یزید بن عمر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یزید ملقب به ابوخالد فرزند عمر بن
هبیره بن معیه بن سکین بن خدیج بن بغیض بن مالک سعد بن عدی بن فزاره از قبیلۀ بنیفزاره و خاندان بزرگ و جوانمردی بود. او اهل شام و خطیب ماهر و شاعری توانا و دارای جثۀ تنومندی بود.
یزید ملقب به ابوخالد فرزند عمر بن
هبیره بن معیه بن سکین بن خدیج بن بغیض بن مالک سعد بن عدی بن فزاره از قبیلۀ بنیفزاره و خاندان بزرگ و جوانمردی بود. او اهل شام و خطیب ماهر و شاعری توانا و دارای جثۀ تنومندی بود.
فعالیتهای یزید بن
هبیره بدین شرح است:
در سال ۱۰۲، یزید بن عبدالملک، برادر خود مسلمه را به امارت
عراق و
خراسان منسوب کرد. مسلمه نیز سعید بن عبدالعزیز که موسوم به سعید خذینه بود را به خراسان فرستاد. مسلمه در فرستادن خراج به
یزید بن عبدالملک تعلل میکرد. به همین علت در همان سال یزید او را از
حکومت عراق عزل کرد و به جای او یزید بن عمر بن
هبیره را به عراق فرستاد.
زمانی که
ابن هبیره در روزگار یزید بن عبدالملک به فرمانروایی عراق منصوب شد، تلاش فراوانی در خالص کردن سکهها کرد. سکههایی که در زمان حجاج ضرب شده بود، دارای مشکلاتی از قبیل اینکه بر روی آنها آیۀ «قل هو الله احد»
نقش شده بود، ضرب این آیه بر روی سکهها استفاده از آنها را برای افرادی که پاک نبودند، مشکل کرده بود و مشکل دیگر اینکه خالص نبودن سکه از نظر زر و سیم بود. در ایام یزید بن عبدالملک،
ابن
هبیره برای رفع این مشکلات کوشش فراوانی کرد و بعد از آن در ایام هشام، خالد قسری همین شیوه را پیش گرفته بود و
یوسف بن عمر، بعد از ایشان کار امتحان عیار سکهها را به جدیت دنبال کرد. چنانکه خلافکاران را تازیانه میزد. پس دینارهای
هبیری و خالدی و یوسفی، بهترین دینارهای عصر اموی بودند.
در سال ۱۰۵ یزید بن
هبیره، که عامل عراق بود، فرمانی نوشت مبنی بر اینکه املاک و زمینهای ساکنان سواد را شناسایی و مساحت هر یک از زمینها را معین نماید و بر نخلها و درختان
مالیات تعیین کرد و از این طریق به خراجگزاران زیان رسانید و بر دهقانان نیز مالیات معین کرد و همچنین بهکار واداشتن بدون مزد و هدیهها و آنچه را که در نوروز و مهرگان از مردم گرفته میشد، اجرا کرد. مساحتی که با آن حساب میشد، مساحت
ابن
هبیره بود.
در سال ۱۰۵، یزید بن عبدالملک مرد و هشام به
خلافت رسید. او یزید بن
هبیره را از عراق عزل کرد و به جای او
خالد بن عبدالله قسری را گماشت.
پس از مرگ
یزید بن ولید برادرش
ابراهیم بن ولید به حکومت رسید مردم در
شام و همه سرزمینها با او
بیعت کردند، ابراهیم بن ولید عبدالعزیز بن حجاج بن عبدالملک بن مروان را ولیعهد خود قرار داد و یزید بن عمر بن
هبیرة را به حکومت عراق منسوب کرد.
ابن هبیره به سمت عراق حرکت کرد و در عراق همان جایی که تا امروز هم معروف به قصر
ابن هبیره است رسید و در آنجا برای خود کاخی ساخت و آنجا را محل اقامت خود و لشکریانش قرار داد و حکومت ابراهیم دو ماه و نیم طول کشید.
