آثار ایمان از دیدگاه قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایمان به معنای
معرفت توأم با
تسلیم قلبی و
خضوع و
خشوع دل به
خداوند متعال و
رسول او و آموزههایى که به بشریت ارائه کردهاند. ملاک
اسلام شهادت به
وحدانیت خدا و
رسالت پیغمبر و قبول هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده است. اما
ایمان باور قلبی است و اثر خود را در اعمال و رفتار انسان نشان میدهد.
خشوع قلب، پویایی و
توکل از نشانههایی است که در
قرآن کریم و
روایات معصومین (علیهمالسلام) برای
ایمان واقعی ذکر شده است. ما برای حفظ
ایمان به کمک خدا احتیاج داریم و از اینکه ممکن است
ایمان خود را از دست بدهیم همیشه باید از خدا خوف داشته باشیم.
امام صادق (علیهالسّلام) به
عبدالله بن جندب، میفرماید:
«یابنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الذّینَ یَخافونَ اللّهَ و یُشْفِقُونْ اَن یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدی فَاذا ذَکرُوا اللّهَ وَ نَعمائَه وَجلوا و اَشفقوا و اذا تُلیت علیهم ایاتُه زادتهُم ایماناً مِمّا اَظهره مِن نَفاذِ قُدرتِه وَ علی ربِّهم یَتوکَّلونَ.»
این فقره از
روایت در مقام توضیح
ایمان حقیقی است که
ایمان حقیقی چه آثاری در
انسان دارد و میتوان
مؤمن حقیقی را با این آثار شناخت. برای معرفی
ایمان واقعی و آثارش، معرفی مؤمن حقیقی و مراتب و
درجات ایمان،
آیات و
روایات بسیاری وارد شده است. دست کم، یکی از دلایل ذکر این مطالب آن است که بعضی افراد که
فکر سطحی دارند، تصور میکنند که انسان یا کافر است یا مؤمن و اگر کافر و منکر خدا و منکر قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم که شد، با دیگر مؤمنان فرقی ندارد و همه آثار
ایمان بر او مترتّب است، در صورتی که چنین نیست.
از روایات و بحثهای تاریخی چنین بر میآید که این جور کجاندیشیها از
صدر اسلام وجود داشته است. ما یک «اسلام ظاهری» داریم در مقابل «کفر ظاهری» که مربوط است به زندگی دنیا و احکامی که در این وضعیت، اسلام بر آن مترتّب میشود. ممکن است کسی در ظاهر،
مسلمان باشد، تمام احکام اسلام هم برای او ثابت باشد، اما در
آخرت، هیچ بهرهای از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین
جهنّم بسوزد؛ یعنی
منافق باشد و در ظاهر، اظهار اسلام کند.
احکام اسلام برای چنین شخصی ثابت است: ریختن خونش حرام است ـ تا وقتی
ضروری دین را انکار نکردهاند ـ تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان میتواند ازدواج کند، از
پدر و
مادر مسلمانش
ارث میبرد و... ولی این احکام ظاهری برای این دنیاست.
در صدر اسلام، گروهی از افراد در ظاهر، مسلمان بودند، به
مسجد میآمدند،
نماز میخواندند، حتی گاهی در صف اول هم میایستادند. اینها به احکام ظاهری اسلام عمل میکردند، ولی مسلمان واقعی نبودند. آیات بسیاری از
قرآن ناظر به اینهاست. اینها منافقان هستند، علایمشان هم ذکر شده است. «منافق» به یک معنا، این جور افراد را شامل میشود که در عین حال، احکام ظاهری اسلام در موردشان اجرا میشود.
ملاک این اسلام گفتن
شهادتین است؛ یعنی: همین که کسی شهادتین را بر زبان جاری کرد جزو مسلمانان به حساب میآید. البته شهادتین یعنی شهادت به
وحدانیت خدا و
رسالت پیغمبر که هر چه را او به عنوان رسالت از طرف
خداوند آورده قبول داشته باشیم.
بنابراین اگر بدانیم چیزی را مسلّماً
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است از ضروریات اسلام به شمار میرود. حال اگر کسی گفت که آنها را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا میکند. چه طور میتوان گفت: رسالت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمیپذیریم؟ این تناقض است. لذا، انکار ضروریات دین موجب
کفر میگردد و این همان «کفر ظاهری» است.
