وجدان اخلاقی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وجدان
اخلاقی، به رفتاری که
انسان خوبی و بدی آنها را در
باطن و درون خویش بدون
تعلیم و به طور غریزی درک میکند گفته میشود. وجدان
اخلاقی، نیروی باطنی بوده، هیچ انسانی به حسب سرشت و
خلقت و
آفرینش خالی از آن نیست منتها قابل انعطاف بوده، میتواند تحت تاثیر محیط سالم و ناسالم و تربیت صحیح و ناصحیح قرار بگیرد و از سایر امیال قوی باطنی و روحی از قبیل
شهوت و
غضب و سایر تمایلات
فطری درونی چه بسا تغییراتی را بپذیرد.
«... ولکنّ الله حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الرّاشدون؛...
ولی
خداوند ایمان را برای شما محبوب ساخت و آن را در دلهایتان بیاراست و
کفر و نافرمانی و
گناه را منفور گردانید، این چنین افرادی، هدایت یافتگان میباشند.»
چیزهایی که
انسان، خوبی و بدی آنها را در باطن و درون خویش و بدون تعلیم کسی درک میکند، و به سان امور غریزی جزء سرشت او به شمار میروند، «وجدان
اخلاقی» و یا «
اخلاق فطری» نامیده میشوند، ولی به آن دسته از خوبیها که در نهاد انسان ریشه عمیق دارند، ولی
بشر به خوبی و بدی آنها از راه
فطرت واقف نشده، بلکه
حسن و
قبح آنها را در مکتب سفیران وحی و یا رجال بزرگ جهان آموخته است، «
اخلاق غیر
فطری» و یا تربیتی میگویند.
در سراسر جهان و در میان همه ملل،
ظلم و ستم و
ازدواج با
محارم زشت و قبیح به نظر میرسد؛ البته انسانها زشتی ستم را از طریق
فطرت درک کرده و قبح ازدواج با محارم را از طریق تعالیم و شرایع آسمانی فرا گرفتهاند.
برای شناسایی امور
فطری از غیر
فطری، قواعد و نشانههایی است که با به کار بستن آنها میتوان این دو را از هم تمیز داد:
۱. امور
فطری به نقطهای و یا به صنفی و نژادی اختصاص ندارند و انسان در توجه و فراگیری آنها به کسی نیازمند نیست.
۲. از آنجا که خود
فطرت هادی و
رهبر است، عوامل جغرافیایی و اقتصادی و سیاسی و آموزشی، در پیدایش و توجه انسان به آنها دخالت ندارد.
۳. تبلیغات خلاف، اگر چه از نمو و رشد آنها میکاهد، ولی هرگز آنها را ریشهکن نمیسازد. (برای توضیح بیشتر درباره شناسایی امور
فطری به کتاب «عصر بازگشت به ایمان» تألیف نگارنده مراجعه فرمایید.)
قرآن با ندای رسا اعلام میکند که:
خدا در نهاد بشر، میل و رغبت و علاقه به ایمان و
عشق به خدای جهان را نهاده و آن را محبوب او ساخته، و کفر و نافرمانی و گناه را منفور گردانیده است، آنجا که میفرماید:
«ولکنّ اللّه حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان»
خداوند نه تنها حس
خداشناسی را به ما مرحمت فرموده و سرشت ما را با اعتقاد به مبدأ آمیخته است، بلکه دلهای ما را به آن دسته از خوبیها نیز که بدون معلم و مربی، از درون خویش به آنها الهام میشویم، آراسته است، و چنین معنای گستردهای را میتوان از جمله «حبّب الیکم الایمان» استفاده نمود؛ زیرا در جمله دوم، علاوه بر انزجار از کفر، انزجار از
فسق و عصیان نیز
فطری معرفی شده است؛ بنابراین، مقصود از محبوب گردانیدن ایمان، تنها خداشناسی نیست، بلکه علاوه بر آن، سرشت ما با یک سلسله سجایای
اخلاقی به هم آمیخته است، و
روح ما به طور ناخودآگاه، به سوی آنان کشیده میشود.