در سال ۱۲۶ (ه. ق) زمانی که یزید بن ولید بن عبدالملک از
دنیا رفت و برادرش ابراهیم بن ولید که مردی ناتوان بود، به جای او نشست، مروان شورش را آغاز کرد. یزید بن عمر بن
هبیره به ابراهیم دلگرمی داد و او را به نبرد با مروان
تشویق کرد، او نیز به مقابله با مروان برخاست. زمانی که دو سپاه رو به روی هم دیگر قرار گرفتند، یزید بن عمر بن
هبیره و قیسیان به مروان
شدند، سپس بشر و مسرور را نیز به مروان تسلیم کردند.
در سال ۱۲۸ (ه. ق) حکومت مروان تثبیت شد، مروان به یزید بن عمر بن
هبیره که در قرقیسیا بود، نامه نوشت و فرمان داد به سوی عراق حرکت کند و به او امارت عراق و ولایتهای جریره را داد.
در این ایام مثنی بن عمران عائذی که از قریش بود، و در
کوفه خلیفه خوارج بود، با
یزید بن عمر بن هبیره در عین التمر به مقابله آمد و میانشان نبردی سخت درگرفت و مثنی و
خوارج شکست خورند. آنگاه در نخیله در بیرون کوفه اجتماع کردند باز هم یزید بن عمر بن
هبیره آنان را شکست داد. این بود که به
بصره رفتند. شیبان عبیدة بن سوار را با سپاهی عظیم به آنجا فرستاد، باز هم او نیز از
ابن
هبیره شکست خورد و عبیده کشته شد و لشکرگاهش به
غنیمت گرفته شد. بعد از آن یزید بن عمر بن
هبیره به عراق رسید و بر حکومت عراق تسلط یافت.
عقیدۀ یزید بن
هبیره بر این پایه استوار بود که برای بنیعباس هیچگونه بیعتی نگیرد، بلکه میخواست که برای
محمد بن عبدالله بن حسین بن علی بیعت بگیرد. به همین علت با همکاران و مبلغین دولت عباسی به مقابله میپرداخت؛ ازاینرو در سال ۱۳۰ با سی هزار نفر سپاه و سلاحهای جنگی زیادی به سوی قحطبه حرکت کرد و قحطبه نیز
یوسف بن عقیل طائی را به جانشینی خود در سرزمین جبال گذاشت و خود به سوی عراق حرکت کرد هر دو سپاه در کنارۀ رود فرات به هم دیگر رسیدند، سه روز توقف کرد و سپس یزید بن
هبیره به لشکریان خود دستور داد که با اسبان خود از فرات عبور کنند و در حالی که خودش پیشاپیش آنان حرکت میکرد همۀ سپاه عبور کردند. زمانی که آنان از
فرات عبور کردند،
ابن هبیره با قحطبه جنگ را آغاز کردند؛ ولی
ابن هبیره نتوانست در برابر سپاه قحطبه پایداری کند، لشکر قحطبه پیروز شد؛ اما پس از پیروزی، قحطبه در آب افتاد غرق شد و یزید بن
هبیره پس از شکست فرار کرد و خود را به واسط رساند و در آن شهر متحصن شد. پس از گذشت چند
روز، پسر قحطبه به نام حسن فرماندهی لشکر پدرش را به عهده گرفت.
پس از اینکه
ابن هبیره در واسط متحصن شد، حسن بن قحطبه یکی از سرداران خود را با بیست هزار مرد در آنجا گذاشت و خود به کوفه حرکت کرد. زمانی که ابوالعباس سفاح قدرت را به دست گرفت، به حسن بن قحطبه دستور داد به واسط برگردد و یزید بن عمر بن
هبیره را محاصره کند. سپس
سفاح، منصور را به مقابله با یزید بن
هبیره فرستاد، منصور اولین کاری که انجام داد این بود که برای سرداران
ابن هبیره و اشراف
عرب که همراه او بودند نامه نوشت و از آنان کمک خواست و به آنان وعده و نوید داد و نابود شدن دولت بنیامیه را گوشزدشان کرد و پس از آن بیشتر سرداران
ابن
هبیره دعوت منصور پذیرفتند و به
هبیره خیانت کردند.
