آلخلیفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ خَلیفه، سلسلهای
مالکی مذهب از عرب های عَتوبی
عربستان که در نخستین سالهای
سده ۱۸م به کرانههای جنوبی
خلیج فارس کوچیدند، درحدود ۱۱۹۶ق/۱۷۸۲م مجمع الجزایر
بحرین را گرفتند و تا امروز بر بحرین فرمانروایی دارند.
در نیمه دوم سده ۱۲ق/۱۸م سرزمینهای خاور و جنوب خلیج فارس صحنه کشمکش قدرتهای و گوناگون بومی و بیگانه بود. ادامه این کشمکشها به پیدایش ۳ سلسله تازه انجامید که هنوز بر سر کارند:
آل سعود در عربستان،
آل صباح در
کویت و آل خلیفه در بحرین.
حضور
امپراتوری عثمانی در خلیج فارس از سده ۱۰ق/۱۶م آغاز شد.
در آن هنگام دولت عثمانی
بصره را گشود تا آن را همچون پایگاهی برای کوبیدن
پرتغالیها به کار گیرد. دولت عثمانی سپس در آنجا ماندگار شد و بارها بر سر نگهداشتن بصره با
ایران جنگید. اما عثمانی در سده ۱۲ق/۱۸م وضعی آشفته داشت.
در
بین النهرین فرمانِ پاشای بغداد از دیوارهای شهر پیشتر نمیرفت و
مُتَسَلِّمِ (مالیات گیر، فرماندار) بصره به گونه ای مستقل فرمان میراند. قبایل عرب حومه بصره، به ویژه
بنی کعب، هر روز به سویی سر میسپردند و گاه به هر دو سوی ایران و عثمانی
مالیات میپرداختند.
در این دوران، رویداد مهمی به وقوع پیوست که در پیدایش دولت آل خلیفه تأثیر مستقیم داشت:
کمپانی انگلیسی هند شرقی ـ که از نیمه دوم سده ۱۱ق/۱۷م سمند
سیاست را از پی
تجارت به تاخت آورد
ـ بصره را به کانون فعالیتهای
بازرگانی خود بدل کرد و شکوفایی
اقتصادی این شهر به ویژه در دهه هفتم سده ۱۸م (۱۱۷۳-
۱۱۸۳ق) از رونق
بوشهر و دیگر بندرهای ایرانی خلیج فارس کاست.
این موضوع روابط پاشای بغداد و
کریم خان زند را تیره تر ساخت. سرانجام کریم خان به بهانه مالیات گیری عثمانی از زائران ایرانی
کربلا، در ۱۱۸۹ق/۱۷۷۵م به بصره یورش برد.
محاصره ۱۳ ماهه
بصره بازرگانان عرب را به کناره های جنوبی خلیج فارس و از جمله به
زُباره در
قطر گریزاند و موقعیت آل خلیفه را که این زمان در زباره اقامت داشت، استواری بخشید.
چون کریم خان در ۱۱۹۳ق/۱۷۷۹م درگذشت، شیرازه اوضاع ایران از هم گسیخت و آل خلیفه از این آشفتگی سود جست و
بحرین را تصرف کرد و به فرمانروایی «آل مذکور» که به دنبال فتح بحرین به دست
نادرشاه در ۱۱۴۹ق/۱۷۳۶م آغاز شده بود، پایان داد.
قدرت دیگر کرانه خلیج فارس، قبیله
بنی خالد در شرق عربستان بود که اقتدارش تا بندرهای عربستان شرقی و
کویت و قطر دامن میگسترد و برخی تیره های آن در عُمان الصَّیر (
امارات عربی متحده امروز) می زیستند.
اهمیت بنی خالد از آنجاست که
بازرسی بر بازرگانی خلیج فارس و عربستان مرکزی را در دست داشت و دو دولت عتوبی
آل صباح در کویت و آل خلیفه در
بحرین با پشتیبانی آنان پا گرفتند.
با این همه، دو عامل به فروپاشی قدرت
بنی خالد یاری داد:
از یک سو نفوذ آنان در جنوب بصره و بخشی از سرزمین
نجد آنان را با عثمانیان بین النهرین و ایالتهای کوچک عربستان مرکزی در تضاد میگذاشت؛
از سوی دیگر
وهابیان همچون یک نیروی نظامی ـ ایدئولوژیک تازه نفس در مرکز عربستان رشد مییافتند. اینان که مدت ۲۰ سال در برابر بنی خالد حالت تدافعی داشتند، سرانجام به تهاجم پرداختند و بر آنان چیره شدند
و به کرانههای جنوبی
خلیج فارس تاختند.
اما یورش
محمدعلی پاشای مصر به عربستان آنان را از پیشروی بازداشت. بنابراین، نابسامانی اوضاع درونی
ایران، بین النهرین عثمانی و عربستان، و پشتیبانی قبیله بنی خالد از آل خلیفه، به اینان امکان داد تا دولت خود را در زباره و سپس بحرین پابرجا سازند.
نیای بزرگ این سلسله خلیفه بن محمد بن فیصل نام داشت و این خاندان بخشی از عرب های عتوبی است که به
عَنَزه، یکی از قبایل عدنانی ساکن نجد و شمال عربستان وابسته است.
نام عتوب از ریشه «عَتَبَ» به معنای جابجایی و
کوچ گرفته شده است. عتوبی ها ساکنان بومی منطقه اَفْلاجْ در سرزمین هَدّار بودند. قبیله عَنَزه در اواخر
سده ۱۱ق/۱۷م دست به کوچی بزرگ زد. علت این کوچ روشن نیست. این قدر میدانیم که در این دوران منطقه مرکزی عربستان دچار خشکسالی بوده است.