بعضی از
فقها مثل
حضرت امام؛ تصریح میکنند که انکاری ضروری دین به انکار رسالت باز میگردد؛ یعنی چیزی را که شخص خودش میداند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان رسالت آورده قابل انکار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و کافری میداند که آنچه را پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است. لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است. اینها مربوط به اسلام ظاهری است؛ یعنی با گفتن شهادتین، احکام اسلام برای چنین شخصی ثابت میشود، مگر این که نقضش ثابت شود؛ مثلاً بگوید که «نه، اشتباه کردم» یا یکی از ضروریات دین را ـ که انکارش به انکار رسالت بازگشت میکند ـ انکار کند.
اینها هیچ ربطی به واقعیت زندگی آخرت و
ثواب و
عقاب اخروی ندارد. حکم ظاهری است، ملاکش هم همین مسائل دنیایی است. بنابراین اگر شرط
طهارت،
اسلام باشد او طاهر است، ازدواج با او جایز است، ذبیحهاش حلال میشود و... در مقابل، «کفر ظاهری» یعنی این که کسی با زبان، شهادتین را نگوید یا صدق یکی از ضروریات دین را انکار کند.
اما اگر به واقع حساب کنیم، آنچه را موجب سعادت آخرت میشود معمولاً با واژه «
ایمان» معرفی میکنند.
خداوند میفرماید: «قَالتِ الاَعرابُ امَنّا قُل لم تُؤمنوا و لکن قولو اَسلمنا و لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی قلوبکم.»
«اسلام» همین لفظ و اظهار اعمال ظاهری است، اما «
ایمان» مربوط به
قلب است؛ «لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی قلوبکم.» اگر کسی به حقایق اسلام،
توحید،
نبوّت،
معاد و ماندن آن باور داشت بخشی از آثار این اعتقاد مربوط به درون است.
ممکن نیست کسی به چیزی باور داشته باشد اما این باور هیچ اثری در بیرون نداشته باشد. اگر انسان چیزی را باور کرد دست کم، بعضی از لوازمش در او ظاهر میشود. در این جا، پای واقعیت و باطن در کار است. البته ممکن است کسی واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نکند؛ تقیّه کند؛ مثل
مؤمن آل فرعون یا
حضرت ابوطالب (علیهالسّلام) که ایمانشان را اظهار نمیکردند.
در روایات آمده است که حضرت ابوطالب (علیهالسّلام) حکم مؤمن آل فرعون را داشته و این باعث اشتباه امر بر مسلمانان میشده و تا امروز هم بیشتر مسلمانان ـ یعنی
اهل تسنّن ـ معتقدند که حضرت ابوطالب (علیهالسّلام)
ایمان نیاورد، در صورتی که به اعتقاد شیعه، ایشان از همان اول که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبعوث شدند،
ایمان داشت، ولی کتمان میکرد تا بتواند در مقابل کفار از آن حضرت حمایت کند.
در
قرآن، هم نمونه روشن این مساله مؤمن آل فرعون است که تصریح میکند: «یَکتُم ایمانَه»
یا در جای دیگر میفرماید: «اِلاّ مَن اُکره و قلبُه مطمئنٌ
بِالایمانِ.»
ممکن است کسی وادار به اظهار
کفر شود؛ تهدیدش کنند که اگر مثلاً (العیاذباللّه) سبّ پیامبر اکرم یا
ائمّه اطهار (علیهمالسلام) نکنی تو را میکشیم یا او را تهدید کنند که اگر به
کعبه معظّمه، توهین نکنی خونت را میریزیم. او هم مجبور باشد برای حفظ جانش، در ظاهر، تبرّی کند، ولی در باطن، چنین اعتقادی نداشته باشد؛ «اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهم تُقاة.»
تقیّه در چنین جاهایی
واجب است؛ مثلاً، برای حفظ جان. این کار به
ایمان ضرر نمیزند. لذا، ممکن است کسی عمری را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمیده باشند که او
ایمان دارد. پس
ایمان سر و کارش با قلب و باطن انسان است، کاری به ظاهر ندارد.
حتی میتوان فرض کرد که مؤمنی باشد که توان خواندن دو رکعت، نماز را هم نداشته باشد، چنین شخصی نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدی است، اما در زمانهای گذشته که غلامهای زرخرید بودند و کاملاً زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتی پیش میآمد.
در این باره که
ایمان با چه چیزی ثابت میشود و با چه از بین میرود، از
صدر اسلام بحث و گفت و گو بوده است. برخی میگفتند: ممکن است
انسان ایمان بیاورد و هیچ عملی انجام ندهد، همه
گناهان را هم مرتکب شود، ولی چون
ایمان آورده است به
بهشت برود. اینها به «
مُرحبه» معروفاند.
