احمد جامی ژندهپیل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیخالاسلام ابونصر احمد بن ابیالحسن بن احمد بن محمد نامقی جامی ملقب و مشهور به ژندهپیل (زندهپیل) احمد جام صوفی بزرگی است و از بزرگان
مشایخ عرفان ایرانی در نیمه دوم
قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری است. که حیات و آثارش تاکنون چندان مورد اعتنا قرار نگرفته و نوشتههایش که تماما به
زبان فارسی است و علاوه بر ارزشی که از نظر شناختن عقاید متصوفه دارد از جهت زبان و
لغت نیز در خور توجه و به علت قدمت ۸۵۰ تا ۹۰۰ ساله خود سند و یادگاری گرانبها از نخستین روزگاران
ادبیات فارسی است هنوز از کنج فراموشی بیرون نیامده و روی طبع به خود ندیده است.
احمد به سال ۴۴۱ هجری در ده نامق نزدیک ترشیز
خراسان در خاندانی که از نژاد
عرب بود به
جهان آمد. جدّ اعلای او
جریر بن عبداللّه بجلی از
صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازی در میان عرب مانند نداشت (
قاضی نوراللّه شوشتری روایات مختلفه درباره جریر را از آثار
علامه حلی و
ابن حجر عسقلانی و
ابن اثیر و دیگران یکجا گرد آورده است.)
احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برتری داشت. موی سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روی هم رفته رنگ و روی ظاهر وی به عربان شباهتی نداشت. لقب ژندهپیل گویا مناسب با همیناندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشمآلود وی بود و ناچار باید در زمان زندگانی شیخ توسط کسانی که وی را میدیده و میشناختهاند وضع شده باشد. این لقب در قدیمترین منابع اطلاع ما یعنی مقامات غزنوی موجود نیست و نخستین بار در دو کتاب
حمداللّه مستوفی و اشعار شاه قاسم انوار (متوفی در ۸۳۷ هجری) ذکر شده است.
راجع به دوران کودکی و زندگانی خانواده احمد اطلاعی در دست نیست. والدین و خویشان او مردمی ساده و زراعت پیشه بودند و شیخ احمد مدعی است که حتی خواندن و نوشتن را هم بدو نیاموختهاند. پدر شیخ تا دم
مرگ به فرزند خود اعتقادی نداشت، ولی در بستر مرگ
توبه کرد و بدو
ایمان آورد.
(بنابراین داستان باید پدر شیخ هنگامی مرده باشد که وی مشهور و قادر به اظهار کرامات بوده و دوران شاگردی و
ریاضت خود را گذرانده بوده است. ولی از داستان وی با
ابوطاهر کرد و قصه زردآلو برمیآید که پدر شیخ به هنگام ریاضت و آغاز دوره سلوک شیخ در گذشته است زیرا در این قصه
از زبان شیخ میخوانیم که به پیر خود بو طاهر میگوید: «از رزی که مرا از پدر میراث رسیده بود آنجاست» این قصه چون از زبان خود شیخ است و بخلاف داستان ۱۶۱ روایت دیگران نیست البته به حقیقت نزدیکتر میباشد.)
جوانی احمد تا هنگام توبه به میخواری و عیش و
طرب گذشت. وی با گروهی از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقهای داشت که بهنوبت گرد هم میآمدند و بادهگساری میکردند، و این یاران در سالهای پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وی را منغّص عیش خود میدانستند.
توبه احمد و توجه او به
عبادت و ریاضت و ترک میگساری و
هوسرانی هنگامی آغاز شد که کرامتی مشاهده کرد و شبی در حلقه یاران شراب مبدل به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و
زهد و خلوت پیشه کرد و روی به
دینداری و عبادت نهاد. وی بیست و دو ساله بود که به گوشهنشینی و
تزکیه نفس پرداخت و به کوهها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام
یعنی رویهمرفته هجده سال در خلوت و انزوا بسر برد.
پس از آن ترک عزلت گفت و برای
ارشاد مردم و توبهدادن میخواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضی شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولی پس از ابراز کراماتی چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانی بهم زد.
از سرخس به استاد و زورآباد
و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونی است
رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تالیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک
خانقاه بنا نمود. احمد بهرات و
نیشابور و بوزجان و
مرو و
باخرز و
بسطام سفر کرد و یک بار هم به
مکه رفت، ولی جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانی خود را در همان محیط خویش گذرانید.
وی باتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجری درگذشت و در موضعی بیرون دروازه معدآباد که معین کرده بود به
خاک سپرده شد. باید دانست که همه منابع آرامگاه احمد را در جام ذکر میکنند ولی قدیمترین منابع یعنی مقامات غزنوی بهتفصیل حکایتی نقل نموده که چگونه یکی از شاگردان شیخ موضع
قبر وی را در خواب دید و خواب خویش بدو باز گفت و شیخ همان نقطه را برای قبر خویش برگزید و همانجا نیز مدفون گشت.
معدآباد در روزگار احمد دهی بوده است در نزدیکی جام که ذکر آن در هیچ منبعی نیست ولی بعدها بر اثر وجود آرامگاه شیخ و نفوذ خاندان و بازماندگانش و تردد زوار و ارادتمندان هر روز بر اهمیت آن افزوده گشت و تدریجا جای جام را گرفت و به اسم جام که در اصل در کنار آن واقع بود شهرت یافت.
مزار وی هم اکنون در همان ناحیه که امروز تربت خوانده میشود برپاست، و زیارتگاه است و به همین جهت آن محل را
تربت جام میخوانند. ساختمان آرامگاه وی را ملک غیاثالدین
محمد کرت در سال ۷۱۹ ساخته است.
درباره
عقاید و افکار و رفتار احمد جام چندان سخنی نمیتوان گفت زیرا آثار او یا مفقود است یا هنوز بهطبع نرسیده و در دسترس نیست.
مقامات محمد غزنوی هرچند ارزش بسیار دارد و نموداری از هیبت و نفوذ و پارهای از حالات شیخ بدست میدهد ولی چون بیشتر جنبه افسانهای دارد منبع صحیحی برای تحقیق در عقاید احمد نیست. محمد غزنوی در شخص استاد خویش مظهر و نمونهای از یک صوفی مرشد که دارای کرامات و قادر بخرق عادات است میدیده و چون شخصا گویا مردی ساده و کممایه بوده نتوانسته نظرش را از حدود تصورات عوام تجاوز دهد و بهتحقیق افکار و شخصیت خاص شیخ احمد بپردازد. لهذا داستانهائی که وی نقل نموده هرچند معرف پایه و مرتبه شیخ است و ابهت او را در انظار شاگردان و مردم شهر و دیاری که در آن میزیسته نشان میدهد ولی پرده از حقیقت عقاید و اندیشهها و مسلک او برنمیدارد و نسبتش را به مکتبهای عارفان بزرگ ماضی و معاصر وی روشن نمیسازد.
شیخ احمد جامی گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامی به دیدار بزرگان
تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.
شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابوطاهر کرد، که خود عارفی گمنام است، بوده، ولی بجز او استاد و مکتب دیگری ندیده، زیرا گرد
جهان بر نیامده و در بلاد اسلامی به دیدار بزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.
محمد غزنوی میکوشد که او را جانشین ابوسعید ابوالخیر معرفی کند و مدعی است که ابوسعید آمدن او را بیاران خود وعده داده و خرقه خویش را برای او به یادگار گذاشته است.
ولی شک نیست که داستان خرقه و نسبت احمد با ابوسعید ساختگی است و ارزش تاریخی ندارد. این موضوع که پیری پیش از مرگ نشانههای ولی یا صوفی بزرگ پس از خود را بدهد و خرقه خویشتن به شاگردانش سپارد که بدو برسانند اصلی است که در نوشتههای اهل تصوف فراوان پیش میآید و جنبهای افسانهای دارد.
محمد غزنوی با استفاده از این اصل کوشیده است که احمد را نیز از تنهائی برهاند و با سلسله مشایخ بزرگ پیوند دهد. ولی در
اسرارالتوحید ابدا اشارهای بدو نیست و قصهای هم نمیتوان یافت که آن را بزور تاویل، بتوان بر این روایت محمد غزنوی تطبیق نمود.
بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت
هرات مورد ستایش و تکریم بیاندازه مردم شهر و اعقاب
خواجه عبداللّه انصاری واقع گردید. خواجه مودود چشتی که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنی داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولی سرانجام به بزرگی و برتری او پی برد و دست از کینهجوئی برداشت.
دیگر از مردانی که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافتهاند مفتی شرق امام
محمدمنصور سرخسی عالم مشهور است که سنائی بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتی بزرگ از مثنوی
سیرالعباد الیالمعاد را در ذکر او پرداخته است
(در طربخانه تالیف یار احمد رشیدی آمده که وی استاد عمر خیام بود: «تاریخ شریف حکمتمآبی یومالخمیس ۱۲ محرم سنه ۴۵۵ بهمقام دهک از توابع دهستان از نواحی فیروزغند از بلوکات استرآباد، مدت عمرش ۵۸ شمسی و در سن هفده سالگی تمام علوم حکمت را کسب کرده بود. و اول کسب کمال پیش حضرت رئیسالحکماء و المحققین شیخالاسلام و المسلمین ناصرالدین شیخ محمدمنصور نوراللّه مرقده که استاد حکیم سنائیاند و حکیم در حدیقه بهتعریف ایشان میفرماید:
در سیاهی بنور راه طلب وینچنین نور را ز ماه طلب
گفتم آن نور کیست؟ گفت آن نور بو المحامد محمد منصور»)
شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر بهاظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت. این حکایت مقامات از شخصیت و مقام علمی امام محمد سخنی نمیگوید و پایه او را کوچک میکند.
از مردان نامداری که با شیخ رابطه داشتهاند یکی سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقی است. حفظ جان سنجر بقول مقامات به دست احمد سپرده شده بود و احمد چندین بار وی را از خطر کشته شدن نجات داد. یکبار قراجه ساقی که از سرداران بود به همدستی زنش زهر در جام شربت سنجر ریخت و بر بالین وی نهاد. احمد به الهام الهی از این تمهید باخبر شد و به خوابگاه سلطان رفت و جام زهر را خالی کرد و وارونه نهاد و جان سلطان را برهانید. فردای آن روز قراجه ساقی از بیم گرفتار شدن از نزد سنجر بگریخت و طغیان نمود و لشکر کشید ولی مغلوب گردید. این خلاصه حکایتی است که محمد غزنوی آن را بشرح آورده ولی در تواریخ معتبر ذکری و اشارهای که دلالت بر آن نماید نیست. در تاریخ
ابن اثیر دو بار از قراجه ساقی یاد میشود: دفعه اول در شمار سرداران محمود برادرزاده سنجر در
جنگ میان این دو تن در
ساوه به سال ۵۱۳ هجری، و دفعه دوم در جنگ سنجر در نزدیکی
همدان به سال ۵۲۶ هجری، و این هر دو جنگ با پیروزی سنجر خاتمه مییابد. در جنگ اخیر بنا بقول ابن اثیر سلطان سنجر قراجه ساقی را که
اسیر شده بود به نزد خود میخواند. عبارت ابن اثیر در این موضع چنین است: «فلما حضر قراجهسبه و قال له: یا مفسد، ای شیء کنت ترجو بقتالی؟ قال: کنت ارجو ان اقتلک و اقیم سلطانا احکم علیه».
