یحیی بن زید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یحیی
پسر زید،
نوه امام سجاد (علیهالسّلام) میباشد. مادرش
ریطه دختر ابوهاشم نام داشت. بعد از سرکوب شدن قیام پدرش توسط
بنیامیه، خود را از دیدگان مخفی ساخت تا به
وصیت پدر درباره استمرار قیام و
مبارزه عمل نماید. پدر وی، زید، برای جلوگیری از فشار
ظلم و
ستم به خاندان نبوت،
کفر و
الحاد امویان و برگرداندن
خلافت به
آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قیام نمود ولی در سال ۱۲۲ ه. ق توسط هشام خلیفه اموی سرکوب شد.
زید بن علی (علیهالسّلام) چهار
پسر به نامهای محمد، عیسی، حسین و یحیی
داشت که یحیی از
همسر اول او بود. در روز تولد او اختلاف است؛ اما بیشتر مورخان بر سن ۱۸ سالگی او به هنگام
شهادت صحه میگذارند.
بنابراین یحیی پسر
زید بن علی بن
حسین بن علی (علیهالسّلام) است که با یک واسطه به امام معصوم میرسد. مادرش "
ریطه" همسر اول زید بن علی، دختر
عبدالله بن
محمد بن حنفیه بود
که جده مادری او نیز "
ریطه" نامیده میشد و از
نسل عبدالمطلب بود.
دوران زندگانی یحیی بن زید، مقارن با
حکومت دو خلیفه اموی
هشام بن عبدالملک و
ولید بن یزید بود. زید بن علی (علیهالسّلام)، پدر یحیی، در دوران خلافت هشام به
شهادت رسید،
سپس یحیی جسد پدر را به
خاک سپرد؛
اما قیام او در
خراسان در منطهای به نام جوزجان
چند سال پس از قیام پدرش اتفاق افتاد. در خصوص تعداد فرزندان او، نسلی از او باقی نماند؛ مگر دختری که کوچک بود و بعد از شهادت پدرش، رحلت نمود.
پس از شهادت زید بن علی، اصحاب او از گرد یحیی، فرزندش، متفرق شدند
و تنها ده نفر از یاران پدرش در کنار او باقی ماندند.
پس یحیی قصد خراسان نمود. او در آغاز به سمت مدائن رفت که در آن دوران شاهراه خراسان از راه
عراق بود.
این حادثه در حالی روی داد که یوسف بن عمر، حاکم
کوفه و
قاتل زید بن علی (علیهالسّلام) از جستجوی او دست کشیده بود؛
زیرا تا قبل از آن یوسف،
گمان میبرد که یحیی بهسان پدر در خانه کوفیان مخفی شده است.
زمانی که یوسف بن عمر، از حرکت یحیی به سمت خراسان آگاهی یافت، این خبر را به هشام بن عبدالملک گزارش داد، پس هشام، دستور تعقیب او را به نصر بن سیار والی خراسان نوشت.
یحیی پس از مدتی به بلخ نزد "حویش بن عمرو" یا "حویش بن عبدالرحمن"
رفت و نزد او ماند تا زمانی که هشام بن عبدالملک درگذشت و ولید بن یزید به خلافت رسید.
زمانی که ولید بر سریر خلافت استقرار یافت، یوسف بن عمر حرکت یحیی بن زید را با منزلگاههایی که داشت برای نصر بن سیار مینوشت
و کتباً دستور داد تا حویش را وادار نماید تا محل اختفای یحیی را فاش سازد و در این امر شدت عمل به کار برد.
نصر نیز چنین کرد و حویش را ششصد تازیانه زد و سخت آزرد؛ اما او
قسم یاد کرد که به
خدا اگر یحیی زیر قدم من باشد من پای خود را از وی برنخواهم داشت هرچه از دستتان برمیآید در حق من دریغ مدارید؛
اما
فرزند او، قریش، تاب دیدن
شکنجه پدر را نیاورد و محل اختفای یحیی را به نصر گفت
پس، عقیل بن معقل، حاکم بلخ، یحیی را بگرفت و نزد نصر برد.
او نیز یحیی را به زنجیر کشید و جریان را به یوسف بن عمر گزارش کرد. مردی از آل لیث این شعرها را درباره آن روزگار یحیی میسراید:
آیا خدا نمیبیند که شما چه میکنید در آن شامگاه که یحیی را به زنجیر کشیدهاند
نمیبیند که
قبیله لیث با چه زشتی خویشتن را مسخره قبایل ساختـــــــه است.
ولید بن یزید، به نصر بن سیار دستور داد که یحیی را
امان دهد و او و یارانش را نیز رها سازد.
