ابوالفرج اصفهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
علی بن حسین بن محمد بن احمد بن هیثم، معروف به ابوالفرج اصفهانی (م ۳۵۶ ه. ق). در سال ۲۸۴ ه..ق در
اصفهان متولد و در
بغداد، مراحل رشد و نمو را طی کرد. ابوالفرج اصفهانی از نوادگان
مروان بن حکم یا
هشام بن عبدالملک، شخصیتی مورد اعتماد و متجرّد در علوم مختلف مثل
شعر،
معانی، اخبار،
حدیث،
لغت،
نحو، سیر و مغازی،
طب و
نجوم میباشد که از او فردی مورد
احترام و دارای منزلت رفیع ساخته است. او در مجالس ادبی و علمی بغداد صاحب شهرت بوده و بدین جهت در
حکومت آل بویه صاحب مکانت و منزلت و کاتب دولت رکن الدوله بوده است. از آثار وی می توان به
مقاتل الطالبین اشاره کرد.
ابوالفرج با بسیاری از بزرگترین نویسندگان فرهنگ عربی معاصر، و با بسیاری نیز دوست و همنشین بود:
تنوخی و
ابن ندیم به او نزدیک بودند و
ابو نعیم اصفهانی در
بغداد به دیدار او شتافت
با اینکه
ثعالبی و
ابو حیان توحیدی و
خطیب بغدادی اندکی بعد از زمان ابوالفرج کتابهای بزرگی در زمینه ادب تالیف کردند، ملاحظه میشود که هیچ یک به زندگی ابوالفرج نپرداختهاند. تنوخی در نشوار تنها یک بار به صلههای کلانی که وزیر مهلبی به ابوالفرج میداده است، اشاره میکند.
ابن ندیم فهرست نسبتا خوبی از آثار او به دست داده است
ثعالبی عمدتا
شعر او را مورد توجه قرار داده و ۱۲ قطعه کوتاه و بلند از آثار او نقل کرده است.
اطلاعاتی که خطیب بغدادی میدهد، اندکی بیشتر است، اما او هم چیز عمدهای بر این آگاهیها نمیافزاید. حدود دو سده پس از خطیب،
یاقوت میکوشد که اطلاعات جامع تری از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وی پس از ذکر نام و نسب و دامنه اطلاعات ابوالفرج و نیز بحث جالبی درباره تاریخ وفات او، از شیوخ و شاگردان او نام میبرد و آنگاه به روایات و داستانهایی که درباره او نقل کردهاند، میپردازد و در همه موارد منابع خود را نیز ذکر میکند. از همین امر اهمیت کار او آشکار میشود، زیرا چند
روایت جالب- هر چند قابل انتقاد- از وزیر مغربی و نیز از
ادب الغربای ابوالفرج نقل کرده است که برخی از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روایات مهمی را که وی از
نشوار تنوخی آورده است، در چاپهای این کتاب نمیتوان یافت.
دین سان یاقوت مهمترین و وسیعترین منبع شرح احوال ابوالفرج گردیده و همه گفتارهای گوناگون دانشمندان پس از او و نویسندگان معاصر در این باره بر روایات او استوار شده است. منابع پس از او، چون
قفطی،
ابن خلکان،
ابن خلدون،
ابن شاکر کتبی،
ذهبی و دیگران هیچ چیز تازهای، جز برخی اظهار نظرها و نقدهای جالب، به دست نمیدهند. در تحقیقات معاصران نیز ابوالفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هیچ کار جدی درباره او انجام ندادهاند.
نیکلسون،
بروکلمان،
عبد الجلیل و
بلاشر به ذکر کلیات و تکرار روایات کهن اکتفا کردهاند. مایه اصلی همه مقالات عربی نیز همان روایات کهن است: احمد امین در
ظهر الاسلام، صقر در مقدمه مقاتل و جرجی زیدان در تاریخ
آداب اللغه العربیه، نویسندگان مقدمه اغانی چاپ دار الکتب و بسیاری دیگر سخن تازهای نیاوردهاند.
در این میان، تنها زکی مبارک در
النثر با دیدی انتقادی به ابوالفرج و کتاب اغانی او نگریسته است و در
حب ابن ابی ربیعه، هنگام نقل روایات او جانب
احتیاط را نگه داشته و از اینکه نویسندگان معاصر، چون جرجی زیدان و طه حسین بدون توجه به شخصیت ابوالفرج و چگونگی تکوین اغانی، روایات او را اساس قرار داده و نظرات عامی درباره اجتماع زمان او اظهار داشتهاند، تاسف میخورد.
اعتبار و شهرت فراگیر اغانی از یک سو و شخصیت شگفت ابوالفرج و داستانها و روایات بی شماری که از
عیاشی، باده نوشی و هرزه درایی مردمان در سدههای نخستین نقل کرده است، از سوی دیگر، گویی مانع آن میشد که نویسندگان به تجزیه و تحلیل زندگی و آثار او بپردازند. به همین جهت است که همگان به ذکر اخبار او اکتفا میکردند و تن به تجزیه و تحلیل شخصیت او، یا آثارش نمیدادند. حتی زمانی که فرهنگستان قاهره از نویسندگان و پژوهشگران خواست که به این کار اقدام کنند، هیچ کس به این کار دست نزد.
اما طی سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ م سه نویسنده عرب به شرح احوال ابوالفرج روی آوردند.
محمد عبدالجواد اصمعی که در دار الکتب
قاهره کتابدار بود، کتابی با عنوان ابوالفرج الاصفهانی، و کتابه الاغانی، در ۱۹۵۱ م تالیف کرد که در واقع آن هم چیزی جز مجموعهای ناقص از روایات مربوط به ابوالفرج نیست. در همان سال،
شفیق جبری در
سوریه به شرح احوال ابوالفرج پرداخت. وی در درجه اول، کتاب اغانی را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتی، چون انتقاد ابوالفرج از راویان، انتقاد راویان از او، مکتب خانهها، مجالس، میخانهها، و سرانجام وضعیت زنان پرداخته و مجموعهای از روایات
کتاب را که بر آن معانی دلالت دارند، نقل کرده است. جبری اصرار دارد که در بحث خود، هرگز از منبعی جز اغانی استفاده نکند. به این جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نیست و تنها صفحات ۲۱ تا ۴۳ به بیان شخصیت او از خلال اغانی اختصاص یافته است. این کتاب با عنوان
دراسه الاغانی در
دمشق منتشر شده است. در ۱۹۵۳ م،
محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانی ابوالفرج الاصفهانی الروایة را در قاهره انتشار داد. کار خلف الله با آنچه پیش از او تالیف شده بود- و حتی با آنچه پس از او نگاشتهاند- تفاوت فاحش دارد. وی با هوشمندی و دقت،
روایات را مورد بررسی و انتقاد قرار داده و از آنجا که منابع بسیاری را بررسی کرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانهای درباره ابوالفرج عرضه کند. هر چند، گاه استنتاجهای او اغراق آمیز و غیر قابل پذیرش است.
کتابی دیگر نیز از شفیق جبری در ۱۹۵۵ م (بیروت) منتشر شده که سراسر آن به مؤلف اغانی اختصاص یافته است. پس از آن ۳ کتاب دیگر، منحصرا درباره اغانی تالیف شده: نخست،
معانی الاصوات فی کتاب الاغانی از
جرجیس فتح الله (بغداد، ۱۹۵۸ م)؛ سپس، شروح الاصفهانی فی کتاب الاغانی از
طلال سالم حدیثی و
کریم علکم کعبی (
بغداد ، ۱۹۶۷ م)؛ آنگاه، حل رموز کتاب الاغانی للمصطلحات الموسیقیة از
محمد هاشم رجب (بغداد، ۱۹۶۸ م). از کتابهای دیگر در این باره، یکی اثر
داوود سلوم، به نام کتاب الاغانی و منهج مؤلفه است که در ۱۹۶۹ م در بغداد منتشر گردیده و دیگر ابوالفرج الاصفهانی فی الاغانی، تالیف ممدوح حقی است که در
بیروت در ۱۹۷۱ م چاپ شده است.
مؤلفان
شیعه نیز گویی نخواستهاند احوال او را با دیدی انتقادی و همه جانبه مورد تدقیق قرار دهند:
نجاشی تنها ۳ یا ۴ بار
نام او را ذکر کرده و
شیخ طوسی، دو کتاب شگفت و کاملا شیعی به او نسبت داده است
در زمانهای اخیر نویسندگان عموما روایات مربوط به او را، گاه به اختصار و گاه به تفصیل، نقل کرده و از هر گونه اظهار نظر پرهیز کردهاند، مگر خوانساری که سخت به او تاخته و از جرگه
شیعیان بیرونش نهاده است.
