پیامدهای سیاسی واقعه کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قیام امام حسین (علیهالسّلام)، که به شهادت مظلومانه امام و یارانش در
کربلا و اسارت اهل بیت ایشان انجامید، پیامدهای سیاسی مهمی جهان اسلام داشت و موجب بروز نهضتها و قیامهای متعددی با ابعاد و انگیزه های مختلف در اقصی نقاط مرزهای اسلامی شد و در نهایت به سقوط حکومت اموی منجر گردید.
قیام مردم سیستان،
واقعه حره،
قیام توابین،
قیام مختار،
قیام زید بن علی و
انقلاب عباسیان مهمترین نهضتهایی هستند که تحت تاثیر واقعه کربلا و قیام امام حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوستند.
نخستین قیامی که پس
از حادثه عاشورا، برای خـونخـواهی امام حسین به وقوع پیوست، قیام مردم سیستان بر ضد حاکمان اموی بود. در قرون اولیه هجری، منطقه سیستان شامل بخش وسیعی
از سرزمینهای شرق و جنوب شرق
ایران بوده است. سیستان در سالهای پایانی
سلسله ساسانی به صورت ایالت مستقل ایرانی توسط
ایران بن رستم اداره میشد و شاه سیستان حاضر به پرداخت
خراج به
یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانی نبود.
بنا به نقل برخی منابع، آغاز فتح سیستان
از زمان
عمر آغاز گردید و
عاصم بن عمرو تمیمی پس
از جنگهای متمادی توانست برخی شهرهای سیستان را فتح کند؛ اما پس مدتی که
از مراجعت وی گذشت، مردم این منطقه علیه فاتحان شورش کردند؛
ازاینرو
از سال ۳۰ق عبدالله بن عامر که
از سوی عثمان، خلیفه سوم، به تثبیت و ادامه فتوحات شرق پرداخت،
مجاشع بن مسعود سلمی را بنا به نقل برخی منابع به تعقیب یزدگرد فرستاد. او نیز تا سیستان پیش رفت؛ اما با عدم دستیابی بر این منطقه بازگشت.
سپس
عثمان بن عفان شخصی به نام
ربیع بن زیاد حارثی را با سپاهی نزد عبدالله بن عامر فرستاد تا برای فتح سیستان به آن دیار برود. هنگامی که سپاه ربیع بـن زیـاد بـا سپاه سیستان روبه رو شد، بسیاری
از دو طرف کشته شدند؛ ولی تلفات مسلمانان بیشتر بود. شاه سیستان «ایران پسر رستم پسر آزادخو پسر بختیار»
پس
از مشورت با
موبد موبدان، شخصی را نزد ربیع بن زیاد فرستاد و اعلام کرد: «ما
از نبرد عاجز نیستیم؛ زیرا شهر مـا، شـهر مردان و پهلوانان است؛ اما با خدای بلندمرتبه نمیتوان جنگید؛ چه ما در کتابها خواندهایـم که شما سپاهیان خدایید و به سوی ما خواهید آمد و
محمد (علیهالسّلام) فرستاده خداست. بنابراین
صلح کردن
از جنگ و خونریزی بهتر است». به دنبال این پیشنهاد، ربیع بن زیاد دستور داد مسلمانان سلاح خود را بر زمین بگذارند، و سرانجام کار آنان به صلح انجامید.
ایران بن رستم، با اهدای هزار
برده که با هر کدام جامی طلایی بود، مقرر شد هر سال مبغلی
خراج برای خلیفه ارسال نماید. بدین ترتیب، سیستان به دست مسلمانان
فتح گردید. ربیع پس
از حدود دو سال، مردی
از بنو حارث بن کعب را جانشین خود نموده،
از سیستان بازگشت؛ اما مردم بر جانشین او شوریدند و پس
از اخراج وی، دروازه شهر را بستند.
پس
از بازگشت ربیع و
اخراج جانشین او توسط سیستانیان، ابن عامر،
عبدالرحمن بن سمره، را همراه با
حسن بصری و چند
فقیه دیگر در
سال ۳۳ق به سیستان فرستاد. پس
از محاصره قصر امیر محلی سیستان، با دریافت دو میلیون
درهم و دو هزار غلام با وی صلح کرده، حکومت این منطقه را در دست گرفت. عبدالرحمن متصرفات خود را تا زابل گسترش داد. وی پس
از بالا گرفتن شورشها علیه عثمان، سیستان را به امیر (
عمیر) بن احمر یشکری سپرد و خود پس
از کشته شدن عثمان نزد
معاویه رفت.
مردم سیستان پس
از پذیرش
اسلام، در راه خـدا و
ولایت امیر مؤمنـان علـی (علیهالسّلام) بسیار کوشیدند و در تاریخ افتخـارات مهمـی بـه نـام خـود ثبـت کردنـد. مؤلـف
تاریخ سیستان مینویسد: در زمان خلافت عثمان، «
عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب» والی سیستان بود. با شروع خلافت علی وی با اموالی که
از بیت المال سیستان در اختیارش بود، به معاویه پیوست و نزد او ماند. پس علی، «
عبدالرحمن بن جرو الطایی» را والی سیستان کرد. با شروع
جنگ صفین، عبدالرحمن طایی برای یاری علی نزد وی بازگشت. معاویه نیز
از فرصت بهره برد و باز عبدالرحمن بن سمره را به سیستان اعزام کرد؛ اما مردم
از پذیرش و همراهی او امتناع کردند و بزرگان و علمای شهر گفتند ما پیشوایی میخواهیم که پیرو سنت محمد مصطفی (علیهالسّلام) علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) باشد. به دنبال آن امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) به نوبت، والیـانی بـه سیستان فرستاد تا بر آنجا حکم برانند.
پس
از شهادت عبدالرحمن بن جرو،
عون بن جعدة، فرستاده بعدی امام (علیهالسلام) نیز در راه
عراق کشته شد.
عبدالله بن عباس، که
از سوی امام (علیهالسلام) والی
بصره بود فرمان یافت فردی را به سیستان بفرستد. او نیز
ربعی بن کاس را به همراهی
حصین بن ابیالحر و
ثابت بن ذی حره، همراه با چهار هزار تن به این منطقه فرستاد و حکومت این منطقه را در دست گرفت.
این موضع گیری مردم در مقابل اقدام معاویه، نشان میدهد که مردم سیستان
از آغاز
از موالیان علی و اهل بیت پیامبر (علیهالسّلام) بودهاند.
یکی
از وقائع مهم و تاسفبار در دوران خلافت معاویه که به دستور خود او انجام شد، مسئله
سب و
لعن بر امیرمومنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بود.
دستور معاویه مبنی بر لعن حضرت امیرالمومنین (علیهالسّلام) در بسیاری
از مناطق اسلامی اجرا شد. چنانکه
زمخشری میگوید: «قطعا
بنی امیه حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را حدود هفتاد سال بر منبرهایشان لعن میکردند. البته خدا (بر خلاف میل بنی امیه) چیزی جز رفعت و عزت بر آن حضرت نیافزود.»
در این بین، منطقه سیستان در ایران
از معدود مناطق و شاید تنها منطقهای بود که مردم آن در مقابل لعن امام علی (علیهالسّلام) دلاورانه استقامت کرده و هرگز زیر بار سبّ و لعن بر وصی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نرفتند.
حموی در وصف مردم سیستان مینویسد: «و بالاتر
از همه اینها اینکه در زمانی که علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه)، بر روی منابر شرق و غرب (مناطق اسلامی) مورد لعن واقع میشد، بر منابر منطقه سیستان بجز یکبار هرگز مورد لعن واقع نشد. اهالی سیستان
از این فرمان بنیامیه سرپیچی کردند و اجازه ندادند که بر منبرهایشان احدی لعن شود... و کدام شرفی بزرگتر
از این که اهالی سیستان
از لعن برادر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)) بر منبرهایشان جلوگیری کردند در حالیکه حضرت علی (علیهالسّلام) بر منابر شهرهای (مهمی چون)
مکه و
مدینه مورد لعن قرار میگرفت.»
ماجرای استقامت و وفاداری مردم سیستان در محبت به امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در منابع تاریخی مختلفی نقل شده است.
بنابراین یکی
از افتخارات مردم سیستان این است که وقتی در سال ۴۱ قمری معاویـه همه خطیبان و امامان جمعه را در سراسر دنیای اسلام، مکلف کرد که در خطبههایشان امیرمؤمنان علیه را لعن کنند، مردم سیستان زیـر بـارایـن ننگ نرفتند و حتی این امتناع را در قرارداد صـلـح بـا حاکمـانامـوی گنجاندند. با اینکه در همـان زمـان خاندان
زیاد بن ابیه از طرف معاویه بر سیستان حکـم میراندند، مردم سیستان
از ارتکاب آن عمل ننگین سر باز زدنـد و حـکـام وقت، ناچار آنها را آزاد گذاشتند.
زکریا بـن مـحمـد قزوینی (م ٦٨٢ق) مینویسد: «اهـل سجستان (سیستان) و مردمان آن نیک اعتقاد میباشند.... بهترین وصف ایشان آن است که در زمان غلبه بنی امیه، کـه حـکـم بـه لعن امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) نمودند، اهل سجستان امتناع بلیغ در قبول ایـن حـکـم نمودند و هرگز مرتکب این عمل شنیع نشدند».
بدون شک این برخورد دلاورانه مردم سیستانِ ایران با حاکمان اموی دلیل تشیع و
محبت آنان به امام علی (علیهالسّلام) و فرزندان پاک آن حضرت است.
درباره قیام آنان بـرای خـون خـواهـیامـام حـسین باید اذعان کرد که ما نمیدانیم خبر واقعه جانسوز کربلا و اسارت اهل بیت پیامبر، چه وقت به سیستان و دیگر شهرهای ایران رسید؛ اما به گواهی تاریخ، نخستین قیام مردمی بر ضـد بنی امیه، کمتر
از چنـد مـاه پس
از واقعه کربلا، به دست مردم سیستان برپا شد. مؤلف کتاب تاریخ سیستان مینویسد که پس
از واقعه کربلا و شهادت امام حسین و اسارت اهل بیت رسـول خـدا و امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام)
از کوفه به
شام، و انعکاس آن در سراسر دنیای اسلام، مـردم سیستان بـا شـنیدنایـن خبـر بـه خـونخـواهی اباعبـدالله الحسین بر ضد
یزید بن معاویه و حکمران او در سیستان،
عباد بن زیاد (برادر
عبید الله بن زیاد عامل جنایت کربلا) قیام کردند. با اینکه در آن موقع، حکمران سیستان، هـم سـپاه و هم نیروی انتظامی (شرطه) و هم محکمه قضا در اختیار داشته، و کاملاً بر اوضاع مسلط بوده است، ولی همین که عدهای
از مردم آغازگر قیام شدند، عباد بـن زیـاد درنگ را جایز ندانست و با برداشتن بیست میلیون درهم موجودی بیت المال،
از سیستان فـرار کرد؛ به طوری که سیستان ماهها بدون والی ماند. پیداست که اگر عباد نمیگریخت و در سیستان مانده بود، جان خود را
از دست میداد. بعد
از چند ماه، عبیدالله بن زیاد به جـای والی سابق، دو برادر دیگرش،
یزید بن زیاد و
ابوعبیدة بن زیاد را باهم به سیستان فرستاد. طبعاً آنها نیز با مدارا با مردم سیستان رفتار کردند تا توانستند اوضاع را آرام کنند و به حکومت خود ادامه دهند.