در مقابل برخی معتقد بودند اگر مؤمنی مرتکب کبیرهای شود «کاهل» میگردد. این اعتقادی است که به
خوارج نسبت میدهند. آنها میگفتند که
ایمان همان عمل به دستورات و ترک
گناهان کبیره است. اگر کسی مرتکب گناهان کبیره شد
ایمان ندارد؛ یعنی: کافر شده است. به همین دلیل، خوارج، خون طرفداران
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را حلال میدانستند و به نوامیسشان تجاوز میکردند و آن همه فجایع را مرتکب شدند. حرفشان این بود که میگفتند اینها کافر شدهاند. حتی در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) همچنین اظهار میکردند که چون ایشان
حکمیّت را پذیرفته ـ و این کفر است و
شرک ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعی برداشت انحرافی از
ایمان بود.
اما به نظر
ائمّه اهل بیت (علیهمالسلام)، هیچ کدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرحبه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست که به صرف
ایمان قلبی، انسان به بهشت برود، اگرچه هر گناهی را خواست انجام دهد: «فَمن یَعمل مِثقالَ ذرّة خیراً یَرهُ.»
این جور نیست که زندگی انسان مثلاً، با یک
ایمان لحظهای تمام شود و مجاز باشد هر گناهی را مرتکب شود و اصل ایمانش محفوظ باشد.
بله اگر کسی ایمانش را تا آخرین لحظه
حیات حفظ کرد در
عالم آخرت، پس از این که در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت
شفاعت را داشت، در بعضی از مراحل، مشمول شفاعت قرار میگیرد و به بهشت میرود.
ایمان این هنر را دارد که اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ کند، او را نجات میدهد. اما هیچ کس نمیتواند چنین اطمینانی داشته باشد؛ چون ارتکاب گناهان موجب میشود که
ایمان ضعیف شود و به
تدریج، از بین برود و انسان باطناً کافر گردد.
نمونه این افراد در زمان ما کم نیست. اگر دقت کنید، میتوانید آنها را شناسایی کنید. در گذشته هم بودهاند و تا آخر هم خواهند بود؛ این
سنّت الهی است: «ثُمّ کانَ عاقبةُ الّذینَ اَساؤوا السُّوئ اَن کَذّبوا بِایاتِ اللّهِ.»
کسانی که گستاخانه مرتکب گناه میشوند و باکشان نیست و که چرا گناه کردهاند، آبروی مؤمنی را ریختهاند، به دلیل
هوای نفس یا شهرتطلبی حرفی زدهاند یا کار خلاف دیگری کردهاند، به کفر کشیده میشوند تا آن جا که «اَن کَذّبوا بِایاتِ اللّهِ» (
آیات الهی را تکذیب میکنند) پس این جور نیست که گناهان هیچ تاثیری در
سعادت و
شقاوت انسان نداشته باشد.
این طور هم نیست که وقتی انسان مرتکب کبیرهای شد فوراً از
ایمان خارج گردد و کافر شود. آن گونه هم نیست که
خوارج میگفتند که اگر مؤمن حتی مرتکب گناه کبیره هم بشود خدا به او مهلت میدهد تا توبه کند یا حتی اگر موفق بر توبه نشد به اندازه همان گناهش، در
عالم برزخ عذاب میشود، بلکه اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در
قیامت نجات پیدا میکند.
پس اولاً اسلام ظاهری و
ایمان دو مقوله متفاوت هستند. ثانیاً، اسلام ظاهری ملاک احکام ظاهری اجتماعی است. اما گاهی بعضی از مبتدیان، که در مسائل فقهی مطالعه میکنند، امر برایشان مشتبه میشود و چنین مسائلی مطرح میکنند. وقتی میگوییم اقرار به شهادتین موجب اسلام میشود، اگر کسی به معاد اقرار نکرد و آن را قبول نداشت، در
باطن، مؤمن است یا کافر؟ بعضی تصور کردهاند که اقرار به شهادتین موجب اسلام میشود و اسلام موجب نجات است، حتی اگر کسی
ایمان به آخرت نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسائل و
معارف اسلامی است.
گفته شد که شهادت به
رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است؛ یعنی هرچه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طرف خدا گفته حتماً قبول است و به طور قطع، یکی از چیزهایی که هر کس مسلمان باید به آن متعهد شود و حتی مسلمانان صدر اسلام هم میدانستد، اعتقاد به معاد است که در سورههای اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است.
