کرامات امام حسن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام حسن (علیهالسلام) اولین فرزند،
امام علی و
فاطمه زهرا (علیهماالسلام) میباشد.
امام بر اساس مبانی قرآنی، برای اثبات امامت خویش، از ارائه
کرامت نیز استفاده میکند. این مقاله در صدد بیان گوشهای از
کرامات این امام همام میباشد.
در نیمه
رمضان سال دوم یا سوم
هجری ستارهای دیگر در آسمان
امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود جهان را منور ساخت. پس از تولد،
حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) او را برای نام گذاری خدمت
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) آورد، آن حضرت فرمود: من در نام گذاری او بر
رسول خدا پیشی نمیگیرم. پس او را به نزد رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آوردند، ایشان فرمودند: من در نام گذاری او بر
خداوند عزوجل پیشی نمیگیرم. در این هنگام خداوند به
جبرئیل فرمود:
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صاحب فرزندی شده، فرود آی و به او سلام برسان و تبریک بگو و بگو که علی (علیهالسّلام) نسبت به تو به منزله
هارون نسبت به
موسی (علیهالسّلام) است، پس نام فرزند هارون را بر او بگذار. جبرئیل فرود آمد و پس از ابلاغ
سلام و تبریک، عرض کرد: خداوند به تو امر کرده که نام فرزند هارون را بر او بگذاری. حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نام او چه بوده است؟ عرض کرد: «شبر». حضرت فرمود: زبان ما
عربی است. جبرئیل عرض کرد: پس نام او را «حسن» بگذار، و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چنین کرد.
کنیه ایشان ابو محمد» است و برخی از القابشان عبارتند از: «سید، مجتبی، سبط، الامین، الحجة، البر، التقی، الزکی و الزاهد».
ایشان هفت سال و اندی از دوران کودکی خویش را در دامان شریف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سپری کردند و پس از آن ۳۰ سال یاوری صدیق برای پدر گرامی خویش بودند و پس از شهادت
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) ۱۰ سال عهده دار امامت
شیعیان گردیدند.
سرانجام
معاویه - لعنة الله علیه - با فریفتن «جعده»، همسر آن حضرت و اعطای صد هزار
درهم و وعده
ازدواج با فرزند خود
یزید، امام (علیهالسّلام) را مسموم ساخت وایشان پس از ۴۰ روز بیماری در آخر
صفر سال ۵۰ هجری مظلومانه به
شهادت رسیدند.
دوران
امامت آن حضرت با دوران خلافت یکی از پلیدترین و در عین حال زیرکترین
خلفای بنی امیه مقارن بود.
معاویة بن ابی سفیان که با زور و
نیرنگ حاکمیت خود را تثبیت کرده بود، برای توسعه و بسط حکومت خود از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکرد، و از آنجا که خاندان
اهل بیت (علیهمالسّلام) و شیعیان آنان را مانع اصلی بر سر راه خود میدید، به روشهای گوناگون به خشونت و ظلم و جنایت نسبت به آنان اقدام میکرد.
ابن ابی الحدید از علمای
اهل سنت مینویسد: شیعیان در هرجا که بودند به
قتل میرسیدند،
بنی امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند میبریدند و هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود زندانی میشد و اموالش به غارت میرفت و خانه اش ویران میشد.
ابن جریر طبری از مورخین اهل
سنت از قول
ابوسوار عدوی میگوید:
سمرة بن جندب که جانشین
زیاد بن ابیه در
بصره بود، در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همگی
حافظ قرآن بودند.
پدیدههای جهان محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و
سنتهای لایتغیر
الهی میباشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معینی قرار داده که گردش کارها هرگز بیرون از آن انجام نمیشود. «فلن تجد لسنة الله تبدیلا»؛
«برای
سنت خدا هیچ تغییری نخواهی یافت.»
