وراثت و سرنوشت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مسأله سرنوشت از جمله مسایل اساسی و بنیادین در زندگی
انسان است که همواره توجّه اندیشمندان را به خود معطوف داشته است و عوامل متعدّدی را در رقم خوردن آن دخیل دانستهاند. یکی از مؤلّفههای مؤثّر در
سعادت و یا
شقاوت بشر،
وراثت است.
مسأله سرنوشت از جمله مسایل اساسی و بنیادین در زندگی انسان است که همواره توجّه اندیشمندان را به خود معطوف داشته است و عوامل متعدّدی را در رقم خوردن آن دخیل دانستهاند. یکی از مؤلّفههای مؤثّر در
سعادت و یا
شقاوت بشر،
وراثت است. صفات و خصوصیّات
والدین از طریق ژنهای تشکیلدهنده
نطفه به فرزند منتقل میشود و در تعیین مسیر رشد و نموّ و شکلگیری شخصیّت کودک تأثیر میگذارد. از سوی دیگر،
تربیت نیز نقش چشمگیری در تکامل شخصیّت دارد و از آنجا که اوّلین مکان برای رشد و نموّ بسیاری از زمینههای اخلاقی محیط خانواده است و کودک بسیاری از فضایل و رذایل اخلاقی را از افراد خانواده، به خصوص
پدر و
مادر، کسب میکند.
یکی از مسایل مهمّ اعتقادی مسأله
جبر و
اختیار است که آن نیز با قانون وراثت ارتباط پیدا میکند. برخی با استناد به برخی
آیات و
احادیث بر این باورند که با وجود عامل وراثت، سعید یا
شقی شدن انسان از اختیار و اراده او خارج است. در یکی از اینگونه احادیث به نقل از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است، «اَلشَّقیُ مَن شَقِیَ فی بَطنِ اُمّهِ و السّعِیدُ مَن سَعِدَ فی بَطنَ اُمّه؛
شقاوتمند در شکم مادرش نیز شقاوتمند است و سعادتمند در شکم مادرش نیز سعادتمند است». عدّهای نیز به این قایل هستند که سعادت و شقاوت آدمی به حکم خدا و لازم لاینفکّ آدمی است؛ به عنوان مثال
فخر رازی در
تفسیر کبیر خود ذیل
آیه ۱۰۵ از
سوره هود چنین دیدگاهی را عنوان نموده است.
این نوشتار بر آن است تا با اثبات نقش ساختار ژنتیکی افراد بر روی اعمال و رفتارشان به عنوان یک عامل زمینهای بر اهمیّت نقش اختیار و
اراده و نیز جایگاه شیوههای تربیتی و بهویژه آموزههای دینی در سرنوشت انسان تأکید ورزد. سؤال اصلی این پژوهش آن است که آیا وراثت به عنوان یک عامل جبری در سعادت و شقاوت انسان دخالت دارد؟!
یکی از حوزههای پژوهش در علم ژنتیک، ژنتیک رفتاری است که به مطالعه وراثت خصوصیّات رفتاری و شکلگیری رفتار بر اساس ژنوم (ژنوم (Genome)، مجموعه ژنهایی که در یک سلول انسان یا هر موجود زنده دیگر وجود دارد، ژنوم نامیده میشود. ژنوم یک کتاب دستورالعمل است که هر ژن در آن یک دستورالعمل جداگانه است. در هر یک از سلولهای بدن (جز گلبولهای قرمز خون) یک نسخه از این کتاب وجود دارد و به زبانی نوشته شده که فقط سلولها میتوانند آن را بخوانند. برای فهم اسرار ژنها باید با تلاش فراوان این زبان را آموخت. این تلاشِ بینالمللی، طرح یا پروژه ژنوم انسان نام دارد.
میپردازد.
برخی از دانشمندان معتقد بودند که تکامل شخصیّت انسان ناشی از تأثیر عوامل ژنتیکی است و برخی دیگر بر این باور بودند که شخصیّت انسان از محیط تأثیر میپذیرد. امروزه این اعتقاد مقبولیّت بیشتری یافته که شکلگیری شخصیّت ناشی از هر دو عامل محیط و ژنتیک است. این نظریّه با عنوان تأثیر و تأثّر متقابل ژن (ژن (Gene)، عوامل وراثتی را که از
نسلی به
نسل دیگر انتقال مییابند، ژن مینامند. از طریق ژنهاست که صفات و خصوصیّات والدین به فرزندان منتقل میشوند.
محیط یا نظریّه سرشت و تربیت شناخته شده است.
به طور کلّی، در رابطه با عوامل شکلدهنده شخصیّت و خصوصیّات رفتاری افراد دیدگاههای متفاوتی وجود دارد؛ عدّهای فقط به ساختار ژنتیکی افراد توجّه دارند (جبرگرایی ژنتیکی)، برخی عوامل محیطی را تنها عامل مؤثّر میدانند (جبرگرایی محیطی) و عدّهای دیگر عوامل اجتماعی را مهم تلقّی میکنند (جبرگرایی اجتماعی). از این میان، طرفداران فرضیّه جبرگرایی ژنتیکی بروز بسیاری از رفتارها، حتّی سرنوشت انسان را فقط به ژنها نسبت میدهند، ولی بر خلاف چنین نگرشهایی هیچیک از عوامل یاد شده به تنهایی نمیتوانند در شکلگیری خصوصیّات رفتاری افراد مؤثّر باشند؛ به عبارت دیگر، عوامل فوق علّت تامّه نبوده، بلکه به نحو اقتضا تأثیرگذار هستند. با وجودی که تعدادی از ژنهای رفتاری همچون ژن مؤثّر در ایجاد
اضطراب کشف شده، ولی رفتار آدمی معادل با ژنهای او نیست و نمیتوان گفت چون فلان شخص دارای ژن رفتاری x است، لزوماً رفتارx از او سر خواهد زد.
اکنون پاسخ متخصّصان ژنتیک به این سؤال که آیا سرنوشت انسان در ژنهای او رمزدهی شده است، منفی است و متذکّر میشوند که دوقلوهای همسان با وجود داشتن مجموعه ژنی یکسان از نظر شکلی و رفتاری کاملاً یکسان نیستند و این پدیده حاکی از آن است که مشخّصات و خصوصیّات انسان متأثّر از عاملی غیر از ژنتیک است. اکثر ژنها تا حدودی از محیط تأثیر میگیرند. بنابراین، ژنهای دریافتی از والدین به هنگام لقاح دقیقاً صفات و خصوصیّات ما را دیکته نمیکنند.
خصوصیّات رفتاری انسان، آمیختهای از تأثیرات وراثت و محیط است و در این میان، نباید از نقش اراده و اختیار غفلت ورزید. این حقیقتی است که علم ژنتیک به آن معترف است. بنابراین، وجود عوامل ژنتیکی در برخی ویژگیهای اخلاقی و رفتاری نامطلوب به معنای صدور مجوّز برای انجام عمل نیست؛ زیرا آنکه در نهایت تصمیم میگیرد که چگونه رفتار کند، خود آدمی است، ولی پرسشی در اینجا به
ذهن متبادر میشود که اگر ژنها بر رفتار
انسان تأثیر دارند، آیا اراده نیز تحت چنین تأثیری نیست؟ به بیانی دیگر، آیا این ژنها نیستند که شخصی را بااراده و مصمّم ساخته و دیگری را سُستاراده یا بیاراده میسازند؟! متخصّصان ژنتیک رفتاری به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که هر خصوصیّت اخلاقی مانند سُستاراده بودن یا کمجرأت بودن بهطور کامل تحت کنترل ژنها قرار ندارد و با
تربیت،
تمرین،
پرورش و خواست خود فرد قابل تغییر و بهبود است و در نهایت، هر کس مسئول اعمال خویش است.
به منظور تعیین جایگاه وراثت در سرنوشت انسان از دیدگاه
قرآن و روایات، ابتدا نقش وراثت در شکلگیری صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی را بیان نموده، سپس تأثیر وراثت در سرنوشت به نحو اقتضا ثابت میشود و در نهایت، به نقش تربیت و اختیار در سرنوشت انسان به عنوان دو مؤلّفه مؤثّر بر صفات موروثی پرداخته میشود.
