چوب آتشزنه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در زمانهای قدیم براى آتش افروختن از
چوب درختان مخصوص به نام «مرخ» و «عفار» که در بیابانهاى
حجاز مىروئید استفاده مىکردند که به چوب آتش زنه معروف بودند.
آفرینش چوب آتش زنه (مرخ و عفار)، نشانهای از
قدرت الهی بر آفرینش مجدد انسانهاست.
•وضرب لنا مثلا ونسی خلقه قال من یحی العظـم وهی رمیم.
«و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت چه كسى اين
استخوانها را كه چنين پوسيده است
زندگی مىبخشد.»
و معناى آیه این است که:
انسان براى ما مثلى زده و خلقت خود را فراموش کرده، که در بار اول از
نطفه خلق شده، و اگر به یاد
خلقت خود مىبود، هرگز آن مثل را نمىزد، و آن مثل این است که: چه کسى این
استخوانها را در حالى که پوسیده شده زنده مىکند؟ آرى، اگر خلقت بار اول خود را در نظر مىداشت، خودش جواب این اشکال خود را مىداد و
کلام خود را رد مىکرد.
آرى، او (
ابی بن خلف، يا
امیة بن خلف، يا
عاص بن وائل) در بيابان قطعه
استخوان پوسيدهاى را پيدا مىكند، استخوانى كه معلوم نبود از چه كسى است؟ آيا به مرگ طبيعى مرده؟ يا در يكى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجيعى كشته شده؟ يا بر اثر گرسنگى جان داده؟ به هر صورت فكر مىكرد، دليل دندانشكنى براى نفى
معاد پيدا كرده است، با خشم توأم با خوشحالى قطعه
استخوان را برداشته، مىگويد: لَأَخْصِمَنَّ مُحَمَّداً: «من با همين دليل به خصومت با محمّد برمىخيزم» آن چنان كه نتواند جوابى دهد!
با عجله، به سراغ
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد، و فرياد زد بگو: ببينم چه كسى قدرت دارد، بر اين
استخوان پوسيده لباس حيات بپوشاند؟ و سپس قسمتى از
استخوان را
نرم كرد و روى زمين پاشيد، و فكر مىكرد، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هيچ پاسخى در برابر اين منطق نخواهد داشت.
جالب اين كه:
قرآن مجید با جمله كوتاه «وَ نَسِيَ خَلْقَهُ» تمام پاسخ او را داده است، هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده.
مىگويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى، هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نمىزدى، اى انسان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچيزى بودى، و هر روز لباس تازهاى از
حیات بر تن تو پوشانيد، تو دائماً در حال
مرگ و
معاد هستى، از جمادى مردى نامى شدى، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى، حال مىپرسى چه كسى اين
استخوان پوسيده را زنده مىكند؟!
اين
استخوان، هر گاه كاملًا بپوسد تازه خاك مىشود، مگر روز اول
خاک نبودى؟!
•قل یحییها الذی انشاها اول مرة وهو بکل خلق علیم.
«بگو همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد و اوست كه به هر (گونه) آفرينشى داناست.»
لذا، بلافاصله، به پيامبر
اسلام صلىاللهعليهوآله دستور مىدهد: به اين خيرهسر مغرور و فراموشكار «بگو: كسى او را زنده مىكند كه در روز نخست او را ايجاد كرد..»
اگر امروز
استخوان پوسيدهاى از او به يادگار مانده، روزى بود كه حتى اين
استخوان پوسيده هم نبود، و حتى خاكى هم وجود نداشت، آرى، آن كس كه او را از كتم عدم آفريد، تجديد حيات
استخوان پوسيدهاى برايش آسانتر است.
و اگر فكر مىكنيد اين
استخوان پوسيده، وقتى خاك شد، و در همه جا پراكنده گشت، چه كسى مىتواند آن اجزاء را بشناسد، و از نقاط مختلف گرد آورى كند؟ پاسخ آن نيز روشن است، «او از هر مخلوقى آگاه است» و تمام ويژگیهاى آنها را مىداند «وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ».
كسى كه داراى چنين «
علم » و چنان «قدرتى» است مسأله
معاد و احياء مردگان، مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.
يك قطعه
آهن ربا را اگر در ميان خروارها خاك كه ذرات كوچكى آهن در آن پراكنده است بگردانيم فوراً تمام اين ذرات را جمع آورى مىكند، در حالى كه يك موجود بىجان بيش نيست،
خداوند به آسانى مىتواند تمام ذرات
بدن هر انسانى را در هر گوشهاى از
کره زمین باشد، با يك فرمان جمعآورى نمايد.
نه تنها به اصل آفرينش
انسان آگاه است، كه از نيات و اعمال آنها نيز آگاه مىباشد، و حساب و كتاب آن نزد او روشن است.
•الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون.
«همو كه برايتان در درختسبزفام
اخگر نهاد كه از آن (چون نيازتان افتد) آتش مىافروزيد.»
مقصود از «الشجر الاخضر»، دو نوع آتش زنه به نام «
مرخ» و «عفار» است.
این آیه شریفه بیان است براى جمله (الّذى انشاها اول مرة) و کلمه (توقدون)
مضارع (ایقاد) است که به معناى شعله ور ساختن
آتش است. و این آیه شریفه در این صدد است که
استبعاد از زنده کردن
استخوان مرده را برطرف کند.
استبعاد از این که چگونه ممکن است چیزى که مرده است زنده شود با اینکه مرگ و زندگى متنافیند؟ جواب مى دهد: هیچ استبعادى در این نیست؛ براى اینکه
آب و آتش هم با هم متنافیند، مع ذلک خدا از درخت تر و سبز آتش براى شما قرار داده و شما همان آتش را شعلهور مىکنید.