ابوالفرج اصفهانی در ۲۸۴ ق تولد یافت
اما در منابع کهن به محل تولد او اشارهای نشده است.
تنوخی او را معروف به اصفهانی خوانده
و ثعالبی او را «اصفهانی الاصل» معرفی کرده است
و دیگران چیزی بر آن نیفزودهاند. با این همه در سده اخیر همه بر آن اتفاق دارند که وی در
اصفهان زاده شده است.
ظاهرا طاش کوپری زاده نخستین کسی است که چنین نظری ابراز کرده
آنگاه خاور شناسان، چون نیکلسون
، عبد الجلیل
و نالینو
، همچنین نویسندگان
عرب، چون زرکلی
، امین
و صقر
همه آن را تکرار کردهاند. شاید ظاهر سخن
ابن حزم این نظر را تایید کند، زیرا او هنگام بر شمردن اعقاب
مروان بن حکم میگوید: او در اصفهان و
مصر بازماندگانی دارد که از آن جمله است: صاحب اغانی،ابوالفرج اصفهانی
؛ اما بررسی احوال خاندان ابوالفرج این احتمال را بسیار ضعیف میکند.
ابوالفرج از خاندانی اهل ادب و
موسیقی بود. از
پدر او هیچ اطلاعی در دست نیست و جبری
که بر اساس روایت اغانی
پدر و عمه او را موسیقیدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زیرا آن
روایت مربوط به
اسحاق موصلی است، نه ابوالفرج، شاید علت گمنامی پدر وی، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روی، عمویش حسن و نیز عبدالعزیز، عموی پدرش هر دو از مشاهیر بودند. ابن حزم درباره این دو مینویسد که از نویسندگان بزرگ
سامره بوده و تا روزگار
متوکل میزیستهاند.
خطیب اضافه میکند که حسن از عمر بن شبه وابوالفرج از حسن روایت میکرده است.
به راستی نیز ابوالفرج پیوسته از حسن نقل قول کرده، چندانکه نام او را تقریبا در همه شرح حالهای شاعران سامره آورده است.
وی در مجالس شعر بزرگان نیز شرکت میجسته و بعدها ماجراهایی را که در آن محافل نقل میشده، برای برادرزاده خود حکایت میکرده است.
محمد جد ابوالفرج نیز از ادیبان زمان بود و خود روایت کرده که در مجلس
عبیدالله بن سلیمان حاضر میشده است، او بعدها با عبیدالله که در ۲۷۹ ق وزیر
معتضد شد، دوستی استواری یافت.
از سوی دیگر، وی با بزرگان علوی و هاشمی بسیار نزدیک بوده، چنانکه خود گفته است: این بزرگان در منزل او گرد میآمدند.
با این همه، در هیچ جا به نظر نرسیده که از این خانواده، کسی جز ابوالفرج به
تشیع گراییده باشد و بعید نیست که سبب دوستی آنان با علویان آن روزگار،
کینه مشترکی بوده باشد که از عباسیان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طریق عمویش حسن، از نیایش محمد روایاتی نقل کرده است. علاوه بر این دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار
و از عموی پدرش عبدالعزیز نیز ۱۰ بار روایت کرده است.
این روایات، گاه از طریق عبد العزیز، به مشاهیری چون
ریاشی،
ثعلب،
احمد بن حارث خراز و
زبیر بن بکار میرسد.
از آنجا که بنابر قول ابن حزم
میدانیم که حسن و عبدالعزیز و اصولا همه این خاندان در سامره میزیستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتمل تر به نظر میرسد، تا در اصفهان.
ابوالفرج از طریق
مادر، به خاندان بزرگ
ابن ثواب ه (ه. م) وابسته بود. او از نیای مادریش
یحیی بن محمد بن ثوابه بارها نام برده
و از کتابش روایاتی نقل کرده است.
ابوالفرج در شرح حال
بحتری نیز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرایی را که در آن بحتری پدرش احمد بن ثوابه را هجا گفته بود، آورده است؛
اما شاید خویشاوندی با او موجب شده است که از ذکر هجاهای بحتری چشم بپوشد و باز شاید به همین جهت باشد که در باب شعر بحتری گوید: در همه انواع شعر، جز هجا زبردست است.
چنانکه اشاره شد، این دو خاندان در سامره و گاه در بغداد میزیستهاند، بنا بر این تولد ابوالفرج در اصفهان بسیار غریب مینماید، مگر اینکه بپنداریم پدر و مادرش، زمانی چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به
دنیا آمده است. ظاهرا موضوعی که همگان را به اصفهانی بودن او معتقد میکند، نسبت «اصفهانی» اوست. اما گویی این لفظ به صورت نوعی
لقب بر اکثر افراد خاندان او اطلاق میشده است: پدرش حسین، عمویش حسن
پسر عمویش احمد
و جدش محمد
همه اصفهانی خوانده شدهاند.
در هر حال ابوالفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهری که میشناخته، یا رابطهای با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر یا اقامت در چند شهر دیگر تصریح کرده که نخستین آنها
کوفه است. وی در اغانی گوید: «احمد عجلی عطار در کوفه مرا چنین روایت کرد...»
یا «حسین شجاعی بلخی در کوفه مرا چنین گفت...»
در مقاتل نیز تصریح میکند که در کوفه روایتی شنیده است.
علاوه بر آن بسیاری از کسانی که از شیوخ او به شمار آمدهاند و وی بارها از آنان نقل قول کرده، همه از راویان بزرگ کوفه بودهاند، از آن جمله
محمد بن عبدالله حضرمی،
محمد قتات،
علی ابن عباس مقانعی و
حسین بن ابی احوص که بیشتر به روایت
حدیث شهرت دارند.
شاید وی در کوفه در خدمت
محمد بن حسین کندی شاگردی میکرده است. این محمد، بنابر تصریح ابوالفرج
خطیب
مسجد قادسیه بوده است و ظاهرا به سبب نزدیکی قادسیه به کوفه، به این شهر میآمده و مقدمات علوم را به ابوالفرج
جوان میآموخته است، زیرا ابوالفرج خود گوید که مؤدب من محمد بن حسین کندی مرا خبر داد
حال اگر باور داشته باشیم که او در کوفه زیسته، به قطع میتوان گفت که این اقامت از ۱۷ سالگی او فراتر نرفته است. اما تاثیر محدثان این شهر، به خصوص علویان را که بیشتر در کوفه گرد آمده بودند، میتوان آشکارا در آثار او باز یافت. نخستین کتاب عمده او،
مقاتل الطالبیین که آن را در ۳۱۳ ق تالیف کرده (یعنی پیش از ۳۰ سالگی،
)، غالبا از قول محدثان و راویان شیعی کوفه روایت شده است. سخن این کتاب، جدی است و از تغزل و غنا در آن خبری نیست.
میدانیم که ابو الفرج اندکی پس از سال ۳۰۰ ق/ ۹۱۳ م در بغداد بوده است، زیرا در اغانی ضمن شرح حال
ابو شراعه، مینویسد که پسر او
ابو الفیاض بعد از سال ۳۰۰ ق، نزد ایشان به بغداد رفت و یاران، قطعاتی از اخبار و لغت از او نقل کردند. اما چون ابوالفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابوالفیاض نامهای به او و پدرش نگاشته،
اجازه روایت اخبار به آنان داده است.
این سخن چند نکته را آشکار میسازد: نخست اینکه وی تقریبا از ۱۷ سالگی در
بغداد میزیسته است، دیگر آنکه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال میرود که در همان احوال در گذشته باشد، زیرا ابوالفرج دیگر در هیچ جا- بر خلاف دیگر اعضای
خانواده و به خصوص عمویش حسن- از او نامی نمیبرد؛ سدیگر آنکه گویی ابوالفرج
روایات و اخبار کتاب اغانی را از نوجوانی گرد میآورده و اینکه از قول خود او گفتهاند آن کتاب را طی ۵۰ سال تدارک میدیده است
چندان بی معنی نیست.
اکنون پیش از آنکه به
بغداد، یعنی شهری که وی همه عمر فعال خود را در آن گذرانیده است، بپردازیم، به دیگر سفرهای او اشاره میکنیم:
وی در زمانی که بر ما معلوم نیست، به
انطاکیه رفته است و دو بار در اغانی تصریح میکند که در آنجا از
عبدالملک بن مسلمه قرشی و از
ابوالمعتصم عاصم روایاتی شنیده است.
سفر دیگر او که احتمالا در اواخر عمر صورت گرفته، به شهر
بصره بوده است، اما در اغانی به آن اشارهای نرفته و از راویان بزرگ آن سرزمین روایتی نقل نشده است. بعید نیست که در آن زمان کار کاتب اغانی پایان یافته بوده است. روایت این سفر در کتاب دیگر او
ادب الغرباء آمده است.