با توجه به این مطلب ممکن است این سؤال در ذهن بوجود آید که آیا انجام
معجزات و کرامات، نقض قانون علیت و
سنتهای لایتغیر
الهی نیست؟
ماتریالیستها و طرفداران جهان بینی مادی دچار چنین توهمی شدهاند و از آنجا که بخشی از قوانین طبیعی جهان را که به وسیله
علوم تجربی کشف گردیده، قانونهای واقعی و منحصر فرض کردهاند، معجزات و کرامات را نقض قانون طبیعت پنداشته اند. اما با کمی دقت و تتبع روشن میشود که نه قوانین
آفرینش استثناءپذیر است و نه کارهای خارق العاده استثناء در قوانین آفرینش و
سنتهای الهی است.
اگر در برخی موارد در
سنتهای جهان تغییراتی مشاهده میشود، آن تغییرها معلول تغییر شرائط است و بدیهی است که هر
سنتی در شرایط خاصی جاری است و با تغییر شرائط،
سنتی دیگر جریان مییابد، پس اگر مردهای به طور اعجاز زنده میشود و یا فرزندی همچون
عیسی بن مریم (علیهماالسلام) بدون پدر متولد میشود، برخلاف
سنت الهی و قانون جهان نیست؛ چراکه بشر همه
سنتها و قانونهای آفرینش را نمیشناسد و همین که چیزی را بر ضد قانون و
سنتی که خود آگاهی دارد میبیند، میپندارد که برخلاف
قانون و
سنت الهی و نوعی استثناء و نقض
قانون علیت است، در حالی که آنچه را به عنوان قانون میشناسد، قشر قانون است نه قانون واقعی.
آنچه را که علوم بیان کرده است، در شرائط مخصوص و محدودی صادق است و زمانی که با اراده یک پیامبر یا ولی خدا کاری خارق العاده انجام میگیرد، شرائط عوض میشود، یعنی روح نیرومند و پاک و متصل به قدرت لایزال
الهی شرائط را تغییر میدهد. به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصی وارد میدان میشود، بدیهی است در شرائط جدید که از وجود عامل جدید یعنی اراده نیرومند و ملکوتی ولی حق ناشی میشود، قانون دیگری حکمفرما میگردد.
علامه بزرگوار
طباطبایی قدس سره در این باره مینویسد: همه امور خارق العاده.... به مبادی نفسانی و اسباب ارادی مستنداند چنان که در کلام خداوند به آن اشاره شده است، و کلام خداوند به این امر صراحت دارد که مبادی و اسباب ارادی موجود نزد
انبیاء و
رسولان و
مؤمنین بر تمام اسباب در جمیع حالات برتری دارد. خداوند متعال میفرماید: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون»؛
و هماناعهد ما درباره بندگانی که به رسالت فرستادیم سبقت گرفته است که البته آنها بر
کافران، فتح و پیروزی یابند و همیشه سپاه ما (بر
دشمن) غالبند.»
و از این مطالب میتوان نتیجه گرفت که این مبدا برتر و غالب، امری ماورای طبیعت و ماده است.
پیشوای دوم جهان
تشیع، اولین ثمره زندگی مشترک علی (علیهالسّلام) و
زهرا (سلاماللهعلیهم) دیده به جهان گشود.
وقتی خبر ولادت
امام مجتبی (علیهالسّلام) به گوش گرامی
پیامبر اسلام رسید، شادی و خوشحالی رخسار مبارک آن حضرت را فرا گرفت، و مردم نیز شادی کنان میآمدند و به محضر مبارک پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی و زهرا (علیهما السلام) تبریک میگفتند. رسول خدا آنگاه که
قنداقه حسن را بغل گرفت در گوش راستش
اذان و در گوش چپش
اقامه خواند
در روز هفتم ولادت، پیامبر اکرم گوسفندی را
عقیقه (
قربانی) کرد و هنگام
ذبح گوسفند این
دعا را خواند: «بسم الله عقیقة عن الحسن، اللهم عظمها بعظمه و لحمها بلحمه شعرها بشعره اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله (علیهالسّلام)؛
بنام خدا، عقیقهای است، از جانب حسن، خدایا! استخوان عقیقه در مقابل
استخوان حسن، و گوشتش در برابر
گوشت او، خدایا! عقیقه را وسیله حفظ (او و بیمه جان او) قرار بده به (عظمت) محمد و
آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سپس پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موهای سر او را تراشید و فاطمه زهرا (علیهالسّلام) هم وزن آن به
مستمندان «درهم»
نقره سکه دار
انفاق نمود.