عَتوبیها در ۱۱۲۸ق/۱۷۱۶م به کویت کوچیدند و به کار بازرگانی و صید
مروارید پرداختند. سپس نخستین دولت خود یعنی سلسله
آل صباح را تشکیل دادند.
در ۱۱۷۹ق/۱۷۶۵م آل خلیفه در پی مشاجره با
بنی کعب، یا از آن رو که نمیخواست به فرمان آل صباح درآید و یا به سودای ثروت اندوزی، به زباره رخت کشید
و جای پای استواری برای خود فراهم ساخت و حتی در برابر قبیله
آل مسلم که از آنان باج خواهی میکرد به دفاع پرداخت و ازاینرو
قلعه مُرَیْزْ را در ۱۱۸۲ق/۱۷۶۸م بنا کرد.
اعتبار آل خلیفه به ویژه پس از محاصره بصره در ۱۱۸۹ق/۱۷۷۵م و کوچ گروهی از بازرگانان به زباره فزونی گرفت و این
بندر با دیگر بندرهای خلیج فارس به رقابت پرداخت.
در این زمان شیخ محمد، رئیس آل خلیفه، از طریق «شیخ نصرخان» حاکم بوشهر، به حکومت
ایران نزدیکی جست و چندی بعد به شرط پرداخت
مالیات به دولت ایران به سمت
شیخی بحرین منصوب شد.
از میان عواملی که در نزدیکی آل خلیفه با ایران و حتی تسخیر بحرین در ۱۱۹۶ق/۱۷۸۲م نقش داشت، باید به نیروی رو به رشد وهابیان اشاره کرد که پیش از آل خلیفه در زُباره حضور داشتند.
طبق نوشته مورخان، شیخ خلیفه بن محمد، شیخ وهابیِ زباره را خوش نمیداشت.
یورشهای بعدی وهابیان به قلمرو دولتهای عتوبی چنین نظری را تأیید میکند.
برخی از شیوخ آل خلیفه عبارتند از:
احمد بن محمد (۱۱۹۶-۱۲۱۱ق/۱۷۸۲-۱۷۹۶م).
وی پس از مرگ پدر
حکومت مستقل خود را در زباره اعلام داشت
و به دنبال مرگ
کریم خان زند و آشفتگی اوضاع ایران، از پرداخت مالیات سرباز زد و به بحرین یورش برد و آنجا را
غارت کرد. این رویداد به دشمنی میان
شیخ نصرخان والی منطقه و آل خلیفه انجامید.
مورخان درباره تاریخ تصرف بحرین اختلاف نظر دارند، اما در اسناد
کمپانی هند شرقی نامه ای به تاریخ ۲۸
ذیقعده ۱۱۹۶ق/۴ نوامبر ۱۷۸۲م هست که میگوید: «عتوبیها بحرین را گرفتند و غارت کردند».
به هر حال، شیخ احمد به دستیاری
آل صباح و
آل جَلاهِمه بر بحرین تاخت و سربازان ایرانی را که در
قلعه نادری مستقر بودند، به قتل رسانید
و تلاش شیخ نصر برای گردآوری نیرو و تسخیر دیگرباره
بحرین به جایی نرسید.
به این ترتیب، شیخ احمد «فاتح» لقب گرفت و حکومت خاندان آل خلیفه را در بحرین بنیاد گذاشت. او برای تثبیت قدرت خویش، بخشی از
غنایم را میان هم پیمانانی که در جنگ شرکت داشتند، تقسیم کرد و یکی از بستگان خود را در «دیوان» قلعه شهر
منامه به حکومت گماشت تا جزیره را در برابر یورش ایران حفظ کند.
سپس به زباره بازگشت. شیخ احمد
تابستان را در بحرین و بقیه سال را در زباره میگذراند تا آنکه در ۱۲۱۱ق/۱۷۹۶م مرد و در
منامه دفن شد.
سلمان بن احمد (۱۲۱۱-۱۲۳۶ق/۱۷۹۶-۱۸۲۱م).
آغاز دوران حکومت شیخ سلمان با پایان اقتدار حامیان آل خلیفه، یعنی قبیله
بنی خالد، همراه بود. در ۱۲۱۰ق/۱۷۹۵م «بُرّاک»، رئیس بنی خالد، بر مُطَوَّعه (معلمان و مبلغان
وهابی) و گروههای نظامی آنان که به دنبال جنگ های ۱۲۰۷ و ۱۲۰۸ق/۱۷۹۳ و ۱۷۹۴ در
اَحسا اقامت گزیدند، حمله برد و در پی آن
عبدالعزیزبن سعود (۱۱۳۲-۱۲۱۸ق/۱۷۲۰-۱۸۰۳م) بر احسا و قبایل متحد بنی خالد تاخت و «ناجم» را به عنوان نخستین حاکم غیرخالدی بر احسا گماشت
و شیخ سلمان از ترس استیلای وهابیان بر زباره، به بحرین کوچید.
در همین دوران سیدسلطان، امام
مسقط، که بر اثر اغتشاش در اوضاع داخلی ایران به گونهای مستقل فرمان میراند، به پُشت گرمی حاکم
شیراز با آل خلیفه از در دشمنی درآمد.
شیخ سلمان بی درنگ
وفاداری خود را نسبت به او اعلام کرد و به
خراجگزاری تن داد. سیدسلطان پس از آنکه فرزند خود «سید سعید» را به حکومت بحرین گماشت، یکی از برادران شیخ سلمان را به
گروگان و به مسقط برد.
