• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اب

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دیگر کاربردها: اب (ابهام‌زدایی).


اَب‌، در عربی‌ به‌ معنی‌ پدر و دارای‌ معانی‌ فرعی‌ جد یا یکی‌ از اجداد، عم ‌ یا یکی‌ از اعمام‌، شوی‌، صاحب‌ و برخی‌ معانی‌ دیگر است‌.



این‌ کلمه‌، یک‌ واژه بسیار کهن‌ سامی‌، و به‌ صورت‌ b، در همه زبانهای‌ سامی‌ معروف‌ است‌.
[۱] فیروزآبادی‌، القاموس‌ المحیط.
[۲] اسرائیل‌ ولفنسون‌، تاریخ‌ اللغات‌ السامیة، ج۱، ص۲۸۳، قاهره‌، ۱۳۴۸ق‌.
[۳] مشکور، فرهنگ‌ تطبیقی‌، ج۱، ص۱.
شکل‌ آرامی‌ کلمه‌ یعنی‌ abba در قرن ‌ اول‌ میلادی‌، میان‌ یهودیان ‌ و نصارا در خطاب‌ به‌ خداوند استعمال‌ می‌شده‌ و در تلمود به‌ عنوان‌ پیشوندی‌ برای‌ نامهای‌ عبری‌ که‌ احتمالاً به‌ روحانیون‌ بزرگ‌ اطلاق‌ می‌شد، آمده‌ است‌ و به‌ تنهایی‌، گاه‌ بر ابراهیم ‌ (علیه‌السلام‌) اطلاق‌ می‌گردیده‌ است‌. این‌ واژه‌ را در شمار معدود کلمات‌ دو حرفی‌ سامی‌ نهاده‌اند که‌ گاه‌ در اثر قیاس‌ با واژه‌های‌ سه‌ حرفی‌ u یا w یا حتی‌ a به‌ آخر آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ .


در زبان‌ عربی‌ ، ال‌ (در حالت‌ تعریف‌) یا تنوین ‌ (در حالت‌ تنکیر) گویی‌ جبران‌ کوتاهی‌ کلمه را می‌کند و چیزی‌ به‌ آخر آن‌ افزوده‌ نمی‌شود، اما هنگامی‌ که‌ کلمه‌، در حالت‌ اضافه‌، از حرف تعریف ‌ یا تنوین‌ تهی‌ می‌گردد، برای‌ جبران‌ کوتاهی‌ کلمه‌، آخرین‌ مصوت‌ کوتاه‌ آن‌ را به‌ مصوت‌ بلند تبدیل‌ می‌کنند و در سه‌ حالت‌ اِعرابی‌، شکلهای‌ ابو، ابا، ابی‌ حاصل‌ می‌شود.


همه نویسندگان‌ اسلامی ریشه کلمه‌ را ابو پنداشته‌اند و برای‌ اثبات‌ نظر خود به‌ تثنیه (ابوان‌، ابوین‌) و جمعهای‌ کلمه (آباء، ابون‌) استناد می‌کنند. با اینهمه‌، اب‌ در اثر کثرت‌ استعمال‌ در ترکیبهای‌ گوناگون‌، شکلهای‌ گوناگونی‌ نیز یافته‌ است‌ که‌ بیشتر لغت‌شناسان‌ به‌ تفصیل‌ درباره آن‌ها بحث‌ کرده‌اند، به‌ خصوص‌ ازهری ‌ در تهذیب‌، جوهری ‌ در صحاح‌، ابن‌ سیده‌ در محکم‌، فیروزآبادی ‌ در قاموس‌، ابن‌ منظور در لسان ‌، زبیدی ‌ در تاج ‌، و نیز بستانی ‌ در دائرة المعارف‌، و لِین‌ در «فرهنگ‌ لغات‌۱». اَب‌ را گاه‌ به‌ تشدید باء، اَب‌َّ
[۴] المحکم‌ و المحیط الاعظم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ السقا و حسین‌ نصار، قاهره‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۸م‌.
و گاه‌ با الف‌، أَبا
[۵] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
[۶] زبیدی‌، تاج‌ العروس‌.
آورده‌اند که‌ احتمالاً کاربردهای‌ محلی‌ بوده‌ است‌. شاید تلفظ آرامی‌ abba در لهجه‌های‌ عربی‌ اثر گذاشته‌ باشد. در ترکیب‌ها نیز برخی‌ لهجه‌ها آن‌ را به‌ شکلهای‌ خاص‌ خود به‌ کار می‌بردند: گروهی‌ کلمه‌ را در سه‌ حالت‌ اعرابی‌، با مصوت‌ بلند a تلفظ می‌کرده‌اند: أبا، در حالت‌ اضافه‌: أَباک‌َ (به‌ جای‌ اَبُوک‌َ، أَباک‌َ، أَبِیک‌َ). قومی‌ دیگر با مشدد کردن‌ حرف‌ دوم‌ (ب‌) آن‌ را ثلاثی‌ می‌ساختند، و گروهی‌ دیگر از تبدیل‌ کلمه‌ به‌ کلمه‌ای‌ سه‌ حرفی‌ چشم‌ می‌پوشیدند و می‌گفتند: أبُک‌.
[۷] احمد فیومی‌، المصباح‌ المنیر، بیروت‌، ۱۳۹۸ق‌/۱۹۷۸م‌.