وی در این روایت گوید که چندین سال پیش از به بصره رفت و در کاروانسرایی، در کوی قریش، خانهای یافت و غریب وار در آن مسکن گزید. پس از چند روز که آنجا را به قصد «حصن مهدی» (شهرکی در شمال بصره، نزدیک نهر ابله) ترک میگفت، قطعهای شامل ۸ بیت بر دیوار خانه نوشت.
این
روایت چند نکته را در زندگی ابوالفرج آشکار میکند: نخست آنکه در بصره کسی وی را نمیشناخته است، حال آنکه در شهرت او و خاصه کتابش اغانی، داستانها گفتهاند؛ دیگر آنکه جز با کسانی که نامشان را شنیده بوده است، ملاقات نمیکرده و چندان غریب بوده که ناچار در کاروانسرایی منزل گزیده است. شعری که ابوالفرج بر دیوار آن خانه نوشته، شعری دردناک است: در این قطعه وی مردی تنگدست و گمنام است که به یاد نعمتهای گذشته و سرای زیبایش در بغداد اندوه میخورد و مردم بصره را به سبب بی مهری هجا میگوید.
وی به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله میرفته و یک بار بر دیوار یکی از باغهای کنار آن رود شعری یافته است.
به دیگر سفرهای او نیز، در هیچ جای دیگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابوالفرج در این کتاب پربها، جاهایی را نام میبرد که از محدوده بغداد تا بصره چندان فراتر نمیرود، به همین جهت میتوان پنداشت که وی این مکانها را در اثنای سفر بصره- که ذکرش گذشت- دیده است. وی چندی در
اهواز بوده، زیرا یک بار گوید که کتاب فروشی در آن شهر برای او حکایتی نقل کرده است
و در جای دیگر شرح میدهد که در اهواز با جماعتی
معاشر شده بوده و یکی از آنان وی را به دیدن «شاذروان» که احتمالا همان سد معروف عصر ساسانی است، دعوت میکند و او تحت تاثیر زیبایی مناظر آن قرار میگیرد.
وی از اهواز به شهرک متوث میرود که میان اهواز و قرقوب (در چند کیلومتری غرب
شوش) قرار داشته است و روی دیوارهای
مسجد جامع آن شعری و یادگاری مییابد.
دو شهر دیگری که ابوالفرج بر آنها گذشته، نیز از بغداد چندان دور نبوده است: یکی شهر دسکره الملک که در شرق بغداد، بر سر راه
خراسان قرار داشته است. وی در آنجا، بر دیوار مسجد جامع دو بیت شعر دیده که مردی در ۳۵۳ ق نگاشته بوده است.
نیز در حوالی شهر کوثی که آن هم از بغداد دور نیست،
اخیطل شاعر را دیده است
، درباره این دو شهر
در بغداد چنانکه در روایت
ابو شراعه ملاحظه شد، ابوالفرج از ۱۷ سالگی به بعد با پدرش، در بغداد میزیست.
از زندگی او در بغداد روایات روشن و صریحی در دست نیست، تا بتوانیم بر اساس آنها پیچ و تابهایی را که وی طی ۴۰ سال در نوردیده، یکی یکی و با حفظ ترتیب زمانی برشماریم. روایتهای مربوط به او در منابع سدههای ۴ و ۵ ق چندان اندک است که به راستی موجب حیرت پژوهشگر میگردد و ممکن است او را وادارد که در تعلیل این امر، ابوالفرج را مردی تقریبا گمنام و اغانی او را در آن روزگار، اثری کمبها
انگارد. از سوی دیگر وی در مناسبتهای گوناگون و ضمن نقل داستانها، گاه به دوستان و همنشینان خود و پیوندهایی که با ایشان داشته است، اشاره میکند و صحنههای متعددی از مجالس عیش و
عشرت یا شعرخوانی و
غنا را ترسیم مینماید که با فرض گمنامی او سازگار نیست. در شرح این احوال،
صداقت و بیرنگی و بیپروایی ابوالفرج و به خصوص شفافی سخنش سخت جلب نظر میکند و از خلال این گزارشها
شخصیت وی به روشنی تمام بر خوانندگان آشکار میگردد.
صمیمیت او در گفتار موجب میشود که هر چه او در باره خود نقل کرده است، با
اطمینان خاطر بپذیریم و باور کنیم که او تا آنجا که به شخصیت و ویژگیهای اخلاقی و اعتقادی و هنری مربوط است هیچ دریچهای را به روی ما نبسته است.
ابوالفرج در بغداد در خانهای ظاهرا بزرگ و برازنده، بر کرانه
دجله، میان درب سلیمان و درب دجله که به خانه ابوالفتح بریدی متصل بود، میزیست.
گویی از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمع آوری روایات- خواه برای کتابهایی چون
مقاتل، خواه برای کتابهایی در
شعر و
موسیقی- کار دیگری نداشت. هیچ کس
شغل خاصی به او نسبت نداده است.
اما نام کسان بسیاری را که به او درس آموخته، یا روایاتی برای او نقل کردهاند، میتوان ذکر کرد.
خطیب بغدادی معروفترین شیوخ او را این کسان دانسته است:
محمد بن عبدالله حضرمی مطین،
محمد بن جعفر قتات،
حسین بن عمر ابن ابی احوص ثقفی،
علی بن عباس مقانعی،
علی بن اسحاق بن زاطیا،
ابو خبیب برتی و
محمد بن عباس یزیدی ابو نعیم،
جعفر بن مروان را بر این گروه افزوده است.
یاقوت نیز نام کسانی را که از ایشان روایت کرده، اینگونه آورده است:
ابن درید،
ابوبکر ابن انباری،
فضل بن حجاب جمحی،
علی بن سلیمان اخفش و
نفطویه.
اما این فهرستها هیچ یک کامل نیست. به شهادت اغانی و مقاتل وی بسیاری از مشاهیر و دانشمندان زمان را ملاقات کرده و از آنان روایت شنیده است. شاید بتوان این نامها را بر اسامی ذکر شده افزود:
طبری،
محمد بن خلف بن مرزبان،
جعفر بن قدامه،
یحیی بن منجم، و از همه مهم تر عمویش حسن و سرانجام شاعر هرزه گوی
جحظه.
نکته قابل ذکر، سال وفات این اشخاص است که نشان میدهد تا چه زمانی ابوالفرج میتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلا ابن ابی احوص و یحیی بن منجم (د ۳۰۰ ق) هنگامی که او ۱۷ ساله بوده، در گذشتهاند؛ فضل بن حباب در ۲۳ سالگی او؛ محمد یزیدی که از مراجع عمده اوست، در ۲۷ سالگی او و ابن قدامه که مرجع اصلی او در کتاب
الاماء الشواعر است، در ۳۱۹ ق، یعنی در ۳۶ سالگی او وفات یافتهاند.
جحظه که مرجع نقل روایات و دوست همنشین او بود، بیشتر زیسته و تا ۴۳ سالگی شاعر (۳۲۴ ق) زنده بوده است. از آنجا که تالیف اغانی ظاهرا تا کهن سالی او ادامه داشته، باز میتوان سخن خود او را که گفته است کتاب طی ۵۰ سال تالیف شده، تایید کرد. رابطه ابوالفرج با این استادان یکسان نبود. مثلا ابن درید که اساسا در بصره میزیست، تنها در ۳۰۸ ق به بغداد رفت. در آن هنگام وی مردی بسیار مشهور و کهن سال بود. همه دانشمندان، از جمله بسیاری از دوستان ابوالفرج به خدمت او میشتافتند و چون در ۹۰ سالگی درگذشت، جحظه رثایش گفت.
ابوالفرج نیز بی گمان نزد او میرفته است. با این همه رد پای او را در مجالس
ابن درید کمتر مییابیم، به همین جهت است که گاه به واسطه از او نقل قول کرده و گفته است: شخصا این روایت را از او نشنیدهام.
(روایتی مستقیم از او). رابطه او با برخی دیگر از استادانش گاه روشن تر است، مثلا درباره ابو عبدالله محمد بن عباس یزیدی که «مردی دانشمند و
ثقه بود»
گوید که همه اخبار و دیوان
ابو جلده را در خدمتش آموخته است
و درباره اخفش مینویسد که کتاب
المغتالین را نزد او خوانده است.
اما درست نمیدانیم که آیا آثار معینی را نزد نفطویه، ابن انباری، محمد صیدلانی و دیگران خوانده و شنیده است، یا نه.
روایات مربوط به غنا را که غالبا به اسحاق موصلی ختم میشود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابو احمد یحیی ابن منجم نقل کرده.