چه طور ممکن است کسی بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را قبول دارم، اما نداند که ادعای ایشان آن است که معادی در کار است و این جزو رسالت آن حضرت میباشد؟ اسلام ظاهری موجب جاری شدن احکام ظاهری بر مسلمانان میشود. لذا، همان گونه که ذکر شد، ممکن است کسی تا آخر عمر جزو مسلمانها باشد، مردم هم تصور کنند که آدم خوبی است، ولی در واقع، ذرّهای
ایمان در دلش نباشد؛ «لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی قلوبکم.» این همان «اسلام ظاهری» است.
البته اسلام مراتب دیگری هم دارد که حتی
انبیاء (علیهمالسلام) از خدا میخواستند به آن نایل شوند.
حضرت ابراهیم و
حضرت اسماعیل وقتی
کعبه را بنا میکردند دعاهاشان این بود: «رَبّنا وَ اجعلنا مُسلمَینِ لَکَ؛
خدایا، ما را مسلمان قرار بده». این نشاندهنده مراتب دیگری از اسلام است؛ تسلیم بودن مطلق در برابر خدا.
در اینجا بحث ما در این نیست که از حیث ظاهر، چه کسی را باید مسلمان حساب کنیم و احکام ظاهری اسلام را برایش ثابت
نماییم. این مساله مربوط فقهاست که چه حقوقی در اجتماع برای این افراد ثابت میشود یا از آنها سلب میگردد و یا آنها که مرتد میشوند بازگشت این عقیدهشان به انکار رسالت است.
همچنین باید توجه داشته باشیم که گرایش مرحبه هم صحیح نیست که
ایمان را مطلقاً موجب نجات میدانستند و میگفتند کسی که مؤمن بمیرد، هیچ عذابی نخواهد شد. نه این جور نیست؛ ممکن است کسی مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنی
ایمان واقعی داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادی که مرتکب شده
شب اول قبر بر او سخت بگذرد یا جانش به سختی گرفته شود.
روایات متعددی در این باره وجود دارد که
مؤمن وقتی از دنیا میرود، اگر از گناهانش
توبه نکرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد،
ملکالموت جانش را سخت میگیرد. این سختی موجب میگردد گناهانش پاک شود. اگر پاک شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود که با سختی جان دادن پاک شود، شب اول قبر بر او سخت میگذرد. در روایات، برای این شب، عذابهایی ذکر شده است.
اگر در این مرحله، پاک شد، چه بهتر، وگرنه این عذابها ادامه دارد تا زمانی که جانش پاک شود. اگر مؤمنی در طول عالم برزخ، همه عذابها را کشید و باز هم گناهانش پاک نشده بود، در عرصات قیامت و در
محشر، آن قدر تشنگی، شرمندگی گرفتاری،
وحشت و
اضطراب خواهد داشت تا پاک شود. در تمام این مراحل، هر کس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبی که انجام داده، ممکن است مشمول
شفاعت واقع شود؛ موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.
در روایتی آمده است که
ائمّه اطهار (علیهالسلام) به شیعیانشان میفرمودند: «آنچه را ما برای شما ضمانت میکنیم، شفاعت، قیامت است؛ برای عالم برزخ خود فکری بکنید.» یعنی این طور نیست که هر کس مؤمن و
شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ سالم باشد. ممکن است در عالم برزخ سالها عذاب بکشد. چند سال، خدا میداند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیونها سال. پناه بر خدا! به هر حال، شفاعت، بیحساب نیست.
این جور نیست که وقتی میگویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع میشوند از همان اول، که از دنیا میروند، مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلی دارد و افراد ممکن است در جاهای گوناگونی مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت کارساز، مخصوص روز قیامت است؛ وقتی که حسابها به کلی تصفیه میشود. اگر کسی در آن جا حسابش پاک نشد تا ابد در
جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است که جوانان خودتان از افکار مرحبه برکنار بدارید. آنها با پخش افکارشان، جوانان را تحریک میکردند و به ارتکاب گناه وامی داشتند؛ میگفتند: نگران نباشید، هر کس
ایمان داشته باشد، بهشتی میشود. لذا، میفرمودند: مواظب باشید این افکار انحرافی بر افکار جوانان شما اثر نگذارد: «عَلّموا صبیانکم ما ینفعهم اللهُ به لایَغلب علیهم المرجئةُ بِرایها.»