معمول‌ترین‌ شکل‌ مثنای‌ کلمه‌، أَبَوان‌ِ است‌، اما أَبَان‌ِ نیز آمده‌ است‌. دو عبارت‌ هُما أَباه‌ُ، رَأَیْت‌ُ أَبَیْه‌ِ را در شعر عربی‌ می‌توان‌ یافت‌.
[۸] محمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ الابیاری‌، قاهره‌، ۱۹۶۷م‌.
جوهری‌). شکل‌ معروف‌ جمع‌ کلمه‌، آباء است‌، اما أَبُون‌َ نیز در شعر آمده‌ است‌. آیه «نَعْبُدُ اِلهُک‌َ وَ اِله‌َ آبائِک‌َ» را برخی‌ «اِله‌َ أَبِیک‌َ» خوانده‌ و آن‌ را صیغه جمع ‌ پنداشته‌اند که‌ در حالت‌ جّر، «أبِیَن‌» شده‌، سپس‌ در اثر اضافه‌، نون‌ آن‌ حذف‌ گردیده‌ است‌. گاه‌ نیز - شاید از بیم‌ اشتباه‌ - حتی‌ در حالت‌ اضافه‌، نون‌ آن‌ را حفظ می‌کرده‌اند: هوُلاء اَبُونَکُم‌ْ.
[۱۰] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
دو شکل‌ جمع‌ دیگر در کتابهای‌ لغت ‌ آمده‌ است‌: ابو، ابوةٌ از قول‌ لحیانی‌. علاوه‌ بر این‌ نوشته‌اند شکل‌ مفرد آن‌، بر جمع‌ نیز دلالت‌ دارد و گویند: هوُلاْءِ أَبُوکُم‌ْ (به‌ جای‌ آباءُکُم‌). کسانی‌ که‌ «أَبِیِک‌» در آیه مذکور را مفرد دانسته‌اند، به‌ همین‌ امر استناد کرده‌اند. مصغر کلمه ابی‌ است‌ و لغت‌ شناسان‌ اصل‌ آن‌ را أُبَیْوُ فرض‌ کرده‌اند.