و مراد از (شجر)- به طورى که در بین مفسرین معروف است درخت مرخ - به فتحه میم و سکون را و خا - و
درخت عفار - به فتحه عین - است که این دو درخت، چنین وضعى دارند که هرگاه به یکدیگر ساییده شوند مشتعل مىگردند و در قدیم مردم براى تهیه آتش قطعهاى از
شاخه این درخت و قطعهاى دیگر از شاخه آن مىگرفتند، و با اینکه سبز و تر بودند، (عفار) را در زیر و (مرخ) را روى آن قرار داده و به یکدیگر مىساییدند، و هر دو به
اذن خدا آتش مىگرفتند. پس مرده را زنده کردن، عجیبتر از مشتعل کردن آتش از چوب تر نیست، با اینکه آب و آتش دو چیز متضادند.
خاصيت آتشافروزى به وسيله
چوب درختان، منحصر به چوبهاى «مرخ» و «عفار» نيست، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى اين كار دارند).
خلاصه اين كه: تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مىدهند حتى «چوب درختان سبز»...
اين، همان جرقه
الکتریسته است كه بر اثر
اصطکاک و مالش آشكار مىگردد. اين، همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است، و به هنگام اصطكاك و مالش، خود را نشان مىدهد، و از «شجر اخضر» «نار» مىآفريند!
•وکانوا یقولون ائذا متنا وکنا ترابـا وعظـمـا اءنا لمبعوثون.
«و مىگفتند آيا چون مرديم و خاك و
استخوان شديم واقعا (باز) زنده مىگرديم.»
این آیه حکایت
انکار مشرکین نسبت به مسأله
معاد است، کلامى است که به غیر از
استبعاد هیچ پایه و دلیلى ندارد، در نظر و هم این معنا بعید مىآید که
انسان بمیرد و بدنش متلاشى گشته، به صورت خاک و
استخوان درآید، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.
دلیل بر اینکه غیر از استبعاد پایهاى دیگر ندارد، این است که
استفهام انکاری را نسبت به نیاکان خود دوباره تکرار کردهاند؛ چون استبعاد وهم
آدمی از زنده شدن نیاکان و
اجداد که آثارشان به کلى محو شده و به جز داستانها از ایشان چیزى باقى نمانده، بیشتر و شدیدتر از استبعادى است که از زنده شدن خودش دارد. و اگر منظورشان از این گفتار تمسک به دلیل عقلى یعنى محال بودن اعاده معدوم بود، این دلیل در اعاده خودشان و اجدادشان یکسان بود و دیگر احتیاج نبود که استفهام انکارى را درباره اعاده اجداد و نیاکان خود تکرار کنند.
• افرءیتم النار التی تورون.
«آيا آن آتشى را كه برمىافروزيد ملاحظه كردهايد.»
در
مجمع البیان مىگوید: کلمه (تورون) در اصل (تورئون) بوده، و (تورئون) مضارع از
باب افعال (ایراء) است، و ایراء به معناى روشن کردن آتش و
اظهار آن است، گفته مىشود: اورى - یورى و نیز وقتى مى گویند: (فلان قدح فاءورى)، معنایش این است که فلانى کبریت زد و
آتش را بر افروخت و ظاهر ساخت، و اگر کبریت بزند ولى آتش نگیرد مىگویند: (قدح فاکبى).
و نیز صاحب مجمع البیان گفته کلمه (مقوین) (که در اصل مقوئین بوده است) جمع
اسم فاعل از باب افعال (اقواء) است، و اقواء به معناى وارد شدن و ماندن در بیابانى است که احدى در آن نباشد، وقتى مىگویند: (اقوت الدار)، معنایش اینکه
خانه از اهلش خالى شد.
«براى افروختن آتش، و ايجاد جرقه نخستين كه، امروز از كبريت و فندك و مانند آن استفاده مىكنند، در گذشته، گاه از «
آهن» و «
سنگ چخماق» بهره مىگرفتند، و آنها را به يكديگر مىزدند و جرقه ظاهر مىشد، اما اعراب
حجاز از دو نوع درخت مخصوص كه در بيابانها مىروئيد و به نام «مرخ» و «عفار» ناميده مىشد، به عنوان دو چوب آتشزنه، استفاده مىكردند، اولى را زير قرار مىدادند و دومى را روى آن مىزدند، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن توليد مىشد.
غالب مفسران، آيات فوق را به همين معنى تفسير كردهاند كه: خداوند مىخواهد از آتشى كه در چوب اين گونه درختان نهفته شده، و از آن به عنوان آتشزنه استفاده مىشود، استدلال بر نهايت قدرت خود كند، كه در «شجر اخضر» (درخت سبز) آتش و نار آفريده است، در حالى كه، جان
درخت در آب است، آب كجا و آتش كجا؟!
آن كس كه چنين توانائى دارد كه، اين آب و آتش را در كنار هم، بلكه در درون هم نگهدارى كند، چگونه نمىتواند مردگان را لباس حيات بپوشاند، و در
رستاخیز زنده كند؟»
• ءانتم انشاتم شجرتهاام نحن المنشـون.
«آيا شما
چوب درخت آن را پديدار كردهايد يا ما پديد آورندهايم.»
مقصود از «شجرتها» درختهایی است که از آنها به صورت آتش زنه استفاده میشده است از قبیل «مرخ»، «عفار»، «عشر» و «کلخ». پیدایش آتش از چوب مرده، دلیلی بر امکان معاد و آفرینش مجدد انسانها است.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۰، ص۳۴۰، برگرفته از مقاله «چوب آتش زنه».