این روایت ابن اثیر اندکی شباهت دارد با قول صاحب مقامات در پایان این حکایت که میگوید: «سلطان … قراجه را طلب کرد و گفت: تو چرا عصیان آوردی؟ گفت: در خدمت شما خلاف نتوانم گفت: مرا سنجری آرزو کند و زن مرا ترکان خاتونی، من داروی بوی دادم تا بر شربت انداخت، ندانم تا ترا که خبر کرد»
(چنانکه گذشت این حکایت در تواریخ مذکور نیست و مخالفت قراجه ساقی با سنجر نیز علل تاریخی دیگری دارد. سنجر در مکتوب خویش خطاب به شرفالدین زینبی وزیر المستظهر
خلیفه عباسی مورخ ۵۲۷ هجری قمری عبارات ذیل را درباره قراجه نگاشته است: «قراجه که بنده ما بوده است و پیش از آنکه به خدمت برادر غیاثالدنیا و الدین پیوست در زی ممالیک ما سالها منتظم بوده بود و چون بمراتب اتابکی و ولایتداری رسید هم در سایه عنایت ما روزگار میگذاشت و به حکم امثله ما فرزند محمود رحمهاللّه بر وی انعام میکرد پیوسته معتمدان و کسان خویش را پیش ما فرستاده بود و بندگیها و تضرعها نموده تا وی را در آن منصب همی داشتهایم. ندانیم تا این غرور از کجا در سر او شد.»
)
سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید
اسماعیلیان است که کاردی در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در
خراسان آزاد گذاشت که بیهیچ مانعی به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛
جهانگشای جوینی و
حبیبالسیر نیز مندرج است. ولی صاحب مقامات که خرد معاصر سنجر بوده مدعی اطلاع از جزئیات بیشتری است. وی کیفیت کارد نهادن زیر بالش سنجر را با ذکر اسامی اشخاص مفصل شرح میدهد و مینویسد که شیخ احمد از همه این دسایس باخبر بود و چون کار اسماعیلیان در خراسان بالا گرفت شیخ دیگر تاب سکوت نیاورد، روی به مرو نهاد و حقیقت داستان کارد و غدر و حیله اسماعیلیان و
خیانت جامهدار سلطان را بر سنجر آشکار ساخت و طرد و دفع آنان را خواستار و باعث شد که سنجر گروه اسماعیلیان را در مرو دستگیر کرد و هجده تن از آنان را که توبه ننمودند بکشت.
دیگر داستان مردی است
طغرل تکین نام مقطع ایالت جام که میخواست در قصبه صاغو نزدیک جام برای خود بارگاهی بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد برای ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بنای بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوی وی بدنبال آنان شتافتند و تن بیسرش را در بیابان یافتند. چون خبر این واقعه به سلطان سنجر رسید
خشمگین شد و مردم جام را تهدید به کشتن کرد. اهالی جام پناه به شیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامهای در اثبات بیگناهی مردم جام و توضیح
جرم و جسارت طغرل تکین به سلطان نوشت و شرح داد که طغرل را
خداوند به سزای بیادبی خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رای سابق برگشت و اهالی جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجر که لحنی تند و عاری از
تملق دارد و مؤاخذهآمیز است در کتاب مقامات نقل شده است.
شرح این داستان را گردآورنده کتاب
فرائد غیاثی، که مجموعهایست از مکاتیب و منشآت، نیز نقل کرده و متن نامه شیخ را در آغاز کتاب قرار داده است.
ملاقات سنجر احمد را مؤلف مقامات مدعی است که سنجر یکبار نیز برای دیدار شیخ احمد به
قریه معدآباد آمده است.
رویهمرفته بعید نیست بلکه قویا محتمل است که سنجر نسبت به شیخ احمد ارادت میورزیده و او را احترام مینهاده و رابطهای نیز با او داشته است. بهترین گواه این امر حکایت مزبور که آلوده به مبالغه میباشد نیست بلکه متن نامهایست که شیخ احمد در جواب سلطان سنجر راجع به نشان دوستان حق نگاشته و این سؤال و جواب ضمیمه نسخه حاضر مقاماتست و بهچاپ میرسد.
اما درباره رفتار و زندگانی یومیه شیخ احمد معالاسف در مقامات ذکری نیست. محمد غزنوی با آنکه سالیان متوالی با احمد بسر برده و شاهد زندگانی روزمره او بوده، در این خصوص ذکری به میان نیاورده است. از حکایات کتاب چنین برمیآید که شیخ احمد مردی بسیار مقتدر و پرنفوذ، چنانچه از
لقب ژندهپیل برمیآید، دمان و خروشان بوده و از قدرت معنوی خود برای پیشرفت مقاصدش استفاده کامل میکرده است.
احمد، زاهدی گوشهنشین و تارک لذّات دنیوی و گرفتار اندوه و رنج و به اصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشیهای زندگی ظاهری بهره میگرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت در تمتع از نعمتهای این
جهان آزاد میگذاشت. وی هشت
زن داشت که یکی از آنها را در هشتاد سالگی گرفت.
یکی از خصائص شیخ احمد دشمنی سخت او با می و میخواری است و در تمام عمر کوشیده است که میگساران را توبه دهد و خمهای
شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتی است که این صفت او را می رساند و نظر به همین صفت شیخ است که
حافظ می گوید:حافظ غلام جام میاست ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
(بر فرض هم که نظر علامه
دهخدا و آقای دکتر خانلری درست و این
بیت بصورت فوق محرف باشد باز هم همین تحریف دلیل است بر اینکه کاتبان نسخ حافظ شیخ احمد جام را بسمت دشمن میخواران میشناختهاند. علاوه بر این اختلاف زمان چنانکه آقای فرزان نیز نگاشتهاند این روایت را نقض نمیکند، چنانکه
بیت بابا فغانی هم مؤید این نظر است و میبینیم که وی نیز با وجودی که بالنسبه بحافظ از روزگار احمد جام بسی دورتر است باز مستان را برای توبه به شیخ جام دلالت میکند.)
و بابا فغانی شیرازی گفته است:
مستان اگر کنند فغانی به توبه میل پیری باعتقاد به از شیخ جام نیست.
دیگر از مشخصات شیخ احمد سختدلی و
قساوت اوست.
برای رسیدن به هدف خویش که ترویج شریعت و توبهدادن گناهکاران است از هیچ وسیله و هیچگونه
مجازات که اجرای آن در قدرت اوست رو گردان نمیباشد.
عفو و گذشت بهویژه نسبت به جوانان، که بهاقتضای سن بیشتر گرفتار لغزشاند و گرد
گناه میگردند و سزاوار مهر و رافت و عفو و عطوفت پدرانهاند، در بساط او بسیار نایاب است و بهقول مقامات گاه جوانی را تنها به این گناه که اندیشه توبهشکنی و کامجوئی از بهار زندگی را بدل خویش راه داده محکوم به بیماری و خانهنشینی و حتی مرگ میکرده است.
ولی در مورد فرزندان خود پدری عطابخش و خطاپوش بوده و چندان
صبر میکرده تا دست از معاصی بردارند و براه پدر بازگردند. چنانکه کتاب
مفتاحالنجاه را بهمناسبت توبه یکی از پسرانش نجمالدین ابوبکر، که سالیان دراز به عیش و نوش و بادهپرستی گذرانده بود، نوشت.
وقتی یکی از پسرانش به نام برهانالدین زیر بار
قرض رفته و نیازمند دستگیری پدر بود. شیخ احمد به طرزی که دور از آئین بزرگی و بلند نظری و غنای طبع است هزار دینار از یاران خویش برای تادیه قروض و دو هزار دینار دیگر جهت معاش وی تهیه کرده.
نسبت به زنانش سختگیر و بسیار خشن بود یکی از آنها را به جرم آنکه یکبار بیاجازت شیخ با خویشی به تاکستان رفته بود مفلوج و دو دیگر را چون به گاه خلوت شیخ از شکاف در به درون اطاق نگریسته بودند کور کرد.
شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیای دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانی را در کمال
خداپرستی و نوعدوستی سپری نموده باشند، محکوم به
آتش دوزخ میدانست و در رفتار خویش با آنها بجای محبت و احترام زور و تعصب بکار میبرد و میکوشید که آنان را به
دین اسلام درآورد.
دیگر از خصائص شیخ بنا بر روایات مقامات
غرور و
خودپسندی بیحساب اوست. خود را قطب اولیاء میشمرد و دارای همه کرامات و آیاتی که مشایخ پیشین هرکدام جزئی از آن را داشتهاند میداند. یکی از شاگردانش در خواب میبیند که
رسول اکرم پشت سر شیخ
نماز میگذارد. دیگری در خواب میبیند که احمد با پیغمبر در گفتگوست و ناگهان متوجه میشود که بجای پیغمبر شیخ احمد نشسته است. دچار حیرت میگردد، ناگهان آوازی میرسد که «او ماست و ما اوئیم چندین تعجب چیست!»
البته باید تاکید نمایم که این قضاوت درباره شیخ احمد مبنی بر روایات کتاب مقامات و تماما ماخوذ از آنست. این تصویریست که محمد غزنوی طرح کرده، ولی گمان نمیرود که تماما با حقیقت وفق دهد. صوفی بلند آوازهای که این همه نفوذ ظاهری و شهرت داشته و هنوز هم در شهر خود دارد، بعید است که در رفتارش تا این پایه بدوی و کوتهبین و عوامپسند باشد. این حکایات دلیل بر کممایگی و سادگی محمد غزنوی است که معتقدات و تصورات خود را قالب خاطراتی ساخته که از روزگار استادش داشته و آنچه مناسب با این قالب تنگ بوده در آن گنجانده است و مطالب اساسی را که امروز برای تحقیق علم لازمست بکلی از قلم انداخته. بحث صحیح نهائی درباره شخصیت روحانی و عقاید شیخ روزی میسر خواهد بود که نوشتههای خود او پیدا شود.
شیخ احمد جام دارای خانقاهی بوده که خرابههای آن هنوز باقی است. ولی از فعالیت او و شاگردانش در این
خانقاه و نحوه
تعلیم و تدریس یا گذران وی و آمد و شد صوفیان اطلاعی نداریم. چیزی که مسلّم میباشد اینست که شیخ احمد مخالف باسماع بوده و آن را به شدت انتقاد و رد کرده است. (استفاده از یادداشتهائی که استاد فریتز مایر (reieM ztirF) از نسخه خطی مفتاحالنجاه برداشتهاند و آن را در اختیار نگارنده گذاردند.) خانقاه بیشتر گویا جنبه مذهبی صرف داشته و مرکز
موعظه و تدریس بوده است.