اما استاد خاص او در
موسیقی همان دوست نزدیکش
جحظه بوده است. جحظه که از تبار
برمکیان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردی
ادیب و
شاعر، و در روایات و اخبار
نحو و
لغت و
نجوم متبحر، و در عین حال حاضرجواب و نکته پرداز بود. وی با کسانی چون
ابن معتز نشست و برخاست داشت و در ۳۲۴ ق درگذشت.
ابوالفرج نزد او کتاب اخبار
ابی حشیشه را که او خود در موسیقی تالیف کرده بود
و نیز کتاب
الطنبوریین و الطنبوریات او را خوانده است و کتاب اخیر را بارها مورد استفاده قرار داده
و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل کرده است.
رابطه ابوالفرج با جحظه چندان استواری بود که وی عاقبت کتابی به نام
اخبار جحظه تالیف کرد. راست است که ابوالفرج با مردانی بسیار جدی و دانشمند چون طبری و صولی و ابن انباری آشنایی داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ کوفی روایت کرده است، اما آنچه در روح او بیش از هر چیز اثر گذاشته، همانا شخصیت استادانی چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است. علاوه بر روایات بسیار متعددی که ابوالفرج از جحظه نقل کرده، حکایتی نیز میان آن دو رفته که خطیب آورده است: ابوالفرج در مجلسی حضور داشت که در آن مدرک بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسید، در ۲ بیت از ابوالفرج گله کرد که چرا بنابر آیین دوستی، از او دفاع نکرده است. ابوالفرج در ۴ بیت، به او اطمینان داد که از ارادتمندان وی است.
بدیهی است که این دوستی در شخصیت ابوالفرج تاثیر عمیق گذاشته است.
از استادان ابوالفرج که بگذریم، وی را دوستان و همنشینانی بود که غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایی که ابوالفرج را در کنارشان میبینیم، همانا مجالس
عشرت است. از میان این همنشینان،
حسن بن محمد مهلبی، وزیر معز الدوله (وزارت: ۳۳۹- ۳۵۲ ق) از همه مشهورتر است. مهلبی وزیری زیرک و سخت کوش و مقتدر و پر هیبت بود، اما همه اوقات فراغ خود را در محافل باده نوشی و نکته پردازی و شعر خوانی میگذارد و در این کار زیاده روی میکرد.
ابوالفرج اصفهانی تنها در مجالس خلوت مهلبی حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسیار میگفت و از ندیمانش به شمار میآمد.
تنوخی بارها دیده است که وزیر به او و جهنی، جایزههای ۵۰۰۰ درهمی میبخشیده است.
از روابط میان این دو، چند «مجلس» نقل کردهاند: یک مجلس ماجرای خوراک خوردن ابوالفرج بر سر سفره وزیر است.
در مجلسی دیگر ابوالفرج، جهنی را که چندی محتسب
بصره بود و گاه سخن به گزاف میگفت، به
استهزاء میگیرد و شرمسار میسازد.
آخرین مجلس آن است که یاقوت از قول هلال صابی نقل کرده است. در این مجلس، مهلبی که مست باده بوده است، به ابوالفرج میگوید: میدانم که تو مرا هجو میکنی. سپس وادارش میسازد که شعری در هجو او بسراید. ابوالفرج ناچار مصرعی میسراید و مهلبی در معنایی بس زشتتر، آن را تکمیل میکند.
مهلبی، گویی برای آنکه دوست دانشمندش پیوسته به کار
روایت و
شعر و
موسیقی مشغول باشد، هرگز شغلی جدی به او محول نکرد. یاقوت نیز تصریح میکند که مهلبی کارهای ساده به او میسپرد.
این روایات حکایت از دوستی استوار میان آن دو دارد و به قول یاقوت تنها مرگ بود که میتوانست میانشان جدایی اندازد.
به همین سبب ملاحظه میشود که تقریبا همه مدایح ابوالفرج
(۷قطعه، شامل ۵۵ بیت) به این وزیر تقدیم شده است. با این همه، باید یادآور شد که در هیچ یک از صحنههای غمانگیز و مفصلی که درباره مغضوب شدن وزیر و مرگ او نقل کردهاند، خبری از این یار دیرینه نیست و وی هیچ شعری در رثای او نسروده است. مهلبی اندکی پیش از مرگ در ۳۵۲ ق به ماموریتی ناخواسته در
عمان گسیل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعایت کردند که معز الدوله بر وی سخت
خشم گرفت.
در اینکه این احوال سبب دوری گزیدن ابوالفرج از وی شده باشد، باید تامل کرد.
یکی دیگر از کسانی که نامش در روایات مربوط به ابوالفرج آمده،
قاضیی است که در مجالس وزیر مهلبی پدیدار میشود. ابن قاضی،
ابو علی حسن بن سهل ایذجی است که چندی قضای ایذه و رامهرمز را داشت و سپس به حلقه ندیمان مهلبی پیوست و «چندانکه او هرزگی و پرده دری کرد، قاضیان را نشاید».
(به نقل از تنوخی). ابوالفرج او را با الفاظی ناشایست هجا گفته
و میدانیم که این هجا نه دلیل بر دشمنی، که نشان دوستی نزدیک آن دو بوده است.
در مجالس مهلبی قاضی دیگری نیز شرکت میجست که
ابوالقاسم علی تنوخی نام داشت و به قول
ثعالبی از اعیان اهل علم بود.
ابوالفرج، در یک قطعه ۱۰ بیتی این قاضی را ستوده است.
آخرین کسی که در زندگی و شعر ابوالفرج حضور یافته،
همسایه او
ابو عبدالله بریدی است که خلیفه راضی، در ۳۲۷ ق او را بر
ولایت بصره گمارده بود. از آنجا که بریدیان بصره پیوسته سرکش و
استقلال جوی بودند، اقدام
خلیفه نوعی دلجویی از ایشان تلقی شد. اما گویی ابوالفرج از این همسایه دل خوشی نداشت، زیرا قصیدهای ظاهرا بسیار تند و انتقاد آمیز، شامل ۱۰۰ بیت در هجای او سرود که تنها ۱۰ بیت از آن باقی مانده است.
کسی که گویند ابوالفرج با وی از راه دور رابطهای داشته،
مستنصر،
خلیفه اندلسی است.
خطیب بغدادی و یاقوت
مینویسند که او بسیاری از کتابهایش را پنهانی نزد امویان اندلس میفرستاد و جایزههای کلان دریافت میداشت. اما از آن کتابها اندکی به شرق بازگشته است.
ابن خلدون تقریبا دو سده پس از یاقوت، تصریح میکند که مستنصر (که با ابوالفرج هم نسب بود) برای تهیه کتاب اغانی، ۱۰۰۰ دینار برای ابوالفرج ارسال داشت و او نیز نسخهای از کتاب را، پیش از آنکه در عراق منتشر سازد، برایش فرستاد.
شکعه نیز با استناد بر کلام مقری تاکید میکند که نسخه اصلی اغانی همان است که برای مستنصر ارسال شده است.
این سخن البته جای تامل بسیار دارد.
از همنشینان و دوستان ابوالفرج میتوان فهرست مفصلی تدارک دید، مثلا میتوان گفت که وی با
مرزبانی (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د ۳۸۴ ق)،
ابو سعید سیرافی نحوی مشهور و
قاضی بغداد (د ۳۶۸ ق)،
ابن شاذان بزاز (د ۳۸۳ ق) و بسیاری دیگر آشنا بوده است، اما از این کسان، روایتی یا حکایتی که به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نیست. او خود در روایتی منحصر به فرد گوید که در مجلس
ابو طیب متنبی شیخی برایش حکایتی نقل کرده است.
این امر به احتمال قوی در ۳۵۱ ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود که وزیر مهلبی شاعران خود را بر ضد متنبی و به هجای او برانگیخت. با این همه از این ماجراهای بسیار معروف در تاریخ، هیچ اثری در نوشتههای ابوالفرج پدیدار نیست. اینک لازم است به آن دسته از روایاتی که در همه کتب ادب نقل میشود بپردازیم: موضوع اصلی این داستانها، دوستی ابوالفرج با
صاحب بن عباد و
ابن عمید و هدیه کتاب اغانی به سیف الدوله است. افسانههای دیگری نیز گرد این روایات تنیده شده که یکی حکایت نسخه منحصر به فرد اغانی است؛ دیگر کتابخانه عظیم صاحب است که بخشی از آن بر ۳۰ شتربار میشده و سپس اغانی جای آن همه کتاب را گرفته است، سدیگر هدیه ۱۰۰۰ دیناری سیف الدوله در ازای اغانی و نظر صاحب در این باب است. بدین سان اغانی، کتابی افسانهای شده و مؤلف آن چنان ارجمند گردیده است که نویسندگان سدههای بعد، حتی معاصران، او را کاتب رکن الدوله و ندیم معز الدوله پنداشتهاند.