قرآن کریم و معصومین (علیهمالسلام) در بیش از ۱۴ قرن پیش نه تنها اشاراتی به مسأله «وراثت صفات» نمودهاند که از فحوای کلام ایشان به دست میآید، بلکه در مواردی به آن تصریح نیز فرمودهاند و این در حالی است که کمتر از ۲ قرن از عمر دانش ژنتیک (علم وراثت) میگذرد. برخی
آیات و
روایات را که میتوان در این زمینه مستند قرار داد، عبارتند از،
«قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ...؛
(برادران) گفتند، اگر او (
بنیامین) دزدی کند، (جای تعجّب نیست، چون) برادرش (
یوسف) نیز قبل از او دزدی کرد...». «گویندگان این سخن همان برادران پدری یوسف هستند و به همین دلیل، یوسف را به بنیامین نسبت داده، گفتند اگر بنیامین امروز پیمانه پادشاه را دزدید، خیلی جای تعجّب نیست و از او بعید نیست؛ زیرا او قبلاً برادری داشت که مرتکب دزدی شد و چنین عملی از او نیز سرزد. پس این دو برادر دزدی را از ناحیه مادر خود به
ارث بردهاند و ما از ناحیه مادر از ایشان جدا هستیم».
این جمله و این اتّهام برادران یوسف حاکی از تبرئه خودشان است؛ «یعنی اگر او دزدی کرده، بعید نیست، چون برادری داشت که او هم دزدی کرده بود و در این کار وارث یکدیگرند، امّا چون ما از طرف مادر با آنها نیستیم، لذا به دزدی دست نزدهایم».
امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) در فرمان خود به استاندار
مصر چنین میفرماید، «... ثُمَّ اَلصَقَ بِذَوِی الاَحسَابِ وَ اَهلِ البُیُوتاتِ
الصّالِحَه وَ السَّوابِقِ الحَسَنه، ثُمّ اَهلِ النَّجدَه وَ الشُّجاعَه وَ السَّخاءِ وَ السَّماحَه. فَاِنَّهُم جِمَاعٌ مِنَ الکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ العُرَفِ...؛
برای اداره کشور افرادی را برگزین که گوهر نیک دارند و از خاندانی پارسایند و از سابقهای نیکو برخوردار. پس دلیران و رزمآوران و بخشندگان و جوانمردان (را برگزین) که اینان بزرگواری را در خود فراهم کردهاند و نیکوییها را گرد آوردهاند.»
آیتالله سبحانی با اشاره به فرازهایی از نامه ۵۳ امام علی (علیهالسّلام) به استاندار مصر و با توجّه به توصیه امام مبنی بر انتخاب افرادی از خانوادههای شریف، اصیل و پارسا بیان تأثیر وراثت در احادیث را مطرح مینمایند.
بنا بر روایتی،
محمّد حنفیه در
جنگ جمل علمدار لشکر بود، ولی گویا ترسیده بود، چرا که در حمله به سپاه جمل اندیشه میکرد. علی (علیهالسّلام) پیش او آمد و علّت حمله نکردن او را جویا شد. او گفت در پیشِ رویم به جز تیراندازان که تیر میاندازند، کسی را نمیبینم. علی (علیهالسّلام) با دسته شمشیر به او زد و فرمود، «مَا اَدرَکَکَ عِرقَ مِن اَبِیکَ، این عِرق از پدرت به تو نرسیده است».
کلام امام در شرح
نهجالبلاغه ابن أبیالحدید به گونه دیگری آمده است، «اَدرَکَکَ عِرقَ مِن اُمِّکَ، این عرق از مادرت به تو رسیده است».
در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین آمده است، «تَخَیَّروا لِنُطَفِکُم فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاسُ، برای نطفههای خود (همسر مناسب) انتخاب کنید که عِرق پنهانی تأثیر دارد».
در
المنجد آمده است، «دَسَّ شَیءَ تَحتَ التُّرَابِ فِیهِ أَی أَدخَلَهُ فِیهِ وَ أَخفَاهُ» و نیز «دَسَّاس أَی حَیَّه قَصِیرَه حَمرَا تَندَسَّ تَحتَ التُّرَابِ» و به عنوان مثال ذکر شده که «العِرقُ دَسَّاسُّ أَی أَنَّ أَخلاَقَ الآبَاءِ تَتَّصِلُ إِلَی الأَبنَاءِ».
بنابراین، «دَسَّ» به معنای داخل کردن چیزی در خاک و پنهان نمودن آن است و مقصود از دسّاس بودن عِرق این است که خصوصیّات اخلاق
والدین را بهطور پنهانی به فرزندان منتقل میکند. در این روایت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید که باید دید چه محلّی برای نطفه خود گزینش میشود؛ زیرا «
عِرق» دسّاس است و کلمه «دسّاس» اشاره به این حقیقت است که نطفه اخلاق و سجایا را به فرزندان منتقل میسازد.
رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود، «اُنظُر فِی اَیّ نَصابِ تَضَعُ وَلَدکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاس، بنگر فرزند خود را کجا قرار میدهی که عرق پنهانی تأثیر میگذارد».
«عِرق» به معنی ریشه و اساس یک پدیده است و اساس آفرینش انسان «نطفه» میباشد و «دسّاس» به معنی انجام کار پنهانی است، لذا مقصود از دسّاس بودن عِرق این است که صفات موروثی از طریق نطفه به طور ناپیدا به فرزند منتقل میگردد.
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و معصومین (علیهمالسلام) که حقایق را با نور
وحی میدیدند، به این قانون عظیم خلقت (وراثت) توجّه کامل داشته است و در این روایت و روایات دیگر درباره این راز بزرگ سخن گفته است و کلمه عِرق را معرّف عامل وراثت (
ژن) قرار دادهاند و به عبارت دیگر، همان معنایی که امروز محافل علمی از کلمه «ژن» استفاده میکنند، از کلمه «عِرق» افاده میشود. این حدیث در کمال صراحت از قانون وراثت سخن گفته است و از عامل آن به کلمه عِرق تعبیر نموده است و به پیروان خود توصیه میکند که از قانون وراثت غافل نباشید و توجّه کنید زمینه پاک باشد تا فرزندان شما وارث صفات ناپسند نشوند.
از منظر اسلام صفات و خصوصیّات منتقله از طریق وراثت از حدّ اقتضاء تجاوز نمیکند؛ به بیان دیگر، اثر ویژگیهای ژنتیکی انسان تا حدّی نیست که اختیار عمل را از او سلب کند، به طوری که قادر به انجام اعمال نیک و پسندیده یا ترک افعال زشت و قبیح نباشد.
خداوند در
قرآن کریم میفرماید، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ...؛
بگو، هر کس طبق روش (و خُلق و خوی) خود عمل میکند...»
استدلال
علاّمه طباطبائی در خصوص صفات درونی آدمی در خور توجّه است. ایشان ذیل این آیه نوشتهاند که «آیه کریمه عمل انسان را مترتّب بر شاکله او دانسته؛ به این معنا که عمل هر چه باشد، مناسب با اخلاق آدمی است، چنانچه گفتهاند از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس شاکله نسبت به عمل نظیر روح جاری در بدن است که بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسّم نموده است و معنویّات او را نشان میدهد. این معنا هم با تجربه و هم از راههای علمی به ثبوت رسیده که میان ملکات نفسانی و احوال روح و میان اعمال بدنی رابطه خاصّی است و با همه اینها دعوت و خواهش هیچیک از این مزاجها که باعت ملکات یا اعمالی مناسب خویش است، از حدّ اقتضاء تجاوز نمیکند؛ بدین معنا که خُلق و خوی هر کس هیچ وقت او را مجبور به انجام کارهای مناسب با خود نمیکند و اثر آن به حدّی نیست که ترک آن کارها را محال سازد و در نتیجه، عمل از اختیاری بودن بیرون میشود و جبری شود».