امام خمینی به بخشی از امور
فطری اشاره کرده است. از جمله آنها:
۱- دین:
فطرت الهی در قرآن به معنای دین و در روایات به معنای توحید آمده است. امام خمینی معتقد است میان این دو معنا تعارضی وجود ندارد و این تفسیر یا بیان مصداق یا تفسیر به اشرف اجزای دین است؛ زیرا
فطرت اختصاص به توحید ندارد؛ بلکه جمیع معارف حقهای است که خداوند در
فطرت بندگان قرار داده است.
۲- عشق به کمال مطلق: امام خمینی با استناد به آیات الهی
عشق به جمال مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و اراده مطلق را همگی از شعبهها و شاخههای همین عشق به کمال میداند.
۳- حبّ به عدل و خضوع: این دو حب از
فطرت اصلی ناشی میشوند. در مقابل آن، بغض به ظلم و عدم پیروی از ظلم، از
فطرت تبعی نشئت میگیرد.
۴- خیر و شر: خیر
فطرت مخموره و شر،
فطرت محجوبه است اگر
فطرت محکوم به احکام طبیعت نشد، نورانیت آن باقی میماند و اگر متوجه طبیعت شد، منشا همه شقاوتها و بدبختیهاست.
۵- ایمان: اصول و ارکان ایمان که معرفت،
توحید و
ولایت است و ایمان به معاد و فرشتگان و کتابهای الهی، همه از جمله
فطریات به حساب میآیند که در این میان معرفت و توحید از
فطریات اصلی محسوب میشوند.
۶- احکام اسلام: آیات الهی و دستورهای انبیاء و اولیاء (علیهمالسّلام) طبق
فطرت انسانی بنا نهاده شدهاند و انبیا آمدهاند تا
فطرت را از اشتباه در تطبیق نجات دهند؛ زیرا اگرچه ادراک و حقجویی
فطرت مطابق واقع است، اما ممکن است انسان در تطبیق آن کمال، خطا کند.
اینک به برخی از امور
فطری که میتواند از مصادیق روشن آیه شریفه باشد، اشاره میکنیم:
خداشناسی و پیدا کردن سرنخ سلسه وجود و مبدأ پیدایش سیل خروشان جهان هستی و توجه به سازنده این همه مصنوعات شگفتانگیز، آنچنان
فطری است که خمیره انسان با طلب و جستجوی آن، آمیخته است.
گذشته از حس خداجویی، علاقه به تمام فضایل
اخلاقی و سجایای انسانی با وجود ما، عجین شده است و میل به یک سلسله خوبیها و انزجار از بدیها در ما ریشه
فطری دارد. در جهان، ملتی را نمیشناسیم که پس دادن
امانت را ناپسند، و
خیانت به امانت را شرافت بداند، و یا وفاداری به پیمان را کاری زشت و پیمانشکنی را کاری نیکو تلقی کند.
پدری که به
کودک وعده انجام کاری را میدهد، اگر به موقع آن را انجام ندهد، مورد سرزنش کودک قرار میگیرد و کودک طبق
فطرت انسانی خود، چیزی جز این، درک نمیکند که باید به «پیمان» عمل کرد.
راستگویی، با قلم آفرینش بر صحیفه
فطرت هر انسانی نوشته شده است، کودک جز راستگویی چیزی نمیشناسد. پاکدامنی و
عفت، جزء خمیره وجود انسان میباشد؛ حتی زنان آلوده در نخستین برخورد، کوشش میکنند که خود را عفیف و پاک قلمداد نمایند؛ یغماگران و راهزنان هنگام تقسیم اموالی که از مردم به یغما بردهاند،
عدل و
انصاف را محور کار خود قرار میدهند و انحراف از آن را بد و ناستوده میشمارند.