اما همه این روایات از سده ۷ ق با سخن یاقوت آغاز میشود. وی مینویسد: «قال الوزیر... المغربی فی مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانی الی سیف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دینار». «چون خبر به ابن عباد رسید، گفت: سیف الدوله کوتاهی کرده است و این کتاب چندین برابر این مال میارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود که کتابخانه من مشتمل بر ۲۰۶۰۰۰ جلد است، اما از آن میان تنها اغانی همنشین دائمی من است».
نوشته وزیر مغربی دقیقا روشن نیست، زیرا آنچه اینک پیش روی داریم، جملهای مشوش و ناقص است؛ گویی وی گزیدهای از
اغانی را برای سیف الدوله فرستاده است، اما این وزیر نویسنده در ۳۷۰ ق، یعنی ۱۵ سال پس از مرگ سیف الدوله
چشم به جهان گشوده است. به همین جهت،
یاقوت و نویسندگان پس از او به طور کلی چنین برداشت کردهاند که وزیر مغربی در مقدمه گفته که ابوالفرج کتابش را برای امیر حمدان فرستاده است، اما هیچ کس در شرح احوال و آثار وزیر، به چنین مقدمهای اشاره نکرده است. این روایت در جای دیگری نیز آمده
که با آنچه ذکر شد، اندکی تفاوت دارد: اولا، ستایش صاحب از کتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانیا، صاحب شمار کتابهای خود را ۱۱۷۰۰۰ جلد ذکر کرده است. همین نکته هم به غرابت این روایت میافزاید، زیرا وجود ۲۰۶۰۰۰ یا ۱۱۷۰۰۰ جلد کتاب آن هم در یک جا، در آن روزگار سخت شگفت مینماید. این روایت از دو جهت دیگر نیز نامطمئن است: یکی آنکه تنها روایتی است که نام ابن عباد و ابوالفرج را در یک جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداریم، میان آن دو هیچ رابطهای باقی نمیماند. دیگر آنکه شاید از نظر زمان هم پذیرفتنی نباشد، زیرا در ۳۴۷ ق که صاحب به عنوان دبیر مؤید الدوله به
بغداد رفت، هنوز آن مرد نام آور و صاحب مجالس بزرگ ادب داخل
ری و
اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود که ساعتها بر در وزیر مهلبی بنشیند تا اجازه دخول یابد. در حقیقت صاحب چند سال پس از مرگ ابوالفرج مقام وزارت یافته است.
این روایت از جهتی، با روایت دیگری که یاقوت نقل کرده، پیوند مییابد: وزیر مهلبی از ابوالفرج میپرسد که اغانی را در چه مدت گرد آورده است. وی جواب میدهد: در ۵۰ سال. یاقوت سپس در همان روایت میافزاید که ابوالفرج در همه عمر تنها یک نسخه از آن کتاب نوشته و این نسخه همان است که به سیف الدوله هدیه کرده
بخش آخر این روایت شاید برداشت خود یاقوت یا قول وزیر مغربی است که از آنجا به وفیات
ابن خلکان و سپس به همه کتابهای بعد از او راه یافته است. ابن خلکان، گویی در تایید رابطه میان ابوالفرج و صاحب، این افسانه را نیز میافزاید که صاحب، با ظهور اغانی، از ۳۰ شتری که در سفرها کتابهایش را حمل میکردند، بی نیاز شد.
در مقدمه اغانی اشارتی است که حل ناشده، باقی مانده است. ابوالفرج در آغاز کتاب گوید این کتاب را به فرمان «رئیسی از رئیسان» تدوین کرده است
و معلوم نیست که این رئیس کیست، اما از آنجا که در زمان حیات او، صاحب بن عباد مقامی چندان بلند نداشته و اغانی قبل از مرگ وزیر مهلبی (۳۵۲ ق) تمام شده است، میتوان صاحب را از این ماجرا بیرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصریح به نام آن رئیس، ناچار دلیلی داشته که احتمالا مغضوب بودن آن رئیس بوده است. حال آنکه صاحب در همه دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با این همه
ابن زاکور در
تزیین قلائد العقیان خود، تصریح میکند که کتاب برای صاحب تدوین شده بوده است
ولی خلف الله بر اساس آنچه ذکر شد و دلائل جانبی دیگر این نظر را مردود میشمارد.
هر گاه این روایت و ملاقات ابوالفرج و صاحب و اظهار نظر وزیر را درباره بهای اغانی نادرست بپنداریم، لا جرم موضوع اهدای کتاب به سیف الدوله نیز منتفی میشود، به خصوص که میان دربار حمدانیان
شام و دربار دیلمی
بغداد، رقابتهای ادبی و سیاسی تندی وجود داشته است و هیچ دلیلی نمییابیم که ابوالفرج کتاب خود را که شایسته محافل
عراق و در خور وزیر ادیب و عیاشی چون مهلبی بوده، برای امیری بفرستد که حماسه بر فضای محافل ادبیش غالب بوده است. خلف الله در نسخه خطی
تاریخ الدول و الملوک ابن فرات عبارتی یافته که درباره
ابن خازن (د ۵۰۲ ق) نقل شده و در آن آمده است که حسین بن علی بن حسین
ابن خازن خطی به غایت خوش داشت... سه نسخه از کتاب اغانی نگاشته بود که یکی را به سیف الدوله اهدا کرد. بعدها خزائن سیف الدوله به غارت رفت و عاقبت ۱۶ جلد از اغانی او در بغداد فراهم آمد. خلف الله میپندارد که نام ابن خازن با نام وزیر مغربی (که آن هم حسین بن علی بن حسین بوده) و نیز نام سیف الدوله ابو الحسن صدقه (د ۵۰۱ ق) با نام سیف الدوله حمدانی در ذهن یاقوت خلط شده و موجب اشتباه نویسندگان نسلهای بعد گردیده است.
شاید هم مسبب اصلی خود ابن خازن بوده که آن روایات را جعل کرده است.
روایت دیگری که آن هم به گزاف در کتب ادب و تاریخ معاصر انتشار یافته، موضوع کاتب بودن ابوالفرج در دستگاه رکن الدوله دیلمی است که آن را هم، یاقوت آورده و روایتی بسیار متاخر است. در آن، از قول هلال زنجانی نقل شده که ابوالفرج کاتب امیر دیلمی و نزد او محترم و محتشم بود. وی از
ابن عمید انتظار داشت که در ورود و خروج به بارگاه آزادش گذارد. چون وزیر نپذیرفت، ابوالفرج در ۷ بیت هجوش گفت.
نادرست بودن این روایت، در همان ۷ بیت آشکار است، زیرا سراینده آن خود را در ردیف ابن عمید میانگارد (بیتهای ۱، ۲) و سپس از ولایت یافتن و معزول شدن خود سخن میگوید (بیت ۶) و هیچ یک از این احوال در مورد ابوالفرج صادق نیست. از آن گذشته یاقوت خود اضافه میکند که
ابو حیان، این اشعار را به نحو دیگری روایت کرده است.
سپس در احوال ابن عمید از قول او، شعر را به ابوالفرج علی بن حسین بن هندو نسبت میدهد. این روایت به راستی در
اخلاق الوزیرین ابو حیان
آمده است، اما در آنجا، کاتب رکن الدوله که ابن عمید را هجو گفته، ابوالفرج احمد بن محمد
است. اینک میتوان پنداشت که اشتراک کنیه ابوالفرج موجب اختلاط در روایت هلال زنجانی شده و البته ابوالفرج اصفهانی را با این عمید رابطهای نبوده است.
آن ابوالفرجی که در اغانی و کتابهای دیگر آن روزگار باز شناخته میشود، به هیچ روی به آن
جوان جدی
مؤمن مبارزی که
مقاتل را میانگاشت، شباهت ندارد. او مردی ناهنجار و ژنده پوش است؛ موزهاش را هرگز نو نمیکند؛ جامهاش را نمیشوید و به خوراک آزمند است.
ابوالفرج بی پرده و به سادگی تمام مجالسی را که خود در آنها شرکت داشته است، وصف میکند: در مجلس وزیر
مهلبی که به هجو وزیر انجامید او خود اعتراف میکند که چون هر دو مست باده بودهاند، چنین حالتی پیش آمده است. وی در
ادب الغرباء حکایت میکند که در ۳۵۵ ق، همراه شخص دیگری، برای دیدن ترسایان و باده نوشی بر لب رود یزدگرد که از کنار دیر
ثعالبی میگذشت، به آن دیر رفت. دختری زیبا، دوست و همراه او را به کنار دیواری خواند که بر آن ابیاتی در وصف زیبارویی نگاشته بودند. ابوالفرج که حدس میزد آن اشعار را بایستی همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود ۵ بیت به همان مناسبت ساخت و برای دختر خواند.