از این تاریخ آیین عقیقه و
صدقه به وزن موهای سرنوزاد مرسوم شد
حسن بن علی، هفت سال در دوران جدش زندگی کرد و سی سال از همراهی پدرش امیرمؤمنان برخوردار بود. پس از شهادت پدر (در سال ۴۰ هجری) به مدت ۱۰ سال امامت امت را به عهده داشت و در سال ۵۰ هجری با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگی به درجه شهادت رسید و در
قبرستان «
بقیع» در مدینه مدفون گشت.
کرامت عبارت است از «انجام کار خارق العاده با قدرت غیر عادی و بدون ادعای
نبوت و یا
امامت و اگر با ادعای نبوت و امامت همراه باشد، معجزه نامیده میشود، به عقیده اکثریت علمای
مذاهب اسلامی جز ـ گروه اندکی از معتزلیها ـ صدور کرامت از اولیای خداوند و به دست آنها ممکن است.
در تاریخ نمونههای زیادی از کرامات اولیای خداوند نقل شده است. مثل سرگذشت
حضرت مریم (علیهالسّلام) و جریان ولادت فرزندش
حضرت عیسی (علیهالسّلام) و نزول میوههای بهشتی در
محراب عبادت برای او نیز داستان
آصف بن برخیا و انتقال تخت ملکه صبا از
یمن به
فلسطین در یک چشم بهم زدن و داستانهایی که از
شیعه و
سنی درباره کرامات حضرت علی (علیهالسّلام) نقل شده است.
به بهانه ولادت آن بزرگوار در این مقال برآنیم که گوشههایی از کرامات و مناظرات او را بیان کنیم.
حذیفة بن یمان نقل میکند که روزی بر بلندای کوهی، در مجاورت پیامبر بودیم و امام حسن (علیهالسّلام) که کودکی خردسال بود، با
وقار و
طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «ان جبرئیل یهدیه و میکائیل یسدده و هو ولدی والطاهر من نفسی و ضلع من اضلاعی هذا سبطی و قرة عینی بابی هو؛ همانا
جبرئیل او را همراهی میکند و
میکائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاکی از نفس من و عضوی از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن (علیهالسّلام) فرمود: «انت تفاحتی و انت حبیبی و مهجة قلبی؛ تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.»
در این هنگام یک مرد
اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: مردی به سوی شما میآید که با کلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناک میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در کلامش درشتی و تندی است.
اعرابی نزدیک شد و بدون اینکه
سلام کند گفت: کدام یک از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: «مهلا؛ آهسته (ای اعرابی).» او که از این برخورد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شناخت گفت: «یا محمد! لقد کنت ابغضک و لم ارک والآن فقد ازددت لک بغضا؛ ای محمد! درگذشته
کینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم سبت به تو بیشتر شد.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
تبسم کردند، ما خواستیم به اعرابی حمله کنیم که آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میکنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «ان احببت اخبرک عضو من اعضائی فیکون ذلک اوکد لبرهانی؛ اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم کامل تر شود.»
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «نعم، یا حسن قم؛ آری، ای حسن! برخیز.» آن مرد امام حسن (علیهالسّلام) را به خاطر کودکیش، کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکی را میآورد و بلند میکند تا با من تکلم کند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «انک ستجده عالما بما ترید؛ تو او را به آنچه اراده کردهای دانا خواهی یافت.» امام حسن (علیهالسّلام) شروع به تکلم کرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی!