واقعه حره، یکی
از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. در اواخر ذى حجّه
سال ۶۳ هجری، حدود دو سال پس
از واقعه
عاشورا، مردم مدينه به رهبرى
عبداللّه بن حنظله (غسیلالملائکه) بر ضدّ حكومت
یزید قيام كردند. يزيد، لشكرى به فرماندهى
مسلم بن عقبه،
از شام به
مدینه فرستاد . وى با بىرحمى تمام، اين قيام مردمى را سركوب كرد. اين جنگ را
از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد، «واقعه حَرّه» ناميدهاند.
بعد
از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، حاکم مدینه (
عثمان بن محمد بن ابوسفیان) عدهای
از صحابه پیامبر و بزرگان مدینه را به
دمشق و دربار یزید فرستاد. آنان در این سفر به
فسق و فجور و
ظلم فراگیر یزید و دستگاه فاسد وی آگاهی یافته و در بازگشت به مدینه مردم را نیز
از وضع فاسد دارالخلافۀ یزید آگاه کرده و علیه امویان شوریدند.
مردم یزید را خلع و با
عبدالله بن زبیر بیعت نمودند.
آنگاه به اذن ابن زبیر، عثمان بن محمد را
از امارت عزل کردند و حاکم مدینه و مروان و دیگر امویان و حامیان یزید را که حدود هزار مرد بودند و در منزل
مروان بن حکم گرد آمده بودند، محاصره کردند
و سپس
از شهر بیرون راندند و با
عبدالله بن حنظله بیعت نمودند. به گفته
ابن اعثم کوفی، ابن زبیر، عبدالله بن حنظله را به عنوان والی مدینه برگزید.
چون تلاش
عبدالله بن جعفر که یزید
از او خواسته بود مردم را به اطاعت دعوت کند و نیز نامه تهدیدآمیز یزید و وساطت
نعمان بن بشیر در فرونشاندن قیام مدینه مؤثر نیفتاد،
یزید تصمیم گرفت برای سرکوب مردم مدینه لشکری تجهیز کند. بعد
از امتناع
عبیدالله بن زیاد از پذیرش فرماندهی لشکر، وی مسلم بن عُقبه مُرّی را مأمور این کار کرد.
شمار لشکریان او را بین ۵۰۰۰ تا ۲۷۰۰۰ تن نوشتهاند.
وقتی خبر حرکت سپاه یزید به مردم مدینه رسید، آنان گرداگرد مدینه
خندق کندند و پناه گرفتند.
بنیامیه نیز در ازای اجازه
خروج از شهر، سوگند خوردند که
از اوضاع شهر چیزی به سپاه یزید نگویند و با آنان به شهر باز نگردند، اما
عبدالملک بن مروان با توصیه پدرش به همراهی مسلم بن عقبه نقشه حمله به شهر را طراحی کردند. مسلم با گذر
از حرّه، در مشرق مدینه پیاده شد و به مردم مدینه سه روز مهلت داد.
آنگاه، پس
از دور زدن خندق،
از پشت سر و با کمک
طایفه بنیحارثه، که با وعدههای مالی فریفته شدند، وارد شهر شد
و چندان جنایت کرد که به مجرم و مسرف معروف شد.
سپاه شام پس
از هجوم به شهر به مدت سه روز به
قتل و غارت پرداخته و نوامیس مسلمانان را هتک حرمت کردند.
سپاهیان مسلم بن عقبه در آن سه روز،
از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین
از شکم زنان و کشتن نوزادان
و توهین به
صحابه بزرگ پیامبر اسلام (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم)،
از جمله
جابر بن عبدالله انصاری نابینا و
ابوسعید خدری فروگذار نکردند. حتی عدهای را که به
حرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پناه برده بودند در داخل حرم قتلعام کردند.
شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش
از ۴،۰۰۰
و به قولی ۱۱،۷۰۰ یا ۱۰،۷۰۰ تن
برآورد کردهاند. در این واقعه، عبدالله بن حنظله و فرزندانش نیز کشته شدند.
مسلم بن عقبه فرمانده لشکر یزید در مدینه دستور داد تا همه مردم به عنوان
برده یزید بیعت کنند، و هرگونه که میخواست با مال و جان و ناموس مردم رفتار میکرد.
فقط دو نفر
از این بیعت استثنا شدند یکی
امام سجّاد و دیگری
علی بن عبداللّه بن عباس (با وساطت خویشانش که در سپاه یزید بودند).
مسلم
از مردم برای یزید بیعت گرفت، مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بودهاند و به تعبیر دیگر،
فَیء(غنیمت جنگی) یزید هستند
و هرکسی را که
از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.
این قیام را میتوان
از آثار
حادثه عاشورا قلمداد کرد چرا که
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و
امام سجاد (علیهالسّلام) بعد
از برگشت
از اسارت پیوسته مردم را
از فجایع و مفاسد یزید و امویان آگاه مینمودند. اما امام سجاد (علیهالسّلام) با بررسی و ارزیابی اوضاع و ملاحظۀ خفقان شدیدی که پس
از شهادت پدر بزرگوارشان به وجود آمده بود شکست قیام حره را پیشبینی میکرد. لذا میدید که اگر در آن شرکت کند، نه تنها پیروز نمیشود بلکه خود و پیروانش کشته میشوند و باقیماندۀ
تشیع از بین میرود.
از سوی دیگر با نفوذی که عبدالله بن زبیر در میان شورشیان یافته بود این نهضت یک نهضت شیعی به تمام معنی نمیتوانست باشد و امام هم نمیخواست امثال عبدالله بن زبیر قدرت بگیرند.
امام سجاد (علیهالسلام) در این قیام با مردم مدینه همراه نشد؛
افزون بر آنکه این قیام با اذن و حمایت
عبدالله بن زبیر صورت گرفت، آگاهی امام به ضعف و عده کم اهالی مدینه در مقابله با سپاهیان بسیار
شام که
از خشونت و قساوت دریغ نداشتند و همچنین تصمیم آن حضرت به دور ماندن
از اتهامات دولت اموی ـ که به قولی، تنها هدف حمله مسلم بن عقبه به مدینه بودــ و حفظ آن عده اندک
از پیروان خویش و حفظ کرامت حرم پیامبر،
از دلایل احتمالی بیطرفی امام در این واقعه بود.
از اینرو، خاندانش
از این جنایت آسیبی ندیدند و
خانهاش نیز پناهگاه امنی برای بسیاری
از زنان و کودکان، حتی اهل و عیال مروان بن حکم، گردید و آن حضرت کسان مروان را با زن و فرزند خود به
ینْبُع فرستاد.
ابناعرابی نقل کرده است که زمانی که سپاه یزید قصد مدینه کرد تا
جان و
مال و
ناموس اهل مدینه را مورد تعرض قرار دهد، حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) چهارصد تن را در میان
خانه و خاندانش پناه داد و تا زمان بازگشت سپاه و
خروج آنان
از مدینه، این چهارصد نفر را مورد پذیرایی قرار داد.
باید توجه داشت که کیفیت پذیرایی حضرت
از اینان به گونهای بود که برخی
از ایشان گفتند: ما چنین آسایشی را که در
خانه علی بن حسین دیدیم حتی در
خانه پدرمان شاهد نبودهایم!!
در بین این خانوادههایی که به حضرت سجاد (علیهالسلام) پناهنده شدند خانواده مروان نیز وجود داشت چرا که در وقایعی که به
اخراج هزار نفر
از بنی امیه منجر شد، مروان ابتدا برای همسر خود که دختر عثمان بود، نزد
عبدالله بن عمر درخواست پناهندگی کرد ولی او نپذیرفت. آنگاه خدمت حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) آمده و در خواست پناهدادن به خانواده خود را مطرح کرد که حضرت پذیرفتند، و خانواده او را در میان خانواده خود جای دادند.
پس
از پایان ماجرا، امام سجاد با همراهی مروان و فرزندش، عبدالملک، نزد مسلم رفت. گویا یزید
از قبل مسلم را به رعایت حال امام سفارش کرده بود؛
از اینرو، مسلم ایشان را گرامی داشت، چهارپایی زین کرد و به ایشان داد که حضرت آن را بازگرداند.
بدون شک یکی
از عوامل زمینه ساز قیام حره، شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و روشنگریهای
حضرت زینب کبری (علیهاالسّلام) پس
از بازگشت به مدینه بوده است. حضرت زینب پس
از بازگشت به مدینه، مردم را با بیان جنایات یزید و بنی امیه تحریک میکرد؛ تا جایی که برخی منابع گفتهاند:
عمرو بن سعید اشرق که
از سوی یزید به عنوان حاکم مدینه منصوب شده بود طی نامهای به یزید، مطلب را به اطلاع او رساند و او را
از ماجرای برپایی مجالس عزا با خبر کرد. در نامه او به یزید چنین آمده بود: «همانا که وجود زینب در میان مردم مدینه اذهان را میآشوبد. او زنی سخنور و عاقل و خردمند است و عزم کرده تا با هوادارانش انتقام خون حسین را بگیرد.» یزید در پاسخ به او دستور داد که میان حضرت زینب (علیهاالسّلام) و مردم مدینه جدایی اندازد. او نیز به آن حضرت اعلام کرد که
از مدینه
خارج شود و در هر جای دیگری که مایل است، زندگی کند. حضرت زینب (علیهاالسّلام) به ناچار مدینه را در روزهای پایانی
ذیالحجه سال ۶۱ هجری در حالی که هنوز سالگرد برادرش نرسیده بود به همراه با دختران امام حسین (علیهالسّلام) (
فاطمه و
سکینه) و فضه خادم (علیهاالسّلام) ترک کرد و به سوی شام روانه شد.
به هر جهت درباره علت اصلی این انقلاب، سه علت درخور توجه است:
۱. افشا شدن چهره واقعی یزید برای مردم مدینه؛
۲. درگیری میان مردم و والی مدینه؛
۳. واقعه عاشورا.
عبدالله بن زبیر در
مکه مـردم را به نافرمانی
از یزید و
جهاد با او فراخواند و در نامهای که به مردم مدینه نوشـت آنها را نیز به این امر دعوت کرد. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و
عبدالله بن مطیع از طرف ابن زبیر
از آنان
بیعت گرفت و بدینگونه یزید را
از خلافت خلع کردند. هنگامی که یزید
از این جریان آگـاه شـد، بـه
عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، که فردی بیتجربه بود، خواست تا جمعی
از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و
از آنان دلجویی کند.