مرحوم علاّمه با استناد به آیه دیگری به بحث خود اینگونه ادامه میدهند که «خدای سبحان میفرماید، «وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا...، »
که اگر این آیه را با آیات دالّ بر عمومیّت دعوتهای دینی از قبیل «لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ»
مجموعاً مورد دقت قرار دهیم، این معنا را میرساند که بنیه انسانی و صفات درونی او در اعمالش اثر دارد اما تنها به نحو اقتضا نه به نحو علیّت تامّه. این که بعضی گفتهاند سعادت و شقاوت دو امر ذاتی است که هرگز از ذات تخلّف نمیپذیرد و یا اینکه گفتهاند سعادت و شقاوت مربوط به قضاء مقدّر شده ازلی است، حرف غلطی است».
ابن أبیعمیر معنای قول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که فرمودند، «الشَّقیُ مَن شَقیَ فِی بَطنَ اُمِّهِ وَ السّعِیدُ مَن سَعِدَ فِی بَطنِ اُمِّهِ». از
امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام) سؤال کرد، ایشان پاسخ دادند، «اَلشَّقِیُ مَن عَلِمَ اللهُ وَ هُوَ فِی بَطنِ اُمِّه اَنّهُ سَیَعمَلُ اَعمالَ الأَشقِیَاءِ وَ السَّعِیدُ مَن عَلِمَ اللهُ وَ هُوَ فِی بَطنِ اُمِّه اَنَّهُ سَیَعمَلُ أَعمَالَ السُّعَداءِ؛
بدبخت کسی است که در حالیکه در شکم مادرش است، خداوند میداند که به زودی اعمال شقاوتمندان را انجام میدهد و سعادتمند کسی است که در حالیکه در شکم مادرش است خداوند میداند که بزودی اعمال سعادتمندان را انجام خواهد داد». واضح است که پاسخ امام کاظم (علیهالسّلام) دلالت بر مسأله جبری بودن سرنوشت انسان ندارد.
امام علی (علیهالسّلام) در معنای حقیقت سعادت و شقاوت فرمودند، «اِنَّ حَقیقَه السَّعادَه أَن یُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَه و إِنَّ حَقِیقَه الشَّقاءِ أَن یُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ؛
حقیقت سعادت این است که عمل آدمی به سعادت پایان پذیرد و حقیقت شقاوت این است که عمل آدمی به شقاوت پایان یابد.»
امام خمینی در خصوص روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان داشتهاند، «کسی که پایان کارش به استراحت دایم غیرمتناهی و لذّتهای بدون انقطاع و به عطای الهی بیپایان میانجامد، از آغاز خلقت خود سعادتمند است، هرچند که چند روزه دنیا را در سختی به سر بَرَد. همچنین در طرف شقاوت به فرض که چند روزی خوشگذران باشد، در مقابل آنکه برای ابد گرفتار عذاب است، چه نسبتی برای آن چند روز میتوان تعیین کرد؟ نیز ممکن است مقصود آن باشد که نفوس انسانی در ابتدای خلقت به خاطر عواملی با هم اختلاف پیدا میکنند که یا به خیرات و موجبات سعادت علاقه خواهد داشت، پس او از اول سعادتمند است و یا بر عکس، ولی این میل و رغبت تا آن پایه نیست که اختیار و اراده را از انسان بگیرد».
فرزندان در شکم مادر، خلاصهای از مجموعه صفات ظاهری و معنوی پدر و مادر و
اجداد و نیاکان دوردست خویش هستند و عوامل گوناگون وراثت و جهش ژنی میتواند تأثیرهای مفید یا مضرّی در آنان بگذارد. اگر همه عوامل، خوب باشد، بچّه در شکم مادر سعادتمند است و اگر همه یا بعضی از آنها بد باشد، بچّه به همان نسبت در شکم مادر شقاوتمند است. سعادت و شقاوت در رَحِم مادر سرنوشت قطعی نیست، بلکه ملاک محو یا بقای آن صفات پسندیده یا ناپسند عوامل تربیتی و شرایط محیطی است.
بنابراین، در پاسخ به آنهایی که معتقدند مطابق با این فرموده پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین سعادت و بدبختی انسان در اختیار او نیست، باید گفت که این مقدار از اقتضاء که به وسیله انتقال ژنها از
والدین به طفل منتقل میشود، تنها به منزله زمینهای در وجود اوست، نه تعیینکننده سرنوشت او، ضمن آنکه این روایت علاوه بر بیان مسأله انتقال صفات روحی و اخلاقی به نقش مادر در شکلگیری روحیّات و شخصیّت نوزاد اشاره دارد، چراکه بعد از
لقاح و تعیین ترکیب ژنتیکی جنین، تمام حالات روحی و معنوی مادر در طیّ دوران بارداری روی جنین تأثیرگذار است.
مؤلّف
تفسیر اطیبالبیان ذیل آیه ۸۴ از
سوره إسراء بیان میدارد که مقتضیّات افعال بسیار است، اوّل نطفه که پاک باشد یا خراب، دوم
لقمه حرام در حال نطفه، در حال حمل و در حال ارضاع و آنگاه در زندگانی دنیوی. سوم پدر و مادر و استاد و معلّم، چهارم رفقا، پنجم اخلاق حسنه و اخلاق سیّئه، ششم عادات که به هر طریقی عادت کرد، تغییر آن مشکل است و غیر اینها ولکن تمام به نحو اقتضاء است و قابل تغییر است.
در قسمتی از روایت مفصّلی که زراره از امام باقر (علیهالسّلام) درباره آغاز و مراحل جنینی آفرینش انسان نقل کرده، چنین آمده است، «... ثُمَّ یُوحِی اللهُ اِلَی المَلَکَینِ اُکتُبَا عَلَیهِ قَضَائِی وَ قَدَرِی وَ نافِذَ اَمرِی وَ اشتَرِ طالِیَ البَدَاءَ فِیمَا تَکتُبَانِ...، آنگاه خداوند به دو
فرشته وحی میکند که
قضا و قَدَر و حکم نافذ مرا بر او (جنین) بنویسید و
بداء را نیز در نوشتههایتان برای من حفظ کنید».
آیتالله سبحانی با استناد به کلام معصومین (علیهالسّلام) از جمله روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود، «اُنظُر فِی اَیِّ نَصَابِ تَضَعُ وَلَدَکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاسُ»،
بیان میدارد که جای هیچگونه تردیدی در تأثیر خُلق و خوی پدران و مادران در اخلاق و منش فرزندان از طریق وراثت نیست، ولی باید توجّه داشت که این تأثیر در همه صفات به صورت صددرصد و به اصطلاح علّت تامّه نیست، بلکه تنها در حدّ متقضی و علّت ناقصه میباشد که با نوع تربیت در دوران رشد و تربیت فرزند قابل تغییر است.
امام باقر (علیهالسّلام) اصل تغییرپذیری صفات وراثتی را با کلمه «
بداء» بیان فرمودهاند. آنچه
فرشتگان مینویسند، سرنوشت قطعی نیست، بلکه سرنوشت مشروط است و شرط آن این است که انسان صاحب سرنوشت در سایه عوامل دیگری میتواند سرنوشت یادشده را به سرنوشت دیگری تبدیل سازد و مقصود از «بداء» در روایت، تبدیل سرنوشت به سرنوشت دیگری از طریق اعمال نیک یا بد میباشد. بنابراین، معلوم میشود که قانون وراثت هیچگونه منافاتی با اصل اختیار انسان در تعیین سرنوشت خویش ندارد.
خصائص ویژه موجود در نطفه والدین تمام علّت خصوصیّاتی نیست که در فرزندان به وجود میآید، بلکه وجودشان در حدّ یک اقتضا و استعدادی بیش نیست و شکوفا شدنشان نیاز به محیط مناسب دارد؛ به عبارت دیگر، سرانجام محیط است که سرنوشت استعدادها را تعیین میکند. انسان محصول عکسالعمل متقابل استعدادهای طبیعی و موروثی، شرایط و امکانات محیط پرورش است.
این تصوّر که سرنوشت هر فرد در گرو وراثت او میباشد، با عقل که حجّت در
دین اسلام بوده است و نیز با اصل اختیار منافات دارد.