از این‌ کلمه‌ چندین‌ فعل‌ که‌ همه‌ بسیار کم‌ استعمالند نیز ساخته‌ شده‌ است‌: ۱. ثلاثی‌: أَبَوْت‌ُ و أَبَیْت‌ُ (به‌ ترتیب‌ از ریشه‌های‌ اَبَا و أَبَی‌، و مصدر أَبُؤَة = پدر شدن‌، پدر بودن‌). همین‌ شکل‌، به‌ صورت‌ متعدی‌ نیز به‌ کار رفته‌ است‌. ازهری‌ از قول‌ ابن‌ سکیت‌ این‌ مثال‌ را آورده‌: أَبَوْت‌ُ الرَّجُل‌َ آبوه‌ُ = پدر او شدم‌ (نیز همو از قول‌ ابن‌ الاعرابی‌: یَأْبُوک‌). سپس‌ معنای‌ فعل‌ گسترش‌ یافت‌ و در معنی‌ سرپرستی‌ کردن‌ و تربیت‌ کردن‌ نیز به‌ کار رفت‌. مثلاً ما لَه‌ُ أَب‌ٌ یَأْبُوه‌ُ (پدری‌ ندارد که‌ از او نگهداری‌ کند)؛ ۲. باب‌ تفعیل‌: أَبَیَتُه‌ تَأْبِیَةً به‌ معنی‌ به‌ او گفتم‌ بِأَبِی‌؛ ۳. باب‌ تفعل‌: تَأَبَّاه‌ (گاه‌ به‌ جای‌ آن‌، تَاْب‌َّ می‌گفتند، نک: ازهری‌) به‌ معنی‌ او را به‌ پدری‌ گرفت‌، نیز گویند: تَأَبّاه‌ أَباً؛ ۴. باب‌ استفعال‌: اِسْتَأْبَاه‌ُ (او را به‌ پدری‌ گرفت‌) اِسْتَأَب‌ّ، أَباً، اِستَأَبَب‌َ أَباً (پدری‌ برگزید، کسی‌ را به‌ پدری‌ پذیرفت‌). این‌ واژه‌ (که‌ بیشتر از قول‌ ابن‌ الاعرابی‌ نقل‌ شده‌) بسیار کم‌ استعمال‌ بوده‌ است‌؛ ۵. رباعی‌: بَأْبَأَت‌ُ الصبّی‌َّ به‌ معنی‌ به‌ طفل‌ گفتم‌ بِأَبِی‌ اَنت‌َ و.
[۱۱] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.





۶.۱ - تفدیه‌

۱. تفدیه‌، بِأَب، أَنْت‌َ، أَنت‌َ و اُمّی‌ (پدر یا پدر و مادرم ‌ (فدای‌ تو). این‌ اصطلاحات‌ را چنین‌ معنی‌ کرده‌اند: فُدِیت‌َ بِأَب، أَفدِیک‌َ بِأَب، أَنْت‌َ مَفْدی‌ُّ. گاه‌ «ی‌» را در أبی‌، به‌ الف‌ تبدیل‌ می‌کردند. در شعر چنین‌ آمده‌ است‌: وابِأَباهُما، برخی‌ اعراب‌ می‌گفتند: وابِأَبا أَن´ت‌َ و مرادشان‌ یَاوَیْلَتا، بوده‌ است‌. برخی‌ دیگر، همزه‌ أب‌ را به‌ یاء بدل‌ می‌کردند: یَابِیَبَا أَنْت‌َ.
[۱۲] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
[۱۳] زبیدی‌، تاج‌ العروس‌، ذیل‌ باء.
از این‌ ترکیب‌، اسمی‌ نیز ساخته‌ شده‌: البِیَب‌، یا ترکیب‌ غریب‌تر البِبَب.‌
[۱۴] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.


۶.۲ - قسم‌

۲. قسم‌: این‌ کلمه‌ در قسم‌ نیز به‌ کار می‌رود: لَعَمْرُ أَبِیک‌َ، لَعَمْرُ سِواک‌، وَ أَبِیِه‌ (در حدیث‌). بِأباه‌ (در کلام‌ أُم‌ّ عَطِیّة درباره پیغمبر (صلی الله علیه و اله و سلم)). این‌ ترکیبات‌، همچنان‌ که‌ ابن‌ منظور و ابن‌ اثیر
[۱۵] مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۱۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
و دیگران‌ گفته‌اند، دیگر از معنای‌ قسم‌ تهی‌ بودند و بر تأکید دلالت‌ داشتند یا به‌ صورت‌ نوعی‌ تکیه کلام‌ به‌ کار می‌رفتند.