مختصری از عقاید شیخ احمد جامی بیان میشود.
(درباره مطالبی که در اینجا مختصرا از عقاید شیخ گفته شده رجوع شود به متن رساله سمرقندیه که بضمیمه همین کتاب مقامات چاپ شده است.
)
توبه در نظر احمد بزرگترین و مهمترین شرط وصول به حق است زیرا همه مردمان گناهکارند و تا قلبا توبه نکنند و در عمل دست از گناه نشویند به
بهشت رضای الهی نخواهند رسید. و این توبه حقیقی نصیب کمتر کسی میشود و در واقع حاصل کوشش انسان نیست بلکه ناشی از فضل و عنایت پروردگار است.
شاهد فضل و موهبت حق
زنبور عسل است که با وجود خردی و ناچیزی خداوند وی را بهالهام خویش مخصص فرمود (
قرآن،
سوره نحل،
آیه ۶۸.
) نه مرغان مغرور و خوشآواز یا زیبا چون بلبل و شاهباز و طاوس را. زنبور از بیان این فضل و درک علت آن عاجز است ولی شهد او که داروی رنجها و شیرینی کامهاست بهترین گواه و فصیحترین برهان این فضل است.
شیخ احمد پیرو
شریعت است و اجازه نمیدهد که مرد صوفی بگمان خود
احکام دین را چون قشر زائد بشمرد و بدور افکند.
مذهب وی بخلاف ادعای پارهای از مؤلفان مانند قاضی
نوراللّه شوشتری که او را
شیعه قلمداد نمودهاند سنّت است. (درباره مذهب شیخ احمد روایتی هست که
شاهعباس چون به
قندهار میرفت از جام گذشت و چون گمان میکرد که شیخ سنی بوده است فرمان به تخریب مرقد او داد. همینکه دست بکار خراب کردن شدند در میان دیوار نوشتهای یافتند که دلیل بر اعتقاد شیخ به مذهب شیعه بود. شاهعباس فرمان خود را لغو کرد و نذر نمود که اگر پیروز شود آرامگاه شیخ را تعمیر کند و بعهد خود نیز وفا کرد.
ماخذ این روایت بر من معلوم نشد چون در
ناسخالتواریخ و
روضةالصفا و تاریخ عالمآرای عباسی آن را نیافتم. شیخ بقول پارهای از منابع دیگر و چنانکه از نوشتههایش برمیآید سنی بوده است.
)
اعتقاد و تعلق خاطر احمد به رسول اکرم بینهایت قویست. در یک مورد میگوید که همه پیامبران رویهمرفته یکصد و هفده صفت دارند و
پیغمبر اسلام به تنهائی جامع و دارای همه آن صفات است.
رسولاللّه باین پایه از آن رسید که ترک منی نمود و با فقر محض و انکار هستی خویش به بندگی
خداوند یکتا پرداخت.
عشق الهی نظیر عشق ظاهری است. همچنانکه عاشق با توجه به سرگرمیهای روزانه زندگی تدریجا سرد میشود و معشوق را از یاد میبرد،
غفلت از
خداوند و اشتغال بامور
دنیا هم ممکن است عارف عاشق را از یاد
خدا دور کند و او را به زندگانی فانی این جهان دلخوش سازد.
نشان دوست حقیقی در نظر شیخ احمد پنج است: نخست آنکه لذت او در طاعت و خدمت خداوند است نه در رضای نفس. دوم آنکه شادمانی او در
تسبیح و
تهلیل میباشد نه در تملقگوئی و بندگی دیگران کردن. سیم آنکه
ثروت و غنای او در مشاهده جمال حق است نه در نعمت این دنیا. چهارم آنکه زندگانی او در جدائی از خلق است نه در آمیزش با ایشان.
پنجم آنکه خوردن و آشامیدن و جامه پوشیدن با آنکه لازمه زندگانیاند رنج و محنت او میباشند.
راجع به فقر حقیقی و مقصود از آن شیخ احمد میگوید که نشانه آن خواستن و درد طلب داشتن است. اگر
فقر نبود رسول اکرم هرگز به
معراج نائل نمیشد. فقر همه صفات زشت و اندیشههای پلید را نابود میسازد. فقر آدمی را از هرگونه غرور و
توهم میرهاند. مرد فقیر چون گوی است که هیچ حرکتی را به اراده خود نمیکند. هر ضربتی را که با چوگان بر او میزنند تحمّل مینماید و به هر سوی که بخواهند میچرخد بیآنکه بداند یا بپرسد که چرا میزنند و چقدر میزنند و کی میزنند و کیان میزنند.
آدمی نیز باید چنین باشد همه هوسها و تمایلات نفسانی را دور بریزد و
فقیر محض گردد و سربهسر احتیاج و طلب شود.
این مختصر که درباره عقاید شیخ نوشته شد جنبه کلی دارد و مطلب تازهای که نمودار افکار و عقاید مخصوصه به شیخ احمد باشد ندارد و کموبیش مشابه گفتههای دیگران و مشترک میان جمله صوفیان است باید به کتب او دست یافت.
در کتاب مقامات محمد غزنوی و
خلاصةالمقامات و مقاله ذیل که به قلم فرزند احمد یعنی شهابالدین اسماعیل نوشته شده سیزده کتاب و رساله به احمد نسبت دادهاند.
انیسالتائبین یک جلد دارای چهل و پنج فصل. از این کتاب یک نسخه در کتابخانه انجمن آسیائی بنگال موجود است
(ایوانف مینویسد که شیخ هرچند کوشیده به فارسی فصیح کتابی بنویسد ولی گاه اصطلاحات لهجه محلی خود را بکار بوده و کتاب انیسالتائبین از این نظر شبیه است به طبقات انصاری.
اسم این کتاب در
هفت اقلیم و
طرائقالحقائق و
کشفالظنون و عدهای دیگر از منابع بخلاف متن مقامات که «انس» نوشته است «انیس» آمده و این از جهت معنی نیز صحیحتر است.) حاجی معصوم نایبالصدر آن را دیده و مینویسد: «انیس مونس خوبی است».
سراجالسائرین در سه جلد و هفتاد و پنج فصل که در ۵۱۳ هجری قمری تالیف یافته و گویا بزرگترین و مهمترین تالیف شیخ احمد جام میباشد.
نسخههای این کتاب در میان درویشان فراوان بوده و شاید هنوز هم هست. حاجی میرزا معصوم خود آن را در دست داشته است. صاحب خلاصةالمقامات عبارات زیر را از این کتاب نقل میکند: «از انواع علوم هیچچیز نمیدانستم، و بیست و دوساله شده بودم الحمد راست بر نمیتوانستم خواند. خدای تعالی از خزانه فضل و جود و کرم خویش این جافی را چندان علوم روزی کرد که در عصر خویش هیچ امام چیزی بر من نتوانستند گرفت و هیچ علم نپرسیدندی که مرا در آن اشکال افتادی. و اگر کسی در مسالهای با من خلاف کردی همه حق آن بودی که من گفته بودمی. و سیصد تا کاغذ تصنیف کردهام در علوم ظاهری و باطنی. و هرگز بر هیچ استادی ورقی نخواندهام از آن، بلکه همه به
الهام حق بود. و هرکس کتابی کند آن را از کتابهای دیگر برگیرد، ما این کتابها از دل بیغش و بیغل و بیحسد و تعصب به کاغذ آوردهایم نه از کاغذ بدل بردهایم. و هر کتاب که چنین باشد آن را رنگ و بوی دیگر باشد که کتابهای دیگر را نباشد.»
مفتاحالنجاه یک جلد دارای هفت فصل که در ۵۲۲ هجری نوشته شده. علت تالیف این کتاب توبه پسرش نجمالدین ابوبکر بود که در این سال دست از فساد برداشته و در حلقه «عزیزان درگاه» درآمده است. عبارات زیر نقل از این کتاب است: «این کتاب در بیان اعتقاد نوشتهام و این طریقه را و اعتقاد را در خواب بر
حضرت رسالت (صلیاللّهعلیهوالهوسلم) عرض کردم، اگر از لفظ دربار او نشنودم که گفت سه بار: هذا مذهبی، خدای را مسلمانی نکرده باشم.»
از این کتاب یک نسخه در کتابخانه سلطنتی وین هست،
و یکی نیز در کتابخانه اسد در
استانبول.
روضةالمذنبین یک جلد در ۳۱ باب که شیخ احمد آن را در ۵۲۶ هجری برای سلطان سنجر تالیف نموده است. شاه قاسم انوار این کتاب را در ابیات ذیل ستوده است:
روضهالمذنبین احمد جام آن نهنگ محیط بحرآشام
آسمانیست پرمه و پروین بوستانیست پرگل و نسرین.
بحارالحقیقه یک جلد دارای هفت باب که در ۵۲۷ هجری نوشته شده است. این عبارات از آن کتاب است: «نگر تا از سر دانشمندی و (نه) از سر ناشناختگی در این سخنان نگری که دین خویش و آن دیگران بر باد دهی.
بسیار خواجه و امامان هستند که در این سخنان دراندیشند و ازین هیچ ندانند، آنکه گویند: این هیچ نیست که این سخنان در هیچ کتاب ندیدهایم و نشنودهایم.
چون بشنیده باشد؟ و دل ایشان این شرح ندارد که این سخنان را برگیرند.
چه کنند، سخن هست در این کتب که هرگز بر خاطر دل هیچ مدعی گذر نکرده است و بر زبان ایشان نرفته است. اما تو هرچه میدانی میخوان و نصیب خویش برمیگیر و هرچه ندانی از سر آن فرا میگذر تا در رنج و گفتگوی نیفتی. و اگر کسی باول که این کتاب بر خواند سخنی بود که او را معلوم نشود بهتر فرا گیرد تا آنکه معلوم شود.» و نیز گفت: «در کتب ما چندان سخنان بکر پر معنی هست که در عالم بگردی نیابی، و هرجا که بگوئی دست و زبان همه فروبندی. اما نیکو بر باید خواند، آنگه آن سخنان او را در کار کشید و کحل دیده معرفت او شود او را از سمک بر فلک کشد.»
•
کنوزالحکمه یک جلد دارای بیست باب.
این شش کتاب و دیوان در
قرن نهم همگی موجود و در دست مردم بوده، ولی باقی آثار شیخ بهقول مؤلف خلاصةالمقامات در حمله چنگیز از میان رفته است.
•
فتوحالروح.
•
اعتقادنامه در یک جلد. اسم این کتاب در فهرستی که شهابالدین اسماعیل فرزند شیخ احمد بهدست داده، مذکور نیست.
•
تذکیرات در یک جلد.
•
فتوحالقلوب نیز در یک جلد.
•
زهدیات در یک جلد.
اسم دو کتاب اخیر در خلاصةالمقامات مذکور نیست ولی در مقامات
و رساله ذیل مقامات
ذکر شده است.