چنین برداشتی از
اسلام بسیار خطرناک است؛ چون وقتی انسان فکر کند که هر کاری انجام دهد آمرزیده میشود، از هیچ جنایتی خودداری نخواهد کرد. پس این همه دستورات
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و انذارها و تعالیم برای چه بوده است؟ در مقابل، یک عقیده تفریطی بر آن بود که اگر کسی مرتکب کبیرهای شد، کافر است و دیگر فرقی نمیکند که یک گناه مرتکب شود یا صد گناه. اما این گونه نیست که کسی با یک
گناه کافر شود. البته هر کس به اندازه گناهش ممکن است عذاب شود (اگر توبه نکند).
اما گذشته از این، در داشتن
ایمان واقعی هم همه در یک سطح نیستند. مراتب
ایمان از زمین تا آسمان است. در روایات ما، این مساله تکیه شده که
ایمان درجاتی دارد. بعضی از روایات برای آن ده مرتبه و بعضی از آنها هفت مرتبه ذکر کردهاند. اما بر حسب نظرهای گوناگون، اگر با یک نظر دقیق نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم مراتب
ایمان تا بینهایت ادامه دارد. آن قدر اختلاف در مراتب
ایمان افراد وجود دارد که شاید دو نفر هم کاملاً شبیه یکدیگر نباشند.
ما باید سعی کنیم که
ایمان واقعی داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهری اکتفا نکنیم، دلمان خوش نباشد که جزو مسلمانها هستیم، از پدر و مادرمان میتوانیم ارث ببریم، ذبیحهمان حلال است یا بدنمان پاک است. اینها دلخوشکننده نیست، احکام ظاهری این دنیاست. باید بدانیم در
باطن، چه قدر
ایمان داریم و به مراتب اولیه
ایمان اکتفا نکنیم. آن قدر مراتب عالی برای
ایمان وجود دارد که انسان به هر مرتبهای که برسد، وقتی به مرتبه پایین نگاه کند، میفهمد چه قدر ترقّی کرده و یا اگر ـ خدای ناکرده ـ تنزّل کند، میبیند سرمایه عظیمی از دست داده است. البته این تحوّلها برای همه پیش میآید. ما در طول عمرمان ممکن است گاهی ایمانمان تقویت شود و ممکن است به عکس، گاهی خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان کمتر شده است. هر قدر
ایمان قویتر باشد تاثیرش در عمل بیش تر است. گاهی هم آثار
ایمان به سادگی قابل شناختن نیست.
برخی از آیات قرآن در مقام معرفی
ایمان واقعی به مردم است و آنها را ترغیب میکند که آن
ایمان را به دست آورند و سعی کنند ایمانشان کاملتر شود و به مراتب نازل
ایمان اکتفا نکنند. یکی از این آیات
آیه دوم
سوره انفال است: «اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُکرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم.» اولین نشانه مؤمن واقعی آن است که وقتی یاد خدا میشود یا خودش به یاد خدا میافتد، دلش میلرزد. ما هم میتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم که چه قدر این نشانه در ما وجود دارد. گاهی ما به صورت تعبّدی میخواهیم بگوییم قرآن این مطلب را فرموده است، ولی گاهی میخواهیم قدری این مطلب تبیین شود و سرّش را بفهمیم که چه ارتباطی بین
ایمان و این حالت قلبی وجود دارد. جای
ایمان واقعی قلب است.
امّا
ایمان معنوی و حقیقی آن است که مجتمع باشد در او اقرار لسانی و تصدیق قلبی عن حقیقه و از شفاف قلب و عمل ارکانی هم؛ مگر اینکه مانعی باشد که باعث انکار شود، که قادح در
ایمان نخواهد بود.
«
قلب» در اصطلاح قرآن، هم مرکز
معرفت انسان است و هم مرکز احساسات و عواطف؛ جای
یقین،
ایمان،
محبت،
بغض،
کینه،
ترس،
امید و... قلب است. حال حقیقت قلب چیست که این اوصاف برایش ذکر میشود خودش بحث مفصّلی است. بنابراین، «قلب» در اصطلاح
قرآن، همان است که این آثار را دارد. به تعبیر علمی، جای معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفی
ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس، که لازمه اش
ایمان است، به موقع پدید بیاید. شما اگر کسی را دوست میدارید جای محبت او قلب شماست.
اگر واقعاً انسان کسی را دوست داشته باشد و اتفاقاً یادش بیاید و یا کسی نامش را بیاورد، تغییر حالی در او پیدا میشود. به عنوان مثال، وقتی اسم
امام زمان (علیهالسّلام) را میشنود، احساس میکند به همان اندازهای که نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تکان میخورد؛ تغییر حالی در او پیدا میشود. هر قدر انسان معرفتش بیش تر باشد، محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش تر در او ظاهر میشود. کسانی که خدا را به عنوان یک
عظمت بینهایت میشناسند این معرفت در دلشان وجود دارد. اینها لوازم
ایمان و
خداشناسی است.
