ولی ّفقیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ولی فقیه، سرپرستی جامعه در امور
دین و
دنیا، به دست فقیه دینی در عصر غیبت است.
ولایت، واژهای
عربی است که از نگاه لغوی، از ریشۀ (و ل ی) گرفته شده است و به کسر و فتح «واو» خوانده میشود. «ولی» در
لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر؛ بدون آنکه فاصلهای میان آن دو باشد؛ ازاینرو، این واژه در معانی
دوستی ، یاری، پیروی، تصدّی امر غیر و سرپرستی
استعمال شده که وجه مشترک همۀ این معانی، قرب معنوی است.
از میان این معانی، معنای سرپرستی و تصرف در کار دیگری، با آنچه از
ولایت فقیه اراده میشود، همخوانی بیشتری دارد. کسی که عهدهدار کاری میشود، بر آن ولایت یافته و مولا و ولی آن امر محسوب میشود؛ بنابراین، کلمه ولایت و همریشههای آن (مانند ولی، تولیت، متولّی و والی) بر معنای سرپرستی،
تدبیر و تصرف، دلالت دارد.
واژۀ فقیه در
لغت، به معنای کسی است که فهمی عمیق و دقیق دارد و از ریشۀ (ف ق ه) گرفته شده که به معنای غلبۀ
علم و فهم و ادراک دربارۀ چیزی است. در
اصطلاح، فقیه کسی است که بتواند احکام شرعی را از آیات
قرآن و سخنان
معصومان (علیهمالسلام) استنباط و استخراج کند.
در اصطلاح، ولی فقیه کسی است که
عالم به سیاستهای دینی و برقرارکنندۀ
عدالت اجتماعی میان مردم باشد. طبق
اخبار، او دژ
اسلام و وارث
پیامبران و جانشین
پیامبر خدا و همچون پیامبران بنی اسرائیل بوده، بهترین خلق خدا پس از
امامان (علیهمالسلام) است. مجاری امور و احکام و دستورها، به دست او بوده و
حاکم بر زمامداران است.
مسألۀ ولایت فقیه که پیشینۀ آن، به آغاز
فقه باز میگردد، یکی از مهمترین مسایل جامعۀ شیعی است؛ به گونهای که اندیشۀ سیاسی پیروان مکتب
اهل بیت (علیهمالسلام) در عصر
غیبت کبرا - به ویژه دوران معاصر - با آن گره خورده است. از آنجا که در دوران معاصر، بزرگترین تحول اجتماعی در امت اسلامی، به نام
انقلاب اسلامی ایران، بر این باور سترگ بنا شده، بحث دربارۀ آن، امری ضروری و اجتنابناپذیر است.
از سوی دیگر، یگانه
فریاد ظلمستیزی و مقابله با زیادهخواهی استکبار جهانی، برخاسته از این تفکر ارجمند و اصل مترقی است که دشمنیهای فراوانی را از سوی ستمگران و
استکبار جهانی در پی داشته است. این خود، اهمیت پرداختن به این بحث را دو چندان ساخته است.
ولایت فقیه هم از راه
عقل و هم از راه
روایات و
احادیث ثابت است. از آنجا که در مدخل نیابت عام، به برخی روایات در اینباره
اشاره شد، اینجا به صورت مختصر به دلیل عقلی اشاره میکنیم:
از آنجا که در عصر غیبت، دسترسی به پیشوای
معصوم (علیهالسلام) امکانپذیر نیست و تشکیل حکومت هم ضروری است، باید فردی
ولایت و حکومت را بر عهده بگیرد. بدین منظور، سه راه پیش رو داریم: یا اینکه ولایت غیر فقیه را بپذیریم یا فقیه غیر
عادل و یا ولایت فقیه عادل را.
عقل هر
انسان حکم میکند غیر فقیه و فقیه غیر عادل شایستۀ ولایت و حکومت نیست؛ چراکه اینجا تشکیل
حکومت اسلامی مورد بحث است و برای پیاده کردن حکومت اسلامی و اجرای احکام دین، باید فردی زمام این امر را به عهده گیرد که به احکام اسلامی به طور ژرف و اساسی آشنا بوده و شیوۀ ادارۀ حکومت را هم بداند. در عینحال، پرهیزکار و متعهد باشد، تا امر حکومت را فدای خواستههای نفسانی و امیال شیطانی خود نکند. افزون بر آن، اینکه نه فقط دربارۀ حکومت اسلامی، بلکه دربارۀ هر حکومتی،
عقل حکم میکند جاهلان، جاهطلبان و هوسرانان شایستگی زمامداری را ندارند؛ بنابراین فقیهی که به احکام اسلامی و اوضاع سیاسی - اجتماعی زمان خود آگاه بوده، از
تقوا و
عدالت و
تدبیر و
مدیریت و کمالات لازم برخوردار باشد، برای حکومت، شایستهتر از دیگران است.
مسألۀ ولایت فقیه ریشۀ کلامی دارد؛ ولی جنبۀ فقهی آن سبب شده است فقیهان از
روز نخست، در ابواب گوناگون فقهی از آن بحث کنند و موضوع ولایت فقیه را در هریک از مسایل مربوط روشن سازند. در باب
جهاد و
تقسیم غنایم،
خمس، گرفتن و توزیع
زکات، سرپرستی
انفال، نیز
اموال غایبان و قاصران، باب
امر به معروف و نهی از منکر، باب حدود و
قصاص و
تعزیرات و مطلق اجرای احکام انتظامی اسلام،
فقها از مسألۀ ولایت فقیه و گسترۀ آن بحث کردهاند؛
بنابراین در یک تقسیمبندی کلی، دو نوع ولایت تصور میشود:
ولایت، از نوع سرپرستی و ادارۀ امور
مؤمنان است؛ همان ولایتی که به قرار دادن
خداوند سبحانه و تعالی، رسول اکرم و
امامان معصوم (علیهمالسلام) و در عصر
غیبت، فقیه عادل، از آن برخوردار است.
