یوسف (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یوسُف (به ضم یاء و سین)، از
واژگان قرآن کریم، وی فرزند
یعقوب و نواده
اسحاق و فرزند سوّم
ابراهیم (عليهمالسّلام) میباشد. نام مباركش بیست و هفت بار در
کلام اللّه ذكر شده است.
يوسُف ایشان فرزند يعقوب، نواده اسحاق و فرزند سوّم ابراهيم (عليهمالسّلام) میباشد.
در حكايت
مؤمن آل فرعون آمده كه به قوم فرعون چنين گفت:
(وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا) (يش از اين
يوسف با دلايل روشن به سراغ شما آمد، ولى شما پيوسته در آنچه او براى شما آورده بود ترديد داشتيد؛ تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد.)
اين
آیه صريح در نبوّت آن جناب است.
و در آيه:
(كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ) «
خداوند او را از مخلصين خوانده كه از خالص شدگان براى خدا بود و
شیطان و نفس را در وجود او راهى نبود.»
ماجراى شگفت انگيز او كه مجسّم كننده جمال انسانيت، خويشتندارى و ايمان آن جناب است به طور تفصيل به عنوان
احسن القصص در سورهاى به نام آن حضرت ذكر شده و خداوند به شرح حال او بيشتر اعتنا
فرموده است.
دقت كنيد
در حالات حضرت
يوسف (عليهالسّلام) چند محلّ مورد اشتباه گرديده كه لازم است بررسى شود. در
تفسیر المیزان از تفسير
درّ منثور از
ابن عباس نقل شده كه گفت:
يوسف (عليهالسّلام) سه لغزش داشت و سه اشتباه كرد.
۱- خواست با آن زن زنا بكند در نتيجه به زندان افتاد- نگارنده گويد: اين اشاره است به آيه
(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ) «زن خواست از
يوسف كام بگيرد و
يوسف هم اگر برهان خدايش را نمیديد میخواست از او كام بگيرد.»
۲- به آن جوان زندانى گفت:
(اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ) «در پيش پادشاهت مرا ياد كن»
در نتيجه هفت سال در زندان ماند چون شيطان از ياد او برد و نتوانست او را پيش پادشاه بىتقصير معرّفى كند.
۳-
يوسف به برادرانش گفت:
(إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) «شما دزد هستيد.»
حال آن كه دزد نبودند.
در الميزان پس از نقل اين سخن
فرموده: اين روايت مخالف صريح كلام خداست كه
يوسف را برگزيده خود و از مخلصين خوانده و شيطان را به چنين كسان راهى نيست.
درّ منثور رواياتى بر اين منوال نقل كرده است، كه به هيچ يک از آنها اعتمادى نيست.
نگارنده: گويد: در آيه
(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ) «زن خواست از
يوسف كام بگيرد و
يوسف هم اگر برهان خدايش را نمیديد میخواست از او كام بگيرد.»
چنان كه در «همّ» گفته شد لَوْ لا أَنْ رَأى ... قيد جمله وَ هَمَّ بِها است يعنى: «زن خواست از
يوسف كام بگيرد و
يوسف هم اگر برهان خدايش را نمیديد میخواست از او كام بگيرد.» به عبارت ديگر:
يوسف به حكم غريزه بشرى به آن كار راضى میشد ولى ديدن برهان خدا كه همان ايمان و يقينش باشد مانع از آن بود كه چنان فكرى را در سر بپروراند.
عجبا كجاى اين جريان لغزش است!!! از طرف ديگر
يوسف (عليهالسّلام) به آن مرد زندانى كه میدانست نجات يافته و ساقى شاه خواهد شد
فرمود:
(اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ ) «در پيش رئيس خود مرا ياد كن و بىگناه بودن مرا به او روشن كن.»
اين توسّل به وسائل مادّى است كجاى اين شرک است اگر ما به كسى بگویيم از ما پيش فلان كس وساطت كن مشرک شدهايم بلكه
يوسف (عليهالسّلام) براى استخلاص خويش از راه طبيعى وارد شد و آنگهى خداوند از آن حضرت نقل میكند كه به آن دو زندانى
فرمود:
(أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) (آيا خدايان متعدد و پراكنده بهترند، يا خداوند يگانهاى كه بر همه چيز قاهر است.)
و در جريان حيله زن
عزیز مصر فرموده:
(إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ) «كه از خالص شدگان براى خدا بود.»
چطور شد اين بزرگوار كه ايمان و توحيد و تقوايش مورد تصديق خداست مشرک شد و خدا را از ياد برد عجبا!! در
تفسیر عیاشی سه روايت در اين باره نقل شده يكى از آنها روايت
یعقوب بن شعیب از
امام صادق (علیهالسّلام) است بدين مضمون: خدا به
يوسف فرمود آيا تو را به پدرت محبوب نكردم و در زيبایى به ديگران برتريت ندادم؟
آيا كاروان را به طرف چاه سوق ندادم و تو را رها نكردم؟ آيا حيله زنان را از تو برطرف ننمودم؟ پس چه چيز وادارت كرد رغبتت را از من بردارى و مخلوقى را به خوانى پس به كيفر اين سخن هفت سال در زندان بماند.
در
تفسیر خازن و غيره نقل شده:
رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: خدا به
يوسف رحمت كند اگر آن كلمه را نمیگفت آن مدت را در زندان نمىماند.
«رَحِمَ اللَّهُ يُوسُفَ لَوْ لَا الْكَلِمَةُ الَّتِي قَالَهَا مَا لَبِثَ فِي السِّجْنِ مَا لَبِثَ.» آنچه در تفسير عياشى نقل شده سند ندارد آنچه از تفسير خازن نقل شد از مردى به نام حسن روايت شده نمیتوان بر آن استناد نمود وانگهى همه مخالف قرآن مبيناند چنانكه گفته شد.
امّا اينكه:
يوسف به برادرانش نسبت دزدى داد مطلب درستى نيست آيه چنين است
(ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) (سپس كسى صدا زد: «اى اهل قافله! شما سارقيد.»)
از كجا معلوم كه مؤذّن
يوسف (عليهالسّلام) بوده است گرچه طرح نقشه از آن بزرگوار بود ظاهر آن است كه چون
يوسف سقايه را در بار برادرش گذاشت مأموران ديدند سقايه نيست در نتيجه به كاروان بدبين شدند و يكى از آنها گفت: شما دزديدهايد تا بالاخره بعد از گفتگوى آنها،
يوسف آمد و شروع به تفتيش بارها كرد.
(وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى) (و درود بر آن كس كه از هدايت پيروى كند.)
نام مباركش بیست و هفت بار در كلام اللّه ذكر شده است.
•
قرشی بنایی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «یوسف»، ج۷، ص۲۶۴.