نخستین کسی که از سپاه
ابن
هبیره دعوت منصور را پذیرفت و به منصور پیوست،
زیاد بن صالح حارثی فرماندار
ابن هبیره بر کوفه بود. او از نزدیکترین اشخاص به
ابن هبیره بود که پاسداری شبانه شهر و کلید دروازهها را داشت. زمانی که این خبر به یزید بن
هبیره رسید، او گفت: لا حول و لا قوة الا بالله. آنگاه
ابن هبیره به غلامش دستور داد که،
طارق بن قدامه قسری را به نزدش بیاورد. زمانی که طارق آمد،
ابن هبیره کلیدها را به او داد و گفت من تو را از میان همه یارانت که خواص من هستیدة برای نگهبانی این شهر انتخاب کردم، سپس به او گفت سعی کن آنطور که سزاوار و شایسته
اعتماد من است، باشی.
مدت محاصره
ابن هبیره طولانی شد؛ به طوری که مدت یازده ماه در محاصره بودند، محصورین در سال ۱۳۲ پس از رسیدن خبر قتل مروان، تن به
صلح دادند. اسماعیل بن عبدالله قسری، خبر مرگ مروان را به آنها داد و گفت: برای چه و که
خودکشی میکنید و حال آنکه مروان کشته شده.
مردی از قبیله قیس به نام
ابوبکر بن مصعب عقیلی سعی و تلاش زیادی برای بستن پیمان صلح میان ابوجعفر و
ابن هبیره کرد، تا این که سرانجام بدین کار موفق شد و اماننامهای با مضمون زیر برای
ابن هبیره آورد:
به نام
خداوند بخشنده مهربان. این نامهای است از عبدالله بن محمد بن علی، ابوجعفر، ولی امر
مسلمانان برای یزید بن
هبیره و آنانی که همراه وی هستند، از جمله مردم شام، عراق،
مدینه و واسط، من شما را در پناه خود گرفتم و در این کار خدا را به شهادت میگیرم. او که اسرار بندگان را میداند و اندیشههای آنان را باور دارد، او هر آنچه را که بندگان پنهان میکنند و در
قلب خود خطور میدهند، همه را میداند. همه کارها به سوی خداست، این اماننامه درست است و در آن هیچگونه دروغ و حیلهای وجود ندارد، هیچ باطلی در آن راه ندارد. این اماننامه را به یزید بن عمر بن
هبیره دادهام و وی میبایست به دیگران بدهد و همه آنان از این اماننامه برخوردار میگردند. من کسانی را که نامشان در این نامه آمده است، در پناه خدا و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قرار میدهم و در این راه همه
پیامبران و صالحان را گواه میگیرم، این اماننامه هم بر من
حاکم است و هم بر تو و آنانی که همراه تو هستند.
وقتی اماننامه ابو جعفر بن
ابن
هبیره و یاران وی رسید،
ابن
هبیره چهل روز در مورد آن
فکر میکرد و در پذیرش آن در
تردید بود. پس از گذست چهل روز فکر کردن، تصمیم به صلح گرفت، به همین دلیل نزد ابوجعفر و ابوالعباس رفتند. پس از آنکه به نزد منصور رسید، سخنانی با هم گفتند، پس از آن
ابن
هبیره برخاست و سوار بر مرکب خویش شد و رفت، ابوجعفر نیز با چشمان خود دور شدن
ابن
هبیره را زیر نظر داشت.