بشر تمام این معلومات
فطری را در هر دو بخش در دبستان آفرینش آموخته، دستگاه آفرینش، همه این کمالات را در نهاد هر بشری به ودیعت نهاده است.
قرآن مجید با صراحت هرچه تمامتر به این حقیقت مسلم در سورههایی تصریح کرده است، آنجا که میفرماید:
۱. «و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها؛
سوگند به روح و خدایی که آن را آفرید و بدیها و خوبیها را بدان الهام کرد».
۲. «و هدیناه النّجدین؛
راه
خیر و
شر و
حق و
باطل را به انسان نشان دادیم».
۳. «انّا
خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا؛
ما انسان را از
نطفه مخلوط، آفریده و آزمایش مینماییم و او را
شنوا و
بینا (آشنا به حق و باطل) قرار دادیم.»
خداوند نه تنها در سرشت انسان میل به خوبی و انزجار از بدیها را نهاده، بلکه نفس سرزنش کنندهای به بشر داده است که هنگامی انسانها از آن گامی فراتر نهادند، آنان را به شدیدترین وضعی ملامت و سرزنش میکند، آنجا که میفرماید:
۴. لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنّفس اللّوامه؛
سوگند به
روز رستاخیز و سوگند به روح سرزنش کننده!».
۵. قرآن مجید، ضمن شرح مبارزات پیگیر ابراهیم بتشکن، در آیه کوتاهی به نیروی وجدان اشاره نموده است و مضمون آیه، مربوط به
قضات دادگاهی است که برای محکوم کردن
ابراهیم تشکیل شده بود. ابراهیم، بتهای بتکده را یکی پس از دیگری شکست و تلّی از چوب در وسط بتکده پدید آورد و سپس تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد و بتخانه را ترک گفت.
برای سران قوم از قراین معلوم بود که شکستن بتها کار ابراهیم است و بس؛ وی به دادگاه احضار شد و در برابر هیأت قضات قرار گرفت. وقتی از وی شرح ماجرای بتکده را پرسیدند، وی گفت: جریان را از بت بزرگ بپرسید. در این موقع، هیئت دادرسی در بنبست عجیبی قرار گرفت؛ زیرا اگر بگویند بت بزرگ درک و شعوری ندارد، ابراهیم به آنان اعتراض خواهد کرد که چگونه موجودی را که چیزی نمیفهمد، پرستش میکنید. اگر بگوید او میفهمد و سخن میگوید، خواهد گفت: پس چرا از من میپرسید؟!
در این موقع وجدان خفته آنان بیدار شد و همدیگر را ملامت کردند و گفتند: شما
ظالم و ستمگرید.
قرآن مجید این صحنه سرشکستگی و محکومیت وجدانی را چنین نقل میکند:
«فراجعوا الی انفسهم فقالوا انّکم انتم الظّالمون ثمّ نکسوا علی رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون؛
آنان به وجدان خود مراجعه کردند و همدیگر را ملامت نمودند و گفتند: شما ظالم و ستمگر هستید؛ سپس سرهای خود را از شرمندگی به زیر افکندند و گفتند: تو که میدانی بتها قدرت بر سخن گفتن ندارند.
در احادیث و روایات اسلامی درباره موضوع وجدان، تذکراتی داده شده است.
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) میفرماید:
«انّه من لم یعن علی نفسه حتّی یکون له منها واعظ و زاجر لم یکن له من غیرها زاجر و لا واعظ؛
کسی که برای او
واعظ و اندرزدهی از درون نباشد، (که او را از کارهای زشت باز دارد) هرگز برای چنین شخصی،پند دادن و نصحیت کردن از خارج سودمند نخواهد افتاد، و گفتار دیگران درباره او مؤثر واقع نخواهد شد.
یک چنین ادراکات
فطری و جهانی نمیتواند مولود منهیات اجتماعی و یا معلول خواهشهای واپسزده و تمایلات سر کوفته باشد.
