تصوف در مصر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در منابع، بسیاری از
مردان و
زنان زاهد و
عابد و حتی
عقلای مجانین ، به
مصر منسوباند.
بدین ترتیب، با ظهور
زهد در مصر زمینه
تصوف در آنجا از
قرن دوم فراهم شد.
مسلمانان در سال ۲۱، در زمان
خلافت عمر بن خطاب ،
مصر را
فتح کردند.
سوابق دینی مصر، از جمله آمدن نام آن در
قرآن و روایاتی مبنی بر اینکه مصر مَسکن یا مدفن بسیاری از
انبیا ، از جمله
ادریس و
ابراهیم و
اسماعیل و
یعقوب و
یوسف علیهمالسلام، بوده است و همچنین سخنانی از
پیامبر اکرم و
صحابه ــ که در آنها مصر «فردوس الدنیا» و «ام البرکات» خوانده شده ــ سبب شد که برخی از
فرزندان ائمه علیهمالسلام و بسیاری از صحابه و
تابعین به این سرزمین
سفر کنند یا در آن مسکن گزینند.
مقبره برخی از آنان در
قبرستان دارالقُرافه وجود دارد
که خود یکی از عوامل توجه
علما و زاهدان و
بَکایین به این سرزمین بوده است.
در منابع، بسیاری از مردان و زنان زاهد و عابد و حتی
عقلای مجانین ، به مصر منسوباند.
بدین ترتیب، با ظهور
زهد در مصر زمینه
تصوف در آنجا از
قرن دوم فراهم شد.
البته
زهد کوفه که در مصر
مَثَل بود، تأثیر بسیاری در زهد مصر داشت.
گفتهاند وقتی که کلمه صوفی در
کوفه به کار رفت، هیچکس در هیچ سرزمینی، جز مصر، آن را نمیشناخت.
در مصر لفظ
صوفی مترادف با زاهد و آمر به معروف و ناهی از منکر بود، زیرا برخی
علویان که زاهد و اهل
امر به معروف و
نهی ازمنکر بودند،
صوف (جامه پشمین) میپوشیدند.
از قرن سوم تا هفتم بتدریج برخی صوفیه به علت قداستی که برای این سرزمین قائل بودند یا برای ملاقات با
صوفیان بزرگی چون
ذوالنون مصری ،
شیبان راعی ،
ابوبکر مصری ،
ابوعلی کاتب ،
روزبهان کبیر مصری و
ابوالخیر اقطع به مصر عزیمت کردند.
اولین
صوفیان ایرانی در زمان ذوالنون به مصر رفتند
و برخی نیز در آنجا ساکن شدند، از جمله
ابوالعباس نسائی و
بنان حمال.
بنان،
شیخ الاسلام مصر نیز شد.
سفر صوفیان به مصر تا قرن هفتم ادامه یافت و تصوف را در مصر تقویت کرد و صوفیان و
عارفان مشهوری در آنجا پرورش یافتند، از جمله
ابوعلی رودباری (متوفی ۳۲۲)،
ابن فارض (متوفی ۶۳۲)،
یحیی بن موسی قناوی (متوفی ۶۲۵)،
ابوالقاسم اسکندری قَبّاری (متوفی ۶۶۲) و
عفیفالدین تلمسانی (متوفی ۶۹۰).
از قرن دوم تا قرن هفتم صوفیان نزد امیران و مردم مصر محترم بودند.
برخی از آنان امیران را امر به معروف و نهی از منکر میکردند، مانند
ابوالحسن بنان حمال (متوفی ۳۱۲) که
ابن طولون (مؤسس
خاندان طولونیان در مصر، حک: ۲۵۴ـ۲۷۰) را امر به معروف کرد،
ابوالحسن علی بن محمد دینوری (متوفی ۳۳۱) که از امیران
سلسله اِخشیدی انتقاد میکرد، و
ابوبکر محمد بن احمد بن سهل رَملی نابلسی که به علت سخنانش علیه
فاطمیان ، به دستور المعزّ در ۲۶۳ به
قتل رسید.
تقریباً تا پایان دوره
فاطمیان مصر (۳۶۴ـ۵۶۷)، زاهدان و عارفان یا حلقههای کوچکی از مریدان داشتند و به
تعلیم و
ارشاد آنان میپرداختند، مانند
عبدالرحیم قناوی (متوفی ۵۹۲)
یا بهطور انفرادی در
کوه و
بیابان به
عبادت و
ریاضت مشغول بودند.
کوههای «مُقَطَّم» و بیابان «مستضعفین» در مصر از این حیث شهرت داشتند.
از نیمه دوم قرن ششم در مصر
خانقاه برپا شد و در آنجا، تصوف جمعی پدید آمد.
صلاحالدین ایوبی در ۵۶۹ برای اقامت صوفیانی که از سرزمینهای دیگر به مصر میآمدند، خانهای را خانقاه کرد و برای تأمین مخارج آن املاکی
وقف نمود.
این خانه که در دوره فاطمیان متعلق به شخصی به نام سعید السعداء بود، به خانقاه سعید السعداء یا صلاحیه مشهور شد و این اولین بار بود که واژه خانقاه در مصر به کار رفت.
بقایای این خانقاه در مصر وجود دارد.
صلاحالدین ایوبی،
صدرالدین محمد بن عمادالدین محمود بن حمویه جوینی (فقیه و مدرّس و صوفی، متوفی ۶۱۷) را
شیخ الشیوخ اولین خانقاه مصر کرد تا بر امور صوفیان نظارت کند و این اولین بار بود که چنین
لقب و
منصبی در مصر به وجود آمد.
البته در دوره فاطمیان لقب «
شیخ الصوفیه » وجود داشت، مثلاً ابن ترجمان (متوفی ۴۴۸) دارای این لقب بود،
اما این لقب به معنای داشتن منصب و مسئولیت نبود.
حکومتهای بعدی نیز با انتصاب
شیخ الشیوخ برای حمایت از صوفیان، نظام نظارت دولتی بر امور صوفیان را پدید آوردند.
دولتهای ایوبی (حک: اواخر
قرن ششم ـ نیمه اول قرن هفتم) برای
صوفیه خانقاهها و
زوایای متعددی ساختند و زمینهای بسیاری برای تأمین هزینه این مکانها وقف کردند.
ساختن
مسجد به نام
مشایخ صوفیه نیز در دوره ایوبی رواج یافت، از جمله آنها، مسجد عمر بن فارِض (متوفی ۶۳۲) بود.
ساختن
مقبره (
ضریح ) برای صوفیه نیز در آن دوره گسترش یافت.
برخی از این ضریحها بعدها
مدرسه و خانقاه شد.
چون ضریح یکی از راههای تشویق و ترویج
عقاید دینی محسوب میشد، برای برخی از آنها، مانند ضریح
ابوالحسن علی شاذلی (متوفی ۶۵۶)، اموالی وقف میشد.
در دوره ایوبی، صوفیان به
تحصیل علوم دینی همت گماشتند و گاه خود این علوم را
تدریس میکردند و حتی برخی مدارس، مخصوص صوفیه بود.