ما غبیا سالت وابن غبی
بل فقیها اذن و انت الجهول
فان تک قد جهلت فان عندی
شفاء الجهل ما سال السؤول
و بحرا لاتقسمه الدوالی
تراثا کان اورثه الرسول؛
آرام باش ای اعرابی! تو از
انسان کندذهن و فرزند شخص کندذهن سؤال نکردی، بلکه از یک
فقیه و
دانشمند سؤال کرده ای؛ ولی تو جاهل و نادانی.
پس اگر تو نادانی، همانا شفای
جهل تو نزد من است؛ زمانی که سؤال کنندهای سؤال کند. دریای علمی نزد من است که آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم کرد و این ارثی است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خود به جای گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لقد بسطت لسانک و عدوت طورک و خادعت نفسک غیر انک لاتبرح حتی تؤمن ان شاء الله؛ هر آینه زبانت را باز کردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینکه
ایمان میآوری، اگر
خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام (علیهالسّلام) جزء به جزء وقایعی را که برای او اتفاق افتاده بود، بیان کرد و فرمود: «شما در میان قومتان اجتماع کردید و گمان کردید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرزندی ندارد و
عرب هم از او بیزار است، لذا خونخواهی ندارد و تو خواستی او را بکشی و نیزه ات را برداشتی، ولی راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم که در شبی صاف و بدون
ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریکی شب بیشتر شد و
باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در
آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا کنی....»
مرد عرب با تعجب گفت: «من این قلت یا غلام هذا، کانک کشفت عن سوید قلبی و لقد کنت کانک شاهدتنی و ما خفی علیک شی ء من امری و کانه علم الغیب؛ ای کودک! این خبرها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره کرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست؛ چنان که گویی این علم غیب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن (علیهالسّلام)
مسلمان شد و رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقداری
قرآن به او آموخت و او از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه گرفت و به سوی
قوم و
قبیله خود بازگشت و عدهای را به
دین اسلام وارد کرد.
بعد از آن، هر موقع که امام حسن (علیهالسّلام) را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند: «لقد اعطی مالم یعط احد من الناس؛ همانا به امام حسن (علیهالسّلام) نعمتی عطا شده که به احدی داده نشده است».
روزی امام حسن (علیهالسّلام) برای
عمره به سوی
مکه عظیمت کردند. در این سفر، فرزند زبیر ایشان را همراهی میکرد. در طول مسیر، در مکانی؛ زیر یک درخت خرمای خشکیده به استراحت پرداختند.
ابن زبیر به امام (علیهالسّلام) عرض کرد: «لو کان فی هذا النخل رطب اکلناه؛ ای کاش این درخت، خرمای تازه داشت و از آن میخوردیم.» امام (علیهالسّلام) فرمودند: «او انت تشتهی الرطب؛ آیا تو به خرمای تازه اشتهایی داری؟» او گفت: آری. امام حسن (علیهالسّلام) سر را به سوی آسمان بلند نمودند و دعایی خواندند. در این هنگام
درخت، سبز شد و پر از برگ گردید و دارای خرمای فراوانی شد و یاران ایشان از آن درخت بالا رفتند و خرمای زیادی چیدند.