ابوالفرج با همان
نثر شفاف و بی پیرایه، به دور از هر گونه پرده پوشی داستانی نقل میکند که از گوشههای مختلف زندگی و کژ آیینیهای آن روزگار پرده برمی دارد. او و دوست و استادش
جحظه به درجهای از بی بند و باری رسیده بودند که دیگر چیزی را از کسی پنهان نمیکردند.
ابوالفرج
زیدی مذهب بود
و همین امر شگفتی بسیاری از نویسندگان را برانگیخته است
زیرا چگونه ممکن است مردی مروانی به آیین
تشیع بگراید؟ این تشیع ظاهری و آن عادات شگفت البته
خشم نویسنده
سنی مذهبی چون
ابن جوزی را برمی انگیزد، چنانکه در حق ابوالفرج گوید: او شیعی بود و چون اویی را اعتماد نشاید. در کتابهایش به چیزهایی تصریح میکند که موجب فسق است.
شرب خمر را آسان میگیرد و گاهی نیز روایاتی از این باب درباره خود نقل میکند... هر کس در اغانی او بنگرد، همه گونه زشتی مییابد.
چند سده پس از آن، عالم شیعی مذهب، خوانساری نیز از جهتی با ابن جوزی هم عقیده شده، میگوید: او زیدی است، نه شیعی، سخنانی که در مدح
اهلبیت گفته است، هیچ یک صریح نیست؛ اگر هم چنین باشد، باید حمل بر آن کرد که وی میخواسته است به بارگاه شاهان آن زمان که غالبا به
ولایت اهلبیت اعتقاد داشتند، تقرب جوید و مانند شاعران دیگر آن زمان، از صلات کلان ایشان بهره برد... ، من اغانی را اجمالا تصفح کردهام و در بیش از ۸۰۰۰۰ بیتی که نقل کرده است، چیزی جز هزل و گمراهی... و دوری از اهلبیت
رسالت نیافتم. علاوه بر این، او از
شجره ملعونه (یعنی
بنی امیه) بوده است.
ابوالفرج آیین زیدی را احتمالا از خاندان مادریش آل ثوابه- که به ظن قوی زیدی بودهاند- به
ارث برده بود. همانگونه که پیش از این گفته شد، بعید نیست که
کینه از
بنی عباس، دو خاندان اموی (پدران ابو الفرج) و شیعی ثوابه را به هم نزدیک کرده باشد. ابوالفرج در مقاتل مینویسد که بزرگان علوی و هاشمی در منزل نیای او محمد گرد میآمدند.
علت دوستی و اقبال این مروانی سنی مذهب بلند پایه با فرزندان ثوابه هر چه باشد، نتیجهاش آن شد که فرزندش از آن خاندان شیعی مذهب
همسر اختیار کرد و نوادهاش ابوالفرج به آیین
مادر گروید. دوران کودکی و نوجوانی او نیز احتمالا از برخی تعصبات و علایق مذهبی تهیه نبوده است، زیرا محیط
سامره و
کوفه از اینگونه عواطف آکنده بود.
خطیب بغدادی که او را شاعر و راوی مطلع از
انساب و
سیره میداند، از قول
تنوخی، حوزه اطلاعات او را چنین وصف کرده است: هیچ کس را ندیدهام که به اندازه این راوی شیعی، شعر و سروده و اخبار و آثار و احادیث
مسند و نسب حفظ باشد.
او علاوه بر این، علوم دیگری چون
مغازی،
لغت،
نحو و
خرافه را نیز میدانست و از بسیاری از آیینهای ندیمی چون شناخت احوال پرندگان شکاری،
بیطاری، اندکی پزشکی و نجوم و دیگر چیزها آگاهی داشت
ذهبی نیز او را آیاتی در معرفت اخبار و ایام و شعر و غنا و محاضرات میداند و میگوید که او با حدثنا و اخبرنا عجایبی میآورد.
اما از این میان، در روایت اخبار و ادب بیشتر دست داشته
و اطلاعات دیگر او از حد دانش اهل ادب یا ندیمان فراتر نمیرفته است و مثلا داستان معالجه قولنج گربهاش را
نباید بر دانش عمیق و واقعی او در
علم بیطاری حمل کرد. مجموعه بیست و چند کتابی که به او نسبت دادهاند، از دایره ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نیست.
تنها شاید بتوان گفت که او
علم انساب را جدیتر میگرفته و در آن، همچون متخصص این امر به تالیف دست میزده است. سلسلههای مفصل تبارنامه که او در اغانی و مقاتل به کار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر این، یک جمهرة النسب و ۴ کتاب دیگر در نسب قبایل بزرگ عرب به وی منسوب است.
ابوالفرج علاوه بر استناد وسیع و همه جانبه به روایات شفاهی و سلسله سندهای طولانی، از کتابهایی که در دسترس داشت، نیز روگردان نبود و
ابن ندیم بر این امر تصریح میکند.
اما نوبختی (د ۴۰۲ ق) روایات او را نادیده گرفته، میگوید: او دروغگوترین مردمان بود؛ به بازار کتاب فروشان که بسیار پر رونق بود، میرفت؛ کتابهایی میخرید و به خانه میبرد؛ همه روایاتش از آنهاست.
تخصص دیگر ابوالفرج، موسیقی بود. اما دانش او در این زمینه، به دانش نظری مختصر میگردید و ظاهرا نه آوازی خوش داشت و نه سازی مینواخت. اطلاعات نظری او از کتابهای متعددی که در اختیار داشت، به دست آمده بود؛ آثار
اسحاق موصلی؛ آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابی حشیشة که آن را نزد همو خوانده بود؛ کتابی که ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود
و انبوهی کتابهای دیگر. اما او خود در آغاز اغانی به صراحت میگوید: در بیان کیفیت سرودهها و ترانهها منحصرا از شیوه اسحاق موصلی پیروی کردهام، زیرا امروزه شیوه او معمول گردیده است، نه شیوه کسانی چون ابراهیم بن مهدی و مخارق و علویه...
او نسبت به این موسیقیدان بزرگ که حدود یک سده و نیم پیش از او میزیسته است، اعتقادی خاص داشت؛ شرح حالی که به او اختصاص داده
خود کتابی که نسبتا مفصل است که به ۱۶۷ صفحه میرسد. ابوالفرج در آغاز این کتاب، برخلاف شیوه خود، به شرح فضائل و دانش و پارسایی و هنرمندی او پرداخته و او را یگانه همه دورانها معرفی کرده است
اما در مقابل، از اینکه بر استاد دیگرش جحظه خرده بگیرد، ابایی نداشت و با آنکه کتابی در احوال و اخبار او تالیف کرده است، باز یک بار پس از دو روایت میگوید: او را در کتاب
الطنبوریین عادت بر این است که از اهل صناعت موسیقی به زشتترین کلمات بدگویی کند، حال آنکه عکس این عمل شایسته است.
وی با استادان دیگری چون
حرمی بن ابی العلاء،
ابراهیم ابن زرزور،
ابو عیسی بن متوکل نیز میتوانست در بسیاری جاها با موسیقی و موسیقیدانان همساز گردد: در میخانهها، در مجالس اعیان، در خانه استادش نفطویه که گویند کنیزکان آواز خوانش شهرت تمام داشتهاند
در سرای
آل منجم و به خصوص یحیی بن علی بن منجم که خود اهل موسیقی و شعر بود. حاصل این اطلاعات، چندین کتاب به غیر از اغانی بود- مثلا:
ادب السماع- که اینک از دست رفته است.
ابوالفرج بی گمان شاگردان بسیار داشته، اما گویی کار تدریس پیشه او نبوده است. با این همه گاه کسانی را میبینیم که در محضر او کتاب معینی را خواندهاند، مثلا شیخی اندلسی به نام
ابو زکریا یحیی که برای کسب
علم به شرق آمده و به ابوالفرج پیوسته بود و تنوخی او را در مجلس ابوالفرج دیده است.
یا ابوالحسین این دینار که خود گفته همه کتاب اغانی را نزد ابوالفرج خوانده است
و نیز
علی بن ابراهیم دهکی دیگر شاگردان او را خطیب بغدادی نام برده است:
دارقطنی،
ابو اسحاق طبری،
ابراهیم بن مخلد و
محمد بن ابی الفوارس یکی دیگر از شاگردان یا راویان او که نامش در منابع به این عنوان نیامده،
تنوخی، صاحب
نشوار و
الفرج بعد الشده است. وی در کتاب اخیر، ۶ بار از اغانی و ۴۳ بار از شخص ابوالفرج نقل قول کرده
و در یک جا مینویسد: در کتاب اغانی که ابوالفرج اجازه روایتش را به من داده است...
شاگردان ابوالفرج، از شیوههای استاد خود کمتر تقلید کردهاند، مثلا میدانیم که دارقطنی، در
علوم قرآن و
حدیث تبحر یافت، نه در
شعر مجون و
غنا.