بدین ترتیب، قرن هفتم دوره شکوفایی تصوف در مصر بود، زیرا علاوه بر حمایت
ایوبیان و سپس
ممالیک از
تصوف ، دور بودن مصر از مواضع خطر، مانند حمله صلیبیها از غرب و حمله
مغول از شرق، موجب شد که بسیاری از صوفیه از غرب و شرق بخصوص سرزمین مغرب به مصر بروند.
برخی از این صوفیان خود بنیانگذار
طرق صوفیه یا مروّج آن بودند،
از جمله
ابوالفتح واسطی از
عراق از مؤسسان
طریقه رفاعیه ،
احمد بدوی از مغرب مؤسس
طریقه احمدیه یا
بَدَویه ، ابراهیم دَسوقی از مغرب که
طریقه بَرهانیه منسوب به اوست، و ابوالحسن شاذلی از مغرب مؤسس
طریقت شاذلیه.
در
دوره ممالیک (۶۴۸ـ۹۲۲) حمایت از صوفیه و ساختن خانقاه ادامه یافت، زیرا ساختن خانقاه نشانه
تدین فرمانروا و اعتقاد کامل او به
اسلام بود و ازاینرو امرا در ساختن خانقاه با هم
رقابت میکردند.
تأسیسات صوفیه در خانقاه بتدریج افزایش یافت، چنانکه خانقاه دارای
آشپزخانه ،
حمام ،
کتابخانه ، محل خلوت
مشایخ ، تدریس و محل سکونت مدرّسان شد و در آنجا
طبیب و چشم پزشک و
قاری و
مؤذن ساکن شدند.
حتی گفتهاند در خانقاه ملزوماتی فراهم آمده بود که فقط در قصر امیران یافت میشد.
در قرن هشتم، تدریس علوم دینی نیز از وظایف خانقاه شد، مثلاً در خانقاه جاولیه
فقه شافعی ، در خانقاه جمالیه
فقه حنفی ، و در خانقاه شیخونیه
فقه چهار مذهب ، همچنین
تفسیر و
قرائت قرآن و گاه علم
لغت و
نحو و
تاریخ تدریس میشد
و خواندن
احیاء علوم الدین ،
رساله قشیریه و
عوارف المعارف و
فتوحات مکیه نیز رایج بود.
برخی عرفا، از جمله
اسماعیل بن ابراهیم منوفی (متوفی ۸۲۰)، در این خانقاهها به تألیف و تدریس میپرداختند.
مقام
شیخ الشیوخی تا زمان سلطان ملک ناصرمحمد بن قَلاوون (متوفی ۷۴۱) فقط در خانقاه صلاحیه وجود داشت، ولی وقتی ملک ناصر در ۷۲۷ خانقاه ناصریه را ساخت و
مجدالدین موسی بن احمد بن محمود اَقصَرائی /
آقسرایی (متوفی ۷۴۰) را
شیخ الشیوخ آنجا کرد، مقام
شیخ الشیوخی به خانقاه ناصریه منتقل شد.
این مقام تا زمان ملک اشرف ناصرالدین فقط در خانقاه ناصریه وجود داشت، اما ملک اشرف بعد از ساختن مدرسه اشرفیه در ۷۷۸،
ضیاءالدین قزوینی را
شیخ الشیوخ آنجا کرد، حال آنکه نظامالدین اصبهانی (متوفی ۷۸۳)،
مفتی و مدرّس و
صوفی بزرگ آن زمان، هنوز
شیخ الشیوخ ناصریه بود.
ناصرالدین با این کار میخواست مدرسه را بر خانقاه ترجیح دهد.
با اینحال ممالیک توجه بسیاری به
عرفا داشتند.
ابن بطوطه در سفرنامهاش از بخشش ملک ناصر به صوفیان یاد کرده است.
همچنین ملک مظفر بَیبَرسِ دوم، ابراهیم دسوقی را
شیخ الاسلام کرد، با اینکه او به حکام ممالیک احترام نمیگذاشت و آنان را
ملامت میکرد
و زُهوری احمد بن احمد عَجمی (متوفی ۸۰۱) نزد ملک ظاهر سیفالدین بَرقوق (حک: ۷۸۴ـ ۸۰۱) محترم بود، با اینکه برقوق را
سبّ میکرد.
در این دوره، درگیری جدّی بین صوفیان و علمای دین وجود نداشت و ضدیت طرفداران
ابن تیمیّه با صوفیه چندان نبود، زیرا از عقاید پیروان ابن تیمیّه علیه صوفیه حمایت نمیشد.
گفتهاند که
ابن عطاءاللّه اسکندرانی ، از
مشایخ شاذلیه، با عده بسیاری از مردم عادی به
قاهره رفت و آنان همراه با
مشایخ سعید السعداء به بحثهای ابن تیمیّه اعتراض جمعی کردند.
بدین ترتیب، هنوز میان
علما و
صوفیه شکافی وجود نداشت و
متصوفه از نظر
علمای دین محترم بودند.
در دوره ممالیک، صوفیه و علمای
اهل سنت مناسبات مسالمتآمیز داشتند و حتی گاهی علما به
ریاست خانقاه گماشته میشدند و تعالیم صوفیه نیز تا پایان قرن هفتم، در
مدارس علوم دینی پذیرفته بود و برخی صوفیه، مانند ابن عطاءاللّه اسکندرانی در مدرسه علوم دینی منصوریه تدریس میکردند.
برخی هم در
الازهر درس میخواندند و در همانجا به تدریس میپرداختند.
عدهای از
مشایخ الازهر خود جزو صوفیه بودند و فقها آنان را از اولیا و ارباب احوال میشمردند.
در باره استقبال مردم عادی و علما از صوفیه گفتهاند که وقتی
مصطفی بکری و
عبدالغنی نابلسی به قاهره رفتند، فقها و طلاب الازهر از آنان بگرمی استقبال کردند و از آنان خواستند که برایشان تدریس کنند.
در دوره ممالیک، علما و صوفیه تأثیر سیاسی و اجتماعی مهمی داشتند؛ آنان واسطه مردم با امرای مملوک بودند.
اما تأثیر سیاسی و اجتماعی تصوف بتدریج در مصر رو به انحطاط نهاد و اشخاص نالایق
شیخ الشیوخ شدند.
یکی از این
شیوخ، کریمالدین عبدالکریم آملی (متوفی ۷۱۰) بود که متهم به
فسق شد و با آنکه جرمش اثبات گردید، به علت حمایت اشراف، در مقامش باقی ماند.
از جمله مخالفان او، ابن تیمیّه بود.
مشایخ خانقاه ناصریه سَریاقوس نیز منزلت علمی سابق خود را از دست دادند.
در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم
ضعف و
انحطاط تصوف به نهایت رسید.
بعلاوه سیلی که در ۸۰۶ در مصر جاری شد، اوضاع اقتصادی را وخیم کرد و کمک به خانقاهها کم شد.
بتدریج هر
شیخی در هر خانقاهی خود را
شیخ المشایخ نامید و این وضع تا ۹۲۲، یعنی قبل از آنکه عثمانی مصر را فتح کند (۹۲۳) ادامه یافت.