هنگامیکه یحیی بن زید آزاد شد، دستور دادند تا زنجیر از گردنش بگشایند. این خبر به گوش
شیعیان خراسان رسید، پس گروهی از ثروتمندان آنان به سراغ آهنگری رفتند که زنجیر از
گردن و
دست و پای یحیی گشوده بود تا آن زنجیر را از وی خریداری نمایند و آن را به قیمت گزافی خریدند. آنان حلقههای زنجیر را میان خویش قسمت نمودند و از آن حلقهها برای انگشتریهای خود نگین ساختند و بدین ترتیب از شخصیت یحیی تبرک جستند.
پس از آزادی یحیی، نصر بن سیار به او دو هزار درهم داد تا نزد ولید بن یزید، خلیفه وقت رود.
پس او را به جانب سرخس روانه کرد
و از حاکم آنجا خواست تا یحیی را به
طوس بفرستد و در
نامه دیگر به حسین بن زید یمنی، فرماندار طوس نگاشت تا یحیی را به ابرشهر (
نیشابور) روانه سازد.
عمرو بن زراره قسری والی ابرشهر او را به بیهق فرستاد.
یحیی از
بیم به خطر افتادن جانش از سوی یوسف بن عمر از ادامه
سفر به سمت عراق خودداری نمود
پس به سمت ابرشهر بازگشت و به نقلی با ۱۲۰
مرد جنگی و به قول دیگر با ۷۰
جنگجو، در مقابل عمرو بن زراره ایستاد و این سرآغاز قیام او بود. پس عمرو با ده هزار کس با او به نبرد پرداخت
که در این نبرد نابرابر، یحیی پیروز میدان شد
و عمرو بن زراره کشته شد و یحیی، سلاحشان را به
غنیمت گرفت.
پس از این نبرد، یحیی به سوی
هرات و از آنجا به سوی جوزجان عزیمت کرد، اما نصر بن سیار بیکار ننشت و سالم بن احوز (اعور) را به مقابله با وی فرستاد.
در این زمان بود که عدهای از جوزجان، طالقان و فاریاب و بلخ به او ملحق شدند.
او در جوزجان بر ضد ظلم و جوری که بر مردم آن دیار میرفت به پاخاست
و سرانجام پس از سه روز نبرد میان سپاه او و مسلم بن احوز، در دهکدهای به نام "ارعونه"
در عصر روز
جمعه،
عیسی، غلامی آزاد شده که به قبیله "غزه" بستگی داشت بر پیشانی یحیی تیری زد و او را از
اسب فروانداخت و سورة بن محمد، امیر میمنه سپاه
دشمن، سر از تن یحیی جدا نمود.
اما یاران او تا آخرینشان، دست از نبرد برنداشتند تا همگی به شهادت رسیدند که این واقعه بنابر قول
طبری در اواخر سال ۱۲۵ رخ داده است.
پس از شهادت یحیی، سوره کندی، سر از تن او جدا نمود
و آن را نزد ولید بن یزید فرستاد.
پیکر بیسر او را نیز بر دروازه جوزجان آویختند
و آنقدر در آنجا ماند تا آن که سیاهپوشان خراسان بر ضد بنیامیه به پاخاستند
و ابومسلم خروج کرد و پیکر او را فرو آورد و با جماعت یاران خود به آن
نماز خواند و در همان دهکده ارعونه به خاک سپرده شد؛
اما سر او از جوزجان برای نصر بن سیار فرستاده شد و نصر این سر را به
دمشق برای ولید بن یزید فرستاد. ولید دستور داد آن را به
مدینه نزد
ریطه،
مادر یحیی بن زید ببرند و چنین کردند. پس
ریطه با دیدن سر چنین گفت: «او را مدت زیادی از من دور کردید و حال او را کشته به من
هدیه میدهید، درود
خداوند بر او و بر پدرانش باد از صبحگاهان و شبانگاهان».
پس از آنان، مردم خراسان که از بیم بنیامیه رهایی یافته بودند، در همه جا هفت روز برای یحیی بن زید عزاداری نمودند و در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده میشد، نامش را یحیی و یا زید میگذاردند.
ابومسلم نیز با یافتن دیوان سپاهیان نصر بن سیار و نام آنان در دفتر دیوان که در
قتل یحیی شرکت داشتند، همگی آنان را یافت و به قتل رسانید.
وی تا آنجا که میتوانست یکی از دشمنان جنگی یحیی را نگذاشت جان بدر ببرد.
۱) یعقوبی، احمدبن واضح؛ تاریخ یعقوبی، تحقیق از عبدالامیر مهنا، بیروت، چ ۱، مؤسسه اعلمیمطبوعات، ۱۴۱۳ق.
۲) طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ الامم والملوک، با تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، ج۷، ص۲۳۰.
۳) مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب، تحقیق از محمد الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفت، ۱۴۰۴ ق، چ ۳، ص۲۲۵.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «یحیی بن زید» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۴/۱۵. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «یحیی بن زید» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۴/۱۵.