•
رساله سمرقندیه که شامل جواب به پرسشهای گروهی از مردم است.
یک نسخه از این رساله ضمیمه مجموعه خطی حاضر پیش از متن مقامات قرار دارد.
دیوان اشعار که بلحاظ مشکوک بودن اصالت آن محتاج به بحثی دقیق و مفصل است که در این مقدمه کاملا نمیگنجد، ولی اصول مطالب را باید نگاشت.
کلیه منابع دیوانی به شیخ احمد نسبت دادهاند و نسخههائی از دیوان منسوب بدو در کتابخانههای مختلف موجود است. این دیوان تاکنون چندین بار نیز در هندوستان چاپ شده از جمله چاپ پنجم آنکه در دسترس نگارنده میباشد در ۱۹۲۳ میلادی در ناوال کیشور انتشار یافته است.
ولادیمیر ایوانف در مقالهای که به عنوان مقدمه بر خلاصةالمقامات در ۱۹۱۷ میلادی در مجله انجمن همایونی آسیائی در
انگلستان درج کرده، نخستین کسی است که در اصالت این دیوان اظهار شک نموده است.
دو استاد بزرگ هلموت ریتر و فریتز مایر ظن مجعول بودن دیوان حاضر را اظهار کردهاند.
برای صدور حکم نهائی قطعی درباره اصالت یا مجعول بودن دیوان منسوب به احمد جام باید نخست چاپی منقح و انتقادی بر اساس مخطوطات موجود فراهم گردد. سپس باید دید آیا شاعر دیگری مثلا در میان اعقاب شیخ احمد وجود نداشته که تخلص احمد جام یا احمدی را بکار برده باشد، زیرا بعید نیست که کسی از اخلاف یا شاگردان او این تخلص را از جهت ارادت و اعتقاد بکار برده و در حقیقت دیوانش را خواسته باشد به نام احمد تبرک و تیمن بخشد.
سپس باید دیوان مزبور را با آثار شاعران دیگر به دقت مقایسه کرد و اقتباسات و تاثرات او را معین نمود. مثلا اگر
بیت یا غزلی چند از حافظ و
سعدی و
عطار در دیوان منسوب به احمد
تقلید شده باشد و پیوستگی میان آنها مسلم به نظر رسد به عقیده نگارنده باید اصل را از حافظ و سعدی و عطار دانست و گوینده اشعار دیوان مورد گفتگو را کسی دانست که پس از این شاعران میزیسته است. البته اقتباس گویندگان بزرگ از اشعار احمد جام امری محال نیست، ولی نکته اینجاست که اگر احمد در شاعری چنان ماهر و نامور بود که حافظ و عطار را از خود متاثر میساخت لابد تذکرهنویسان و مورخین قدیم مانند
حمداللّه مستوفی و دولتشاه سمرقندی و دیگران نیز او را در زمره شاعران بزرگ یاد میکردند و اشعارش در دیوانها و فرهنگها و کتب تاریخ و ادب راه مییافت، و حال آنکه چنین نیست و شهرت احمد از جهت صوفی بودن اوست و کسی از متقدمین او را به صفت شاعری نستوده است.
و اما علت بروز تردید در اصالت این دیوان نخست آن بود که یک نوع از اشعار آن حاوی افکار وحدت وجودی و شطحیات است آنهم با عباراتی پردمدمه و همهمه مانند:
«ما خدائیم و خدا را رهنما- منم در جمله موجودات پیدا-
جمال لایزالی طلعت ماست- چشم خدابین نداشت هرکه یکی را دو دید
از روز ازل شراب وحدت در طینت ما شده مخمر
یک جرعه و صد هزار ساغر یک قطره و صد هزار کوثر
ما آیت نص کردگاریم بر تخت شهود شهریاریم
من خدا را آشکارا دیدهام ما جمله بصورت خدائیم
ما آینه جهان نمائیم
ما ذات ذو الجلال خداوند اکبریم»
و صدها مانند اینکه دیوان موجود پر است. و این با تصویری که کتاب مقامات و نیز اخبار منابع دیگر از احمد به دست میدهند جور نیست!
نوع دیگر اشعاریست در وصف عشق و می و بهار مانند:
حدیث باده مکن پیش شاهد مغرور که ذوق باده چه داند اسیر باد غرور
بیار جام صراحی بنوش باده مدام که نیست بیمی و مطرب کمال ذوق حضور
به نیمجرعه میخانه گرد هم ارزانست نعیم روضه رضوان حظوظ حور و قصور.
ساقیا جام قربتم در ده جام قربت به مست عاشق ده
دامن باغ گیر و باده بنوش نقل کن نار و سیب و پسته و به
روی بر روی دلبری میدار لعل بر لعل مهوشی مینه
و نظائر اینها که ایضا توافقی با مسلک خشک و دشمنی شدید مشهور شیخ احمد با بادهخواران ندارد.
دلیل دیگری که این تردید را تایید و اعتقاد به اصالت دیوان را سخت سست میکند اینست که در دیوان چاپی موجود حتی یک
بیت از همه اشعار نمونهای که کتب تذکره و تاریخنویسان از احمد نقل کردهاند دیده نمیشود. (یک میکروفیلم از نسخه خطی دیوان مورد بحث مال کتابخانه دیوان هند نزد بنده است و در آن هم یک
بیت و
مصراع از اشعار نمونه مندرج در منابع تاریخی دیده نمیشود.) منابع مذکور همه از قرن دهم ببعد است. البته نمیتوان فرض کرد که نخست یک نفر از احمد اشعاری نقل کرده و نویسندگان بعد همه از آن رونویس کردهاند، زیرا در کتب متاخر گاه
ابیاتی هست که در کتب متقدّم نیامده، مانند
مجمعالفصحاء و
ریاضالعارفین که دو رباعی و یک
بیت و یک قطعه دو
بیتی نقل نمودهاند که در نوشتههای پیشتر مانند
مجالسالعشاق و
مجالسالمؤمنین و هفت اقلیم و
آتشکده آذر نیست. پس معلوم میشود که مؤلفان این کتب همگی به دیوانی دسترس داشتهاند غیر از آنکه چاپ شده و در اختیار ماست.
دلیل دیگر در اثبات آنکه دیوان حاضر یا لااقل قسمتی از آن اثر طبع شاعری متاخر است وجود شباهتهای زیاد میان مقداری از غزلهای این دیوان با غزلهای کسانی است که در قرون پس از احمد می زیستهاند به طوریکه اقتباس و یا استقبال از این شاعران در آنها هویداست و قطعا رابطهای میان آنها وجود دارد.
نگارنده محض نمونه دیوان مزبور را با دیوان عطار و
دیوان شاه نعمتاللّه ولی مقایسه کردم و مقداری از این قبیل اشعار بدست آوردم. در اینجا نمونههای مزبور را نقل میکنم بدینطریق که از غزلهای مشابه نخستین ابیات را میآورم خوانندگان گرامی خود به دیوانهای مزبور مراجعه و تمام غزل را تطبیق نمایند.
۱- عطار:
دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چندست.
احمد:
دلی کز درد عشقت دردمندست مر او را درد دائم سودمندست.
۲- عطار:
عاشقی نه بیوفائی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست.
احمد:
عاشقی و بینوائی کار ماست بینوائی نیست گر او یار ماست.
۳- عطار:
ای بینشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت.
احمد:
ای لامکان صرف مکان از که جویمت در هر دو کون نیست نشان از که جویمت.
۴- عطار:
چون جمله توئی همه جهان چیست؟ ور هیچ نیم من این فغان چیست؟
احمد:
گر جمله یقین است این گمان چیست؟ ور نیست گمان همه فغان چیست؟
۵- عطار:
هرکه در این درد گرفتار نیست یک نفسش در دو جهان یار نیست.
احمد:
هرکه در این عشق گرفتار نیست طالب حق، محرم اسرار نیست.
۶- عطار:
عشق را گوهر ز کانی دیگرست مرغ عشق از آشیانی دیگرست.
احمد:
گوهر عشقت ز کان دیگرست تیر شوقت از کمان دیگرست.
احمد:
منزل عشق از مکانی دیگرست مرد معنی را نشانی دیگرست.
۷- عطار:
پیر ما وقت سحر بیدار شد از در
مسجد بر خمّار شد.
احمد:
پیر ما در کوی آن دلدار شد از خدا و مصطفی بیزار شد.
۸- عطار:
دلی کز عشق او دیوانه گردد وجودش با عدم همخانه گردد.
احمد:
دلی کز عشق او دیوانه گردد چو من در عاشقی افسانه گردد.
۹- عطار:
هر گدائی مرد سلطان کی شود پشّهای آخر سلیمان کی شود.
احمد:
هر فقیهی مرد میدان کی شود مورچه مسکین سلیمان کی شود.
۱۰- عطار:
جانم ز سرّ کون به سودا دراوفتاد دل زو سبق ببرد و به غوغا دراوفتاد.
احمد:
جانم ز سوز عشق به سودا دراوفتاد سرگشته و شکسته به غوغا دراوفتاد.
۱۱- عطار:
ای عشق تو کیمیای اسرار سیمرغ هوای تو جگرخوار.
احمد:
ای درد تو کیمیای اسرار سیمرغ هوای عشق دلدار.
۱۲- عطار:
گر ز سرّ عشق او داری خبر جان بده از عشق و در جانان نگر.
احمد:
گر ز درد عشق او داری خبر از همه عالم بکلّی درگذر.
۱۳- عطار:
ای مرقعپوش در خمّار شو با مغان مردانهاندر کار شو.
احمد:
ای مرقعپوشاندر کار شو با مغ و ترسا تو در زنار شو.
برای اثبات مطلوب شاید همین مقدار کافی باشد. و اینک نتیجه حاصل از مطابقه دیوان منسوب به احمد جام با دیوان شاه نعمتاللّه ولی ماهانی کرمانی:
۱- نعمت:
دردمند و دردنوشم
روز و
شب عاشقانه در خروشم روز و شب.
احمد:
مست جام شوق یارم روز و شب زان خماراندر خمارم روز و شب.
۲- نعمت:
چشم مستت بخواب میبینم لعبتی بینقاب میبینم.
احمد:
ماه را در نقاب میبینم بحر را در حباب میبینم.
۳- نعمت:
عاشقی و بادهنوشی کار ماست نقل بزم عاشقان گفتار ماست.
احمد:
عاشقی و بینوائی کار ماست بینوائی نیست گر او یار ماست.
۴- نعمت:
آمد ز درم نگار سرمست رندانه و جام باده بر دست
صد فتنه ز هر کنار برخاست او مست درین میانه بنشست.
احمد:
سرمست رسید جام در دست در حلقه ما نگار سرمست
برخاست قیامتی در آن دم کو آمده در میانه بنشست.
۵- نعمت:
عاشقان اول ز جان باز آمدند آن گهی در عشق جانباز آمدند
خون دل در جام جان کردند از آن با لب معشوق دمساز آمدند.