قرآن کریم، روایات و جمیع عقلا بر تأثیر تعلیم و تربیت اتّفاق نظر داشته و اذعان دارند که انسان اطاعت و
معصیت و خیر و شر را با بهرهگیری از نعمت عقل تمیز، و اعمال خود را با اختیار انجام میدهد.
شهید مطهّری رابطه اختیار، وراثت و تربیت را اینگونه بیان نموده است، «
بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او
عقل و فکر اراده داده شده است، بشر در کارهای ارادی خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط کند، و مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلوی او هست و همچنین مانند
حیوان نیست که به حکم
غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را در سر چهارراههایی میبیند و هیچگونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند، انتخاب یکی از آنها به نظر، فکر، اراده و
مشیّت شخصی او مربوط است. اینجاست که پای شخصیّت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دوراندیشی بشر به میان میآید و معلوم میشود که آینده سعادتبخش یا شقاوتبار هر کسی تا چه اندازه مربوط است به شخصیّت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او، و بالأخره به راهی که برای خود انتخاب میکند».
آیتالله مکارم با استناد به
آیه «... تُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیّتِ وَ تُخرِجَ المَیِّتَ مِنَ الحَیّ...»
عدم انحصار تأثیر وراثت در سرنوشت انسان را نتیجه میگیرد. از نظر وی، منظور از بیرون آوردن زنده از مرده همان پیدایش حیات از موجودات بیجان است. پیدایش مردگان از موجودات زنده نیز دائماً در مقابل چشم ما مجسّم است. در حقیقت، آیه اشاره به قانون تبادل دایمی مرگ و حیات است، ولی تفسیر دیگری نیز مطرح است که با تفسیر قبلی منافاتی ندارد و آن مسأله زندگی و مرگ معنوی است. میبینیم گاهی افراد باایمان که زندگان حقیقی هستند، از افراد بیایمان که مردگان واقعی محسوب میشوند، به وجود میآیند و گاهی به عکس.
قرآن زندگی و مرگ معنوی را در آیات متعدّدی به
کفر و
ایمان تعبیر کرده است و مطابق این تفسیر، مسأله به هم ریختن قانون توارث را که بعضی از دانشمندان آن را از قوانین قطعی طبیعت میدانند، اعلام میدارد؛ زیرا انسان بهخاطر داشتن آزادی اراده مانند موجودات بیجان طبیعت نیست که تحت تأثیر اجباری عوامل مختلف باشد و این یکی از قدرتنماییهای خداست که آثار کفر را از وجود فرزندان کافر (آنها که میخواهند واقعاً
مؤمن باشند، ) میشوید و آثار ایمان را از وجود فرزندان مؤمن (آنها که میخواهند واقعاً کافر باشند، ) از بین میبرد.
سلمان در خصوص آیه فوق از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین روایت نموده، «اَلمُؤمِنَ مِنَ الکافِرِ وَ الکافِرَ مِنَ المؤمن».
امام هادی (علیهالسّلام) روایتی از جدّ خود
امام صادق (علیهالسّلام) بدین مضمون نقل فرموده است، «إِنّ المُؤمِنَ اِذا مَاتَ لَم یَکُن مَیِّتاً فَاِنَّ المَیِّتَ هُوَ الکافِرُ، إِنّ اللهَ عَزَّ و جَلَّ یَقولُ، یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ وَ یُخرِجُ المَیِّتَ مِنَ الحَیِّ یَعنِی المُؤمِنَ مِنَ الکَافِرِ وَ الکافِرَ مِنَ المُؤمِنِ؛
مؤمن به مرگ نمیمیرد و مرده کافر است. خداوند میفرماید، زنده را از مرده خارج میکند و مرده را از زنده یعنی مؤمن را از کافر و کافر را از مرده بیرون میآورد.».
صاحب
مجمعالبیان ذیل آیه مذکور اقوالی را آورده، بر اساس یک قول اینکه خداوند زنده را از مرده بیرون میآورد، یعنی زنده را از نطفه بیرون میآورد؛ زیرا نطفه مرده است و مرده را از زنده بیرون میآورد؛ یعنی نطفه مرده را از انسان زنده میسازد و همچنین است آوردن مرغ از تخممرغ و تخممرغ از مرغ، و نیز گفتهاند مراد این است که مؤمن را از کافر و کافر را از مؤمن بیرون میآورد که از صادقین نیز روایت شده است.
امّا بنا بر دیدگاه دیگر، خارج کردن زنده از مرده و به عکس دالّ بر بیان جهش در
قرآن میباشد که آشکارترین وضعیّت را در قالب معکوس نمودن تمام سجایا و صفات تذکّر داده، چنانکه از
صالح، پلید و از پلید،
صالح به وجود میآید.
بر طبق این نظر، از یک مؤمن در مواردی نوزادی با خصوصیّات کفر متولّد میشود و به عکس. ولی مطابق نظر آیتالله مکارم شیرازی، از یک مؤمن نوزادی با خصوصیّات ایمان متولّد شده، ولی اثر وراثت تحت تأثیر عواملی همچون تربیت و اراده خود فرد خنثی میشود و در نهایت از یک مؤمن، یک کافر تحویل جامعه داده میشود و برعکس. امّا حتّی اگر «جهش» هم مطرح باشد، باز هم منافاتی با مسأله اختیار ندارد؛ زیرا عوامل وراثت تنها زمینهساز هستند نه علّت تام.
پذیرش انتقال اوصاف جسمی و روحی از والدین به فرزندان قابل انکار نیست، ولی اصل وراثت نمیتواند سرنوشت کارهای انسانی را به تنهایی تعیین کند. اگر قضیّه وراثت میتوانست انسان را در کارهای خود مجبور کند، مسأله تربیت و تأثیر آن به کلّی لغو میگشت. آیا تا به حال شنیده شده که انسان عاقلی فرزندان خود را تربیت نکند و بگوید فرزندان من به جهت وراثت مانند خودم خواهند بود و من در مقابل این سنّت طبیعی قادر به انجام کاری نیستم؟! از سوی دیگر، شکّی نیست که فرزندان یک خانواده با وجود یکی بودن والدین یا حتّی محیط زندگیشان، دارای اوصاف مختلف و در مواردی متّضاد میباشند. حتّی دوقلوهایی که از یک نطفه و در یک رَحِم پرورش مییابند با یکدیگر تفاوت دارند.
هیچ یک از وراثت و محیط به تنهایی یا با هم نمیتوانند تعیینکننده
اراده آدمی باشند. این عوامل فقط زمینه را برای اِعمال اراده و اختیار انسان فراهم میسازند تا فرد بتواند با توجّه به گرایشها، ادراکها و شناختهای فطری و روحی خود، رفتاری خودخواسته بروز دهد. پس فرد در برابر وراثت و نیز در برابر حالت انفعالی نداشته و این اراده است که رفتار و شخصیّت او را قاطعانه تعیین میکند.
وراثت، فرد را با استعداد و تمایلات خاصّی مجهّز میسازد و محیط به این استعدادها مجال رشد داده یا آن را متوقّف میسازد. ما نمیتوانیم عامل وراثت یا محیط را بر دیگری غالب بدانیم؛ زیرا هر یک از آن دو در تشکیل فرد و سازمان دادن به رفتار او مؤثّرند. ما فقط میتوانیم به اهمیّت هر یک از آن دو اعتراف نماییم و هر دو را مسئول شخصیّت فرد و ساختمان جسمانی و عقلانی و روانی و اخلاقی او بدانیم. اگرچه تأثیر وراثت در دوران اوّلیّه زندگی کودک شدیدتر میباشد، ولی وقتی کودک رشد کرد و آگاهی او زیاد شد، از شدّت تأثیر آن کاسته میشود.
اثر وراثت در مسایل مربوط به جسم و تن گاهی به صورت عامل سرنوشتساز در میآید و کودک نمیتواند ضعف و بیماری موروثی را از خود دور کند، امّا در مسایل اخلاقی و اجتماعی فقط حوزه مساعدی برای گزینش او میآفریند و هرگز اختیار و آزادی را از او سلب نمیکند و هر فردی میتواند بر ضدّ حالات و روحیّات موروثی خود شورش کند و اثر آن را خنثی سازد.
