنان اختناقی به وجود آورد که اثری از آزادی و مساوات و
عدالت اسلامی باقی نماند و همه رذائل اخلاقی و سفاکی و بیدینی را در اعمالش به ارث گذاشت. عمال اموی ضمن خطبه، این خلفای پلید را بر انبیا ترجیح میدادند!
ولید بن
یزید بن عبدالملک با قرآن
استخاره میگیرد و
آیه «و خاب کل جبّار عنید» میآید؛
قرآن را بر زمین افکنده، با تیر میزند و میگوید: «هنگامی که پروردگارت را در روز رستاخیز دیدار کردی، بگو: من ولید مرا پاره پاره کرد!» با همه این احوال نه یزید با الحاد و فجورش، نه عبدالملک با قدرت و استبدادش و نه ولید با افسار گسیختگی و لاابالیگریاش، کوچکترین تحریفی در الفاظ قرآن نتوانستند به وجود آورند.
به طور قطع این خلفای جور و زمامداران خودسر و ستمگر کمال علاقه را داشتند که بهکلی قرآن را از میان بردارند، یا لااقل به میل خود تغییر و تصرفی در آن به وجود آورند؛ همچنان که در معانی قرآن و احکام اسلام تصرف کردند. پس چرا نکردند و نتوانستند؟ و چرا دگرگونیهای خط و انقلابات و تحولات جامعه اسلامی و پیدایش مذاهب و فرق گوناگون و سایر وقایع و حوادث تاثیری در قرآن ننمود و همچنان محفوظ ماند؟
در این صورت آیا معقول است کتابی که در ظرف قریب چهارده قرن با همه طوفانها و بحرانها و با دشمنان مقتدر و بیباک و در دورههای
اختناق و تضییق و فشار محفوظ مانده، فقط دوازده سال یا قدری بیشتر ـ بر حسب اختلاف در تاریخ استنساخ عثمان ـ پس از
رحلت پیغمبر با بودن
صحابه و حافظان و
کاتبان وحی و آزادی نسبی مردم، آن کتاب تحریف شود و این تحریف همچنان باقی بماند و در تمام ممالک اسلامی و در همه اعصار مورد قبول مسلمین و حتی خاندان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار گیرد؟
پیش از این گفتیم که به جهات زیادی مسلمانها به قرآن توجه و اهتمام شدید و بسیار داشتند و آن را مینوشتند و ازبر میکردند. حتی زنهای مسلمان نیز در این راه کوشا بودند؛ به حدی که بعضی از آنها مهرشان را
تعلیم سورهای از قرآن قرار میدادند و بعضی دیگر تمام قرآن را مینوشتند یا حفظ میکردند.
آیتالله خوئی در مقدمه
تفسیرالبیان از
طبقات ابن سعد نقل کردهاند که
ام ورقه ـ
دختر عبدالله بن حارث ـ
قرآن را جمع کرده بود و
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دیدن این
زن میرفت و وی را «
شهیده» مینامید. همین بانو در موقع
غزوه بدر به پیغمبر گفت: «
اجازه میدهید با شما بیرون بیایم و زخمیها را مداوا و بیماران را پرستاری کنم؟ شاید
خداوند برای من شهادتی عطا فرماید.» پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «محققا خداوند به تو شهادتی خواهد بخشید.» آقای خوئی دنبال این نقل میافزایند: «وقتی حال زنها در جمعآوری قرآن چنین باشد، حال مردان چگونه خواهد بود؟» و از حافظان قرآن در زمان پیغمبر جمعی بسیار به شمار آمدهاند.
قرطبی گفته در
روز یمامه (جنگ با مسیلمه) هفتاد نفر قاری کشته شدند و در حیات پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همیناندازه در
بئر معونه به
شهادت رسیدند و در روز یمامه از قاریان چهارصد
مرد کشته شدند.
بهعلاوه شدت اهتمام پیغمبر به قرآن و داشتن نویسندگان متعدد و نزول تدریجی قرآن همگی موجب قطع به این مطلب میشود که آن حضرت در حیاتش دستور نوشتن قرآن را داده است و از
زید روایت شده: «ما نزد پیغمبر قرآن را از رقعهها گردآوری و جمع میکردیم.» روایت زید را عموم
اهل سنت نقل کردهاند.