این جاست که حقیقت آیه مورد بحث به طور واضح تجلی نموده و انسان اذعان پیدا میکند که به راستی خداوند، روح ما را با ایمان و پاکیها در هم آمیخته و روان ما را از بدیها و پلیدیها مبرا ساخته است .
این نیرو به انسانها تکلیف،
الهام میکند یعنی از درون به انسانها فرمان میدهد که چنین کاری را مثلاً بکن و چنان کار را انجام نده و آن را یکی از معیارهای
اخلاقی بودن افعال انسانها دانستهاند.
در این معیار
اخلاقی یعنی وجدان
اخلاقی مسائل متعددی مطرح میگردد:
۱ - وجدان
اخلاقی چگونه معیاری است و جنبههای مختلف آن کدام است؟
۲ - وجدان
اخلاقی با
اخلاق مبتنی بر
عاطفه چنانکه عدهای به آن قائل هستند و
اخلاق مبتنی بر
عقل و اراده چنانکه
فلاسفه به آن معتقدند چه فرقهائی دارد؟ و اصولاً با افعال طبیعی انسانها چه رابطهای دارد؟
۳ - نظر
اسلام و قرآن درباره وجدان
اخلاقی چیست؟
۴ - آیا وجدان
اخلاقی امری
فطری است یا نه؟ در هر صورت چرا؟
وجدان
اخلاقی چگونه معیاری است؟ و جنبههای مختلف آن کدام است؟
وجدان
اخلاقی نیروی باطنی بوده، هیچ انسانی به حسب سرشت و
خلقت و آفرینش خالی از آن نیست منتها قابل انعطاف بوده، میتواند تحت تاثیر محیط سالم و ناسالم و تربیت صحیح و ناصحیح قرار بگیرد و از سایر امیال قوی باطنی و روحی از قبیل
شهوت و
غضب و سایر تمایلات
فطری درونی چه بسا تغییراتی را بپذیرد.
برای وجدان همانطور که دانشمندان تصریح کردهاند، سه جنبه است:
۱ - ادراکی.
۲ - ارادی.
۳ - انفعالی.
جنبه ادراکیِ وجدان
اخلاقی این است که اعمال و حتی افکار انسانها را مورد بررسی قرار میدهد و مانند یک
قاضی بیطرف آن را تجزیه و تحلیل میکند و حکم به خوبی و بدی در مورد آن صادر میکند.
جنبه ارادیِ آن، این است که همانند یک نفر فرمانده قوی به ما فرمان میدهد که به مقتضای آن عمل کنیم یعنی اگر عمل خوب است انجام دهیم و اگر بد است ترک نمائیم.
جنبه انفعالیِ وجدان این است که اگر بر وِفق درک و میل آن رفتار کردیم، احساس مسرّت و شادی مینماید و موجب انبساط و آرامش خاطر میگردد و اگر برخلاف میل و درک آن عمل نمودیم، احساس شرمساری و خجلت کرده و با ضربات جانکاهی که بر روان و
اعصاب ما وارد میشود ما را
شکنجه میدهد بالاتر اینکه وجدان
اخلاقی در مورد کارهای دیگران نیز دخالت مینماید. و درباره افعال آنها حکم به خوبی و بدی صادر و فرمان میدهد که نسبت به اشخاص با وجدان، علاقه و احترام نشان دهید و از افراد بیوجدان
نفرت و دوری نمائید.
حال این سؤال مطرح میگردد که این معیار
اخلاقی با معیارهای دیگر
اخلاقی مربوط به فلاسفه و
اخلاق هندی و افعال طبیعی چه فرقهائی دارد؟
پاسخ این است که این نظریه،
اخلاق را نه عاطفه میداند چنانکه
اخلاق هندی و
اخلاق مسیحی میدانند و نه عقل و اراده چنانکه فلاسفه به آن معتقدند بلکه این نظریه،
اخلاق را عبارت از الهامات وجدانیِ برخواسته از اعماق نفس انسانها میداند یعنی نیروئی است که به آن تکلیف را الهام میکند و از درون به آن فرمان میدهد که چنین بکن و چنین نکن و این نیرو مربوط به عقل نیست. زیرا اولاً: عقل بیشتر، یک
امر اکتسابی است و اما این، یک امر
فطری است.