به این ترتیب هیئتی مرکب
از عبدالله بن حنظلة انصاری (فرزند
حنظلة غسیل الملائکه)،
عبدالله بن ابی عمر،
منذر بن زبیر بن عوام و عدهای دیگر
از رجال و اشراف مدینه، به نمایندگی
از مردم مدینه، برای دیدار با یزید راهی شام شدند. یزید آنها را بسیار تکریم کرد و به هر یک هدایا و خلعتهایی گرانبها بخشید؛ اما نتوانست انحرافها و اعمال خلاف شرع خود را پوشیده نگاه دارد و آن گروه
از بزرگان شهر بهرغم نوازشهای
یزید، پس
از بازگشت به مدینه، عیاشیها و هرزهدراییهای خلیفه را برای مردم شرح دادند. با شنیدن این اخبار، مردم شوریدند و عبدالله بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.
عبداللّه در سخنرانیای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس
از نزول
عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.
از این رو بازگشت این هیئت به مدینه، با افشاگریها و انتقادهای تند آنان
از یزید همراه شد؛ تا جایی که گفتند: «ما
از نزد شخصی آمدهایم که
دین ندارد؛ شرابخوار، و سرگرم ساز و آواز اسـت؛ سـگ بـازی میکند؛ زنان در مجلسش آواز میخوانند و خودش با بدکاران شب نشینی میکند». عبداللہ بن حنظله گفت: «من
از نزد شخصی آمدهام که اگر هیچ کس با مـن همکاری نکند، به کمک پسرانم به جنگ او خواهم رفت. او به مـن پـولهـا و هدایای فراوانی بخشید و مرا بسیار تکریم کرد؛ ولی من عطایای او را فقط به این منظور پذیرفتم که در راه نبرد با او
خرج کنم». منذر بن زبیر نیز گفت: «یزید صدهزار
دینار به من بخشید؛ ولی این کار او مـرا
از گفتن حقیقت درباره وی باز نمیدارد. به خدا سوگند، یزید شراب میخورد و چنان
مست میشود که متوجه گذشت زمان نمیشود و نمازش
از دست میرود». مردم مدینه با شنیدن این گزارشها، به رهبری عبدالله بن حنظله بر ضد حکومت اموی قیام، و یزید را
از خلافت خلع کردند و فرماندار یزید را
از شهر بیرون راندند.
برخی گزارشها نیز گویای این است که چون فرستاده خلیفه، برای بردن صَوافی (اموال و اشیای برگزیده برای خلیفه) به مدینه آمد، گروهی
از مردم مانع وی شدند و میان آنان و عثمان بن محمد مشاجرهای روی داد که به شورش مردم انجامید.
زمانی که عثمان بن محمد والی مدینه شد، فردی به نام ابن مینا یا ابن میثـاء
(عامل معاویه برای جمع آوری
صوافی (صوافی، زمینها و نخلستانهایی متعلق به انصار بود که هر سال حدود ۱۶۰ هزار صندوق محصول میداد. معاویه با پرداخت یک صدم قیمت این زمینها، آنها را تصاحب کرده بود و هر سال عواید آن به خزانه امویهـا واریز میشد))
که ظاهراً در زمان یزید نیز به کار خود ادامه میداد؛ به رسم سالهای قبل، برای بردن «صوافی» (گندم و خرما)
به مدینه آمد.
گروهی
از مردم، که آن اموال را حق خود میدانستند، در برابر او ایستادند. در این میان، نزاعی بین والی مدینه و مردم رخ داد که به شورش مردم، و
اخراج امویان
از شهر انجامید.
ابن قتیبه دینوری نیز شبیه این روایت را نقل کرده است.
به نظر میرسد دو عامل فوق، یعنی بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگی آنان در برابر یزید، در کنار انزجار و نفرت عمومی
از اعمال زشت یزید در برخورد با اهل بیت پیامبر (علیهالسّلام)، به ویژه در واقعه جانسوز کربلا، همچون جرقهای فضای ملتهب سیاسی حجاز را شعلهور نمود و در مجموع زمینه ساز نابودی حکومت اموی شد. بنابراین میتوان گفت: همه این عوامل، در قیام مردم مدینه به گونهای نقش داشتهاند؛ امّا بی تردید، آنچه در کنار عوامل یادشده، به مردم، آگاهی بخشید و جرئت و شهامت قیام بر ضدّ حکومت یزید را به آنان داد، واقعه عاشورا بود؛ زیرا پیش
از واقعه عاشورا، وقتی امام حسین (علیهالسّلام) مخالفت خود را با بیعتِ یزید، آشکار کرد و تصریح نمود که:
«و عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ، اذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ» «وقتی امّت، گرفتار حاکمی چون یزید است، باید فاتحه اسلام را خواند»،
مردم مدینه، هیچ عکس العملی
از خود نشان ندادند و این امام (علیهالسّلام) بود که مدینه را ترک کرد؛ امّا پس
از واقعه کربلا، امواج سیاسی و اجتماعیِ این حادثه، فضای مدینه را دگرگون ساخت. بنابر نقل منابع، با ورود اهلبیت به مدینه، شهر یکپارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و همه بنی هاشم به همراه کاروان اسرا به سوی قبر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روانه و وارد
مسجد النبی شدند.
سید بن طاووس در کتاب
اللهوف خود مینویسد: حضرت سجاد (صلواتاللهعلیه) با اهل و عیال خود به شهر مدینه وارد شدند و نگاهی به
خانههای فامیل و مردان خاندانش انداختند، دیدند آن
خانهها همه با زبان حال نوحهگرند و اشک میریزند که کجایند صاحبان ما و فریاد وا مصیبتاه در آنها بلند است....
شیخ مفید به نقل
از عبداللّه بن عامر مینویسد: هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به مدینه رسید،
اسماء دختر
عقیل بن ابیطالب با گروهی
از زنان، بیرون آمد و به کنار قبر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پناه برد و در آن جا به گریه و زاری پرداخت.
صاحب
الارشاد چنین آورده است:
اُمّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را شنید، سربرهنه، به همراه خواهرانش:
اُمّ هانی، اسماء،
رَمْله و
زینب، دختران عقیل بن ابی طالب ـ که رحمت خدا بر آنان باد ـ بیرون آمد و در حالی که بر کشتگان کربلا میگریست، میگفت: چه میگویید، اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شما بگوید: ای آخرین امّت! پس
از من، با عترت و خاندانم چه کردید؟ برخی
از آنان، اسیرند و برخی شان به خون آغشتهاند. این، پاداش خیرخواهی من برایتان نبود که با خویشاوندان من، بدرفتاری کنید!
به هر حال با گذشت هر روز
از ورود کاروان اهل بیت به شهر مدینه، گویا مصیبت تازهتر و زمینه تازهای برای انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزی شام فراهم میشد. تا آنجا که پس
از گذشت یکی دو سال شهر مدینه در «واقعه حرّه» بر ضدّ بنیامیه و یزید قیام کرد و شهرهای دیگر چون مکه و کوفه نیز به تدریج پرچم مخالفت با یزید برافراشتند و توانستند
از سلطه یزید
خارج شوند. تردیدی نیست که این فضا، موج آفرید، به مردم، آگاهی بخشید و به آنان، جرئت و جسارت داد تا در کنار عوامل دیگر، بر ضدّ حکومت یزید، قیام کنند.
قیام توابین، یکی
از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام به فرماندهی
سلیمان بن صرد خزاعی بهجهت پشیمانی کوفیان
از یاری نکردن
امام حسین (علیهالسّلام) و در نتیجه شهادت آن حضرت به همراه اصحابش و اسارت اهل بیت ایشان بوده است. توابین که خود را در ماجرای کربلا و شهادت امام گناهکار میدانستند، معتقد بودند ننگ این گناه جز به کشتن قاتلان امام یا کشته شدن در این راه پاک نمیشود؛ بنابراین آنها با جمعآوری نیرو در پنجم ربیع الثانی بهسوی
کربلا و
از آنجا بهسمت
شام حرکت کردند و در منطقهای به نام
عین الورده با
امویان روبرو شدند. جنگ سه روز به درازا کشید و توابین در این جنگ نابرابر شکست خوردند. همه رهبران آنها به جز
رفاعة بن شداد به
شهادت رسیدند و او به همراه باقیمانده گروه توابین به
کوفه بازگشتند و به
مختار ثقفی پیوستند.
یکی
از پیامدهای واقعه کربلا، بیداری وجدانها و ایجاد احساس گناه در همه کسانی بود که میتوانستند به یاری امام بشتابند، ولی چنین نکردند، و یا او را دعوت کردند، امـا دسـت
از یاری او کشیدند. این احساس، عامل بسیار نیرومندی شد که همه این افراد را وامی داشت
از سویی به فکر جبران گناه خود باشند و
از سوی دیگر،
کینه عاملان این جنایت را به دل بگیرند.
از این رو امویان با چندین انقلاب روبه رو شدند، که سرچشمه اصـلی همه آنهـا انقلاب
حسین (علیهالسّلام) و
عذاب وجدان ناشی
از خودداری انقلابیون
از یاری او و درنتیجه میل به انتقام جویی
از امویان بود؛ زیرا این احساس گناه و بیداری وجدانها، جنبه عاطفی داشـت و مردم پشیمان را وادار میکرد که برای تشفی خاطر خود هم که شده، دست به انقلاب بزنند. دلیل بسیاری
از انقلابهای شکست خوردهای هم که شکست آنهـا پیشاپیش آشـکـار بـود، همین موضوع بود؛ زیرا انگیزه این انقلابها پیروزی نبود؛ بلکه تنهـا حـس انتقـام جـویی و خونخواهی و فرونشاندن احساسات تند عاطفی بود که این انقلابها را به راه میانداخت. بازماندگان اهل بیت، به ویژه
امام سجاد (علیهالسّلام) و
زینب کبری (علیهاالسّلام) با سخنرانیها و افشاگریهایشان، آتش این احساس را در دلها شعله ور کرده، شدت و حرارت بیشتری به آن میبخشیدند و به این ترتیب نقش خود را در به ثمر رساندن انقلاب کربلا ایفا نمودند. یکی
از پیامدهای مستقیم شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، «جنبش توابین» در شهر
کوفه بود.
نهضت توابین، توسّط کسانی صورت گرفت که دعوت آنها
از امام حسین (علیهالسّلام) برای آمدن به
کوفه و سستی آنها در یاری رساندن به ایشان، واقعه خونبار کربلا را به وجود آورد. بدین سان، آنان مرتکب گناه بزرگی شده بودند و میخواستند با خون خود، ننگ این گناه را
از خود بزدایند. به همین جهت نیز نهضت آنان، «نهضت توّابین» نامیده شد. بخش عمدهای
از مردم کوفه که تسلیم سیاست زر و زور و
تزویر ابن زیاد شده بودند؛ در اثر امواج روانی، اجتماعی و سیاسی واقعه کربلا، متوجّه خطای تاریخی خود شدند و تصمیم گرفتند که با قیام بر ضدّ حکومت یزید و مجازات کردن قاتلان سیّدالشهدا،
از ننگ این گناه نابخشودنی بکاهند. این گروه معتقد بودند که ننگ این گناه
از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه یا انتقام خون امام حسین (علیهالسّلام) را
از قاتلان او بگیرند، و یا در این راه کشته شوند.