وقتی میگوییم ولایتی را که
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ائمه (علیهمالسّلام) داشتند، بعد از غیبت
فقیه عادل دارد، برای هیچکس این توهّم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (علیهمالسّلام) و رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. زیرا اینجا صحبت از
مقام نیست، بلکه صحبت از وظیفه است. «ولایت» یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین
شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است، نه اینکه برای کسی
شأن و مقام غیرعادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. بهعبارتدیگر، «ولایت» موردبحث، یعنی حکومت و اجرا و اداره، برخلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است.
«ولایت فقیه» از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز
جعل ندارد، مانند جعل (قرار دادن و تعیین)
قیّم برای
صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد. مثل این است که امام (علیهالسّلام) کسی را برای
حضانت، حکومت، یا منصبی از مناصب، تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امام با فقیه فرق داشته باشد.
لازم به توضیح است:
امور اعتباری در برابر
امور تکوینی، اموری را گویند که به فرض و جعل و قرارداد ایجاد میشود و آن را به واضع و جاعل آن نسبت دهند. چنانچه اگر واضع آن شارع باشد، آنرا «
اعتبار شرعی» نامند. و اگر واضع آن مردم باشند که برای اداره امور زندگی خود وضع و جعل کنند، آن را «
اعتبار عقلائی» گویند.
ولایت، ناظر به تصدی امور کسانی است که به سبب کوتاهی در
فهم و شعور یا ناتوانی عملی از انجام کارهای خویش یا عدم حضور، نمیتوانند
حق خود را به طور کامل به دست آورند و لازم است که ولی از طرف آنان و به صلاحدید خودش به سرپرستی و ادارۀ امور این افراد اقدام کند. ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر یا
سفیه و مجنون خود، ولایت اولیای مقتول (ولی دم) ولایت
میت، نمونههایی از این قسم ولایت است.
بهاینترتیب، فقه با شناسایی این مناسبات یکی از حکیمانهترین سازوکارهای سازنده و نظام بخش امور اجتماعی با هدف حفظ مصالح و منافع
صغار و جلوگیری از سوءاستفادهها را به رسمیت شناخته و برای نیل به این مقصود و هدف مقرر داشته است که اعمال ولایت و رسیدگی به امور صغار باید بر پایه مقررات و قواعد
شرعی و اصول و بنمایههای انسانی و با در نظر گرفتن واقعیتهای عینی صورت پذیرد. و هیچیک از سلسله مرتب ولایت بر صغار
مطلقالعنان قرار دادن نشدهاند. به همین جهت برای رعایت مصالح صغار، عزل پدر و جد پدر در فقه پیشبینی شده است.
امام خمینی در
تحریرالوسیله میفرماید:
ظاهراً
عدالت در ولایت پدر و جد شرط نیست، پس
حاکم در صورت فاسق بودن آنها ولایتی ندارد، لیکن هر وقت ولو با قرائن احوال، برایش آشکار شود که از پدر و جد به مولیعلیه
ضرر میرسد، باید آنها را عزل کند و از تصرف در اموال او جلوگیری نماید. و بر حاکم واجب نیست که از عمل آنها جستجو کند و روش آنها را تعقیب نماید.
غفلت از تفاوت اساسی میان این دو قسم
ولایت و یکسان پنداشتن آن دو، منشأ خطایی شده است که برخی مخالفان ولایت فقیه بدان دچار شده و پنداشتهاند ولایت فقیه، از سنخ ولایت بر محجوران و قاصران است و معنای ولایت فقیه، آن است که مردم همچون مجانین و
کودکان و سفیهان محجور و نیازمند قیّماند، و ولی فقیه، قیم مردم است؛ پس ولایت فقیه، مستلزم نوعی
تحقیر و اهانت به مردم و
رشد آنان است.
به طور اساسی اضافه شدن ولایت به وصف عنوانی فقیه محدودیت آن را در چهارچوب فقه میرساند. در واقع، فقه اوست که حکومت میکند، نه شخص او، پس هیچگونه قاهریت و
حاکمیت اراده شخصی در کار نیست.
از همینجا، مسئولیت مقام رهبری در اسلام، در پیشگاه
خدا و مردم روشن میشود. او در پیشگاه خدا مسئول است احکام را به طور کامل اجرا نماید و مقابل مردم مسئول است تا مصالح همگانی را به بهترین شکل ممکن تأمین کند و
عدالت اجتماعی را در همۀ زمینهها و به صورت گسترده و بدون
تبعیض اجرا کند و هرگز در این مسئولیت کوتاه نیاید.
اینجا است که بحث
حکومت اسلامی به رهبری
فقیه عادل پیش میآید.
•
فرهنگنامه مهدویت، سلیمیان، خدامراد، ص۴۷۵، برگرفته از مقاله «ولی فقیه». • ساعدی، محمد، (مدرس حوزه و پژوهشگر)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.