آیا ممکن است کسی خدا را قبول داشته باشد، اما عظمت،
کمال و صفاتش را قبول نداشته باشد؟ وقتی انسان غافل است، هیچ توجهی ندارد. ما به محض آن که به یاد چنین کسی میافتد باید تاثیری در دلش ایجاد شود. این همان است که در آیات کریمه قرآن با تعبیراتی از قبیل
خشیت،
خوف،
وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده. همه اینها معنای واحدی دارد و یا لوازم و توابع یک حقیقت است؛ مثلاً، در آیات بسیاری، میفرماید:
هدایت یا
انذار پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا قرآن فقط شامل کسانی میشود که خشیت داشته باشند: «اِنّمّا تُنذرُ الَّذینَ یَخشونَ رَبَّهم بِالغیبَ.»
آنها با آن که خدا را نمیبینند، نسبت به او خشیت دارند و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمیکند. لذا، به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: تو تنها کسانی را بیم میدهی و در آنها اثر میگذاری که این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگری میفرماید: «وَ هُم مِن خشیةِ رَبّهم مُشفقونَ»
و یا «یَخافونَ رَبَّهم.»
اما در آیه مورد بحث میفرماید: «اَلّذین اِذا ذُکر اللّهُ وَجلت قلوبُهم.» «وَجَل» حالت لرزش و تکان است. اگر چنین حالتی نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقی نمیکند. بنابراین، نمیشود گفت
ایمان واقعی به خدا دارد. پس اولین اثر
ایمان این است تغییر حالی در درون انسان پیدا شود تا به خدا توجه پیدا کند.
نشانه دیگر
ایمان واقعی آن است که ساکن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرک است، رشدیابنده است. میفرماید: «اِذا تُلیتْ عَلیهم آیاتُه زَادتهُم اِیماناً.» وقتی
آیات الهی برای چنین کسی خوانده میشود،
ایمان دارد، بر ایمانش هم افزوده میشود. چنین کسی که مرتبهای از
ایمان را دارد، خدای متعال از لطف خودش، برای هدایت او وسیلهای فرستاده است. قرآن، پیام الهی است، برای این که هدایت ما بیشتر شود، به او بیش تر نزدیک شویم. برای مثال، اگر نامهای از دوستتان دریافت کنید، بر شوقتان افزوده میشود، در حالی که پیش از آن حالتان طبیعی بود.
قرآن نامه خداست برای بندگانش. چه طور ممکن است کسی به خدا
ایمان داشته باشد، اما وقتی نامه خدا را برایش میخوانند تغییر حال پیدا نکند. اگر این طور باشد ایمانش ضعیف است. ایمانی زنده است که وقتی آیات قرآن تلاوت میشود، انسان به آنها توجه پیدا کند، بر ایمانش افزوده شود و آثارش بیشتر گردد.
نشانه سومی که در قلب انسان مؤمن ظاهر میشود این است که «عَلی رَبِّهم یَتوکّلونَ.» وقتی
ایمان انسان اضافه شد و خدا را شناخت به این عنوان که کلید همه کارها به دست اوست، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت اوست، او بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تاثیر میکند، اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما برخی از حلقههای سلسله اسباب و مسبّبات را میبینیم، اما عامل اصلی را، که سلسلهجنبان است، نمیبینیم. اوست که شروع میکند و همه چیز به حرکت در میآید.
اگر این را درک کنیم، اعتمادمان به او بیشتر خواهد شد. فرض کنید شخصی در وزارتخانهای کاری دارد، میداند که باید رئیس اداره دستور بدهد، معاونش به مدیر کل ارجاع دهد، مدیر کل به مسؤول مستقیم دستور دهد تا برسد به کارمندی که باید آن را اجرا کند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن کسی که میخواهد فرمان را اجرا کند. البته گاهی «پارتیبازی» میشود. و بدون اجازه رئیس بعضیها کاری انجام میدهند. این به آن دلیل است که در واقع، رئیس دخالتی ندارد. اما اگر واقعاً فرمان او نافذ بوده و دیگران فرمانبردار باشند، انسان به دیگری اعتماد نخواهد کرد؛ چون میداند وقتی او دستور میدهد اجرا میشود.