برادر شیخ سلمان اندکی پس از ورود به
عُمان درگذشت و آل خلیفه برای بازپس گیری بحرین از عبدالعزیزبن سعود، امام وهابیان، کمک خواست. امیر
نجد به سودای تصرف بحرین سپاهی به فرماندهی «ابراهیم بن عُفَیْصان» گسیل کرد. به این ترتیب سیدسعید شکست خورد و از جزیره بیرون رانده شد، اما فرمانده وهابی به نام «امیر نجد» در بحرین به حکومت نشست و آل خلیفه را به زباره بازگرداند.
چندی بعد گروه دیگری از نجد رسید و
زباره را نیز گرفت و شیخ سلمان و برادرش شیخ عبدالله را به
نجد برد. آل خلیفه دست به دامان امام مسقط شدند، اما او تنها کمک مالی به آنان داد. سرانجام لشکری گرد آوردند و به بحرین یورش بردند. «ابن عفیصان» شکست خورد و نزد «اَرْحَمه (رَحْمه) بن جابر آل جلاهمه» گریخت.
در این میان دولت
عثمانی که بالا گرفتن کار وهابیان را خوش نمیداشت، محمدعلی پاشای
مصر را به تسخیر
عربستان برانگیخت. یورش محمدعلی به آزادی بازداشت شدگان آل خلیفه انجامید و آنان به بحرین بازگشتند.
سران آل خلیفه که خود را از جانب «ارحمه» و «ابن عقیصان» در خطر میدیدند، بر آنان پیشی جستند و به
قطر لشکر کشیدند. در این جنگ «ابن عفیصان» و «ارحمه» شکست خوردند و ارحمه از سیدسعید امام مسقط کمک خواست و او نیز با کشتیهای جنگی خود به بحرین حمله برد، اما شکست خورد و به مسقط بازگشت.
در این میان کمپانی انگلیسی هند شرقی که بارها با
دزدان دریایی جنگیده بود، در ۱۲۳۵ق/۱۸۲۰م
قراردادی پیرامون جلوگیری از دزدی دریایی و منع خرید و فروش
برده با شیوخ کرانه های
خلیج فارس بست که براساس آن حفظ امنیت خلیج به عهده کمپانی گذاشته شد. شیخ سلمان و شیخ عبدالله نیز به عنوان شیوخ بحرین در این قرارداد شرکت جستند. شیخ سلمان در ۱۲۳۶ق/۱۸۲۱م در بحرین درگذشت.
عبدالله بن احمد (۱۲۳۶-۱۲۵۸ق/۱۸۲۱-۱۸۴۲م).
سران آل خلیفه پس از تسخیر بحرین، «نظام فرمانراوایی دوتنه» را به کار بستند که برپایه آن دو تن از پسران، پدر را در دوران
حکومت یاری میکردند و پس از
مرگ او فرمانروایی را ادامه میدادند و در همه کارهای اجرایی شرکت میجستند. گاه نیز پسر بزرگ به انجام کارهای گوناگونِ فرمانروا فراخوانده میشد.
به هر روی، عبدالله در دوران حکومت سلمان شریک قدرت وی بود و به همین دلیل است که امضای هر دوتن را به عنوان «شیوخ بحرین» در پای پیمان ۱۲۳۵ق/۱۸۲۰م
بریتانیا با شیوخ خلیج فارس میتوان دید.
این نظام تا زمان حکومت شیخ عیسی در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م ادامه یافت، اما در پی مرگ شیخ سلمان، عبدالله خواست که فرمانروای مطلق بحرین شود. این اندیشه، جنگهای خونینی در درون خاندان حاکم برانگیخت، و اگرچه در آغاز به پیروزی عبدالله انجامید، اما وضع
سیاسی و
اقتصادیِ بحرین را به آشفتگی کشانید. ناخشنودی مردم روز به روز بیشتر میشد.
جزایر بر اثر کوچ اهالی تهی ماند و شهرها رو به ویرانی نهاد.
به هر حال، عبدالله در آغاز کار خود و پیش از بالا گرفتن کشمکشهای درون خاندان، در صدد گسترش قلمرو حکومت خود برآمد و به
احساء و
قُطَیف لشکر کشید و آنجا را گرفت، اما دیری نگذشت که
وهابیان او را بیرون راندند.
او چندی بعد
عصیان پسران خود را به وسیله محمد و علی، نوه های برادرش سلمان، سرکوب کرد.
در میان سالهای ۱۲۵۴ و ۱۲۵۶ق/۱۸۳۸ و ۱۸۴۰م دومین تاخت و تاز مصریها بر وهابیان، به فتح احساء انجامید و حاکم وهابی به
بحرین گریخت. مصریان از شیخ عبدالله خواستند که حاکم وهابی را تسلیم کند و به آنان
مالیات بپردازد و یکی از فرزندان خود را به عنوان
گروگان به اردوی مصر بفرستد.
شیخ سرانجام در ۱۲۵۵ق/۱۸۳۹م با «
خورشیدپاشا» فرمانده ارتش «
محمدعلی پاشا» در نجد پیمانی بست که براساس آن حاکمیت مصر را بر بحرین به رسمیت شناخت و پذیرفت که سالانه ۰۰۰‘۳ ریال به عنوان
زکات بحرین به حکومت مصر بپردازد.
اما به دنبال انعقاد «پیمانِ لندن» در ۱۲۵۶ق/۱۸۴۰م میان دولتهای عثمانی، بریتانیا،
روس و
پروس و
اتریش که محمد علی پاشا را به مرزهای مصر بازگرداند، این تعهد بحرین نسبت به مصر بیاعتبار گردید
و شیخ که این بار خود را از سوی محمد و علی، پسران خلیفه بن سلمان، در خطر میدید به حکومت ایران نزدیک شد.