بر اساس همین مقدار اندکی که از شعر ابوالفرج باقی مانده است، میتوان گفت که وی به روانی و دلنشینی، شعر میسروده و گذشتگان نیز همه بر این امر اقرار دارن
ثعالبی میگوید: در آثار او، هم استواری شعر
علما را میبینیم و هم لطافت شعر ظرفا را.
از مجموع اشعار او، ۱۷۲ بیت در ۲۵ قطعه کوتاه و بلند باقی مانده است. از این میان ۲۱ قطعه را
ثعالبی و
یاقوت و یک قطعه مفصل ۳۹ بیتی را
ابن شاکر (ذیل حوادث ۳۵۶ ق) و ۵ بیت را
ابن طقطقی نقل کردهاند و دو قطعه ۳ بیتی را که در جای دیگر نیامده، خود او در ادب الغرباء
آورده است. شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسی است. وی هنگامی که
ابن معتز و شیوه شعر سرایی او را میستاید، پنداری از روش دلخواه خود سخن میگوید. او میداند که در محیط بغداد، در سراهای با شکوه و میان ندیمان و کنیزکان و گلهای بنفشه و نرگس، دیگر جای آن نیست که شاعری بر اطلال و دمن زار بگرید و به وصف
بیابان و ماده
شتر و
آهو و
شتر مرغ بپردازد، یا در شعر الفاظ نا مانوس بیابانی به کار برد. اعجابی که ابوالفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است
خود نشان میدهد که تا چه حد از او تاثیر پذیرفته است. شاید بتوان پا را از این فراتر نهاد و گفت: شعر او- هنگامی که وی به زندگانی مادی و ملموس میپردازد- از شعر ابن معتز نیز گیراتر است؛ سخنش صمیمی و بی پیرایه است؛ هم معانی و هم الفاظ را از متن زندگانی بر میگیرد و به وسیله آنها شعر خود را جان میبخشد؛ حتی گاه از استعمال برخی الفاظ عامیانه نیز ابا ندارد
؛ هیچ یک از اشعار او، مقدمه ندارد؛ همیشه ترجیح میدهد که بی درنگ به اصل موضوع بپردازد؛ حتی در شعری که گویند ۱۰۰ بیت بوده و در هجای بریدی سروده شده، از همان بیت اول، حملهای تند و آشکار بر او آغاز کرده است.
ابوالفرج مردی سخت حساس و تند مزاج بود
؛ عیب دیگر مردمان را به آسانی میدید و به آسانی آنان را به
استهزا میگرفت، چندانکه به گفته یاقوت، هجایش از شعرهای دیگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بیمناک بودند.
مثلا گزاف گویی جهنی، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانید.
حتی چنانکه اشاره شد، ولی
نعمت خود، وزیر مهلبی را نیز هجا میگفت.
با این همه دو قطعهای که وی درباره موش و گربه
و در رثای خروس سروده، به گمان ما زیباترین اشعار اوست. مرثیه خروس وی چندان ابن شاکر
(ذیل حوادث ۳۵۶ ق) را شیفته ساخت که به سبب زیبایی وصف و استواری کلام و دل آویزی الفاظ و بدیع بودن معانی هر ۳۹ بیت آن را نقل کرده است.
بلاشر معتقد است که درباره اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنی جدی نمیتوان گفت، زیرا همه آثار او و به خصوص بزرگترین آنها، اغانی سراپا نقل قول است و آنچه او خود به این مجموعه افزوده، از سرفصلها، یا روابط میان قطعات تجاوز نمیکند.
با این همه در لا به لای روایات، گاه به قطعههایی بسیار دلنشین و هوشمندانه دست مییابیم که میتوانند تصور نسبتا روشنی از اسلوب او در
ذهن پدید آورند. از جمله این نوشتهها میتوان به مقدمات کتابها، گفتارهای انتقادی در اغانی و مقاتل، ستایشهایی که مثلا از اسحاق موصلی و ابن معتز کرده، و داستانهایی که در ادب الغرباء آورده است، اشاره کرد. در این آثار ملاحظه میشود که وی به هیچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبی و ابن عمید تاثیر نپذیرفته، بلکه احساسات خود را به زبانی پاکیزه و شفاف، با
صداقت و صمیمیتی کم نظیر عرضه کرده است.
ابوالفرج که به شدت تحت تاثیر سنت روشنفکرانه مؤلفان ادب است، پیوسته میکوشد از ارائه آثار ثقیل به خواننده خودداری کند و به عکس او را با حکایات نو به نو مشغول دارد، زیرا میداند که «در
طبیعت آدمیزاد،
عشق انتقال از چیزی به چیز دیگر، و راحت جویی گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زیرا «هر چیز که امید دست یافتن به آن میرود، از آنچه حاصل است، بر جان شیرین تر مینشیند».
با این همه او کار خود را سخت جدی میگیرد و آثار خویش را کاملا عالمانه تلقی میکند، به همین جهت، پیوسته روایات خود را به اسنادی استوار و راویانی مشهور، متقن میگرداند. (درباره اسناد، او
)، یا به کتابهایی چون آثار ثعلب، ابن اعرابی، ابو عمرو شیبانی، ابن حبیب، سکری و دیگران ارجاع میدهد.
اما در بسیاری جاها گویی در نظر گویی در نظر او، نباید تنها به واقعیت زندگی مردمان و حوادث تاریخی نگریست، بلکه ساختار افسانهگون یک
روایت نیز در صورتی که فریبنده و دل آویز باشد و ذوق هنری ظریفان را اقناع کند، میتواند مورد توجه قرار گیرد و بنابراین باید از پشتوانه سندهایی استوار برخوردار باشد. مثالهایی که در تایید این سخن میتوان آورد، بسیار است. مثلا، در مرگ لیلی اخیلیه، روایت
اصمعی را که میگوید: او هنگام بازگشت از
نیشابور درگذشت، درست نمیداند، بلکه ترجیح میدهد که لیلی، همراه شوی خود بر ماهوری که
قبر عاشق دلسوختهاش
توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نکوهش شوی، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه که در شعری وعده کرده است، از ورای گور نیز
سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدی وحشتزده، اشتر لیلی را میرماند، چنانکه او از فراز هودج به
زمین میافتد و کنار عاشق دیرینه جان میسپارد. ابوالفرج در دنبال این
افسانه باور نکردنی میافزاید: این است روایت صحیح در مرگ لیلی.
مثال دیگر افسانههای شورانگیز لیلی و مجنون است که در حدود سده ۲ ق پدید آمد و سپس پیوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسید.
بی گمان وی به هیچ یک از آنها به عنوان حادثهای واقعی نمینگرد، اما همه را با رغبتی تمام که انگیزهای جز عشق به داستان پردازی ندارد، با دقت بسیار نقل میکند.
او میداند که افسانه پادشاهان
یمن را
یزید بن مفرغ جعل کرده است
اما از ذکر آنها نیز خودداری نمیکند.
سه کس که با ابوالفرج روابطی داشتهاند، سه تاریخ مختلف در مرگ او یاد کردهاند: شاگردش
ابن ابی الفوارس گوید که روز ۱۴
ذی الحجه ۳۵۶ درگذشت و پیش از
مرگ دچار اختلال حواس شد.
همین تاریخ را تقریبا همه نویسندگان بعدی پذیرفتهاند.
و معاصران نیز بیشتر بر این نظرند. تاریخ دوم، ۳۵۷ ق است که
ابو نعیم آورده است. او خود مینویسد که ابوالفرج را در سنین کهنسالی وی در
بغداد، دیده است.
برخی دیگر نیز با تردید این سال را ذکر کردهاند.
تاریخ سوم، سال «سیصد و شصت و اندی» است که دوستش
ابن ندیم ذکر کرده
و کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از دیگر تاریخها صحیحتر به نظر میرسد. نخستین بار یاقوت به این نکته پی برده، اما خود اظهار نظر قاطعی نکرده است. وی از قول حاشیه نویسی که
ادب الغرباء ابوالفرج را در دست داشته، داستانی نقل کرده، از این قرار که ابوالفرج در آن کتاب گوید: در زمان قدرت معز الدوله، روی قصر او در شماسیه چیزی خوانده، سپس در سال ۳۶۲ ق به آن مکان بازگشته و این بار ویرانی قصر را دیده است
و بدین سان، تاریخی که ابن ندیم ذکر کرده است، محتمل تر میگردد. (درباره تاریخ وفات او)
مجموعه آثاری که به ابوالفرج نسبت دادهاند، به ۲۸ کتاب بالغ میشود که از آنها تنها ۴ کتاب در دست است. عمدهترین کسانی که فهرست آثار او را آوردهاند.