از معجزات و کراماتی که تمام ائمه (علیهمالسّلام) از آن بهره مند بودند،
علم غیب و آگاهی از اموری است که بر دیگران مخفی میباشد، و در تاریخ موارد متعددی از
ائمه معصومین (علیهمالسّلام) در این باره مطالبی نقل شده است. در مورد امام حسن (علیهالسّلام) نیز مواردی نقل شده که از غیب حوادثی را خبر میدادند. ازباب نمونه به یکی از آن موارد اشاره میکنیم:
در سفری امام حسن (علیهالسّلام) با پای پیاده به سوی مکه حرکت میکرد. در میانه راه پای مبارک آن حضرت ورم نمود و شخصی به ایشان عرض کرد: «لو رکبت لیسکن عنک هذاالورم؛ ای کاش سوار مرکب میشدید تا این ورم (پای) شما تسکین پیدا کند.» امام (علیهالسّلام) فرمودند: «کلا و لکنا اذا اتیناالمنزل فانه یستقبلنا اسود معه دهن یصلح لهذا الورم فاشتروا منه و لاتماسکوه؛ هرگز! (سوار بر مرکب نمیشوم) و لکن وقتی به منزلگاه (بعدی) رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما میآید که روغنی دارد و برای (درمان) این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به اوبخل نورزید.»
یکی از غلامان به ایشان عرض کرد: بعد از این منزل منزلی که شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما
روغن بخریم.
امام فرمودند: «آری چنین کسی را خواهیم یافت.» پس از آنکه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام (علیهالسّلام) فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید.
آن شخص سؤال کرد: این روغن را برای چه کسی میخواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی (علیهماالسلام).
آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید. پس از آنکه او به نزد امام (علیهالسّلام) آمد، عرض کرد: «یابن رسول الله! انی مولاک لاآخذ ثمنا و لکن ادع الله ان یرزقنی ولدا سویا ذکرا یحبکم اهل البیت؛ ای فرزند رسول خدا! من
غلام تو هستم و پول این روغن را نمیگیرم. لکن از خدا بخواه که فرزند سالم پسری به من عطا کند که دوستدار شما اهل بیت باشد.» بعد از آن به برکت دعای امام (علیهالسّلام) آن شخص دارای چنین فرزندی شد.
روزی امام حسن (علیهالسّلام) به فرزندان و بستگان خویش فرمود: «انی اموت بالسم؛ من با سم به شهادت میرسم.» اهل بیت ایشان پرسیدند: چه کسی به شما
سم خواهد داد؟ فرمودند: «جاریتی او امراتی؛ کنیزم یا همسرم.» به او عرض کردند: «اخرجها عن ملکک علیها لعنة الله؛ او را - که
لعنت خدا بر او باد - از ملک خویش خارج سازید.»
امام (علیهالسّلام) فرمودند: «هیهات من اخراجها و منیتی علی یدها؛ هرگز چنین نمیکنم و حال آنکه آرزوی من به دست او محقق میشود.» «ما لی منها محیص و لو اخرجتها ما یقتلنی غیرها کان قضاء مقضیا و امرا واجبا من الله؛ مرا گریزی از این
شهادت نیست و اگر او را خارج کنم کسی غیر از او نیست که مرا بکشد (درحالی که) شهادت من قضای حتمی و امر واجبی از ناحیه
خداوند است.»
چند روزی از این خبر نگذشته بود که معاویه (لعنةاللهعلیه) همسر آن حضرت را فریب داد و به واسطه او، آن حضرت را به شهادت رساند. امام (علیهالسّلام) درهنگام شهادت به همسرش چنین فرمود: «یا عدوة الله! قتلتنی قاتلک الله اما والله لاتصیبن منی خلفا و لاتنالین من الفاسق؛ عدو الله خیرا ابدا؛ ای دشمن خدا! تو مرا کشتی، خدا تو را بکشد، آگاه باش که به خدا
سوگند! از من فرزندی باقی نخواهی گذاشت و از (معاویه) فاسق و دشمن خدا به تو خیری نخواهد رسید.»
در سال ششم هجری قرار دادی بین
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و کفار قریش منعقد گردید که بعدها به «
صلح حدیبیه» معروف شد. یکی از مواد
صلح نامه این بود که هر دو سپاه میتوانند با هر قبیلهای که بخواهند پیمان دوستی امضاء کنند. بر این اساس، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
قبیله «
خزاعه» پیمان دوستی بست.