به همین جهت چند ماه پس
از فاجعه
کربلا و به دنبال کاهش سیطره نظامی
عبیداللّه بن زیاد در
کوفه، حدود صد تن
از شیعیاندر
خانه سلیمان بن صرد خُزاعی گرد آمدند. شخصیتهای برجسته این جمع،
از جمله سلیمان،
مُسَیّب بن نَجَبه فَزاری،
عبداللّه بن وال تمیمی،
سعد بن عبداللّه و
رِفاعة بن شَدّاد بَجَلی، همگی
از یاران
امام علی (علیهالسلام)، بودند.
در این جلسه، سلیمان بن صرد، بهسبب سبقت در
اسلام و مصاحبت با امام علی (علیهالسلام)، به رهبری برگزیده شد.
نخست مسیب بن نجبة فزاری بعد
از ذکر مقدمهای گفت: «... ما پیوسته دل باخته خوبیهای موهوم خود بوده، یاران و پیروان خود را میستودیم؛ ولی در این امتحانی که
خداوند در ارتباط با پسر پیامبر پیش آورد، دروغ ما آشکار شد و ما
از این امتحان سرشکسته و خجلت زده بیرون آمدیم و
از هر جهت در حق فرزند پیامبر (علیهالسّلام) کوتاهی کردیم. حسین فرزنـد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما نامهها نوشت و پیکها برای ما فرستاد و بارها، چه پنهـان و چه آشکار،
از ما یاری خواست و راه هرگونه عذر و بهانه را بر مـا بـست؛ ولی ما
از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم، تا آنکه او در نزدیکی ما، به خشنترین وضع کشته شد. ما آنقدر سستی کردیم ک که نه با عمـل و زبان او را یاری کردیم، نه با مال و ثروت خود به پشتیبانی وی شتافتیم، و نه قبایـل خـود را جهت یاری او فراخواندیم. حال در پیشگاه خدا و حضور پیامبر چـه عـذری داریم؟ به خدا عذری جز این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم و یا در این راه کشته شویم؛ باشد که خداوند
از ما راضی شود...».
سلیمان نیز در سخنانی راه
توبه را پیروی
از توبه قوم
موسی بیان کرد و
از شیعیان خواست تا خود را برای قیام مسلحانه آماده کنند.
شیعیان کوفه به ریاست سلیمان بن صرد خزاعی نام «توابین» را بر خود نهادند و شعارشان خونخواهی
از امام حسین (علیهالسلام) بود.
سلیمان با نامه، شیعیان
مدائن و
بصره را
از تصمیمات خود آگاه کرد و رهبران شیعیان این دو شهر به وی پاسخ مثبت دادند.
ا
و عبداللّه بن وال را مأمور کرد تا هدایای شیعیان را برای تهیه سازوبرگ نظامی بهکار گیرد.
مرگ
یزید بن معاویه در سال ۶۴ و نزاع بر سر جانشینی وی در
شام، مخالفان
امویان را در
عراق و
حجاز به قیام برانگیخت.
کمی بعد
عبداللّه بن زبیر در
مکه مدعی خلافت شد. عبیداللّه بن زیاد، کارگزار امویان در عراق، به شام گریخت و عمّال عبداللّه بن زبیر بهسهولت
بصره و
کوفه را به چنگ آوردند. در این بین، توّابین مجال یافتند تا دعوت خود را گستردهتر کنند. در اثر تبلیغات عبیداللّه بن عبداللّه مُرّی و فضای سیاسی ملتهب، شمار توّابین به شانزده هزار تن رسید.
«توابین» معتقد بودند مسئول اصلی جنایات کربلا، حکومت بنی امیه بوده است، نه سپاهیان حاضر در کربلا؛ به همین دلیل آنان برای خون خواهی، مستقیم راه شام را در پیش گرفتند و گفتند پس
از انتقام
از بنی امیه، به سراغ جنایت کاران کوفه میآییم.
آنان نه طالب فتح و پیروزی بودند، و نه خواهان حکومت و غنیمت؛ بلکه یگانه هدفشان، انتقام
از قاتلان شهدای کربلا و جبران لغزش و گناه خودشان بود. آنان وقتی
خانههای خود را ترک میگفتند، یقین داشتند که دیگر به
خانههای خود بازنخواهند گشت؛ چراکه تشنه شهادت بودند؛ تا جایی که حتی امان دشمن را نپذیرفتند و اصرار بر کشته شدن داشتند.
شعارهای «یا لثارات الحسین؛ پیش به سوی انتقام گیری خون حسین» و واژههایی که
از حس انتقـام جـویی برمی خاست محرکی بسیار قوی و مؤثر در برانگیزش مردم بود.
از این رو تاثیر حادثه کربلا را در قیام توابین، بیشتر
از هر قیام دیگری میتوان دید. نزدیکی مکانی و زمانی این قیام به کربلا و عاشورا، یادآوری و گفت و گو
از مصیبتها و صحنههای تکان دهنده حادثه کربلا، جوشش عواطف و احساسات مردم، احساس شرم و گناه و تقصیر در فاجعه کشتار اهل بیت، و حضور جنایت کاران و قاتلان در بین مردم، همه دست به دست هم داده بود تا کوفیان را به سوی قیامی مبتنی بر احساس سوق دهد.
نقطه آغاز جنبش توابین، همان سال ۶۱ قمری، یعنی بلافاصله پس
از فاجعه کربلا بود.
توابین
از آن تاریخ، پیوسته در صدد تهیه سازوبرگ جنگی بودند و مخفیانه مردم را به خونخواهی امام حسین (علیهالسّلام) دعوت میکردند.
مردم نیز
از شیعه و غیرشیعه، دسته دسته به آنها میپیوستند. توابین هنوز سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس
از مرگ یزید، سران جنبش عدهای را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکاری کنند. در این زمان بود که آنان دیگر احتیاط و پنهان کاری را کنار گذاشتند و آشکارا به تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی پرداختند.
آنها سرانجام در سال ۶۵ هجری تصمیم به قیام گرفتند و آغاز ماه ربیع را زمان قیام
خروج تعیین کردند
و در اردوگاه نُخَیله (بیرون کوفه) گرد آمدند.
از شانزده هزار تا بیست هزار عضو ثبت نام شده تنها چهار هزار تن حاضر شدند و
از شیعیان بصره و مدائن خبری نبود.
سلیمان به کوفه مأمورانی فرستاد تا با شعار «یالَثارات الحسین» (ای خونخواهان حسین)، بازماندگان را به
خروج بر انگیزند. با اینهمه، پس
از سه روز انتظار تنها اندکی
از شیعیان به توّابین پیوستند. سلیمان درنگ بیشتر را روا ندید و سپاهیان را توجیه کرد که جنگ در کوفه به
فتنه و برادرکشی خواهد انجامید، اما اگر بر سپاه عبیداللّه چیره شوند، پیروزی بر قاتلان امام حسین (علیهالسلام) در کوفه سهل خواهد بود.
سرانجام در شب جمعه پنجم ربیع الثانی سال ۶۵ قمری، نخستین شعله قیام زبانه زد.
در آن شب، توابین به سوی تربت پاک امام حسین (علیهالسّلام) روانه شدند.
توّابین در شامگاه پنجم ربیع الثانی به سوی
کربلا حرکت کردند.
در میان راه عدهای
از ایشان جدا شدند، اما بقیه درکربلا بر مزار
امام حسین (علیهالسلام) به عزا نشستند و
از گناهان خویش پوزش طلبیدند.
همین کـه توابین به مرقد مطهر امام رسیدند، فریادی
از دل برآورده، عنان اختیار
از کف دادند و این سخنان را با اشک دیدگان در هم آمیختند: پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم. گناهان گذشته ما را بیامرز و توبه ما را بپذیر؛ به درستی که تو توبه پذیر و مهربانی. به روح حسین و یاران راستین او رحمت فرست. ما تو را شاهد و گواه میگیریم که ما نیز بر همـان عقیدهایم که حسین بر سر آن کشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را نیامرزی و به دیده رحم و عطوفت به ما ننگری، زیان کار و بدبخت خواهیم بود.
آنان پس
از زیارت قبر امام حسین (علیهالسّلام) و توبه و انابه به درگاه خداوند، به سمت شـام حرکت کردند. در پایان راه
عراق به
شام، در کنار
رود فرات به منطقه قرقیسیا رسیدند. حاکم آنجا،
زُفَر بن حارث،
از مخالفان
امویان بود. او آذوقه فراوانی در اختیار توّابین گذاشت و برای اتحاد با آنان پیشنهادهای گوناگون داد؛ اما سلیمان نپذیرفت، زیرا زفر بن حارث، پیش
از مرگ یزید،
از کارگزاران او در قنّسرین (
فلسطین) بود و پس
از مرگ او در
جنگ مَرْج راهِط به طرفداری
از عبداللّه بن زبیر با مروانیان جنگیده بود.
توابین در «
عین الورده» واقع در «جزیره» شمال عراق
اردو زدند.
اطلاعاتی که زفر
از منطقه جنگی
عین الورده (رأس العین،
از شهرهای جزیره در شمال عراق) در اختیار سلیمان قرار داد، در شیوه پیکار با سپاه عبیداللّه بن زیاد بسیار سودمند واقع شد.
به همین جهت توّابین در عین الورده فرود آمدند. سلیمان پیش
از شروع نبرد، آداب اخلاقی جنگ را که
از امام علی (علیهالسلام) آموخته بود، یادآور شد و سپس جانشینان خود را در سپاه معرفی کرد.
طلایه داران لشکر توّابین به فرماندهی
مسیّب بن نجبه بر دشمن تاختند و غنایمی بهچنگ آوردند.
لشکر امویان در اینزمان مشکل فرماندهی داشت.
مروان بن حکم در شام مرده بود و
عبدالملک بهخلافت رسیده بود. عبیداللّه بن زیاد بهسرعت بر این مشکل غلبه کرد و در سه نوبت لشکری بین بیست تا سی هزار تن برای جنگ با توّابین گسیل داشت.
دو سپاه در ۲۵ جمادی الاولی ۶۵ در برابر هم صفآرایی کردند و فرماندهان دو سپاه یکدیگر را به اطاعت
از خود فرا خواندند. سلیمان
از سپاه اموی خواست تا عبدالملک را خلع کنند و
عبیداللّه بن زیاد را به توّابین سپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را
از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی
از اهلبیت پیامبر (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم)، یعنی
امام علی بن حسین (علیهالسلام)، سپارند.
توابین پس
از سه روز نبرد سخت با سپاه شام، که فرماندهی آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت سرانجام شکست خوردند و همه سران انقلاب به جز رفاعة بن شداد بجلی به شهادت رسیدند و عاقبت
رفاعة بن شداد با گروهی اندک
از توّابین شبانگاه عقب نشستند.
توّابین در راه بازگشت با گروهی
از شیعیان
بصره و
مدائن که برای یاری آنان آمده بودند، برخورد کردند و همگی با اندوه فراوان به شهرهای خود بازگشتند.
سربازان بازمانده کوفی به همراه رفاعه به کوفه بازگشتند و به هواداران مختار که هم زمـان در کوفه فعالیت داشتند، پیوستند.
مختار ثقفی که در این زمان در زندان کوفه بود، برای رفاعة بن شدّاد و توّابین پیام تسلیت فرستاد. وی
از سلیمان و دیگر شهیدان تجلیل کرد و
از بازماندگان توّابین خواست تا با او بر
کتاب خدا و
سنّت پیامبر(صلیاللّهعلیهوآلهوسلم) و خونخواهی اهلبیت و
جهاد با دشمنان بیعت کنند.