اگر انسان
خدا را به این صورت شناخت و بر معرفتش اضافه شد، به خصوص با توجه به آیات کریمه قرآن، آن وقت توکّلش به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهری سر خم نمیکند و برای یک مساله جزئی به هر بی سر و پایی
تملّق نمیگوید. آن جا هم که خدا میفرماید: «اِخفض لهما جَناحَ الذُّلِ من الرّحمةِ»،
اطاعت میکند و در مقابل
پدر و
مادر اظهار
خضوع مینماید یا مثلاً، در مقابل اولیای خدا
تواضع میکند؛ چون او فرموده است. اما اصالتاً فقط برای خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه میداند و غیر از خدا در مقابل دیگری خضوع نمیکند. به این دلیل، در مقابل پیامبر و اولیای خدا و کسانی که خدا دستور فرموده ـ مانند
معلم، پدر و مادر ـ خضوع میکند و این خضوع در واقع، اطاعت از خداست.
انسان مؤمن عزّتی پیدا میکند که در برابر خدا، به هیچ چیز دیگری اعتنا نمیکند، خواه دیگران برای او ارزشی قایل بشوند یا نشوند. او سر و کارش با خدای جهان است. دیگران چه کاره هستند که بر آنها اعتماد کند؟ «و علی ربِّهم یَتوکّلونَ.» تقدیم جار و مجرور در این آیه، هم دلالت بر
حصر دارد؛ فقط بر خدا
توکّل میکنند.
اینها سه نشانه از نشانههای مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه ظاهری نیز ذکر کرده است:
اقامه نماز و
انفاق. اما حالات قلبی، که در اثر
ایمان در دل انسان پدید میآید، سه صفت قبلی بود.
«وَجَل» یعنی: لرزش دل وقتی که یاد خدا میشود. خداوند در وصف
قرآن فرموده است: «کتاباً مُتشابهاً مثانیَ تَقشعَرُّ مِنهُ جُلودُ الّذینَ یَخشونَ رَبَّهم»
این خاصیت قرآن است که وقتی تلاوت میشود کسانی که
ایمان دارند وقتی آن را میشنوند مو بر اندامشان راست میشود. قرآن خودش را این گونه وصف میکند، سپس میفرماید. «ثُمَّ تَلینُ جُلودهم و قلوبُهم الیِ ذِکرِ اللّهِ.» ابتدا این حالت را پیدا میکنند، سپس انس میگیرند و پوستشان دوباره نرم میشود و به حالت اولیه باز میگردد.
بنابراین، «وَجَل» هم حالتی است شبیه همان حالتی که وقتی به یاد خدا میافتند پیدا میشود؛ مثل این که در مجلسی، شخص بزرگی حضور دارد ولی شما غافل بودهاید؛ مثلاً، شخصیتی مانند امام؛ در مجلسی حضور داشتهاند و شما ناگهان متوجه حضور ایشان شوید. تعجب میکنید. ما معمولاً در حال
غفلت به سر میبریم و توجه نداریم که خدا حضور دارد. وقتی کسی یا خود خدا ما را متوجه کرد که من این جا حضور دارم، انسان مؤمن تکانی میخورد و این همان حالت «وَجَل» قلبهاست.
این در صورتی است که باور داشته باشد چنین کسی هست و چنین عظمتی را دارد. اگر ما چنین احساسی را در خود نمییابیم باید بدانیم ایمانمان ضعیف شده است. لذا، خداوند وقتی این اوصاف را ذکر میکند، میفرماید: «اُولئکَ هُم المُؤمنونَ حقّاً.» اینان مؤمنان واقعیاند، وگرنه چنانچه
ایمان هیچ اثری در دل و در عمل انسان نداشته باشد،
ایمان نیست.
امام صادق (علیهالسّلام) هم به ابن جندب میفرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»؛ مؤمنان کسانیاند که
خوف الهی در دل دارند.
این یک نکتهای لطیفی است ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولاً به دلیل اعمال بدمان است؛ چون موجب
عقاب و سقوطمان میشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان میترسیم، ولی غافل هستیم از این که اگر کار بدی هم نکرده
ایم، باز هم جای ترس وجود دارد؛ مثلاً، ترس از این که آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمی است و ما توجه نداریم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم. خدا تا کنون به ما
ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم
ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد،
ایمان خواهیم داشت، ولی ممکن است از ما بگیرد. در زیارت
حضرت معصومه میخوانیم: «فَلا تَسلُب مُنّی ما اَنا فیهَ.» این جمله چه قدر اهمیت دارد! یعنی: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه هم از قول
مؤمنان میفرماید: «رَبّنا لاَتُزغ قُلوبَنا بَعدَ اِذ هَدَیتنا؛
خدایا، این هدایتی را که به ما دادهای از ما مگیر». اگر این
ایمان از ما سلب شود چه اطمینانی داریم، چه ضمانتی وجود دارد که آنچه را داریم برایمان باقی بماند. بنابراین، باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس
خوف مؤمنان از عظمت الهی است. این با خوف از گناهانی که مرتکب شده
ایم و از آثار بدش میترسیم تفاوت دارد. ترس از این که آنچه را تاکنون از نعمتهای مادی و معنوی داشته
ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگری است.