۶.۳ - دعا

۳. دعا: لاأَب‌َ لک‌، لاأِبا لَک‌ (در یکی‌ از لهجه‌ها: لاأباً لَک‌)، لاأباک‌َ، لاأبَک‌َ، لااَب‌َ لَک‌َ. ترکیبهای‌ اول‌ و دوم‌ که‌ مشهورترند، ظاهراُ ترکیبهای‌ اصلیند که‌ در اثر کثرت‌استعمال‌، به‌شکلهای‌دیگر تغییر یافته‌اند. همه این‌مصطلحات‌، علی‌ رغم‌ ظاهرا معنی‌، در مقام‌ مدح ‌ و دعا و شاید بیش‌تر به‌ عنوان‌ تکیه‌ کلام‌ به‌ کار رفته‌اند، با اینهمه‌، در مقام‌ هجاء، معنی‌ اصلی‌ خود را (ترا پدری‌ نیست‌، اصل‌ و نسبی‌ نداری‌) باز می‌یافتند.
[۱۶] ابن‌ منظور، لسان‌ العرب، ج۱۴، ص۱۰.
دو اصطلاح‌ لاأَبا لِغَیْرِک‌َ، لاأَب‌َ لِشانِئَک‌َ منحصراً در مدح‌ و دعا می‌آمدند.
[۱۷] محمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ الابیاری‌، قاهره‌، ۱۹۶۷م‌.
ترکیب‌ لِلِّه‌ أَبوک‌ را که‌ معمولاً در معنای‌ تعجب‌ ذکر می‌کنند
[۱۸] مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۱۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
نیز می‌توان‌ به‌ این‌ گروه‌ افزود.

۶.۴ - ندا

۴. ندا: یا أَبَت‌ِ، یا أَبَت‌َ، یا أَبَت‌ُ، نیز یا أَبَه‌ْ، یا أَبَت‌ْ (به‌ جای‌ أَبَةْ. این‌ شکل‌ را که‌ رواج‌ نداشته‌، خاص‌ قرآنکریم دانسته‌اند)، یا أَبَتَاه‌ (گویند از یا أَبَتا اخذ شده‌)، و استثنائاً یا أَباه‌، یا ابات‌َ (به‌ جای‌ یا أَبتاه‌ و فقط در شعر).

۶.۵ - کنیه

۵. کنیه‌: شاید مهم‌ترین‌ مورد استعمال‌ کلمه أَب‌، ترکیب‌ کنیه ‌ (خواندن‌ پدر با نام‌ فرزند با پیشوند أَبو) باشد که‌ از شایع‌ترین‌ روشهای‌ تسمیه‌ در زبان‌ عربی‌ است‌. کنیه‌ گاه‌ چنان‌ شهرت‌ می‌یافت‌ که‌ در حالات‌ مختلف‌ اعرابی‌ نیز لفظ ابو را در آن‌ تغییر نمی‌دادند. در حدیث‌ وائل‌ ابن‌ حُجْر چنین‌ آمده‌: اہلی‌ المُهاجِرِ بن‌ أَبُو أُمیّه‌. نیز گفته‌اند: اِبن‌ُ أَبُوطالب‌.
[۱۹] مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۲۰، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
سپس‌ استعمال‌ کلمه‌ را از انسان ‌ به‌ حیوان ‌ و نبات ‌ و جماد، و حتی‌ اسمهای‌ معنی‌ سرایت‌ دادند.