مورخان هیچ گزارشی درباره ارتباط توابین با
امام سجاد (علیهالسّلام) ثبت نکردهاند؛
از این رو به نظر میرسد سران توابین هیچ ارتباطی با امام سجاد (علیهالسّلام) نداشتهاند؛ نه دعوتی
از امام به عمل آوردند و نه خود در
بیعت امام درآمدند. امام نیز نه سفارش و اشارتی برای شروع و ادامـه قـیـام داشت، و نه هشدار یا تکذیبی بر ضد ایشان صادر کرد. به نظر میرسد با پیشینه شرم آوری که پس
از حادثه کربلا و شهادت سیدالشهدا در پرونده کوفیان درج شده بود، آنان دیگر روی دعوت
از امام چهارم را نداشتند و بیعت با ایشان را پس
از آن همـه عـهـد شـکـنـی هـای پیاپی موجب اتهام سفاهت و اغرای به جهل میدانستند. همچنین آنها میخواستند با کشته شدن و کشتن، ارادت و مودتشان به خاندان پیامبر (علیهالسّلام) و عزمشان را برای جبران گذشته اثبات کننـد و طبیعی است که تا پیش
از اثبات آن، نمیتوانستند خود را به حضرت نزدیک کنند. افزون بر دلایل بالا، توابین خود را به شهادت نزدیک تر میدیدند تا پیروزی، و به همین دلیل، انگیزهای برای همراه کردن امام سجاده با خود نداشتند.
قیام مختار، یکی
از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام به فرماندهی
مختار بن ابیعبیده ثقفی با هدف خونخواهی
امام حسین (علیهالسلام) و
شهدای کربلا به وقوع پیوست و منجر به
انتقام از قاتلان آن حضرت گردید. قیام مختار در
سال ۶۶ هجری قمری پس
از قیام توابین آغاز شد و در
سال ۶۷ قمری، با
شهادت مختار و یارانش توسط
مصعب بن زبیر به پایان رسید.
مختار بن ابیعبید ثقفی، مکنّی به «ابو اسحاق»
و ملقّب به «کیسان» به معنای زیرک و باهوش، در
سال اول هجری در
مدینه متولد شد.
پدر او
ابیعبید بن مسعود بن عمرو بن عوف بن عقده بن قسی بن منبّه بن بکر بن هوازن ثقفی
از بزرگان
صحابه و
از فرماندهان بزرگ صدر اسلام بود که در «
جنگ جسر» در نبرد با ایرانیان به
شهادت رسید.
مادر او
دَومَه دختر وهب بن عمر
معروف به «دومة الحسناء»
از زنان با شخصیت تاریخ است که به سخنوری و تدبیر و عقل ستوده شده است.
مختار در
مدینه نشو و نما یافت، ۱۳ساله بود که به همراه پدر به سرحدّات
عراق و
ایران رفت
و در جنگ قسّ ناطف (جسر) در نزدیکی
کوفه شرکت کرد،
این جنگ
از او جنگجویی شجاع و بیپروا ساخت. پس
از شهادت پدر، تحت سرپرستی عمویش «سعد» قرار گرفت
و بعد
از تاسیس شهر کوفه به همراه عمو و بستگان و عشیرهاش در کوفه مستقر شدند. با به
خلافت رسیدن
علی (علیهالسّلام)،
سعد بن مسعود ثقفی (عموی مختار)
از سوی آن حضرت به استانداری
مدائن که
از مناطق مهم مرزی بود برگزیده شد.
مختار نیز همراه عمو، راهی مدائن گردید، او همچنان در مدائن به سر میبرد تا اینکه امام علی (علیهالسّلام) در کوفه به شهادت رسید. پس
از شهادت امام علی (علیهالسّلام)، مختار به
بصره رفت و مدتی را در آنجا ساکن بود.
مختار همچنان در عراق بود تا اینکه معاویه در پی صلحش با امام حسن (علیهالسّلام) و بدست گرفتن خلافت،
مغیرة بن شعبه را به استانداری کوفه منصوب کرد. در این هنگام مختار
از عراق به مدینه آمد و ملازم و همنشین اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خصوص
محمد بن حنفیه گردید او با محمد بن حنفیه رفت و آمد میکرد و
از او
کسب علم و
احادیث مینمود.
مختار ابتدا در کوفه میزبان مسلم بود و طبق نقل منابع پس
از آنکه
مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مستقیماً در منزل مختار وارد شد.
او
از اولین کسانی بود که در همان ابتدا بهطور سری با مسلم بیعت کرده بودند.
اما در همان روزهای نخست فعالیت مسلم در کوفه، بـه دسـت عمـال حکومت، بازداشت و زندانی شد و هنگام شهادت امام حسین در زندان به سر میبرد.
او بعد
از واقعه کربلا، با وساطت عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) نزد یزید،
از زندان آزاد شـد
و پس
از سه روز اقامت در کوفه راهی
حجاز شد.
او در مکه به قیام عبدالله بن زبیر پیوست و پس
از مدتی با او بیعت کرد.
مختار در محاصره اول
مکه توسط قوای
یزید بن معاویه، در کنار نیروهای ابن زبیر با قوای شامی درگیر شد و در این مدت رشادتهای بسیاری
از خود نشان داد،
تا اینکه خبر مرگ یزید لشکر شامی را متفرق کرد.
وی هنگامی که بی تفاوتی پسر زبیر را در برابـر جنایتکاران
کربلا دید و
از جوش و خروش کوفیان آگاه شد،
پس
از کسب تکلیف
از ابن حنفیه، خود را به کوفه رساند و در عراق حرکت خود را آغاز کرد.
مختار پس
از ورود به کوفه با تعدادی
از بزرگان و سران شیعه کوفه ملاقات کرد،
و موضوع قیام و اجازه خود را
از محمد بن حنفیه به اطلاع آنان رسانید، آنان نیز به عنوان نماینده
اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او
بیعت کردند.
او همزمان با
توابین، فعالیت و جذب نیرو میکرد؛ اما بیشتر بزرگان شیعه کنار سلیمان بن صرد بودند و حاضر نبودند که
از او دست بکشند.
وجود سلیمان و قیامش برای مختار مسالهای لاینحل بود، لذا وی با توابین همراه نشد؛ زیرا معتقد بود که سلیمان بن صرد (رهبر قیام توابین) پیرمردی است که تدبیر نظامی ندارد و رموز جنگ را نمیداند.
وقتی با دسیسه برخی
از جنایت کاران واقعه کربلا چون
عمر بن سعد و
شبث بن ربعی، که
از فعالیت سیاسی و شعارهای انتقام جویانـه مخـتـار وحشت داشتند، عوامل حکومتی ابن زبیر، که در کوفه حاکم بودند،
از جنبش مختـار مطلع شدند،
عبدالله بن مطیع حاکم منصوب
عبدالله بن زبیر در کوفه، مختار را باز به زندان افکند.
او در زندان بود که
از قیام توابین و سرانجامشان باخبر شد.
پس
از بازگشت باقیماندهگان قیام، مختار
از زندان با چند نفر
از بزرگان آنان
از جمله
سایب بن مالک اشعری،
یزید بن انس،
احمر بن شمیط،
رفاعة بن شداد بجلی و
عبیدالله بن شداد بجلی به گونهای سری به وسیله نامه ارتباط برقرار کرد.
آنان با مختار همراه شده به صورت پنهانی
از مردم بیعت میگرفتند.
بعد
از شکست
قیام توابین، مختار دوباره با نامه
عبدالله بن عمر به حاکم کوفه،
از زندان آزاد شد. لازم به توضیح است که عبدالله بن عمر، مردی منزوی، سازش کـار و محافظه کار بود و چون همواره
از امور سیاسی فاصله میگرفت و عنوان فرزندی خلیفه را نیز یدک میکشید و به عنوان محدث و عالم نیز جایگاهی داشت، سران حکومتها سخن او را میشنیدند و به او با دیده احترام مینگریستند. مختار
از درون زندان، نامهای به عبدالله بن عمر نوشته
از او خواست تا نامهای برای حاکمان کوفه بفرستد تا او را آزاد کنند.
او نیز چنین کرد. مختار با ضمانت و تعهداتی که
از او گرفته شد آزاد شد، اما به محض آزادی
از زندان عزم خود را برای قیام جزم کرد.
این بار بازماندگان توابین نیز به او پیوستند و انقلاب مختار با قدرت بیشتری به پیش رفت.
با فراهم شدن مقدمات قیام، با پیشنهاد تنی چند
از سران شیعه
از ابراهیم پسر
مالک اشتر دعوت شد تا به قیام بپیوندد.
بعد
از سه روز
از جریان دعوت سران کوفه
از ابراهیم، مختار به همراه ده تن
از سران قوم به
خانه ابراهیم رفتند، در این دیدار مختار نامهای به ابراهیم داد و مدعی شد که این نامه
از سوی محمد بن حنفیه فرستاده شده است. در این نامه به ابراهیم تاکید شده بود که مختار را در این قیام یاری نماید، ابراهیم که
از صحت این نامه در تردید بود با شهادت سران کوفه بر صحت انتساب این نامه به محمد بن حنفیه پذیرفت که مختار را در این قیام همراهی کند.
با سازماندهی نیروهای مردمی و بیعت و همکاری ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، قیام با شعار «یا منصور امت» آغاز شد
و مردم
از هر سوی به صفوف انقلابیون پیوستند.
از آن سو
ابن مطیع نیز مردم را در مسجد جمع کرد و آنان را علیه مختار ساماندهی کرد. با شدت گرفتن جنگ بین سپاهیان ابن مطیع و نیروهای مختار،
راشد بن ایاس فرمانده دشمن، و نیروهایش تار و مار شدند
و دارالاماره نیز به محاصره مختار در آمد.
پس
از سه روز محاصره با فرار ابن مطیع، دیگر محاصره شدگان در قصر نیز خود را تسلیم کردند
و مختار بر کوفه تسلط یافت.
درباره ارتباط مختار با
امام سجاد میتوان گفت به دلیـل خفقان سیاسی حاکم بر جو آن زمان، امکان ارتباط و حمایت آشکار
از مختار، برای امام (علیهالسّلام) فـراهـم نبود، و امام نمیتوانست آشکارا به درخواست مختـار بـرای رهبری قیام، پاسخ مثبت بدهد؛ زیرا در آن شرایط چنین اقدامی ممکن بود به نابودی شیعه منجر شود؛ ولی امام با تایید هر گونه حمایت و طرف داری
از اهـل بیـت، درواقع به صورت کلی، بر نهضت انتقام
از دشمنان اهل بیت مهر تایید زد.
بعد
از اینکه مختار مردم را به قیام دعوت کرد، عدهای
از شیعیان کوفه، برای اطمینان خاطر به مدینه نزد محمد حنفیه رفتند تا
از وی کسب تکلیف کنند.