امام (علیهالسّلام) بر این نکته تاکید دارند و میفرمایند: «وَ یُشفقونَ انَ یُسلبوا ما اُعطوا مِن الهُدی»؛ میترسند آنچه را از
هدایت به آنها داده شده گرفته شود. یکی از دلایل تکرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» که هر روز باید چند مرتبه در
نماز بخوانیم همین است که تا حالا خدا ما را هدایت کرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت کند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت کند.
علاوه بر این، هدایت مراتبی دارد. بنابراین، نباید به همین مرتبه از هدایت که داریم قانع باشیم، باید مرتبه بالاتر را بخواهیم. مؤمنان چون حالت خوف دارند (اِذَا ذُکراللّهُ و نعمائه) وقتی به یاد خدا و نعمتهای او میافتند، دو جور
ترس دارند: هم وقتی به مقام الهی و عظمت او توجه پیدا میکنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا میشود و هم وقتی به یاد نعمتهای خدا میافتند، میترسند که نعمتها از آنها گرفته شود.
همچنین وقتی آیات الهی بر آنان تلاوت میشود بر ایمانشان افزوده میگردد. آنان وقتی آیات تکوینی الهی را مشاهده مینمایند و در آنها تامّل میکنند، آثار نفوذ قدرت الهی را میبینند که در تمام
جهان نافذ است. وقتی هم
آیات تشریعی و آیات قرآنی برایشان تلاوت میشود تامّل میکنند و به معنایش توجه مینمایند که این حکایت از
صفات الهی، ـ از جمله
قدرت او ـ دارد.
امیدواریم که خداوند متعال به همه ما بهره وافری از
ایمان واقعی مرحمت فرماید.
امام خمینی برای هدایت بهحسب انواع سیر سایرین و سالکین، مراتبی قائل است ازجمله:
۱- نور هدایت فطری که در آن شخص بدون احتجاب به انواع حجابها مانند حجاب ملکی یا ملکوتی، حجب معاصی قلبی یا قالبی،
حجب نورانی یا ظلمانی یا حجاب وحدت یا کثرت، سیر الیالله میکند.
۲- هدایت به نور قرآن بدون افراطوتفریط با تدبر در معانی ظاهری و باطنی، بدون توقف در معنای ظاهر و بدون نفی آنها؛ اما بعضی از اهل ظاهر، علوم قرآن را همان معانی عرفی و استفاده از آن را منحصر به همین دستورهای صوری ظاهری میدانند. ازاینرو از نور هدایت به
صراط مستقیم قرآنی محروماند؛ بنابراین عالِم محقق، همچنان که ظاهر خود را به نور قرآن منور میکند باید باطن خود را نیز به انوار معارف و توحید آن نورانی کند.
بنا بر نظر امام خمینی یکی از مراتب عالیه هدایت، هدایت به صراط مستقیم، به معنای ثبات و تمکین در حالات و مقامات است و کسی که به رؤیت مقام مالکیت و قاهریت حق برسد، غبار کثرت را میشکند و میان او و حقتعالی حجابی نمیماند و عنایت ازلی شامل حال او میشود و به مقام استقامت و تمکین میرسد. در این صورت خواهان هدایت ازلی میشود که همان هدایت و صراط مستقیم، به معنای ثبات و استقامت است، اما در غیر این افراد که دارای حجاباند، هدایت مرتبه پائینتری دارد.
ایشان بر این باورند که وقتی سالک انانیت خود را محو میکند، عنایت ازلی از مقام غیب احدی به فیض اقدس شامل او میشود و حالت صحو بعد المحو برای او حاصل میشود و به وجود حقانی متصف میگردد در این صورت
هدایت مطلقه که همان صراط مستقیم انسانیت و سیر بهسوی اسم جامع است شامل او میشود.
• مجله معرفت، شماره ۲۸، برگرفته از «مقاله
ايمان و آثار آن».
• دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.