با توجّه به مطالب مذکور، چنین به دست میآید که وراثت تنها عامل تعیینکننده سرنوشت آدمی نیست و عوامل مؤثّر دیگری در این مسأله دخالت دارند. صاحبنظران تربیت و اختیار را دو عامل مهم در سعادت و شقاوت انسان میدانند که به هر یک از موارد به اختصار پرداخته میشود،
مقوله تربیت از ابتداییترین و اساسیترین نیازهای زندگی بشری است. انسان در پرتو تربیت صحیح است که به عنوان موجودی هدفمند به آرمانهای خود میرسد. برای انسان مسلمان، تربیت ضرورتی مضاعف دارد؛ زیرا فردی که گردنبند مرواریددانه دین و بندگی خالق متعال را بر گردن آویخته، جز در سایه تربیت آن هم تربیت اسلامی به مدال افتخار عبودیّت و تسلیم نایل نمیآید. از منظر
قرآن و روایات اهل بیت (علیهالسّلام)،
پدر و
مادر افزون بر دخالت در سرنوشت اولاد خود از طریق وراثت، به واسطه تأثیر فراوانی که در تربیت او دارند، زمینهساز سعادت یا شقاوت فرزندشان میباشند.
قرآن کریم میفرماید، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَه...، ای کسانی که ایمان آوردهاید! خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید...»
آیه در باب اهمیّت تربیت و گرفتار شدن به سرنوشت دوزخی به مؤمنین تذکّر میدهد. نگهداری خانواده به واسطه
تعلیم و تربیت و
امر به معروف و نهی از منکر و فراهم ساختن محیط پاک و خالی از هرگونه آلودگی در فضای خانه و خانواده تحقّق مییابد. به تعبیر دیگر، حقّ زن و فرزند تنها با تأمین هزینه زندگی و مسکن و تغذیه آنها حاصل نمیشود. مهمتر از آن تغذیه روح و جان آنها و به کار گرفتن اصول تعلیم و تربیت صحیح است.
نقل شده روزی پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عدّهای کودک نظر انداخته، فرمودند، «وَیلٌ لِأَولاَدِ آخِرِ الزَّمانِ مِن اَبائِهِم، فَقیلَ، یا رَسولَ الله مِن آبَائِهِم المُشرِکینَ؟ فَقالَ، لاَ مِن آبَائِهِمِ المُؤمِنِینَ لاَ یُعَلِّمُونَهُم شَیئاً مِنَ الفَرائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَولاَدَهُم مَنَعُوهُم وَ رَضُوا عَنهُم بِعَرضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنیَا فَأَنَا مِنهُم بَرِیءُ وَ هُم مِنِّی بِراءٌ، وای بر فرزندان آخرالزّمان از پدرانشان. عرض شد ای رسول خدا! از پدران مشرک ایشان؟ فرمودند، نه، از پدران مؤمن آنان که به آنها چیزی از واجبات نیاموزند و چون فرزندانشان خواهان یادگیری باشند، آنان را منع کنند و به اندک چیزی از دنیا در مورد آنها راضی باشند، من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند».
منظور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدر و مادرهایی است که به فکر دنیای بچّههایشان هستند، امّا به فکر آخرت آنها نیستند، به فکر تأمین آتیه برای اولاد خود هستند، ولی به فکر تربیت صحیح و ادب و
دین او نیستند. والدینی که در تربیت اولاد بیتفاوت باشند، پیامبر از آنها بیزار است.
فضیل بن عثمان از امام صادق (علیهالسّلام) چنین نقل کرده است، «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَه فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِ؛
هیچ کودکی جز بر فطرت به دنیا نمیآید، این پدر و مادرش هستند که او را
یهودی یا
مسیحی یا
مجوسی بار میآورند».
بنابراین، افرادی که در ابتدا دارای فطرتی پاک هستند، در اثر تعامل با شرایط نامطلوب محیطی و تربیت نادرست میتوانند در مسیر گمراهی و نابودی قرار گیرند.
ژنتیک ثابت کرده که طفل حامل صفات خَلقی، جسمی و عقلی
والدین است. اگر آنها از لحاظ خَلقی، جسمی و عقلی
صالح باشند، فرزند تابع آنهاست و اگر در کنار عوامل شایسته ارثی عوامل صحیح تربیتی قرار بگیرد، طفل به اوج عظمت و
کمال میرسد. پس هر کس طالب داشتن
نسلی صالح و پاک است، باید در انتخاب همسر پیرو معیارها و ضوابط آیین اسلام باشد.
مرحوم فلسفی در بحثی با عنوان «معنای تعیین سرنوشت کودک قبل از تولّد» صفات موروثی را بر دو گونه دانسته است؛ (شرایط رَحِم علّت مُعدّه آنهاست)
مثل
شجاعت و
ترس و سایر صفات اخلاقی هر کدام زمینه مساعدی برای خوبی و بدی در فرزند ایجاد میکند، ولی اینها سرنوشت قطعی نیست و میتوان از راه تربیت، این زمینه را تغییر داد. عادتهای تربیتی به اندازهای نیرومند است که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و طبیعت جدید را در انسان پدید آورد، لذا امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فرمود، «العَادَه طَبعُ ثَانٍ،
عادت طبیعت ثانوی است.»
برخی دانشمندان معتقدند که اخلاق و روحیّات افراد تابع وضع ساختمان روح و جسم آنهاست و همانگونه که برخی درختان مثلاً میوه تلخ دارند که با تربیت باغبان تغییر ماهیّت نمیدهند، بدگوهران نیز با تربیت تغییر روحیّه نخواهند داد و اگر تغییری پیدا کنند بسیار سطحی است و به زودی به حال اوّل باز میگردند و احادیثی را نیز شاهد مدّعای خود قرار میدهند، از جمله «اَلنَّاسُ مَعَادِنٌ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّه» در برابر این طرز فکر، اکثریّت دانشمندان اعتقاد دارند که اخلاق و روحیّات اشخاص در سایه تربیت کاملاً قابل تغییر میباشد. تجربیّات فراوانی که روی افراد با اخلاق فاسد شده این حقیقت را کاملاً اثبات کردهاند. بهعلاوه، اگر چنین نبود، تمام دستورهای آسمانی
انبیا و پیشوایان دینی لغو میشد؛ زیرا همه اینها برای تربیت نفوس انسانهاست، همچنین تمام مجازاتهایی که جنبه تأدیبی دارند و در میان تمام اقوام جهان معمول است، بیهوده بود.
پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقی فرزند اثر میگذارند؛ تکوین و تشریع. منظور از تکوین در بحث اخلاق و تربیت، صفاتی است که درون نطفه ثبت است و ناآگاهانه به فرزند منتقل میشود و منظور از تشریع، تعلیم و تربیت است که آگاهانه انجام میگیرد. درست است که هیچکدام از این دو جبری نیست، ولی بدون شک زمینهساز صفات و روحیّات انسانهاست و بسیار دیده شده که فرزندان افراد پاک و
صالح، افرادی مانند خودشان بودهاند و به عکس، آلودهزادگان را در موارد زیادی آلوده دیدهایم. امّا این مسأله در هر دو طرف استثناءهایی دارد که نشان میدهد تأثیر وراثت و تربیت، تأثیر جبری غیرقابل تغییر نیست.
قرآن کریم اهداف متعدّدی را جهت ارسال پیامبران بر میشمارد. از جمله اهداف مهم بعثت انبیا، تعلیم و تربیت انسانها با هرگونه صفات و خصوصیّات ژنتیکی میباشد. در
قرآن حکیم داریم، «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ، او کسی است که در میان جمعیّت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنان کتاب (
قرآن) و
حکمت میآموزد، هرچند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» .
علاّمه طباطبائی مرقوم داشته که کلمه
تزکیه که مصدر «یزکّیهم» است، مصدر
باب تفعیل است و ثلاثی مجرّد آن
زکات است که به معنای نموّ
صالح یعنی نموّی است که ملازم خیر و برکت باشد. پس تزکیه آن جناب مردم را به معنای آن است که ایشان را به نموّی
صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال
صالحه را عادت ایشان کند. در نتیجه، در انسانیّت خود به کمال برسند و حال آنان در
دنیا و
آخرت استقامت یابد، سعید زندگی کنند و سعید بمیرند.