سران کوفه در مدینه به صورت محرمانه با محمد بن حنفیه دیدار کردند و موضوع را با او در میان گذاشتند. محمد بن حنفیه بعد
از سخنانی گفت: «... به خدا دوست دارم خدا به وسیله هر کس
از بندگان خود انتقام ما را
از دشمنان بگیرد...»
بعد
از مطرح کردن مسئله، محمد بن حنفیه
از آنها میخواهد تا به اتفـاق نزد امام سجاد (علیهالسّلام) رفته، نظر ایشان را در این باره جویا شوند. وقتی خدمت امام سجاد (علیهالسّلام) رسیدند و محمد بن حنفیه مسئله را مطرح کرد، امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای عمو، اگر یک برده زنگی به دوستی ما قیام کند، مسلمانان واجب است که او را یاری کنند. من شما را بر این کار گماشتم. هرچه صلاح میدانی انجـام بـده».
پس آنان به کوفه برگشتند و شیعیان منتظر را
از جریان آگاه کردند و گفتند: «زینالعابدین (علیهالسّلام) و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام دادهاند.»
مختار نیز با شنیدن این موضوع تکبیر کشید و شیعیان را به آماده شدن برای قیام دعوت کرد.
به جز این، امـام در مواقعی نیز که شرایط اجازه میداد، به طور صریح قیام مختار را تایید میکرد. برای مثال وقتی سر عبیدالله بن زیاد را برای ایشان آوردند، حضرت سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد،
و همین کارامـام، باعـث اطمینان مـردم بـه حرکت مختار شد.
پس
از تسلط بر کوفه، مختار تصمیم به قلع و قمع قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) گرفت و تعداد زیادی
از حاضرین در
واقعه کربلا بدست وی و نیروهایش کشته شدند
و بسیاری هم به بصره گریختند.
در اینجا به نمونههایی
از اقدامات مختار در مجازات جنایتکاران کربلا اشاره میکنیم:
عبیدالله بن زیاد، استاندار کوفه و عراق در زمان واقعـه عاشـورا، اصـلـی تـریـن عنـصر جنایت کربلا بعد
از یزید بود. او طی نامهای
از عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به
آب شود.
عبیدالله در نامهای دیگر به عمر بن سعد نوشت که اگر حسین بن علی (علیهالسّلام) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آنها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین بن علی (علیهالسّلام)
اسب بدواند.
پس
از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، با پایان یافتن جنگ، عمر بن سعد خانوادۀ سیدالشهداء را به نزد عبیدالله برد
و عبیدالله بن زیاد نیز آنها را به
اسارت سوی یزید بن معاویه فرستاد.
این حرکت ابن زیاد موجب برانگیختن
خشم بسیاری
از مسلمانان به ویژه کوفیان نسبت به وی شد. چنانکه پس
از وقوع فاجعه کربلا، مرجانه مادر عبیدالله بن زیاد به او گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز
بهشت را نخواهی دید».
مختار، ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل
از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. در نهایت
سپاه ابراهیم توانست با رشادت و
از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد و ابن زیاد توسط
ابراهیم بن اشتر کشته شد.
به دستور
ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را
از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.
پس
از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی
امام سجاد (علیهالسّلام) و
محمد بن حنفیه و سایر
بنیهاشم ارسال کرد.
امام با دیدن سر عبیدالله سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
شمر بن ذی الجوشن
از روز نخست قیام امام حسین (علیهالسّلام)،
از سردمداران مخالفت با آن حضرت بود و
از جمله افرادی بود که
از طرف
عبیداللّه بن زیاد، حاکم کوفه، مامور شد مردم را
از اطراف مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را
از سپاه شام ترساند.
پس
از آنکه امام حسین به کربلا رسید، عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری
از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمتآمیز بود،
اما شمر، ابن زیاد را، به جنگ با امام تشویق کرد.
سرانجام، ابن سعد دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ
بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.
او که در شهادت برخی
از اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) مستقیما نقش داشت،
در
عصر عاشورا قصد حمله به خیمـه هـایامـام حسین را داشت که با نهیب امام حسین (علیهالسّلام)
از آن منصرف شد.
برخی منابع او را قاتل امام حسین (علیهالسّلام) دانستهاند؛
و برخی گفتهاند که وی مسئول حمل سرهای شهدا به شام نیز بوده است.
در پی قیام
مختار ثقفی، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع (
از محلههای کوفه) شکست داد.
و شمر
از کوفه گریخت. مختار جمعی را به همراه غلام خود (زربی) در پی او فرستاد. شمر غلام مختار را کشت
و نامهای برای
مصعب بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی
از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند. مختار نیز سر شمر را برای
محمد بن حنفیه فرستاد.
خولی بن یزید اصبحی،
از یاران و همراهان
عمر بن سعد در
کربلا بود. او که در شهادت
عثمان بن علی بن ابیطالب یا
جعفر بن علی بن ابیطالب شـرکت داشـت، طبق نقل برخی
از منابع، قاتل
سیدالشهداء (علیهالسّلام) بوده و گفتهاند کسی که سر امام (علیهالسّلام) را
از بدنش جدا کرد خولی بوده است.
پس
از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، او به همراه
حمید بن مسلم ازدی مامور انتقال سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه بود.
پس
از قیام مختار، او تحت تعقیب ماموران مختار قرار گرفت و سرانجام
خانه اش محاصره شد. خولی که غافـل گـیـر شـده بود و راه فراری نمیدید، به مستراح
خانه اش پناه برد و در آنجا مخفی شد. وقتی ماموران مختـار وارد
خانه شدند، زن خولی گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ آن زن که
از محبان اهل بیت بود، با صدای بلند به ماموران گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش به طرف مستراح اشاره کرد. ماموران وارد آنجا شدند و دیدند که او نشسته و ظرفی را روی سرش گذاشته است؛ پس او را گرفتند و بیرون آوردند. بـهایـن ترتیـب خولی نیز با نهایت خفت و خواری دستگیر شد و به سزای اعمالش رسید.
عمر بن سعد نیز فرجامی بهتر
از دیگران نداشت. وی پیش
از آنکه مختار به مرحله مجازات قاتلان کربلا برسد، به دلیل ترسی که
از مختار داشت، شبها در دارالاماره میخوابید.
او به خاطر ترسی که
از مختار داشت، با واسطه قرار دادن عبدالله بن جعـد، یکی
از نزدیکان مختـار،
از وی امان نامهای دریافت کرد؛ اما آن امان نامه بی قید و شرط نبود. یکی
از آن شروط این بود که وی حق ندارد
از کوفه
خارج شود.
بعد
از آغاز تعقیب و گریزها، بـه عمـر سـعد خبـر رسید که مختار قصد جان او را دارد.
از این رو عمر برای فرار
از خطـر، شبانه
از کوفه
خارج شد؛ اما
از ترس مختار، باز به کوفه برگشت.
با این حال برای مختار، همین تخلف هم کافی بود تا امان نامه او را باطل کند. فردای آن روز مختار، دستور دستگیری حفص پسر عمـر بـن سـعـد را، که او نیز
از سپاهیان عبیدالله در کربلا بود، صادر، و او را به سبب این اقدام پدرش توبیخ کرد. سپس گروهی را برای دستگیری عمر بن سعد فرستاد و آنان ساعتی بعد سر وی را برای مختار آوردند. به دنبال آن حفص نیز محکوم به اعدام شد.
آنگاه مختـار سر آن دو را به همراه نامهای بشارت آمیز و هدایایی چند، با دو مامور بـرای محمد حنفیـه فرستاد. هنگامی که چشم محمد به سرها افتاد، به سجده رفت و شکر خدا را به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
از دیگر جنایتکاران کربلا، حکیم بن طفیل طایی، قاتل ابوالفضل العباس بود. نقل شده که حکیم بن طفیل در راه بازگشت
حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) از شریعه
فرات، در پشت نخلها به کمین نشست و در فرصتی مناسب دست چپ ایشان را قطع کرد.
او پس
از شهادت حضرت عباس (علیهالسّلام) سلاحها و لباسهای ایشان را به
غارت برد.
همچنین
روایت شده که در
روز عاشورا، او تیری به سوی
امام حسین (علیهالسّلام) پرتاب کرد که این تیر به
بدن شریف آن حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد.
او یکی
از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور
ابنسعد، با
اسب بر بدن امام حسین (علیهالسّلام) تاختند.
حضور وی در
کربلا و جنایاتی که او در این روز مرتکب شد، باعث شده بود که مختار پس
از به ثمر نشستن قیامش، دستور دستگیری حکیم را صادر کند.
عبدالله بن کامل و یارانش در پی حکیم رفتند و او را به
اسارت گرفتند. ابنکامل و همراهانش ابتدا حکیم را به جرم
غارت لباسهای حضرت ابوالفضل (علیهالسّلام) برهنه کرده، سپس او را به جهت تیری که به امام حسین (علیهالسّلام) زده بود آماج تیراندازان قرار دادتد.
در منابع و متون تاریخی
از او به عنوان قاتلین
عبدالله بن حسین (علیهالسّلام)،
ابوبکر بن حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن
حسن بن
علی (علیهمالسّلام) یاد شده است.
در چگونگی کشته شدن او روایتی
از منهال بن عمرو نقل شده که: «... مختار را در
خارج از خانهاش ملاقات کردم. مختار به من گفت:
از زمانی که
حکومت را در دست گرفتیم تا کنون نزد ما نیامدی و به ما
تهنیت نگفتی و در حکومت، با ما همکاری نکردی؟ گفتم: که به حج مشرف شده بودم و تازه
از راه رسیدم. ما با هم سخن میگفتیم و راه میرفتیم تا اینکه به محله کناسه رسیدیم پس مختار ایستاد و گویی منتظر چیزی بود. معلوم شد که او
از محل اختفای حرمله با خبر گشته و گروهی را به تعقیب او فرستاده بود. در این هنگام برخی
از یارانش به نزدش شتافتند و گفتند: ای امیر بر تو بشارت حرملة بن کاهل را دستگیر کردیم و او را نزد شما آوردیم. مختار با دیدن حرمله،
حمد خدا را به جای آورد و سپس دستور داد تا دست و پایش را بریدند و سپس در میان شعلههای آتش افکندند. با دیدن این صحنه گفتم: سبحان الله. مختار گفت:
تسبیح خداوند در هر حالی کاری شایسته است؛ اما برای چه الآن تسبیح خدا کردی؟ گفتم: ای امیر در بازگشت
از سفر حج، خدمت
علی بن الحسین (علیهالسّلام) رسیدم، ایشان
از من
از حال حرمله پرسید و من گفتم که زمانی که کوفه را ترک میکردم او زنده بود در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بالا برد و فرمود: «اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ النار؛ خدایا گرمای آهن (شمشیر) را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان! » مختار گفت: به راستی آیا این سخن را
از علی بن الحسین (علیهالسّلام) شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا
قسم از او شنیدم. در این هنگام مختار
از مرکبش پیاده شد و دو رکعت
نماز شکر به جای آورد و....».
مختار همچنین
خانههای برخی
از سران جنایتکاران را که فرار کرده بودند، ویران کرد.