سرانجام محمد و علی به کمک نیرویی که از اهالی
کیش فراهم آوردند
عبدالله را در ۱۲۵۸ق/۱۸۴۲م شکست دادند. او برای کمک خواهی از
آل صباح به
کویت رفت، اما نتیجهای نگرفت، پس برای کسب یاری به
نجد و سپس به مسقط رفت، ولی توفیق نیافت و سرانجام در
مسقط بیمار شد و در همانجا درگذشت.
محمد بن خلیفه (۱۲۵۸-۱۲۸۶ق/۱۸۴۲-۱۸۶۹م).
هنگامی که شیخ محمد بر سر کار آمد، شیخ عبدالله در
خلیج فارس میگشت و از هر کسی کمک میخواست. محمد برای نگاهداشت قدرت خود به
انگلیس روی آورد و در ۱۶
ربیع الاول ۱۲۶۵ق/۹ فوریه ۱۸۴۹م به «سرهنگ هِنِلْ»، نماینده مقیم انگلستان در
بوشهر، نوشت: «من دریافتم که همه کشورهای منطقه به این یا آن سلطان وابستهاند و من همانگونه که قبلاً می خواهم، به حکومت عَلیّه بریتانیا وابسته ام و تبعه آنم و مطمئنم که شما راضی نمیشوید آسیبی به وابستگانتان وارد آید».
اما
بریتانیا که در این هنگام نمیخواست با عربهای
بومی درگیر
جنگ شود، این پیشنهاد را نپذیرفت.
با مرگ عبدالله در مسقط خطر وهابیان، که از ادعای فرزندان عبدالله بر حکومت بحرین پشتیبانی میکردند، جای خطر عبدالله را گرفت. همراه با فزونی این خطر در سالهای پس از ۱۲۶۶ق/۱۸۵۰م، نامهنگاریهای شیخ محمد با دو دولت
ایران و عثمانی در ۱۲۷۶ق/۱۸۶۰م آغاز شد، به ویژه آنکه «محمد بن عبدالله» نیز در همین زمان به فرمانروای
بوشهر نامه مینوشت و کمک میخواست تا بحرین را زیر سرپرستی دولت ایران تصرف کند و خراجگزار ایران شود.
به هر حال، سالهای نخست فرمانروایی شیخ محمد به سرکوبی مخالفان گذشت. ازجمله، فرزندان شیخ عبدالله گروهی از
قبیله آل علی را گرد خود آوردند و با شیخ محمد به جنگ پرداختند، اما شکست خوردند و شیخ علی برادر شیخ محمد آنان را تا «دَمّام» در کرانه
احساء دنبال کرد و به محاصره کشید و پس از ۱۱ ماه به صلح واداشت.
از ۱۲۷۶ق/۱۸۶۰م بریتانیا مداخله آشکار خود را در بحرین آغاز کرد، به ویژه آنکه نامهنگاری های شیخ محمد مسأله موقعیت بحرین را از نو مطرح ساخته بود. بریتانیا برای آنکه جای پای خود را محکم کند، درصدد برآمد که بحرین را به عنوان یک
دولت مستقل و بیرون از
تبعیت ایران و عثمانی به رسمیت بشناسد. هم ازاینرو در ۱۲۷۷ق/۱۸۶۱م با بستن یک
پیمان صلح و دوستی با بحرین، شیخ محمد را فرمانروای مستقل بحرین دانست و تعهد کرد که از او در برابر تجاوزهای سران قبایل خلیج فارس پشتیبانی کند، به این شرط که او
کشتی جنگی تهیه نکند.
سرانجام بریتانیا به فرصت مناسب دست یافت.
در ۱۲۸۵ق/۱۸۶۸م قبایل زیر فرمان شیخ محمد در
قطر شوریدند و او از بیم دیر شدن و به درازا کشیدن کار، بر آنان حمله برد، اما
کنسول انگلیس این رویداد را
پیمان شکنی شمرد و با
ناوگان جنگی خود بحرین را کوبید و قلعه شیخ را در
منامه بمباران کرد و او را کنار گذاشت و برادر وی شیخ علی را به فرمانروایی نشاند.
این اقدام نشان داد که بریتانیا زمینه را برای انجام یک نقش فعال در
سیاست بحرین آماده ساخته بود.
به این ترتیب دوستی ۲۰ ساله دو برادر به دشمنی انجامید. مردم بحرین از شیخ علی به خاطر پشتیبانی انگلیسیها بی زار شدند و شیخ محمد با دشمن دیرینه خود، محمدبن عبدالله، هم پیمان شد و در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م به بحرین یورش برد شیخ علی کشته شد و محمد بن عبدالله، به یاری برادران خود، شیخ محمد را دستگیر کرد و در
قلعه ابوماهر زندانی ساخت و خود به فرمانروایی نشست. اما کنسول بریتانیا بی درنگ از بوشهر فرا رسید و هر دو را به
هندوستان تبعید کرد و عیسی فرزند شیخ علی مقتول را به حکومت بحرین گماشت. شیخ محمد سرانجام با تلاش پسرش ابراهیم و میانجیگری
سلطان عبدالحمید عثمانی در ۱۳۰۵ق/۱۸۸۸م آزاد شد، در
مکه اقامت گزید و در ۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م در همانجا درگذشت.
عیسی بن علی (۱۲۸۶-۱۳۴۱ق/۱۸۶۹-۱۹۲۳م).