ثانیا: عقل نیروئی است که در زمینه مسائل
اخلاقی و مسائل دیگر اظهار نظر میکند و در صورتیکه وجدان
اخلاقی تنها به مسائل
اخلاقی نظر دارد.
ثالثا: عقل خوبی و بدی مسائل را بر پایه
مصلحت و مفسدت توجهی نمیکند و با آنها کاری ندارد. و تنها خوبی و بدی عمل را معین و مشخص میکند و رفتار طبق آن را از انسان طلب میکند.
در برابر وجدان
اخلاقی در باطن انسان نیروی دیگری وجود دارد که او را به ارتکاب بدیها و زشتیها و ترک خوبیها و نیکیها وادار مینماید، همانند وجدان
اخلاقی قوی و نیرومند است و نقش مهمی در اراده و عمل انسان دارد منتها اینطور نیست که نیرومندتر از وجدان
خلقی باشد ولکن برخی از فلاسفه این جنبه منفی بازدارنده از نیکیها و خوبیها را خیلی با اهمیت تلقی کردهاند تا آنجا که آن را از نیروی باطنی وجدانِ
اخلاقی نیرومند و قویتر دانستهاند و بر همین اساس، انسان را طبعا و به حسب
خلقت و آفرینش موجودی شریر و بدکار شمردهاند.
از باب نمونه یکی از شعرای بزرگ عرب «احمد بن عبدالله ابوالعلاء معرّی» (متوفایسال ۴۴۹هـ) شعری دارد که از آن این نظر استفاده میگردد:
«حَوَتنا شرورٌ لا صَلاحَ لِمِثْلِها فَاِنْ شَذَّ مِنّا صالِحٌ فَهُوَ نادِرٌ؛
یعنی طبیعت و سرشت ما را شر و بدکاری فرا گرفته و اساسا قابل اصلاح نیست و اگر فردی از ما صالح و شایسته باشد، خیلی کم است.»
به هرحال کار
اخلاقی کاری است که از وجدان
الهام گرفته باشد پس با کار طبیعی فرق دارد زیرا کار طبیعی کاری است که به وجدان مربوط نیست، با طبیعت ارتباط دارد مثل غذا خوردن و آب نوشیدن ولی کار
اخلاقی با طبیعت انسان ارتباط ندارد، بلکه با وجدان ارتباط دارد و با فرمانی که از ضمیر انسانی سرچشمه میگیرد، در رابطه است.
حال ممکن است سؤال شود از کجا دانسته میشود که کار
اخلاقی از وجدان الهام گرفته است؟
در پاسخ آن میگوئیم که ما
آیات و سورههای قرآن، کتاب وحی آسمانی را بررسی و مورد مطالعه قرار میدهیم در سه مورد از این آیات از وجدان
اخلاقی به نحو لطیف و ظریف تعبیر آورده شده و در هر موردی به لفظی خاصّ:
۱ - در
سوره «شمس»
آیه ۷: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّیها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْویها؛
قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفریده) و منظم ساخته سپس فجور و
تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است».
۲ - در
سوره بلد آیه ۹: «اَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ وَ لِسانا وَ شَفَتَیْنِ وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ؛
آیا برای انسان دو
چشم قرار ندادیم؟ و یک
زبان دو لب؟ و او را به راه خیر و شر هدایت کردیم...» .
۳ - در
سوره قیامت به لفظ: «نفس لوّامة» «وَلا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ..؛
و سوگند به
نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامتگر (که
رستاخیز حق است).»