پیامبر اسلام فلسفه بعثت خویش را اینگونه بیان میفرمایند، «إِنَّمَا بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الأَخلاَقِ، جز این نیست که من برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم»
پیامبران نیامدهاند تا رنگ پوست و چشم افراد را عوض کنند و بیماریهایی مانند گنگی مادرزادی را درمان کنند، بلکه آمدهاند تا جامعه را بر پایه ایمان به خدا تعلیم و تربیت کنند. درست است که پیوسته محصول گندم، گندم و محصول جو، جو است و اگر نهال سیبی را بکارند، حتماً درخت سیبی از آن به وجود خواهد آمد و میوه سیب بار خواهد آورد، امّا نباید فراموش کرد که این گندم یا جو یا سیب به دست آمده، همیشه یکسان نیستند و میتوان با مواظبتهای لازم در انتخاب زمین و کود، آبیاری به موقع و سایر مراقبتها، محصول بیشتر و بهتری به دست آورد.
انبیای الهی نیامدهاند تا دیوانگان مادرزاد را عاقل یا احمقهای بالفطره را نابغه کنند، بلکه آمدهاند تا از راه تربیت صحیح، خُلقهای بَد را از آدمیان بزدایند و آنها را به صفات پسندیده مزیّن سازند. نیز کسانی را که از نظر ریشه خانوادگی وارث صفات پسندیده هستند، حمایت کنند تا سرمایههای موروثی خود را در اثر تربیت بد از دست ندهند و در کسانی که زمینههای ناپاکی به
ارث بردهاند، فضیلت و پاکی را احیا کنند.
دیدگاهها در زمینه نقش انبیاء در تغییر خصوصیّات ارثی فراوان است و تمامی آنها متّفقالقول هستند که کسانی که عامل وراثت را حاکم بر سرنوشت انسان میدانند، به فلسفه بعثت انبیا اعتقادی ندارند و به تبع آن، کلّیّه روشهای تربیتی، تزکیه نفس و
اصلاح اخلاق را بیهوده و بدون فایده میانگارند.
از دیدگاه اسلام هر انسانی با هر قِسم وراثت خانوادگی قابل تربیت است و همه انسانها در پیشگاه الهی مکلّف میباشند. یکی از نمونههای بارز روش اسلام در تربیت افرادی که وارث صفات ناپسند هستند، فرزندانی است که از راه نامشروع متولّد شدهاند. با وجودی که درون
زنازاده تمایلات انحرافی وجود دارد، ولی این زمینههای نامطلوب از آنان سلب اختیار نمیکند و تنها از امور خاصّی باز داشته شدهاند که به علّت رعایت
مصلحت جامعه اسلامی است. عنایت به دو حدیث از معصوم مطلب را روشن میکند.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید، «اِنَّ وَلَدَ الزِّنا یُستَعمَلُ إِن عَمِلَ خَیراً جُزِئَ بِهِ وَ إِن عَمِلَ شَرّاً جُزِئَ بِهِ، زنازاده به کار خود میپردازد، اگر کارش خوب بود پاداش میگیرد و اگر به
شرّ و بدی عمل کرد، مجازات میشود».
علاّمه مجلسی این روایت را موافق با آنچه بین امامیّه مشهور است، دانسته، اینکه ولدالزّنا مانند سایر مردم مکلّف به
اصول دین و
فروع آن است و با اظهار اسلام، احکام مسلمین در مورد او جاری میشود و بر انجام طاعات پاداش میگیرد و بر ارتکاب معاصی عقوبت میشود.
علیبن جعفر گوید از
امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام) درباره زنازاده پرسیدم که آیا شهادت او جایز است یا میتواند
امام جماعت گروهی گردد؟ حضرت فرمود، «لا تَجوزُ شَهادتُهُ وَ لا یَؤُمُّ، شهادت او جایز نیست و امامت هم نکند».
بدون تردید زنازادگان از والدین گناهکار خود زمینههای انحرافآمیزی را به ارث گرفتهاند، ولی زنازادگی علّت تامّه
شقاوت نیست، بلکه عوامل تربیتی و شرایط محیطی میتواند عوامل موروثی را خمود و عاطل گذارد. اگر اسلام بدبختی و انحراف را سرنوشت قطعی آنان میدانست، تکلیف را از آنها برمیداشت، امّا آنها را نیز مکلّف دانسته است. بعضی تصوّر میکنند زنازادگان از فیض رحمت الهی محروم هستند و بهطور حتم جهنّمی خواهند بود، ولی این سخن برخلاف
عدل الهی است؛ زیرا خداوند هرگز کسی را به موجب کاری که در اختیار او نیست، عذاب نمیکند. امّا در عین حال
اسلام در مورد آنها پیشبینی و پیشگیری دقیقی کرده، گویی به خاطر آن مزاج منحرف از عملکردشان نگران است، لذا مقدّرات اساسی مردم را هرگز به آنها نمیسپارد؛ مثلاً زنازاده نمیتواند مرجع تقلید دینی مسلمین شود و یا بر مسند قضاوت بنشیند؛ زیرا ممکن است صفات موروثی او دوباره مشتعل گردد و ضررهای غیر قابل جبرانی به بار آورد.
وقتی اسلام به مولود زنا اجازه فرار از مسئولیّت و انجام تکلیف الهی را به بهانه داشتن چنین وراثت نامطلوبی نمیدهد، موضع آن در برابر سایر افراد که وارث صفات ناپسند دیگری و نه در حدّ
زنا هستند، مشخّص است.
آیات متعدّدی از
قرآن کریم مبیّن اصل اختیار میباشند. در
سوره انسان آمده است، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا، ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس»
؛ در واقع، «آن سبیلی که خدا بدان هدایت فرموده، سبیلی است اختیاری، و شکر و کفری که مترتّب بر این هدایت است، در جوّ اختیار انسان قرار گرفته، هر فردی به هر یک از آن دو که بخواهد، میتواند متّصف شود و اکراه و اجباری در کارش نیست».
پایه حرکت انسان به سوی کمال و هر مقصدی که در نظر داشته باشد، بر اساس نیروی اختیار نهاده شده است و هر یک از ایمان به دعوت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تصدیق آیات
قرآن و یا کفران این نعمت باید بر اساس اختیار باشد.
از آیات و احادیث فراوانی استفاده میشود که دنیا سرای آزمایش و عمل است و آخرت سرای جزا و پاداش. بدیهی است آنچه مستحقّ
مدح و
ذمّ و ثواب و عقاب است، افعال اختیاری است نه غیراختیاری و
قضا و قدر الهی در آغاز خلقت درباره سعادت و شقاوت انسانها منوط به عمل اختیاری آنان است و علم خداوند به اعمال انسان منافاتی با اختیاری بودن اعمال ندارد.
در
سوره شمس آمده است، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا • وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا، که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده، • و آن کس که نفس خویش را با
معصیت و
گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است» .
از آنجا که انسان دارای اندیشه و اختیار است، همین که مطلوبی را برگزید و برای رسیدن به آن تصمیم گرفت، قوای نفسانی و بدنی را تجهیز مینماید و با رسیدن به هر مطلوبی شوقها و انگیزههای دیگری بیدار و فعّال میگردد. در این میان، اگر توانست هدفهای برتر و اصیل را برگزیند و با قدرت تقوا انگیزههای شهوات و امیال را از طغیان باز دارد و آنها را در طریق وصول آن مطلوبهای گزیده هماهنگ و تنظیم نماید، نفس از آلودگیها پاک شده، استعدادهای آن رشد مییابد و به زندگی برتر و جاوید میرسد، ولی اگر محکوم قوا و غرایز پست شد و به خدمت آنها درآمد، شوق فطری به کمال و خیر و تزکیه خاموش شده، استعدادهای انسانی به جای خود افسرده و راکد میماند و بندهای
تقوا گسیخته، راه فجور و شهوات پست باز میگردد.