در سال هشتم هجری یکی از افراد قبیله «
بکر» که هم پیمان
کفار قریش بود، نسبت به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جسارت کرد، و شخصی از قبیله خزاعه او را در مقابل جسارتش سرزنش نمود و از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دفاع کرد. آن گاه با هم درگیر شدند و کفار قریش نیز به کمک قبیله هم پیمان خود «بکر» وارد صحنه گردیده و در نتیجه یک نفر از افراد قبیله «خزاعه» را کشتند و بدین وسیله صلح حدیبیه نقض گردید. کفار قریش از این نقض معاهده پشیمان گشته، ابوسفیان را برای عذرخواهی و تجدید قرار داد به محضر پیامبر اکرم، فرستادند. ابوسفیان به حضور آن حضرت رسید و در خواست امان و تجدید پیمان نمود، ولی آن حضرت به سخنان او ترتیب اثر نداد.
ابوسفیان به ناچار به نزد
امیرمؤمنان، علی (علیهالسّلام) شرفیاب شد واز وی درخواست نمود که در نزد پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شفاعت نماید. علی (علیهالسّلام) در جواب فرمود: پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شما پیمانی بست و هرگز از پیمانش برنمی گردد... در این هنگام، امام حسن (علیهالسّلام) که
کودک خردسالی بود، به حضور پدر آمد و ابوسفیان خواست که علی (علیهالسّلام) اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ابوسفیان
شفاعت کند. با شنیدن این سخنان، «فاقبل الحسن (علیهالسّلام) الی ابی سفیان و ضرب احدی یدیه علی انفه و الاخری علی لحیته ثم انطقه الله عزّوجلّ بان قال: یا ابا سفیان! قل لا
اله الا الله محمد رسول الله حتی اکون شفیعا فقال (علیهالسّلام) الحمد لله الذی جعل فی آل محمد من ذریة محمد المصطفی نظیر یحیی بن زکریا (و آتیناه الحکم صبیا)»
پس امام حسن نزد ابوسفیان رفت و با یک دست بر بینی او و با دست دیگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگوید: ای ابوسفیان! بگو جز خدای یکتا خدایی نیست و محمد رسول خداست، من (برایت) شفاعت کنم. پس آنگاه علی (علیهالسّلام) (که با شنیدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود) فرمود: سپاس خداوندی را سزاست که در
ذریه محمد (برگزیدهای) مانند
یحیی بن زکریا قرار داد که در کودکی از جانب خداوند به او
حکمت (علم و دانش مخصوص) عطا گردید.»
بعد از داستان صلح حضرت با معاویه، مشاور معاویه،
عمرو عاص، از امام حسن (علیهالسّلام) خواست که در میان سربازان دو سپاه سخنرانی نماید، حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانی مبادرت ورزید بعد از
حمد و
ستایش الهی، به معرفی خود پرداخت و خود را امام و پیشوای واقعی معرفی نمود، و اضافه کرد که ما خانواده دارای کرامات، و مورد عنایت
الهی میباشیم؛ ولکن چه کنم که از حقم محروم شدم.