از جمله
خانه محمد بن اشعث را، که به بصره گریخته بود، در هم کوبید و دستور داد با مصالح آن،
خانه حجر بن عدی، شهید رشید و یار جانباز امیر مؤمنان علی را، که به دست زیاد بن ابیه ـ حـاکم کوفه در عصر معاویـهـ تخریـب شـده بـود، بسازند.
سنان بن انس، کسی که به همراه شمر
از حمله کنندگان به خیمـه هـای اهـل بیـت قبـل
از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بود و ادعا میکرد که خود قاتـل امـام حـسین (علیهالسّلام) اسـت، بعـد
از پیروزی مختار فرار کرد و مختار دستور داد
خانه اش را خراب کننـد.
اسماء بن خارجه که هم در حادثه کربلا، و هم در قتل مسلـم بـن عـقیـل دسـت داشـت، متواری شد و به دستور مختـار
خـانـه اش را ویران کردنـد.
عبدالله بن عقبة، قاتـل یکی
از جوانان بـنـی هـاشـم، و
عبدالله بن عروة، یکی
از عاملان دشمن در کربلا،
از جمله کسانی هستند که
خانههایشان به دستور مختار ویران شد.
مرة بن منقذ از طایفه قیس و قاتل
علی اکبر، در درگیری با ماموران مختـار، دستش شکست و با یک دست شکسته به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پناهنده شد.
عبدالله بن زبیر به جهت بغض شدیدی که
از بنیهاشم در دل داشت، به شدت
از آنان متنفر بود،
بنیهاشم نیز علیرغم تمام فشارها و تهدیدهای ابنزبیر حاضر نشده بودند با او بیعت کنند.
پس
از اهانت ابن زبیر به
امام علی (علیهالسّلام) بر
منبر مسجدالحرام، محمد بن حنفیه در خطبهای اعتراض آمیز، بزرگان قریش را به واکنش در برابر این کار زشت فراخواند.
ابنزبیر با آگاهی
از ارتباط قوی بین مختار و محمد بن حنفیه بسیار نگران بود، بنابراین تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده
از محمد بن حنفیه و دیگر بنیهاشمیها و هوادارانشان بیعت بگیرد و در صورت امتناع، همگی آنان را به قتل برساند.
از اینرو محمد بن حنفیه را به همراه ۱۹ نفر
از بنیهاشم در حجره زمزم زندانی کرد و برایشان ضربالاجل تعیین کرده و به آنان پیام داد که با خدا عهد کرده اگر با او بیعت نکنند، ایشان را بسوزاند یا گردن بزند.
محمد بن حنفیه به توصیه همراهان نامهای به مختار نوشت و او را
از واقعه مطلع ساخت.
مختار نیز گروههایی که مجموعاً هفتصد و پنجاه نفر میشدند، جهت آزادی محمد بن حنفیه و همراهانش به مکه فرستاد.
نیروهای مختار پس
از رسیدن به مکه با چوب دستیهایی موسوم به «کافرکوب» وارد
مسجدالحرام شده با فریاد
یا لثارات الحسین (علیهالسّلام)
خود را به حجره زمزم رسانده محمد بن حنفیه و همراهانش را آزاد کردند و به منطقه امنی انتقال دادند.
اقدامات مختار و انتقام
از قاتلان واقعه کربلا موجب شد تا بسیاری
از اشراف و کسانی که در صحنه کربلا حضور داشتند به
بصره بگریزند. آنان اجتماعاتی به منظور مقابله با مختار تشکیل داده، بر ضد مختار توطئه کردند. آنها سرانجام موفق شدند با اصرار و پافشاری بسیار
مصعب بن زبیر را برای جنگ علیه مختار متقاعد کنند.
با فرخواندن
مهلب به بصره و پیوستن او به سپاه مصعب، سپاه بصره رهسپار نبرد با شیعیان کوفه شد.
نیروهای ابن زبیر و مختار در منطقهای به نام «مزار» با یکدیگر درگیر شدند و نبرد سختی درگرفت.
در پی حملات مکرر قوای مصعب بن زبیر،
ابن شمیط فرمانده سپاه مختار
به شهادت رسید، لشکر کوفه شکست خورده متفرق شدند و بسیاری
از نیروهای مختار در تعقیب و گریزهای نیروهای بصری کشته شدند.
تنها عده اندکی
از آنان خود را به کوفه رسانده، مختار را
از این واقعه آگاه ساختند.
مختار سپاهیان خود را جمع کرده در منطقهای به نام «حروراء» مستقر کرد تا جلوی پیشروی سپاه مصعب را بگیرد،
با رسیدن نیروهای مصعب به منطقه نیروهای بصری شب هنگام گرفتار شبیخون سپاه مختار شده تعداد زیادی
از آنان
از جمله محمد بن اشعث کشته شدند.
با بر آمدن روز دو طرف سپاه خود را سازمان داده جنگ سختی بین دو طرف آغاز شد، اما باز هم نیروهای کوفه شکست خوردند و مختار با تعدادی
از یارانش به
کوفه بازگشت و در دارالاماره پناه گرفت.
سپاهیان
مصعب بن زبیر، کوفه را تصرف کردند و دارالاماره را به محاصره گرفتند. در این محاصره که گفته شده چهار ماه به طول انجامید
راه آب و غذا بر مختار و یارانش بسته شد
و مختار و نیروهایش
از بیغذایی و بیآبی و نیز فشار جنگ رو به ضعف نهادند.
مختار سعی فراوان کرد تا محاصره شدگان را به قیام و
خروج از دارالاماره وادار نماید،
اما آنها توجهی نکردند، مختار که
از یاران خود مایوس شده بود با اندکی
از یاران خود که مورخان تعدادشان را ۱۹ نفر برشمردهاند،
از دارالاماره
خارج شده به دشمن حمله بردند و سعی کردند، محاصره را بشکنند،
اما پس
از جنگ و گریزهای فراوان، سرانجام یکی پس
از دیگر کشته شدند، مختار نیز توسط دو برادر حنفی
در شانزدهم
رمضان سال
۶۷ هجری، پس
از ۱۸ ماه امارت،
در سن ۶۷ سالگی کشته شد.
سرش را بریده، نزد مصعب بن زبیر بردند و او سر مختار را به
مکه نزد برادرش عبدالله فرستاد. دست او را قطع کرده و به دار کشیدند، او همچنان بر دار بود تا اینکه
حجاج بن یوسف ثقفی پس
از ورود به کوفه آن را با احترام پایین آورده
دفن کرد.
و این گونه انقلاب مختار نیز به پایان رسید.
مختار اگرچه هم زمان با دو جبهه
بنی امیه در
شام و
ابن زبیر در
حجاز درگیر بود، به هدف اصلی خود که همان انتقام خون شهیدان کربلا بود، دست پیدا کرد. وی قاتلان
امام حسین (علیهالسّلام) را سخت تحت تعقیب قرار داد و بسیاری
از آنان را به هلاکت رساند؛ سر برخی
از جنایتکاران واقعه کربلا را به
مدینه فرستاد و موجب تسلای دل
بنیهاشم شد. بنابراین کم نبودند کسانی که برای تخریب چهره انقلابی و شیعی مختار در تاریخ، انگیزهای بسیار قوی داشته باشند؛ در یک سو امویان بودند که برای تطهیر چهره ننگین خود، راهی جز تخریب چهره مختار نداشتند؛ چراکه بزرگانی
از آنان، که در قوام حکومت بنی امیه نقش اساسی داشتند، به دست مختار هلاک شده بودند؛
از سوی دیگر، زبیریان نیز ازلحاظ اعتقادی، بر خلاف مختار، با بنیهاشـم دشمنی داشتند و
از این رو مختار را مزاحم سیاسی خود در پیشبرد امور، و مانعی جدی در پیشرفت خلافت خود میدیدند.
در کنار اینها، اشراف و سران قبایل
کوفه و
عراق بودند که دستشان به خون شهیدان کربلا آغشته بود. همه اینها به تبلیغات منفی بر ضـد مختـار دامـن مـی زدند و اتهامات مختلفی را به مختار نسبت میدادند تا
از ارزش کار او بکاهند و او را فردی فرصت طلب و دنیاخواه معرفی کنند.
قیام زید بن علی، یکی
از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام به فرماندهی
زید بن علی بن حسین (علیهالسّلام) و با هدف مبارزه با ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و خونخواهی
امام حسین (علیهالسلام) و شهدای کربلا به وقوع پیوست و موجب اضمحلال پایههای
حکومت اموی گردید. قیام زید که مورد تایید
امام صادق (علیهالسّلام) بود، سرانجام در
سال ۱۲۱ قمری، با
شهادت وی به پایان رسید.
زید بن علی بن حسین (علیهالسّلام)، مکنی به اباالحسین
و ملقب به شهید،
حلیف القرآن
و زید الازیاد (کنایه
از مقام والا و عظمت شخصیت بینظیر او نسبت به هم نامهای او)
در سال ۶۶-۶۷ هجری در
مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارشان
امام سجّاد (علیهالسّلام) و مادر ایشان کنیزی بود، شایسته و با نجابت به نام «حوراء»
که
مختار بن ابیعبیده ثقفی او را به سی هزار
درهم خریده بود و به امام سجاد (علیهالسّلام)
هدیه داده بود.
البته
از این بانو در برخی
از منابع با نام غزاله
نیز یاد شده است. زید
از سادات بنیهاشم و
از بزرگان آنها در فضل و فهم برشمرده شده
و به
علم و
زهد و
ورع و
شجاعت و دینداری و
کرامت ستوده شده است.
ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و نیز تاختوتاز بیباکانه آنان بر علیه مبانی و اعتقادات اسلامی، روح بلند و آزاده زید را به شدت آزرده و متأثر ساخته بود. او تنها راه مبارزه با حکومت فاسد اموی را قیام مسلحانه میدانست و عقیده داشت که باید با قیام، حکومت فاسد اموی را واژگون ساخت.
هشام بن عبدالملک، که
از روحیه انقلابی زید آگاه بود، درصدد بود او را با دسیسهای
از میان بردارد.
از این رو هشام بن عبدالملک برای مقابله با قیام احتمالی زید او را به
دمشق فراخواند و او را به سبب داشتن داعیه
خلافت، سرزنش و
تحقیر کرد. برخورد زشت و زننده هشام بن عبدالملک با او در جمع درباریان و نیز اعمال و سخنانی که
از خلیفه اموی، در این خلال، سر زده بود، عزم زید را برای قیام راسختر نموده، آتش قیام را بیش
از پیش در دل او شعلهورتر ساخت.
هشام زید را با اتهام دریافت پول
از خالد بن عبدالله قسری (او پیش
از یوسف بن عمر ثقفی استاندار عراق بود؛ ولی با بدگویی مخالفانش نزد هشام، خلیفه به او بدگمان شد و
از استانداری برکنارش کرد) مجبور کرد که به کوفه نزد یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) برود تا با خالد بن عبدالله رودررو شده بیگناهی خود را اثبات کند. مشخص است که این اتهام بی دلیل تنها برای اذیت کردن زید و بازداشتن او
از فعالیت هایش بود؛ چراکه هشام بی درنگ نامه ای نیز به یوسف بن عمر نوشت و به او فرمان داد که پس
از رو به رو شدن زید با ،خالد به او اجازه اقامت در کوفه ندهد؛ زیرا او مردی شیرین زبان است و اگر در کوفه بماند مردم را به خود جذب خواهد کرد. یوسف نیز به دستور او عمل کرد و حتی اجازه نداد زید که تازه
از شام رسیده بود، ساعتی استراحت کند. او زید را با چند مأمور به سمت مدینه راهی کرد؛ اما همین که کمی
از کوفه فاصله گرفتند مأموران بازگشتند و زید را تنها گذاشتند.