در مقابل برخی آیات و روایات، ممکن است ذاتی بودن سعادت و شقاوت را به ذهن متبادر سازند، بدین معنی که انسان محکوم به سعادت و یا شقاوت است و بدون اراده به سوی نیکیها یا بدیها کشانده میشود، ولی با بررسی دقیق، بطلان چنین عقیدهای ثابت میشود؛ زیرا علاوه بر آنکه مستلزم اختلال در نظام عقل است، تشریع شرایع و کلّیه آموزههای اخلاقی لغو خواهد شد.
خداوند متعال در
قرآن کریم میفرماید، «یَوْمَ یَأْتِ لاَ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ، آن روز که (
قیامت و زمان مجازات) فرا رسد، هیچ کس جز به اجازه او سخن نمیگوید؛ گروهی بدبختند و گروهی خوشبخت»
فخر رازی بر این رأی است که در این آیات خداوند از هماکنون حکم کرده که گروهی در قیامت سعادتمندند و گروهی شقاوتمند، و کسانی را که خداوند محکوم به چنین حکمی کرده و میداند سرانجام در قیامت سعید یا شقی خواهند بود، محال است که سرنوشتشان تغییر پیدا کند وگرنه لازم میآید که خبر دادن خداوند
کذب، و علم او
جهل شود و این محال است.
علیرغم اینکه برخی با تمسّک به آیاتی از این قبیل خواستهاند ذاتی بودن سعادت و شقاوت را اثبات کنند، ولی چنین آیاتی به وضوح اکتسابی بودن سعادت و شقاوت انسان را اثبات میکند. آیه مذکور بیان میدارد که «در آن روز گروهی در پرتو اعمال خود سعادتمند و گروهی به خاطر اعمال خویش شقاوتمندند و خدا میداند چه کسانی به اراده و خواست و اختیار خود در طریق سعادت گام مینهند و چه گروهی با اراده خود در مسیر شقاوت گام مینهند. بنابراین، به عکس گفته فخر رازی، اگر مردم مجبور به انتخاب این راه باشند، علم خدا جهل خواهد شد، چرا که همگان با میل و اختیار خود راه خویش را انتخاب میکنند».
خداوند در آیه ۲ از
سوره تغابن میفرماید، «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ...؛
او کسی است که شما را آفرید (و به شما آزادی و اختیار داد)؛ گروهی از شما کافرید و گروهی مؤمن...». نیز در جای دیگر آمده است، «... کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ • فَرِیقًا هَدَی وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَه...؛
(و بدانید) همانگونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در
رستاخیز) بازمیگردید. • جمعی را هدایت کرد و جمعی (که شایستگی نداشتهاند،) گمراهی بر آنها مسلّم شده است...»
از أبیجعفر (علیهالسّلام) چنین نقل شده است، «خَلَقُهُم حِینَ خَلَقَهُم مُؤمِناً وَ کَافِراً وَ شَقِیّاً وَ سَعِیداً وَ کَذَلِکَ یَعُودُونَ یَومَ القِیامَه مُهتَدِیاً وَ ضَالاًّ؛
(خداوند) آنها را حین خلقت آنان مؤمن، کافر، شقیّ و سعید آفرید و چنین است که روز قیامت هدایتیافته و گمراه بازمیگردند».
در حدیث ذیگری از امام صادق (علیهالسّلام) آمده است، «اَلنّاسُ مَعَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّه...؛
مردم، معدنهایی همچون
طلا و
نقره هستند»
در پاورقی
کافی در باب این روایت دو وجه احتمال ذکر شده، وجه اوّل آنکه مردم از نظر شرافت حَسَب و نَسَب به مانند معادن اختلاف دارند و وجه دوم آنکه مردم در استعداد، قابلیّت، اخلاق و خردمندی اختلاف دارند، همچون اختلافی که در معدنهاست؛ زیرا برخی معدنها طلاست و برخی نقره.
از نظر
امام خمینی این روایت کنایه از آن است که نفوس بشری در ذات و جوهر خود از حیث صفا و کدورت اختلاف دارند، همانگونه که معدنها در صورتهای نوعی و در خاصیّتها با هم اختلاف دارند. بنا بر اعتقاد ایشان، از جمله چیزهایی که منشأ اختلاف رغبت به نیکی یا بدی میشود، اختلاف در خود انسانهاست و سرچشمه این اختلاف آن است که افاضه فیض وجود به مواد بر حسب اختلاف استعداد آنهاست و منشأ استعدادهای مختلف آن است که نطفهها از غذا حاصل میشود و چون این غذاها در صفا و کدورت در نهایت اختلاف هستند، به ناچار نطفهها نیز در صفا و کدورت مختلف هستند که البتّه اختلاف در بین انسانها که منجر به اختلاف در میل به نیکی یا بدی میشود تا حدّی نیست که از انسان سلب اختیار شود.
از نظر ایشان سعادت و شقاوت از امور ذاتی نیستند که نیازی به علّت نداشته باشند؛ زیرا نه جزء ذات انسان میباشند و نه لازم ماهیّت انسان، بلکه هر دو از امور وجودی میباشند که محتاج به علّت میباشند و نه تنها نیازمند علّت هستند تا وجود یابند، بلکه از امور اختیاری و ارادی بنده میباشند که هر یک از آن دو را بخواهد، میتواند به دست آورد.
شهید مطهّری در پاسخ به این شبهه، استدلال مبسوطی کرده که به اختصار بیان میشود، «معروفترین شبهه جبر همان است که با مسأله قضا و قَدَر به مفهوم الهی یعنی با مسأله علم خداوند مربوط است. اینکه خداوند از ازل از آنچه واقع میشود و آنچه واقع نمیشود، آگاه است و هیچ حادثهای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد. از طرفی، علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلافپذیر؛ زیرا لازم میآید، علم او علم نباشد، جهل باشد که با تمامیّت و کمال وجود مطلق منافی است. پس به حکم این دو مقدّمه بهطور منطقی میتوان نتیجه گرفت که میشود که حوادث و کائنات جبراً و قهراً باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند. از اینرو، باید از انسان اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمال او کاملاً تحت کنترل درآید و علم خدا جهل نشود. چنین تصوّری درباره علم الهی منّتهای جهل و بیخبری است. علم ازلی الهی، از نظام سببی و مسبّبی جهان جدا نیست. علم الهی علم به نظام است. آنچه علم الهی ایجاب و اقتضاء کرده و میکند، این جهان است. با همین نظامهایی که هست، علم الهی بهطور مستقیم و بلاواسطه نه به وقوع حادثهای تعلّق میگیرد و نه به عدم وقوع آن، علم الهی که به وقوع حادثهای تعلّق گرفته، به طور مطلق و غیر مربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست، بلکه تعلّق گرفته به صدور آن حادثه از علّت و فاعل خاصّ خودش. اینکه علم ازلی به افعال و اعمال انسان تعلّق گرفته بدین معناست که او از ازل میداند چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت میکند و چه کسی معصیت. آنچه آن علم ایجاب میکند، این است که آنکه اطاعت میکند، به اراده و اختیار خود اطاعت کند و آنکه معصیت میکند، به اراده و اختیار خود معصیت کند. این است معنی سخن کسانی که گفتهاند انسان مختار بالاجبار است؛ یعنی نمیتواند مختار نباشد».
این پژوهش نشان میدهد که صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی که از طریق وراثت به انسان منتقل میشود، به منزله یک بستر است که گاه این بستر به وسیله عوامل محیطی از جمله تربیت، تقویت میشود و گاه تضعیف میگردد، مضاف بر آنکه اختیار و اراده شخص نیز در سرنوشت او دخالت زیادی دارد. آنچه که یک نوزاد به هنگام تولّد به عنوان سرمایه همراه خود به این دنیا میآورد، اقتضای خیر و شرّ است که از طریق ژنها به او منتقل شده، ولی آنچه در سعادت و شقاوت او تأثیر دارد، منحصر به عامل وراثت نیست و مؤلّفههای دیگری همچون تربیت و اراده نیز تأثیر بسزایی در رقم خوردن سرنوشت او دارد یا حتّی گاهی میتوانند قانون وراثت را بههمبریزند. برخی با طرح نقش وراثت در سرنوشت معتقدند که انسان قادر به تغییر صفات وراثتی خود نیست و مجبور به انجام اعمال پسندیده یا ناپسند است، حال آنکه هم از دیدگاه اسلام و هم از دیدگاه دانش ژنتیک، وراثت و ساختار ژنتیکی انسان علّت تامّه جهت تعیین سرنوشت نمیباشد. نیز از منظر
قرآن و احادیث، سعادت و شقاوت دو امر ذاتی نیست و مربوط به قضای مقرّر شده ازلی نیز نمیباشند، لذا هر انسانی با هر قِسم وراثتی اعمّ از مطلوب یا نامطلوب قابل تربیت است و بر همین اساس، یکی از اهداف بعثت انبیا تقویت سرمایههای موروثی پسندیده و
اصلاح زمینههای موروثی ناپسند میباشد.