شیخ عیسی به دستیاری انگلیسیها روی کار آمد. پشتیبانی انگلیسیها از وی باعث شد که مدعیانی در حکومت نداشته باشد. اما ترکان در ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م بر احساء استیلا یافتند و در پی تسخیر بحرین برآمدند. «سرهنگ پلی»، نماینده سیاسی مقیم انگلیس، از
بوشهر به بحرین آمد و براساس پیمان ۱۲۷۷ق/۱۸۶۰م به شیخ نویدِ پشتیبانی داد. سرانجام دولت بریتانیا در ۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م پیمانی با شیخ عیسی بست که سرآغاز تحت الحمایگی بحرین بود.
در این قرارداد آمده بود:
«من عیسی بن علی آل خلیفه، شیخ بحرین، بدین وسیله خود و جانشینانم را در دولت بحرین در برابر دولت بریتانیا متعهد میسازم که از گفت و گو یا بستن هرگونه پیمانی با هر کشور یا دولتی بجز بریتانیا بدون موافقت این دولت خودداری کنم و به هیچ دولتی جز بریتانیا ـ و بدون موافقت دولت بریتانیا ـ اجازه تأسیس نمایندگی سیاسی یا کنسولی در سرزمین خود ندهم».
همچنین در قرارداد ۱۳۰۹ق/۱۸۹۲م، دولت بریتانیا فروش یا
اجاره زمین را در جزیره بحرین، بدون اجازه نماینده انگلیس ممنوع ساخت.
در ۱۳۱۲ق/۱۸۹۴م
قبیله آل علی ساکن قطر به پُشت گرمی ترکها در پی تسخیر بحرین برامد. بریتانیا از این فرصت سود جست و به شیخ پیشنهاد کرد که از این پس یک نماینده سیاسی انگلیس در بحرین ماندگار شود تا به کارهای اتباع انگلیسی رسیدگی کند و در همه مسائل مربوط به اتباع خارجی، طرف مشورت شیخ قرار گیرد. شیخ پذیرفت و
ناوگان انگلیس با شلیک چند
توپ شورشیان را پراکند و
پیمان صلحی میان آل علی و آل خلیفه بسته شد.
از حدود ۱۳۱۸ق/آغاز سده ۲۰م، بریتانیا برای حفظ منافع خود در بحرین، کوشید حکومت را در وضع مطمئن تری جای دهد. از این رو به شیخ عیسی فشار آورد که یا اصلاحات ضروری را پیاده کند یا یک
رایزن انگلیسی را بپذیرد، اما شیخ سخت با اصلاحات مخالفت ورزید.
در این دوران دو مسأله مهم
حقوق گمرکی و
اختیارات قانونی نسبت به بیگانگان، در کانون توجه به بریتانیا جای داشت.
هم ازاینرو
لرد کرزن در دیدار خود از بحرین در ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م، نیاز اصلاحات را به شیخ یادآور شد، اما شیخ پاسخ داد که این مسأله به شخص او مربوط میشود.
در ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م
انگلستان فرصت مناسبی یافت و با فرستادن
ناوگان دریایی خود به سواحل بحرین و تهدید به
بمباران منامه، شرایط خود را بر شیخ تحمیل کرد.
در ۱۳۳۱ق/۱۹۱۳م بریتانیا پیمانی با
عثمانی بست که براساس آن عثمانی از همه ادعاهای خود از
خلیج فارس چشم پوشید و کویت را به عنوان
ایالتی مستقل شناخت. این
پیمان دست انگلستان را بیش از پیش بازگذاشت.
در همین دهه، احساسات
ملیّت گرایی عربی که در کشورهای پیشرفته تر
مصر،
عراق و
سوریه پدید آمد، از رهگذر نوشته های گروههای عرب مقیم در
استانبول،
پاریس و
بیروت، پنهانی به بحرین راه یافت و راه را برای
رشد آگاهی سیاسی و جنبش های اجتماعی بعدی هموار ساخت.
در ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ق/۱۹۲۱ و ۱۹۲۲م، مردم بحرین ـ به ویژه
شیعیان که از تبعیض رنج میبردند ـ اصلاحاتی همچون رعایت
عدالت براساس قانون
شریعت و نظارت «مجلس العُرْف» یا «محاکمه های سُلْفه»، الغای سخره (
بیگاری ) از چارپاداران، برانداختن رسم «رَقَبیّه» (
مالیات سرانه)، حفظ حرمت مزارع خصوصی در برابر آسیبهای ناشی از چرای گلههای شیخ و اصلاح وضع کنونی زندانها را خواستار شدند.
در ۱۳۴۱ق/۱۹۲۳م نیز کنگره ملی بحرین تشکیل شد و خواستار اجرای
قوانین اسلامی، عدم مداخله
کنسول بریتانیا در کارها و نظارت ۱۲ تن از اعضای کنگره بر تحقق این خواستهها گردید.
سرانجام بریتانیا ناگزیر شد که شیخ عیسی را بردارد و پسرش شیخ حَمَد را جانشین وی کند. شیخ عیسی در ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م درگذشت.
حَمَدبن عیسی (۱۳۴۱-۱۳۶۱ق/۱۹۲۳-۱۹۴۲م).
وی فرمانروایی خود را با این جمله آغاز کرد:
«بنا به فرمایش دولت علیّه بریتانیا من امروز مسئولیت حکومت این کشور را به دوش میگیرم».