احمد:
عاشقان در عشق جانباز آمدند در هوای جان ز جان باز آمدند
همدم معشوق گشتند از نواز باز با معشوق دمساز آمدند.
۶- نعمت:
ما گدایان حضرت شاهیم پردهداران خاص اللهیم.
احمد:
ما گدایان خیل سلطانیم بسر ملک عشق سلطانیم.
۷- نعمت:
بقا در عشق اگر خواهی فنا شو حیات از وصل اگر جوئی چو ما شو
انا الحق زن چو منصور از سر عشق برآ بردار و در دار البقا شو
صدف دریاب و گوهر را طلب کن درآ در بحر و با ما آشنا شو.
احمد:
بقا در خویش اگر جوئی فنا شو حیات جاودانی را سزا شو
انا الحق زن ز همت همچو منصور برآ بردار جمله پادشا شو
تو درّ شاهواری گر بدانی بیا در بحر وحدت آشنا شو.
۸- نعمت:
نور رویش پرتوی بر ماهتابانداخته جعد زلفش سایهبان بر آفتابانداخته
ساقی سر مست ما رندانه جام میبدست آمده در بزم ما از رخ نقابانداخته
سنبل زلفش پریشان کرده بر رخسار گل بلبل شوریده را در پیچ و تابانداخته.
احمد:
ماه من چون از جمال خود نقابانداخته پرتوی از حسن خود بر آفتابانداخته
شاهد لاهوت ما در بزم رندان الست آمده سرمست از عارض نقاب (در نسخه دیوان هند «نقاب» است، در متن چاپی «حجاب». ) انداخته
تا سر زلفش پریشان گشت گرد عارضش عاشقان را سربهسر در پیچ و تابانداخته.
۹- نعمت:
کرم بنگر که الطاف الهی بما بخشید ملک پادشاهی
بما آیینهای انعام فرمود در آن بنموده است اشیاء کما هی
سخنهای لطیف نعمتاللّه گرفته شهرت از مه تا به ماهی.
احمد:
نمودارم من از نور الهی نه من تنها که از مه تا به ماهی
ترا آیینهای بر دست دادند در آن آیینه بنگر هرچه خواهی
اگر طالع شود نور حقیقت ببینی جمله اشیاء را کما هی.
۱۰- نعمت:
ای در میان جانها از ما کنار تا کی مستان شراب نوشند ما در خمار تا کی
تو چشمه حیاتی سیراب از تو عالم ما تشنه در بیابان در انتظار تا کی
ساقی بیار جامی بر خاک ما فروریز در مجلسی چنین خوش گرد و غبار تا کی
نقش خیال بگذار دست نگار ما گیر نقاش را نظر کن نقش و نگار تا کی.
احمد:
بردار پرده از رخ در انتظار تا کی بنما جمال معنی نقش و نگار تا کی
شاهد یکیست پنهان در پرده معانی هر سوی عاشقانش در انتظار تا کی
معنی چو نیست ممکن دیدن بغیر صورت پس بهر چشم احول گرد و غبار تا کی
دریا و موج هر دو آمد یکی بمعنی از معنی («از معنی» تصحیح نگارنده است در متن چاپی آمده «ای معنی».) دقائق از ما کنار تا کی.
نمونه را چند
بیت مشابه نیز از یک غزل حافظ و دیوان منسوب به احمد جام نقل مینمائیم:
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من زو پرشکر باد.
احمد:
جمالت منظر اهل نظر باد ز خاک پای تو کحل بصر باد
هر آنکس کو نیاویزد به زلفت چو زلفت دائما زیر و زبر باد
به یاد آرم حدیث لعل شیرینت دهانم زان حلاوت پرشکر باد.
در میان غزلهای کلیات شمس نیز مشابهتهای آشکار با پارهای از اشعار دیوان احمد دیده میشود و وابستگی یکی از آن دو به دیگری کاملا پیداست:
۱-
دیوان کبیر:
در هوایت بیقرارم روز و شب سر ز پایت بر ندارم روز و شب.
دیوان احمد:
مست جام شوق یارم روز و شب زان خماراندر خمارم روز و شب (این مصراع با تفاوتیاندک (خمیر بجای خمار اول) مصراع دوم
بیت هفتم غزل مولانا را تشکیل میدهد)
۲- دیوان کبیر:
عاشقی و بیوفائی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست.
دیوان احمد:
عاشقی و بینوائی کار ماست بینوائی نیست گر او یار ماست (از بجای او که در نسخه چاپی آمده البته خطاست.)
۳- دیوان کبیر:
لطفی نماند کان صنم خوشلقا نکرد ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد؟
بنمای خانهای که ازو نیست پرچراغ بنمای صفهای که رخش پرصفا نکرد
این چشم و آن چراغ دو نورند هر یکی چون آن بهم رسید کسیشان جدا نکرد
دیوان احمد:
مهری نماند کان بت رعنا بما ( «بما» در متن چاپی از قلم افتاده ولی در نسخه دیوان هند موجود است.) نکرد ما را گناه چیست اگر با شما نکرد؟
بنمای روزنی که درو نیست نور او بنمای تیرهای که مر او را صفا نکرد
آب و حباب جمله یکی دان بالیقین از اتحاد هیچ کسیشان جدا نکرد.
۴- دیوان کبیر:
مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند؟ مرا جمال تو باید قمر چه سود کند؟
چو مست چشم تو نبود
شراب را چه طرب؟ چو همرهم تو نباشی
سفر چه سود کند؟
مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم؟ مرا میان تو باید کمر چه سود کند؟
چو یوسفم تو نباشی مرا بمصر چه کار؟ چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند؟
لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود؟ پناه چون تو نباشی سپر چه سود کند؟
خبر چو محرم او نیست بیخبر شو و مست چو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کند؟
دیوان احمد (متن غزل در نسخه چاپی و خطی مغشوش است من آن دو را با یکدیگر تطبیق نموده و آنچه را قطعا صحیح است در اینجا آوردهام.) :
مرا نسیم تو باید سحر چه سود کند؟ مرا خیال تو باید دگر (
بیت اول در متن چاپی اصلا نیست و در نسخه دیوان هند کلمه «دگر» به همین صورت آمده است.) چه سود کند؟
مرا جمال تو باید به ماه خود چه نظر؟ مرا کلام تو باید خبر چه سود کند؟
مرا حضور تو باید بمال و گنج چه کار مرا کنار تو باید نظر چه سود کند؟
مرا لقای تو باید به بوستان چه گذر؟ چو تیر غمزه زدی پس سپر چه سود کند؟
اگر بمصر عزیزم، بغیر تو چه صواب؟ رفیقم ار تو نباشی سفر چه سود کند؟
غرض از مجموع این اشعار که از دیوانهای مختلف نقل شد گرفتن این نتیجه است که دیوان منسوب به شیخ احمد جام تا حدی زیاد زیر نفوذ این شاعران و نیز شاید گویندگان دیگری که مقایسه اشعارشان با غزلهای منسوب به احمد در اینجا میسر نبود، پدید آمده است و لهذا از قلم احمد نیست.
علاوه بر این دلیل دیگری بر نادرست بودن این انتساب هست و آن اینکه در یکی از قصاید دیوان موجود چندین
بیت در
مدح و
ستایش نظامی گنجوی و
خمسه او دیده میشود و این قصیده البته جبرا از احمد جام که یک سال پس از تولد نظامی جهان را بدرود گفته نیست
(این ابیات در نسخه خطی دیوان هند بکلی بنوع دیگری نقل شده است. نسخه مزبور ابیات دوم و سوم و چهارم و پنجم را ندارد و در
بیت ششم بهجای «خلد» «جلد» آورده است.):
هر
بنده که شد بنده آن شاه سخنور اندر قدمش بوسه بسی خسرو جم زد
منشی سخن، کان خرد، خواجه نظامی کو خیمه گفتار به بستان ارم زد
هر در که از آن درج گهربار برون شد صناع فلک ساخته در گوش نسم زد
سلطان سخندان و سخنگوی سخنور کو سکه خود را همه بر ملک عجم زد
افراشته رایات سخن بر سر عالم اعلام خرد بر سر نه
چرخ نجم زد
چون خمسه او دفتر اسرار الهی است هر دم گره عقل بر این خلد امم زد
یک دلیل بارز دیگر برای اثبات این نظر وجود
ابیاتی در ستایش و تعظیم و تکریم شیخ احمد جام است با القابی که البته خود شیخ برای خویشتن بکار نمیبرد و شبهه نیست که این اشعار نیز اثر طبع شاعری دیگر است. تخلص «احمد» در آخر این اشعار نظر ما را، مبنی بر اینکه شاعری دیگر این غزلیات را پرداخته و از جهت ارادت بشیخ جام تخلص «احمد» و «احمدی» را بکار برده، تایید می کند:
(این غزل نیز مانند سایر غزلهای دیوان در نسخه مطبوع بسیار درهم و مغلوط چاپ شده و متاسفانه نسخه خطی نیز که در دسترس بنده است چندان پاکیزهتر از متن چاپی نیست ناچار اینجانب پس از مقایسه آن دو، چند
بیت را در اینجا نقل میکنم که صحیحتر بنظر میرسد و یا خطای آنچنان آشکار است که تصحیح نگارنده تصرف محسوب نمیگردد و دور از امانت نیست.)
شیخ دین مرشد پناه خلق احمد جرمپوش آنکه جاهش بر سر گردون مصلا افکند
مقتدای خلق عالم رهنمای طالبان آنکه گردون سر به زیر پاش دروا افکند
آنکه از انفاس پاکش زنده گردد مردهدل در میان خلق عالم رسم احیا افکند
پارهای از جبه پاکش ردای عرشیان خاک درگاهش بسر بر
چرخ خضرا افکند
طالب از خاک درش کحل بصر سازد همی واصل از نور جمالش چشم بالا افکند
و چند
بیت دیگر بر همین قیاس و عباراتی مشابه که نقل آن در اینجا زائد است.
حاصل مجموع این بحث البته این نیست که شیخ جام اصلا دیوانی نداشته و شعری نسروده است. در کتاب مقامات گاه اشعاری نقل شده که رویهم رفته ۸- ۹
بیت آن بدون تردید از خود احمد است و در منابع مختلفه هم رویهم رفته دو
غزل و چندین
رباعی و قطعه و یک تک
بیت که جمعا ۵۲
بیت میشود از احمد نقل کردهاند. از میان این اشعار غزل هشت
بیتی مندرج در مجالسالمؤمنین و
روضاتالجنات و رباعی مندرج در کتاب اخیر ساخته و پرداخته مؤلفان این دو کتاب و برای اثبات شیعی بودن شیخ احمد است. غزل نه
بیتی مندرج در
مجالسالعشاق را هم با آنکه دارای تخلص احمد است مانند همه مطالب و داستانهای آن کتاب باید با احتیاط تلقی کرد. امید که روزی نسخه صحیحی از دیوان اصلی شیخ بدست آید.