فصلنامه سراج منیر، دوره ۴، شماره ۱۳،زمستان ۱۳۹۲، صفحه ۱۰۵-۱۲۸.
(۱) آلبرتس بروس، مبانی زیستشناسی سلولی، ترجمه حسین بهاروند و همکاران، چاپ دوم، تهران، خانه زیستشناسی، ۱۳۸۷.
(۲) ابن أبیالحدید عبدالحمید بن هبهالله، شرح نهجالبلاغه ابن أبیالحدید، تصحیح محمّد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اوّل، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ ق.
(۳) ابن ادریس محمّد بن احمد، السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی و المستطرفات، چاپ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، ۱۴۱۰ق.
(۴) ابنبابویه محمّد بن علی، التّوحید، تصحیح هاشم حسینی، چاپ اوّل، قم، جامعه مدرّسین، ۱۳۹۸ق
(۵) ابنبابویه محمّد بن علی، معانیالاخبار، تصحیح علیاکبر غفّاری، چاپ اوّل، قم، جامعه مدرّسین، ۱۴۰۳ق.
(۶) ابنبابویه محمّد بن علی، مَن لا یحضره الفقیه، تصحیح علیاکبر غفّاری، چاپ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، ۱۴۱۳ق.
(۷) اکرمی سیّد محمّد، «ژنتیک یا محیط؛ کدام یک آینده ما را تعیین میکند؟»، فصلنامه اخلاق زیستی، سال دوم، شماره چهارم، ۱۳۹۱،
(۸) المدنی ضامن بن شدقم، وقعه الجمل، چاپ اوّل، قم، نشر محمّد، ۱۴۲۰ق.
(۹) امینی ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، چاپ دوم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۴.
(۱۰) بحرانی سیّد هاشم، البرهان فیتفسیر
القرآن، چاپ اوّل، قم، مؤسّسه بعثت، ۱۳۷۴.
(۱۱) بهشتی احمد، اسلام و تربیت کودکان، چاپ اوّل، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۰.
(۱۲) بیکر کاترین، ژنها و انتخابها، ترجمه خسرو حسینیپژوه، چاپ دوم، تهران، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۷.
(۱۳) پاکنژاد سیّدرضا، اوّلین دانشگاه و آخرین پیامبر، یزد، بنیاد فرهنگی شهید پاکنژاد، ۱۳۶۳.
(۱۴) ترنپنی پیتر، اصول ژنتیک پزشکی اِمِری، ترجمه محمّدرضا نوری، تهران، جامعهنگر، ۱۳۸۶.
(۱۵) تمیمی آمدی عبدالواحد، غررالحِکَم و دُرَر الکلم، تصحیح مهدی رجبی، تهران، دارالکُتُب الاسلامی، ۱۴۲۶ق.
(۱۶) جعفری محمّدتقی، جبر و اختیار، قم، انتشارات دار التّبلیغ اسلامی، ۱۳۵۲.
(۱۷) حجّتی سیّد محمّدباقر، اسلام و تعلیم و تربیت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۵۸.
(۱۸) حسینی همدانی سیّد محمّدحسین، انوار درخشان، تهران، لطفی، ۱۴۰۴ق.
(۱۹) حمیری عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، چاپ اوّل، قم، مؤسّسه آلالبیت ع، ۱۴۱۳ق.
(۲۰) رازی فخرالدّین ابوعبدالله محمّد بن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت، دار احیاء التّراث العربی، ۱۴۲۰ق.
(۲۱) سبحانی جعفر، منشور جاوید، چاپ دوم، قم، مؤسّسه امام صادق ع، ۱۳۷۵.
(۲۲) سبحانی جعفر، جبر و اختیار، تنظیم علی ربّانی گلپایگانی، چاپ اوّل، قم، مؤسّسه تحقیقاتی سیّد الشّهداء، ۱۳۶۸.
(۲۳) سیوطی جلالالدّین، الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
(۲۴) شریفالرّضی محمّد بن حسین، نهجالبلاغه، ترجمه سیّد جعفر شهیدی، چاپ چهاردهم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸.
(۲۵) شعیری محمّد بن محمّد، جامعالأخبار، چاپ اوّل، نجف، مطبعه حیدریّه، بیتا.
(۲۶) طالقانی سیّد محمود، پرتوی از
قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۲.
(۲۷) طباطبائی سیّد محمّدحسین، المیزان فی تفسیر
القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، ۱۴۱۷ق.
(۲۸) طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر
القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲.
(۲۹) طیّب سیّد عبدالحسین، أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، تهران، انتشارات اسلام، ۱۳۷۸.
(۳۰) فلسفی محمّدتقی، کودک از نظر وراثت و تربیت، چاپ سیزدهم، تهران، هیئت نشر معارف اسلامی، ۱۳۶۳.
(۳۱) قرشی سیّد علیاکبر، تفسیر أحسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، ۱۳۷۷.
(۳۲) قضاعی محمّد بن سلامه، شرح فارسی شهابالأخبار، چاپ اوّل، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱.
(۳۳) قمی علی بن ابراهیم، تفسیر القمّی، چاپ سوم، قم، دارالکتاب، ۱۴۰۴ ق.
(۳۴) کلینی محمّد بن یعقوب، الکافی، چاپ چهارم، تهران، دار الکُتُب الإسلامیّه، ۱۴۰۷ق.
(۳۵) المتّقی الهندی علی بن حسامالدّین، کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، چاپ پنجم، بیروت، مؤسّسه الرّساله، ۱۴۰۵ق.
(۳۶) مجلسی محمّدباقر، بحارالأنوار؛ الجامعه لِدُرَرِ أخبار الأئمّه أطهار، چاپ دوم، بیروت، دار احیاء التّراث العربی، ۱۴۰۳ق، ،
(۳۷) محمّدی علی، شبیهسازی انسان، چاپ دوم، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۹.
(۳۸) مصباح یزدی محمّدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه
قرآن، چاپ دوم، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲.
(۳۹) مطهّری مرتضی، انسان و سرنوشت، قم، انتشارات صدرا، ۱۳۴۵.
(۴۰) مظاهری حسین، تربیت فرزند از نظر اسلام، قم، انتشارات أمّ أبیها، ۱۳۸۱.
(۴۱) معلوف لویس، المنجد فی اللّغه، بیروت، دارالفقه للطّباعه و النّشر، ۱۴۲۱ق.
(۴۲) مکارم شیرازی ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکُتُب الإسلامیّه، ۱۳۷۴.
(۴۳) مکارم شیرازی ناصر، اخلاق در
قرآن، قم، مدرسه امام علی بن أبیطالب ع، ۱۳۷۷.
(۴۴) مکارم شیرازی ناصر، زندگی در پرتو اخلاق، قم، سرور، ۱۳۸۶.
(۴۵) موسوی خمینی ره سیّد روحالله، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیّد احمد فهری، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۲.
(۴۶) ناس باوم رابرت، ژنتیک پزشکی تامپسون، ترجمه مهرداد هاشمی، چاپ هفتم، تهران، آییژ، ۱۳۹۱.
(۴۷) نوری حسین بن محمّدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسایل، چاپ اوّل، قم، مؤسّسه آلالبیت ع، ۱۴۰۸ق.
دانشگاه علامه طباطبائی، فصلنامه سراج منیر، برگرفته از مقاله «نقش وراثت در سرنوشت انسان از منظر قرآن و حدیث»، تاریخ بازیابی ۹۶/۹/۲۲.