در اواخر دوره ممالیک، منتقدان صوفیه فقط طرفداران ابن تیمیّه و فقها نبودند، بلکه متصوفه خود نیز به اَعمالِ افراطیِ برخی از
صوفیان اعتراض داشتند.
برخی امرا نیز با برخی اعمال صوفیه مخالفت کردند.
ملک ظاهر ابوسعید جَقْمَق (متوفی ۸۵۷) در اواخر ۸۵۲ گروهی را نزد صوفیه فرستاد و از آنان خواست تا
آلات موسیقی در زاویهها به کار نبرند و مریدان در
مجالس سماع نرقصند.
از قرن پنجم
رقص و
غنا در مراسم «
حضره » (
ذکر ) بتدریج چنان رونق یافت که تصور میشد این امور از مقتضیات تصوف است.
در اواخر دوره ممالیک، برخی اعمال غیراخلاقی و غیردینی هم صورت میگرفت؛ مثلاً
مشایخ، مریدان خود را به قصد
تأدیب فلک میکردند.
برخی بزرگان
متصوفه نیز
نماز نمیخواندند و مدعی بودند که در اوقات نماز با استفاده از
کرامات ، خود را به مکانهای مقدس میرسانند و در آنجا نماز میخوانند.
با تمام ضعف وانحطاطی که صوفیه پیدا کرده بود، آنان هنوز قدرت داشتند.
هنگامی که عثمانیها به
مصر حمله کردند، امرای محلی، طومان بای را برای حکومت برگزیدند، اما او امتناع کرد، زیرا به حمایت امرا اطمینان نداشت.
امرا نزد
ابوالسعود جارحی ، یکی از
مشایخ تصوف که
شیخ الاسلام هم بود، رفتند و او امرا را به اطاعت از طومان بای
قسم داد و طومان بای
حکومت را پذیرفت.
پس از فتح مصر، بسیاری از خانقاهها و مدارس بتدریج به علت نداشتن امکانات مالی ویران یا تبدیل به
تکیه شدند.
البته با آمدن عثمانیها، تعداد طریقهها رو به افزایش نهاد، اما ارزش معنوی آنها کاهش یافت.
بسیاری از
درویشان به مصر رفتند و بخصوص بر تعداد زوایا و تکایای بکتاشیه افزوده شد.
در دوره عثمانیها،
شیوخ سجاده (
مشایخ طریقهها) معمولاً از کسانی انتخاب میشدند که نسبشان به
خلیفه اول یا
دوم یا
امام علی علیهالسلام میرسید.
به کسی که نسلش به خلیفه اول میرسید، «
شیخ بکری » میگفتند که صاحب مقام
نقیب الاَشراف نیز بود و از وظایف او، بررسی صحت انتساب افراد به
پیامبر و
صحابه و همچنین نظارت بر امور آنان بود.
به کسی که نسلش به خلیفه دوم میرسید، «
شیخ عِنانیه » یا «
اولاد عِنان » میگفتند.
کسی را که نسلش به امام علی علیهالسلام میرسید، «
شیخ سادات » مینامیدند و مقام چنین شخصی با
شیخ بکری همپایه بود.
طریقههای مهم این دوره در مصر عبارت بودند از:
رفاعیه ،
قادریه ،
احمدیه (با شاخههای
بَیّومیه و
شعراویه و
شَناویه )، و
برهانیه.
سلاطین عثمانی به صوفیه احترام میگذاشتند؛ نزد آنان میرفتند و طلب
دعا و
شفاعت میکردند و دست آنان را میبوسیدند.
از جمله سلطان سلیم اول (حک: ۸۷۲ـ۹۲۶) برای برخی از صوفیه ــ که در فتح مصر از او حمایت کرده بودند ــ اموالی فرستاد و آنان را از مالیاتهای دولتی
معاف کرد.
صوفیه نزد مردم نیز بسیار محترم بودند و مردم فرمان آنان را فوق
قانون و حتی
شرع میدانستند.
عقلای مجانین نیز، که معمولاً
برهنه ظاهر میشدند، به نظر مردم برترین صوفیه بودند.
صوفیه، مصر را بین خود تقسیم کرده بودند؛ هر
ولی (
شیخ ) مناطقی را تحت نفوذ خود داشت و در باره امور مردمِ آن منطقه تصمیم میگرفت.
مریدان مناطقِ تحت نفوذ آن
شیخ نیز دوست نداشتند که
مرید شیخ دیگری در محدوده آنان باشد یا نام
شیخ دیگری در آنجا برده شود.
یکی از موضوعاتی که صوفیه در مصرِ
دوره عثمانی بر سر آن اختلاف نظر داشتند، اهمیت
ذکر خداوند و
تلاوت قرآن بود؛ مثلاً، برخی ذکر را برای مبتدیان، و خواندن
قرآن را برای کاملان مناسب میدانستند، ولی بهطور کلی همه اتفاق نظر داشتند که ذکر و
ریاضت نفس از اشتغال به
علوم دینی بالاتر است.
بدین ترتیب، نسبت به علوم دینی بیتوجهی وجود داشت و برخی عرفا با وجود توانایی تدریس این علوم، از این کار سر باز میزدند، از جمله عبدالغنی نابلسی از تدریس حدیث در الازهر، به عذر آنکه چنین کاری صفای روح را از بین میبرد، خودداری کرد.
از دیگر بحثهای این دوره بحث بر سر
ذکر جلی و
خفی بود و فتواهای بسیاری در تأیید یکی از این دو نوشته شد.
حتی برخی عرفا در این باره به بعضی امرا متوسل شدند، مثلاً با توسل به امرا سعی شد تا علی بَیّومی را از اقامه ذکر جلی در
مسجد مشهد حسینی باز دارند.
با اینحال، مجالس ذکر جلی ادامه داشت و بهتدریج اشعاری از
ابن عربی و
عفیفالدین تلمسانی هم در این مجالس خوانده شد.
در قرن دهم مخالفت با تصوف شدت یافت.
علما بخصوص با «
غش و
صَعْق »، انداختن
عمامه و کندن
پیراهن در مجالس ذکر مخالفت میکردند.
دنیاطلبی و کارهای
خلاف شرع صوفیه نیز اعتراض علما را برمیانگیخت.
عبدالوهاب شعرانی (متوفی ۹۷۳)، از صوفیان مشهور و محترم این دوره، خود از جمله منتقدان صوفیه بود.
او حتی عقاید طرفداران برخی طریقهها، مانند احمدیه و
اَدهَمیه و
دسوقیه و رفاعیه، را خارج از
شریعت و افعال آنان را مخالف افعال
شیوخ اولیه میدانست.
شاگرد او، عبدالرئوف مُناوی (متوفی ۱۰۳۱)، نیز با صوفیانی که ادعای اسقاط
تکلیف داشتند، مخالفت میکرد.