کتابهای او را میتوان بر حسب موضوع چنین تقسیم بندی کرد: درباره سرودها و ترانهها و ترانه سرایان و اشعار و اخبار مربوط به آنان ۱.
الاغانی. چون این کتاب بزرگترین اثر در زمینه ادب و موسیقی به شمار میآید و مزایایی گاه استثنائی دارد، در مدخلی جداگانه بررسی میشود.
۲. مجرد الاغانی. ابوالفرج خود به این کتاب اشاره کرده است.
۳.
الاماء الشواعر. این کتاب در ۱۹۸۳ م در
بغداد به کوشش یونس احمد سامرائی و نوری حمودی قیسی به چاپ رسیده است. احتمالا
اشعار الاماء و الممالیک و الممالیک الشعراء
عناوین تحریف شده همین کتاب است. ۴. کتاب
الخمارین و الخمارات. ۵.
الاخبار و النوادر. ۶.
ادب السماع. ۷.
اخبار الطفیلیین. ۸. مجموع الآثار و الاخبار. ۹. کتاب
القیان. حاجی خلیفه کتابی از ابوالفرج به نام
نزهه الملوک و الاعیان فی اخبار القیان و المغنیات الدواخل الحسان یاد کرده ح
که احتمالا همین کتاب است. ۱۰.
دعوه النجار، یا دعوة التجار
۱۱. کتاب
الغلمان المغنیین. ۱۲. کتابی درباره نغمهها که خود به آن اشاره کرده
۱۳. رسالهای درباره
غنا که خود از آن یاد کرده است
۱۴.
الدیارات. از سدههای نخست قمری دیرها را بیشتر مراکزی برای تفریح تلقی میکردهاند. به همین جهت، مؤلفان کتابهای الدیارات، پس از تعیین محل دیر، به ذکر اخبار و اشعاری که در پیرامون آن ساخته شده بود، میپرداختند. ظاهرا نخستین کتابی که پیش از ابوالفرج در این باب تالیف شده، کتاب
الحیره و تسمیه البیع و الدیارات، اثر
هشام کلبی است. پس از آن دیارات ابوالفرج تالیف شد. اما نویسندگان سده ۴ ق به این موضوع اقبال بسیار نشان دادهاند، چنانکه ۵ کتاب دیگر نیز در همین دوره تالیف شده است: کتاب
الدیره از سری رفاء؛ الدیارات از ابوبکر محمد و
ابو عثمان سعید خالدی؛
الدیارات الکبیر از
شمشاطی؛ کتاب
الدیره از
محمد بن حسن نحوی و از همه مهمتر
الدیارات شابشتی (د ۳۸۸ ق). شگفت آنکه شابشتی هیچ اشارهای به ابوالفرج نکرده و گویی از کتاب او به کلی بی اطلاع بوده است (درباره این کتابها،
). کتاب ابوالفرج اینک در دست نیست و نسخهای که به همین نام در کتابخانه برلین نگهداری میشود
معلوم نیست که از آن ابوالفرج باشد. اما بی گمان یاقوت آن را در دست داشته، زیرا بارها در
معجم البلدان به آن ارجاع داده است.
جلیل عطیه آنچه از این اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الدیارات در بیروت (۱۹۹۱ م) به چاپ رسانده است.
کتابی در ادب اثری کاملا استثنائی و دلنشین از ابوالفرج در دست داریم که
ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب یا آداب الغرباء
یا ادباء الغرباء
نام دارد. تا ۱۰۰۰ سال پس از
مرگ ابوالفرج کسی خبری از محتوای این کتاب، جز آن چند روایتی که یاقوت آورده است
نداده بود؛ اما نسخهای از آن در اختیار
بدیع الزمان فروزانفر بود که برای نشر به
صلاح الدین منجد سپرد. منجد نیز کتاب را در ۱۹۷۲ م در
بیروت منتشر کرد. این نسخه متعلق به سده ۱۳ ق است، اما اینک نسخهای دیگر، از سده ۷ ق در
کتابخانه آیتالله مرعشی یافت شده است. مرعشی، شم (۵) ۴۰۴۷).
ابوالفرج در این کتاب، با ذکر تاریخ بارها از خود سخن گفته، چندانکه این کتاب یکی از مراجع عمده برای شرح احوال او شده است. چنانکه در بخش درگذشت او یاد شد، یکی از روایات این کتاب نشان میدهد که وی، بر خلاف، همه روایات، تا اندکی پس از ۳۶۲ ق زنده بوده و این کتاب را نیز پس از این
تاریخ، یا در اواخر آن سال نوشته است. در این زمان
دوست و حامی قدرتمند او
وزیر مهلبی در گذشته بود و او در
غم تنهایی و تنگدستی میزیست. مقدمه کوتاه و غم انگیزی که وی در آغاز کتاب نگاشته است
بر این معنی دلالت دارد.
موضوع و
لحن گفتار کتاب سراسر نشان از صمیمیت و یکرنگی
روح مؤلف دارد. وی خاصه به دنبال غربت زدگانی که از سر اندوه یادگاری از خود به جای گذاشتهاند، به هر سوی سر میکشد و در خانهها، دکانهای ویران،
مساجد، باغها، حتی در کوهها نوشتههای آنان را مییابد و در کتاب خود ضبط میکند. بدیهی است که او از اخباری که دیگران نیز در همین باب برایش نقل میکنند،
چشم نمیپوشد.
اهمیت این کتاب برای
روان شناسی اجتماعی آن روزگار بر کسی پوشیده نیست.
کتابهایی که درباره اشخاص معین تالیف کرده: ۱.
الفرق (یا الوزن) و المعیار فی الاوغاد و الاحرار، که در
معارضه با اللفظ المحیط هارون بن منجم نوشته است.
۲.
اخبار جحظة البرمکی؛ ۳.
مناجیب الخصیان، درباره دو خواجه
جوان متعلق به وزیر مهلبی.
۱.
جمهره النسب. این عنوان را خطیب بغدادی آورده است
اما ذیل کتاب
التعدیل خواهیم دید که ابوالفرج، جمهره انساب
عرب را نه عنوان، که موضوع التعدیل یاد کرده است.
حال نمیدانیم که
خطیب کتاب دیگری را در نظر داشته، یا آن عنوان و آن موضوع را دو کتاب پنداشته است.
۲.
نسب بنی عبد شمس.
۳.
نسب بنی شیبان.
۴.
نسب المهالبه.
۵.
نسب بنی تغلب.
۶.
نسب بنی کلاب.
اخبار و روایات مربوط به اعراب ۱.
ایام العرب، که به قول خطیب بغدادی شامل ۱۷۰۰ «یوم» بوده است.
۲.
التعدیل و الانتصاف فی مآثر العرب و مثالبها. ابوالفرج خود گوید
که این، عنوان کتابی است در باب «جمهرة انساب العرب».
۱.
مقاتل الطالبیین، که درباره آن جداگانه بحث خواهد شد.
۲. تفضیل ذی الحجه. از این کتاب اطلاعی در دست نیست و تنها با توجه به عنوان کتاب میتوان حدس زد که شامل موضوعات دینی بوده است.
۳ و ۴. ما نزل من القرآن فی
امیرالمؤمنین علی و اهل بیته علیهالسّلام و کلام
فاطمه علیهالسّلام فی
فدک، که
شیخ طوسی به وی نسبت داده است
پیش از شیخ طوسی کسی به این دو کتاب اشاره نکرده و نویسندگان پس از او هم از نقل آنها در فهرست آثار ابوالفرج خودداری کردهاند. به نظر میآید که این دو اثر را کسان دیگری تالیف کرده باشند و بعدها در اثر خلطی که چگونگی آن بر ما پوشیده مانده است، به ابوالفرج منسوب گردیده باشد. اما در هر حال این کتابها در دست نویسندگان
شیعه وجود داشته، زیرا در سده ۷ ق میبینیم که
ابن طاووس، در کتاب
بناء المقاله الفاطمیه خود ۳ بار از ما نزل من القرآن ابوالفرج نقل قول کرده است.
۵. کتابی به نام تحف الوسائد فی اخبار الولائد، که حاجی خلیفه به او نسبت داده است.
بسیاری از آثار ابوالفرج، تنها یک سده پس از مرگش از میان رفته بود، زیرا خطیب مینویسد: او بخشی از تالیفات خود را به
اندلس فرستاد که دیگر به دست ما (در
عراق) بازنگشت، و آنگاه نام ۱۱ اثر را که بیشتر نسب نامه هستند، ذکر میکند.
کتاب
الاماء الشواعر جزو این آثار نیست، اما جالب توجه آنکه تنها نسخه باقی مانده از این کتاب به خط مغربی است.
الأغانی (کتاب)مقاتل الطالبین
نرم افزارتراث۲، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
سایت اندیشه قم