و در قرآن در چند مورد از نیروئی که در برابر وجدان
اخلاقی قرار دارد یاد و به الفاظ مختلف تعبیر آورده است از قبیل:
«
نفس امّاره: » «وَ ما اُبَرِّئُ نَفْسِی اِنَّ النَّفْسَ لاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی»
یعنی: «
حضرت یوسف صریحا اعلام میکند که من هرگز خودم را تبرئه نمیکنم که نفس سرکش بسیار به بدیها امر میکند مگر آنچه که پروردگارم
رحم کند».
و نیز به لفظ «هوی»«وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهیَ النَّفْسَ عَنِ الهَوی فَاِنَّ الجَنَّةَ هِیَ المَاْوی؛
و آن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا (و تمایلات نفسانی) باز دارد، قطعا
بهشت جایگاه اوست».
و نیز به لفظ «وسواس»«وَ مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ؛
پناه میبرم به پروردگار از شر وسوسهگر پنهانکار که در درون سینه انسان
وسوسه میکند خواه
جن باشد یا از انسان».
پس قرآن در مورد این که انسانها مجهز به یک سلسله از الهامات
فطری هستند، سکوت نکرده است و در روایات و احادیث معتبر نیز چهبسا این حقیقت که از قرآن استفاده میگردد، تصریح گردیده است.
از جمله هنگامی که آیه مبارکه «تَعاوَنُوا عَلیَ البِرِّ وَالتَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلیَ الاِثْمِ وَالعُدْوانِ؛
یکدیگر را بر نیکی و پارسائی یاری دهید و همدیگر را بر گناه و دشمنی کمک ننمائید».
بر
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) نازل شد مردی به نام «وابصة» خدمت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمده گفت: ای رسول خدا سؤالی دارم حضرت فرمود: من بگویم سؤال تو چیست؟ گفت: بفرمائید. فرمود: آمدهای از معنای برّ و تقوا و هم از معنای اثم و عدوان سؤال کنی. گفت: آری میخواهم معانی اینها را بدانم. در متن
روایت اینگونه وارد است که پیامبر انگشتان خود را بر سینه وابصة زده سه مرتبه فرمود: یا وابصة «اِسْتَفْتِ قَلْبَکَ، استفت قلبک، استفت قلبک» یعنی سه مرتبه فرمود: این سؤال و استفتاء را از قلب خود بکن یعنی خدا این شناخت را به صورت الهام به قلب هر بشری قرار داده است.
مرحوم شهید
استاد مطهری در کتاب
فلسفه اخلاق از
مرحوم فیض کاشانی از
محجّةالبیضاء این روایت را نقل میکند و سپس مینویسد:
مولوی در کتاب
مثنوی نیز این روایت را به صورت اشعار زیبائی سروده است و اول این اشعار این است:
گفت پیغمبر که استفتئوا القلوب
برای مطالعه این اشعار به کتاب مثنوی مولوی مراجعه نمائید.
چنانکه خوانندگان با توجه به آیات بالا و مضون روایات به آسانی میدانند که در باطن انسانها نیروئی است که برخی از افعال را خوب میداند و برخی را بد و به خوبها فرمان میدهد و از بدیها نهی میکند و نظیر آیات بالا این آیه است:
«وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الخَیْراتِ؛
و انجام کارهای نیک و... را بر
انبیاء وحی کردیم».
در
تفسیر المیزان مرحوم استاد
علامه طباطبائی در این باب
استنباط خیلی لطیف و ظرفی دارد میفرماید:
«خداوند نفرمود: «و اوحینا الیهم اَنِ افْعَلُوا الخیرات» و فرمود: «و اوحینا الیهم فِعْلَ الخیرات» زیرا اصل خیرات مثل بذرهائی در باطن انسانها و کمون ذات آنها آفریده شده است و خدا انجام آنها را وحی کرده است.
پس به نظر قرآن انسان مجهز به یک سلسله از الهامات
فطری است.