در قرن سیزدهم که
فرانسه ، عثمانیها را از مصر بیرون راند و مصر را اشغال کرد (۱۲۱۲ـ۱۲۱۶/ ۱۷۹۷ـ۱۸۰۱)، ناپلئون وزارتخانهای با حضور دَه تن از
مشایخ و علما تشکیل داد. یکی از این اعضا،
خلیل بکری ، نقیب الاشراف و
شیخ سجاده بکریه ، بود.
وظیفه این وزارتخانه حفظ امنیت عمومی، تهیه خواربار و تأمین امکانات بهداشتی بود.
بعد از آنکه عثمانیها به کمک انگلیسیها، فرانسویها را بیرون راندند، مدتی میان عثمانیها و ممالیک جنگ و گریز ادامه داشت تا آنکه محمدعلی پاشا با حمایت مردم و تشویق
شیوخی چون عبداللّه شَرقاوی، در ۱۲۲۰/ ۱۸۰۵ حکومت را پذیرفت.
محمدعلی پاشا خلیل بکری را ــ که با فرانسه همکاری کرده بود ــ از مقامهایش برکنار و
محمد ابوسعود بکری را
شیخ سجاده بکریه و
شیخ المشایخ کرد.
او از ۱۲۱۶ تا ۱۲۲۷/ ۱۸۰۱ـ۱۸۱۲
شیخ الشیوخ بود.
بعد از ابوسعود، پسرش (
محمد بکری )
شیخ سجاده شد و محمدعلی پاشا فرمانی مبنی بر نظارت محمد بکری بر طریقههای صوفیه در مصر و همچنین نظارت بر تکیهها و زاویهها و ضریحهای آنجا صادر کرد.
از آن پس، طریقهها در مصر تحت نظارت سازمانی مرکزی عمل میکردند و همه طریقههایی که منصب بکری را به رسمیت میشناختند و اداره طریقههای صوفیه نیز آنها را به رسمیت میشناخت، تحت حمایت حکومت قرار گرفتند.
از زمان محمدعلی پاشا نظارت بر طریقههای صوفیه حول اصل «حقِ قِدَم» شکل گرفت؛ به معنای حق تقدم حضور در
اجتماع و
تبلیغ برای طریقههایی بود که زودتر از دیگر طریقهها به ناحیهای وارد شده بودند.
چنین طریقههایی از امکانات و منافع مادّی و آزادی بیشتر و طرفداران زیادتر برخوردار میشدند.
این حق مدتها مانع ورود و تبلیغ طریقههای غیرمصری بود.
حکومت، حق قدم را به رسمیت میشناخت.
در دوره اسماعیل پاشا (۱۲۸۰ـ۱۲۹۶/ ۱۸۶۳ـ۱۸۷۹)، اختیارات
شیخ المشایخ علی بکری (متوفی ۱۲۹۷/۱۸۸۰) افزایش یافت.
فعالیت سیاسی او در حمایت از اسماعیل پاشا، در برابر مداخلات اروپاییان، به او موقعیتی برجسته در میان ملیگرایان داد.
وجهه علمی او نیز چندان بود که توفیق پاشا، جانشین اسماعیل پاشا، در برابر فشار اصلاح طلبان و مخالفان
صوفیه برای تغییراتی در آیینهای صوفیه، همواره میگفت که بدون همکاری و رضایت علی بکری هیچ اصلاحی نمیتوان کرد.
پس از درگذشت علی بکری فشار اصلاح طلبان سبب شد که توفیق پاشا،
عبدالباقی بکری (
شیخ المشایخ طریقتهای صوفیه) را مجبور کند از برخی اعمال صوفیه، که اصلاح طلبان آنها را
بدعت میدانستند، ممانعت کند.
از جمله این اعمال،
دوشَه (گذشتن
شیخ با مَرکب از روی بدن مریدان) و حَضرَه بود.
بنابراین، عبدالباقی در ۱۲۹۸/ ۱۸۸۱ اعلامیهای صادر کرد که بر اساس آن همه طریقههایی که منصب بکری را به رسمیت میشناختند، ملزم بودند این آیینها را از مراسم خود حذف کنند.
همین موضوع سبب شد که برخی طریقهها ترجیح دهند استقلال خود را حفظ کنند و نخواهند که بکری طریقتشان را به رسمیت بشناسد.
در این دوره، طریقههایی که زیر نظر
شیخ المشایخ قرار داشتند، اغلب در امور سیاسی دخالت نمیکردند، اما طریقههای غیررسمی فعالیتهای سیاسی داشتند، مثلاً برخی
مشایخ شاذلیه و
خلوتیه در شورش احمد عرابی پاشا ــ که خواستار استقلال سیاسی مصر در برابر مداخلات اروپاییان بود ــ از او جانبداری کردند و این شورشها سبب شد که برخی
مشایخ شاذلی و خلوتی پس از اشغال مصر به وسیله
انگلیس ، دستگیر و
تبعید شوند، اما شورش خلوتیها ادامه داشت تا اینکه در۱۳۰۷ـ ۱۳۰۸/۱۹۸۰، برخی اصلاحات اقتصادی انگلیسیها، اتحاد مخالفان را از بین برد و شورشها را متوقف کرد.
پس از فوت عبدالباقی (۱۳۰۹/ ۱۸۹۲)، برادرش
محمدتوفیق بکری شیخ المشایخ و
شیخ سجاده بکریه شد.
در دوره محمدتوفیق بکری، مخالفت اصلاح طلبان با صوفیه افزایش یافت.
محمد عبده که از ۱۳۱۷/ ۱۸۹۹
مفتی مصر شده بود، به برخی آداب صوفیه، از جمله
موالید (جشن زادروز
پیامبر اکرم و
مشایخ طریقتها)، اعتراض کرد.
عبدالعزیز جاویش ، از دیگر اصلاح طلبان، نیز در ۱۳۰۹/ ۱۸۹۲ در نامهای سرگشاده، به توفیق بکری بشدت انتقاد نمود.
رشیدرضا (شاگرد محمد عبده) و طرفدارانش که خود را
سَلَفیه مینامیدند، در مجله المنار مقالاتی از رشیدرضا و کسانی که از صوفیه به سبب ادعای داشتن علم باطن و بزرگداشت قبور
اولیا و به کار بردن
آلات غنا و گفتن ذکر همراه با رقص انتقاد میکردند، منتشر مینمودند.
رشیدرضا، محمد توفیق را برای اصلاح کردن فرق صوفیه تحت فشار میگذاشت.
در ۱۳۱۳/ ۱۸۹۵، خدیو عباس دوم حلمی لایحهای به نام «لایحة الطرق الصوفیة» صادر کرد و محمد توفیق بکری مسئول اجرای آن گردید.
در این لایحه انتصاب
شیوخ سجاده و زوایا به دیوان اوقاف سپرده شده بود.
بند دیگری از این لایحه در باره تشکیل «المجلس الصوفی» بود، که بنا بر آن میبایست شورایی از بیست تن از
مشایخ برگزیده طریقهها تشکیل میشد و آنان از میان خود هشت تن را انتخاب میکردند.