شیخ حمد با وعده برخی اصلاحات بر سر کار آمد. وی حتی گفته بود که شرکت
شیعیان را در
مجلس بررسی خواهد کرد،
اما دیری نپایید که ابزار سرکوب به کار افتاد و رهبران کنگره ملی به
هندوستان تبعید شدند و بریتانیا برای مهار اوضاع، «سِر جارلز بلگریو» را در ۱۳۴۲ق/۱۹۲۵ به بحرین فرستاد.
بلگریو که سررشته حکومت بحرین را به چنگ داشت، افسار گسیختگی خاندان حاکم را تا حدی مهار زد و به ویژه پس از کشف
نفت به اصلاحات متعددی پرداخت. شیخ حمد در ۱۳۴۸ق/۱۹۲۹م با شرکت نفت بحرین (باپکو) که امتیاز آن در دست «شرکت استاندارد اوپل» امریکایی بود، قراردادی بست و امتیاز ۶۹ ساله استخراج نفت را به آن کمپانی واگذارد. در این دوران، آگاهی سیاسی
ملیّت گرایانه عربی که در مفهوم «تعیین سرنوشت خود» تبلور یافته بود، و اصلاحات دهه ۲۰ سده ۲۰م (۱۳۳۹-۱۳۴۹ق) که یک دستگاه اداری نوین و سرویس حقوق گمرکیِ اصلاح یافته و نظام امروزی
پلیس را به همراه آورد، چشم های مردم را به نیاز اصلاح در دیگر حوزهها گشود.
به این ها باید تغییر الگوی زندگی مردم را که زاییده کشف نفت و دگرگونیهای اقتصادی بعدی بود افزود.
اولین ناخشنودی مردمی در ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م آشکار شد
و
کارگزاران انگلیسی جنبش مردم را سرکوب کردند. با افروخته شدن آتش
جنگ جهانی دوم و بمباران بحرین از سوی هواپیماهای
آلمانی و
ایتالیایی، اعتراض مردم بالا گرفت و ایشان خواستار بیرون راندن نیروهای نظامی بریتانیا و رایزنان انگلیسی شدند. حتی برخی از نمایندگان گروه فرمانروا نیز به رویارویی با انگلیسیها برخاستند، اما این جنبش نیز به جایی نرسید و چندی بعد شیخ سلمان پس از مرگ پدر به فرمانروایی نشست.
سلطان بن حمد (۱۳۶۱-۱۳۸۱ق/۱۹۴۲-۱۹۶۱م).
شیخ سلطان برای سست کردن مخالفت نمایندگان گروههای حاکم، به پول پراکنی و هراس افکنی پرداخت و برای گمراه سازی مردم اصلاحاتی را نوید داد.
در ۱۳۶۱-۱۳۶۳ق/۱۹۴۲-۱۹۴۴م خطرناکترین دشمنان سیاسی برکنار گردیدند. مخالفان سیاسی به
زندان افتادند و جنبش مردم سرکوب شد. پس از جنگ، دگرگونی های ژرفی پدید آمد و بندرهای امروزین، پل هایی برای ارتباط جزایر به یکدیگر، جاده های مدرن،
فرودگاه نمونه برای بزرگترین
هواپیماها در شهرهای
منامه و
مُحرّق ، هتل ها و باشگاه های نو، مدارس و بیمارستان ها ساخته شد. شبکه
تلفن و
برق و
پست گسترش یافت،
روزنامه های پرتیراژ به چاپ رسید و انجمن های ادبی تشکیل گردید.
رویدادهای ایران، در ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م به ویژه
ملی شدن نفت ، جهش تازه ای به جنبش مردم بحرین داد و
اعتصابی گسترده شکل گرفت که با دخالت نیروهای انگلیسی و نفاق افکنی میان ایرانیان و عرب های بحرین سرکوب شد. با این همه بزرگترین نمود ناخشنودی مردم در ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م پدیدار شد و این هنگامی بود که رهبران محلی
سنی و
شیعه کمیته ای برای انجام تظاهرات و سامان دادن اعتصابات عمومی در پشتیبانی از اصلاحات فراگیر سازمان دادند.
سرانجام شیخ با تأسیس شوراهای نسبتاً انتخابی در زمینه
بهداشت و آموزش و انتصاب مشاورانی برای تضمین رفتار منصفانه دستگاه قضایی و نظام امنیت عمومی موافقت کرد.
اما مردم به زودی دریافتند که این شوراها جنبه فرمایشی دارند و رؤسای انجمنهای
شهرداری و مختاران (کدخدایان) همچنان از سوی حاکم منصوب میشوند.
اندکی پس از انتخابات شوراهای آموزش و بهداشت در ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م، و هم زمان با بحران
آبراه سوئز، شورش مردم اوج تازهای گرفت. زندگی حاکم با تهدید روبه رو شد و مردم با برپایی
تظاهرات خیابانی خواستار
انتخابات عمومی
مجلس و حق تشکیل اتحادیههای کارگری شدند. پخش خبر ملی شدن «آبراه سوئز» به این جنبش دامن زد. اعتصاب ادارهها و سازمان های بحرین فراگیر شد و کارگران شرکت نفت از دادن
سوخت به هواپیماهای انگلیسی و
فرانسوی که در تجاوز به مصر شرکت داشتند سرباز زدند، در کشور حالت فوق العاده اعلام شد و سربازان بریتانیایی مردم را سرکوب کردند و رهبران را به زندان انداختند. در حالی که تقاضای تأسیس مجلس ملی برآورده نشده بود، شیخ اطمینان میداد که احکام و مجموعه قوانین کارگری به زودی تدوین خواهد شد.