علاوه بر اهتمام فوقالعاده پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به قرآن که هم با
حرص و ولع بسیاری آن را حفظ میکرد و هم مسلمانها را به فراگرفتن و ازبرکردن و نوشتنش تحریض مینمود و
ثواب فراوان و
اجر جزیل بر خواندن و نوشتن و حفظ کردنش
وعده میداد و امر میکرد تا آنچه را نوشته و حفظ نمودهاند، بر او بخوانند و آنها را تصحیح و اصلاح میفرمود و نیز علاوه بر
عشق مسلمانها به قرآن و سعی بلیغ و جد وافر در حفظ و کتابت قرآن بهطوری که علاوه بر شماره سورهها و آیات، حروف آن را ضبط نموده و حتی تعیین میکردند که چند الف و چند باء و چند تاء تا آخر حروف هجا در قرآن وجود دارد و نیز دقت عجیب در حرکات و سکنات و مدّ و تشدید و اشمام و روم و اماله و غیرها و در ضبط کلمات که هر کلمه به چه صورت تلفظ و نوشته شود که با این اهتمام و دقت و مواظبت محال است که یک کلمه بتوان بر آن افزود و یا از آن کاست و کسی نفهمد یا اعتراض نکند.
آری، علاوه بر همه این اسباب و موجبات، خداوند خود حفظ قرآن را به عهده گرفته و این
تعهد را با تاکید شدید اعلام و اعلان نموده و فرموده است: «انّا نحنُ نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون» محققا ما، خودمان قرآن را فرو فرستادیم و قطعا و یقینا ما آن را حفظ کنندهایم.
لفظ «حفظ» شامل میشود حفظ از هرگونه تصرفی را در الفاظ قرآن، خواه به کاستن و افزودن و خواه به تقدیم و تاخیر. آیا عقل چنین مطلبی را میپذیرد که چنین کتابی و چنین معجزه جاودانی که تا
رستاخیز پروردگار حفظش را به عهده گرفته است، اندکی بعد از رحلت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تحریف شود؟
و باز فرموده است: «ان الذین کفروا بالذکر لمّا جاءهُم و انهُ لکتابٌ عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیلٌ من حکیم حمید»
محققاً کسانی که به ذکر (قرآن) وقتی به آنها رسید
کافر شدند (بر ما پوشیده نمیمانند) و یقینا آن (ذکر) کتابی غالب و پیروز است (پیروز بر ملحد و کافر و سوء قصد کننده). باطلی نه پیش از آن و نه پس از آن نمیآیدش. از پیشگاه فرزانهای ستوده به تدریج فرود آمده است.»
در این
آیه باطل به جمیع اقسامش از وارد شدن بر قرآن و راه یافتن به آن نفی شده است. بدیهی است که تحریف از افراد باطل است و نباید در قرآن پدید آید. از انتخاب نام «ذکر» از بین اسامی قرآن در دو آیهای که راجع به حفظ آن است، این نکته به ذهن میآید که
خداوند میخواهد به مسلمانها بفهماند که تمام عقائد و
احکام و همه وظائف و تکالیف دینی به وسیله قرآن یادآوری میشود و به یاد میآید و وظیفه پیغمبر که فقط یادآوریکننده میباشد (انما انت مذکر)، به واسطه قرآن انجام میشود. در این صورت نباید ولو یک آیه آن از خاطرها برود و فراموش شود و نازلکننده ذکر به آن
رضا نخواهد داد و آن را حفظ خواهد فرمود و باطل به آن راه نخواهد یافت.
روایات بسیاری که
فریقین از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راجع به اهمیت قرآن و
ثواب قرائت آن و فضیلت سورهها نقل کردهاند، به خوبی نشان میدهند که قرآن در حیات پیغمبر کامل و مدون و منظم بوده است؛ از قبیل
ثواب ختم قرآن یا مدت ختم که
عبدالله بن عمرو عاص و دیگران را منع فرمود از اینکه در کمتر از سه روز آن را ختم کنند؛ یا آنکه فرمود: «هر کس ثلث قرآن به او داده شود، ثلث نبوت داده شده و هر کس دو ثلث قرآن به وی داده شود، دو ثلث و هر کس تمام قرآن به او داده شود، تمام
نبوت به او عطا شده است.» یا هر کس «قل یا ایها الکافرون» را بخواند، مثل آن است که ربع قرآن را خوانده و «هر کس
سوره توحید را بخواند، ثواب ثلث به او داده میشود» و نیز خبری که به قول
طبرسی از
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شیوع یافته که: «به جای
تورات، سور طولانی و به جای
انجیل، مثانی و به جای
زبور، مئین به من داده شده و با سور مفصل بر دیگر انبیا برتری یافتم.» و همین معنی با الفاظ دیگر و با اندک اختلافی در کتب حدیث و
تفسیر شیعه و
سنی روایت شده است و روایات فراوان دیگری از پیغمبر منقول است که عموما دلالت صریح بر این مطلب دارد که قرآن در زمان پیغمبر به صورت کتابی کامل و منظم بوده است و لفظ «کتاب» که مکرر در قرآن و حدیث آمده، شاهدی قوی بر این حقیقت است؛ زیرا بر اوراق پراکنده نامنظم کتاب گفته نمیشود و نامیدن
سوره حمد به فاتحه الکتاب مؤید این مطلب است؛ به خصوص که اشتمال این سوره بر تمام معانی قرآن با جمال این
حقیقت را روشنتر میکند که قرآن به صورت کتابی منظم و این سوره آغاز آن بوده است و اگر نظر به اوراق باشد، باید «صحف» یا «کتب» گفته میشد؛ مانند: «یتلوا صُحُفاً مطهره فیها کتبٌ قیمه»؛ اما وقتی پیغمبر در
حدیث متواتر ثقلین میفرماید: «کتاب الله و عترتی»، پیداست که از آن مجموعه مدون منظم
اراده و فهمیده میشود.