شیخ المشایخ از این هشت تن میبایست چهار تن را انتخاب کند تا عضو دائمی شورایی شوند که با
شیخ المشایخ در سرپرستی امور طریقهها همکاری میکرد.
تصمیمات
شورا در صورتی که به اتفاق آرا بود، اجرا میشد.
مفاد این فرمان اختیارات بکری را محدود میکرد و قدرت بیشتری به دیوان اوقاف و
شیوخ تکایا میداد.
محمد توفیق تلاش کرد که نظارت دیوان اوقاف بر تکایا و
زوایا و ضرایح را از این
لایحه حذف کند و سرانجام به رغم مخالفتهای نخست وزیر، دولت مصطفی فهمی در ۱۳۲۱/ ۱۹۰۳ لایحه را اصلاح کرد.
همچنین وی بر اثر فشار اصلاح طلبان، در ۱۳۲۳/ ۱۹۰۵ لایحهای داخلی برای طریقههای صوفیه صادر کرد که بر اساس آن برخی آداب صوفیه ــ که از نظر مخالفان بدعت به شمار میآمد ــ و همچنین حق قدم کنار گذاشته شد.
این لایحه به تصویب مجلس صوفی رسید.
این لایحه از طریقههای تحت نظارت
شیخ المشایخ در برابر مخالفان صوفیه حمایت میکرد و آنها را نیز از همراهی با فعالیتهای ملیگرایانه و اصلاح طلبانه برخی اجتماعات سرّی بازمیداشت.
در این دوره، بسیاری از طریقهها مشروعیت
شیخ المشایخ را پذیرفتند و بدینسان بر اعتبار و قدرت محمدتوفیق بکری افزوده شد.
همین موقعیت سبب شد که وی بتواند در برابر حضور انگلیسیها در
مصر ، موضع گیریهای ضد استعماری نشان دهد.
او، به عنوان میانجی، در فعالیتهای سیاسی خدیو شرکت میکرد و از خدیو در برابر انگلیسیها حمایت مینمود.
بکری همچنین به خدیو کمک کرد تا محمد عبده را از مقامش، مفتی مصر، عزل کند.
موقعیت سیاسی بکری سبب شد که در ۱۳۲۴/ ۱۹۰۶ به جرج ششم، ولیعهد انگلیس،
نامه بنویسد و خواستار اصلاحات سیاسی شود.
او در جنبش اتحاد
اسلام نیز مؤثر بود و ریاست همایش جهانی اسلام (المتمرالاسلامی العالمی) را برعهده داشت.
موضع گیریهای سیاسی بکری سبب شد که وی در ۱۳۲۹/ ۱۹۱۱ مجبور به کنارهگیری شود.
جانشین وی،
عبدالحمید بکری ، نسبت به انگلیس هیچ موضع سیاسیای اتخاذ نکرد.
در این دوره، چند
طریقه ، از جمله
عظیمیه (از شاخههای شاذلیه) و
حبیبیه (از شاخههای رفاعیه)، با پشتیبانی احزاب سیاسی به رسمیت شناخته شدند.
برخی طریقهها، مانند
دَمرداشیه و
ادریسیه ، نیز با حمایت انگلیس به رسمیت شناخته شدند.
در دوران عبدالحمید بکری، دو گروه دیگر به مخالفان صوفیه پیوستند: جنبش
اخوان المسلمین که
حسن البنّا (البنّاء، حسن) آن را در ۱۳۰۷ ش/ ۱۹۲۸ تأسیس کرد، و جنبش
وهابیه .
جنبش وهابیه که تا ۱۳۳۱/ ۱۹۱۳ سازماندهی نداشت، از ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴ مبارزه با
تصوف را به شکل سازمان یافتهای با عنوان «جامعة الشریعة لتعاون العاملین بالکتاب والسُنّة المُحَمّدیة» آغاز کرد.
محمود خَطّاب سُبکی، از
مشایخ الازهر و مؤسس جامعة الشریعة، در نقد صوفیه از عقاید
ابن تیمیّه و
ابن قَیّم جوزیّه استفاده میکرد.
شورای صوفیه و طریقههای وابسته به آن در برابر این مخالفان عکسالعملی نشان ندادند، اما
مشایخ طریقههای غیر رسمی، کتابهایی در رد مخالفان نوشتند.
آنان اصلاح طلبی را بدعت میدانستند و
سیدجمالالدین اسدآبادی و محمد عبده را
وهابی مینامیدند.
محمد مصطفی مراغی ، رئیس
دانشگاه الازهر از ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۸ ش/ ۱۹۲۸ـ۱۹۲۹، طرحی پیشنهاد کرد که بر اساس آن
مشایخی که تحصیلات دانشگاهی نداشتند، میبایست از سرپرستی طریقههای صوفیه برکنار میشدند و به جای آنان علما و
مشایخی میآمدند که در الازهر
تحصیل کرده بودند.
این پیشنهاد که منافع
شیوخ طریقهها را به خطر میانداخت، با مخالفت
مشایخ صوفیه و حتی عبدالحمید بکری،
شیخ المشایخ، روبرو شد و بکری و دیگر
مشایخ بیانیهای علیه مراغی صادر کردند.
سرانجام، مراغی نتوانست مقاصد خویش را محقق سازد، اما در ۱۳۲۵ ش/ ۱۹۴۶ ملک فاروق،
احمدمراد بکری (آخرین
شیخ المشایخ از
خاندان بکری و فرزند عبدالحمید) را به علت فعالیتهایش در حمایت از جدایی طلبان سودانی، از مقام
شیخ المشایخی برکنار کرد و
احمد ساوی ، از علمای الازهر و شاگرد محمد عبده، را
شیخ المشایخ نمود.
احمد ساوی که از حمایت مفتی مصر و علمای الازهر برخوردار بود، از ابتدا با
مشایخ طریقهها مناسبات خوبی نداشت.
او بندهایی از لایحه ۱۳۲۳/ ۱۹۰۵ را که در باره رهبری موروثی طریقهها بود، اصلاح کرد و این اصلاح راه را برای انتخاب کسانی که در الازهر تحصیل کرده بودند، به مقام
شیخی باز کرد.
مشایخ با اقدامات ساوی مخالفت کردند، ازینرو وی با به رسمیت شناختن تعدادی از طریقههایی که با او موافق بودند، سعی کرد حمایت اکثر طریقههای عضو شورای صوفیه را برای اصلاحات جلب کند.
ساوی برای اجرای طرحهای خود شورایی متشکل از مؤسسات اسلامی ــ که اغلب آنها زیر نفوذ اخوان المسلمین بودند ــ به وجود آورد.
این شورا اعلام کرد که میخواهد فعالیتهای طریقههای صوفیه را ممنوع کند و در این خصوص طرحی به وزارت کشور داده است.
اجرای این طرح با کودتای نظامیان در ۱۳۳۱ ش/ ۱۹۵۲، متوقف ماند.
کشمکش این شورا و صوفیه ادامه داشت تا اینکه با میانجیگری
جمال عبدالناصر فرمان
انحلال شورا صادر شد و شورای دیگری که آن هم زیر نفوذ اخوان المسلمین بود، برای حل اختلاف با صوفیه تشکیل گردید.