اینک برای مزید فایده چند نمونه از اشعار احمد را که نشانه حسن ذوق و لطف خیال ویست به نقل از منابع تاریخی در اینجا میآوریم (با رعایت تقدم تاریخی منابع):
چون تیشه مباش جمله بر خود متراش چون رنده ز کار خویش بیبهره مباش
تعلیم ز اره گیر در عقل معاش چیزی سوی خود میکش و چیزی میپاش
عشق آینهایست کش درو زنگی نیست با بیخبران در آن سخن جنگی نیست
دانی که کرا عشق مسلم باشد؟ آن را که ز بدنام شدن ننگی نیست
با درد بساز چون دوای تو منم در کس منگر چو آشنای تو منم
گر بر سر کوی عشق ما کشته شوی شکرانه بده که خونبهای تو منم
نه در
مسجد گذارندم که رندی نه در
میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است غریبم عاشقم آن ره کدام است
(قطعه «نه در مسجد» با چهار
بیت الحاقی در یکی از نسخههای دیوان حکیم
نظامی گنجوی بدینصورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست که هر دو بر من مسکین حرامست
نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خامست
میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدامست
مرا کعبه خراباتست و آنجا حریفم قاضی و ساقی امامست
به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نامست
جواب آمد نظامی را که گفته است ره میخانه و مسجد کدامست
استاد مرحوم وحید دستگردی این غزل را در گنجینه گنجوی
ضمن اشعار مشکوک نظامی آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که «این غزل در سفینه صائب به نام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت میدهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».)
تا یکسر موی از تو هستی باقی است آئین دکان خودپرستی باقی است
گفتی بت پندار شکستم رستم آن بت که ز پندار برستی باقی است
(قطعه «نه در مسجد» با چهار
بیت الحاقی در یکی از نسخههای دیوان حکیم نظامی گنجوی بدینصورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست که هر دو بر من مسکین حرامست
نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خامست
میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدامست
مرا کعبه خراباتست و آنجا حریفم قاضی و ساقی امامست
به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نامست
جواب آمد نظامی را که گفته است ره میخانه و مسجد کدامست
استاد مرحوم وحید دستگردی این غزل را در گنجینه گنجوی
ضمن اشعار مشکوک نظامی آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که «این غزل در سفینه صائب به نام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت میدهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».)
گه ترک وجود غم فزاینده کنی گه آرزوی حیات پاینده کنی
آینده عمر خواهی از رفته فزون در رفته چه کردی که در آینده کنی
(قطعه «نه در مسجد» با چهار
بیت الحاقی در یکی از نسخههای دیوان حکیم نظامی گنجوی بدینصورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست که هر دو بر من مسکین حرامست
نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خامست
میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدامست
مرا کعبه خراباتست و آنجا حریفم قاضی و ساقی امامست
به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نامست
جواب آمد نظامی را که گفته است ره میخانه و مسجد کدامست
استاد مرحوم وحید دستگردی این غزل را در گنجینه گنجوی
ضمن اشعار مشکوک نظامی آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که «این غزل در سفینه صائب به نام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت می دهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».)
چون قدر به نیستی است هستی کم کن هستی بت تست بتپرستی کم کن
از هستی و نیستی چو فارغ گشتی مینوش شراب عشق و مستی کم کن
از خلق مخواه ار ندهد سوخته شیء ور زانکه دهد به منت افروخته شیء
از خالق خواه ار دهداندوخته شیء ور میندهد بر درش آموخته شیء
مرحوم علامه
دهخدا سه
بیت ذیل را به احمد جام نسبت داده ولی منبع خود را ذکر نکرده است:
هرکه آمد هرکه آید بگذرد این جهان محنت سرائی بیش نیست
دیگران رفتند ما هم میرویم کیست کو را منزلی در پیش نیست
احمد جامی تو را پندی دهد آخرت را باش دنیا هیش نیست
حال باید سخنی نیز درباره خاندان و اعقاب شیخ گفته شود زیرا نسلی چنین برومند و دامنهدار بهره کمتر کسی از صوفیان بوده است و سهم این بازماندگان را در ابقای شهرت و آوازه ژندهپیل نباید خرد و اندک گرفت.
مؤلف خلاصةالمقامات درباره یکی از پسران احمد مینویسد که امروز، یعنی در سال ۸۴۰ هجری شمار اعقاب او در نیشابور و باخرز و هرات و جام و دو سه آبادی دیگر رویهمرفته به یک هزار تن میرسد.
خانیکف در کتاب خود همین خبر را نقل نموده و مینویسد که امروز هم دودمان شیخ احمد متنفذترین خانوادههای بخش جام را تشکیل میدهد.
احمد هشت زن گرفت و از آنها سی و نه
پسر و سه
دختر بهم رسانید.
پس از مرگ او ۱۴ پسر زنده بودند که نامهایشان در مقاله ذیل مقامات
و خلاصةالمقامات آمده است: یکی از آنها ظهیرالدین عیسی در ۵۷۷ هجری کتابی موسوم به
سرّالبدائع تالیف و به سلطان غیاثالدین تقدیم کرد. بنا به روایتی که در خلاصةالمقامات آمده این ظهیرالدین عیسی با
امام فخر رازی رابطه داشت و مورد نهایت
احترام و اکرام وی بود.
کوچکترین این چهارده پسر شهابالدین اسماعیل است که رساله کوچکی در اثبات بزرگی و دانشمندی پدرش نگاشته و نسخهای از آن ضمیمه نسخه حاضر مقامات است.
و اما از دودمان شیخ احمد اسامی چند تن که شهرت و اهمیتی داشتهاند در تواریخ مذکور است. بعض آنها در جنگها همراه موکب شاهان بوده، گاه واسطه صلح و آشتی شده و گاه شهری را از غارت، و مردمش را از تیغ سپاهیان رهائی دادهاند.
یکی از آنها ملقب به شهابالدین در قرن هشتم در
دهلی میزیست. وی مردی بسیار زاهد و عارف بود و خانقاهی بساخت که شرح آن را
ابن بطوطه در
رحله آورده است. این شخص بجرم مناعت طبع و بینیازی از دربار شاهی، به فرمان
سلطان محمد تغلق (متوفی در ۷۵۲ هجری) کشته شد.
دیگر شیخ قطبالدین النامقی الجامی را باید یاد کرد که گویا در اواسط قرن هشتم هجری درگذشته است. مؤلف
شدّالازار وی را در زمره معلمان مولانا معینالدین
احمد بن ابیالخیر صاحب کتاب
شیرازنامه ذکر کرده است.
علامه قزوینی در حاشیه مینویسد که راجع به این شیخ قطبالدین خبری و اطلاعی در کتابی دیگر نیافته است. در
تاریخنامه هرات، سخن از مردی بنام خواجه قطبالدین جامی رفته که در سال ۷۲۰ هجری نزد ملک غیاثالدین برای شاهزاده مقصری
شفاعت کرده است.
استاد
سعید نفیسی نیز در مقدمه خویش بر
کلیات قاسم انوار در شمار همعهدان شاعر خواجه قطبالدین ابوالفضل یحیی جامی را نام میبرند که از اهل جام و متولد نیشابور بوده و در سال ۷۴۰ هجری در
هرات درگذشته است.
(عبدالرحمن جامی شرح حال این مرد را در
نفحاتالانس آورده است.) میتوان قویا احتمال داد که این هر سه نام و عنوان در سه کتاب مختلف متعلق به یک شخص است که عارفی دانشمند و هم در دستگاه پادشاهی از احترام و نفوذ برخوردار بوده است.
نفوذ شیخ احمد به وسیله بازماندگانش به
هندوستان هم رسیده و در آن سرزمین نیز قرنها وی را اعتباری کامل بخشیده است. از جهت تاریخی هنوز درست روشن نیست که کی و از چه راه رابطه خاندان احمد با هندوستان آغاز گردیده. تنها روایت قدیم در اینباره همان شرح خواندنی و جالب توجهی است که ابن بطوطه در خصوص شهابالدین نوشته که در بالا یاد شد. ولی خویشاوندی شاهان مغولی هند با دودمان احمد از نظر تاریخی بستگی به این شهابالدین ندارد، از محتویات کتاب همایوننامه تالیف گلبدن بگم خواهر
شاه ناصرالدین همایون و پارهای از اشارات مورخینی مانند
ابوالفضل علّامی در
اکبرنامه و
میرمعصوم بهکری در تاریخ سند چنین بر میآید که ماهم- بگم زن به ابرو و مادر همایون و همچنین حمیده بانو ملقب به مریم مکانی که زن همایون و مادر اکبر بوده، هر دو از نسل شیخ احمد بودهاند و به این ترتیب نسبت هر دو پادشاه نامدار تیموری هند یعنی همایون و اکبر از سوی مادر بوی میرسد.
همایون در سال ۹۵۰ هجری در جنگی با شیرشاه افغانی شکست یافت و به
ایران گریخت و چندی آواره شهرها بود. در
خراسان به زیارت تربت شیخ جام شتافت و دو
بیتی زیر را بر روی مرمر دور مزار شیخ نگاشت:
ای رحمت تو عذرپذیر همه کس ظاهر بجناب تو ضمیر همه کس
درگاه تو قبلهگاه همه خلق (؟) لطفت به کرشمه دستگیر همه کس
سرگشته بادیه بی سرانجامی محمد همایون ۱۴ شوال سنه ۹۵۱
انتساب همایون و اکبر به خاندان شیخ احمد جام در آغاز این قرن هنوز جای تردید بود ولی امروز دیگر بحث در اینباره پایان یافته و درستی این انتساب پذیرفته شده است. در چاپ نخستین
دائرةالمعارف اسلام ذیل مقاله «همایون» حمیده بانو زن همایون و مادر اکبر از دودمان شیخ جام خوانده شده است و در چاپ جدید نویسنده مقاله «اکبر» به همین اکتفا کرده که مینویسد حمیده بانو مادر اکبر ایرانی بود.
دیگر از مشاهیری که از پشت شیخ احمد در هندوستان برخاستهاند یکی شاهزاده محمد دارا شکوه برادر اورنگ زیب و مؤلف
سفینةالاولیاء و
مجمعالبحرین و
حسناتالعارفین و
نادرالکائنات است که در ۱۰۶۹ هجری کشته شد. دیگر شاعری با تخلص هجری میباشد که بداونی او را در شمار شاعران عهد اکبر آورده میگوید که وی دیوانی مشتمل بر پنج هزار
بیت تالیف کرده است.
یک نسخه خطی از این دیوان در کتابخانه دیوان هند موجود و محفوظ میباشد.
قدیمترین نویسندگانی که از شیخ احمد یادی کردهاند به ترتیب تاریخی عبارتند از (بعید نیست که این فهرست ناقص باشد و با کثرت کتب چاپ نشده فارسی هنوز بتوان منابع جدیدی پیدا کرد. اگر از خوانندگان کسی به چنین کتبی برخورد البته این فهرست را تکمیل خواهد نمود.) :
۱- سیف بن محمد بن یعقوب هروی در تاریخنامه هرات که آن را میان سالهای ۷۱۸ و ۷۲۲ هجری نوشته و در چند جا به مناسبات تاریخی از اعقاب احمد نام برده است.