در اواخر ۱۳۷۶ق/۱۹۵۷م بحرین
خشم خود را فرو خورد، اما
انگلستان ناچار شد که «بلگریو» و گروه دیگری از کارمندان دفتر سیاسی را برکنار کند. با این همه، ساخت اصلی حکومت و کل قدرت خاندان حاکم تا مرگ شیخ سلمان همچنان دست نخورده ماند.
عیسی بن سلمان (۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م).
روی کار آمدن شیخ عیسی درنگی در جنبش مردم بحرین پدید نیاورد و جبهه رهایی بخش میهنی بحرین در ۱۳۸۲ق/۱۹۶۲م خواستار
آزادی و
استقلال میهن و اصلاحات
دمکراتیک و بیرون راندن نیروهای انگلیسی از جزایر بحرین شد. این جنبش در ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م همزمان با اخراج گروهی از کارگران شرکت نفت بحرین اوج گرفت و تنها با دخالت مستقیم سربازان انگلیسی به کمک ۱۲ «رزم ناو»، و تعقیب خانه به خانه و شکنجه آزادی خواهان خاموش گشت.
هم از این رو، شیخ عیسی در سال ۱۳۸۶ق/ ۱۹۶۶م پیمان واگذاری بخشی از خاک
بحرین را برای تأسیس پایگاه نظامی در برابر دریافت سالانه ۵/۱ میلیون لیره استرلینگ امضا کرد. با همه اینها انگلیسیان، به علت عدم احساس امنیت، بر آن شدند تا پایگاه ارتشی خود را از بحرین به جایی آرام تر انتقال دهند و سرانجام همه نیروهای نظامی خود را از پهنه
خلیج فارس بکوچانند.
از این رو چون در ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م مسأله خروج نیروهای انگلیسی از شرق
سوئز و خلیج فارس به میان آمد،
شاه ایران در زمینه استقلال بحرین به
سازمان ملل متحد اختیار تام داد. سازمان ملل به دنبال بررسیهای «ویتریو وینسپیر گیچیاردی»، رئیس دفتر این سازمان در ژنو، استقلال بحرین را اعلام داشت. شیخ عیسی در همان روز با
بریتانیا پیمان بست و در سخنرانی روز ملی گفت که کشورش به
قانون اساسی نیازمند است
، شیخ در ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد و قانون اساسی بحرین مطابق الگوی قانون اساسی کویت و توسط خاندان خلیفه تهیه شد.
سرانجام در ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م
مجلس ملی بحرین به دنبال برگزاری
انتخابات گشوده شد، اما نتیجه این انتخابات، خاندان حاکم را به وحشت انداخت زیرا به ادعای دولت، دست چپیهای بحرین پیروزی درخشانی در آن به دست آوردند
. اما این وضع دیری نپایید و در ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م در پی برخورد میان مجلس و دولت، شیخ فرمان
انحلال مجلس را صادر کرد، و برخی از نمایندگان بازداشت شدند، و تا ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م سخنی از بازگشایی مجلس به میان نیامد.
تا پیش از کشف نفت در ۱۳۵۱ق/۱۹۲۲م، بحرین یک جامعه روستایی بود که زندگی آن بر پایه
کشاورزی (در بخشهای شمالی) و صید
مروارید و
ماهیگیری و
بازرگانی میچرخید. ساختار جامعه بر شالوده
تبار یا
ازدواج استوار بود. کارکرد ویژه این نظام که در خاندان حاکم و قبایل متحد آن ریشه داشت، زمین و ثروت و قدرت را همچنان در چنگ حاکمان نگاه میداشت و سیاست مبتنی بر دامن زدن به اختلافات مذهبی نیز به تعیین هویت این ساختار یاری میداد.
بنابراین، در آغاز سده ۱۴ق/۲۰م، دو گروه اصلی در بحرین میزیستند:
از یک سو
نخبگان، شامل خاندان حاکم، زمین داران، بازرگانان بزرگ، به ویژه فروشندگان عمده مروارید، و از سوی دیگر توده های مردمِ ناآگاه از مسائل سیاسی.
هزینه دستگاه فرمانروا را مالیاتهای بازرگانان و
مالیات سرانه قبایل که از سوی مختارها گردآوری و پرداخت میشد، تأمین میکرد و حاکم از قدرتی مطلق برخوردار بود. بیدادگریِ سلطه حاکم تا آنجا دامن میگسترد که حتی بازرگانان ثروتمند برای گریز از فشار آن به
تابعیت بریتانیا درمی آمدند. از این رو بریتانیا از ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م درصدد برآمد که پاره ای اصلاحات، در راستاری مصالح و هماهنگ با هدف های خود، به عمل آورد و اختیارات شیخ عیسی را محدود سازد.
گذار از نظم کهنه به نو که به ویژه فاصله میان سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۴ق/۱۹۱۸ تا ۱۹۲۶م را در برگرفت، تا اندازهای
سنیان و
شیعیان را به یکدیگر نزدیک ساخت، امّا شکاف میان آنان را کاملاً از میان نبرد و خاندان حاکم و
استعمار بریتانیا بارها از این شکاف برای سرکوب جنبش های اجتماعی مردم سود جستند.
تا پیش از دگرگونی بنیادی اجتماعی بحرین که با نوسازی دستگاه حکومت در پی
جنگ جهانی دوم آغاز شد و خواه ناخواه اندیشهها و روش های تازه را به زندگی اجتماعی و خانوادگی بحرین راه داد.
نقش
زن در چهار دیواری خانه محدود میشد. تنها زنان ماهیگیر و دهقانان، بیرون از خانه کار میکردند و به تمیز کردن و فروختن
ماهی میپرداختند و به شوهران خود در کار کشت و درو محصول یاری میدادند. اما تا ۱۳۷۴ق/۱۹۵۵م، حتی یک سازمان برای زنان در کار نبود تا ایشان بتوانند از راه آن نقشی در اوضاع اجتماعی ایفا کنند.