درگیری این شورا با صوفیه تا ۱۳۳۳ ش/ ۱۹۵۴ که فعالیت اخوان المسلمین ممنوع شد، ادامه یافت و در همان سال جمال عبدالناصر شورا را منحل کرد.
در ۱۳۳۴ ش/ ۱۹۵۵، حکومت که رابطه خود را با اخوان المسلمین قطع کرده بود، علاقهمند به استفاده از طریقههای صوفیه شد، زیرا رشد اسلامخواهی منجر به برخوردهای خشونتآمیز با
دولت شده بود؛ بنابراین، دولت میکوشید با حمایت از تصوف به عنوان یکی از مواریث ملی، مانع گسترش «
بنیادگرایی اسلامی » شود.
به این منظور ابتدا میبایست حرکت اصلاحی ــ که تحت تأثیر اخوان المسلمین از ۱۳۲۶ ش/ ۱۹۴۷ در بین طریقههای صوفیه شروع شده بود ــ خنثی میشد؛ ازینرو، احمد ساوی در ۱۳۳۶ ش/ ۱۹۵۷ مجبور به
استعفا گردید و به جای او
محمدمحمود علوان (
شیخ علوانیه خلوتیه ، متوفی ۱۳۴۸ ش/ ۱۹۶۹)،
شیخ المشایخ شد.
در دوره محمد علوان، مجلهای ادواری به نام الاسلام و التصوف زیر نظر شورای صوفیه منتشر شد، چند
طریقه به رسمیت شناخته شد، هواداران طریقهها افزایش یافتند و نقش
متصوفه در اجرای مراسم و اعیاد مذهبی، از جمله مراسم موالید، بیشتر شد.
شورای صوفیه به سرپرستی علوان، به نفع اتحادیه سوسیالیستهای عرب
تبلیغات سیاسی و عقیدتی میکرد.
در این دوره نیز بحث میان مخالفان و موافقان تصوف ادامه داشت که عمدتاً در دو ماهنامه منعکس میشد:
۱) ماهنامه المسلم، ترجمان (ارگان) سازمان عشیره محمدیه وابسته به
طریقه محمدیه شاذلیه.
۲) الاعتصام، ماهنامه جامعة الشریعة.
از
مشایخ مشهور این دوره،
احمد ابوالوفا شرقاوی (متوفی ۱۳۴۰ ش/ ۱۹۶۱) بود.
پدر ابوالوفا،
ابوالمعارف شَرقاوی (متوفی ۱۳۱۷/ ۱۸۹۹)، نیز از
مشایخ بنام و از مریدان
ابوالبرکات احمد بن محمد دَردیر (
شیخ اصلاح طلب
طریقت خلوتیه ، متوفی ۱۲۰۰/ ۱۷۸۶) و دوست نزدیک محمد عبده بود.
احمد رضوان (متوفی ۱۳۴۶ ش/ ۱۹۶۷) نیز از
مشایخ بسیار مشهور و محترم در مصر علیا بود و حکومت جمال عبدالناصر میکوشید که قدرت و نفوذ او را تقویت کند.
گفتهاند که جمال عبدالناصر برای آغاز جنگ شش روزه (۱۳۴۶ ش/ ۱۹۶۷) با او مشورت کرد و رضوان او را از این کار منع نمود، اما پیش بینی کرد که جمال عبدالناصر وارد این
جنگ خواهد شد.
در دوران جمال عبدالناصر برخی طریقهها به دلایل سیاسی ضعیف شدند و برای لغو اجازه فعالیت آنها تلاشهایی صورت گرفت، مثلاً
طریقه بکتاشیه که در دوران احمد فاد و ملک فاروق تحت حمایت
دربار و
خاندان سلطنتی بود، ضعیف شد، به طوری که به علت فقدان کمکهای مالی اوقاف، اعضا و هواداران و روحانیان آن مجبور به ترک مصر شدند.
بیشتر درویشان دمرداشیه نیز به سبب لغو اجازه فعالیتشان مصر را ترک کردند.
حصافیه نیز به علت آنکه حسن البنّا قبلاً عضو این
طریقت بود، بشدت زیر نظر قرار داشت و مشکلاتی برای اعضای آن به وجود آمد، زیرا با آنکه عبدالوهاب هیساوی (متوفی ۱۳۲۸ ش/ ۱۹۴۹)، مؤسس طریقه، حسن البنّا را از طریقه اخراج و ارتباط اعضا را با او و اخوان المسلمین ممنوع کرده بود، برخی اعضا ارتباطشان را با اخوان المسلمین حفظ کردند.
شاخهای از
نقشبندیه به رهبری
نجمالدین کردی نیز متهم بود که با اعضای
جمعیت اخوان المسلمین ارتباط دارد و نیز گفته شده بود که نجمالدین کردی با نهضت سوسیالیستهای کُرد
عراق همکاری میکند، ازینرو جلسات و ملاقاتهای او بهطور کلی ممنوع شد.
با اینهمه، برخی طریقهها به علتهای سیاسی از حمایت دولت برخوردار شدند، مانند
طریقه کتانیه شاذلیه که ابتدا محدود به
مراکش بود، اما دولت برای آنکه از حمایت خانواده قدرتمند
حسن کتانی ،
شیخ کتانیه، برخوردار شود، شورای صوفیه را واداشت که این طریقه را به رسمیت بشناسد.
از
بَرهانیه و
دسوقیه نیز برای تحکیم روابط مصر با
سودان حمایت میشد.
در این دوره، برخی فرق در امور سیاسی فعالیت میکردند، مانند
جنیدیه که
شیخ آن عضو فعال اتحادیه سوسیالیستهای عرب بود.
شاخه
حسینیه از طریقه شاذلیه نیز قدرتش را مرهون ارتباطات سیاسی با احزاب بود.
بعد از مرگ جمال عبدالناصر در ۱۳۴۹ ش/ ۱۹۷۰، تصوف در برابر تمایلات ضد تصوف در مصر تقویت و تجهیز شد.
امروزه
شورای عالی صوفیه ، مهمترین عامل در اجرای اهداف فرهنگی و سیاسی دولت است.
اداره طریقههای صوفیه را سازمانی به نام «
المشیخة العامة لطرق الصوفیة» برعهده دارد و
رئیس جمهور از میان ده
شیخ برگزیده شورای صوفیه،
شیخ المشایخ را انتخاب میکند.
شیخ المشایخ نیز به کمک شورایی متشکل از چهار عضو که به مدت سه سال انتخاب میشوند، بر امور طریقهها نظارت دارد.
وظایف این
شورا حل و فصل منازعات طریقهها، اجرای مراسم و جشنهای
صوفیه مانند
موالید و
حضره ، و عزل و نصب
مشایخ ضرایح و تکایا و سجادههایی است که تحت نظارت این سازماناند و شورای صوفیه آنها را به رسمیت شناخته است.
تا ۱۳۶۸ ش/ ۱۹۸۹، این شورا ۷۳ طریقه را به رسمیت شناخت.