آیا وجدان
اخلاقی امری
فطری است یا نه؟
در این مساله دو نظر مختلف وجود دارد:
گروهی از دانشمندان، وجدان
اخلاقی را غیر
فطری میدانند. به نظر اینان اصولاً نیروی درّاکهای به نام وجدان
اخلاقی فطری که سرچشمه اصول
اخلاقی باشد وجود ندارد. آنچه موجود است و انسان خیال میکند
فطری است جز ساخته
تربیت و مولود محیط چیز دیگری نیست. از جمله معتقدین به این نظر «جان لاک» انگلیسی متوفای ۱۷۰۴میلادی است او میگوید:
«بعضی از خواهشها و آرزوها
فطری است مانند آرزوی خوشی، بیزاری از
رنج اما اینها طبایع است نه حقائق و اصول
اخلاقی یعنی حسن و قبح در میان مردم عمومیت ندارد و بسا موردی در نزد قومی زشت است و در نزد قوم دیگر زیبا -بعضی خیرها در یک دیانت ممنوع و
حرام و در دیانت دیگر جایز و مباح، بعضی از اقوام وحشی را میبینیم که آدم میخورند و این کار را نه بر سبیل اتفاق و از روی
هوای نفس یا اضطرار بلکه آن را امری جایز و مستحسن میدانند پس با وجود این اختلاف چگونه میتوان این اصول را
فطری دانست؟ چه بسا عقائد و اصول در اذهان راسخ است که در طول زمان و انس و عادت پیدا شده است و چه بسا آنها را اموری
فطری، پنداشتهاند و دلیل آن این است که چون دیدهاند بعضی از احکام و قضایا مورد تصدیق همه کس است و نیز به عقل خود رجوع کرده، آنها را درست یافته و محل تردید ندانستهاند چنین پنداشتهاند که از روزی که به دنیا آمدهاند آن حقائق را میدانسته و تصدیق داشتهاند پس به دنبال کشف مبدا و منشا آنها بر نیامدهاند بعضی را تنبلی فکر مانع شده و بعضی را خودپسندی بشری بر آن داشته که بگویند این حقائق را خدا در وجود انسان سرشته است و طبیعی و
فطری او میباشد چه بسا چیزها است که دل به آنها گواهی میدهد و وجدان حکم میکند ولی سبب حقیقی آن انس و عادت است و اگر غیر از این بود، یعنی حسن و قبح کارها به
فطرت معلوم بود دیگر به
تعلیم و
تربیت اخلاقی نیاز نبود».
یکی دیگر از دانشمندان که این نظر را پذیرفته است، «زیگموند فُروید» اطریشی است به نظر وی وجدان
اخلاقی جز دهنه اجتماعی چیز دیگری نیست!!، وجدان
اخلاقی نماینده یک عمل ذاتی و عمیق روح بشری نیست، بلکه درونبینی ساده منهیات اجتماعی میباشد به نظر «فروید» نه در تاریخ بشریت و نه در تاریخ فرد، تصورات ابتدائی خوب و بد وجود ندارد این تصورات منحصرا از خارج یعنی از محیط اجتماعی منشعب میشوند».
عقیده گروهی دیگر از دانشمندان است، اینان معتقدند که وجدان
اخلاقی امری
فطری و جزء سرشت آدمی است که انسان همراه آن از مادر متولد میشود از جمله این دانشمندان: «ژان ژاک روسو» فرانسوی متوفای ۱۷۷۸ میلادی است.