۲- حمداللّه مستوفی قزوینی در
تاریخ گزیده و
نزهةالقلوب به ذکر نام و
لقب و مدفن او اکتفا کرده و نخستین کسی میباشد که لقب ژندهپیل را آورده است.
۳- فصیحی خوافی در مجمل خود اطلاعاتی درباره احمد و خاندان او بهدست میدهد. متاسفانه نگارنده به نسخههای خطی این کتاب دسترس نیافتم ولی آن را با عطف به یادداشت علامه قزوینی در حاشیه کتاب شدّالازار
جزو منابع میآورم. (این کتاب به همت جناب آقای محمود فرخ در دو مجلد در سالهای ۱۳۳۹- ۱۳۴۰ در مشهد به چاپ رسیده است و اخبار موجود در آنکه بیشتر مربوط به اخلاف شیخ احمد است در حواشی کتاب
روضةالریاحین نقل گردیده است. آنچه درباره خود شیخ جام آورده است تازه نیست و نکته ناگفتهای ندارد.)
۴- ابن بطوطه دوبار از شیخ احمد یاد کرده یکی هنگام عبور از جام که داستان سبب توبه شیخ را نوشته و دیگر در هندوستان در ذکر شهابالدین جامی بهشرحی که گذشت.
۵- امیر علیشیر نوائی در
مجالسالنفائس (تالیف به سال ۸۹۶) یکی از نبیرگان احمد را نام برده و یک
بیت از اشعار او نقل کرده است.
۶-
دولتشاه سمرقندی در ضمن شرح احوال شاه قاسم انوار از ارادت او نسبت به شیخ احمد سخن رانده و چند
بیت نیز بدین مناسبت از او نقل نموده است.
۷- نخستین کتابی که مقاله مفصلتری درباره شیخ دارد نفحاتالانس مولانا
عبدالرحمن جامی است. مطالب این مقاله تماما از کتاب مقامات که ذکر آن به تفصیل بیاید و خلاصةالمقامات تالیف خواجه
ابوالمکارم علاءالملک جامی گرفته شده و شامل چندین حکایت از کرامات ژندهپیل میباشد. علاوه بر این مقاله در چند موضع دیگر کتاب نیز به مناسبت سخنی از شیخ رفته است
(استاد فریتز مایر در مقاله محققانه خویش که بعدا ذکر آن میآید نفحات را با مقامات و خلاصةالمقامات به دقت مقایسه کرده و جدولی از اقتباسات نفحات از دو منبع مذکور ترتیب داده است.)
۸- روضاتالجنات فی اوصاف مدینه هرات تالیف
معینالدین محمد زمچی اسفزاری در سالهای ۸۹۷ تا ۸۹۹ هجری شرح حال شیخ احمد را بالنسبه مفصل با نقل چند حکایت خاصه از اوان روزگار شیخ آورده و پیداست که از کتاب مقامات و نفحاتالانس جامی استفاده برده است.
علاوه بر این در وصف
زینالدین ابوبکر تایبادی و شرح نسب شمسالدین محمد قاضیالقضاه
ذکری از شیخ احمد آورده و در موضع دیگر این دو
بیت را از او نقل کرده است.
:
خوش باش که در ازل بپرداختهاند کار من و تو بیمن و تو ساختهاند
شطرنج قضا و کعبتین تقدیر نرد من و تو بیمن و تو باختهاند
۹- مجالسالعشاق، که بهقولی نوشته سلطان حسین بن سلطان منصور بن بایقرا (متوفی در ۹۱۱ هجری) و بهقول دیگر تالیف کمالالدین حسین گازر گاهی (متوفی در ۹۳۰) میباشد، برسم خویش مقالهای مشتمل بر داستان عشق شیخ احمد نسبت به پسر امیر انر از سرداران سنجر آورده که تماما ساختگی است. درباره روابط سلطان سنجر با شیخ احمد و دوستی امیر انر با او مطالبی در این کتاب هست که شاید خالی از فائده تاریخی نباشد. این کتاب قدیمترین منبعی میباشد که اشعاری از شیخ احمد نقل کرده است.
۱۰- در کتاب
مزارات کرمان از آثار نیمه اول سده دهم از رابطه معنوی زاهدی به نام
بابا ابراهیم گرمسیری با شیخ احمد یاد شده است.
۱۱- حبیبالسیر احوال شیخ را به اختصار بیان کرده و در جاهای مختلف نیز گاه بهمناسبتی از فرزندان و اخلاف او نام برده است.
۱۲-
قاضی نوراللّه شوشتری درباره شیخ احمد و جدّ بزرگ او جریر بن عبداللّه بجلی هریک مقالهای آورده و کوشیده که شیعی بودن آنان را ثابت کند.
۱۳-
امین احمد رازی در هفت اقلیم (تالیف به سال ۱۰۲۸ هجری) اطلاعات
مختصری راجع بشیخ نقل کرده و چند
بیت از اشعار او را برای نمونه آورده که شاید منابع متاخر از آن رونویس کردهاند.
۱۴-
حاجیخلیفه پنج کتاب از آثار شیخ را نام میبرد و هربار سال وفات او را ذکر میکند.
(بجای انیسالتائبین. سراجالسائرین میدانیم که کتابی مستقل است.)
۱۵- سفینةالاولیاء تالیف دارا شکوه به سال ۱۰۴۹ هجری نیز مشتمل بر شرح حال مختصر احمد است و تازهای ندارد.
۱۶- آتشکده آذر که میان سالهای ۱۱۷۴ تا ۱۱۹۳ هجری نوشته شده حاوی توضیحی کوتاه راجع به زندگانی شیخ است و سه رباعی تازه از او نقل میکند.
۱۷-
صحف ابراهیم تالیف
علیابراهیم خانخلیل در سال ۱۲۰۵ هجری که تذکره بسیار مفصلی است از شعرای فارسی زبان، همان مطالب گذشتگان را مختصرا تکرار می کند.
۱۸- روضاتالجنات مطالب خود را از مجالسالمؤمنین برداشته است.
۱۹ و ۲۰- مجمعالفصحاء و ریاضالعارفین هر دو شامل سرگذشت کوتاه شیخ و نمونههائی از
شعر او میباشد.
۲۱- محمدحسنخان صنیعالدوله در جلد چهارم
مرآةالبلدان مختصری از احوال شیخ را از خلاصةالمقامات نقل کرده است، آنچه در این کتاب تازه و قابل استفاده میباشد شرحی است که مؤلف در باب وضع گنبد و بقعه شیخ و مسجد و خانقاه تربت جام نگاشته و تاریخ تخریبها و مرمتهائی را که بقعه و بارگاه شیخ در طی قرون متوالی بدان دچار گشته یکایک یاد کرده است.
۲۲-
طرائقالحقائق تالیف میرزا معصوم نایبالصدر در سال ۱۳۱۸ هجری آخرین منبعی است که اصالت دارد و درباره شیخ احمد و خاندان او مطالبی نوشته است
مطالبی که نویسندگان متاخر در کتب یا مقالات خود آوردهاند سراسر اقتباس از منابع قدیمه است و تحقیق مستقل و نکته تازهای ندارد.
علاوه بر اینها باید از رساله دیگری نیز نام برد که از حیث اهمیت بر اکثر یا همه آنها برتری دارد و آن نوشتهایست ضمیمه نسخه موجود کتاب مقامات. از این رساله در ضمن بحث از کتاب مقامات و نسخه اساس این کتاب گفتگو خواهیم کرد.
اطلاع اروپائیان از شیخ احمد و نوشتههایشان درباره او بوسیله سیاحان از ابتدای قرن نوزدهم آغاز گردیده است. فریزر (resarF. B. J) در سالهای ۱۸۲۱ و ۱۸۲۲ سفری به خراسان نموده و جام را دیده و در سفرنامه خویش از شیخ سخن رانده است.
پس از او کنلی (yllonoC) در ۱۸۳۰ و سپس نیکلا دو خانیکف (ffokinahK ed salociN) در ۱۸۵۸ و ییت (etaY. E. C) در ۱۸۹۴ جام را دیده و راجع بشیخ احمد همان مطالبی را که در منابع فارسی آمده است نقل نمودهاند. نی الیاس (sailE yeN) در ۱۸۹۷ رباعی شاه ناصرالدین همایون را که شرحش گذشت با ترجمه انگلیسی آن در مجله انجمن همایونی آسیائی (SARJ) چاپ کرد. سپس هرمان اته (ehtE. H) در کتاب معروف
اساس فقه اللغه ایرانی مختصری راجع به زندگانی احمد نوشته و صورت تالیفات او را آورده است.
این در حقیقت نخستین گزارش درباره شیخ احمد است در یکی از کتب علمی اروپائیان. ارنست دیتز (ztiD tsnrE) در ۱۹۱۸ در ضمن کتابی که راجع به ابنیه تاریخی خراسان نوشته با استفاده از منابع سابق چند سطری هم در باب زندگانی و کتب احمد آورده است ولی اهمیت کتاب او در اطلاعاتی است که از وضع مسجد و خانقاه مجاور مزار شیخ به دست میدهد که باین تفصیل و دقت با عکسهای نفیس در هیچ کتاب دیگری نیست.
نخستین مقاله علمی مفصل را در این خصوص دانشمند روسی ولادیمیر ایوانف به سال ۱۹۱۷ درSARJ بعنوان مقدمه بر کتاب خلاصةالمقامات که خود او نسخه آن را در ۱۹۱۵ در
بخارا یافته بود منتشر ساخت.
آخرین و کاملترین تحقیق اروپائیان درباره ژندهپیل مقاله دقیق استادانهایست که فریتز مایر (reieM. F) در ۱۹۴۳ در مجله انجمن خاورشناسان آلمان (GMDZ) انتشار داده است. هدف این مقاله تحقیق درباره منابع نفحاتالانس بوده و قسمت اعظم آن اختصاص به تطبیق نفحاتالانس با مقامات و خلاصةالمقامات دارد و استاد مایر بهمناسبت موضوع و برای شناساندن کتاب مقامات بهاختصار نیز از زندگانی و آثار شیخ احمد بحث کرده است.
محرک وی در نوشتن مقاله مزبور کشف نسخه کاملی از مقامات تالیف محمد غزنوی یعنی متن کتاب حاضر بود که اینک ما بدان میپردازیم.
نسخه کامل منحصر بفرد این کتاب را استاد هلموت ریتر در مجموعه نافذ پاشا در استانبول کشف نمود. این نسخه دارای ۱۵۶ ورق است و در
ماه رجب ۸۲۵ هجری کتابت یافته. خط آن نستعلیق متوسط و هر صفحهاش دارای ۱۷ سطر است. در آغاز نسخه رساله سمرقندیه از تالیفات شیخ احمد قرار دارد، سپس از ورق b ۳۸ تاb ۱۳۲ اختصاص به مقامات تالیف محمد غزنوی دارد و بیست و چهار ورق اخیر آن نیز مشتمل بر دو رساله مختلف از یکی از فرزندان و یکی از اعقاب شیخ و مجددا جزئی از رساله سمرقندیه میباشد.