مردم کوفه با آگاهی
از این امر خود را به زید رساندند و وی را در
قادسیه ملاقات کردند، و
از او خواستند که در کوفه بماند تا همگی با او
بیعت کنند. آنها او را به قیام فرا خوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او
جهاد کنند و حمایتشان را
از او دریغ ندارند.
در پی اصرار زیاد کوفیان، سرانجام زید پذیرفت و آماده قیام گردید.
زید هر چند
از بی وفایی مردم کوفه آگاه بود، سرانجام با اصرارهای آنان پذیرفت که به کوفه بازگردد.
یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) ورود زید را به کوفه برنمیتابید؛ ازاینرو خواستار
خروج او
از شهر شده، به عامل خویش در
کوفه، دستور داد تا مانع حضور زید در کوفه باشد؛
اما زید به بهانههای مختلف چون اشتغال به
تجارت و نیز بهانه
بیماری برای ماندن در کوفه اصرار میورزید و
از دستور والی کوفه سر باز میزد.
او ده ماه در کوفه و
بصره مخفیانه مردم را به نهضت و
قیام دعوت میکرد.
مردم کوفه دسته دسته با او بیعت کردند و آماده جنگ شدند. برخی منابع تعداد بیعت کنندگان را تا پانزده هزار نفر نیز نوشته اند.
این تعداد غیر
از مردمی بودند که در
مدائن و
بصره و
واسط و
موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند.
بعد
از گذشت چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد
و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.
آنان شامگاه سهشنبه مصادف با شب اول
ماه صفر از شهر کوفه
خارج شدند و خود را برای
جنگ مهیا ساختند.
زید و یارانش آن شب را با شعار یا «منصورُ اَمِت» صبح کردند؛
اما
از آن پانزده هزار نفری که با او
بیعت کرده بودند، تنها دویست و هشتاد نفر
و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.
خبر
خروج زید و قیام او و همراهانش به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به
کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. سرانجام در روز چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱-۱۲۲ هجری، جنگ آغاز شد.
زید لشکر خود را به سوی شهر کوفه حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران زید انجامید.
با پیشروی یاران زید، جنگ به داخل محله های کوفه کشیده شد.
زید به همراه تنی چند
از یاران خود تصمیم گرفتند، خود را به مسجد کوفه برسانند تا شاید بتوانند، مردم گرفتار شده در مسجد را
از محاصره
امویان نجات دهند.
اما مأموران اموی
از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر زید و یارانش میشدند.
در این زمان لشکر تازهنفس یوسف بن عمر
از راه رسیدند و جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت.
در نهایت اولین
روز جنگ با موفقیت نسبی یاران زید به پایان رسید.
دومین روز جنگ نیز با پیروزی زید و یارانش همراه شد
زیراکه زید خود دلاورانه می جنگید و پیروانش را نیز به ایستادگی فرامی خواند به همین سبب توانستند سپاه اموی را درهم شکسته و تلفات سنگینی بر آنها وارد نمایند.
یا شهادت برخی
از یاران زید
و تیراندازی شدید دشمن کار بر زید و یارانش دشوار شد. در غروب این روز زید بر اثر تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح شد
و بر اثر همان جراحت، در در روز
جمعه سوم
ماه صفر سال ۱۲۱ قمری
در سن ۴۲
یا ۴۶ سالگی
به
شهادت رسید.
یاران زید تصمیم گرفتند جسد او را در بستر نهری که در آن نزدیکی جاری بود به خاک بسپارند تا مأموران هشام آن را پیدا نکنند. آنان به این منظور ابتدا آب نهر را منحرف کردند و پس
از دفن جسد زید در بستر رودخانه، باز آب را به مسیر خود بازگرداندند؛
ولی یکی
از عوامل نفوذی هشام که ناظر دفن زید بود، جریان را به یوسف بن عمر گزارش داد.
به دستور یوسف بن عمر جسد زید را بیرون آورده، سرش را جدا کردند و بدنش را در محلهٔ كُناسه کوفه به دار آویختند.
سر زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه
شام آویخته
و بعد
از آن به
مدینه فرستاده شد.
بر اثر اعتراض مردم، والی مدینه سر را به
مصر فرستاد تا در
مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه دزدیدند و با احترام دفن کردند.
بدن بی سر زید چهار سال بر سر دار ماند
تا اینکه هشام درگذشت و
ولید بن عبدالملک به
حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر زید را پایین کشیده، آتش زدند و خاکسترش را در
فرات ریختند.
شواهد فراوانی در دست است که نشان میدهد قیام زید با اجازه و موافقـت
امام صادق (علیهالسّلام) بوده است؛
از جمله اینکه بعد
از ملاقات زید با امام صادق (علیهالسّلام)، حضرت درباره او فرمود: «وای بر کسی که ندای او را بشنود و به یاری اش نشتابد».
امام صادق (علیهالسّلام) در حدیث دیگری دربارهٔ زید فرموده است: «خدا او را رحمت کند؛ مرد مؤمن، عارف و راستگویی بود؛ اگر پیروز میشد به عهد خود وفا میکرد و اگر قدرت و حکومت را به دست میآورد میدانست آن را به چه کسی بسپارد.»
خبر شهادت زید و یاران او در مدینه اثری عمیق و ناگوار داشت و پیش
از همه،
امام صادق (علیهالسّلام) را
از این واقعه متأثر نمود.
شیخ صدوق در کتاب
عیون اخبار الرضا (علیهالسلام) بابی به نقل روایات
ائمه معصوم (علیهمالسلام) در مدح و منقبت زید اختصاص داده است. به عنوان نمونه
امام هشتم (علیه السلام) فرمودند: «... زید بن علی
از دانشمندان آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، وی برای خشنودی
خدا خشمگین شد و با دشمنان خدا جهاد کرد، و در راه خدا به
شهادت رسید.»
از سوی دیگر زید نیز امام صادق (علیهالسّلام) را
حجت خدا و واجب الطاعه میدانست
اما طرفداران وی که در زمان قیام او شعارهایی هماهنگ با اهداف اهل بیت سر می دادند؛ پس
از وی دچار افراط شده،
از اطاعت امامان بعدی بیرون رفتند و پنداشتند پیشوای مفترض الطاعه تنها کسی است که در برابر حاکمان ستمگر و غاصب دست به شمشیر ببرد. در مقابل امامان شیعه هم هیچگاه آنان را، که بعدها با نام «
فرقه زیدیه» معروف شدند تأیید نکردند؛ اما به هر روی در پرتو انقلاب زید یک تشکل انقلابی دائمی پدید آمد که پیوسته آماده همکاری با هرگونه اقدام انقلابی بر ضد حکومتهای فاسد وقت بود. با کمی دقت میتوان ریشههای این ظلم ستیزی زید و پیروان او را در قیام سالار شهیدان امام حسین جست وجو کرد.
شیخ مفید در
الارشاد از او به عنوان مردی عابد، پارسا،
فقیه،
بخشنده و دلیر یاد کرده است که جهت
امر به معروف و نهی از منکر و به
انتقام خون
امام حسین (علیهالسّلام) قیام کرد.
یعقوبی در این باره مینویسد: «چون زید به
شهادت رسید و کار او به هر صورتی که بود، به انجام رسید.
شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و این حرکت روزبهروز آشکارتر و سریعتر شد و دوستان و شیعیانشان بسیار شدند. آنان مرتب جنایات و بدکرداری بنیامیه را برای مردم متذکر میشدند و ظلم و ستمهایی را که نسبت به خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روا میداشتند، باز میگفتند، دیگر جایی نبود که
از جنایات بنیامیه بیخبر باشند؛ مگر آنکه این خبر در آن
آشکار گشت...».
قیام عباسیان، یکی
از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام در
سال ۱۳۲ قمری با شعار حمایت
از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت
امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیت آن حضرت به وقوع پیوست و موجب سقوط حکومت اموی گردید اما در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند.
بزرگترین انقلابی که پس
از قیام کربلا اتفاق افتاد، انقلاب عباسیان بود که در سال ۱۳۲ قمری به سقوط
حکومت بنی امیه و پیروزی عباسیان انجامید. نیرومندترین اهـرم پیروزی عباسیان در این انقلاب، دو امر بود: یکی رفتار تبعیض آمیـز بنی امیه بـا مـوالی (مسلمانان غیر عرب) و
تحقیر آنان، و دیگری ستمگریهای بنی امیه در حـق
بنیهاشم و مظلومیت ایـن خاندان. عباسیان این دو موضوع را دستمایه تبلیغات خود بر ضد بنی امیـه قـرار دادند؛ به ویژه یادآوری شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بیشترین تاثیر را در تحریک مردم بر ضد بنی امیه داشت؛ زیرا بنی امیه نخستین گروهی بودند که فرزندان پیغمبر را بـه طـور دسته جمعی کشتند و زنان و دختران خاندان او را به اسیری گرفتند و در شهرها گرداندند.
به گزارش
مسعودی هنگامی که سر بریده «
مروان» آخـریـن خلیفـه امـوی را نزد «
ابوالعباس سفاح» نخستین خلیفه عباسی آوردند، ابوالعباس سجدهای طولانی کرد و پس
از آنکه سر
از سجده برداشت، خطاب به سر بریده مروان گفت: «ستایش خدای را که انتقام مرا
از تو و قبیله ات گرفت. ستایش خدای را که مرا بر تو چیره کرد». سپس افزود: «اکنون برایم مهم نیست که مرگم کی فرارسد؛ زیرا به انتقـام خـون
حسین (علیهالسّلام) دویست نفر
از بنی امیه را کشتم...».
ابن ابی الحدید در نقل این ماجرا، به جای دویست نفر، هزار نفر، آورده است.
همچنین عبدالله سفاح در آغاز خلافت، به بهانـه شـعری که
سدیف بن میمون در مجلس او سرود و در آن ستمهای بنی امیه را در کربلا و در موارد دیگر یادآوری کرد، تظاهر به
غضب نمود و دستور داد همه رجال امـوی حاضـر در مجلس را اعدام کنند.
حاصل آنکه انقلاب عباسیان، با کمکهای
ابومسلم خراسانی و دیگر ایرانیان، و با شعار حمایت
از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت
امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیت آن حضرت به ثمر رسید. عباسیان که
از دو عامل مظلومیت خاندان پیامبر و تحقیر مـوالی، حداکثر بهره برداری را کردند و با نابودی و هلاکت عمومی بنی امیه و وابستگان آنها به اهداف خود دست یافتند، در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند. انقلابهای سادات حسنی، و
از جمله «
شهید فخ» بر ضـد خلفای عباسی نیز، جنبشهای دیگری بود که
از نهضت عاشورا نشئت گرفت.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۴۵-۲۶۸.