از جمله سخنان او این است که در اعماق همه ارواح انسانی یک اصل
عدالت و
تقوی یافت میشود که ما علیرغم قوانین و عادات، اعمال خود و دیگران را از روی آن
قضاوت مینمائیم و خوب و بد را معلوم میکنیم و این اصل همان است که من آن را «وجدان» مینامم آیا جائی و مملکتی یافت میشود که در آن پایبندی به
ایمان، و
عقیده حفظ قول، ترحم، خیرخواهی و حفظ از خیانت قابل احترام نباشد؟ آدم خوب، منفور و آدم بد محترم باشد؟ و ایشان از وجدان به این عبارات تعبیر آورده است:
ای وجدان ای غریزه ملکوتی ای صدای جاویدان آسمانی ای راهنمای مطمئن این موجودات نادان و کمعقل، توئی که
عاقل و آزاد هستی، ای آنکه نیکی و بدی را بدون خطا قضاوت میکنی، توئی که انسان را به خدا نزدیک میکنی تو هستی که طبیعت او را نیکو میگردانی و اعمال او را با قوانین
اخلاقی وفق میدهی و اگر تو نبودی من در خودم چنین چیزی حس نمیکردم که مرا فوق بهائم قرار دهد تنها امتیازی که بر آنها داشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و عقل نامنظّم خود گمراه شوم و از خطائی به خطای دیگر بیفتم! »
حال این سؤال مطرح است که از این دو نظر کدام صحیح بوده و مطابق واقع میباشد؟ پاسخ این است که نظر دوم صحیح است و وجدان
اخلاقی امری
فطری بوده، و به طور طبیعی در همه انسانها وجود دارد ولی همانند سایر ملکات نفسانی آسیبپذیر و قابل تغییر است و بدین جهت قابل اعتماد نمیباشد.
مطالعات در زمینه جانوران زنده ثابت کرده است که اموری، جزء
فطرت و سرشت موجود زنده است ولکن ممکن است در اثر چگونگی و طرز تعلیم و تربیت از وضع طبیعیاش خارج و به صورت دیگری درآید چنانکه گفتهاند که اگر غاز یا اردک را پس از بیرون آمدن از تخم برای چند ماه از
آب دور نگاه دارند خود به خود میل غریزی خود را که نسبت به آب دارد، فراموش میکند تا آنجا که حتی اگر آن را نزدیک آب ببرند از آن میترسد و داخل آن نمیشود ملکات
فطری و خصایص طبیعی انسان از جمله وجدان
اخلاقی عینا همین وضع را دارد و وجدان
اخلاقی اگر در شرائط و محیطهای مناسب مورد تربیت و پرورش قرار بگیرد رشد میکند و اگر در شرائط و محیطهای نامناسب و مورد اهمال و عصیان واقع شود، ضعیف میشود و از بین میرود.
وجدان
اخلاقی درست مانند استعداد شعر گفتن است هر فردی کم و بیش استعداد دارد شعر بگوید البته این مشروط است به اینکه شخص آن را بخواهد و به آن مبادرت و ممارست نماید.
درباره داروین دانشمند معروف انگلیسی مینویسند که وی در کودکی استعداد شعر گفتن خوبی داشت و اشعار نسبتا خوبی میسرود اما پس از چندی آن را کنار گذاشت و دیگر به دنبال آن نرفت و در اثر همین اهمال کاری بعدها این استعداد را از دست داد و دیگر نمیتوانست شعر بگوید.
وجدان
اخلاقی نیز همینطور است انسان وقتی دارای وجدان
اخلاقی پاک و سالم خواهد بود که از همان اول به دستورات آن توجه نماید و برخلاف فرامین آن رفتار نکند وگرنه بعد از مدتی آن را از دست خواهد داد و عملاً شخص بیوجدان خواهد شد
و گاهی نیز در اثر برخی از پیشآمدهای جسمی و روحی ممکن است نیروهای باطنی از قبیل وجدان
اخلاقی و غیر آن نیز ضعیف و یا به کلی از بین برود.
روانشناس معروف فرانسوی اواخر قرن نوزده به نام «ریبو» حالت شخصی را حکایت میکند که ضربه شدیدی به مغزش وارد آمد و دچار مریضی
اخلاقی شده بود وی پس از عمل جراحی و بهبود یافتن مرض
اخلاقیاش نیز مرتفع گردید.
•
اندیشه قم. •
سایت معارف قرآن، برگرفته از مقاله «وجدان اخلاقی»، تاریخ بازیابی۹۶/۳/۱۸. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.