این طریقهها موظفاند که طبق لوایح ۱۳۲۱ و ۱۳۲۳/ ۱۹۰۳ و ۱۹۰۵ عمل کنند.
بر اساس این لوایح، همه اعمال خلاف شرع، از جمله دوشه، گفتن ذکر همراه با
رقص ، استفاده از برخی
آلات موسیقی ، مجروح کردن بدن با
سیخ ، خوردن
حشرات به عنوان
کرامت و همچنین اعتقاد به سقوط
تکلیف و
حلول و
اتحاد ممنوع است.
از ۱۳۶۱ ش/ ۱۹۸۲،
ابوالوفا غُنَیمی تفتازانی ، از
شیوخ طریقه غُنیمیه خلوتیه و
استاد فلسفه دانشگاه قاهره،
شیخ المشایخ مصر شد.
به نظر او، خصایص
تصوف مصر دوری از
افراط و
تفریط و
غلوگویی و
شطح است و
عقاید کسانی که فلسفه را با تصوف آمیختند و به
وحدت وجود و
فنا معتقد شدند در مصر طرفداران جدّی ندارد.
بنا براین، شورای صوفیه طرفدار تصوف عملی است و آثار
ابن عربی را ممنوع کرده است، اما برخی شاخههای
شاذلیه آشکارا از آرای ابن عربی طرفداری میکنند.
امروزه تصوف با بنیادگرایی اسلامی اختلافهای بسیار دارد.
بنیادگرایی نقش تصوف را منفی میداند و در مسائل سیاسی آن را عامل اقدامات انفعالی، در مسائل شرعی آن را عامل
اهمال ، در مقابل مسلکهای غربی آن را بیاعتنا، و نیز آن را عامل ترویج
خرافات میداند، ازینرو بنیادگرایان و صوفیه در جذب افراد به سوی خود رقابت دارند.
تحت تأثیر مخالفان، طریقههایی هماهنگ با آرای اصلاح طلبان به وجود آمد، از جمله
طریقه دردیریه سباعیه از شاخههای
خلوتیه منتسب به ابوالبرکات احمد دردیر،
عظمیه ،
سنوسیه ،
محمدیه شاذلیه و
رحمانیه .
این طریقهها به تصوف عملیِ موافق اسلام روی آوردهاند و از بحثهای مربوط به
عرفان نظری خودداری میکنند.
صوفیه برای مبارزه با مخالفان و هماهنگ شدن با جهان جدید، در عین
سیروسلوک عرفانی ، به تحصیلات دانشگاهی روی آوردند
ازینرو طریقههای صوفیه در جذب جوانان تحصیل کرده بسیار موفق بودند.
بعلاوه، برخی
مشایخ به شاگردانشان روشهای بحث با طرفداران
وهابیت را آموزش میدادند، از جمله عبدالحلیم محمود از طریقه شاذلیه و رئیس دانشگاه اسلامی الازهر در ۱۳۴۹ ش/ ۱۹۷۰،
شیخ محمد زکی ابراهیم مؤسس سازمان عشیریه محمدیه (تاریخ تأسیس: ۱۳۰۹ ش /۱۹۳۰) وابسته به طریقه شاذلیه محمدیه، و
شیخ محمدعثمان عبده از
طریقه برهانیه .
باوجود مخالفتهایی که با صوفیه شد، مصریها، علاوه بر مقابر منسوب به
فرزندان پیامبر ، به مقابر صوفیه بسیار احترام میگذارند و زیارت حرم
مشایخ از سنن عادی زندگی مردم است.
تحصیل کردگان مصری حتی اگر به
زیارت قبور صوفیه نروند و در مراسم موالید شرکت نکنند، به
مشایخ علاقه و ارادت دارند و به قدرت و کرامت آنان معتقدند.
طبقات
فقیر و متوسط، به مراسم صوفیه ــ از جمله حضره که در
مزار عرفا برگزار میشود ــ علاقه نشان میدهند.
شهر طَنْطا به علت وجود
مقبره احمد بدوی و شهر دسوق به علت وجود مقبره
ابراهیم دسوقی متبرک به شمار میآیند.
همچنین گفتهاند که طریقههای صوفیه تقریباً در همه جای مصر پراکندهاند و در مصر دهکدهای وجود ندارد که طریقههای صوفیه در آن وابستگانی نداشته باشند.
تاریخ دقیق تأسیس طریقهها در مصر یا ورودشان به آنجا دانسته نیست، اما به طورکلی طریقههای صوفیه بعد از تأسیس خانقاه در مصر به ظهور رسیدند.
تفاوت آنها با یکدیگر چندان اساسی نیست و بیشتر به تفاوت عَلَمها، اذکار روزانه (احزاب) و رویکردشان به ذکر و
اعتزال یا حضور در
اجتماع بر میگردد؛ مثلاً، خلوتیه عموماً طرفدار ذکر و اعتزال، و شاذلیه علاقهمند به حضور در اجتماعاند.
طریقههای مهم مصر عبارتاند از:
رفاعیه ،
احمدیه یا
بدویه ، شاذلیه، خلوتیه، دسوقیه یا ابراهیمیه یا برهانیه،
بکتاشیه ،
نقشبندیه ،
قادریه ، و
میرغانیه .
تأسیس آن منسوب به
احمد رفاعی است و از طریقههای دیگر زودتر وارد مصر شد.
ورود این طریقه به
دوره ایوبی برمیگردد.
این طریقه را عمدتاً ترکها در
مصر و
سوریه گسترش دادند.
اعمال این طریقه گاه شبیه
سحر و
جادو بود؛ مثلاً، پیروان یکی از شاخههای آن به نام
سعدیه ، منسوب به
سعدالدین جَباوی ،
زغال گداخته و
شیشه و
مار میخوردند و آسیبی نمیدیدند یا سر و اعضای خود را قطع و بعد به هم وصل میکردند.
مراسم دوشه را هم آنان در
زادروز پیامبر برگزار میکردند،
اما شورای صوفیه برگزاری آن را ممنوع کرد.
برخی از شاخههای رفاعیه عبارتاند از:
عِلوانیه منسوب به
محمد بن احمد عِلوان ،
حنیفیه منسوب به
شمسالدین حنفی ، و
حبیبیه منسوب به
محمد حبیب.
عَلَم و عمامههای شاخههای این طریقت
سبز ،
سیاه و
کبود است.
مؤسس آن احمد بدوی است.
عَلَم و
دستار آنان سرخ است.
شاخههای آن عبارتاند از:
بیّومیه ،
شَنّاویه منسوب به
محمد بن عبداللّه شَنّاوی ،
حلبیه منسوب به
ابوالعباس احمد حلبی و
سَطوحیه منسوب به
جمالالدین عمر.
شاذلیه منسوب به
ابوالعباس شاذلی است.
عَلَمهایی به رنگهای گوناگون دارند.