معاویه از نتایج سخنان حضرت احساس وحشت کرد؛ لذا از او خواست که سخنان خود را قطع نماید، حضرت نیز مجبور شد سخنرانی خود را نیمه تمام گذارد. وقتی آن حضرت نشست، عدهای به او جسارت کردند. از جمله، یک جوان
ناصبی از بین مردم از جا بلند شد و به حضرت امام حسن (علیهالسّلام) و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود. تحمل آن همه
فحاشی و
تحقیر سخت بر حضرت گران آمد و از طرف دیگر امکان داشت موجب شک و تردید راهیان
ولایت و
امامت گردد؛ بنابراین، حضرت دست به
دعا برداشت و عرضه داشت: «اللهم غیر ما به النعمة و اجعله انثی لیعتبربه؛ خدایا
نعمت (مردانگی) را از او سلب کن، و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگیرد.» دعای حضرت مستجاب شد و جسارت کنندگان در آن مجلس شرمنده شدند. معاویه به عمرو عاص روکرد و گفت: تو به وسیله پیشنهاد خودت مردم شام را گرفتار
فتنه کردی، و آنان به وسیله سخنرانی و کرامت او بیدار شدند. عمروعاص گفت: ای معاویه! مردم شام تو را به خاطر دین و ایمانشان دوست ندارند، بلکه آنان طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار تو قرار دارد؛ لذا نگران موقعیت خود نباش. ولی به هر حال مردم از اثر
نفرین امام حسن (علیهالسّلام) با خبر شدند و از این امر تعجب میکردند، سرانجام جوان نفرین شده از کار خویش نادم و پشیمان گشته، با همسرش در حالی که
گریه میکردند، نزد امام حسن (علیهالسّلام) آمدند و از پیشگاه حضرت درخواست
عفو و بخشش نمودند، حضرت نیز توبه آنها را پذیرفته، بار دیگر دست به دعا برداشت، و از خداوند خواست که جوان نادم به حال اول خود برگردد، و چنین هم شد.
بعد از گذشت شش ماه از امامت، امام حسن (علیهالسّلام) برای حفظ خون
شیعیان و مصالح دیگر، با شرائطی صلح نامهای با معاویه امضاء کرد. هنوز لشگرگاه خود را در «نخیله» ترک نکرده بود که معاویه وارد شد، و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند. در این میان، پسر هند از امام حسن (علیهالسّلام) پرسید: ای ابا محمد! شنیدهام که رسول خدا از
عالم غیب خبر میداد! مثلا میگفت: این
درخت خرما چه مقدار
میوه و
رطب دارد! آیا شما نیز در این موارد علومی دارید؟ زیرا شیعیان شما عقیده دارند که هرچه در آسمانها و زمین است، از شما پوشیده نیست و شما از همه آنها آگاهی دارید! حضرت در جواب معاویه فرمود: «ای معاویه! اگر رسول خدا از نظر مقدار و کیل این قبیل ارقام را تعیین میکرد، من میتوانم به صورت دقیق، تعداد آن را مشخص سازم.
در این وقت، معاویه به عنوان آزمایش سؤال کرد: این درخت چند دانه رطب دارد؟ حضرت فرمود: دقیقا چهار هزار و چهار عدد.
معاویه دستور داد دانههای خرمای آن درخت را چیدند و به طور دقیق شمردند و با کمال تعجب دید، تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است! حضرت فرمود: آنچه را گفتهام درست است. سپس بررسی دقیق تری کردند و دیدند که یک دانه خرما را «
عبدالله بن عامر» دردست خود نگه داشته است! آن گاه حضرت فرمود: ای معاویه! من به تو اخباری میدهم که تعجب میکنی که من چگونه این اخبار را در دوران کودکی از پیامبر آموختم! و آن این که تو در آینده زیاد بن ابیه را برادر خود میخوانی! و
حجر بن عدی را مظلومانه به قتل میرسانی! و سرهای بریده را از شهرهای دیگر برای تو حمل میکنند.
در تحقق این گونه پیشگوییها و اخبار از آینده که حضرت حسن مجتبی (علیهالسّلام) از آنها پرده برداشته است، علماء بزرگ
اهل سنت در تاریخ آوردهاند که: زیاد بن ابیه از طرف معاویه فرماندار
کوفه شد و چون شناخت کاملی به اصحاب امیرمؤمنان داشت، یکایک آنها را دستگیر کرده و دستور داد آنها را گردن زدند. از جمله دستگیر شدگان «حجر بن عدی» بود که او را به شام فرستاد. حجر در کنار معاویه قبرهای آماده را یکطرف و کفنهای مهیا را در طرف دیگر دید، خود را آماده مرگ نمود
و اجازه خواست دو رکعت
نماز بخواند. پس از آن سر او را از بدنش جدا کردند.