مهمتر اینکه هر حدیثی ولو از شخص پیغمبر روایت شود، باید آن را بر قرآن عرضه کرد؛ اگر با قرآن موافق بود، پذیرفت وگرنه، مردودش دانست و این دستوری صریح است که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داده و ملاک اعتبار احادیث را معین نموده و فرموده است: «اذا جاءکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله؛ فما وافقه، فاقبلوه و ما خالفه، فاضربوا به عرض الحائط» و چه مخالفتی بالاتر از اینکه گفته شود از قرآن آیاتی برداشته شده و با این گفتار قرآن را از اعتبار انداخته و مستمسکی به دست دشمنان اسلام و قرآن بدهیم؟
بهترین
برهان روشن بر خرافه بودن قول به تحریف قرآن این است که هرگاه روایتی ضعیف یا گفتاری بیاساس و یا خطا و اشتباهی از عالمی سنی یا شیعی در این باره صادر شده است، علمای فریقین میکوشند که خود را مبری و منزه از این ننگ معرفی کنند و هر کدام
گناه قول به تحریف را به گردن دیگری میگذارند. خوشبختانه امروز معلوم شده است که برخی از روایات مربوط به تحریف به وسیله چه کسانی جعل شده است و بعضی دیگر معنی دیگری دارد غیر از آنچه موجب لغزش افراد نادری گردیده است و فریقین بر عدم تحریف اجماع و اتفاق دارند.
قرآن به دستور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورتی که هم اکنون موجود است، جمعآوری شد. قبلا درباره اهتمام فوقالعاده پیغمبر و مسلمانها به قرآن گفتیم. بدیهی است که لازمه چنان اهتمامی، توجه به نظم و ترتیب این کتاب آسمانی است. مگر میشود که کسی یا کسانی به کتابی بسیار اهمیت بدهند و آن را عظیم و سودمند، بلکه عظیمتر و سودمندتر از هر کتاب دیگرش بدانند و توجهی به نظم و ترکیب و ترتیب و تالیف آن نکنند؟ و اگر هیچ
دلیل نقلی و مدرک تاریخی هم نداشته باشیم، باید به
حکم عقل و قرائن اوضاع و احوال قبول کنیم که قرآن به دستور پیغمبر منظم و مرتب شده است؛ چه، جای آنکه علمای فریقین به کثرت روایت کردهاند که هر آیه و سورهای نازل میشد، پیغمبر به
کاتبان وحی،
امر میفرمود که آنها را در کجا قرار بدهند و
آیه را در کدام
سوره و بعد از کدام آیه و سوره را قبل از کدام سوره و پس از کدام بنویسند. این است که میبینیم در میان
سورههای مکی، آیه یا آیاتی مدنی و برعکس واقع شده است و محال است که مسلمانها بدون دستور پیغمبر و با میل و نظر خود چنین عملی را انجام داده باشند، با آنکه آنها در اموری بسیار کوچکتر در مورد قرآن احتیاط میکردند؛ همچنان که در موقع اختراع نقطه و
اعراب، آنها تا مدتی توقف داشتند که
الفاظ قرآن را منقوط و
مُعرَب کنند.
همانطور که الفاظ و کلمات و آیات و
سور قرآن همگی سخن خدا و دستور اوست، سبک و اسلوب و نظم و ترتیب آن نیز به فرمان پروردگار است؛ زیرا نشانههای کار خدایی در آن پیداست و همچنان که پیغمبر نمیتوانست مانند قرآن سخنی بیاورد، ترتیب و تنظیم آن نیز بدون استمداد از
وحی از عهدهاش بر نمیآمد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «باید به قرآن پناه برد/ بخش دوم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۰۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «باید به قرآن پناه برد /سوم و پایانی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۰۹.