از فعالیتهای دیگر یزید بن عمر بن
هبیره این بود که شهری را در کوفه کنار
فرات بنا کرد و در آن جا زندگی میکرد، هنوز ساختوساز آن شهر به طور کامل به اتمام نرسیده بود که نامه مروان به او رسید و به او گفته بود که از همنشینی با اهل کوفه دوری کند.
هبیره نیز آنجا را ترک کرد و در کنار «جسر سورا» قصری را که به قصر
ابن
هبیره معروف است، ساخت و بعد از اینکه امارت عراق را به او دادند، در آن قصر با لشکریانش مستقر شدند.
زمانی که سفاح به
قدرت رسید، به آن شهر رفت و آنچه ناقص مانده بود تمام کرد و در آن بنایی ساخت و نام شهر را هاشمیه نهاد. ولیکن مردم به عادت گذشته آن را به
ابن
هبیره نسبت میدادند. سفاح گفت: اینطور که میبینم نام
ابن هبیره از این مکان برنخواهد افتاد. پس از آن، از آنجا رفت و در جایی دیگر هاشمیه دیگری ساخت.
ابوجعفر منصور برای ابوالعباس نوشت که یزید بن
هبیره تسلیم فرمان او شده است و از سفاح خواست که تصمیم و نظر خود را دربارۀ او بیان کند. سفاح که در بسیاری از کارها با ابومسلم
مشورت میکرد، ابومسلم را از کار یزید بن
هبیره آگاه کرد. ابومسلم نیز به
سفاح نوشت: راه راست و هموار اگر یک سنگ در آن انداخته شود ویران و ناهموار میگردد و گفت: به خدا سوگند! هیچ کاری راست نخواهد آمد که یزید بن
هبیره در آن باشد و در پایان به سفاح گفت که
ابن هبیره را بکشد.
منصور در ذیالقعدۀ سال۱۳۲ تصمیم بر کشتن
ابن
هبیره گرفت؛ به همین دلیل به دنبال
حسن بن قحطبه کسی را فرستاد و از او خواست که
ابن هبیره را بکشد. حسن گفت: من چنین نخواهیم کرد و گفت: مردی از قبیله مضر را بفرست تا او را بکشد.
ابوجعفر (منصور)، به
حازم بن خزیمه و هیثم بن شعبه دستور داد که به نزد
ابن
هبیره بروید و او را راحت کنید، عدهای گرد آمدند و نزد
ابن
هبیره رفتند، آنان یکصد نفر بودند، وقتی به در خانهای که
ابن
هبیره در آن سکونت داشت رسیدند،
ابن
هبیره گفت: چه میخواهید؟ در پاسخ گفتند ما میخواهیم بقیه خزائن را با خود ببریم.
ابن
هبیره اجازه داد، آنان وارد خانۀ او شدند و مقداری قدم زدند،
ابن
هبیره که لباسی مصری به تن کرده بود، به همراه فرزند کوچکش نزد آنان آمد و گفت: شما پیام خوبی برای من ندارید، داوود فرزند
ابن
هبیره برخاست و با آنان درگیر شد،
ابن
هبیره به
سجده افتاد و آنان را
سوگند داد تا به فرزند کوچکش تعدی نکنند.
ابن
هبیره را در همان وضعیت سجده از پا در آوردند و پس از آن سر او را جدا کردند و نزد ابوجعفر بردند.
ابوجعفر به حیره رفت که در آن موقع ابوالعباس در آنجا بود، سفاح از حیره به انبار رفت، سفاح در آنجا دستور داد تا سر
ابن
هبیره را در حیره (حیره: شهری از دوره جاهلی در یکفرسنگی کوفه و دارای رودخانههای بسیار است و همان محلی است که آن را
نجف هم میگویند، گفتهاند خورنق هم همانجا بوده است.) بر چوب بلند کنند. همچنین سر مروان بن محمد، و
ثعلبة بن سلامه و
عثمان بن ابوشعیب را نیز بر چوب بلند کردند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «یزید بن عمر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱/۳۱.