شاخههای آن عبارتاند از:
ادریسیه منسوب به
احمد بن ادریس ،
عروسیه منسوب به
ابوالعباس احمد عروسی صوفی قرن نهم،
وَفائیه منسوب به
محمد بن احمد وفا (متوفی ۷۶۰)،
سَبْتیه منسوب به
ابوالعباس احمد بن جعفر سَبتی (متوفی ۹۰۱)،
محمدیه شاذلیه ، و
درقاویه منسوب به
احمد درقاوی (متوفی ۱۳۱۳ ش/ ۱۹۳۴).
وقتی
صفویه تبریز را گرفتند، این طریقه بتدریج از آنجا به مصر رفت.
اولین
زاویه خلوتی را در مصر
ابراهیم گلشنی (متوفی ۸۹۲)، مرید
عمر روشنی ، برپا کرد.
این طریقه عَلَم ندارد و شاخههای آن عبارتاند از: منسوبان به
محمد بن سالم حَفناوی / حِفْنی (متوفی ۱۱۸۱)،
بکریه ،
بیرامیه ،
شرقاویه منسوب به عبداللّه شرقاوی،
تِجانیه ،
دَمرداشیه منسوب به
شمسالدین محمد دمرداشی (متوفی ۹۳۲)، و
دردیریه یا
سباعیه منسوب به
احمد دردیر .
عَلَم آنان سبز است.
این طریقه در مصر چند شاخه دارد:
بَرهامیه که مصری است و بَرهانیه که از سودان به مصر وارد شده است.
برهانیه، به علت موافقت عقاید
محمد عثمان عبده (متوفی ۱۳۶۲ ش/ ۱۹۸۳)، مؤسس آن، با عقاید
ابن عربی و همچنین نداشتن
شیخ مصری، تحت فشار قرار گرفته است تا به شاخه مصری برهامیه بپیوندد.
یکی دیگر از شاخههای دسوقیه،
شُرنوبیه منسوب به
احمدعثمان شُرنوبی (متوفی ۹۹۴) است.
عبداللّه مَقاویری آن را در اواخر
قرن چهاردهم به مصر برد.
این طریقه همواره از حمایت
عثمانیها و از حمایت دربار مصر برخوردار بود.
بعد از سرنگونی فاروق (۱۳۳۱ ش/ ۱۹۵۲) این طریقه وضع سابق خود را از دست داد و از کمکهای اوقاف محروم شد.
بالاخره با
مرگ احمد سیری ، آخرین
شیخ بکتاشیه در مصر، این طریقه به پایان راه خود رسید و اعضای تکیه احمد سیری به
امریکا مهاجرت کردند.
این
طریقه تا قرن سیزدهم/ نوزدهم در مصر وجود نداشت.
از زمانی که حق قِدَم لغو شد، شاخهای از
نقشبندیه به نام
خالدیه در مصر حضور یافت.
محمدامین کردی ، عالم و صوفی قرن سیزدهم/ نوزدهم، آن را در مصر گسترش داد.
محمد بن عبدالصمد در قرن هفتم آن را به مصر برد.
قبل از او فرزندان
عبدالقادر گیلانی ، مؤسس
طریقه قادریه ، به مصر رفته بودند، از جمله
علاءالدین بغدادی .
مزار فرزندان گیلانی در
دارالقرافه است.
عمامه و علمهای قادریه بیشتر
سفید و
سرخ است.
قدیمترین شاخه قادریه در مصر،
فارضیه است که
شیخ محمد فارضی مؤسس آن بود و دومین شاخه آن،
قاسمیه است که
قاسم بن محمد کبیر آن را تأسیس کرد.
میرغانیه یا میرغینیه، منسوب به
محمدعثمان میرغنی است.
این طریقه را ترکها گسترش دادند و مرکز اصلی آن در
سودان است.
(۲۶) ابن ایاس، بدائع الزهو رفی وقائع الدهور، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
(۲۷) ابن بطوطه، رحلة ابن بطوطة، چاپ علی منتصر کتانی، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵.
(۲۸) ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، قاهره (۱۳۸۳/ ۱۹۶۳).
(۲۹) ابن جبیر، رحلة ابن جبیر، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۳۰) ابن جوزی، صفة الصفوة، چاپ محمد فاخوری و محمد روّاس قلعه جی، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
(۳۱) سمیر ابوحمدان،
الشیخ رشید رضا و الخطاب الاسلامی المعتدل، بیروت ۱۹۹۲/ ۱۴۱۳.
(۳۲) عمر اسکندری و سلیم حسن، تاریخ مصر من الفتح العثمانی (الی قبیل الوقت الحاضر)، قاهره ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰.
(۳۳) عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۳۴) بایارد داج، دانشگاه الازهر: تاریخ هزارساله تعلیمات عالی اسلامی، ترجمه آذرمیدخت
مشایخ فریدنی، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۳۵) عاصم محمد رزق، خانقاوات الصوفیة فی مصر فی العصرین الایوبی و المملوکی (۵۶۷ ـ۹۲۳ ه/ ۱۱۷۱ـ۱۵۱۷ م)، قاهره ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷.
(۳۶) یوسف محمد طه زیدان، الطریق الصوفی و فروع القادریة بمصر، بیروته ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۳۷) سمیح زین، الصوفیة فی نظر الاسلام، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
(۳۸) محمد بن عبدالرحمان سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، قاهره (۱۳۵۴ـ ۱۳۵۵).
(۳۹) سعاد ماهر محمد، مساجد مصر و اولیاها الصالحون، (قاهره)، ج ۱، (۱۳۹۱/ ۱۹۷۱)، ج ۲، (۱۳۹۳/۱۹۷۳)، ج ۳، (۱۳۹۹/ ۱۹۷۹).
(۴۰) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، حسن المحاضرة فی تاریخ مصر و القاهرة، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۱، (قاهره) ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
(۴۱) عبدالوهاب بن محمد شعرانی، الطبقات الکبری، مصر ۱۳۴۳/ ۱۹۲۵.
(۴۲) کامل مصطفی شیبی، الصلة بین التصوف و التشیع، بیروت ۱۹۸۲.
(۴۳) توفیق طویل، التصوف فی مصر إبان العصر العثمانی، مصر ۱۹۸۸.
(۴۴) عبدالرحمان ابوراس،
شیخ الشیوخ بالدیارالمصریة فی الدولتین الایوبیة و المملوکیة، قاهره ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۴۵) فاروق احمد مصطفی، البناء الاجتماعی للطریقة الشاذلیة فی مصر، اسکندریه ۱۹۸۰.
(۴۶) ژوزف کوک، مسلمانان افریقا، ترجمه اسداللّه علوی، مشهد ۱۳۷۳ ش.
(۴۷) لویس عوض، تاریخ الفکر المصری الحدیث، (قاهره) ۱۳۸۸ـ۱۳۸۹.
(۴۸) علی باشا مبارک، الخطط التوفیقیة الجدیدة لمصر القاهرة، قاهره ۱۹۸۰ـ۱۹۸۳.
(۴۹) عبدالغنی بن اسماعیل نابلسی، الحقیقة و المجاز فی الرحلة الی بلاد الشام و مصر و الحجاز، چاپ احمد عبدالمجید هریدی، مصر ۱۹۸۶.
(۵۰) دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف در مصر»، شماره۳۵۸۹.