در بیش‌تر کتابهای‌ ادب‌، بابی‌ تحت‌ عنوان‌ «الا¸باء» به‌ همین‌ منظور باز می‌کنند. فهرستی‌ که‌ از «الا¸باء» در قاموسهای‌ بزرگ‌ عربی‌ آمده‌ (منبع‌ اصلی‌ همه‌، ازهری‌ است‌) عموماً عبارت‌ است‌ از حیوان‌: ابوالحارث‌ ( شیر )، ابوجَعْده ( گرگ ‌)، ابوالحُصَین‌ ( روباه ‌)، ابوخجادِب‌ ( ملخ ‌)؛ جمادات‌: ابوقُبَیْس‌ (نام‌ کوه ‌)، ابوحُباحِب‌ ( آتش ‌)؛ اسمهای‌ معنی‌: ابوعَمْرَه‌ (گرسنگی‌)، ابومالک‌ ( پیری ‌)؛ انسان‌: ابو ضَوَطری‌ (احمق‌)، ابوالمَثْوَی‌ (صاحب‌ خانه ‌)، ابوالا´ضیاف‌ (مهمان‌ دوست‌)، ابوالبط´حاء (عبدمناف‌). پژوهش‌ بسیار وسیع‌ ابن‌ اثیر در المرصَّع‌، شمار اینگونه‌ اسماء را به‌ ۴۰۰ بالغ‌ کرده‌ است‌. وی‌ کتاب‌ خود را بر حسب‌ حروف‌ الفبا تنظیم‌ کرده‌ و ذیل‌ هر حرف‌، به‌ ترتیب‌ آباء، اُمَّهات‌، أَبناء، و بنات‌ و خلاصه‌ أَذْواء را برشمرده‌ است‌. حدود ۹۰% این‌ کنیه‌ها به‌ حیوانات‌ اطلاق‌ شده‌ و کنیه حیواناتی‌ چون‌ شیر و گرگ‌ از همه‌ بیشتر است‌، پس‌ از آن‌ اسب ‌ و روباه‌ و شغال ‌ و کفتار و کلاغ ‌ می‌آید. بسیاری‌ از خوراکی‌ها، خاصه‌ انواع‌ شیرینی‌ها نیز به‌ کنیه‌ای‌ شهرت‌ دارند. این‌ کنیه‌ها غالباً وصفی‌ از برای‌ مسمای‌ خودند، مثلاً ابوالعباس‌، به‌ معنای‌ بسیار عبوس‌، کنیه شیر است‌. گاه‌ نیز نوعی‌ طنز موجب‌ این‌ نامگذاری‌ می‌شده‌، مثلاً کفش ‌ ژنده سوراخ‌دار را ابوریاح‌ خوانده‌اند. در این‌ کتاب‌، گیاهان ‌ سهم‌ کمتری‌ دارند و شاید بیش‌ از ۱۰ کنیه‌ برای‌ آن‌ها نتوان‌ یافت‌.


(۱) مبارک ‌ابن‌ اثیر، المرصع‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ سامرایی‌، بغداد، ۱۳۹۱ق‌.
(۲) مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
(۳) علی‌ ابن‌ سیده‌، المحکم‌ و المحیط الاعظم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ السقا و حسین‌ نصار، قاهره‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۸م‌.
(۴) ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
(۵) محمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ الابیاری‌، قاهره‌، ۱۹۶۷م‌.
(۶) جوهری‌، اسماعیل‌، الصحاح‌، به‌ کوشش‌ احمد عبدالغفور عطار، بیروت‌، ۱۴۰۴ق‌/ ۱۹۸۴م‌؛
(۷) زبیدی‌، تاج‌ العروس‌.
(۸) فیروزآبادی‌، القاموس‌ المحیط.
(۹) احمد فیومی‌، المصباح‌ المنیر، بیروت‌، ۱۳۹۸ق‌/۱۹۷۸م‌.
(۱۰) مشکور، فرهنگ‌ تطبیقی‌.
(۱۱) اسرائیل‌ ولفنسون‌، تاریخ‌ اللغات‌ السامیة، قاهره‌، ۱۳۴۸ق‌.


۱. فیروزآبادی‌، القاموس‌ المحیط.
۲. اسرائیل‌ ولفنسون‌، تاریخ‌ اللغات‌ السامیة، ج۱، ص۲۸۳، قاهره‌، ۱۳۴۸ق‌.
۳. مشکور، فرهنگ‌ تطبیقی‌، ج۱، ص۱.
۴. المحکم‌ و المحیط الاعظم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ السقا و حسین‌ نصار، قاهره‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۸م‌.
۵. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
۶. زبیدی‌، تاج‌ العروس‌.
۷. احمد فیومی‌، المصباح‌ المنیر، بیروت‌، ۱۳۹۸ق‌/۱۹۷۸م‌.
۸. محمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ الابیاری‌، قاهره‌، ۱۹۶۷م‌.
۹. بقره‌/سوره۲، آیه۱۳۳.    
۱۰. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
۱۱. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
۱۲. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
۱۳. زبیدی‌، تاج‌ العروس‌، ذیل‌ باء.
۱۴. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب.
۱۵. مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۱۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
۱۶. ابن‌ منظور، لسان‌ العرب، ج۱۴، ص۱۰.
۱۷. محمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ الابیاری‌، قاهره‌، ۱۹۶۷م‌.
۱۸. مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۱۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.
۱۹. مبارک ‌ابن‌ اثیر، النهایة، ج۱، ص۲۰، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/۱۹۶۳م‌.



دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اب»، ج۲، ص۵۷۹.    


رده‌های این صفحه : واژه شناسی




جعبه ابزار