هرچند خط این نسخه بدون دشواری خوانده میشود ولی پارهای از لغات بهواسطه محو شدن جوهر یا سوراخ شدن کاغذ یا گاهی کم دقتی کاتب در رونویسی و نقطهگذاری خوانا نیست. گاهی کلمه واحد در جاهای مختلف با املای مختلف نوشته شده مانند سارقچه و سارغچه
امقان، امعان و امغان
(اسم محلی است)، صاغو
و صاغون
(اسم جائی است). گاهی نیز یک یا چند لغت و جمله از قلم کاتب افتاده است.
مؤلف مقامات خواجه سدیدالدین محمد بن موسی بن یعقوب غزنوی از امامان
غزنه بوده و مکتبی و شاگردانی داشته است. تولد وی باید در اوائل سده ششم هجری بوده باشد. وی شرح نخستین برخورد خویش را با ژندهپیل در مقدمه کتاب مقامات آورده است. او با گروهی از یاران خویش برای زیارت
حج به
مکه میرفت. چون به جام رسیدند غزنوی با خود اندیشید که بروم و شیخ احمد را که اینقدر آوازه او در همه سوی پیچیده است دیدن کنم. چون داخل خانقاه شد یکی از پسران احمد
وعظ میگفت. در این مجلس غزنوی کراماتی مشاهده کرد و وجود شیخ چندان در او نفوذ کرد که دست از سفر مکه بداشت و مقیم خانقاه شد و شاگردی احمد برگزید. پس از آن هفت بار به غزنه رفت ولی هربار به نزد شیخ بازگشت چون در هیچ جای آرام نمییافت. اطلاعات ما از حیات محمد غزنوی بسیار اندک است. از روایات کتاب مقامات برمیآید که وی یکبار سخت
مریض شد و به دعای شیخ
شفا یافت
وقتی قصد رفتن به غزنه را داشت، ولی شیخ به او رخصت نداد. محمد غزنوی دچار چشم دردی سخت شد که دو سال ادامه یافت و سرانجام به دعای احمد بهبود یافت.
وی برادری داشت که یکبار به دست افغانان
اسیر گردید.
تاریخ تولد و وفات وی معلوم نیست وی از بحثی که درباره تاریخ تالیف کتاب مقامات ذیلا میآید این نتیجه حاصل میشود که وی باید عمری دراز یافته و شاید نزدیک بهصد سال زیسته باشد.
کتاب مقامات تالیف محمد غزنوی یعنی متن حاضر، هرچند بزرگترین و شاید مهمترین تالیف درباره احمد جام است ولی یگانه اثر منحصر بفرد نیست.
۱- نخستین کتاب در شرح حال و مقامات شیخ ژندهپیل باید تالیفی بوده باشد به قلم امام رضیالدین
علی بن ابراهیم الیاس تایبادی که امروز در دست نیست. محمد غزنوی مینویسد: «دیگر این کرامتها خواجه امام رضیالدین جمال اسلام علی بن ابراهیم الیاس تایبادی (رحمةاللّهعلیه) روایت کرده و آن را سه مرتبه نهاده: اول آنچه از شیخالاسلام شنیده است و دیگر آنچه خود دیده است و سه دیگر آنچه از یاران معتمد و ائمه متدیّن شنیده به روایت …»
محمد غزنوی از این منبع در تالیف خویش استفاده نموده ولی بجز همان نقل قول شیخ که «او گفت پیش از آنکه
توبه کردم …»
معلوم نیست که دیگر کدام حکایات از این منبع گرفته شده است.
۲- دیگر از منابع مفقوده کتابی است با عنوان «مقامات تالیف شیخ احمد ترخستانی». بهقول نویسنده خلاصةالمقامات این ترخستانی
ابوسعید ابوالخیر را دیده و خود از اقطاب روزگار بوده، سپس به خدمت شیخ جام رسیده و کراماتی را که از او در زمان حیات و پس از مرگ دیده جمع و تدوین کرده است. از این شخص در مقامات محمد غزنوی ذکری نیست.
۳- دیگر کتابی بوده تالیف
درویش علی بوزجانی در ۹۲۹ هجری که
خانیکف شخصا نسخه آن را دیده است. مطالب این کتاب قطعا اقتباس از مقامات محمد غزنوی و خلاصةالمقامات بوده و گمان نمیرود که مشتمل بر نکته تازهای بوده است.
۴- چهارم تاجالدین
محمود بوزجانی میباشد که نیز کتابی نوشته بوده و در خلاصةالمقامات از آن نام برده شده است.
۵- پنجم کتاب
خلاصةالمقامات تالیف خواجه ابوالمکارم بن علاءالملک جامی است که بعد از مقامات محمد غزنوی مهمترین ماخذ درباره زندگانی و آثار شیخ احمد جام میباشد که بدست ما رسیده است. مؤلف خلاصةالمقامات یکی از اعقاب شیخ احمد بوده و در نفحاتالانس آنجا که سخن از شمسالدین محمد کوسوی میرود یاد شده است.
وی خلاصةالمقامات را در سال ۸۴۰ هجری تالیف نموده و چنانکه عنوان کتاب نیز دلالت میکند مقامات تالیف محمد غزنوی را در آن خلاصه کرده است. ولی وی علاوه بر مقامات محمد غزنوی به منابع گمشده سابقالذکر هم دسترسی داشته و لهذا گاهی حاوی اطلاعاتی مفصل و دقیق است که در کتاب حاضر وجود ندارد. حسن دیگر این تالیف آنست که تا حدی منظم و مبوّب است و اطلاعات راجع به خاندان و فرزندان شیخ در آن کاملتر و دقیقتر میباشد. مولانا عبدالرحمن جامی در تالیف نفحاتالانس علاوه بر مقامات محمد غزنوی از این کتاب هم استفاده کرده ولی از ذکر آن خودداری ورزیده است.
نسخهای از خلاصةالمقامات را چنانکه پیشتر نیز گذشت، خاورشناس روسی ایوانف، در بخارا یافت و آن را در مجله انجمن همایونی آسیائی انگلستان به سال ۱۹۱۷ با مقدمهای به زبان انگلیسی بهچاپ رسانید. این نسخه ناقص و چاپ آن نیز پر از خطا و اشتباه است. وی بعدها نسخه دیگری از همین کتاب را در کتابخانه انجمن همایونی آسیائی بنگال پیدا کرد و شرح آن را در مقالهای در مجله انجمن آسیائی انگلستان به سال ۱۹۲۲ درج نمود.
نسخه مقامات تالیف محمد غزنوی که اینک بهچاپ میرسد علاوه بر
رساله سمرقندیه که مجموعهای از جوابهای شیخ احمد به چند پرسش است دارای دو فصل یا مقاله ضمیمه میباشد که چون بهمنزله تکمله مقامات محسوب میگردد آنها را بهچاپ میرسانم.
نخست رساله کوچکی است تالیف کوچکترین پسر شیخ احمد یعنی شهابالدین اسماعیل. وی در این رساله کوشیده است از راه چند دلیل معقول و منطقی بزرگواری پدرش شیخ احمد را برای کسانی که معتقد بهکرامات نبودند ثابت کند. ظاهرا پیروان احمد را بیشتر مردمی خوشباور و ساده تشکیل میدادند و از چندین حکایت موجود در مقامات برمیآید که شیخ در تمام دوران زندگانیش با طبقهای از مخالفین که غالبا علما و فقها و اهل فهم و دانش بودند و بهآسانی زیر بار اصول و مبانی صوفیانه و روایات گروه پیروان دلداده نمیرفتند در نبرد بوده است. شهابالدین اسماعیل پسر او در این رساله باین گروه مردم پاسخ میدهد و تالیفات شیخ را با وجود بهمکتب نرفتن و درس نیاموختن و تربیت فرزندانی برومند را که هریک در روزگار خویش امامی و پیشوائی هستند معجز حقیقی شیخ و دلیل بر بزرگی او میشمرد. این رساله را مولانا عبدالرحمن جامی نیز دیده و از آن در تالیف نفحاتالانس استفاده کرده است (رجوع شود به جدول تطبیقی که استاد مایر در مقاله خود آورده است). تاریخ تالیف البته
قرن ششم است و تقریبا در یک زمان با کتاب مقامات بهوجود آمده است.
ضمیمه دوم رساله یا مقالهایست در شرح کراماتی که پس از وفات شیخالاسلام بروز کرده است، از قبیل معالجه
بیماری معتقد یا هلاک دشمنی بزرگ که قصد آزار فرزندان یا اعقاب شیخ را داشته است یا بهخواب اشخاص آمدن و آنان را از امور مخفیه خبر دادن و امثال آن.
تاریخ تالیف این مقاله بهحکم دو موضع کتاب باید در حدود ۷۵۱- ۷۵۲ باشد
ولی در یکجا نیز چنین آمده است: «آنچنان بود که برادرم عمادالدین (رحمةاللّهعلیه) بعد از وفات شیخالاسلام به چند سال به دیه استاد رفته بود»
میدانیم که عمادالدین نام یکی از پسران شیخ است و ذکر «بعد از وفات شیخالاسلام به چند سال» نشان میدهد که مقصود فرزند شیخ است نه کسی از نوادگان او. بنابراین رساله مزبور اثر قلم دو تن یا بیشتر در زمانهای متفاوت است. شاید جزئی که پسر شیخ نوشته دنباله همان رساله نخستین است و مؤلف آن شهابالدین اسماعیل میباشد. بههرحال مقالهایست که در حقیقت تتمه مقامات محسوب میشود.
پیش از این گذشت که رساله سمرقندیه مجموعهایست از مکاتیب شیخ احمد در پاسخ به پرسشهائی که از اطراف خاصه از
سمرقند بدو رسیده است. مجموعه حاضر که کتاب مقامات جزئی از آنست با رساله سمرقندیه آغاز میگردد، ولی اول آن افتاده یعنی آنچه از رساله سمرقندیه در این مخطوطه آمده ناقص است. ولی خاتمه رساله نیز ناقص میباشد. پیش از آنکه رساله مزبور پایان یابد کتاب مقامات آغاز شده است. یک جزء از رساله سمرقندیه که در اول مخطوطه آمده پس از پایان یافتن مقامات دوباره نقل گردیده است. من با تطبیق این دو جزء آنچه را از این رساله موجود است در خاتمه کتاب حاضر بهچاپ میرسانم و گمان میکنم فایده آن کمتر از خود کتاب مقامات نباشد.
سایت علما و عرفا، برگرفته ازمقاله «احمد جامی ژندهپیل»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۱۱. سایت علما و عرفا، برگرفته ازمقاله «احمد جامی ژندهپیل»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۱۱. نرم افزار عرفان۳، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.