در این سال انجمن «نهضة فتاة البحرین» تشکیل شد که در اصل به زنان خانوادههای نخبه تعلق داشت و برخی خدمات محدود اجتماعی برای خانوادههای تهیدست انجام میداد.
پنج سال بعد، انجمن دیگری از زنان طبقات متوسط تشکیل شد که نقش فعالتری ایفا کرد و به تأسیس آموزشگاه
پرستاری پرداخت. از آن پس سازمانهای دیگری پدید آمد. در سال های اخیر زنان، گذشته از
بانکها و دفاتر خدمات دولتی و صنعت
نفت و
هتلها، در دستگاه
پلیس نیز به کار پرداختهاند.
بر اثر اصلاحاتی که به ویژه پس از ورود «بلگریو» به بحرین روی داد، آل خلیفه از بسیاری پیوندهای کهنه و مبتنی بر سلسله مراتب قبیلهای و قومی چشم پوشید تا قدرت خود را در پرتو نفوذ و اقتدار بریتانیا حفظ کند. این حرکت بر اثر فروپاشی صنعت مروارید که زاییده رونق بازارهای مروارید مصنوعی
ژاپن بود، آسانتر شد، زیرا دیگر بازرگانان مروارید یک نیروی سیاسی یا اقتصادی مستقیم به شمار نمیآمدند.
نخبگان آل خلیفه و زمینداران به طبقه بالای تازه جزیره تبدیل شدند و ثروت آنان به دنبال دستیابی بر درآمد نفت نه تنها ساختار اجتماعی را تغییر داد، بلکه به پیدایش یک طبقه میانی انجامید و شرکت نفت بحرین، یا به کار انداختن سرمایههای محلی، در قراردادهای فرعیِ طرح های خود از آن پشتیبانی کرد.
دهقانان، ماهیگیران یا
غواصان مروارید به سرعت کار خود را رها میکردند تا به خدمت دولت و
صنایع نفت و دیگر صنایع نو درآیند. یکی از نتایج این وضع آن بود که فرقههایی که تعصّبات مذهبی، آنان را از یکدیگر جدا میساخت به هم نزدیک شدند.
افزایش تقاضا برای کالا که به دنبال کشف نفت پدید آمد به پیدایش نمایندگی های بازرگانیِ همسو با انحصارات
امپریالیستی انجامید که از سوی حکومت و در جهت منافع بازرگانان بزرگ سرپرستی میشد. رشد آگاهی سیاسی مردم که از دهه ۲۰ سده ۲۰م (۱۳۳۸-۱۳۴۸ق) آغاز شد، و افزایش شمار کارگران، به ویژه در صنایع نفت،
بحرین را با رشتهای از جنبش های اجتماعی و سیاسی پی در پی روبه رو ساخت که به ویژه در ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵ق/۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶م به اوج رسید و سالهای سرکوب را به دنبال آورد، اما نقش مؤثری در پایان ۲ قرن
سلطه بریتانیا در
خلیج فارس و
استقلال بحرین در ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م ایفا کرد. با این همه، هنوز دشواریهایی هست، زیرا تأسیسات نیروهای دریایی سلطنتی انگلیس در «جُفیره» به پایگاه هوایی آمریکا «آ. اس. یو» تبدیل شده، هرچند هر دو طرف به شدّت آن را انکار کردهاند.
در سالهای اخیر بحرین شاهد بسیاری فعالیت های سیاسی و نظامی سازمان یافته بوده است. در ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م تلاشی برای سرنگونی
حکومت انجام گرفت که به شدت از انتشار اخبار آن جلوگیری شد.
در ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م
کودتای نافرجامی به وقوع پیوست که حکومت بحرین آن را به
ایران نسبت داد و ایران آن را به شدت تکذیب کرد.
به هر حال، حکومت بحرین، برای پیشگیری از خطرهای احتمالی، مناسبات تنگاتنگی با
عربستان سعودی برپا کرده است و پل دریایی ۲۵ کیلومتری میان عربستان و بحرین که در ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م به پایان رسیده، گذشته از آنکه بحرین را به «تفریحگاه خلیج» تبدیل کرده، در راستای رسیدن به این هدف ساخته شده است.
(۱) باوزیر سعیدعوض، معالم تاریخ الجزیره العربیه، عدن، مؤسسه الصبان والشرکاء، ۱۹۶۶م.
(۲) بایندر، غلامعلی، خلیج فارس، خرمشهر، ۱۳۱۷ش.
(۳) داک آنتونی جان، امارات خلیج فارس، ترجمه مهدی مظفری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۵۷ش.
(۴) زرکلی، خیرالدین، الاعلام.
(۵) کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب، دمشق، المطبعه الهاشمیه، ۱۳۶۸ق.
(۶) ابوحاکمه احمد مصطفی، تاریخ شرقی الجزیرة العربیة.
(۷) آدمیت، فریدون، جزایر بحرین، نیویورک، پریگر، ۱۹۵۵.
(۸) رمیحی، محمد، البحرین مشکلات التغییر السیاسی والاجتماعی، لندن و نیویورک، باوکر، ۱۹۶۷، ص۱۵۰.
(۹) تاج بخش، غلامرضا، پرسش و جزایر بحرین، پاریس، ۱۹۶۰.
(۱۰) زرین قلم، علی، سرزمین بحرین، تهران، سیروس، ۱۳۳۷ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آل خلیفه»، ج۱، ص۴۱۳.