و همین معاویه زیاد بن ابیه را در بالای منبر نشانید و به طور علنی اعلان کرد که وی برادر معاویه از
نطفه ابوسفیان است که به طور نامشروع متولد گردیده است و آن گاه، شرح ماجرای خلاف عفت پدرش را نیز تشریح کرد!
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به
وصال شیرازی متوفی سال ۱۲۶۲ هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (
نسخ،
نستعلیق،
ثلث،
رقایم،
ریحان،
تعلیق، و
شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه ۶۷
قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب میآورد و به پزشک مراجعه میکند، دکتر میگوید: من چشمت را درمان میکنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن میکند تا این که به کلی نابینا میشود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آل او میشود.
شبی در عالم
رؤیا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در خواب میبیند، حضرت به او میفرماید: چرا در مصائب
حسین (و حسن) مرثیه نمیگویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیهم) حاضر گردیده میفرماید: وصال! اگر شعر
مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت راز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
طبق
روایات فراوان،
ائمه اطهار از علوم غیبی به اذن
الهی آگاهی دارند
و امام حسن (علیهالسّلام) نیز از چنین علمی برخوردار بود، از جمله: اطلاع دادن آن حضرت از کیفیت شهادت و ماجرای بعد از آن است که فرمود: «انا اموت بالسم کما مات رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قالوا: و من یفعل ذلک بک؟ قال امراتی جعدة بنت الاشعث بن قیس..؛
من چون
رسول خدا (جدم) به وسیله
زهر از دنیا میروم. گفتند: چه کسی تو را مسموم میکند؟ فرمود: همسرم جعده، دختر
اشعث بن قیس؛ زیرا معاویه با
نیرنگ خاص او را فریب میدهد و او نیز مرا مسموم میکند. به آن حضرت پیشنهاد دادند که او را از خانه ات بیرون کن. فرمود: چنین کاری انجام نمیدهم، به چند جهت:
۱. در علم خداوند متصور است که او
قاتل من است (و از
قضا و
قدر حتمی
الهی نمیتوان فرار کرد).
۲. هنوز جرمی مرتکب نشده است که من او را به عنوان
مجازات اخراج کنم.
۳. اخراج او بهانه میشود برای حملات و تهمتهای ناجوانمردانه دشمنان علیه من
(از همه اینها گذشته، امام وظیفه دارد علم اختصاصی خود را نادیده گرفته، با دیگران همانند افراد عادی رفتار نماید).
و همین طور امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) به برادرش امام حسین (علیهالسّلام) وصیت کرد که بعد از شهادتش پیکر او را جهت دیدار به روضه مبارک پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ببرند... و از جمله، فرمود: «و اعلم انه سیصیبنی من عائشة ما یعلم الله و الناس من بغضها و عداوتها لله و لرسوله و عداوتها لنا اهل البیت؛ بدان که از
عایشه بر من ظلمهایی میرسد که خدا و مردم از کینه و بغض او نسبت به خداوند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ما اهل بیت آگاهی دارند.
بعد از مدتی هم پیش بینی اول به وقوع پیوست که
جعده با تحریک معاویه حضرت را مسموم کرد و هم خبر دوم تحقق یافت که عایشه نسبت به جنازه آن حضرت اهانت کرد و طبق برخی نقلها جنازه را تیرباران نمودند، و هفتاد چوبه تیر به سوی آن بدن و
تابوت هدف گیری شد.
یکی از اهداف مهم حضرت از کرامتها هدایت انسانها و یا دفاع از حق که خود نیز جنبه هدایتی دارد بوده است و همین طور مواردی که از افراد خاص به عنوان
شفا و کرامت دستگیری نمودهاند. هم باعث تثبیت آن شخص بر حق و
امامت میشود و هم زمینه جذب دیگران را فراهم میآورد.
دانشنامه کلام و عقاید، برگرفته از مقاله «کرامات امام حسن». دانشنامه کلام و عقاید، برگرفته از مقاله «کرامات امام حسن».